نسبی گرایی به چه معناست؟ علل ایجاد آن چیست؟ چه پیامدها و آثاری در بر دارد؟ یکی از مهمترین ارمغان های تجربه گرایی،نسبیت ارزش یا جداسازی ارزش ها از واقعیات بود.از آنجا که تجربه گرایی،معرفت دقیق،همگانی و قابل اتکا را معرفتی می دانست که از جهان عینی و به روش تجربی گرفته شده باشد،مقولاتی فراحسی،همچون ارزش های حقوقی و اخلاقی،اصولاً نمی توانست جنبه ی عملی و عینی به خود بگیرد،زیرا ارزش ها در کالبد جهان تنیده نشده اند تا بتوان با کاوش علمی،آن ها را دریافت و امور اخلاقی نیز به گونه ای ملموس در جهان محسوس دیده نمی شود تا بتوان با پژوهش های تجربی آنها را اثبات کرد. بنابراین،خوب یا بد بودن در نگرش تجربه گرایان امری واقعی نیست،بلکه امری موهوم،خیالی و ناشی از داوری اخلاقی فردی است.هر کس آنچه را دوست دارد خوب می نامد و آنچه را با خواسته های شخصی او سازگار نباشد،بد می پندارد و این همان نسبیت گرایی است . ایریس مورداک در این باره می گوید:با رویکرد تجربی،ارزش ها از عالم اعلی به دامان اراده ی انسان سقوط کرد.واقعیت متعالی وجود ندارد.تصور از خوب،غیر قابل تعریف و تهی است و انتخاب انسان می تواند آن را پر کند.بنابراین،ارزش ها و امور اخلاقی،اموری کاملاً نسبی یعنی تابع دلخواه اشخاص یا نهایتا فرهنگ اقوام هستند و آرمان و ارزشهای ثابت و مشترکی بین انسان ها وجود ندارد. تاریخچه ی نسبی گرایی نسبیگرایی یکی از مهمترین مباحث معرفتشناسی و فلسفی است که از دوران گذشته تا کنون اندیشمندان مغرب زمین و اسلامی را به خود مشغول ساخته است. استاد مطهری در آثار متنوع خود ضمن تعریف نسبیت و نسبیگرایی به تمایز نسبیت هستیشناختی و نسبیت معرفتشناختی پرداخته است وی نسبیت معرفتشناختی را به جهتبیمعنایی و تناقضگویی نقد میکند و نسبیت را در پاره ای از واقعیت های خارجی می پذیرد. این مقاله ضمن تبیین مطالب پیش گفته به برخی از واقعیت ها ی نسبی و مطلق نیز اشاره می کند. البته این نسبیت گرایی ارزشی است و در باب شناخت هم شبیه این دیدگاه از سوی نسبی گرایان ادعا شده است . گزارش تاریخی نسبیگرایی معرفتی (1) یکی از رویکردهای معرفتشناختی است که به انکار رکن سوم معرفت فتوا میدهد. توضیح مطلب این است که بسیاری از معرفتشناسان، معرفت و شناخت را به باور صادق موجه تعریف کردهاند. نفی و اثبات این ارکان سه گانه معرفت،باعثبروز چهار مکتب معرفتشناسی شده است . مکتب واقعگرایی و رئالیسم که باور و عقیده مطابق با واقع (صادق) و مدلل و موجه را ممکن دانسته و مکتب شکاکیت که به نفی باور و عقیده (یقین و ظن) پرداخته و مکتب کثرتگرایی معرفتی یا پدیدار شناسی معرفتی که با تفسیر دیگری از صدق یا عدم دسترسی به شیء فی نفسه، رکن صدق را متزلزل ساخته و نیز مکتب نسبیگرایی معرفتی که با نفی معیار کشف شناختحقیقی و تمییز آن از شناخت غیر حقیقی، مدلل و موجه بودن معرفت را انکار کردند. بدین معنا که شیء خارجی در دستگاه عصبی و ادراکی بشر اثر گذاشته و موجب فعل و انفعالات ذهنی میشود; به همین دلیل، معرفت پدیدار میگردد. بنابراین حقیقت و معرفتحقیقی زاییده برخورد و تاثیر متقابل عالم خارج با دستگاه ذهنی و ادراکی بشر است پس: اولا، اختلاف اندیشهها معلول اختلاف دستگاههای ادراکی بشر است ثانیا، این امر زاییدة اختلاف ظروف زمانی و مکانی است که اشیاء خارجی در آنها حضور دارند. شایان ذکر است که نسبیگرایان معرفتی برای تبیین و توصیف و توجیه رویکرد خود از تقریرهای گوناگونی بهره جستهاند که در بالا تنها به یک تقریر آنها اشاره شد، زیرا نسبیگرایی معرفتی از یونان باستان تا کنون از سوی شخصیتهایی چون پروتا گوراس، کوهن، بارنز، وینچ، وینگنشتاین، هارولدبراون و جک میلند مطرح گردیده و متفکران فراوانی نیز به نقد آن اقدام کرده است. اولین روایت از نسبیگرایی معرفتی، روایت (پروتاگوراس) است که افلاطون آن را در رسالة تهئهتتوس (2) چنین بیان میکند: (افلاطون، 1377، ص 1378 -1466). (آدمی مقیاس همه چیز است، مقیاس هستی آن چه هست و چگونه است و مقیاس نیستی آن چه نیست و چگونه نیست). (همان)به عقیدة افلاطون، معنای سخن او این است که (هر چیز برای من چنان است که بر من نمودار میشود و برای تو چنان است که بر تو نمودار میشود، زیرا من و تو هر دو آدمی هستیم. پس آن چه من ادراک میکنم برای من حقیقت است، زیرا محل این ادراک، واقعیت من است). (همان) افلاطون برای تبیین بیشتر روایت پروتاگوراس از نسبیگرایی معرفتی به گفتوگوی سقراط با تئودوروس و تهئهتتوس درباره چیستی شناسایی اشاره میکند و سپس نقدهای کلامی، معرفتشناختی و هستی شناختی سقراط را بر این رویکرد نقل مینماید.(همان، ص 1415 – 1416(. هم چنان که افلاطون و ارسطو نیز نقدهای دیگری بر این نظام بینظامی وارد ساختهاند که به اختصار، پارهای از آنها را نقل میکنیم: 1 یکی از نقدهای سقراط بر نسبیگرایی پروتاگوراس، استدلال از طریق استحاله اجتماع نقیضین است. او میگوید: (آیا هر کس مقیاس چیزهای آینده را نیز در خود میداند; مثلا اگر غیر پزشکی معتقد باشد که این شخص تب خواهد کرد و تنش گرم خواهد شد و پزشکی نیز بر خلاف این عقیده باشد، آیا آن چه روی خواهد داد، مطابق عقیدة یکی از آن دو خواهد بود یا موافق عقیده هر دو؟)(همان، 1400 – 1401.) آیا میتوان پندار پزشک با غیر پزشک یا کشاورز با غیر کشاورز را یکسان دانست (همان، ص 1404 1406). به عبارت دیگر، لازمه نسبیگرایی این است، که همه پندارها و انسانها یکسان باشند; انسان دانا و داناتر و جاهل معنا نداشته باشد و تنها درستی و نادرستی به پذیرش و عدم پذیرش افراد بستگی داشته باشد. (همان، ص 1392.) 2 - نقد دیگر سقراط این است: (اگر بنا بر آن است که هر پندار و عقیدهای درستشمرده شود، پس آیا ابلهی و اتلاف وقت نیست که مردمان دربارة آرا و عقاید یکدیگر بحث و گفتوگو کنند و درستی و نادرستی آنها را بررسی نمایند و نظری بر خلاف نظر دیگران در میان آورند؟) - 3 نقد ارسطو بر نظریه نسبیگرایی پروتاگوراس چنین است: (اگر هر پنداری که هر کسی دارد، یا هر چه بر هر کس نمودار میشود، حقیقتباشد، پس همة احکام باید در آن واحد، هم مطابق حقیقتباشند و هم خلاف حقیقت، زیرا بسیاری از آدمیان عقاید مخالف یکدیگر دارند و معتقدند که هر کس با آنان هم عقیده نیست در اشتباه است. بنابراین به حکم ضرورت، همه چیز باید هم باشد و هم نباشد) (همان، ص 428 - 429 و 380)، یعنی نظریه نسبیگرایی، مستلزم اجتماع نقیضین و اجتماع مطابقت و عدم مطابقتحقیقت در احکام و در آن واحد است. و لازم میآید که شیء واحد، هم باشد هم نباشد. هم نیک است و هم بد و محتوای های همه ادعاهای متناقض در آن واحد صادقند. در حالی که بیگمان یکی از دو طرف در اشتباه است. (همان، ص 154). 4- نسبیگرایی معرفتی به انکار هستی میانجامد، زیرا هر نمودی ممکن نیستحقیقتباشد و نسبیگرا باید بگوید هر چیزی نسبتبه پندار و ظن و نسبتبه ادراک هر شخصی حقیقت است; بنا بر این، هیچ چیز به وجود نیامده و نخواهد آمد مگر آن که کسی چنین بپندارد. پس دلیلی بر واقعیت هستی بما هو هستی در دست نیست. (همان، ص 146 – 147) ارسطو ضمن بیان روایت دموکریت، امپروکلس و پارمیندس از نسبیگرایی معرفتی و نقد آنها، (همان، ص 147 - 148). این رویکرد را منشا یاس نوآموزان فلسفه دانسته و جستن حقیقت را مانند دویدن در پی پرندگان معرفی میکند و ریشة گرایش به نسبیگرایی را حسگرایی افراطی میداند، زیرا جهان طبیعت دایم در حال تغییر و حرکت است; بنابراین، احکام آن نیز متغیر و دستخوش دگرگونی خواهد بود. نسبی گرایی در دوران معاصر تقریرها و روایتهای جدید نسبیگرایی در دوران معاصر را باید در فلسفة علم جستوجو کرد. شخصیت اصلی این دوره، توماس کوهن است. ‹ (3) کوهن) در ساختار انقلابهای علمی به ماهیت و تاریخ علم پرداخته و بر این باور است که علم با گذشت زمان، روندی پیوسته و فراینده از انباشتحقیقت ندارد و نمیتوان این ادعا را مطرح کرد که علم در مراحل پسین، از حقیقت و درستی بیشتر نسبتبه مراحل پیشین برخوردار است. وی با طرح مقوله پارادایم (4) ، تمام رخدادهای تاریخ علم را به ظهور و افول پارادایمها مربوط میسازد و هر پارادایم خاصی نیز شامل نظریه علمی، مقبولات متافیزیکی و راه و روش و معیار پژوهش است. بدین ترتیب، پژوهشی که بر اساس یک یا چند دستآورد علمی در برهة معینی با یک جامعة علمی خاصی استوار بوده است; تحت هدایتیک پارادایم معینی صورت پذیرفته است و به مرور زمان موقعیتهایی نیز فراهم آورده است، یعنی موقعیت و مواردی تحقق مییابند که نمیتوان آنها را بر اساس پارادایم موجود تبیین و توجیه کرد. انباشتبیقاعدگیها به مرحلة بحران (5) میرسد و مشاجرههایی دربارة شایستگی پارادایمهای قدیم و جدید در میگیرد که از آن به (بحث پارادایم (6) ) یاد میکنند و سرانجام پارادایم جدید جای گزین پارادایم قدیم میشود و انقلاب علمی (7) رخ می دهد. (کوهن) بر این باور است که پارادایمها قیاس ناپذیرند، (کوهن، 1365). یعنی پارادایمهای رقیب فاقد یک معیار مشترک به نام فراپارادایماند، زیرا هر گونه ارزیابی به خود پارادایم بستگی دارد. بنابراین هر پارادایمی خود توجیهگر و فاقد عینیت است (8) . این بیان و تحلیل به روایت جدیدی از نسبیگرایی معرفتی میانجامد. البته تقریر (کوهن) از نسبیگرایی معرفتی ناظر به علوم تجربی است، ولی بعدها برخی از فیلسوفان علوم اجتماعی و سایر فلسفههای مضاف آن را توسعه داده و حتی برخی از روشن فکران جامعه ما نیز با طرح مسئله پارادایمهای مختلف به نسبیگرایی معرفتی و نیز قرائتپذیر انگاری دین رو آوردند. مهمترین نقدی که بر روایت کوهن از نسبیگرایی وارد است، علاوه بر اشکال تهافت و تناقض ذاتی، (مصباح یزدی، 1364( این است که اگر وجود پارادایم را نپذیریم و این ادعا را. که هر پارادایمی، معیارهای درونی را مطرح میسازد. محق بدانیم، از معیارهای درجه دوم مورد داوری قرار میگیرند معیارهایی که در نهایت، به بدیهیات عقلی مانند استحاله اجتماع نقیضین، استحاله ارتفاع نقیضین، اصل هو هویت و غیره ختم میشوند. بنابراین، با پذیرش معیارهای پایه و زیر ساخت، نمیتوان قیاس ناپذیری پارادایمهای رقیب را پذیرفت و در نتیجه بساط نسبیگرایی رخت میبندد. شایان ذکر است که مهمترین عاملی که موجب نسبیگرایی و شکاکیت و نفی ارزش شناخت گشته، حسگرایی و کشف خطاهای حواس بود که بر اساس آن سوفسطائیان یونان باستان و شکاکیت قرون وسطا و عصر جدید و نسبیگرایی مدرن شکل گرفت (9) . نسبیت واقعیت استاد مطهری از شخصیتهای روزگار معاصر ما است که به مساله نسبیت توجه ویژهای داشته و آن را در عرصههای گوناگون واقعیت، حقیقت، اخلاق، عدالت، خیر و شر، سعادت و شقاوت، حرکت و اجتهاد بررسی کرده است. نسبیت از دیدگاه وی، امر یا صفتیا حالتی است که از مقایسة یک شیء با شیء معین دیگر و یا از مقایسة یک زمان با زمان دیگر به دست میآید. مثلا بزرگی و کوچکی امور نسبی هستند; یعنی برای آن حد معینی نمیتوان تعیین کرد. یک گوسفند که به اندازة یک گوساله باشد بزرگ است اما اگر یک شتر به اندازة یک گاو باشد کوچک است. در حالی که گاو از گوساله بزرگتر است. پس بنابراین نسبیت از مقایسة چیزی با چیز دیگر به دست میآید. یا مثلا دوری و نزدیکی از امور نسبی است که اگر خانهای در شهری نسبتبه مرکز شهر بسنجند میگویند این خانه دور است ولی اگر این شهر را با شهر همجوار آن بسنجند، میگویند نزدیک است در صورتی که فاصله بین دو شهر به مراتب دورتر از فاصله آن خانه تا مرکز شهر است. پس دوری و نزدیکی از امور نسبی هستند. لکن برخی از امور مطلق هستند مانند اعداد و مقادیر و زمان. برای نمونه، عدد بیست در همه جا ثابت استبیست گردو با بیستستاره فرقی ندارد، عدد آنها یکی است جمله مقادیر از این سنخ هستند. پس امور از دیدگاه مطهری به دو دسته مطلق و نسبی تقسیم میگردند. (مرتضی مطهری، 1362، 304 302). معنای دیگر نسبیتبه حوزة معرفتشناسی مربوط است. یعنی گاهی نسبیت و مطلق، وصف امور و اشیا است و گاهی به معرفت و احکام و قضایای اخلاقی و فلسفی و علمی نسبت داده میشود. برخی از دانشمندان جدید، منکر اطلاق حقایق و معرفتحقیقی هستند که از آنها به نسبیون یا رولاتیوسیتها یاد میکنند. چکیدة عقیده آنها این است که ماهیت اشیا که علم به آنها تعلق میگیرد ممکن نیستبه طور اطلاق و دست نخورده در قوای ادراکی بشر ظهور کند و مکشوف گردد. بلکه هر ماهیتی که بر انسان ظاهر میشود، دستگاه ادراکی او و شرایط زمانی و مکانی در کیفیت ظهور و نمایش شی ادراک شده به شخص ادراک کننده دخالت دارد. و از این جهت است که هر فرد، یک چیز را مختلف ادراک میکند بلکه یک نفر در دو حالتیک چیز را دو نحو ادراک میکند. پس هر فکری برای شخص ادراک کننده آن هم فقط در شرایط زمانی و مکانی معین، حقیقت دارد و صحیح است. شاید انسان یا حیوان دیگر که ساختمان قوای ادراکی وی با شخص دیگری تفاوت دارد، همان شی را در همان زمان و مکان، با حجم و شکل و رنگ دیگری ادراک کند. این طایفه برای تایید مدعای خود از تحقیقات علمی، گواه میآورند زیرا در علوم جدید ثابت گشته که اعصاب انسان با حیوان و حتی اعصاب انسانها با یکدیگر در کیفیت عمل اختلاف دارند. مثلا انسانها هفت رنگ اصلی و انواع رنگهای فرعی را میبینند ولی بعضی حیوانات، تمام رنگها را به شکل خاکستری میبینند و بعضی از افراد انسان، کور رنگ هستند. پس باید گفت: هر چیزی که بر ما معلوم و مکشوف میگردد. کیفیت ظهور و نمایشش بستگی به کیفیت عمل اعصاب و یک سلسله عوامل خارجی دارد پس ماهیات اشیاء معلومه به طور اطلاق و دستنخورده بر قوای ادراکی ظهور نمیکنند پس حقایق و ادراکهای حقیقی در عین اینکه حقیقت هستند، نسبی و اضافیاند. این مسلک با وجود ادله جدید، از نظر نتیجه و مدلول، عین مسلک شکاکاناند. نسبیت معرفتی استاد مطهری، پس از تبیین نسبیگرایی معرفتشناختی به نقد آن پرداخته و نتیجهگیری نسبیون جدید را ناتمام معرفی میکند زیرا حقیقت نسبی، اساسا معنا ندارد; برای اینکه وقتی دو نفر یک جسم را با دو کیفیت متفاوت میبینند، آیا خود آن جسم در واقع و نفس الامر دارای آن دو کیفیت استیا فاقد هر دو ویژگی میباشد و دارای کیفیتسومی خواهد بود. البته ممکن نیست در زمان واحد دارای دو کیفیت مختلف باشد پس بیشک، ادراک یکی از دو نفر خطای مطلق و دیگری حقیقت مطلق است و اگر آن شیء در واقع، فاقد هر دو کیفیتباشد، پس هر دو نفر خطاکارند. پس با هر دو فرض، حقیقت نسبی نامعقول است. شایان ذکر است; بعضی از دانشمندان مانند بارکلی، اختلاف ادراکات را دلیل بر عدم وجود خارجی مدرکات دانستهاند و برخی دیگر مانند دکارت و لاک، اختلاف ادراکات را فقط منحصر به مورد خواص ثانویه اجسام معرفی کردهاند و این دسته از خواص، ذهنی و غیر خارجی هستند. ولی مطابق عقیدة نسبیون که برای مدرکات وجود خارجی قائلند، نتیجة ادلة آنها مدعای شکاکان است که میگویند: (نمیدانیم ادراکات ما حقیقت استیا نیست) نه مدعای خودشان که میگویند: (حقیقت است ولی نسبی است) زیرا چنانکه گفته شد: (حقیقت نسبی اساسا بیمعنا است). (مرتضی مطهری، 1363، ج1، ص 117 116 و 1367،ص 467-465). استاد مطهری برای اینکه تمایز معرفت نسبی با واقعیت نسبی را نشان دهد، میگوید: حکیمان برای هستی، تقسیماتی مانند ذهنی و خارجی، علت و معلول و غیره ذکر کردهاند یکی از تقسیمات وجود، بالقوه و بالفعل است هر چند هر وجود بالقوهای سبتبه وجود بالفعل آینده، بالقوه است ولی در بالقوه بودنش، دیگر بالقوه نیستبلکه بالفعل است. علاوه بر تقسیم پیشگفته، موجود به متجدد و ثابت نیز تقسیم میگردد البته موجود متغیر از لحاظی متغیر است ولی در تغیرش دیگر ثابت است پس هر حرکتی و هر تغییری دو جنبه دارد و نمیتواند دو جنبه نداشته باشد همچنانکه هر وجود ذهنی دارای دو جنبه است هر متغیری نیز اگر نسبت اجزائش با یکدیگر در نظر گرفته شود تغیر و تجدد دارد ولی در عین حال دارای یک نحوه ثبات نیز هست. استاد مطهری برای اینکه تمایز معرفت نسبی با واقعیت نسبی را نشان دهد، میگوید: حکیمان برای هستی، تقسیماتی مانند ذهنی و خارجی، علت و معلول و غیره ذکر کردهاند یکی از تقسیمات وجود، بالقوه و بالفعل است هر چند هر وجود بالقوهای سبتبه وجود بالفعل آینده، بالقوه است ولی در بالقوه بودنش، دیگر بالقوه نیستبلکه بالفعل است. علاوه بر تقسیم پیشگفته، موجود به متجدد و ثابت نیز تقسیم میگردد البته موجود متغیر از لحاظی متغیر است ولی در تغیرش دیگر ثابت است پس هر حرکتی و هر تغییری دو جنبه دارد و نمیتواند دو جنبه نداشته باشد همچنانکه هر وجود ذهنی دارای دو جنبه است هر متغیری نیز اگر نسبت اجزائش با یکدیگر در نظر گرفته شود تغیر و تجدد دارد ولی در عین حال دارای یک نحوه ثبات نیز هست. جهان طبیعی، نسبتبه ما متغیر است ولی نسبتبه ماوراء خودش که محیط به آن است چنین نیست پس یک واقعیت میتواند دارای دو رویة ثبات و متغیر باشد رویه تغیر و تجدد همان رویة طبیعی و زمانی عالم است ولی رویة ثبات آن، رویة غیر طبیعی و غیر زمانی است. به همین جهت میگویند: (المتفرقات فی سلسلة الزمان مجتمعات فی وعاد الدهر) (مرتضی مطهری، 1369، ج1، ص 317 314) پس تغییر عالم طبیعت، نسبی استیعنی از یک ساحت، متغیر و از ساحت دیگر ثابت است. استاد مطهری به تبع ملاصدرا، حرکت را نیز نسبی میداند یعنی حرکتیا حدوث تدریجی که عبارتست از خروج تدریجی از قوه به فعل یک واقعیتی است که عین عدم قرارالذات است ولی رویة دیگر آن ثبات استیعنی حرکت در حرکتبودنش ثابت است. (مرتضی مطهری، 1369، ج2، ص 150 – 145). خیر و شر در عالم طبیعت نیز از واقعیتهای نسبیاند یعنی نسبتبه افراد تفاوت دارند. (مرتضی مطهری، مقالات فلسفی، ج2، ص 120 - 111). پس نسبیت پارهای از واقعیتها نزد مطهری پذیرفتنی است اما نباید همانند پیروان ماتریالیسم دیالکتیک، این گونه نسبیت را به نسبیت معرفتشناختی نسبت داد و بر اساس تفاوتهای مغز و اعصاب و ساختمان سلسله عصبی انسان به نسبی بودن معرفتها حکم راند. و همه معرفتهای متناقض و متضاد را حقیقت پنداشت. (مرتضی مطهری، 1363، ج1،ص 61 – 60). استاد مطهری، علاوه بر نفی نسبیت معرفت، تحول و تکامل معرفتحقیقی را نیز بیمعنا میداند و میگوید: مارکسیستها با توجه به طرح فلسفه شدن و تکامل در صدد آن هستند تا هر چیزی را مشمول قانون تکامل بدانند و حقیقت را نیز متحول و متکامل معرفی کنند در حالیکه، معنای حقیقتبودن معرفت، انطباق ذهن با خارج است و تکامل حقیقتبه معنای تکامل انطباق ذهن با خارج خواهد بود یعنی انطباق معرفت قابل شدن و ضعف است و این ادعا، بیمعنی و ناصحیح است زیرا انطباق، تشکیکبردار و ذومراتب نیست معرفت مطابق با واقع و نفس الامر است و یا با واقعیتخارجی مخالفت دارد. (مرتضی مطهری، 1365 و 1377، ج 13، ص 704 – 696). نسبیت اجتهاد مطلب جالبی که استاد بدان پرداخته، مساله نسبی بودن اجتهاد و تفاوت استنباطهای بشر در زمانهای گوناگون و دلالت آن بر نسبی بودن واقعیت است. متکلمان شیعه، استنباطهای متضاد و متناقض را حقیقت نمیدانند به همین دلیل، خود را مخطئه معرفی میکنند اما برخی از متکلمان اهل سنت، به تصویب اعتقاد دارند. مخطئه معتقدند که متن واقع اسلام و حکم الله واقعی، یک چیز بیش نیست و ما در استنباط آن ممکن است راه صحیح و مطابق با واقع را طی کنیم همچنانکه امکان خطا و اشتباه نیز وجود دارد. ولی مصوبه بر این باورند که هر مجتهدی، هر گونه که استنباط نماید، واقعیت همان استیعنی واقعیت امر نسبی است پس اگر یک مجتهدی، فعلی را حرام و مجتهد دیگر، همان فعل را حلال دانست واقعا آن فعل هم حرام است و هم حلال. شبیه همین سخن را سوفسطائیان یونان باستان میزدند و میگفتند مقیاس همه چیز انسان است و واقعیت مطلقی وجود ندارد. استاد مطهری با استمداد از اصل بدیهی و اولی استحاله اجتماع نقیضین، نظریه مخطئه را بر نظریه مصوبه ترجیح میدهد و نسبیت اجتهاد را باین معنا نمیپذیرد لکن نسبیت احکام به معنای تحول محمولات در صورت تحول موضوعات پذیرفتنی است. مثلا خرید و فروش انگور زمانی مصداق حلال و زمانی مصداق حرام میگردد اگر به قصد ساختن شراب، معامله گردد، حرام است و در غیر این صورت حلال است و گاهی تحولات مصداقی در زمانها و مکانهای گوناگون پیش میآید برای نمونه قرآن میفرماید: (واعدوا لهم مااستطعتم من قوه). این آیه شریفه در عصر پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام بر مصادیقی چون اسب و شمشیر و نیزه و زره منطبق میشد امروزه بر علم ساختن بمب اتم انطباق دارد. به همین جهت، مطهری، شرط اصلی اجتهاد و استنباط صحیح را دخالت صحیح عقل میداند. از باب نمونه: گاهی بین احکام الهی در مقام اجرا تزاحم پدید میآید. عقل با تشخیص مصالح و حدود و درجة آن میتواند حکم اهم را بر حکم مهم مقدم بدارد و حکم مهم را که از مصلحت کمتری برخوردار است موقتا تعطیل نماید. پس احکام واقعی الهی، نسبی نیستند و اجتهاد نیز نمیتواند گرفتار نسبیت معرفتی گردد. اما در مواردی، حکم، تغییرپذیر است و تحولات موضوعی و مصداقی باعث تحول حکمی میشود. (مرتضی مطهری، 1362، ج2، ص 6 -71). نسبیت اخلاق نسبیت اخلاق در مقابل مطلق بودن اخلاق نیز از مسایل جدیدی است که مورد توجه پارهای از متفکران معاصر قرار گرفته است نسبیگرایان بر این باورند که احکام اخلاقی، ثابت و یکنواخت در همه جا نیستند. آداب و عادات ملل گوناگون باعث زشتیا زیبا شمردن افعال اخلاقی میشود. و این سخن با بحث معیار اخلاق پیوند وثیقی دارد. البته در باب معیار فعل اخلاقی، نظریههای گوناگونی مطرح است. عدهای میگویند: معیار اخلاق این است که هدف از فعل انسان، غیر خودش باشد یعنی انسان یک فعل طبیعی دارد و یک فعل اخلاقی. هر فعلی که هدفش خود انسان باشد، فعل طبیعی است ولی اگر هدف فعل، غیر باشد، آن فعل، اخلاقی است. ولی این قاعده در مواردی نقض میشود یعنی ممکن است هدف یک فعل، غیر باشد اما آن فعل، طبیعی نه اخلاقی تلقی گردد مانند افعال و زحمتهای مادرانه که بدون شک با هدف غیر انجام میگیرد اما فعل طبیعی به شمار میآید. کانت، فیلسوف آلمانی، معیار فعل اخلاقی را الهامات وجدان انسان میداند. او معتقد است که در عمق ضمیر انسان، قوهای قرار دارد که ذاتا الهام بخش به انسان است و او را به یک سلسله کارهای نیک امر و از کارهای زشت نهی میکند. پس همیشه انسان در برابر وجدان خودش یک فرد مکلف است. معیار تشخیص نیز خود انسان است این دیدگاه نیز آسیبپذیر است زیرا چه بسا وجدان انسانها متغیر گردند و باعث نسبیت احکام اخلاقی شوند. راسل، فیلسوف انگلیسی، معیار اخلاق را نه وجدان بلکه عقل آدمی میداند حال اگر معیار اخلاق، هوشیاری و درک قوی باشد و شعاع تامین منافع فرد را تا منافع نوع گسترش دهیم دیگر فعل اخلاقی در برابر فعل طبیعی قرار ندارد. نظریه دیگر بر این باور است که اخلاق عبارتست از ملکاتی که انسان باید خودش را بر اساس آنها بسازد به عبارت دیگر اخلاق یعنی طرح انسانسازی به عبارت دیگر انسان دارای قوا و استعدادهای گوناگونی است ایجاد اعتدال و پرهیز از حد افراط و تفریط و ایجاد عدالت و موازنه میان مجموع استعدادهای انسانی هدف اخلاق است. (مرتضی مطهری، 1362، ج2، ص233- 243 ). استاد مطهری ضمن مثبت ارزیابی کردن نظریه الهام و وجدان به شواهد قرآنی آن از جمله آیه: (فالهمها فجورها وتقواها) اشاره میکند و نظریههای نسبیت اخلاق مانند نظریه منفعتگرایی را مخدوش میسازد. (مرتضی مطهری، 1366، ص 243 و 111) ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه، شواهدی را مبنی بر نسبیت اخلاق بیان میکند اما خطای او در خلط میان آداب و اخلاق معین میگردد. آداب به ساختمان روحی انسان مربوط نیستبلکه قراردادهای افراد انسان با یکدیگر منشا سازماندهی آنها است اما اخلاق به روح انسان ارتباط دارد پس نسبیت آداب ارتباطی با نسبیت اخلاق ندارد. (مرتضی مطهری، 1362، ج2، ص 252 248). البته مارکسیستها با استمداد از فلسفه شدن به نسبی بودن اصول و احکام اخلاقی نیز حکم میرانند زیرا معنای فلسفه شدن این است که واقعیتها تغییر میکند پس اخلاق و احکام نیز یک سلسله دستورهای اعتباری و قراردادی است که تغییر پذیرند. استاد مطهری در نقد نسبیت اخلاق به لوازم و پیامدهای منفی آن اشاره میکند مانند تحسین و اخلاقی دانستن رفتار معاویه و تقبیح شمردن رفتار ابوذر و این پیامد، تبعات زیادی در جامعه دارد. بنا بر این نظریه، نمیتوان هیچ جرمی را محکوم کرد و ارزش منفی آن را گوشزد نمود. (مرتضی مطهری، 1377، ج13 و 1365، ص 712 – 705). منابع: 1- استاد مطهری و نقد نسبی گرایی- دکتر عبدالحسین خسرو پناه(درگاه پاسخ گویی به مسائل دینی) 2 – اصول فلسفه و روش رئالیسم – متفکر شهید استاد مطهری 3 - نقد دینداری و مدرنیسم – دکتر محمد جواد لاریجانی 4 تهاجم فرهنگی اسماعیل شفیعی سروستانی .
نسبی گرایی به چه معناست؟ علل ایجاد آن چیست؟ چه پیامدها و آثاری در بر دارد؟
نسبی گرایی به چه معناست؟ علل ایجاد آن چیست؟ چه پیامدها و آثاری در بر دارد؟
یکی از مهمترین ارمغان های تجربه گرایی،نسبیت ارزش یا جداسازی ارزش ها از واقعیات بود.از آنجا که تجربه گرایی،معرفت دقیق،همگانی و قابل اتکا را معرفتی می دانست که از جهان عینی و به روش تجربی گرفته شده باشد،مقولاتی فراحسی،همچون ارزش های حقوقی و اخلاقی،اصولاً نمی توانست جنبه ی عملی و عینی به خود بگیرد،زیرا ارزش ها در کالبد جهان تنیده نشده اند تا بتوان با کاوش علمی،آن ها را دریافت و امور اخلاقی نیز به گونه ای ملموس در جهان محسوس دیده نمی شود تا بتوان با پژوهش های تجربی آنها را اثبات کرد.
بنابراین،خوب یا بد بودن در نگرش تجربه گرایان امری واقعی نیست،بلکه امری موهوم،خیالی و ناشی از داوری اخلاقی فردی است.هر کس آنچه را دوست دارد خوب می نامد و آنچه را با خواسته های شخصی او سازگار نباشد،بد می پندارد و این همان نسبیت گرایی است . ایریس مورداک در این باره می گوید:با رویکرد تجربی،ارزش ها از عالم اعلی به دامان اراده ی انسان سقوط کرد.واقعیت متعالی وجود ندارد.تصور از خوب،غیر قابل تعریف و تهی است و انتخاب انسان می تواند آن را پر کند.بنابراین،ارزش ها و امور اخلاقی،اموری کاملاً نسبی یعنی تابع دلخواه اشخاص یا نهایتا فرهنگ اقوام هستند و آرمان و ارزشهای ثابت و مشترکی بین انسان ها وجود ندارد.
تاریخچه ی نسبی گرایی
نسبیگرایی یکی از مهمترین مباحث معرفتشناسی و فلسفی است که از دوران گذشته تا کنون اندیشمندان مغرب زمین و اسلامی را به خود مشغول ساخته است. استاد مطهری در آثار متنوع خود ضمن تعریف نسبیت و نسبیگرایی به تمایز نسبیت هستیشناختی و نسبیت معرفتشناختی پرداخته است وی نسبیت معرفتشناختی را به جهتبیمعنایی و تناقضگویی نقد میکند و نسبیت را در پاره ای از واقعیت های خارجی می پذیرد. این مقاله ضمن تبیین مطالب پیش گفته به برخی از واقعیت ها ی نسبی و مطلق نیز اشاره می کند. البته این نسبیت گرایی ارزشی است و در باب شناخت هم شبیه این دیدگاه از سوی نسبی گرایان ادعا شده است .
گزارش تاریخی نسبیگرایی معرفتی (1) یکی از رویکردهای معرفتشناختی است که به انکار رکن سوم معرفت فتوا میدهد. توضیح مطلب این است که بسیاری از معرفتشناسان، معرفت و شناخت را به باور صادق موجه تعریف کردهاند. نفی و اثبات این ارکان سه گانه معرفت،باعثبروز چهار مکتب معرفتشناسی شده است .
مکتب واقعگرایی و رئالیسم که باور و عقیده مطابق با واقع (صادق) و مدلل و موجه را ممکن دانسته و مکتب شکاکیت که به نفی باور و عقیده (یقین و ظن) پرداخته و مکتب کثرتگرایی معرفتی یا پدیدار شناسی معرفتی که با تفسیر دیگری از صدق یا عدم دسترسی به شیء فی نفسه، رکن صدق را متزلزل ساخته و نیز مکتب نسبیگرایی معرفتی که با نفی معیار کشف شناختحقیقی و تمییز آن از شناخت غیر حقیقی، مدلل و موجه بودن معرفت را انکار کردند.
بدین معنا که شیء خارجی در دستگاه عصبی و ادراکی بشر اثر گذاشته و موجب فعل و انفعالات ذهنی میشود; به همین دلیل، معرفت پدیدار میگردد. بنابراین حقیقت و معرفتحقیقی زاییده برخورد و تاثیر متقابل عالم خارج با دستگاه ذهنی و ادراکی بشر است پس: اولا، اختلاف اندیشهها معلول اختلاف دستگاههای ادراکی بشر است ثانیا، این امر زاییدة اختلاف ظروف زمانی و مکانی است که اشیاء خارجی در آنها حضور دارند. شایان ذکر است که نسبیگرایان معرفتی برای تبیین و توصیف و توجیه رویکرد خود از تقریرهای گوناگونی بهره جستهاند که در بالا تنها به یک تقریر آنها اشاره شد، زیرا نسبیگرایی معرفتی از یونان باستان تا کنون از سوی شخصیتهایی چون پروتا گوراس، کوهن، بارنز، وینچ، وینگنشتاین، هارولدبراون و جک میلند مطرح گردیده و متفکران فراوانی نیز به نقد آن اقدام کرده است.
اولین روایت از نسبیگرایی معرفتی، روایت (پروتاگوراس) است که افلاطون آن را در رسالة تهئهتتوس (2) چنین بیان میکند: (افلاطون، 1377، ص 1378 -1466). (آدمی مقیاس همه چیز است، مقیاس هستی آن چه هست و چگونه است و مقیاس نیستی آن چه نیست و چگونه نیست). (همان)به عقیدة افلاطون، معنای سخن او این است که (هر چیز برای من چنان است که بر من نمودار میشود و برای تو چنان است که بر تو نمودار میشود، زیرا من و تو هر دو آدمی هستیم. پس آن چه من ادراک میکنم برای من حقیقت است، زیرا محل این ادراک، واقعیت من است).
(همان) افلاطون برای تبیین بیشتر روایت پروتاگوراس از نسبیگرایی معرفتی به گفتوگوی سقراط با تئودوروس و تهئهتتوس درباره چیستی شناسایی اشاره میکند و سپس نقدهای کلامی، معرفتشناختی و هستی شناختی سقراط را بر این رویکرد نقل مینماید.(همان، ص 1415 – 1416(.
هم چنان که افلاطون و ارسطو نیز نقدهای دیگری بر این نظام بینظامی وارد ساختهاند که به اختصار، پارهای از آنها را نقل میکنیم:
1 یکی از نقدهای سقراط بر نسبیگرایی پروتاگوراس، استدلال از طریق استحاله اجتماع نقیضین است. او میگوید: (آیا هر کس مقیاس چیزهای آینده را نیز در خود میداند; مثلا اگر غیر پزشکی معتقد باشد که این شخص تب خواهد کرد و تنش گرم خواهد شد و پزشکی نیز بر خلاف این عقیده باشد، آیا آن چه روی خواهد داد، مطابق عقیدة یکی از آن دو خواهد بود یا موافق عقیده هر دو؟)(همان، 1400 – 1401.)
آیا میتوان پندار پزشک با غیر پزشک یا کشاورز با غیر کشاورز را یکسان دانست (همان، ص 1404 1406). به عبارت دیگر، لازمه نسبیگرایی این است، که همه پندارها و انسانها یکسان باشند; انسان دانا و داناتر و جاهل معنا نداشته باشد و تنها درستی و نادرستی به پذیرش و عدم پذیرش افراد بستگی داشته باشد. (همان، ص 1392.)
2 - نقد دیگر سقراط این است: (اگر بنا بر آن است که هر پندار و عقیدهای درستشمرده شود، پس آیا ابلهی و اتلاف وقت نیست که مردمان دربارة آرا و عقاید یکدیگر بحث و گفتوگو کنند و درستی و نادرستی آنها را بررسی نمایند و نظری بر خلاف نظر دیگران در میان آورند؟)
- 3 نقد ارسطو بر نظریه نسبیگرایی پروتاگوراس چنین است: (اگر هر پنداری که هر کسی دارد، یا هر چه بر هر کس نمودار میشود، حقیقتباشد، پس همة احکام باید در آن واحد، هم مطابق حقیقتباشند و هم خلاف حقیقت، زیرا بسیاری از آدمیان عقاید مخالف یکدیگر دارند و معتقدند که هر کس با آنان هم عقیده نیست در اشتباه است. بنابراین به حکم ضرورت، همه چیز باید هم باشد و هم نباشد) (همان، ص 428 - 429 و 380)، یعنی نظریه نسبیگرایی، مستلزم اجتماع نقیضین و اجتماع مطابقت و عدم مطابقتحقیقت در احکام و در آن واحد است. و لازم میآید که شیء واحد، هم باشد هم نباشد. هم نیک است و هم بد و محتوای های همه ادعاهای متناقض در آن واحد صادقند. در حالی که بیگمان یکی از دو طرف در اشتباه است. (همان، ص 154).
4- نسبیگرایی معرفتی به انکار هستی میانجامد، زیرا هر نمودی ممکن نیستحقیقتباشد و نسبیگرا باید بگوید هر چیزی نسبتبه پندار و ظن و نسبتبه ادراک هر شخصی حقیقت است; بنا بر این، هیچ چیز به وجود نیامده و نخواهد آمد مگر آن که کسی چنین بپندارد. پس دلیلی بر واقعیت هستی بما هو هستی در دست نیست. (همان، ص 146 – 147)
ارسطو ضمن بیان روایت دموکریت، امپروکلس و پارمیندس از نسبیگرایی معرفتی و نقد آنها، (همان، ص 147 - 148). این رویکرد را منشا یاس نوآموزان فلسفه دانسته و جستن حقیقت را مانند دویدن در پی پرندگان معرفی میکند و ریشة گرایش به نسبیگرایی را حسگرایی افراطی میداند، زیرا جهان طبیعت دایم در حال تغییر و حرکت است; بنابراین، احکام آن نیز متغیر و دستخوش دگرگونی خواهد بود.
نسبی گرایی در دوران معاصر
تقریرها و روایتهای جدید نسبیگرایی در دوران معاصر را باید در فلسفة علم جستوجو کرد. شخصیت اصلی این دوره، توماس کوهن است. ‹ (3) کوهن) در ساختار انقلابهای علمی به ماهیت و تاریخ علم پرداخته و بر این باور است که علم با گذشت زمان، روندی پیوسته و فراینده از انباشتحقیقت ندارد و نمیتوان این ادعا را مطرح کرد که علم در مراحل پسین، از حقیقت و درستی بیشتر نسبتبه مراحل پیشین برخوردار است. وی با طرح مقوله پارادایم (4) ، تمام رخدادهای تاریخ علم را به ظهور و افول پارادایمها مربوط میسازد و هر پارادایم خاصی نیز شامل نظریه علمی، مقبولات متافیزیکی و راه و روش و معیار پژوهش است. بدین ترتیب، پژوهشی که بر اساس یک یا چند دستآورد علمی در برهة معینی با یک جامعة علمی خاصی استوار بوده است; تحت هدایتیک پارادایم معینی صورت پذیرفته است و به مرور زمان موقعیتهایی نیز فراهم آورده است، یعنی موقعیت و مواردی تحقق مییابند که نمیتوان آنها را بر اساس پارادایم موجود تبیین و توجیه کرد. انباشتبیقاعدگیها به مرحلة بحران (5) میرسد و مشاجرههایی دربارة شایستگی پارادایمهای قدیم و جدید در میگیرد که از آن به (بحث پارادایم (6) ) یاد میکنند و سرانجام پارادایم جدید جای گزین پارادایم قدیم میشود و انقلاب علمی (7) رخ می دهد.
(کوهن) بر این باور است که پارادایمها قیاس ناپذیرند، (کوهن، 1365). یعنی پارادایمهای رقیب فاقد یک معیار مشترک به نام فراپارادایماند، زیرا هر گونه ارزیابی به خود پارادایم بستگی دارد. بنابراین هر پارادایمی خود توجیهگر و فاقد عینیت است (8) . این بیان و تحلیل به روایت جدیدی از نسبیگرایی معرفتی میانجامد. البته تقریر (کوهن) از نسبیگرایی معرفتی ناظر به علوم تجربی است، ولی بعدها برخی از فیلسوفان علوم اجتماعی و سایر فلسفههای مضاف آن را توسعه داده و حتی برخی از روشن فکران جامعه ما نیز با طرح مسئله پارادایمهای مختلف به نسبیگرایی معرفتی و نیز قرائتپذیر انگاری دین رو آوردند. مهمترین نقدی که بر روایت کوهن از نسبیگرایی وارد است، علاوه بر اشکال تهافت و تناقض ذاتی، (مصباح یزدی، 1364(
این است که اگر وجود پارادایم را نپذیریم و این ادعا را. که هر پارادایمی، معیارهای درونی را مطرح میسازد. محق بدانیم، از معیارهای درجه دوم مورد داوری قرار میگیرند معیارهایی که در نهایت، به بدیهیات عقلی مانند استحاله اجتماع نقیضین، استحاله ارتفاع نقیضین، اصل هو هویت و غیره ختم میشوند. بنابراین، با پذیرش معیارهای پایه و زیر ساخت، نمیتوان قیاس ناپذیری پارادایمهای رقیب را پذیرفت و در نتیجه بساط نسبیگرایی رخت میبندد. شایان ذکر است که مهمترین عاملی که موجب نسبیگرایی و شکاکیت و نفی ارزش شناخت گشته، حسگرایی و کشف خطاهای حواس بود که بر اساس آن سوفسطائیان یونان باستان و شکاکیت قرون وسطا و عصر جدید و نسبیگرایی مدرن شکل گرفت (9) .
نسبیت واقعیت استاد مطهری از شخصیتهای روزگار معاصر ما است که به مساله نسبیت توجه ویژهای داشته و آن را در عرصههای گوناگون واقعیت، حقیقت، اخلاق، عدالت، خیر و شر، سعادت و شقاوت، حرکت و اجتهاد بررسی کرده است. نسبیت از دیدگاه وی، امر یا صفتیا حالتی است که از مقایسة یک شیء با شیء معین دیگر و یا از مقایسة یک زمان با زمان دیگر به دست میآید. مثلا بزرگی و کوچکی امور نسبی هستند; یعنی برای آن حد معینی نمیتوان تعیین کرد. یک گوسفند که به اندازة یک گوساله باشد بزرگ است اما اگر یک شتر به اندازة یک گاو باشد کوچک است. در حالی که گاو از گوساله بزرگتر است. پس بنابراین نسبیت از مقایسة چیزی با چیز دیگر به دست میآید. یا مثلا دوری و نزدیکی از امور نسبی است که اگر خانهای در شهری نسبتبه مرکز شهر بسنجند میگویند این خانه دور است ولی اگر این شهر را با شهر همجوار آن بسنجند، میگویند نزدیک است در صورتی که فاصله بین دو شهر به مراتب دورتر از فاصله آن خانه تا مرکز شهر است. پس دوری و نزدیکی از امور نسبی هستند. لکن برخی از امور مطلق هستند مانند اعداد و مقادیر و زمان. برای نمونه، عدد بیست در همه جا ثابت استبیست گردو با بیستستاره فرقی ندارد، عدد آنها یکی است جمله مقادیر از این سنخ هستند.
پس امور از دیدگاه مطهری به دو دسته مطلق و نسبی تقسیم میگردند. (مرتضی مطهری، 1362، 304 302). معنای دیگر نسبیتبه حوزة معرفتشناسی مربوط است. یعنی گاهی نسبیت و مطلق، وصف امور و اشیا است و گاهی به معرفت و احکام و قضایای اخلاقی و فلسفی و علمی نسبت داده میشود. برخی از دانشمندان جدید، منکر اطلاق حقایق و معرفتحقیقی هستند که از آنها به نسبیون یا رولاتیوسیتها یاد میکنند. چکیدة عقیده آنها این است که ماهیت اشیا که علم به آنها تعلق میگیرد ممکن نیستبه طور اطلاق و دست نخورده در قوای ادراکی بشر ظهور کند و مکشوف گردد. بلکه هر ماهیتی که بر انسان ظاهر میشود، دستگاه ادراکی او و شرایط زمانی و مکانی در کیفیت ظهور و نمایش شی ادراک شده به شخص ادراک کننده دخالت دارد. و از این جهت است که هر فرد، یک چیز را مختلف ادراک میکند بلکه یک نفر در دو حالتیک چیز را دو نحو ادراک میکند. پس هر فکری برای شخص ادراک کننده آن هم فقط در شرایط زمانی و مکانی معین، حقیقت دارد و صحیح است. شاید انسان یا حیوان دیگر که ساختمان قوای ادراکی وی با شخص دیگری تفاوت دارد، همان شی را در همان زمان و مکان، با حجم و شکل و رنگ دیگری ادراک کند.
این طایفه برای تایید مدعای خود از تحقیقات علمی، گواه میآورند زیرا در علوم جدید ثابت گشته که اعصاب انسان با حیوان و حتی اعصاب انسانها با یکدیگر در کیفیت عمل اختلاف دارند. مثلا انسانها هفت رنگ اصلی و انواع رنگهای فرعی را میبینند ولی بعضی حیوانات، تمام رنگها را به شکل خاکستری میبینند و بعضی از افراد انسان، کور رنگ هستند. پس باید گفت: هر چیزی که بر ما معلوم و مکشوف میگردد. کیفیت ظهور و نمایشش بستگی به کیفیت عمل اعصاب و یک سلسله عوامل خارجی دارد پس ماهیات اشیاء معلومه به طور اطلاق و دستنخورده بر قوای ادراکی ظهور نمیکنند پس حقایق و ادراکهای حقیقی در عین اینکه حقیقت هستند، نسبی و اضافیاند. این مسلک با وجود ادله جدید، از نظر نتیجه و مدلول، عین مسلک شکاکاناند. نسبیت معرفتی استاد مطهری، پس از تبیین نسبیگرایی معرفتشناختی به نقد آن پرداخته و نتیجهگیری نسبیون جدید را ناتمام معرفی میکند زیرا حقیقت نسبی، اساسا معنا ندارد; برای اینکه وقتی دو نفر یک جسم را با دو کیفیت متفاوت میبینند، آیا خود آن جسم در واقع و نفس الامر دارای آن دو کیفیت استیا فاقد هر دو ویژگی میباشد و دارای کیفیتسومی خواهد بود. البته ممکن نیست در زمان واحد دارای دو کیفیت مختلف باشد پس بیشک، ادراک یکی از دو نفر خطای مطلق و دیگری حقیقت مطلق است و اگر آن شیء در واقع، فاقد هر دو کیفیتباشد، پس هر دو نفر خطاکارند. پس با هر دو فرض، حقیقت نسبی نامعقول است.
شایان ذکر است; بعضی از دانشمندان مانند بارکلی، اختلاف ادراکات را دلیل بر عدم وجود خارجی مدرکات دانستهاند و برخی دیگر مانند دکارت و لاک، اختلاف ادراکات را فقط منحصر به مورد خواص ثانویه اجسام معرفی کردهاند و این دسته از خواص، ذهنی و غیر خارجی هستند. ولی مطابق عقیدة نسبیون که برای مدرکات وجود خارجی قائلند، نتیجة ادلة آنها مدعای شکاکان است که میگویند: (نمیدانیم ادراکات ما حقیقت استیا نیست) نه مدعای خودشان که میگویند: (حقیقت است ولی نسبی است) زیرا چنانکه گفته شد: (حقیقت نسبی اساسا بیمعنا است). (مرتضی مطهری، 1363، ج1، ص 117 116 و 1367،ص 467-465).
استاد مطهری برای اینکه تمایز معرفت نسبی با واقعیت نسبی را نشان دهد، میگوید: حکیمان برای هستی، تقسیماتی مانند ذهنی و خارجی، علت و معلول و غیره ذکر کردهاند یکی از تقسیمات وجود، بالقوه و بالفعل است هر چند هر وجود بالقوهای سبتبه وجود بالفعل آینده، بالقوه است ولی در بالقوه بودنش، دیگر بالقوه نیستبلکه بالفعل است. علاوه بر تقسیم پیشگفته، موجود به متجدد و ثابت نیز تقسیم میگردد البته موجود متغیر از لحاظی متغیر است ولی در تغیرش دیگر ثابت است پس هر حرکتی و هر تغییری دو جنبه دارد و نمیتواند دو جنبه نداشته باشد همچنانکه هر وجود ذهنی دارای دو جنبه است هر متغیری نیز اگر نسبت اجزائش با یکدیگر در نظر گرفته شود تغیر و تجدد دارد ولی در عین حال دارای یک نحوه ثبات نیز هست.
استاد مطهری برای اینکه تمایز معرفت نسبی با واقعیت نسبی را نشان دهد، میگوید: حکیمان برای هستی، تقسیماتی مانند ذهنی و خارجی، علت و معلول و غیره ذکر کردهاند یکی از تقسیمات وجود، بالقوه و بالفعل است هر چند هر وجود بالقوهای سبتبه وجود بالفعل آینده، بالقوه است ولی در بالقوه بودنش، دیگر بالقوه نیستبلکه بالفعل است. علاوه بر تقسیم پیشگفته، موجود به متجدد و ثابت نیز تقسیم میگردد البته موجود متغیر از لحاظی متغیر است ولی در تغیرش دیگر ثابت است پس هر حرکتی و هر تغییری دو جنبه دارد و نمیتواند دو جنبه نداشته باشد همچنانکه هر وجود ذهنی دارای دو جنبه است هر متغیری نیز اگر نسبت اجزائش با یکدیگر در نظر گرفته شود تغیر و تجدد دارد ولی در عین حال دارای یک نحوه ثبات نیز هست.
جهان طبیعی، نسبتبه ما متغیر است ولی نسبتبه ماوراء خودش که محیط به آن است چنین نیست پس یک واقعیت میتواند دارای دو رویة ثبات و متغیر باشد رویه تغیر و تجدد همان رویة طبیعی و زمانی عالم است ولی رویة ثبات آن، رویة غیر طبیعی و غیر زمانی است. به همین جهت میگویند: (المتفرقات فی سلسلة الزمان مجتمعات فی وعاد الدهر) (مرتضی مطهری، 1369، ج1، ص 317 314) پس تغییر عالم طبیعت، نسبی استیعنی از یک ساحت، متغیر و از ساحت دیگر ثابت است. استاد مطهری به تبع ملاصدرا، حرکت را نیز نسبی میداند یعنی حرکتیا حدوث تدریجی که عبارتست از خروج تدریجی از قوه به فعل یک واقعیتی است که عین عدم قرارالذات است ولی رویة دیگر آن ثبات استیعنی حرکت در حرکتبودنش ثابت است. (مرتضی مطهری، 1369، ج2، ص 150 – 145).
خیر و شر در عالم طبیعت نیز از واقعیتهای نسبیاند یعنی نسبتبه افراد تفاوت دارند. (مرتضی مطهری، مقالات فلسفی، ج2، ص 120 - 111). پس نسبیت پارهای از واقعیتها نزد مطهری پذیرفتنی است اما نباید همانند پیروان ماتریالیسم دیالکتیک، این گونه نسبیت را به نسبیت معرفتشناختی نسبت داد و بر اساس تفاوتهای مغز و اعصاب و ساختمان سلسله عصبی انسان به نسبی بودن معرفتها حکم راند. و همه معرفتهای متناقض و متضاد را حقیقت پنداشت. (مرتضی مطهری، 1363، ج1،ص 61 – 60).
استاد مطهری، علاوه بر نفی نسبیت معرفت، تحول و تکامل معرفتحقیقی را نیز بیمعنا میداند و میگوید: مارکسیستها با توجه به طرح فلسفه شدن و تکامل در صدد آن هستند تا هر چیزی را مشمول قانون تکامل بدانند و حقیقت را نیز متحول و متکامل معرفی کنند در حالیکه، معنای حقیقتبودن معرفت، انطباق ذهن با خارج است و تکامل حقیقتبه معنای تکامل انطباق ذهن با خارج خواهد بود یعنی انطباق معرفت قابل شدن و ضعف است و این ادعا، بیمعنی و ناصحیح است زیرا انطباق، تشکیکبردار و ذومراتب نیست معرفت مطابق با واقع و نفس الامر است و یا با واقعیتخارجی مخالفت دارد. (مرتضی مطهری، 1365 و 1377، ج 13، ص 704 – 696).
نسبیت اجتهاد مطلب جالبی که استاد بدان پرداخته، مساله نسبی بودن اجتهاد و تفاوت استنباطهای بشر در زمانهای گوناگون و دلالت آن بر نسبی بودن واقعیت است. متکلمان شیعه، استنباطهای متضاد و متناقض را حقیقت نمیدانند به همین دلیل، خود را مخطئه معرفی میکنند اما برخی از متکلمان اهل سنت، به تصویب اعتقاد دارند. مخطئه معتقدند که متن واقع اسلام و حکم الله واقعی، یک چیز بیش نیست و ما در استنباط آن ممکن است راه صحیح و مطابق با واقع را طی کنیم همچنانکه امکان خطا و اشتباه نیز وجود دارد. ولی مصوبه بر این باورند که هر مجتهدی، هر گونه که استنباط نماید، واقعیت همان استیعنی واقعیت امر نسبی است پس اگر یک مجتهدی، فعلی را حرام و مجتهد دیگر، همان فعل را حلال دانست واقعا آن فعل هم حرام است و هم حلال. شبیه همین سخن را سوفسطائیان یونان باستان میزدند و میگفتند مقیاس همه چیز انسان است و واقعیت مطلقی وجود ندارد.
استاد مطهری با استمداد از اصل بدیهی و اولی استحاله اجتماع نقیضین، نظریه مخطئه را بر نظریه مصوبه ترجیح میدهد و نسبیت اجتهاد را باین معنا نمیپذیرد لکن نسبیت احکام به معنای تحول محمولات در صورت تحول موضوعات پذیرفتنی است. مثلا خرید و فروش انگور زمانی مصداق حلال و زمانی مصداق حرام میگردد اگر به قصد ساختن شراب، معامله گردد، حرام است و در غیر این صورت حلال است و گاهی تحولات مصداقی در زمانها و مکانهای گوناگون پیش میآید برای نمونه قرآن میفرماید: (واعدوا لهم مااستطعتم من قوه). این آیه شریفه در عصر پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام بر مصادیقی چون اسب و شمشیر و نیزه و زره منطبق میشد امروزه بر علم ساختن بمب اتم انطباق دارد. به همین جهت، مطهری، شرط اصلی اجتهاد و استنباط صحیح را دخالت صحیح عقل میداند. از باب نمونه: گاهی بین احکام الهی در مقام اجرا تزاحم پدید میآید.
عقل با تشخیص مصالح و حدود و درجة آن میتواند حکم اهم را بر حکم مهم مقدم بدارد و حکم مهم را که از مصلحت کمتری برخوردار است موقتا تعطیل نماید. پس احکام واقعی الهی، نسبی نیستند و اجتهاد نیز نمیتواند گرفتار نسبیت معرفتی گردد. اما در مواردی، حکم، تغییرپذیر است و تحولات موضوعی و مصداقی باعث تحول حکمی میشود. (مرتضی مطهری، 1362، ج2، ص 6 -71).
نسبیت اخلاق نسبیت اخلاق در مقابل مطلق بودن اخلاق نیز از مسایل جدیدی است که مورد توجه پارهای از متفکران معاصر قرار گرفته است نسبیگرایان بر این باورند که احکام اخلاقی، ثابت و یکنواخت در همه جا نیستند. آداب و عادات ملل گوناگون باعث زشتیا زیبا شمردن افعال اخلاقی میشود. و این سخن با بحث معیار اخلاق پیوند وثیقی دارد. البته در باب معیار فعل اخلاقی، نظریههای گوناگونی مطرح است. عدهای میگویند: معیار اخلاق این است که هدف از فعل انسان، غیر خودش باشد یعنی انسان یک فعل طبیعی دارد و یک فعل اخلاقی. هر فعلی که هدفش خود انسان باشد، فعل طبیعی است ولی اگر هدف فعل، غیر باشد، آن فعل، اخلاقی است. ولی این قاعده در مواردی نقض میشود یعنی ممکن است هدف یک فعل، غیر باشد اما آن فعل، طبیعی نه اخلاقی تلقی گردد مانند افعال و زحمتهای مادرانه که بدون شک با هدف غیر انجام میگیرد اما فعل طبیعی به شمار میآید.
کانت، فیلسوف آلمانی، معیار فعل اخلاقی را الهامات وجدان انسان میداند. او معتقد است که در عمق ضمیر انسان، قوهای قرار دارد که ذاتا الهام بخش به انسان است و او را به یک سلسله کارهای نیک امر و از کارهای زشت نهی میکند. پس همیشه انسان در برابر وجدان خودش یک فرد مکلف است. معیار تشخیص نیز خود انسان است این دیدگاه نیز آسیبپذیر است زیرا چه بسا وجدان انسانها متغیر گردند و باعث نسبیت احکام اخلاقی شوند. راسل، فیلسوف انگلیسی، معیار اخلاق را نه وجدان بلکه عقل آدمی میداند حال اگر معیار اخلاق، هوشیاری و درک قوی باشد و شعاع تامین منافع فرد را تا منافع نوع گسترش دهیم دیگر فعل اخلاقی در برابر فعل طبیعی قرار ندارد. نظریه دیگر بر این باور است که اخلاق عبارتست از ملکاتی که انسان باید خودش را بر اساس آنها بسازد به عبارت دیگر اخلاق یعنی طرح انسانسازی به عبارت دیگر انسان دارای قوا و استعدادهای گوناگونی است ایجاد اعتدال و پرهیز از حد افراط و تفریط و ایجاد عدالت و موازنه میان مجموع استعدادهای انسانی هدف اخلاق است. (مرتضی مطهری، 1362، ج2، ص233- 243 ).
استاد مطهری ضمن مثبت ارزیابی کردن نظریه الهام و وجدان به شواهد قرآنی آن از جمله آیه: (فالهمها فجورها وتقواها) اشاره میکند و نظریههای نسبیت اخلاق مانند نظریه منفعتگرایی را مخدوش میسازد. (مرتضی مطهری، 1366، ص 243 و 111) ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه، شواهدی را مبنی بر نسبیت اخلاق بیان میکند اما خطای او در خلط میان آداب و اخلاق معین میگردد. آداب به ساختمان روحی انسان مربوط نیستبلکه قراردادهای افراد انسان با یکدیگر منشا سازماندهی آنها است اما اخلاق به روح انسان ارتباط دارد پس نسبیت آداب ارتباطی با نسبیت اخلاق ندارد. (مرتضی مطهری، 1362، ج2، ص 252 248). البته مارکسیستها با استمداد از فلسفه شدن به نسبی بودن اصول و احکام اخلاقی نیز حکم میرانند زیرا معنای فلسفه شدن این است که واقعیتها تغییر میکند پس اخلاق و احکام نیز یک سلسله دستورهای اعتباری و قراردادی است که تغییر پذیرند. استاد مطهری در نقد نسبیت اخلاق به لوازم و پیامدهای منفی آن اشاره میکند مانند تحسین و اخلاقی دانستن رفتار معاویه و تقبیح شمردن رفتار ابوذر و این پیامد، تبعات زیادی در جامعه دارد. بنا بر این نظریه، نمیتوان هیچ جرمی را محکوم کرد و ارزش منفی آن را گوشزد نمود. (مرتضی مطهری، 1377، ج13 و 1365، ص 712 – 705).
منابع:
1- استاد مطهری و نقد نسبی گرایی- دکتر عبدالحسین خسرو پناه(درگاه پاسخ گویی به مسائل دینی)
2 – اصول فلسفه و روش رئالیسم – متفکر شهید استاد مطهری
3 - نقد دینداری و مدرنیسم – دکتر محمد جواد لاریجانی
4 تهاجم فرهنگی اسماعیل شفیعی سروستانی .
- [سایر] هرمنوتیک چیست و چه ارتباطی با نسبی گرایی دارد؟
- [سایر] هرمنوتیک چیست و چه ارتباطی با نسبی گرایی دارد؟
- [سایر] علل دین گرایی و دین گریزی در ادیان اسلام مسیحیت زرتشت . یهود چیست؟ کدام یک از اعتقادات دینی موجب دین گریزی و یا دین گرایی می شود؟
- [سایر] ایجاد فضای قرآنی در جامعه چه آثاری دارد؟
- [سایر] علل ایجاد خرافات و موهون پرستی چیست؟
- [سایر] دستاوردها، پیامدها و تحولات عملیات بیت المقدس؟
- [سایر] علل دین گرایی و دین گریزی در ادیان اسلام مسیحیت، زرتشت، یهود چیست؟ کدام یک از اعتقادات دینی موجب دین گریزی و یا دین گرایی می شود؟ کدام یک از دستورات عملی ادیان موجب دین گریزی و یا دین گرایی می شود؟
- [سایر] تهوّر و جُبن را توضیح دهید و پیامدها و درمان آنها را بیان نمایید.
- [سایر] آرمان گرایی و واقع گرایی در اندیشه و رفتارسیاسی امام(ره)چگونه قابل جمع است؟
- [سایر] چگونه آرمان گرایی و واقع گرایی در رهبری امام خمینی (ره) قابل جمع بود؟
- [آیت الله فاضل لنکرانی] افراد به دو واسطه از متوفی ارث می برند: الف: نسبی ب: سببی. الف: وارث نسبی یعنی کسانی که با متوفی نسبت فامیلی دارند و به سه دسته عمده تقسیم می شوند که هر دسته را یک طبقه میگویند وتا یک نفر از طبقه اول باشد افراد طبقه دوم ارث نمیرند. ب وارث سببی یعنی کسانی که به سبب ازدواج ارث می برند و در کنار وراث نسبی و همراه آنها ارث می برند و تفصیل آن بعداً بیان می شود. ارث طبقه اول
- [آیت الله مظاهری] اگر کسی با یکی از زنهایی که محرم نسبی او هستند زنا کند حدّ او کشتن است ولی در محرمهای رضاعی و سببی این حکم نیست.
- [آیت الله وحید خراسانی] اگر زنی بچه ای را با شرایطی که در مساله می اید شیر دهد پدر ان بچه نمی تواند با دخترهای نسبی ان زن ازدواج کند ولی جایز است با دخترهای رضاعی ان زن ازدواج کند اگر چه احتیاط مستحب ان است که با انان ازدواج نکند و نیز نمی تواند دخترهای نسبی و رضاعی شوهری را که شیر از اوست برای خود عقد نماید و در هر دو صورت چنانچه یکی از انها فعلا زن او باشد عقد او باطل می شود
- [آیت الله اردبیلی] اسباب ارث، یعنی رابطهای که موجب ارث بردن از میّت میشود، سه چیز است: اوّل: (خویشاوندی نَسبی) که خود به سه دسته تقسیم میشود و تفصیل آن در مسأله بعدی بیان میشود. دوم: (خویشاوندی سببی)، یعنی رابطهای که به سبب نکاح دائم ایجاد میشود و به وسیله آن زن و شوهر از یکدیگر ارث میبرند. سوم: (وِلاء) که به وسیله آن کسی که بر دیگری یک نوع ولایت دارد، در صورت نبودن خویشاوندان نسبی و سببی، از او ارث میبرد و آن بر سه قسم است: 1 (وِلاء عِتق) که موضوع آن در این زمان منتفی شده است.2 (ضِمان جَریره)؛ یعنی این که انسان با کسی قرار میگذارد که در زندگی ضامن جنایات او باشد و در عوض از او ارث ببرد.3 (امامت) که به واسطه آن امام مسلمین در برخی از صور که بیان خواهد شد، از میّت ارث میبرد.
- [آیت الله مظاهری] مقصود از عاقله که دیه قتل خطا را باید بدهد خویشان نسبی پدری میباشد، چه مرد باشند یا زن، غیر از بچهها و دیوانهها و کفّار، و تقسیم دیه بر آنان با رعایت مراتب ارث است.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر زنی کودکی را با شرایطی که در مسأله (2483) و بعد از آن گفته میشود شیر دهد، شوهر آن زن که شیر از اوست، بنا بر احتیاط واجب نمیتواند با اولاد - نسبی و رضاعی - پدر آن کودک - هر چند با واسطه باشند - و با اولاد نسبی مادر آن کودک ازدواج نماید، همچنان که در نگاه کردن و دست دادن و سایر احکام محرمیت نمیتواند مانند یکی از محارم رفتار کند؛ ولی ازدواج خویشان شوهر با خواهر و برادر آن بچه مانعی ندارد.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر زنی کودکی را شیر کامل بدهد، بنا بر احتیاط واجب نمیتواند با اولاد نسبی و رضاعی پدر آن کودک - اگر چه با واسطه باشند - و با اولاد نسبی مادر آن کودک ازدواج نماید. همچنان که در نگاه کردن و دست دادن و دیگر احکام محرمیت نمیتواند مانند یکی از محارم رفتار نماید؛ ولی ازدواج خویشان آن زن با برادر و خواهر آن بچه مانعی ندارد.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر زنی فرزند دختر نسبی خود را شیر کامل دهد، آن دختر بر پدر آن بچه - هر چند رضاعی باشد - حرام میگردد و همچنین است اگر بچهای را که شوهر دخترش از زن دیگر دارد - هر چند رضاعی باشد - شیر دهد، بلکه بنا بر احتیاط واجب اگر مادربزرگ نوه پسری - نسبی - خود را شیر دهد، عروسش که مادر آن طفل شیرخوار است، بر پسرش حرام میشود؛ و همچنین است اگر بچهای را که عروسش از شوهر دیگر دارد، شیر دهد.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر زنی از شیر یک شوهر، پسر و دختری را شیر کامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر، به برادر و خواهر آن پسر محرم نمیشوند، لیکن زن شیردهنده و مردی که شیر از اوست، بنا بر احتیاط واجب نباید با اولاد - نسبی و رضاعی - پدر آن پسر و دختر و با اولاد نسبی مادر آنها ازدواج کنند؛ همچنان که نباید در نگاه کردن و مانند آن، آنها را محرم بدانند.
- [آیت الله اردبیلی] طبقه دوم از کسانی که به واسطه خویشاوندی نَسَبی ارث میبرند، عبارتند از (جدّ)، یعنی پدر بزرگ و (جدّه)، یعنی مادربزرگ و (برادران) و (خواهران) میّت و اگر میّت، برادر و خواهر نداشته باشد، اولاد آنها ارث میبرند.