آیا این درست است که عقل ما ناقص است؟
آیا این درست است که عقل ما ناقص است؟ پاسخ اجمالی: عقل انسان محدود است و نمی تواند تمام حقایق را به دست آورد و از همین جاست که وجود انبیاء ضرورت پیدا می کند. ولی باید توجّه داشت که محدود بودن به معنی نقص نیست. همچنین باید توجّه داشت که حساب عقل منطقی از حساب عقل عرفی جداست ، عقل عرفی همان وهم است که نام عقل به خود گرفته است. باز باید توجّه داشت که حساب عقل از موجود عاقل جداست ؛ چون همه ی کارهای موجود عاقل همواره با عقل نیست بلکه گاه با وهم حکم می کند ولی آن را به حساب عقل می گذارد. بیان تفصیلی: به طور خلاصه می توان گفت: اگر عقل به دور از هرگونه وهم و ابهام حکم کرد به طور یقین با حکم وحی و شرع سازگار است البته به شرط آن که وحی و شرع نیز به دور از هرگونه تحریف لفظی و معنوی به ما رسیده باشد. (توجّه: منظور حکم عقل است نه حکم عاقلان .چرا که میان حکم عقل و تشخیص عاقلان گاهی تفاوت وجود دارد. حکم عاقلان گاهی آمیخته با در نظر گرفتن منافع و ضررهای خویشتن است و همیشگی و همگانی نیست اما حکم عقل براساس بدیهیات مورد پذیرش همگان و همیشگی است. بنابراین آنچه گاهی متضاد با اسلام است تشخیص عاقلان است که چه بسا عاقلان دیگری نظر مطابق با وحی و شرع داشته باشند. ) آیت الله جوادی آملی در این باره فرموده اند: البته عقل قطعی و ناب هرگز خطا و اشتباه ندارد و تعارضی بین او و وحی نیست اما آیا انسان ها همیشه به چنین حقیقتی دست می یابند؟ اگر چنین بود انسان ها هیچگاه در دست یابی به عقل قطعی مرتکب اشتباه نمی شدند و تنوع و تعددی در آرای آنان وجود نداشت در حالی که تنوع مذکور آن قدر وسیع و زیاد است که حتی بعضی از آنها نسبت به بعضی دیگر کاملا متضاد و متعارض بلکه مناقض است. (عبدالله جوادی آملی، نسبت دین و دنیا، ص 47، نشر اسراء. ) از جمله مسایل وموضوعاتی که عقل توان درک و هضم ان را دارد مسایل مربوط به اصول دین مثل توحید و معاد و نبوت است ( البته منظور فهم کلیت و اجمال انهاست نه فهم جزئیات انها ). استاد مطهری گفته اند : ولی چنین نیست که این نیرو(عقل ) از تحقیق در برخی مسائل آسمانی از قبیل مسائل مبدأ , و معاد بطور کلی ناتوان باشد . اینکه در دین مقدس اسلام تقلید در اصول دین به هیچ وجه جایز نیست و منحصرا از راه تحقیق و استدلال باید تحصیل شود دلیل بارزی است بر اینکه اسلام مسائل آسمانی را در حدود اصول دین برای عقل انسان قابل تحقیق میداند .این مانعی ندارد که پاره ای از حقایق آسمانی با این نیروی آسمانی قابل تحقیق باشد . آنچه مسلم است اینست که این نیرو آن قدرت را ندارد تمام خبرهای آسمانی را کشف کند و بهمین دلیل بشر در زندگی خود نیازمند به وحی است . در انسان قوای مختلف هست . قوه شهوت ، قوه غضب و...یک قوه دیگر هست بنام قوه عقل که قوه حسابگری است . هر قوه ای فقط کار خودش را حساب می کند . مثلا شهوت خوردن در انسان هست . آن قوه ای که کارش خوردن است دیگر حسابی در دستش نیست , فقط احساس لذت می کند , می گوید فقط باید بخورم . قوه جنسی هم هیچ حسابی در آن نیست جز آنکه بخواهد عمل جنسی انجام دهد . همچنین است قوه غضب . ولی اینها باید حسابی داشته باشند . باید انسان به این قوا یک نظمی بدهد . شما اگر یکی از قوا را آزاد بگذارید که کار خودش را انجام بدهد , این آزادی دستگاه شما را خراب و فاسد می کند . مثلا چشم از دیدن یک اموری لذت می برد , دیگر حسابی در دستش نیست . زبان می گوید من از خوردن فلان چیز لذت می برم , بگذار لذتم را ببرم . اما یک حساب دیگری هست و آن اینکه تنها این نیست که باید لذت ببری . بعد از این لذت باید ببینی بر سر این اجتماع بدنی و شخصیت انسان چه می آید ؟ باید برایش نظمی قائل شد , عقل باید بر این بدن و بر این شخصیت حکومت بکند و به هر کدام سهمی بدهد . این , معنای نظام دادن به غرائز است . غرض این جهت است که نظام دادن به غرائز یعنی سهم بندی کردن تمام غرائز تحت حکومت قوه عقل . تمام اینها سهم دارند . اتفاقا در اخبار ما هم اینطور وارد شده است که چشم تو حق دارد , دست تو حق دارد , شکم تو حق دارد , تمام غرائز تو حق دارند . یکی از کارهای دین همین است , چون عقل به تنهائی قادر نیست که به حساب اینها برسد . دین با تکالیفی که دارد سهم بندی های اینها را مشخص می کند . به این امر ما اخلاق می گوئیم . (کتاب:اسلام ومقتضیات زمان ص187) استاد مطهری اعطاء یک سهم به عقل را در سیستم قانون گذاری اسلام ( در استنباط احکام ) را نشان عدم تعارض بین حکم قطعی عقل و دستورات دین می داند .می فرماید : اسلام در اساس قانونگذاری , روی عقل تکیه کرده است , یعنی عقل را به عنوان یک اصل و به عنوان یک مبدا برای قانون به رسمیت شناخته است و لهذا شما می بینید فقهای ما این مطلب را به طور قطع قبول کرده اند , یعنی مساله ای است مورد اجماع و اتفاق : وقتی که پرسیده می شود مبادی استنباط احکام چیست ؟ می گویند : (( چهار چیز است : کتاب ( قرآن ) , سنت ( قول و عمل پیغمبر و یا ائمه اطهار که آن هم باز از سنت پیغمبر کشف می کند ) , اجماع ( اگر در جایی از کتاب و سنت چیزی نبود , ما به دلیل اجماع کشف می کنیم ) و عقل )) و این خیلی عجیب به نظر می رسد که در دینی در مبادی استنباط , عقل را در ردیف کتاب آسمانی قرار بدهند , بگویند این مبادی چهار چیز است و یکی از آنها عقل است این اولا متضمن این مطلب است که آن دین به تضادی میان عقل و کتاب آسمانی و سنت معتقد نیست , و اگر معتقد به این تضاد بود , محال بود که آن را در عرض این قرار بدهد , بلکه آن طوری رفتار می کرد که در بعضی ادیان دیگر هست که می گویند : (( دین فوق عقل است و عقل حق مداخله در مسائل دینی را ندارد )) , از آنجا که تضادی میان عقل و آنچه که خود دارند احساس می کنند , ناچار می گویند عقل حق مداخله ندارد . اینکه فقه اسلامی عقل را به عنوان یک مبدا برای استنباط می شناسد , چیزی است که راه را باز کرده است چگونه راه را باز می کند ؟ ریشه اش این است که می گویند : (( احکام اسلامی , احکامی است زمینی یعنی مربوط به مصالح بشریت )) تعبیر فقها این است که احکام , تابع مصالح و مفاسد واقعی است , یعنی واجبها تابع مصلحتهای ملزمه برای بشر است و حرامها تابع مفسده های ملزمه , اگر اسلام چیزی را گفته (( واجب است )) به این دلیل است که یک مصلحت ملزمه ای در کار بوده , و اگر چیزی را گفته (( حرام است )) به دلیل یک مفسده بسیار مهمی است( که ممکن است عقل به صورت قطعی این مصلحت ها و مفسده ها را نفهمد ) فقها می گویند آن مصلحتها و مفسده ها به منزله علل احکامند . حال اگر در جایی ما بدون آنکه در قرآن یا سنت چیزی داشته باشیم , به حکم عقل(عقل قطعی ) , مصلحت یا مفسده ای را کشف کنیم , به حکم آن آشنایی که با روح اسلام داریم - که اگر مصلحت مهمی باشد اسلام از آن صرف نظر نمی کند و اگر مفسده مهمی باشد اسلام اجازه نمی دهد - فورا به حکم عقل , حکم شرع را کشف می کنیم اسلام دینی است که اعلام کرده : (( ما از مصلحتها و مفسده های مهم نمی گذریم )) امروز عقل ما ( که البته علم هم - یعنی علمی که کشف می کند - عقل است , هر چه علم کشف می کند برای عقل انسان هم روشن می شود ) مصلحت را کشف کرده , پس لزومی ندارد که در قرآن و سنت دلیلی داشته باشیم , اینجا حتما شما باید بر اساسش فتوا بدهید عقل , این مفسده را کشف کرده , حتما باید بر این اساس فتوا بدهی پس چون احکام تابع مصالح و مفاسد نفس الامری هستند و این مصالح و مفاسد هم غالبا در دسترس ادراک عقل بشر است , پس عقل بشر هم نمی تواند خودش قانون اسلام را کشف کند اگر بگویید : ( ( چنانچه اسلام چنین چیزی می خواست , خودش می گفت )) , می گوییم : چه می دانی ؟ شاید گفته و به ما نرسیده و لزومی هم ندارد که گفته باشد وقتی که همین قدر به ما گفته (( عقل خودش یک حجت است )) , (( خداوند دو حجت دارد : حجت ظاهری و حجت باطنی , حجت ظاهری , پیغمبران اند که عقل خارجی هستند و حجت باطنی , عقل است که پیغمبر درونی است )) , همین برای ما کافی است این همان چیزی است که خود اسلام گفته است . به دنبال این مطلب مساله دیگری پیدا می شود که فقها آن را طرح کرده اند و آن این که : (( شما که این قدر برای عقل شخصیت و استقلال قائل شدید , اگر در جایی کتاب و سنت به طور صریح و قاطع دستوری داد و عقل به طور صریح و قاطع ضد آن را گفت , چه می کنید ؟ )) جواب می دهند که این فقط (( اگر )) است , شما نشان بدهید کجا چنین چیزی هست بله , یک وقت هست که ظاهر قرآن و سنت - نه نص قاطع آنها - مطلبی را می گوید و عقل به طور قاطع بر ضدش می گوید ولی ظاهر قرآن غیر از نص قرآن است خود حکم عقل , دلیل بر این است که آن ظاهر مقصود نیست ما از ظاهر قرآن و سنت به حکم دلیل قاطع عقل , دست بر می داریم این , تعارض قرآن و عقل نیست . گاهی اوقات نص قرآن یا نص سنت است و یک دلیل ظنی عقلی , یک تخمین عقلی , یک حدس عقلی , شما آن را معارض قرار می دهید می گویند تخمین و ظن و گمان , نه , آنجایی که حکم عقل به مرحله قطعی رسیده باشد اما این که بگویید جایی را پیدا کنیم که قرآن یا سنت به طور قاطع - که هیچگونه هم تاویل پذیر نیست - چیزی را گفته است و عقل به طور قاطع بر ضدش می گوید , این فقط یک (( اگر ) ) است که وقوع ندارد شما بیایید مثالش را به ما نشان بدهید این مساله هم به همین شکلی که عرض می کنم در کتب فقها مطرح شده است و فقها تا این حد پیشروی کرده و جلو رفته اند . این هم که گفته اند (( کل ما حکم به العقل حکم به الشرع )) - که یک قاعده قدیمی است و مال امروز نیست که بگوییم تازه این مساله مطرح شده - منظورشان همین است واقعا اگر در جایی به طور قاطع ملاکی کشف بشود , شرع هم هماهنگی دارد , یعنی از اینجا باید کشف کنید که شرع هم همین است از آن طرف هم که گفته اند (( کل ما حکم به الشرع حکم به العقل )) مقصودشان این است که اگر در جایی شرع به طور قاطع حکمی کرد , از باب این که می دانیم در اسلام سخنی به گزاف گفته نمی شود , عقل به طور اجمال می گوید : اینجا یک ملاکی وجود دارد , گر چه من هنوز تشخیص نداده ام ولی وجود دارد , بی منطق نیست بعد از آشنایی عقل به اینکه اسلام بدون ملاک و مناط و منطق حرفی نمی زند , همین قدر که شرع چیزی گفت , عقل هم اجمالا می گوید اینجا یک منطقی وجود دارد , حال اگر من هنوز کشف نکرده ام , باید تامل و دقت کنم . (همان ص 37 ) حکماء الهی میگویند درست است که خبر آسمان را هم از آسمان باید شنید ولی اولا این نیروی حیرت انگیز بنام عاقله که خدای آسمان در سرشت این موجود زمینی بنام انسان نهاده است یک عنصر آسمانی است نه زمینی , همچنان که در احادیث وارد شده است که (( خداوند سرشت آدمی را از سرشت حیوان و فرشته مرکب ساخت )) و بنابر این مانعی ندارد که پاره ای از حقایق آسمانی با این نیروی آسمانی قابل تحقیق باشد . آنچه مسلم است اینست که این نیرو آن قدرت را ندارد تمام خبرهای آسمانی را کشف کند و بهمین دلیل بشر در زندگی خود نیازمند بوحی الهی است. ( ن ک کتاب:اصول فلسفه وروش رئالیسم ص12)
عنوان سوال:

آیا این درست است که عقل ما ناقص است؟


پاسخ:

آیا این درست است که عقل ما ناقص است؟

پاسخ اجمالی: عقل انسان محدود است و نمی تواند تمام حقایق را به دست آورد و از همین جاست که وجود انبیاء ضرورت پیدا می کند. ولی باید توجّه داشت که محدود بودن به معنی نقص نیست. همچنین باید توجّه داشت که حساب عقل منطقی از حساب عقل عرفی جداست ، عقل عرفی همان وهم است که نام عقل به خود گرفته است. باز باید توجّه داشت که حساب عقل از موجود عاقل جداست ؛ چون همه ی کارهای موجود عاقل همواره با عقل نیست بلکه گاه با وهم حکم می کند ولی آن را به حساب عقل می گذارد.
بیان تفصیلی:
به طور خلاصه می توان گفت: اگر عقل به دور از هرگونه وهم و ابهام حکم کرد به طور یقین با حکم وحی و شرع سازگار است البته به شرط آن که وحی و شرع نیز به دور از هرگونه تحریف لفظی و معنوی به ما رسیده باشد. (توجّه: منظور حکم عقل است نه حکم عاقلان .چرا که میان حکم عقل و تشخیص عاقلان گاهی تفاوت وجود دارد. حکم عاقلان گاهی آمیخته با در نظر گرفتن منافع و ضررهای خویشتن است و همیشگی و همگانی نیست اما حکم عقل براساس بدیهیات مورد پذیرش همگان و همیشگی است. بنابراین آنچه گاهی متضاد با اسلام است تشخیص عاقلان است که چه بسا عاقلان دیگری نظر مطابق با وحی و شرع داشته باشند. )
آیت الله جوادی آملی در این باره فرموده اند: البته عقل قطعی و ناب هرگز خطا و اشتباه ندارد و تعارضی بین او و وحی نیست اما آیا انسان ها همیشه به چنین حقیقتی دست می یابند؟ اگر چنین بود انسان ها هیچگاه در دست یابی به عقل قطعی مرتکب اشتباه نمی شدند و تنوع و تعددی در آرای آنان وجود نداشت در حالی که تنوع مذکور آن قدر وسیع و زیاد است که حتی بعضی از آنها نسبت به بعضی دیگر کاملا متضاد و متعارض بلکه مناقض است. (عبدالله جوادی آملی، نسبت دین و دنیا، ص 47، نشر اسراء. )
از جمله مسایل وموضوعاتی که عقل توان درک و هضم ان را دارد مسایل مربوط به اصول دین مثل توحید و معاد و نبوت است ( البته منظور فهم کلیت و اجمال انهاست نه فهم جزئیات انها ).
استاد مطهری گفته اند :
ولی چنین نیست که این نیرو(عقل ) از تحقیق در برخی مسائل آسمانی از قبیل مسائل مبدأ , و معاد بطور کلی ناتوان باشد . اینکه در دین مقدس اسلام تقلید در اصول دین به هیچ وجه جایز نیست و منحصرا از راه تحقیق و استدلال باید تحصیل شود دلیل بارزی است بر اینکه اسلام مسائل آسمانی را در حدود اصول دین برای عقل انسان قابل تحقیق میداند .این مانعی ندارد که پاره ای از حقایق آسمانی با این نیروی آسمانی قابل تحقیق باشد . آنچه مسلم است اینست که این نیرو آن قدرت را ندارد تمام خبرهای آسمانی را کشف کند و بهمین دلیل بشر در زندگی خود نیازمند به وحی است .
در انسان قوای مختلف هست . قوه شهوت ، قوه غضب و...یک قوه دیگر هست بنام قوه عقل که قوه حسابگری است . هر قوه ای فقط کار خودش را حساب می کند . مثلا شهوت خوردن در انسان هست . آن قوه ای که کارش خوردن است دیگر حسابی در دستش نیست , فقط احساس لذت می کند , می گوید فقط باید بخورم . قوه جنسی هم هیچ حسابی در آن نیست جز آنکه بخواهد عمل جنسی انجام دهد . همچنین است قوه غضب . ولی اینها باید حسابی داشته باشند . باید انسان به این قوا یک نظمی بدهد . شما اگر یکی از قوا را آزاد بگذارید که کار خودش را انجام بدهد , این آزادی دستگاه شما را خراب و فاسد می کند . مثلا چشم از دیدن یک اموری لذت می برد , دیگر حسابی در دستش نیست . زبان می گوید من از خوردن فلان چیز لذت می برم , بگذار لذتم را ببرم . اما یک حساب دیگری هست و آن اینکه تنها این نیست که باید لذت ببری . بعد از این لذت باید ببینی بر سر این اجتماع بدنی و شخصیت انسان چه می آید ؟ باید برایش نظمی قائل شد , عقل باید بر این بدن و بر این شخصیت حکومت بکند و به هر کدام سهمی بدهد . این , معنای نظام دادن به غرائز است . غرض این جهت است که نظام دادن به غرائز یعنی سهم بندی کردن تمام غرائز تحت حکومت قوه عقل . تمام اینها سهم دارند . اتفاقا در اخبار ما هم اینطور وارد شده است که چشم تو حق دارد , دست تو حق دارد , شکم تو حق دارد , تمام غرائز تو حق دارند .
یکی از کارهای دین همین است , چون عقل به تنهائی قادر نیست که به حساب اینها برسد . دین با تکالیفی که دارد سهم بندی های اینها را مشخص می کند . به این امر ما اخلاق می گوئیم . (کتاب:اسلام ومقتضیات زمان ص187)
استاد مطهری اعطاء یک سهم به عقل را در سیستم قانون گذاری اسلام ( در استنباط احکام ) را نشان عدم تعارض بین حکم قطعی عقل و دستورات دین می داند .می فرماید :
اسلام در اساس قانونگذاری , روی عقل تکیه کرده است , یعنی عقل را به عنوان یک اصل و به عنوان یک مبدا برای قانون به رسمیت شناخته است و لهذا شما می بینید فقهای ما این مطلب را به طور قطع قبول کرده اند , یعنی مساله ای است مورد اجماع و اتفاق : وقتی که پرسیده می شود مبادی استنباط احکام چیست ؟ می گویند : (( چهار چیز است : کتاب ( قرآن ) , سنت ( قول و عمل پیغمبر و یا ائمه اطهار که آن هم باز از سنت پیغمبر کشف می کند ) , اجماع ( اگر در جایی از کتاب و سنت چیزی نبود , ما به دلیل اجماع کشف می کنیم ) و عقل )) و این خیلی عجیب به نظر می رسد که در دینی در مبادی استنباط , عقل را در ردیف کتاب آسمانی قرار بدهند , بگویند این مبادی چهار چیز است و یکی از آنها عقل است این اولا متضمن این مطلب است که آن دین به تضادی میان عقل و کتاب آسمانی و سنت معتقد نیست , و اگر معتقد به این تضاد بود , محال بود که آن را در عرض این قرار بدهد , بلکه آن طوری رفتار می کرد که در بعضی ادیان دیگر هست که می گویند : (( دین فوق عقل است و عقل حق مداخله در مسائل دینی را ندارد )) , از آنجا که تضادی میان عقل و آنچه که خود دارند احساس می کنند , ناچار می گویند عقل حق مداخله ندارد .
اینکه فقه اسلامی عقل را به عنوان یک مبدا برای استنباط می شناسد , چیزی است که راه را باز کرده است چگونه راه را باز می کند ؟ ریشه اش این است که می گویند : (( احکام اسلامی , احکامی است زمینی یعنی مربوط به مصالح بشریت )) تعبیر فقها این است که احکام , تابع مصالح و مفاسد واقعی است , یعنی واجبها تابع مصلحتهای ملزمه برای بشر است و حرامها تابع مفسده های ملزمه , اگر اسلام چیزی را گفته (( واجب است )) به این دلیل است که یک مصلحت ملزمه ای در کار بوده , و اگر چیزی را گفته (( حرام است )) به دلیل یک مفسده بسیار مهمی است( که ممکن است عقل به صورت قطعی این مصلحت ها و مفسده ها را نفهمد ) فقها می گویند آن مصلحتها و مفسده ها به منزله علل احکامند .
حال اگر در جایی ما بدون آنکه در قرآن یا سنت چیزی داشته باشیم , به حکم عقل(عقل قطعی ) , مصلحت یا مفسده ای را کشف کنیم , به حکم آن آشنایی که با روح اسلام داریم - که اگر مصلحت مهمی
باشد اسلام از آن صرف نظر نمی کند و اگر مفسده مهمی باشد اسلام اجازه نمی دهد - فورا به حکم عقل , حکم شرع را کشف می کنیم اسلام دینی است که اعلام کرده : (( ما از مصلحتها و مفسده های مهم نمی گذریم )) امروز عقل ما ( که البته علم هم - یعنی علمی که کشف می کند - عقل است , هر چه علم کشف می کند برای عقل انسان هم روشن می شود ) مصلحت را کشف کرده , پس لزومی ندارد که در قرآن و سنت دلیلی داشته باشیم , اینجا حتما شما باید بر اساسش فتوا بدهید عقل , این مفسده را کشف کرده , حتما باید بر این اساس فتوا بدهی پس چون احکام تابع مصالح و مفاسد نفس الامری هستند و این مصالح و مفاسد هم غالبا در دسترس ادراک عقل بشر است , پس عقل بشر هم نمی تواند خودش قانون اسلام را کشف کند اگر بگویید : ( ( چنانچه اسلام چنین چیزی می خواست , خودش می گفت )) , می گوییم : چه می دانی ؟ شاید گفته و به ما نرسیده و لزومی هم ندارد که گفته باشد وقتی که همین قدر به ما گفته (( عقل خودش یک حجت است )) , (( خداوند دو حجت دارد : حجت ظاهری و حجت باطنی , حجت ظاهری , پیغمبران اند که عقل خارجی هستند و حجت باطنی , عقل است که پیغمبر درونی است )) , همین برای ما کافی است این همان چیزی است که خود اسلام گفته است .
به دنبال این مطلب مساله دیگری پیدا می شود که فقها آن را طرح کرده اند و آن این که : (( شما که این قدر برای عقل شخصیت و استقلال قائل شدید , اگر در جایی کتاب و سنت به طور صریح و قاطع دستوری داد و عقل به طور صریح و قاطع ضد آن را گفت , چه می کنید ؟ )) جواب می دهند که این فقط (( اگر )) است , شما نشان بدهید کجا چنین چیزی هست بله , یک وقت هست که ظاهر قرآن و سنت - نه نص قاطع آنها - مطلبی را می گوید و عقل به طور قاطع بر ضدش می گوید ولی ظاهر قرآن غیر از نص قرآن است خود حکم عقل , دلیل بر این است که آن ظاهر مقصود نیست ما از ظاهر قرآن و سنت به حکم دلیل قاطع عقل , دست بر می داریم این , تعارض قرآن و عقل نیست .
گاهی اوقات نص قرآن یا نص سنت است و یک دلیل ظنی عقلی , یک تخمین عقلی , یک حدس عقلی , شما آن را معارض قرار می دهید می گویند تخمین و ظن و گمان , نه , آنجایی که حکم عقل به مرحله قطعی رسیده باشد اما این که بگویید جایی را پیدا کنیم که قرآن یا سنت به طور قاطع - که هیچگونه هم تاویل پذیر نیست - چیزی را گفته است و عقل به طور قاطع بر ضدش می گوید , این فقط یک (( اگر ) ) است که وقوع ندارد شما بیایید مثالش را به ما نشان بدهید این مساله هم به همین شکلی که عرض می کنم در کتب فقها مطرح شده است و فقها تا این حد پیشروی کرده و جلو رفته اند .
این هم که گفته اند (( کل ما حکم به العقل حکم به الشرع )) - که یک قاعده قدیمی است و مال امروز نیست که بگوییم تازه این مساله مطرح شده - منظورشان همین است واقعا اگر در جایی به طور قاطع ملاکی کشف بشود , شرع هم هماهنگی دارد , یعنی از اینجا باید کشف کنید که شرع هم همین است از آن طرف هم که گفته اند (( کل ما حکم به الشرع حکم به العقل )) مقصودشان این است که اگر در جایی شرع به طور قاطع حکمی کرد , از باب این که می دانیم در اسلام سخنی به گزاف گفته نمی شود , عقل به طور اجمال می گوید : اینجا یک ملاکی وجود دارد , گر چه من هنوز تشخیص نداده ام ولی وجود دارد , بی منطق نیست بعد از آشنایی عقل به اینکه اسلام بدون ملاک و مناط و منطق حرفی نمی زند , همین قدر که شرع چیزی گفت , عقل هم اجمالا می گوید اینجا یک منطقی وجود دارد , حال اگر من هنوز کشف نکرده ام , باید تامل و دقت کنم . (همان ص 37 )
حکماء الهی میگویند درست است که خبر آسمان را هم از آسمان باید شنید ولی اولا این نیروی حیرت انگیز بنام عاقله که خدای آسمان در سرشت این موجود زمینی بنام انسان نهاده است یک عنصر آسمانی است نه زمینی , همچنان که در احادیث وارد شده است که (( خداوند سرشت آدمی را از سرشت حیوان و فرشته مرکب ساخت )) و بنابر این مانعی ندارد که پاره ای از حقایق آسمانی با این نیروی آسمانی قابل تحقیق باشد . آنچه مسلم است اینست که این نیرو آن قدرت را ندارد تمام خبرهای آسمانی را کشف کند و بهمین دلیل بشر در زندگی خود نیازمند بوحی الهی است. ( ن ک کتاب:اصول فلسفه وروش رئالیسم ص12)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین