خدا خودش چگونه پیدایش یافته؟
خدا خودش چگونه پیدایش یافته؟ اصل این سؤال غلط و به اصطلاح پارادوکسیکال (Paradotical) و خودستیز (Self Contradictory) است. زیرا: الف) وقتی گفته می‌شود: (چگونگی به وجود آمدن) در واقع اصل (به وجود آمدن) مفروض گرفته شده است. ب ) در (به وجود آمدن) نیز عدم پیشین فرض شده است؛ یعنی چیزی نبود و در زمانی پدید آمد. ج ) وقتی سخن از (خدا) گفته می‌شود، موجودی فرض می‌شود که واجب‌الوجود است و نه مسبوق به عدم، که بگوییم زمانی نبود و مجدد به وجود آمد. و عدم بر او عارض نمی‌شود، تا بگوییم تا زمانی هست و پس از آن نخواهد بود. بنابراین (به وجود آمدن خدا) یعنی: چیزی که همواره بوده است، زمانی نبود و به وجود آمد: ازاین‌رو این سؤال غلط است، لیکن از نظر فلسفی بحث دقیق‌تری مطرح است و آن این که آیا خداوند به علت نیاز دارد؟ اگر ندارد چرا و بر اساس چه معیاری؟ این مسأله در فلسفه اسلامی به زیباترین و ژرف‌ترین شکلی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. برای آگاهی بیشتر ر.ک: علل گرایش به مادیگری (بحث نارسایی مفاهیم فلسفی، قسمت: مشکل علت نخستین)، شهید مطهری. نکته دیگر این که خداوند دارای ماهیت نیست، تا از ماهیت وی سؤال شود، بلکه ماهیت او عین هستی و انیّت اوست. برای آگاهی بیشتر ر.ک: شرح مفصل منظومه سبزواری، ج‌1، شهید مطهری. برای اثبات بی‌نیازی خداوند، هم از دلایل نقلی (آیات و روایات) و هم عقلی می‌توان بهره جست. دلایل نقلی، هم زیاد است و هم واضح. اما از دلایل عقلی متعددی که فلاسفه و متکلمان گفته‌اند، به دو دلیل با ذکر سه مقدمه اکتفا می‌کنیم:فرض اول درست نیست؛ به این دلیل که هر موجودی فقط یک وجود دارد و اگر قرار باشد هر پدیده‌ای پدیدآورنده‌های متعددی داشته باشد، لابد هر پدید آورنده‌ای یک وجود به آن می‌دهد، بنابراین هر موجودی چند موجود مستقل خواهد بود و این خلاف عقل است. فرض دوم هم مردود است؛ زیرا این فرض موجب می‌شود نظام‌های مختلفی به وجود آید، در حالی که سراسر نظام آفرینش از وحدتی دائمی برخوردار است و یک ارگانیسم واحد را تشکیل می‌دهد.
عنوان سوال:

خدا خودش چگونه پیدایش یافته؟


پاسخ:

خدا خودش چگونه پیدایش یافته؟
اصل این سؤال غلط و به اصطلاح پارادوکسیکال (Paradotical) و خودستیز (Self Contradictory) است. زیرا: الف) وقتی گفته می‌شود: (چگونگی به وجود آمدن) در واقع اصل (به وجود آمدن) مفروض گرفته شده است. ب ) در (به وجود آمدن) نیز عدم پیشین فرض شده است؛ یعنی چیزی نبود و در زمانی پدید آمد. ج ) وقتی سخن از (خدا) گفته می‌شود، موجودی فرض می‌شود که واجب‌الوجود است و نه مسبوق به عدم، که بگوییم زمانی نبود و مجدد به وجود آمد. و عدم بر او عارض نمی‌شود، تا بگوییم تا زمانی هست و پس از آن نخواهد بود.
بنابراین (به وجود آمدن خدا) یعنی: چیزی که همواره بوده است، زمانی نبود و به وجود آمد: ازاین‌رو این سؤال غلط است، لیکن از نظر فلسفی بحث دقیق‌تری مطرح است و آن این که آیا خداوند به علت نیاز دارد؟ اگر ندارد چرا و بر اساس چه معیاری؟ این مسأله در فلسفه اسلامی به زیباترین و ژرف‌ترین شکلی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. برای آگاهی بیشتر ر.ک: علل گرایش به مادیگری (بحث نارسایی مفاهیم فلسفی، قسمت: مشکل علت نخستین)، شهید مطهری. نکته دیگر این که خداوند دارای ماهیت نیست، تا از ماهیت وی سؤال شود، بلکه ماهیت او عین هستی و انیّت اوست. برای آگاهی بیشتر ر.ک: شرح مفصل منظومه سبزواری، ج‌1، شهید مطهری. برای اثبات بی‌نیازی خداوند، هم از دلایل نقلی (آیات و روایات) و هم عقلی می‌توان بهره جست. دلایل نقلی، هم زیاد است و هم واضح. اما از دلایل عقلی متعددی که فلاسفه و متکلمان گفته‌اند، به دو دلیل با ذکر سه مقدمه اکتفا می‌کنیم:فرض اول درست نیست؛ به این دلیل که هر موجودی فقط یک وجود دارد و اگر قرار باشد هر پدیده‌ای پدیدآورنده‌های متعددی داشته باشد، لابد هر پدید آورنده‌ای یک وجود به آن می‌دهد، بنابراین هر موجودی چند موجود مستقل خواهد بود و این خلاف عقل است. فرض دوم هم مردود است؛ زیرا این فرض موجب می‌شود نظام‌های مختلفی به وجود آید، در حالی که سراسر نظام آفرینش از وحدتی دائمی برخوردار است و یک ارگانیسم واحد را تشکیل می‌دهد.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین