تفاوت کلام(علم عقائد) و فلسفه چیست؟ پاسخ: 1. کلام علمی است درون دینی ولی فلسفه علمی است برون دینی؛ یعنی کلام علمی است که برای دفاع از یک دین یا مذهب تأسیس می شود. لذا هر دین و مذهبی کلام مخصوص به خود را نیز دارد؛ مثل کلام مسیحی، کلام یهودی، کلام اسلامی؛ که خود کلام اسلامی نیز اقسامی دارد؛ مثل کلام شیعی، کلام اشعری، کلام معتزلی و ... . امّا فلسفه اصالتاً کاری با دین ندارد؛ بلکه علمی است که می خواهد حقایق عالم را کشف نماید؛ والبته در این رهگذر از وجود خدا، حقیقت انسان و انسان کامل، عوالم دیگر چون عالم برزخ و آخرت و عوالم ملائک و ... نیز بحث می کند. لذا پاره ای از مباحث فلسفه با مباحث کلام اشتراک دارند؛ لکن فلسفه در صدد دفاع از دین نیست بلکه صرفاً می خواهد حقیقت را کشف نماید؛ حال اگر این کشفیّات فلسفی به تأیید یک دین یا مذهب می انجامند، محصول جنبی فلسفه است؛ و فلسفه اصالتاً دنبال آن نبوده است. پاسخ: 1. کلام علمی است درون دینی ولی فلسفه علمی است برون دینی؛ یعنی کلام علمی است که برای دفاع از یک دین یا مذهب تأسیس می شود. لذا هر دین و مذهبی کلام مخصوص به خود را نیز دارد؛ مثل کلام مسیحی، کلام یهودی، کلام اسلامی؛ که خود کلام اسلامی نیز اقسامی دارد؛ مثل کلام شیعی، کلام اشعری، کلام معتزلی و ... . امّا فلسفه اصالتاً کاری با دین ندارد؛ بلکه علمی است که می خواهد حقایق عالم را کشف نماید؛ والبته در این رهگذر از وجود خدا، حقیقت انسان و انسان کامل، عوالم دیگر چون عالم برزخ و آخرت و عوالم ملائک و ... نیز بحث می کند. لذا پاره ای از مباحث فلسفه با مباحث کلام اشتراک دارند؛ لکن فلسفه در صدد دفاع از دین نیست بلکه صرفاً می خواهد حقیقت را کشف نماید؛ حال اگر این کشفیّات فلسفی به تأیید یک دین یا مذهب می انجامند، محصول جنبی فلسفه است؛ و فلسفه اصالتاً دنبال آن نبوده است. 2. فلسفه علم مقدّم بر دین است و کلام علم مؤخّر از دین؛ یعنی فلسفه است که وجود خدا و صفات او را اثبات می کند و ضرورت وجود نبی را کشف می کند و فیلسوف را ملزم می کند که در پی یافتن دین حقّ برود. امّا کلام بعد از اینکه کسی دین را پذیرفت شکل می گیرد. لذا یک فیلسوف حقیقی ابداً نمی تواند مسیحی شود؛ چرا که ارکان مسیحیّت را هیچ برهان فلسفی نمی تواند تأیید کند؛ امّا یک متکلّم مسیحی ابتدا تثلیث را پذیرفته و سپس از آن دفاع می کند. 3. فلسفه به معنی حقیقی کلمه تنها از برهان عقلی تبعیّت می کند؛ امّا در علم کلام، افزون بر برهان، از جدل نیز بهره می برند. چون غرض فیلسوف تنها رسیدن به حقیقت است؛ امّا متکلّم می خواهد مخالف دین یا مخالف مذهب خود را محکوم و ساکت نماید. 4. فلسفه اصالتاً یک علم فردی است و کاری با غیر ندارد؛ یعنی فیلسوف می خواهد خود را قانع کند نه دیگری را؛ اگر چه بعد از اقناع خود، ممکن است در صدد اقناع دیگری نیز برآید. امّا متکلّم از آن جهت که یک مدافع دین است، افزون بر اینکه می خواهد خودش را قانع نماید در صدد قانع نمودن دیگران نیز هست؛ یعنی اقناع دیگری برای او اصل می باشد. لذا چه بسا به هنگام مجادله از استدلالهایی بهره می برد که خودش آنها را قبول ندارد؛ لکن چون آن استدلالها طرف مقابل را قانع یا ساکت می کند از آن بهره می جوید. 5. فیلسوف همواره تلاش می کند که از مقدّمات یقینی در استدلالهایش بهره ببرد؛ امّا متکلّم از مقدّمات مشهوره یا مسلّمات نیز استفاده می کند؛ یعنی در کلام، هر آنچه طرف مقابل آن را قبول دارد، می تواند به عنوان مقدّمه به کار رود؛ هر چند از نظر خود استدلال کننده، آن قضیّه درست نباشد.البته این زمانی است که متکلّم در مقام بحث با مخالف عقیده ی خودش باشد. 6. در فلسفه اگر آیه و روایتی به کار رود، به عنوان مؤیّد است نه به عنوان موادّ استدلال؛ امّا در علم کلام، آیه و روایت و حتّی نقلهای تاریخی به عنوان موادّ استدلال به کار می روند؛ و این آموزه های عقلی اند که در حقیقت به عنوان مؤیّد استعمال می شوند؛ یعنی در فلسفه، محوریّت با عقل است و شرع مؤیّد می باشد؛ ولی در کلام، محوریّت با شرع، و عقل، مؤیّد است. تذکّر: 1. امروزه واژه ی فلسفه به نحو عامّ به کار رفته و به مکاتبی چون مکتب کانت، مکتب هیوم، مکتب پوزیتیویسم، آمپریسم و ... نیز اطلاق می شود؛ حال آنکه این مکاتب، در حقیقت ضدّ فلسفه اند نه فلسفه. فلسفه در اصل به علوم عقلی اطلاق می شود؛ حال آنکه این مکاتب، نافی عقل می باشند و یافته های عقلی را فاقد ارزش می شناسند. 2. همچنین امروزه دیوار بین فلسفه و کلام، تا حدودی در میان علمای شیعه برداشته شده؛ لذا بسیار به نوشته هایی برخورد می کنیم که از جهاتی کلامی و از جهاتی دیگر فلسفی اند. امروزه این گونه نوشتارها را کلام فلسفی می گویند.این سبک یا مکتب فکری از زمان خواجه نصیرالدین طوسی آغاز شده و در ملاصدرا رشد یافته و در علّامه طباطبایی و امام خمینی(ره) به اوج خود رسیده است؛ و شاگردان ایشان همچون شهید مطهری، علّامه حسن زاده آملی، آیة الله جوادی آملی و استاد محمّد شجاعی و ... ادامه دهندگان همین راه بوده اند. 1. کلام علمی است درون دینی ولی فلسفه علمی است برون دینی؛ یعنی کلام علمی است که برای دفاع از یک دین یا مذهب تأسیس می شود. لذا هر دین و مذهبی کلام مخصوص به خود را نیز دارد؛ مثل کلام مسیحی، کلام یهودی، کلام اسلامی؛ که خود کلام اسلامی نیز اقسامی دارد؛ مثل کلام شیعی، کلام اشعری، کلام معتزلی و ... . امّا فلسفه اصالتاً کاری با دین ندارد؛ بلکه علمی است که می خواهد حقایق عالم را کشف نماید؛ والبته در این رهگذر از وجود خدا، حقیقت انسان و انسان کامل، عوالم دیگر چون عالم برزخ و آخرت و عوالم ملائک و ... نیز بحث می کند. لذا پاره ای از مباحث فلسفه با مباحث کلام اشتراک دارند؛ لکن فلسفه در صدد دفاع از دین نیست بلکه صرفاً می خواهد حقیقت را کشف نماید؛ حال اگر این کشفیّات فلسفی به تأیید یک دین یا مذهب می انجامند، محصول جنبی فلسفه است؛ و فلسفه اصالتاً دنبال آن نبوده است. 2. فلسفه علم مقدّم بر دین است و کلام علم مؤخّر از دین؛ یعنی فلسفه است که وجود خدا و صفات او را اثبات می کند و ضرورت وجود نبی را کشف می کند و فیلسوف را ملزم می کند که در پی یافتن دین حقّ برود. امّا کلام بعد از اینکه کسی دین را پذیرفت شکل می گیرد. لذا یک فیلسوف حقیقی ابداً نمی تواند مسیحی شود؛ چرا که ارکان مسیحیّت را هیچ برهان فلسفی نمی تواند تأیید کند؛ امّا یک متکلّم مسیحی ابتدا تثلیث را پذیرفته و سپس از آن دفاع می کند. 3. فلسفه به معنی حقیقی کلمه تنها از برهان عقلی تبعیّت می کند؛ امّا در علم کلام، افزون بر برهان، از جدل نیز بهره می برند. چون غرض فیلسوف تنها رسیدن به حقیقت است؛ امّا متکلّم می خواهد مخالف دین یا مخالف مذهب خود را محکوم و ساکت نماید. 4. فلسفه اصالتاً یک علم فردی است و کاری با غیر ندارد؛ یعنی فیلسوف می خواهد خود را قانع کند نه دیگری را؛ اگر چه بعد از اقناع خود، ممکن است در صدد اقناع دیگری نیز برآید. امّا متکلّم از آن جهت که یک مدافع دین است، افزون بر اینکه می خواهد خودش را قانع نماید در صدد قانع نمودن دیگران نیز هست؛ یعنی اقناع دیگری برای او اصل می باشد. لذا چه بسا به هنگام مجادله از استدلالهایی بهره می برد که خودش آنها را قبول ندارد؛ لکن چون آن استدلالها طرف مقابل را قانع یا ساکت می کند از آن بهره می جوید. 5. فیلسوف همواره تلاش می کند که از مقدّمات یقینی در استدلالهایش بهره ببرد؛ امّا متکلّم از مقدّمات مشهوره یا مسلّمات نیز استفاده می کند؛ یعنی در کلام، هر آنچه طرف مقابل آن را قبول دارد، می تواند به عنوان مقدّمه به کار رود؛ هر چند از نظر خود استدلال کننده، آن قضیّه درست نباشد.البته این زمانی است که متکلّم در مقام بحث با مخالف عقیده ی خودش باشد. 6. در فلسفه اگر آیه و روایتی به کار رود، به عنوان مؤیّد است نه به عنوان موادّ استدلال؛ امّا در علم کلام، آیه و روایت و حتّی نقلهای تاریخی به عنوان موادّ استدلال به کار می روند؛ و این آموزه های عقلی اند که در حقیقت به عنوان مؤیّد استعمال می شوند؛ یعنی در فلسفه، محوریّت با عقل است و شرع مؤیّد می باشد؛ ولی در کلام، محوریّت با شرع، و عقل، مؤیّد است. تذکّر: 1. امروزه واژه ی فلسفه به نحو عامّ به کار رفته و به مکاتبی چون مکتب کانت، مکتب هیوم، مکتب پوزیتیویسم، آمپریسم و ... نیز اطلاق می شود؛ حال آنکه این مکاتب، در حقیقت ضدّ فلسفه اند نه فلسفه. فلسفه در اصل به علوم عقلی اطلاق می شود؛ حال آنکه این مکاتب، نافی عقل می باشند و یافته های عقلی را فاقد ارزش می شناسند. 2. همچنین امروزه دیوار بین فلسفه و کلام، تا حدودی در میان علمای شیعه برداشته شده؛ لذا بسیار به نوشته هایی برخورد می کنیم که از جهاتی کلامی و از جهاتی دیگر فلسفی اند. امروزه این گونه نوشتارها را کلام فلسفی می گویند.این سبک یا مکتب فکری از زمان خواجه نصیرالدین طوسی آغاز شده و در ملاصدرا رشد یافته و در علّامه طباطبایی و امام خمینی(ره) به اوج خود رسیده است؛ و شاگردان ایشان همچون شهید مطهری، علّامه حسن زاده آملی، آیة الله جوادی آملی و استاد محمّد شجاعی و ... ادامه دهندگان همین راه بوده اند.
تفاوت کلام(علم عقائد) و فلسفه چیست؟
پاسخ:
1. کلام علمی است درون دینی ولی فلسفه علمی است برون دینی؛ یعنی کلام علمی است که برای دفاع از یک دین یا مذهب تأسیس می شود. لذا هر دین و مذهبی کلام مخصوص به خود را نیز دارد؛ مثل کلام مسیحی، کلام یهودی، کلام اسلامی؛ که خود کلام اسلامی نیز اقسامی دارد؛ مثل کلام شیعی، کلام اشعری، کلام معتزلی و ... . امّا فلسفه اصالتاً کاری با دین ندارد؛ بلکه علمی است که می خواهد حقایق عالم را کشف نماید؛ والبته در این رهگذر از وجود خدا، حقیقت انسان و انسان کامل، عوالم دیگر چون عالم برزخ و آخرت و عوالم ملائک و ... نیز بحث می کند. لذا پاره ای از مباحث فلسفه با مباحث کلام اشتراک دارند؛ لکن فلسفه در صدد دفاع از دین نیست بلکه صرفاً می خواهد حقیقت را کشف نماید؛ حال اگر این کشفیّات فلسفی به تأیید یک دین یا مذهب می انجامند، محصول جنبی فلسفه است؛ و فلسفه اصالتاً دنبال آن نبوده است.
پاسخ:
1. کلام علمی است درون دینی ولی فلسفه علمی است برون دینی؛ یعنی کلام علمی است که برای دفاع از یک دین یا مذهب تأسیس می شود. لذا هر دین و مذهبی کلام مخصوص به خود را نیز دارد؛ مثل کلام مسیحی، کلام یهودی، کلام اسلامی؛ که خود کلام اسلامی نیز اقسامی دارد؛ مثل کلام شیعی، کلام اشعری، کلام معتزلی و ... . امّا فلسفه اصالتاً کاری با دین ندارد؛ بلکه علمی است که می خواهد حقایق عالم را کشف نماید؛ والبته در این رهگذر از وجود خدا، حقیقت انسان و انسان کامل، عوالم دیگر چون عالم برزخ و آخرت و عوالم ملائک و ... نیز بحث می کند. لذا پاره ای از مباحث فلسفه با مباحث کلام اشتراک دارند؛ لکن فلسفه در صدد دفاع از دین نیست بلکه صرفاً می خواهد حقیقت را کشف نماید؛ حال اگر این کشفیّات فلسفی به تأیید یک دین یا مذهب می انجامند، محصول جنبی فلسفه است؛ و فلسفه اصالتاً دنبال آن نبوده است.
2. فلسفه علم مقدّم بر دین است و کلام علم مؤخّر از دین؛ یعنی فلسفه است که وجود خدا و صفات او را اثبات می کند و ضرورت وجود نبی را کشف می کند و فیلسوف را ملزم می کند که در پی یافتن دین حقّ برود. امّا کلام بعد از اینکه کسی دین را پذیرفت شکل می گیرد. لذا یک فیلسوف حقیقی ابداً نمی تواند مسیحی شود؛ چرا که ارکان مسیحیّت را هیچ برهان فلسفی نمی تواند تأیید کند؛ امّا یک متکلّم مسیحی ابتدا تثلیث را پذیرفته و سپس از آن دفاع می کند.
3. فلسفه به معنی حقیقی کلمه تنها از برهان عقلی تبعیّت می کند؛ امّا در علم کلام، افزون بر برهان، از جدل نیز بهره می برند. چون غرض فیلسوف تنها رسیدن به حقیقت است؛ امّا متکلّم می خواهد مخالف دین یا مخالف مذهب خود را محکوم و ساکت نماید.
4. فلسفه اصالتاً یک علم فردی است و کاری با غیر ندارد؛ یعنی فیلسوف می خواهد خود را قانع کند نه دیگری را؛ اگر چه بعد از اقناع خود، ممکن است در صدد اقناع دیگری نیز برآید. امّا متکلّم از آن جهت که یک مدافع دین است، افزون بر اینکه می خواهد خودش را قانع نماید در صدد قانع نمودن دیگران نیز هست؛ یعنی اقناع دیگری برای او اصل می باشد. لذا چه بسا به هنگام مجادله از استدلالهایی بهره می برد که خودش آنها را قبول ندارد؛ لکن چون آن استدلالها طرف مقابل را قانع یا ساکت می کند از آن بهره می جوید.
5. فیلسوف همواره تلاش می کند که از مقدّمات یقینی در استدلالهایش بهره ببرد؛ امّا متکلّم از مقدّمات مشهوره یا مسلّمات نیز استفاده می کند؛ یعنی در کلام، هر آنچه طرف مقابل آن را قبول دارد، می تواند به عنوان مقدّمه به کار رود؛ هر چند از نظر خود استدلال کننده، آن قضیّه درست نباشد.البته این زمانی است که متکلّم در مقام بحث با مخالف عقیده ی خودش باشد.
6. در فلسفه اگر آیه و روایتی به کار رود، به عنوان مؤیّد است نه به عنوان موادّ استدلال؛ امّا در علم کلام، آیه و روایت و حتّی نقلهای تاریخی به عنوان موادّ استدلال به کار می روند؛ و این آموزه های عقلی اند که در حقیقت به عنوان مؤیّد استعمال می شوند؛ یعنی در فلسفه، محوریّت با عقل است و شرع مؤیّد می باشد؛ ولی در کلام، محوریّت با شرع، و عقل، مؤیّد است.
تذکّر:
1. امروزه واژه ی فلسفه به نحو عامّ به کار رفته و به مکاتبی چون مکتب کانت، مکتب هیوم، مکتب پوزیتیویسم، آمپریسم و ... نیز اطلاق می شود؛ حال آنکه این مکاتب، در حقیقت ضدّ فلسفه اند نه فلسفه. فلسفه در اصل به علوم عقلی اطلاق می شود؛ حال آنکه این مکاتب، نافی عقل می باشند و یافته های عقلی را فاقد ارزش می شناسند.
2. همچنین امروزه دیوار بین فلسفه و کلام، تا حدودی در میان علمای شیعه برداشته شده؛ لذا بسیار به نوشته هایی برخورد می کنیم که از جهاتی کلامی و از جهاتی دیگر فلسفی اند. امروزه این گونه نوشتارها را کلام فلسفی می گویند.این سبک یا مکتب فکری از زمان خواجه نصیرالدین طوسی آغاز شده و در ملاصدرا رشد یافته و در علّامه طباطبایی و امام خمینی(ره) به اوج خود رسیده است؛ و شاگردان ایشان همچون شهید مطهری، علّامه حسن زاده آملی، آیة الله جوادی آملی و استاد محمّد شجاعی و ... ادامه دهندگان همین راه بوده اند.
1. کلام علمی است درون دینی ولی فلسفه علمی است برون دینی؛ یعنی کلام علمی است که برای دفاع از یک دین یا مذهب تأسیس می شود. لذا هر دین و مذهبی کلام مخصوص به خود را نیز دارد؛ مثل کلام مسیحی، کلام یهودی، کلام اسلامی؛ که خود کلام اسلامی نیز اقسامی دارد؛ مثل کلام شیعی، کلام اشعری، کلام معتزلی و ... . امّا فلسفه اصالتاً کاری با دین ندارد؛ بلکه علمی است که می خواهد حقایق عالم را کشف نماید؛ والبته در این رهگذر از وجود خدا، حقیقت انسان و انسان کامل، عوالم دیگر چون عالم برزخ و آخرت و عوالم ملائک و ... نیز بحث می کند. لذا پاره ای از مباحث فلسفه با مباحث کلام اشتراک دارند؛ لکن فلسفه در صدد دفاع از دین نیست بلکه صرفاً می خواهد حقیقت را کشف نماید؛ حال اگر این کشفیّات فلسفی به تأیید یک دین یا مذهب می انجامند، محصول جنبی فلسفه است؛ و فلسفه اصالتاً دنبال آن نبوده است.
2. فلسفه علم مقدّم بر دین است و کلام علم مؤخّر از دین؛ یعنی فلسفه است که وجود خدا و صفات او را اثبات می کند و ضرورت وجود نبی را کشف می کند و فیلسوف را ملزم می کند که در پی یافتن دین حقّ برود. امّا کلام بعد از اینکه کسی دین را پذیرفت شکل می گیرد. لذا یک فیلسوف حقیقی ابداً نمی تواند مسیحی شود؛ چرا که ارکان مسیحیّت را هیچ برهان فلسفی نمی تواند تأیید کند؛ امّا یک متکلّم مسیحی ابتدا تثلیث را پذیرفته و سپس از آن دفاع می کند.
3. فلسفه به معنی حقیقی کلمه تنها از برهان عقلی تبعیّت می کند؛ امّا در علم کلام، افزون بر برهان، از جدل نیز بهره می برند. چون غرض فیلسوف تنها رسیدن به حقیقت است؛ امّا متکلّم می خواهد مخالف دین یا مخالف مذهب خود را محکوم و ساکت نماید.
4. فلسفه اصالتاً یک علم فردی است و کاری با غیر ندارد؛ یعنی فیلسوف می خواهد خود را قانع کند نه دیگری را؛ اگر چه بعد از اقناع خود، ممکن است در صدد اقناع دیگری نیز برآید. امّا متکلّم از آن جهت که یک مدافع دین است، افزون بر اینکه می خواهد خودش را قانع نماید در صدد قانع نمودن دیگران نیز هست؛ یعنی اقناع دیگری برای او اصل می باشد. لذا چه بسا به هنگام مجادله از استدلالهایی بهره می برد که خودش آنها را قبول ندارد؛ لکن چون آن استدلالها طرف مقابل را قانع یا ساکت می کند از آن بهره می جوید.
5. فیلسوف همواره تلاش می کند که از مقدّمات یقینی در استدلالهایش بهره ببرد؛ امّا متکلّم از مقدّمات مشهوره یا مسلّمات نیز استفاده می کند؛ یعنی در کلام، هر آنچه طرف مقابل آن را قبول دارد، می تواند به عنوان مقدّمه به کار رود؛ هر چند از نظر خود استدلال کننده، آن قضیّه درست نباشد.البته این زمانی است که متکلّم در مقام بحث با مخالف عقیده ی خودش باشد.
6. در فلسفه اگر آیه و روایتی به کار رود، به عنوان مؤیّد است نه به عنوان موادّ استدلال؛ امّا در علم کلام، آیه و روایت و حتّی نقلهای تاریخی به عنوان موادّ استدلال به کار می روند؛ و این آموزه های عقلی اند که در حقیقت به عنوان مؤیّد استعمال می شوند؛ یعنی در فلسفه، محوریّت با عقل است و شرع مؤیّد می باشد؛ ولی در کلام، محوریّت با شرع، و عقل، مؤیّد است.
تذکّر:
1. امروزه واژه ی فلسفه به نحو عامّ به کار رفته و به مکاتبی چون مکتب کانت، مکتب هیوم، مکتب پوزیتیویسم، آمپریسم و ... نیز اطلاق می شود؛ حال آنکه این مکاتب، در حقیقت ضدّ فلسفه اند نه فلسفه. فلسفه در اصل به علوم عقلی اطلاق می شود؛ حال آنکه این مکاتب، نافی عقل می باشند و یافته های عقلی را فاقد ارزش می شناسند.
2. همچنین امروزه دیوار بین فلسفه و کلام، تا حدودی در میان علمای شیعه برداشته شده؛ لذا بسیار به نوشته هایی برخورد می کنیم که از جهاتی کلامی و از جهاتی دیگر فلسفی اند. امروزه این گونه نوشتارها را کلام فلسفی می گویند.این سبک یا مکتب فکری از زمان خواجه نصیرالدین طوسی آغاز شده و در ملاصدرا رشد یافته و در علّامه طباطبایی و امام خمینی(ره) به اوج خود رسیده است؛ و شاگردان ایشان همچون شهید مطهری، علّامه حسن زاده آملی، آیة الله جوادی آملی و استاد محمّد شجاعی و ... ادامه دهندگان همین راه بوده اند.
- [سایر] تفاوت علم کلام و فلسفه در چیست؟
- [سایر] لطفا یک سیر مطالعاتی برای مطالعه مباحث زیر ارائه دهید: کلام اسلامی- فلسفه اسلامی عرفان اسلامی -فقه اسلامی -فلسفه غرب.
- [سایر] برای آشنایی با کلام و حکمت و فلسفه اسلامی به چه کتابی مراجعه شود؟
- [سایر] آیا امام رضا (ع) در زمینه تمدن اسلامی (علم کلام) دست آوردی داشت؟
- [سایر] 1. موضوع معرفت شناسی با موضوع فلسفه علم چه فرقی دارد ؟ 2.بین آن دو چه ارتباطی وجود دارد ؟عموم وخصوص مطلق من وجه؟ 3. اگر موضوع فلسفه علم با موضوع معرفت شناسی فرق داشته باشد پس چه کسی مسئله فلسفه علم را به عنوان موضوع مستقل یا علم مستقلی قرار داده است؟
- [سایر] آیا می توانید سیر مطالعاتی کلام اسلامی را برای من بیان کنید؟
- [سایر] قرآن کلام خدا یا کلام بشر؟
- [سایر] قرآن کلام خدا یا کلام بشر؟
- [سایر] موضوع علم کلام چیست و به چه جهت انرا علم کلام می نامند ؟
- [سایر] با توجه به علم خداوند و آگاهی خالق از تمام بندگانش، فلسفه سئوال قبر چیست؟
- [آیت الله بهجت] در خرید و فروش لازم نیست صیغه عربی بخوانند، مثلاً اگر فروشنده به فارسی بگوید: این مال را در عوض این پول فروختم، و مشتری بگوید: قبول کردم، معامله صحیح است. و بنابر اظهر لازم نیست ایجاب بر قبول مقدم باشد (مقصود از ایجاب، کلام فروشنده و مقصود از قبول، کلام خریدار است). و احتیاط مستحب آن است که به هر زبانی معامله میکنند، صحیح گفته شود و کاملاً بیانگر مقصود طرفین باشد.
- [آیت الله علوی گرگانی] تکبیر وحمد وسوره وذکر ودعا را باید طوری بخواند که خودش بشنود وصدق کلام بر او کند و اگر به واسطه سنگینی یا کری گوش یا سر وصدایزیاد نمیشنود، باید طوری بگوید که اگر مانعی نباشد بشنود.
- [آیت الله اردبیلی] اگر خانه یا مغازه را اجاره کند و صاحب ملک با او شرط کند که فقط خود او از آنها استفاده نماید یا از ظاهر کلام او این چنین فهمیده شود، مستأجر نمیتواند آن را به دیگری اجاره دهد و اگر شرط نکند یا از ظاهر کلام او این چنین فهمیده نشود، میتواند آن را به دیگری اجاره دهد؛ ولی اگر بخواهد به زیادتر از مقداری که اجاره کرده آن را اجاره دهد، باید در آن کاری مانند تعمیر و سفید کاری انجام داده باشد یا به غیر جنسی که اجاره کرده آن را اجاره دهد، مثلاً اگر با پول اجاره کرده به گندم یا چیز دیگری اجاره دهد.
- [آیت الله اردبیلی] اگر غیر از خانه، مغازه و اتاق چیز دیگری مانند زمین، کشتی، اتومبیل سواری یا اتوبوس را اجاره کند و مالک با او شرط نکند که فقط خودش از آن استفاده نماید یا از ظاهر کلام او این چنین فهمیده نشود، میتواند آن را به بیشتر از مقداری که اجاره کرده به دیگری اجاره دهد.
- [آیت الله بهجت] اگر بعد از سلام نماز احتیاط شک کند که یکی از اجزا یا شرایط آن را بهجا آورده یا نه، به شک خود اعتنا نکند. و اگر سهواً در نماز احتیاط کلام بیجا گفت، بنابر اظهر سجده سهو واجب نیست، اگرچه احتیاط در بهجا آوردن است.
- [آیت الله بهجت] اگر بعد از سلام نماز احتیاط شک کند که یکی از اجزاء یا شرایط آن را بجا آورده یا نه ، به شک خود اعتنا نکند . و اگر سهوا در نماز احتیاط کلام بی جا گفت ، بنا بر اظهر سجده سهو واجب نیست ، اگر چه احتیاط در بجا آوردن است .
- [آیت الله مکارم شیرازی] هرگاه کارگر یا کارمندی خود را در استخدام و اجاره دیگری قرار دهد نمی تواند او را به استخدام و اجاره دیگری درآورد، مگر این که ظاهر کلام یا عملش این باشد که مستأجر از این جهت آزاد است، در این صورت چنانچه او را به زیادتر از آن مبلغ واگذار کند اشکال دارد ولی در غیر خانه و مغازه و اجیر اشکال ندارد.
- [آیت الله بهجت] به دست آوردن فتوا ( یعنی دستور مجتهد ) چهار راه دارد: 1 شنیدن از خود مجتهد. 2 شنیدن از دو نفر عادل که فتوای مجتهد را نقل کنند. 3 شنیدن از کسی که مورد اطمینان و راستگوست، اگر اطمینان به کلام او دارد ، بنا بر احوط. 4 دیدن در رساله مجتهد، در صورتی که به درستی آن رساله اطمینان داشته باشد ، بنا بر احوط .
- [آیت الله مظاهری] اگر چیزی را بشنود و نداند که تهمت است یا نه، شنیدن آن حرام است و باید دفاع از کسی که آن چیز برای او گفته میشود بنماید، زیرا آن کلام یا تهمت است یا غیبت. [1]. نحل، 105. [2]. صف، 7. چاپ بعدی قبلی
- [آیت الله سبحانی] هر گاه کارگر یا کارمندی خود را استخدام و اجاره شخصی قرار دهد آن شخص نمی تواند اورا به استخدام و اجاره دیگری درآورد، مگر این که ظاهر کلام یا عملش این باشد که مستأجر از این جهت آزاد است، در این صورت نباید او را به زیادتر از آن مبلغ واگذار کند.