حرکت جوهری ماده به چه مبحثی می پردازد؟
حرکت جوهری ماده به چه مبحثی می پردازد؟ طبق نظر ملاصدرا تمام حرکات عرضی، معلول حرکات طبایع و جواهر خویش است تا زمانی که جوهر یک شی درحرکت نباشد اعراض آن ممکن نیست حرکت کند. وی تاکید می کند که نهاد عالم اساسا نهادی نا آرام و در حال حرکت و دگرگون شدن است و نشانه آن نیز همین تغییرات محسوس در اعراض (یعنی رنگ و وزن و اندازه و مکان و زمان و .. ) است چرا که تا جوهر در حرکت نباشد هیچ عرضی امکان حرکت وتغییر کردن را ندارد چرا که باید چیزی ایجاد کننده حرکت باشد که خود دارای حرکت باشد. ملاصدرا بر این باور است که هر چه در این عالم طبیعت است، هرچیزی که زمان بر او می گذرد و در فضا و مکان قرار دارد یعنی عالم طبیعت دائماً در حال سیلان است؛ حتی نه فقط در اعراض حرکت واقع می شود، نه فقط اعراض و حالات اجسام طبیعی متغیرند، بلکه خود ذوات دائماً در تحول و تغییرند و اگر ذوات اشیاء متغیر نمی‌بود، احوال و صفات و اعراض متغیر نمی شدند؛ و نه تنها ذوات و اجسام متغیرند بلکه عین حرکت و تغیّرند، عین صیرورت و شدن می باشند. در قدیم می گفتند جسم یا ثابت است یا متغیر، ولی این فلسفه می گوید: در جسم ثبات معنی ندارد بلکه این هستی است یعنی همان حقیقت واحد اصیل که در برخی مراتب خود ثابت است و در برخی مراتب سیّال؛ هستی ثابت مساوی است با ماوراء طبیعت. حالا خود آن حرکت اعراض که ارسطو می گفته، بحثی است که در این جا فرصت بحث در آن باره نیست. می گفتند جسم یا متغیر است یا غیر متغیّر؛ یعنی مقسم حرکت، جسم بود که متغیر یا غیر متغیر بود. ولی در این فلسفه ، هستی است که یا ثابت است یا سیّال، و هستی سیّال مساوی ا ست با عالم طبیعت از اول تا به آخر؛ و بحثی که امروز به نام (شدن) مطرح است (امروز می گویند آنچه هست (شدن) است)، در فلسفه صدرا به جای این کلمه (صیرورت) است. صیرورت یعنی گردیدن، یعنی همان شدن؛ یعنی آنچه در طبیعت است گردیدن است یعنی همان (شدن) نه گردش. در فلسفة اروپا چون مایه های فکری اصالت ماهیتی بوده با اینکه علم رسیده بود به اینجا که حرکت بیش از آنچه قدما فرض میکردند در دل اشیاء راه دارد، نتوانستند مفهوم (شدن) را آن چنانکه هست درک و تحلیل نمایند. هگل بحث را طور دیگری مطرح کرد، گفت: بودن وقتی با نبودن جمع شود از آن )شدن( به وجود می‌آید؛ شدن؛ یعنی جمع بودن و نبودن؛ یعنی ترکیب هستی و نیستی؛ و بعد نتایجی خواسته است بگیرد که جمع میان نقیضین محال نیست. ولی روی پایة اصالت وجود اصلاً خود هستی دو قسم است: یک نوع از هستی (شدن) است. شدن خود نوعی از هستی است نه جمع هستی و نیستی. در عین اینکه وجود و عدم در)شدن( به یک شکلی جمع می شود ولی این غیر از آن است که ضد هم باشند و این اشتباه فلسفة اروپا در فلسفه او نیست. ( مجموعه آثار شهید مطهری ج13 مقالات فلسفی،شهید مطهری ). این حرکت همچنان که در طبیعت جریان دارد در انسان نیز موجوداست. این حرکت در طبیعت مادی بدن در جریان است بدین صورت که جواهر مادی انسان با حرکات عرضی آن درحرکت است. این تکامل و حرکت طبیعی بدن خارج از اختیار انسان می‌باشد مثل قوای هاضمه، قلب، عروق... که اصطلاحا از آن به حرکات قسری یاد می‌شود. البته ایشان مبدأ حرکات طبیعی بدن را نفس انسانی می‌داند که بحثیجدا دارد. اما حرکت دیگر انسان که مربوط به کمالات نفسانی است کاملاً در اختیار او قرار دارد که حرکت جوهری نفس نامیده می‌شود. نفس انسانی به سبب قوای عقل نظری در حیطه تفکر و عقل عملی در حیطه عمل تکامل جوهری پیدا می‌کند.بدین صورت که هر آنچه می‌اندیشد و بدان ملتزم می‌شود و عقیده‌ای که بدان ایمان دارد طبق نظر ملاصدرا در جوهرنفس انسان تغییر حاصل می‌شود و هکذا در اندیشه‌ای که موج صدور عمل از او می‌شود و فعلی را که به سبب اعتقادی انجام می‌دهد باز جوهر نفس انسانی است که در آن تغییر و تحول رخ می‌دهد و حرکتی از او به سوی مرحله‌ای جدید انجام می‌شود که از آن به تکامل نفس و حرکت جوهری نفس یاد می‌شود، پس حرکت جوهری نفس به اختیار خود انسان است بلکه می‌توان گفت اختیار انسان حرکت نفس را جهت می‌دهد یا او را در راه سعادت و یا در مسیر شقاوت می‌داند و در هر دو حال نفس انسان وارد مرحله جدیدی شده و از قوه به فعلیتی جدید رسیده و تکاملی کسب کرده، حال این تکامل یا به سوی سعادت او ختم می‌شود یا موجب شقاوت او می‌گردد. لذا ملاصدرا در توجیه تنزل نفس به مراحل پست در عین این که او متوجه کمالات عالی است می‌گوید: انتقال نفس به وجه نزول منافاتی باتوجه نفس به کمالات مافوق ندارد چون که خروج از قوه به فعل در شیئی از کمالات حیوانی نه تنها منافی شقاوت اخروی نیست بلکه مؤکد او نیز قرار می‌گیرد، چرا که طرق آخرت متفاوت است یک راه طریق سعادت و رسیدن به نشئه کرامت و قرب به خدا است و راه دیگر طریق شقاوت و رسیدن به نشئه انتقام و دوری از رضوان خدا است)،(اسرارالایات، ص 149). نتیجه که از ابحاث گذشته بدست می آید, آن است که کل جهان ماده و عالم جسمانی یک حقیقت واحد است, که سر تا پا حرکت و سیلان و دگرگونی است. مبدآ این حرکت قوه صرف است, که هیچ فعلیتی جز قوه بودن ندارد (ماده اولی): و منتهایش فعلیت محض است که از هر گونه قوه ای منزه می باشد (تجرد تام) . علامه طباطبایی_قدس سره_ در {نهایه الحکمه}در بیان این مطلب می گوید: [ماده اولی, از آنجا که قوه محض است, فاقد هر گونه فعلیتی که دارد همان فعلیت قوه بودن است. و بنابراین, هر گونه فعلیتی که بر ماده اولی درآید, تابع و پیرو فعلیت صورتی است که آن را به پا می دارد؛ و نیز تمیز آن به تمیز صورتی است که با آن متحد می گردد؛ و همچنین تشخیص به تشخص آن صورت بوده, و در وحدت و کثرت خود تابع آن صورت می باشد. آری ماده فی نفسه از یک وحدت ابهامی, نظیر وحدت ماهیت جنسی برخوردار است [؛ یعنی یک نوع وحدت که می تواند امور متکثری را در بر گیرد؛ همانگونه که ماهیت حیوان مثلا, در عین حال که یک ماهیت واحد است, و وحدت جنسی دارد, انواع گوناگونی را دربر می گیرد.] و چون همین ماده اولی موضوع حرکت جوهری عمومی عالم راتشکیل می دهد, پس سراسر عالم ماده [با همه جواهر و اعراضی که در آن است], یک حقیقت واحد و گذرا خواهد بود که از مرحله قوه محض به سوی فعلیتی که هیچ قوه ای ندارد, در حرکت می باشد. چنان که از بیان فوق بدست می آید, تکیه مولف_قدس سره_ در اثبات وحدت حرکت عالم,بر وحدت موضوع آن, یعنی ماده اولی است .( برای مطالعه دقیق تر و آشنایی بیشتر به صفحات 161 - 188 شرح بدایه الحکمه آقای شیروانی مراجعه فرمائید)
عنوان سوال:

حرکت جوهری ماده به چه مبحثی می پردازد؟


پاسخ:

حرکت جوهری ماده به چه مبحثی می پردازد؟

طبق نظر ملاصدرا تمام حرکات عرضی، معلول حرکات طبایع و جواهر خویش است تا زمانی که جوهر یک شی درحرکت نباشد اعراض آن ممکن نیست حرکت کند. وی تاکید می کند که نهاد عالم اساسا نهادی نا آرام و در حال حرکت و دگرگون شدن است و نشانه آن نیز همین تغییرات محسوس در اعراض (یعنی رنگ و وزن و اندازه و مکان و زمان و .. ) است چرا که تا جوهر در حرکت نباشد هیچ عرضی امکان حرکت وتغییر کردن را ندارد چرا که باید چیزی ایجاد کننده حرکت باشد که خود دارای حرکت باشد. ملاصدرا بر این باور است که هر چه در این عالم طبیعت است، هرچیزی که زمان بر او می گذرد و در فضا و مکان قرار دارد یعنی عالم طبیعت دائماً در حال سیلان است؛ حتی نه فقط در اعراض حرکت واقع می شود، نه فقط اعراض و حالات اجسام طبیعی متغیرند، بلکه خود ذوات دائماً در تحول و تغییرند و اگر ذوات اشیاء متغیر نمی‌بود، احوال و صفات و اعراض متغیر نمی شدند؛ و نه تنها ذوات و اجسام متغیرند بلکه عین حرکت و تغیّرند، عین صیرورت و شدن می باشند. در قدیم می گفتند جسم یا ثابت است یا متغیر، ولی این فلسفه می گوید: در جسم ثبات معنی ندارد بلکه این هستی است یعنی همان حقیقت واحد اصیل که در برخی مراتب خود ثابت است و در برخی مراتب سیّال؛ هستی ثابت مساوی است با ماوراء طبیعت. حالا خود آن حرکت اعراض که ارسطو می گفته، بحثی است که در این جا فرصت بحث در آن باره نیست. می گفتند جسم یا متغیر است یا غیر متغیّر؛ یعنی مقسم حرکت، جسم بود که متغیر یا غیر متغیر بود. ولی در این فلسفه ، هستی است که یا ثابت است یا سیّال، و هستی سیّال مساوی ا ست با عالم طبیعت از اول تا به آخر؛ و بحثی که امروز به نام (شدن) مطرح است (امروز می گویند آنچه هست (شدن) است)، در فلسفه صدرا به جای این کلمه (صیرورت) است. صیرورت یعنی گردیدن، یعنی همان شدن؛ یعنی آنچه در طبیعت است گردیدن است یعنی همان (شدن) نه گردش. در فلسفة اروپا چون مایه های فکری اصالت ماهیتی بوده با اینکه علم رسیده بود به اینجا که حرکت بیش از آنچه قدما فرض میکردند در دل اشیاء راه دارد، نتوانستند مفهوم (شدن) را آن چنانکه هست درک و تحلیل نمایند. هگل بحث را طور دیگری مطرح کرد، گفت: بودن وقتی با نبودن جمع شود از آن )شدن( به وجود می‌آید؛ شدن؛ یعنی جمع بودن و نبودن؛ یعنی ترکیب هستی و نیستی؛ و بعد نتایجی خواسته است بگیرد که جمع میان نقیضین محال نیست. ولی روی پایة اصالت وجود اصلاً خود هستی دو قسم است: یک نوع از هستی (شدن) است. شدن خود نوعی از هستی است نه جمع هستی و نیستی. در عین اینکه وجود و عدم در)شدن( به یک شکلی جمع می شود ولی این غیر از آن است که ضد هم باشند و این اشتباه فلسفة اروپا در فلسفه او نیست. ( مجموعه آثار شهید مطهری ج13 مقالات فلسفی،شهید مطهری ).
این حرکت همچنان که در طبیعت جریان دارد در انسان نیز موجوداست. این حرکت در طبیعت مادی بدن در جریان است بدین صورت که جواهر مادی انسان با حرکات عرضی آن درحرکت است. این تکامل و حرکت طبیعی بدن خارج از اختیار انسان می‌باشد مثل قوای هاضمه، قلب، عروق... که اصطلاحا از آن به حرکات قسری یاد می‌شود. البته ایشان مبدأ حرکات طبیعی بدن را نفس انسانی می‌داند که بحثیجدا دارد. اما حرکت دیگر انسان که مربوط به کمالات نفسانی است کاملاً در اختیار او قرار دارد که حرکت جوهری نفس نامیده می‌شود. نفس انسانی به سبب قوای عقل نظری در حیطه تفکر و عقل عملی در حیطه عمل تکامل جوهری پیدا می‌کند.بدین صورت که هر آنچه می‌اندیشد و بدان ملتزم می‌شود و عقیده‌ای که بدان ایمان دارد طبق نظر ملاصدرا در جوهرنفس انسان تغییر حاصل می‌شود و هکذا در اندیشه‌ای که موج صدور عمل از او می‌شود و فعلی را که به سبب اعتقادی انجام می‌دهد باز جوهر نفس انسانی است که در آن تغییر و تحول رخ می‌دهد و حرکتی از او به سوی مرحله‌ای جدید انجام می‌شود که از آن به تکامل نفس و حرکت جوهری نفس یاد می‌شود، پس حرکت جوهری نفس به اختیار خود انسان است بلکه می‌توان گفت اختیار انسان حرکت نفس را جهت می‌دهد یا او را در راه سعادت و یا در مسیر شقاوت می‌داند و در هر دو حال نفس انسان وارد مرحله جدیدی شده و از قوه به فعلیتی جدید رسیده و تکاملی کسب کرده، حال این تکامل یا به سوی سعادت او ختم می‌شود یا موجب شقاوت او می‌گردد. لذا ملاصدرا در توجیه تنزل نفس به مراحل پست در عین این که او متوجه کمالات عالی است می‌گوید: انتقال نفس به وجه نزول منافاتی باتوجه نفس به کمالات مافوق ندارد چون که خروج از قوه به فعل در شیئی از کمالات حیوانی نه تنها منافی شقاوت اخروی نیست بلکه مؤکد او نیز قرار می‌گیرد، چرا که طرق آخرت متفاوت است یک راه طریق سعادت و رسیدن به نشئه کرامت و قرب به خدا است و راه دیگر طریق شقاوت و رسیدن به نشئه انتقام و دوری از رضوان خدا است)،(اسرارالایات، ص 149). نتیجه که از ابحاث گذشته بدست می آید, آن است که کل جهان ماده و عالم جسمانی یک حقیقت واحد است, که سر تا پا حرکت و سیلان و دگرگونی است. مبدآ این حرکت قوه صرف است, که هیچ فعلیتی جز قوه بودن ندارد (ماده اولی): و منتهایش فعلیت محض است که از هر گونه قوه ای منزه می باشد (تجرد تام) . علامه طباطبایی_قدس سره_ در {نهایه الحکمه}در بیان این مطلب می گوید: [ماده اولی, از آنجا که قوه محض است, فاقد هر گونه فعلیتی که دارد همان فعلیت قوه بودن است. و بنابراین, هر گونه فعلیتی که بر ماده اولی درآید, تابع و پیرو فعلیت صورتی است که آن را به پا می دارد؛ و نیز تمیز آن به تمیز صورتی است که با آن متحد می گردد؛ و همچنین تشخیص به تشخص آن صورت بوده, و در وحدت و کثرت خود تابع آن صورت می باشد. آری ماده فی نفسه از یک وحدت ابهامی, نظیر وحدت ماهیت جنسی برخوردار است [؛ یعنی یک نوع وحدت که می تواند امور متکثری را در بر گیرد؛ همانگونه که ماهیت حیوان مثلا, در عین حال که یک ماهیت واحد است, و وحدت جنسی دارد, انواع گوناگونی را دربر می گیرد.] و چون همین ماده اولی موضوع حرکت جوهری عمومی عالم راتشکیل می دهد, پس سراسر عالم ماده [با همه جواهر و اعراضی که در آن است], یک حقیقت واحد و گذرا خواهد بود که از مرحله قوه محض به سوی فعلیتی که هیچ قوه ای ندارد, در حرکت می باشد. چنان که از بیان فوق بدست می آید, تکیه مولف_قدس سره_ در اثبات وحدت حرکت عالم,بر وحدت موضوع آن, یعنی ماده اولی است .( برای مطالعه دقیق تر و آشنایی بیشتر به صفحات 161 - 188 شرح بدایه الحکمه آقای شیروانی مراجعه فرمائید)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین