حکمت چیست؟ معرفت چیست؟ فطرت چیست؟
حکمت چیست؟ معرفت چیست؟ فطرت چیست؟ حکمت دو کاربرد دارد یکی کاربرد قرآنی آن است و دیگری کاربرد آن به عنوان یک معادل عربی است برای واژه یونانی فلسفه. حکمت قرآنی در مفردات راغب آمده است ، حکمت به معنای رسیدن به حقیقت به وسیله علم و عقل است. و علامه طباطبایی فرموده اند: حکمت [به اصطلاح نحوی] بناء نوع است یعنی نوعی از محکم کاری یا کار محکمی که سستی و رخنه‌ای در آن راه ندارد و غالبا در معلومات عقلی واقعی که ابدا قابل بطلان و کذب نیستند استعمال می‌شود . (تفسیر المیزان، ج 3، ص 395) همچنین فرموده اند: منظور از حکمتی که در قرآن به کار رفته، مجموعه علوم و معارفی است که انسان را به حقیقت رهنمون می‌شود ؛ به طوری که هیچ شک و ابهامی در آن نماند. زیرا مجموعه عقاید و آموزه‌هایی که قرآن بیانگر آنها است، همه با مقتضای فطرت بشر همسو است و مقتضایفطرت، آن بخش از علم و عمل را شامل می‌شود که کمال واقعی و سعادت حقیقی او را تأمین بکند. ازاین‌رو، می‌شود گفت دین با واقعیت و حقیقت مطابقت دارد، اصول و قواعدی که با دین آمده، در واقع حکمت‌اند ؛ و پیامبر (ص) مأمور است این حکمت را، به مردم بیاموزد. (ترجمه المیزان، ج 12، ص 571 ) علامه طباطبایی در جایی دیگر فرموده اند: حکمت ، نظر و اعتقادی است که مطابق واقع و ملازم با رشد بوده و کذب ناپذیر باشد ؛ و ضرری بر آن مترتّب نگردد.(المیزان ؛ ج19 ، ذیل آیه 2 سوره جمعه) و علامه طبرسی فرموده اند: حکمت آن است که تو را بر امر حق که باطلی در آن نیست واقف کند. (تفسیرمجمع‌البیان، ج 2، ص 155، نشر بیروت، مؤسسه اعلمی) و جناب سید علی اکبر قرشی در جمع بندی اقوال فرموده اند: با مراجعه به اصل معنای حکمت می‌توان به دست آورد که حکمت یک حالت و خصیصه درک و تشخیص است که شخص به وسیله آن می‌تواند حق و واقعیت را درک کند و مانع از فساد شود و کار را متقن و محکم انجام دهد، بنابراین حکمت نوعی حالت نفسانی و صفت روحی است نه شی‌ء خارجی، بلکه شی‌ء محکم خارجی از نتایج حکمت است. )قاموس قرآن، ج 2، ص 163( از مجموع آنچه گفته شد می توان چنین نتیجه گرفت که: حکمت ملکه ای علمی ،اعتقادی و عملی است که مطابق با نظام تکوین ، فطرت و دین الهی بوده و بطلان ناپذیر باشد ؛ و انسان را در مسیر رشد و تکامل قرار دهد و هیچ فسادی بر آن مترتب نگردد. حکمت در اصطلاح فلاسفه فلاسفه ، در تعریف حکمت اصطلاحی خود گفته اند : حکمت علم به حقایق اشیاء است به قدر طاقت بشری . و بعضاً گفته اند حکمت آن است که انسان به حقایق اشیاء ، چنان علم پیدا کند که خود ، نمونه ای عقلی از عالم عینی شود. و گفته اند حکمت عبارت است از مظهر اسماء و صفات حق تعالی شدن ، تا آنجا که ممکن است. فلاسفه واژه حکمت را گاه به معنی علوم حقیقی و در مقابل علوم اعتباری مثل صرف و نحو و علم لغت و.. به کار می برند ؛ و گاه آن را به معنایی وسیعتر به کار می بردند که شامل برخی علوم اعتباری هم می شد ؛ و گاه نیز آن را در مقابل علوم تجربی به کار برده اند . ولی در مشهور ترین استعمال ، فلاسفه حکمت را تقسیم کرده اند به حکمت نظری و حکمت عملی . و حکمت نظری خود به سه بخش تقسیم می شود ؛ 1)حکمت طبیعی که شامل همه علوم طبیعی نظیر مباحث طبیعیات فلسفه ، فیزیک وشیمی و... است ؛ 2) حکمت ریاضی که شامل حساب ،هندسه ، هیأت و موسیقی است. 3) الهیّات که شامل دو بخش الهیّات بالمعنی الاعم که از احکام کلی وجود بحث می کند و الهیّات بالامعنی الاخصّ (خداشناسی و توابع آن) است. حکمت عملی نیز شامل سه بخش اخلاق ، تدبیر منزل و سیاست است. ( ر.ک: آموزش فلسفه ؛ آیةالله مصباح یزدی ؛ ج1 ؛ ص65 و 27 ) جمع بندی مطالب در باب حکمت از آنچه بیان شد معلوم می شود که اوّلا حکمت عمدتا یک وصف نفسانی و روحی است . ثانیا حکمت از سنخ علم و آگاهی است ؛ لذا یکی از رسالات انبیاء (ع) تعلیم حکمت است( یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة ). ثالثا حکمت مراتبی دارد ؛ چرا که حقایق اشیاء ، دارای مراتب است. شناخت حقیقت اشیاء طبیعی ، حکمت طبیعی ؛ و شناخت حقایق ریاضی ، حکمت ریاضی ؛ و شناخت حقایق فوق طبیعی و فوق ریاضی حکمت الهی نامیده می شود. لذا حکما بر سه گونه اند حکیم طبیعی ، حکیم ریاضی و حکیم الهی. رابعا حکمت نظری و علمی ، در عمل نیز موجب استحکام عمل است چه عمل فردی و چه عمل خانوادگی و چه عمل اجتماعی لذا حکمت عملی نیز نتیجه حکمت نظری است . خامسا چون فطرت آدمی موافق عالم تکوین ، و دین نیز موافق با فطرت است ؛ لذا حکمت نیز موافق با فطرت و دین است. از این رو خداوند متعال آن را در کنار کتاب آسمانی قرار داد.( یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة ) ؛ بلکه در نگاهی دقیقتر آن را تفسیر دین قرار داده و قرآن را سراسر حکمت و حکیم نامید.( الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکیم ) چرا که قرآن حکیم نسخه کتبی کلّ عالم و نقشه وجودی انسان کامل و فطرت الله جامع و میزان حقیقت است. سادساً چون خداوند متعال حکمت را به خود و به کتاب خود نسبت داده است ؛ معلوم می شود که حکمت به معنی حقیقی آن و در مرتبه عالی آن از سنخ علم تخلّف ناپذیر و صد رد صد یقینی است. معرفت چیست ؟ در مورد چیستی معرفت و علم و فرق بین آن دو مباحث فراوانی مطرح است و بعضا نظرات ارائه شده در این باب متعارض یا متفاوتند ؛ لذا ما از ورود مفصل در این بحث دامنه دار پرهیز نموده و به ذکر نکاتی کوتاه در این باره بسنده می کنیم . علم و معرفت از امور بدیهی بوده و قابل تعریف نیستند ؛ چون شناخت هر چیزی به علم ومعرفت است ؛ و چیزی ظاهر تر از این دو نیست که این دو را به ما بشناساند. لذا در یک تعریف تشبیهی گفته اند: علم ومعرفت مثل نور است که خود ، روشن است و هر چیزی را روشن می کند. راغب در مفردات ، در واژه عَرَفَ ، گفته است : معرفت شناختن شیء است با تفکّر و تدبّر در آثار آن شیء ، و آن اخصِ از علم است ؛ لذا می گویند فلانی به خدا معرفت دارد و نمی گویند به خدا علم دارد ؛ چون شناخت خدا با تفکر در آثار اوست. و می گویند خدا به موجودات علم دارد و نمی گویند معرفت دارد ؛ چرا که معرفت از علم قاصر است و در حاصل از معرفت به کار می رود. در اقرب الموارد ، در واژه عَرَفَ ، گفته است : معرفت ، شناختن به یکی از حواسّ پنجگانه است. و در قاموس القرآن ، در واژه عَرَفَ ، گفته است : عرفان نسبت به علم شناخت ناقصی است ؛ و آن از تفکّر در آثار شیء ناشی می شود. از توجه به استعمالات مختلف واژه معرفت و علم در علوم مختلف چنین به نظر می رسد که این دو واژه کاربردهای متفاوتی در علوم مختلف دارند ؛ لذا لغویین نیز با توجه به استعمالات گوناگون این دو کلمه ، برای آن دو معانی مختلفی را بیان کرده اند. ولی با توجّه به استعمال واژه معرفت و علم در آیات و روایات اهل بیت (ع) و اقوال لغویین چنین به نظر می رسد که معرفت در مقابل علم ، آگاهی ناقصی است ؛ یعنی نسبت بین آنها ، نسبت نقص به کمال است ؛ به همین علّت نیز صحیح است که گفته شود فلانی به خدا معرفت دارد ؛ ولی نمی توان گفت فلانی به خدا علم دارد. چون تنها خود خداست که به خودش آگاهی کامل دارد . و از طرف دیگر صحیح است که بگوییم خدا به همه موجودات علم دارد ؛ ولی صحیح نیست که گفته شود خدا به موجودات معرفت دارد ؛ چون آگاهی ناقص برای خدا معنی ندارد. بر این اساس شاید بتوان گفت: علم آن نوع آگاهی است که همراه با احاطه کامل وجودی باشد ؛ و معرفت آن نوع آگاهی است که یا همراه با احاطه وجودی نیست یا همراه با احاطه وجودی ناقص است . فطرت چیست؟ هر موجودی که خداوند متعال آفریده است ؛ با خصوصیّات خاصّ خود آفریده شده است ؛ برای مثال نمک با صفت شوری و قند با صفت شیرینی خلق شده است ؛ و این صفات در ذات آنها و ساختار وجودی آنها نهاده شده است ؛ از این خاصیّت ذاتی که در موجودات بی جان وجود دارد تعبیر به طبیعت می شود. لذا گفته می شود طبیعت نمک شور و طبیعت قند شیرین است . در گیاهان ، افزون بر این طبیعت ، خصوصیات ویژه دیگری نیز دیده می شود که کاملا با خصوصیّات موجودات بی جان متفاوت است ؛ و آن عبارت است از رشد و نمو و تولید مثل ؛ و نوع خاصی از واکنش به عوامل محیطی ؛ که از آن می توان به طبیعت نباتی تعبیر نمود ؛ ساختار وجودی حیوانات نیز افزون بر خصوصیات جمادی و نباتی ، خصوصیات خاصی را از خود بروز می دهد که از آنها تعبیر می شود به غریزه ؛ و غریزه بر دو نوع است غریزه ای که از سنخ آگاهی و شناخت است ( غریزه نگرشی ) و غریزه ای که از سنخ گرایش و عمل است (غریزه گرایشی ) ؛ در انسان از آن جهت که بدن او یک وجود طبیعی است ، خواص طبیعی وجود دارد ؛ و از آن جهت که خاصیت رشد و نمو و تولید مثل دارد ؛ دارای خواص نباتی است ؛ و از آن جهت که جنبه حیوانی دارد ، دارای یک سری غرایز است ؛ امّا افزون بر همه اینها انسان دارای یک روح الهی است ؛ که این روح الهی نیز ساختار و اقتضائات ویژه خود را دارد ؛ که از آن تعبیر می شود به فطرت . تفاوت اساسی فطرت با طبیعت و غریزه در این است که آن دو ، انسان را به سوی عالم مادّه سوق می دهند و نیازهای مادی او را برآورده می سازند ، ولی فطرت ، انسان را به سوی عالم ماوراء طبیعت و خدا سوق می دهد ؛ چون حقیقت روح بر خلاف غریزه و طبیعت یک حقیقت غیرمادی و الهی است ؛ لذا به سوی اصل خود گرایش دارد. و چون مسیر غرایز و طبایع با مسیر فطرت در دو جهت مخالف است لذا بسیاری از اوقات بین اینها تنازع پدید می آید ؛ لذا انبیاء (ع) با فرامین الهی آمده اند تا این تنازع را خاتمه دهند ؛ و برای بشر برنامه ای ارائه دهند که بتواند در پرتو آن هم غرایز خود را در حدّ نیاز ارضاء نماید هم فطرت خود را شکوفا کند . از این روست که خداوند متعال دین خود را دینی مبتی بر فطرت معرّفی نموده است. ( فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‌ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ ) (روم/30) بنا بر این فطرت سرشت و ساختار تکوینی و خلقتی روح انسان است که زمینه رشد و هدایت را در او فراهم می کند. به عبارت دیگر ، فطرت عبارت است از نوعی هدایت تکوینی انسان در دو قلمرو شناخت(نگرش) و احساس‌ (گرایش ) . فطریات مربوط به ادراک و شناخت، اصول تفکر بشر بشمار می‌روند ، و فطریات مربوط به تمایل و احساس و گرایش ، پایه های تعالی عملی و اخلاقی انسان قلمداد می‌گردند ؛ و همه این ها از ویژگی ها و خصائص روح انسانی اند.
عنوان سوال:

حکمت چیست؟ معرفت چیست؟ فطرت چیست؟


پاسخ:

حکمت چیست؟ معرفت چیست؟ فطرت چیست؟

حکمت دو کاربرد دارد یکی کاربرد قرآنی آن است و دیگری کاربرد آن به عنوان یک معادل عربی است برای واژه یونانی فلسفه.
حکمت قرآنی
در مفردات راغب آمده است ، حکمت به معنای رسیدن به حقیقت به وسیله علم و عقل است. و علامه طباطبایی فرموده اند: حکمت [به اصطلاح نحوی] بناء نوع است یعنی نوعی از محکم کاری یا کار محکمی که سستی و رخنه‌ای در آن راه ندارد و غالبا در معلومات عقلی واقعی که ابدا قابل بطلان و کذب نیستند استعمال می‌شود . (تفسیر المیزان، ج 3، ص 395) همچنین فرموده اند: منظور از حکمتی که در قرآن به کار رفته، مجموعه علوم و معارفی است که انسان را به حقیقت رهنمون می‌شود ؛ به طوری که هیچ شک و ابهامی در آن نماند. زیرا مجموعه عقاید و آموزه‌هایی که قرآن بیانگر آنها است، همه با مقتضای فطرت بشر همسو است و مقتضایفطرت، آن بخش از علم و عمل را شامل می‌شود که کمال واقعی و سعادت حقیقی او را تأمین بکند. ازاین‌رو، می‌شود گفت دین با واقعیت و حقیقت مطابقت دارد، اصول و قواعدی که با دین آمده، در واقع حکمت‌اند ؛ و پیامبر (ص) مأمور است این حکمت را، به مردم بیاموزد. (ترجمه المیزان، ج 12، ص 571 ) علامه طباطبایی در جایی دیگر فرموده اند: حکمت ، نظر و اعتقادی است که مطابق واقع و ملازم با رشد بوده و کذب ناپذیر باشد ؛ و ضرری بر آن مترتّب نگردد.(المیزان ؛ ج19 ، ذیل آیه 2 سوره جمعه) و علامه طبرسی فرموده اند: حکمت آن است که تو را بر امر حق که باطلی در آن نیست واقف کند. (تفسیرمجمع‌البیان، ج 2، ص 155، نشر بیروت، مؤسسه اعلمی) و جناب سید علی اکبر قرشی در جمع بندی اقوال فرموده اند: با مراجعه به اصل معنای حکمت می‌توان به دست آورد که حکمت یک حالت و خصیصه درک و تشخیص است که شخص به وسیله آن می‌تواند حق و واقعیت را درک کند و مانع از فساد شود و کار را متقن و محکم انجام دهد، بنابراین حکمت نوعی حالت نفسانی و صفت روحی است نه شی‌ء خارجی، بلکه شی‌ء محکم خارجی از نتایج حکمت است. )قاموس قرآن، ج 2، ص 163(
از مجموع آنچه گفته شد می توان چنین نتیجه گرفت که: حکمت ملکه ای علمی ،اعتقادی و عملی است که مطابق با نظام تکوین ، فطرت و دین الهی بوده و بطلان ناپذیر باشد ؛ و انسان را در مسیر رشد و تکامل قرار دهد و هیچ فسادی بر آن مترتب نگردد.
حکمت در اصطلاح فلاسفه
فلاسفه ، در تعریف حکمت اصطلاحی خود گفته اند : حکمت علم به حقایق اشیاء است به قدر طاقت بشری . و بعضاً گفته اند حکمت آن است که انسان به حقایق اشیاء ، چنان علم پیدا کند که خود ، نمونه ای عقلی از عالم عینی شود. و گفته اند حکمت عبارت است از مظهر اسماء و صفات حق تعالی شدن ، تا آنجا که ممکن است.
فلاسفه واژه حکمت را گاه به معنی علوم حقیقی و در مقابل علوم اعتباری مثل صرف و نحو و علم لغت و.. به کار می برند ؛ و گاه آن را به معنایی وسیعتر به کار می بردند که شامل برخی علوم اعتباری هم می شد ؛ و گاه نیز آن را در مقابل علوم تجربی به کار برده اند . ولی در مشهور ترین استعمال ، فلاسفه حکمت را تقسیم کرده اند به حکمت نظری و حکمت عملی . و حکمت نظری خود به سه بخش تقسیم می شود ؛ 1)حکمت طبیعی که شامل همه علوم طبیعی نظیر مباحث طبیعیات فلسفه ، فیزیک وشیمی و... است ؛ 2) حکمت ریاضی که شامل حساب ،هندسه ، هیأت و موسیقی است. 3) الهیّات که شامل دو بخش الهیّات بالمعنی الاعم که از احکام کلی وجود بحث می کند و الهیّات بالامعنی الاخصّ (خداشناسی و توابع آن) است. حکمت عملی نیز شامل سه بخش اخلاق ، تدبیر منزل و سیاست است. ( ر.ک: آموزش فلسفه ؛ آیةالله مصباح یزدی ؛ ج1 ؛ ص65 و 27 )
جمع بندی مطالب در باب حکمت
از آنچه بیان شد معلوم می شود که اوّلا حکمت عمدتا یک وصف نفسانی و روحی است . ثانیا حکمت از سنخ علم و آگاهی است ؛ لذا یکی از رسالات انبیاء (ع) تعلیم حکمت است( یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة ). ثالثا حکمت مراتبی دارد ؛ چرا که حقایق اشیاء ، دارای مراتب است. شناخت حقیقت اشیاء طبیعی ، حکمت طبیعی ؛ و شناخت حقایق ریاضی ، حکمت ریاضی ؛ و شناخت حقایق فوق طبیعی و فوق ریاضی حکمت الهی نامیده می شود. لذا حکما بر سه گونه اند حکیم طبیعی ، حکیم ریاضی و حکیم الهی. رابعا حکمت نظری و علمی ، در عمل نیز موجب استحکام عمل است چه عمل فردی و چه عمل خانوادگی و چه عمل اجتماعی لذا حکمت عملی نیز نتیجه حکمت نظری است . خامسا چون فطرت آدمی موافق عالم تکوین ، و دین نیز موافق با فطرت است ؛ لذا حکمت نیز موافق با فطرت و دین است. از این رو خداوند متعال آن را در کنار کتاب آسمانی قرار داد.( یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة ) ؛ بلکه در نگاهی دقیقتر آن را تفسیر دین قرار داده و قرآن را سراسر حکمت و حکیم نامید.( الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکیم ) چرا که قرآن حکیم نسخه کتبی کلّ عالم و نقشه وجودی انسان کامل و فطرت الله جامع و میزان حقیقت است. سادساً چون خداوند متعال حکمت را به خود و به کتاب خود نسبت داده است ؛ معلوم می شود که حکمت به معنی حقیقی آن و در مرتبه عالی آن از سنخ علم تخلّف ناپذیر و صد رد صد یقینی است.
معرفت چیست ؟
در مورد چیستی معرفت و علم و فرق بین آن دو مباحث فراوانی مطرح است و بعضا نظرات ارائه شده در این باب متعارض یا متفاوتند ؛ لذا ما از ورود مفصل در این بحث دامنه دار پرهیز نموده و به ذکر نکاتی کوتاه در این باره بسنده می کنیم .
علم و معرفت از امور بدیهی بوده و قابل تعریف نیستند ؛ چون شناخت هر چیزی به علم ومعرفت است ؛ و چیزی ظاهر تر از این دو نیست که این دو را به ما بشناساند. لذا در یک تعریف تشبیهی گفته اند: علم ومعرفت مثل نور است که خود ، روشن است و هر چیزی را روشن می کند.
راغب در مفردات ، در واژه عَرَفَ ، گفته است : معرفت شناختن شیء است با تفکّر و تدبّر در آثار آن شیء ، و آن اخصِ از علم است ؛ لذا می گویند فلانی به خدا معرفت دارد و نمی گویند به خدا علم دارد ؛ چون شناخت خدا با تفکر در آثار اوست. و می گویند خدا به موجودات علم دارد و نمی گویند معرفت دارد ؛ چرا که معرفت از علم قاصر است و در حاصل از معرفت به کار می رود.
در اقرب الموارد ، در واژه عَرَفَ ، گفته است : معرفت ، شناختن به یکی از حواسّ پنجگانه است.
و در قاموس القرآن ، در واژه عَرَفَ ، گفته است : عرفان نسبت به علم شناخت ناقصی است ؛ و آن از تفکّر در آثار شیء ناشی می شود.
از توجه به استعمالات مختلف واژه معرفت و علم در علوم مختلف چنین به نظر می رسد که این دو واژه کاربردهای متفاوتی در علوم مختلف دارند ؛ لذا لغویین نیز با توجه به استعمالات گوناگون این دو کلمه ، برای آن دو معانی مختلفی را بیان کرده اند. ولی با توجّه به استعمال واژه معرفت و علم در آیات و روایات اهل بیت (ع) و اقوال لغویین چنین به نظر می رسد که معرفت در مقابل علم ، آگاهی ناقصی است ؛ یعنی نسبت بین آنها ، نسبت نقص به کمال است ؛ به همین علّت نیز صحیح است که گفته شود فلانی به خدا معرفت دارد ؛ ولی نمی توان گفت فلانی به خدا علم دارد. چون تنها خود خداست که به خودش آگاهی کامل دارد . و از طرف دیگر صحیح است که بگوییم خدا به همه موجودات علم دارد ؛ ولی صحیح نیست که گفته شود خدا به موجودات معرفت دارد ؛ چون آگاهی ناقص برای خدا معنی ندارد.
بر این اساس شاید بتوان گفت: علم آن نوع آگاهی است که همراه با احاطه کامل وجودی باشد ؛ و معرفت آن نوع آگاهی است که یا همراه با احاطه وجودی نیست یا همراه با احاطه وجودی ناقص است .
فطرت چیست؟
هر موجودی که خداوند متعال آفریده است ؛ با خصوصیّات خاصّ خود آفریده شده است ؛ برای مثال نمک با صفت شوری و قند با صفت شیرینی خلق شده است ؛ و این صفات در ذات آنها و ساختار وجودی آنها نهاده شده است ؛ از این خاصیّت ذاتی که در موجودات بی جان وجود دارد تعبیر به طبیعت می شود. لذا گفته می شود طبیعت نمک شور و طبیعت قند شیرین است . در گیاهان ، افزون بر این طبیعت ، خصوصیات ویژه دیگری نیز دیده می شود که کاملا با خصوصیّات موجودات بی جان متفاوت است ؛ و آن عبارت است از رشد و نمو و تولید مثل ؛ و نوع خاصی از واکنش به عوامل محیطی ؛ که از آن می توان به طبیعت نباتی تعبیر نمود ؛ ساختار وجودی حیوانات نیز افزون بر خصوصیات جمادی و نباتی ، خصوصیات خاصی را از خود بروز می دهد که از آنها تعبیر می شود به غریزه ؛ و غریزه بر دو نوع است غریزه ای که از سنخ آگاهی و شناخت است ( غریزه نگرشی ) و غریزه ای که از سنخ گرایش و عمل است (غریزه گرایشی ) ؛ در انسان از آن جهت که بدن او یک وجود طبیعی است ، خواص طبیعی وجود دارد ؛ و از آن جهت که خاصیت رشد و نمو و تولید مثل دارد ؛ دارای خواص نباتی است ؛ و از آن جهت که جنبه حیوانی دارد ، دارای یک سری غرایز است ؛ امّا افزون بر همه اینها انسان دارای یک روح الهی است ؛ که این روح الهی نیز ساختار و اقتضائات ویژه خود را دارد ؛ که از آن تعبیر می شود به فطرت . تفاوت اساسی فطرت با طبیعت و غریزه در این است که آن دو ، انسان را به سوی عالم مادّه سوق می دهند و نیازهای مادی او را برآورده می سازند ، ولی فطرت ، انسان را به سوی عالم ماوراء طبیعت و خدا سوق می دهد ؛ چون حقیقت روح بر خلاف غریزه و طبیعت یک حقیقت غیرمادی و الهی است ؛ لذا به سوی اصل خود گرایش دارد. و چون مسیر غرایز و طبایع با مسیر فطرت در دو جهت مخالف است لذا بسیاری از اوقات بین اینها تنازع پدید می آید ؛ لذا انبیاء (ع) با فرامین الهی آمده اند تا این تنازع را خاتمه دهند ؛ و برای بشر برنامه ای ارائه دهند که بتواند در پرتو آن هم غرایز خود را در حدّ نیاز ارضاء نماید هم فطرت خود را شکوفا کند . از این روست که خداوند متعال دین خود را دینی مبتی بر فطرت معرّفی نموده است. ( فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‌ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ ) (روم/30)
بنا بر این فطرت سرشت و ساختار تکوینی و خلقتی روح انسان است که زمینه رشد و هدایت را در او فراهم می کند. به عبارت دیگر ، فطرت عبارت است از نوعی هدایت تکوینی انسان در دو قلمرو شناخت(نگرش) و احساس‌ (گرایش ) . فطریات مربوط به ادراک و شناخت، اصول تفکر بشر بشمار می‌روند ، و فطریات مربوط به تمایل و احساس و گرایش ، پایه های تعالی عملی و اخلاقی انسان قلمداد می‌گردند ؛ و همه این ها از ویژگی ها و خصائص روح انسانی اند.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین