آیا ممکن است کسی تمام گرایش های فطری اش را از دست بدهد؟ منظور از مسخ فطرت چیست؟ آیا مستلزم انکار فطرت نیست؟
با توجه به توضیحی که در پاسخ سوال قبل دادیم معلوم شد که گرایش های فطری، ذاتی آدمی است و ذاتی شیء، قابل انفکاک از شیء نیست. زیرا اگر قابل انفکاک بود، ذاتی نبود. بلکه عرضی بود. اما اگر چنین است، پس مقصود از مسخ فطرت چیست؟ در این جا نیز می توان دو پاسخ داد: الف( مقصود از مسخ فطرت، ضعیف شدن نور فطرت در وجود آدمی است، نه حذف آن. یعنی در آدمی گرایش های مختلفی نهفته است که توجه به هر کدام می تواند شدید و ضعیف شود و شدت و ضعف هر یک بر بقیه نیز تاثیر می گذارد. برای مثال هم میل به حقیقت و علم آموزی، ذاتی انسان است، هم میل به اشباع غریزه ی جنسی. منتها یک نفر ممکن است چنان غرق در علم آموزی شود که اساسا میل دیگرش بسیار ضعیف و فراموش شود. هم چنین ممکن است اشباع غریزه جنسی چنان فکر و ذهن وی را اشغال کند که جایی برای گرایش‌های دیگر باقی نگذارد. )برای تفصیل بحث، ر. ک: امدادهای غیبی در زندگی بشر، )مقاله‌ی )خورشید دین هرگز غروب نمی‌کند((، صص 53 - 54. . نکته‌ی دومی که در بحث فطرت و تأثیرگذاری امور در آن باید توجه داشت، این است که بحث مسخ فطرت بیش‌تر در حوزه‌ی اخلاقیات مطرح می‌شود تا سایر امور فطری. در حوزه‌ی اخلاقیات نیز دو عامل باید دست به دست هم بدهند تا انعکاس فطرت معلوم شود: یکی میزان پاک بودن فطرت است و دیگری شدت ضربه‌ای که به فطرت وارد می‌شود. گاهی آینه‌ی دل آدمی چنان پاک است که نشستن اندک غباری بر آن صاحبش را بر آشفته می‌سازد و گاهی آن قدر گل و لای روی آن را پوشانده که، کم‌تر از خارج تأثیر می‌پذیرد. اما همین فطرت‌های محجوب هم اگر ضربه‌ای بسیار شدید بر آن‌ها وارد شود، عکس العمل نشان خواهند داد. نمونه‌اش در تاریخ معاصر، خلبانی است که بمب اتمی بر هیروشیما و ناکازاکی ریخت. وی را به صورت مردی بسیار قسی القلب تربیت کرده بودند تا بتواند به راحتی چنین وظیفه‌ای را انجام دهد. اما علی رغم آن همه قساوت، وقتی حادثه را با چشم خود دید، وجدان و فطرتش چنان بر او حمله کرد که نتوانست تحمل کند و دیوانه شد. ب( معنای عمیق‌تر مسخ فطرت، آن چیزی است که در آیات قرآن هم به آن اشاره شده است. واژه‌ی مسخ در قرآن کریم یک بار آمده است: ولو شئنا لمسخناهم علی مکانتهم فما استطاعوا مضیا و لا یرجعون. )یس 36 / 67. و اگر بخواهیم، هر آینه ایشان را در جای خود مسخ می‌کنیم؛ ]به گونه‌ای[ که نه بتوانند بروند و نه برگردند. . اما حقیقت مسخ شدن سه بار در خصوص برخی طوایف، در قرآن کریم مطرح شده است؛ در دو مورد، با تعابیر زیر آمده است: فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین. )بقره 2 / 65 و اعراف 7 / 166. به آنان گفتیم: بوزینگانی بی‌مقدار باشید ]مساوی بشوید[. و: جعل منم القردة و الخنازیر. )مائده 5 / 60. برخی از آن‌ها را میمون و خوک گردانید. .اما این که چگونه مسخ است، باید گفت: اولا فطرت در انسان، بر خلاف سایر ذاتیات موجودات، امری بالفعل و نهایی شده نیست. برای مثال، سگ بودن از ابتدا در او هست، اما انسانیت یک انسان از ابتدا در او به صورت نهایی وجود ندارد، بلکه به صورت بالقوه است و او می‌تواند این انسانیت را شکوفا کند یا آن را طرد و سرکوب کند. زیرا انسان اختیار دارد و فطرت او منافی اختیار او نیست. ثانیا به تعبیر علامه طباطبایی )انسانی که مثلا به خوک یا میمون مسخ شد، این گونه است که صورت حیوانیت روی صورت انسانیتش نقش بسته است و چنین کسی، انسانی است خوک یا انسانی است میمون، نه این که انسانیتش به کلی باطل گشته و صورت خوکی و میمونی به جای صورت انسانیتش نشسته باشد. پس وقتی در اثر تکرار عمل صورتی از صور ملکات را کسب کند، نفسش به آن صورت متصور می‌شود. و هیچ دلیلی نداریم که این نفسانیات و صورت‌های نفسانی همان طور که در آخرت مجسم می‌شود، در دنیا نیز نتواند از باطل به ظاهر در بیاید و مجسم شود. پیش از این هم گفتیم که نفس انسان در اول حدوثش هیچ نقشی ندارد و می‌تواند هر صورتی را پذیرا شود و لذا انسان مسخ شده، انسان است و مسخ شده، نه این که مسخ شده‌ای فاقد انسانیت باشد.( )ترجمه‌ی تفسیر المیزان، ج 1، ص 314، ذیل آیه‌ی 65 سوره‌ی 65 سوره‌ی بقره. برای بحثی روایی در باب مسخ، ر. ک: همان، ج 8، صص 397 - 392، ذیل آیه‌ی 166 سوره‌ی اعراف. . خلاصه این که فطرت یعنی وجود یک گرایش اصیل در آدمی به سمت تعالی. اما وجود این گرایش به معنای نفی اختیار انسان نیست و انسان اختیار دارد مطابق با مسیر این گرایش حرکت کند یا در مسیر گرایش‌های دیگر. البته انسانی که در مسیرهای دیگر حرکت می‌کند، در نهایت در می‌یابد که خودش ضرر کرده است،
عنوان سوال:

آیا ممکن است کسی تمام گرایش های فطری اش را از دست بدهد؟ منظور از مسخ فطرت چیست؟ آیا مستلزم انکار فطرت نیست؟


پاسخ:

با توجه به توضیحی که در پاسخ سوال قبل دادیم معلوم شد که گرایش های فطری، ذاتی آدمی است و ذاتی شیء، قابل انفکاک از شیء نیست. زیرا اگر قابل انفکاک بود، ذاتی نبود. بلکه عرضی بود. اما اگر چنین است، پس مقصود از مسخ فطرت چیست؟ در این جا نیز می توان دو پاسخ داد:
الف( مقصود از مسخ فطرت، ضعیف شدن نور فطرت در وجود آدمی است، نه حذف آن. یعنی در آدمی گرایش های مختلفی نهفته است که توجه به هر کدام می تواند شدید و ضعیف شود و شدت و ضعف هر یک بر بقیه نیز تاثیر می گذارد. برای مثال هم میل به حقیقت و علم آموزی، ذاتی انسان است، هم میل به اشباع غریزه ی جنسی. منتها یک نفر ممکن است چنان غرق در علم آموزی شود که اساسا میل دیگرش بسیار ضعیف و فراموش شود. هم چنین ممکن است اشباع غریزه جنسی چنان فکر و ذهن وی را اشغال کند که جایی برای گرایش‌های دیگر باقی نگذارد. )برای تفصیل بحث، ر. ک: امدادهای غیبی در زندگی بشر، )مقاله‌ی )خورشید دین هرگز غروب نمی‌کند((، صص 53 - 54. .
نکته‌ی دومی که در بحث فطرت و تأثیرگذاری امور در آن باید توجه داشت، این است که بحث مسخ فطرت بیش‌تر در حوزه‌ی اخلاقیات مطرح می‌شود تا سایر امور فطری. در حوزه‌ی اخلاقیات نیز دو عامل باید دست به دست هم بدهند تا انعکاس فطرت معلوم شود: یکی میزان پاک بودن فطرت است و دیگری شدت ضربه‌ای که به فطرت وارد می‌شود. گاهی آینه‌ی دل آدمی چنان پاک است که نشستن اندک غباری بر آن صاحبش را بر آشفته می‌سازد و گاهی آن قدر گل و لای روی آن را پوشانده که، کم‌تر از خارج تأثیر می‌پذیرد. اما همین فطرت‌های محجوب هم اگر ضربه‌ای بسیار شدید بر آن‌ها وارد شود، عکس العمل نشان خواهند داد. نمونه‌اش در تاریخ معاصر، خلبانی است که بمب اتمی بر هیروشیما و ناکازاکی ریخت. وی را به صورت مردی بسیار قسی القلب تربیت کرده بودند تا بتواند به راحتی چنین وظیفه‌ای را انجام دهد. اما علی رغم آن همه قساوت، وقتی حادثه را با چشم خود دید، وجدان و فطرتش چنان بر او حمله کرد که نتوانست تحمل کند و دیوانه شد.
ب( معنای عمیق‌تر مسخ فطرت، آن چیزی است که در آیات قرآن هم به آن اشاره شده است. واژه‌ی مسخ در قرآن کریم یک بار آمده است: ولو شئنا لمسخناهم علی مکانتهم فما استطاعوا مضیا و لا یرجعون. )یس 36 / 67. و اگر بخواهیم، هر آینه ایشان را در جای خود مسخ می‌کنیم؛ ]به گونه‌ای[ که نه بتوانند بروند و نه برگردند. .
اما حقیقت مسخ شدن سه بار در خصوص برخی طوایف، در قرآن کریم مطرح شده است؛ در دو مورد، با تعابیر زیر آمده است: فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین. )بقره 2 / 65 و اعراف 7 / 166. به آنان گفتیم: بوزینگانی بی‌مقدار باشید ]مساوی بشوید[. و: جعل منم القردة و الخنازیر. )مائده 5 / 60. برخی از آن‌ها را میمون و خوک گردانید. .اما این که چگونه مسخ است، باید گفت:
اولا فطرت در انسان، بر خلاف سایر ذاتیات موجودات، امری بالفعل و نهایی شده نیست. برای مثال، سگ بودن از ابتدا در او هست، اما انسانیت یک انسان از ابتدا در او به صورت نهایی وجود ندارد، بلکه به صورت بالقوه است و او می‌تواند این انسانیت را شکوفا کند یا آن را طرد و سرکوب کند. زیرا انسان اختیار دارد و فطرت او منافی اختیار او نیست.
ثانیا به تعبیر علامه طباطبایی )انسانی که مثلا به خوک یا میمون مسخ شد، این گونه است که صورت حیوانیت روی صورت انسانیتش نقش بسته است و چنین کسی، انسانی است خوک یا انسانی است میمون، نه این که انسانیتش به کلی باطل گشته و صورت خوکی و میمونی به جای صورت انسانیتش نشسته باشد. پس وقتی در اثر تکرار عمل صورتی از صور ملکات را کسب کند، نفسش به آن صورت متصور می‌شود. و هیچ دلیلی نداریم که این نفسانیات و صورت‌های نفسانی همان طور که در آخرت مجسم می‌شود، در دنیا نیز نتواند از باطل به ظاهر در بیاید و مجسم شود. پیش از این هم گفتیم که نفس انسان در اول حدوثش هیچ نقشی ندارد و می‌تواند هر صورتی را پذیرا شود و لذا انسان مسخ شده، انسان است و مسخ شده، نه این که مسخ شده‌ای فاقد انسانیت باشد.( )ترجمه‌ی تفسیر المیزان، ج 1، ص 314، ذیل آیه‌ی 65 سوره‌ی 65 سوره‌ی بقره. برای بحثی روایی در باب مسخ، ر. ک: همان، ج 8، صص 397 - 392، ذیل آیه‌ی 166 سوره‌ی اعراف. .
خلاصه این که فطرت یعنی وجود یک گرایش اصیل در آدمی به سمت تعالی. اما وجود این گرایش به معنای نفی اختیار انسان نیست و انسان اختیار دارد مطابق با مسیر این گرایش حرکت کند یا در مسیر گرایش‌های دیگر. البته انسانی که در مسیرهای دیگر حرکت می‌کند، در نهایت در می‌یابد که خودش ضرر کرده است،





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین