بزرگان اهل سنت در مورد ابوحنیفه چه دیدگاهی دارند؟
ابوحنیفه را بهتر بشناسیم نمونه هایی از نظرات بزرگان اهل سنت نسبت به ابوحنیفه نظر سفیان بن عُیِیْنه در مورد ابوحنیفه بخاری در کتاب تاریخ صغیر نقل می‌کند: أنّ سفیان لما نعی أبو حنیفة، قال: الحمد للّه، کان ینقض الإسلام عروة، ما ولد فی الإسلام أشأم منه وقتی سفیان، خبر مرگ ابوحنیفه را شنید، خدا را شکر کرد و گفت: او اسلام را تکه تکه می کرد و در اسلام، شوم تر از او بدنیا نیامده است. التاریخ الصغیر للبخاری، ج2، ص93 - تاریخ بغداد، ج13، ص418 خطیب بغدادی که از شخصیت‌های برجسته اهل سنت است، در تاریخ بغداد، ج13، ص401 از جناب حُنینی - که ذهبی در حق او می‌گوید: الامام الحافظ - نقل می‌کند: از مالک (رئیس مالکی ها) شنیدم که می گفت: در اسلام، فرزندی شوم تر از ابوحنیفه به‌ دنیا نیامده است. همچنین ابن عبد البر در کتاب الإنتقاء فی فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء، ص150 می‌گوید: سفیان ثوری همان تعبیری را که مالک درباره ابوحنیفه گفته، نقل می‌کند: ابوحنیفه، شرترین مولودی است که در اسلام به دنیا آمده است. در تاریخ بغداد از مالک بن انس نقل می‌کند: فتنه ابوحنیفه، ضررش بر این امت، بیشتر از فتنه ابلیس است. تاریخ بغداد للخطیب بغدادی، ج13، ص396 نظر شافعی در مورد ابوحنیفه در کتاب حلیة الأولیاء از قول شافعی نقل می‌کند: کتاب ابوحنیفه را نگاه کردم و 120 یا 130 ورق داشت. 80 ورق آن درباره وضوء و نماز بود و اینها، یا مخالف کتاب خدا بود یا مخالف سنت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یا اختلاف اقوال یا تناض یا خلاف قیاس. حلیة الأولیاء لأبی نعیم، ج10، ص103 نظر احمد بن حنبل در مورد ابوحنیفه خطیب بغدادی از احمد بن حنبل نقل می‌کند: قول ابوحنیفه و سرگین، نزد من مساوی است. تاریخ بغداد للخطیب بغدادی، ج13، ص413 (با پوزش از عزیزان اهل سنت حنفی، ما فقط کلام احمد بن حنبل را ترجمه کردیم و قصد جسارت نداریم) طبرانی از احمد بن حنبل نقل می‌کند: ابوحنیفه دروغ می‌گوید و شایسته نیست که اصحاب ابوحنیفه از او چیزی نقل کنند. المعجم طبرانی، ج7، ص17 خوب حال که نظرات بزرگان اهل سنت را راجع به ابوحنیفه شنیدید بد نیست نمونه هایی از برخورد و مناظره های او را با بزرگان شیعه ذکر کنیم. نمونه اول : ابوحنیفه پیشوای فرقه حنفی می گوید: روزی به خانه امام صادق علیه السلام رفتم که آن حضرت را ملاقات کنم . اجازه ملاقات خواستم ، امام علیه السلام اجازه نداد. در این وقت عده ای از مردم کوفه آمدند. امام علیه السلام به آنها اجازه ملاقات داد. من هم با آنها داخل خانه شدم . چون به محضرش رسیدم ، گفتم : - فرزند رسول خدا! بهتر است کسی را به کوفه بفرستید تا مردم را از دشنام اصحاب حضرت محمد صلی الله علیه و آله باز دارید. من بیش از ده هزار نفر را می دانم که به یاران و اصحاب پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله دشنام می دهند. حضرت فرمود: - مردم از من قبول نمی کنند. گفتم : - چه کسی از شما نمی پذیرد، شما فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هستید. امام علیه السلام فرمود: - تو یکی از آنها هستی که حرفهای مرا نمی پذیری . اکنون بدون اجازه داخل خانه من شدی و بدون اجازه من نشستی و بدون اجازه من شروع به سخن نمودی . سپس فرمود: - شنیدم تو بر مبنای قیاس فتوا می دهی ؟ گفتم : آری ! حضرت فرمود: - وای بر تو! نخستین کسی که در مقابل فرمان خداوند به قیاس گرفتار شد، شیطان بود. آن گاه که خداوند به او دستور داد به آدم سجده کند. گفت : - من سجده نمی کنم . زیرا که مرا از آتش آفریدی و آدم را از گل و آتش برتر است . بنابراین با قیاس نمی توان حق را پیدا کرد. برای اینکه مطلب را خوب بفهمی از تو می پرسم : - ای ابوحنیفه ! به نظر شما کشتن کسی به ناحق مهمتر است یا زنا؟ گفتم : کشتن کسی به ناحق ، فرمود: - پس چرا برای اثبات قتل ، خداوند دو شاهد قرار داده و در زنا چهار شاهد؟ آیا این دو تا را به یکدیگر می توان قیاس نمود؟ گفتم : نه ! فرمود: بول کثیف تر است یا منی ؟ گفتم : بول . فرمود: پس چرا خداوند در بول دستور می دهد وضو بگیرید و در منی غسل کنید؟ آیا این دو را می توان به یکدیگر قیاس کرد؟ گفتم : نه ! فرمود: آیا نماز مهمتر است یا روزه ؟ گفتم : نماز. فرمود: پس چرا بر زن حائض قضای روزه واجب است ولی قضای نماز واجب نیست ؟ آیا اینها را به یکدیگر می توان قیاس نمود؟ گفتم : نه ! فرمود: آیا زن ضعیف تر است یا مرد؟ گفتم : زن . فرمود: پس چرا خداوند در ارث برای مرد دو سهم قرار داده و برای زن یک سهم ؟ آیا این حکم با قیاس درست می شود؟ گفتم : نه ! فرمود: چرا خداوند دستور داده است که اگر کسی ده درهم دزدی کند باید دست او قطع شود ولی اگر کسی دست کسی را قطع کند، دیه آن پانصد درهم است ؟ آیا این حکم با قیاس سازگار است ؟ گفتم : نه ! فرمود: شنیده ام در تفسیر این آیه که خداوند می فرماید: - ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم ، یعنی روز قیامت درباره نعمتها از شما پرسیده خواهد شد. گفته اید منظور از نعمتها، غذاهای لذیذ و آبهای خنک در تابستان می خورند، می باشد. گفتم : آری ! من اینطور معنی کرده ام . فرمود: اگر کسی تو را دعوت کند و غذای لذیذ و گوارا در اختیار تو بگذارد، پس از آن بر تو منت گذارد، درباره چنین آدمی چگونه قضاوت می کنی ؟ گفتم : می گویم آدم بخیلی است . فرمود: آیا خداوند بخیل است در روز قیامت راجع به غذاها و آبهایی که به ما داده ، مورد سوال قرار دهد؟ . گفتم : پس مقصود از نعمتهایی که خداوند می فرماید انسان درباره آن مورد سؤ ال قرار می گیرد چیست ؟ فرمود: مقصود نعمت دوستی و محبت ما خاندان پیامبر است . نمونه دوم : ابوحنیفه می گوید: من خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم تا چند مساءله بپرسم . گفتند: حضرت خوابیده است . منتظر نشستم تا بیدار شود، در این وقت پسر بچه پنج یا شش ساله ای را که بسیار خوش سیما و باوقار و زیبا بود، دیدم ، پرسیدم : این پسر بچه کیست ؟ گفتند: موسی بن جعفر علیه السلام است . عرض کردم : - فرزند رسول خدا! نظر شما درباره گناهان بندگان چیست و از که سر می زند؟ چهار زانو نشست و دست راست را روی دست چپش گذاشت و فرمود: - ابوحنیفه ! سؤ ال کردی اکنون جوابش را بشنو! آن گاه که شنیدی و یاد گرفتی عمل کن ! گناهان بندگان از سه حال خارج نیست : 1. یا خداوند به تنهایی این گناهان را انجام می دهد. 2. یا خدا و بنده هر دو انجام می دهند. 3. یا فقط بنده انجام می دهد. اگر خداوند به تنهایی انجام می دهد پس چرا بنده اش را کیفر می دهد بر کاری که انجام نداده است . با این که خداوند عادل و رحیم و حکیم است . و اگر خدا و بنده هر دو با هم هستند، چرا شریک قوی شریک ضعیف خود را مجازات می کند در خصوص کاری که خودش شرکت داشته و کمکش نموده است . سپس فرمود: - ابوحنیفه آن دو صورت که محال است . ابوحنیفه : بلی ! صحیح است . فرمود: - بنابراین ، فقط یک صورت باقی می ماند و آن اینکه بنده به تنهایی گناهان را انجام می دهد و به تنهایی مسؤ ول اعمال خود می باشد. بحار: ج 48، ص 175 نمونه سوم : روزی ابوحنیفه محضر امام صادق علیه السلام رسید، عرض کرد: من فرزندت موسی امام کاظم را دیدم که نماز می خواند و مردم از جلوی او عبور می کردند و آنها را مانع نمی شد، در حالی که این کار خوب نیست . حضرت صادق علیه السلام فرمود: فرزندم موسی را صدا بزنید! چون خدمت پدر آمد، حضرت به او فرمود: ابوحنیفه می گوید: تو مشغول نماز بوده ای و مردم از جلویت رفت و آمد می کردند، آنها را نهی نکرده ای ؟ در پاسخ عرض کرد: پدر جان ! آن کس که من برای او نماز می خواندم از همه به من نزدیکتر بود، زیرا خداوند می فرماید: ما به انسان از رگ گردنش نزدیکتر هستیم . امام صادق علیه السلام او را به سینه چسبانید و فرمود: فدایت شوم که اسرار الهی در قلب تو وجود دارد . بحار: ج 10، ص 204 و ج 48، ص 171 و ج 83، ص 297 و 299 . نمونه چهارم : روزی ابوحنیفه - پیشوای حنفی ها - با مومن طاق صحابه مخلص امام صادق علیه السلام ملاقات کرد، پرسید: شما شیعیان به رجعت اعتقاد داشته و آن را مسلم می دانید؟ مومن طاق گفت : آری ! ابوحنیفه گفت : پس اکنون هزار درهم نقره به من قرض بده وقتی که به این جهان بازگشتم هزار دینار طلا به تو می دهم . مومن طاق گفت : به یک شرط می دهم که شخصی ضامن شود که تو هنگام بازگشت به صورت انسان خواهی بود، نه به صورت خوک . چون اینکه هرکس متناسب اعمالش ظاهر خواهد شد و من می ترسم تو روز رجعت در قیافه خوک باشی و من نتوانم طلب خود را وصول نمایم. بحار: ج 47، ص 399 نمونه پنجم : پس از وفات امام صادق علیه السلام روزی ابوحنیفه ، مومن طاق را دید، به عنوان نکوهش گفت : امام تو وفات کرد. مؤ من طاق پاسخ داد: آری ! ولی امام تو شیطان تا قیامت زنده است . انه من المنتظرین الی یوم الوقت المعلوم بحار: ج 47، ص 399 نمونه ششم : او روزی به خانه امام صادق آمد، امام از اندرون خانه خارج گردید و نزد او آمد، در حالی که به عصا تکیه داده بود. ابوحنیفه گفت : این عصا چیست ، با اینکه سن و سال شما به حدی نرسیده که عصا به دست بگیری . امام فرمود: آری نیازی به عصا ندارم ، ولی چون این عصا یادگار پیامبر ص است و از آنحضرت باقی مانده ، می خواهم به آن تبرک بجویم . ابوحنیفه عرض کرد: اگر من می دانستم که این عصا، از پیامبر ص است ، بر می خاستم و آن را می بوسیدم . امام فرمود: عجبا! سپس آستینش را بالا زد و فرمود: ای نعمان ! سوگند به خدا می دانی که این پوست و موی بازوی من ، پوست و موی رسول خدا است ، ولی آن را نمی بوسی و با من مخالفت می کنی . ابوحنیفه بر جست تا دست حضرت را ببوسد، ولی حضرت ، آستینش را کشید، و به تظاهر او توجه نکرد. نمونه هفتم : بهلول از شاگردان حضرت صادق بود. در زمان منصور خلیفه عباسی می زیست . در آن روزها منصور دنبال بهانه ای می گشت تا بدان وسیله حضرت صادق را به قتل رسانده ، اصحاب و شاگردان آن پیشوای عالیقدر اسلام را متفرق سازد. یکی از این بهانه جوئیها این بود که از بهلول خواستند گواهی دهد که امام صادق قصد دارد بر ضد بنی عباس قیام کند و خلافت را تصاحب نماید تا این که با این تهمت حضرت را بازداشت نموده و شهید کنند، و بدین گونه بزرگترین مانع حکومت بنی عباس را از میان بردارند. بهلول از حضرت کسب تکلیف کرد امام صادق هم دستور داد خود را به دیوانگی بزند و بی وقار نشان دهد. او نیز چنین کرد و به دیوانه مشهور شد، ولی در حقیقت عاقل ترین مردم عصر بود. بهلول با ابوحنیفه امام اعظم اهل تسنن گفتگو داشته که همه جالب و خواندنی است . از جمله داستان زیر است : روزی بهلول مطابق معمول در شهر کوفه سوار چوبدستی خود شده و در کوچه و بازار می گشت . در میان راه از در مسجد ابوحنیفه گذشت و دید که ابوحنیفه بر منبر نشسته و مردم را موعظه می کند. او نیز همانجا ایستاد و لحظه ای به سخنان ابوحنیفه گوش داد. بهلول شنید که ابوحنیفه می گوید: جعفر بن محمد حضرت صادق عقیده دارد که کارها با اختیار از بندگان خدا سر می زند، در صورتی که آنچه بندگان انجام می دهند در حقیقت خواسته خداست ، و آنها از خود اختیاری ندارند! دیگر این که وی می گوید: خداوند موجود است ولی نمی شود او را دید، در صورتی که این نیز دروغ است و هر موجودی دیدنی است ! همین که بهلول این سخنان را شنید دست برد و کلوخی از زمین برداشت و سر ابوحنیفه را هدف گرفت و به سوی او پرتاب نمود. کلوخ به سر وی اصابت کرد و آنرا شکست و خون بر رویش جاری گشت ! سپس سوار چوب خود شد و با بچه ها به میان کوچه ها دوید. ابو حنیفه از حرکت ناهنجار بهلول خشمگین شد. آنگاه از منبر به زیر آمد و یکراست رفت نزد خلیفه و از وی شکایت نمود. وقتی خلیفه ابوحنیفه را با آن حال دید، ناراحت شد و فی الحال دستور داد بهلول را هر کجا هست پیدا کنند و بیاورند. چون بهلول را حاضر کردند، خلیفه پرسید: چرا با پیشوای مسلمین چنین کردی ؟ بهلول گفت : از خود وی علت آنرا سؤ ال کن !! او می گوید، جعفربن محمد عقیده دارد که بندگان از خود اختیار دارند، در صورتی که دروغ است و تمام کارها از خداست . اگر اعتقاد امام اعظم این باشد، پس سر او را خداوند با این کلوخ شکسته است ، تقصیر من چیست ؟! و نیز می گوید: جنس از هم جنس خود متاءثر نمی شود و عذاب نمی بیند، وقتی ابوحنیفه خود از خاک است و این کلوخ نیز از خاک می باشد، چرا باید از هم جنس خود متاءثر و ناراحت شود؟! همچنین او معتقد است که : هر موجودی باید دیده شود، خلیفه از وی سؤ ال کند، آیا این درد که او از این زخم احساس می کند، و امام اعظم را رنج می دهد، دیده می شود؟! این را گفت و از نزد خلیفه بیرون رفت . انوار نعمانیه ، سید نعمت الله جزائری طبع جدید، جلد دوم ص 265 نمونه هشتم : فضال در عصر حضرت امام ششم علیه السلام می زیست و با ابوحنیفه امام اعظم اهل تسنن همعصر بود. فضال مردی مطلع ، باهوش و حاضر جواب بود. روزی از کنار مجلس ‌ درس ابوحنیفه گذشت . ابوحنیفه میان انبوه شاگردان خویش نشسته بود و درس می گفت ، و مطالب فقه و حدیث را برای آنان املا می نمود. فضال ایستاد و لحظه ای ابوحنیفه و شاگردانش را تماشا کرد، سپس رو کرد به یکی از دوستانش که با وی بود و گفت : بخدا تا ابوحنیفه را شرمنده نکنم ، از اینجا نمی روم . آنگاه نزدیک رفت و به ابوحنیفه سلام کرد. ابوحنیفه و تمام حاضران مجلس جواب سلامش را به گرامی دادند. فضال گفت : ای ابوحنیفه ! خداوند تو را بیامرزد، من برادری دارم که معتقد است بهترین فرد مسلمان بعد از پیغمبر، علی بن ابیطالب است ، ولی من می گویم او ابوبکر است و بعد از او عمر بهترین افراد مسلمین صدر اسلام می باشند، اکنون تو چه می گوئی و چه عقیده داری ؟ ابوحنیفه سر به زیر افکند و کمی فکر کرد سپس سر برداشت و گفت : همین که قبر ابوبکر و عمر پهلوی قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله است ، خود بهترین دلیل بزرگواری آنهاست ، مگر نمی دانی آن ها در کنار قبر پیغمبر آرمیده اند؟! چه دلیلی برای نشان دادن عظمت آنها از این روشنتر می توان یافت ؟ فضال با خونسردی گفت : من این موضوع را به برادرم گفته ام ، ولی او جواب داد که اگر محل دفن آنها متعلق به پیغمبر صلی الله علیه و آله بوده ، ابوبکر و عمر در اشغال آن موضوع که هیچگونه حقی نسبت به آن نداشته اند، به پیغمبر ظلم نموده اند. و چنانچه آن محل ملک آن ها بوده و به پیغمبر صلی الله علیه و آله بخشیدند، کاری زشت و نابجا کرده اند. زیرا بعد از هبه و بخشش ، دوباره آنرا تصاحب نموده و پیمان خود را شکسته اند! ابوحنیفه با شنیدن این مطلب لحظه ای اندیشید و سپس گفت : محل دفن ابوبکر نه مال آنها بوده و نه تعلق به پیغمبر داشته است ! بلکه چون عایشه دختر ابوبکر و حفصه دختر عمر، زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند، لذا به ملاحظه حقی که دختران آنها بر پیغمبر داشته اند، شایستگی دفن در آن محل را پیدا کرده اند. فضال گفت : اتفاقا این مطلب را هم به برادرم گفتم ، ولی او جواب داد که : وقتی پیغمبر به جهان باقی شتافت نه زن داشت ، و می دانیم که همه آن ها جمعا یک هشتم اموال پیغمبر را به ارث می بردند. این هشت یک هم با مقایسه با نه زن پیغمبر، سهم هر یک نسبت به محیط خانه ای که پیغمبر در آنجا دفن شده است . از یک وجب تجاوز نمی کند! بنابراین چگونه ابوبکر و عمر استحقاق محلی بیش از این را دارند که در آنجا دفن شوند؟! برادرم گفت : از این که بگذریم چطور شد که عایشه و حفصه زنان پیغمبر و دختران ابوبکر و عمر از آنحضرت ارث می بردند، ولی فاطمه زهرا دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله را از ارث آن حضرت منع کردند؟! ابوحنیفه تا این را شنید رو کرد به شاگردانش و گفت : ای مردم ! این مرد را از اینجا دور کنید که بخدا قسم ، رافضی خبیثی است ! مجالس شیخ مفید، و سفینة البحار، جلد دوم ص 370.
عنوان سوال:

بزرگان اهل سنت در مورد ابوحنیفه چه دیدگاهی دارند؟


پاسخ:

ابوحنیفه را بهتر بشناسیم

نمونه هایی از نظرات بزرگان اهل سنت نسبت به ابوحنیفه

نظر سفیان بن عُیِیْنه در مورد ابوحنیفه

بخاری در کتاب تاریخ صغیر نقل می‌کند:

أنّ سفیان لما نعی أبو حنیفة، قال: الحمد للّه، کان ینقض الإسلام عروة، ما ولد فی الإسلام أشأم منه

وقتی سفیان، خبر مرگ ابوحنیفه را شنید، خدا را شکر کرد و گفت: او اسلام را تکه تکه می کرد و در اسلام، شوم تر از او بدنیا نیامده است.

التاریخ الصغیر للبخاری، ج2، ص93 - تاریخ بغداد، ج13، ص418

خطیب بغدادی که از شخصیت‌های برجسته اهل سنت است، در تاریخ بغداد، ج13، ص401 از جناب حُنینی - که ذهبی در حق او می‌گوید: الامام الحافظ - نقل می‌کند:

از مالک (رئیس مالکی ها) شنیدم که می گفت: در اسلام، فرزندی شوم تر از ابوحنیفه به‌ دنیا نیامده است.

همچنین ابن عبد البر در کتاب الإنتقاء فی فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء، ص150 می‌گوید:

سفیان ثوری همان تعبیری را که مالک درباره ابوحنیفه گفته، نقل می‌کند:

ابوحنیفه، شرترین مولودی است که در اسلام به دنیا آمده است.

در تاریخ بغداد از مالک بن انس نقل می‌کند:

فتنه ابوحنیفه، ضررش بر این امت، بیشتر از فتنه ابلیس است.

تاریخ بغداد للخطیب بغدادی، ج13، ص396

نظر شافعی در مورد ابوحنیفه

در کتاب حلیة الأولیاء از قول شافعی نقل می‌کند:

کتاب ابوحنیفه را نگاه کردم و 120 یا 130 ورق داشت. 80 ورق آن درباره وضوء و نماز بود و اینها، یا مخالف کتاب خدا بود یا مخالف سنت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یا اختلاف اقوال یا تناض یا خلاف قیاس.

حلیة الأولیاء لأبی نعیم، ج10، ص103

نظر احمد بن حنبل در مورد ابوحنیفه

خطیب بغدادی از احمد بن حنبل نقل می‌کند:

قول ابوحنیفه و سرگین، نزد من مساوی است.

تاریخ بغداد للخطیب بغدادی، ج13، ص413

(با پوزش از عزیزان اهل سنت حنفی، ما فقط کلام احمد بن حنبل را ترجمه کردیم و قصد جسارت نداریم)

طبرانی از احمد بن حنبل نقل می‌کند:

ابوحنیفه دروغ می‌گوید و شایسته نیست که اصحاب ابوحنیفه از او چیزی نقل کنند.

المعجم طبرانی، ج7، ص17

خوب حال که نظرات بزرگان اهل سنت را راجع به ابوحنیفه شنیدید بد نیست نمونه هایی از برخورد و مناظره های او را با بزرگان شیعه ذکر کنیم.

نمونه اول : ابوحنیفه پیشوای فرقه حنفی می گوید:
روزی به خانه امام صادق علیه السلام رفتم که آن حضرت را ملاقات کنم .
اجازه ملاقات خواستم ، امام علیه السلام اجازه نداد.
در این وقت عده ای از مردم کوفه آمدند. امام علیه السلام به آنها اجازه ملاقات داد. من هم با آنها داخل خانه شدم . چون به محضرش رسیدم ، گفتم :
- فرزند رسول خدا! بهتر است کسی را به کوفه بفرستید تا مردم را از دشنام اصحاب حضرت محمد صلی الله علیه و آله باز دارید. من بیش از ده هزار نفر را می دانم که به یاران و اصحاب پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله دشنام می دهند.
حضرت فرمود:
- مردم از من قبول نمی کنند. گفتم :
- چه کسی از شما نمی پذیرد، شما فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هستید.
امام علیه السلام فرمود:
- تو یکی از آنها هستی که حرفهای مرا نمی پذیری . اکنون بدون اجازه داخل خانه من شدی و بدون اجازه من نشستی و بدون اجازه من شروع به سخن نمودی . سپس فرمود:
- شنیدم تو بر مبنای قیاس فتوا می دهی ؟
گفتم : آری !
حضرت فرمود:
- وای بر تو! نخستین کسی که در مقابل فرمان خداوند به قیاس گرفتار شد، شیطان بود. آن گاه که خداوند به او دستور داد به آدم سجده کند.
گفت :
- من سجده نمی کنم . زیرا که مرا از آتش آفریدی و آدم را از گل و آتش برتر است . بنابراین با قیاس نمی توان حق را پیدا کرد. برای اینکه مطلب را خوب بفهمی از تو می پرسم :
- ای ابوحنیفه ! به نظر شما کشتن کسی به ناحق مهمتر است یا زنا؟
گفتم : کشتن کسی به ناحق ، فرمود:
- پس چرا برای اثبات قتل ، خداوند دو شاهد قرار داده و در زنا چهار شاهد؟ آیا این دو تا را به یکدیگر می توان قیاس نمود؟
گفتم : نه ! فرمود: بول کثیف تر است یا منی ؟
گفتم : بول .
فرمود: پس چرا خداوند در بول دستور می دهد وضو بگیرید و در منی غسل کنید؟ آیا این دو را می توان به یکدیگر قیاس کرد؟
گفتم : نه !
فرمود: آیا نماز مهمتر است یا روزه ؟
گفتم : نماز.
فرمود: پس چرا بر زن حائض قضای روزه واجب است ولی قضای نماز واجب نیست ؟ آیا اینها را به یکدیگر می توان قیاس نمود؟
گفتم : نه !
فرمود: آیا زن ضعیف تر است یا مرد؟
گفتم : زن .
فرمود: پس چرا خداوند در ارث برای مرد دو سهم قرار داده و برای زن یک سهم ؟ آیا این حکم با قیاس درست می شود؟
گفتم : نه !
فرمود: چرا خداوند دستور داده است که اگر کسی ده درهم دزدی کند باید دست او قطع شود ولی اگر کسی دست کسی را قطع کند، دیه آن پانصد درهم است ؟ آیا این حکم با قیاس سازگار است ؟
گفتم : نه !
فرمود: شنیده ام در تفسیر این آیه که خداوند می فرماید:
- ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم ، یعنی روز قیامت درباره نعمتها از شما پرسیده خواهد شد. گفته اید منظور از نعمتها، غذاهای لذیذ و آبهای خنک در تابستان می خورند، می باشد.
گفتم : آری ! من اینطور معنی کرده ام .
فرمود: اگر کسی تو را دعوت کند و غذای لذیذ و گوارا در اختیار تو بگذارد، پس از آن بر تو منت گذارد، درباره چنین آدمی چگونه قضاوت می کنی ؟
گفتم : می گویم آدم بخیلی است .
فرمود: آیا خداوند بخیل است در روز قیامت راجع به غذاها و آبهایی که به ما داده ، مورد سوال قرار دهد؟ .
گفتم : پس مقصود از نعمتهایی که خداوند می فرماید انسان درباره آن مورد سؤ ال قرار می گیرد چیست ؟
فرمود: مقصود نعمت دوستی و محبت ما خاندان پیامبر است .

نمونه دوم :

ابوحنیفه می گوید:
من خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم تا چند مساءله بپرسم . گفتند:
حضرت خوابیده است . منتظر نشستم تا بیدار شود، در این وقت پسر بچه پنج یا شش ساله ای را که بسیار خوش سیما و باوقار و زیبا بود، دیدم ، پرسیدم :
این پسر بچه کیست ؟
گفتند:
موسی بن جعفر علیه السلام است .
عرض کردم :
- فرزند رسول خدا! نظر شما درباره گناهان بندگان چیست و از که سر می زند؟
چهار زانو نشست و دست راست را روی دست چپش گذاشت و فرمود:
- ابوحنیفه ! سؤ ال کردی اکنون جوابش را بشنو! آن گاه که شنیدی و یاد گرفتی عمل کن !
گناهان بندگان از سه حال خارج نیست :
1. یا خداوند به تنهایی این گناهان را انجام می دهد.
2. یا خدا و بنده هر دو انجام می دهند.
3. یا فقط بنده انجام می دهد.
اگر خداوند به تنهایی انجام می دهد پس چرا بنده اش را کیفر می دهد بر کاری که انجام نداده است . با این که خداوند عادل و رحیم و حکیم است .
و اگر خدا و بنده هر دو با هم هستند،
چرا شریک قوی شریک ضعیف خود را مجازات می کند در خصوص کاری که خودش شرکت داشته و کمکش نموده است .
سپس فرمود:
- ابوحنیفه آن دو صورت که محال است .
ابوحنیفه : بلی ! صحیح است .
فرمود:
- بنابراین ، فقط یک صورت باقی می ماند و آن اینکه بنده به تنهایی گناهان را انجام می دهد و به تنهایی مسؤ ول اعمال خود می باشد.

بحار: ج 48، ص 175

نمونه سوم : روزی ابوحنیفه محضر امام صادق علیه السلام رسید، عرض کرد:
من فرزندت موسی امام کاظم را دیدم که نماز می خواند و مردم از جلوی او عبور می کردند و آنها را مانع نمی شد، در حالی که این کار خوب نیست .
حضرت صادق علیه السلام فرمود:
فرزندم موسی را صدا بزنید! چون خدمت پدر آمد، حضرت به او فرمود: ابوحنیفه می گوید:
تو مشغول نماز بوده ای و مردم از جلویت رفت و آمد می کردند، آنها را نهی نکرده ای ؟
در پاسخ عرض کرد: پدر جان ! آن کس که من برای او نماز می خواندم از همه به من نزدیکتر بود، زیرا خداوند می فرماید:
ما به انسان از رگ گردنش نزدیکتر هستیم .
امام صادق علیه السلام او را به سینه چسبانید و فرمود:
فدایت شوم که اسرار الهی در قلب تو وجود دارد .

بحار: ج 10، ص 204 و ج 48، ص 171 و ج 83، ص 297 و 299 .

نمونه چهارم : روزی ابوحنیفه - پیشوای حنفی ها - با مومن طاق صحابه مخلص امام صادق علیه السلام ملاقات کرد، پرسید:
شما شیعیان به رجعت اعتقاد داشته و آن را مسلم می دانید؟
مومن طاق گفت : آری !
ابوحنیفه گفت :
پس اکنون هزار درهم نقره به من قرض بده وقتی که به این جهان بازگشتم هزار دینار طلا به تو می دهم . مومن طاق گفت :
به یک شرط می دهم که شخصی ضامن شود که تو هنگام بازگشت به صورت انسان خواهی بود، نه به صورت خوک . چون اینکه هرکس متناسب اعمالش ظاهر خواهد شد و من می ترسم تو روز رجعت در قیافه خوک باشی و من نتوانم طلب خود را وصول نمایم.

بحار: ج 47، ص 399

نمونه پنجم : پس از وفات امام صادق علیه السلام روزی ابوحنیفه ، مومن طاق را دید، به عنوان نکوهش گفت :
امام تو وفات کرد.
مؤ من طاق پاسخ داد:
آری ! ولی امام تو شیطان تا قیامت زنده است .
انه من المنتظرین الی یوم الوقت المعلوم

بحار: ج 47، ص 399

نمونه ششم : او روزی به خانه امام صادق آمد، امام از اندرون خانه خارج گردید و نزد او آمد، در حالی که به عصا تکیه داده بود.
ابوحنیفه گفت : این عصا چیست ، با اینکه سن و سال شما به حدی نرسیده که عصا به دست بگیری .
امام فرمود: آری نیازی به عصا ندارم ، ولی چون این عصا یادگار پیامبر ص است و از آنحضرت باقی مانده ، می خواهم به آن تبرک بجویم .
ابوحنیفه عرض کرد: اگر من می دانستم که این عصا، از پیامبر ص است ، بر می خاستم و آن را می بوسیدم .
امام فرمود: عجبا! سپس آستینش را بالا زد و فرمود:
ای نعمان ! سوگند به خدا می دانی که این پوست و موی بازوی من ، پوست و موی رسول خدا است ، ولی آن را نمی بوسی و با من مخالفت می کنی .
ابوحنیفه بر جست تا دست حضرت را ببوسد، ولی حضرت ، آستینش را کشید، و به تظاهر او توجه نکرد.

نمونه هفتم : بهلول از شاگردان حضرت صادق بود. در زمان منصور خلیفه عباسی می زیست . در آن روزها منصور دنبال بهانه ای می گشت تا بدان وسیله حضرت صادق را به قتل رسانده ، اصحاب و شاگردان آن پیشوای عالیقدر اسلام را متفرق سازد. یکی از این بهانه جوئیها این بود که از بهلول خواستند گواهی دهد که امام صادق قصد دارد بر ضد بنی عباس قیام کند و خلافت را تصاحب نماید تا این که با این تهمت حضرت را بازداشت نموده و شهید کنند، و بدین گونه بزرگترین مانع حکومت بنی عباس را از میان بردارند.
بهلول از حضرت کسب تکلیف کرد امام صادق هم دستور داد خود را به دیوانگی بزند و بی وقار نشان دهد. او نیز چنین کرد و به دیوانه مشهور شد، ولی در حقیقت عاقل ترین مردم عصر بود.
بهلول با ابوحنیفه امام اعظم اهل تسنن گفتگو داشته که همه جالب و خواندنی است . از جمله داستان زیر است :
روزی بهلول مطابق معمول در شهر کوفه سوار چوبدستی خود شده و در کوچه و بازار می گشت . در میان راه از در مسجد ابوحنیفه گذشت و دید که ابوحنیفه بر منبر نشسته و مردم را موعظه می کند.
او نیز همانجا ایستاد و لحظه ای به سخنان ابوحنیفه گوش داد. بهلول شنید که ابوحنیفه می گوید: جعفر بن محمد حضرت صادق عقیده دارد که کارها با اختیار از بندگان خدا سر می زند، در صورتی که آنچه بندگان انجام می دهند در حقیقت خواسته خداست ، و آنها از خود اختیاری ندارند!
دیگر این که وی می گوید: خداوند موجود است ولی نمی شود او را دید، در صورتی که این نیز دروغ است و هر موجودی دیدنی است !
همین که بهلول این سخنان را شنید دست برد و کلوخی از زمین برداشت و سر ابوحنیفه را هدف گرفت و به سوی او پرتاب نمود.
کلوخ به سر وی اصابت کرد و آنرا شکست و خون بر رویش جاری گشت ! سپس سوار چوب خود شد و با بچه ها به میان کوچه ها دوید.
ابو حنیفه از حرکت ناهنجار بهلول خشمگین شد. آنگاه از منبر به زیر آمد و یکراست رفت نزد خلیفه و از وی شکایت نمود.
وقتی خلیفه ابوحنیفه را با آن حال دید، ناراحت شد و فی الحال دستور داد بهلول را هر کجا هست پیدا کنند و بیاورند.
چون بهلول را حاضر کردند، خلیفه پرسید: چرا با پیشوای مسلمین چنین کردی ؟
بهلول گفت : از خود وی علت آنرا سؤ ال کن !! او می گوید، جعفربن محمد عقیده دارد که بندگان از خود اختیار دارند، در صورتی که دروغ است و تمام کارها از خداست . اگر اعتقاد امام اعظم این باشد، پس سر او را خداوند با این کلوخ شکسته است ، تقصیر من چیست ؟!
و نیز می گوید: جنس از هم جنس خود متاءثر نمی شود و عذاب نمی بیند، وقتی ابوحنیفه خود از خاک است و این کلوخ نیز از خاک می باشد، چرا باید از هم جنس خود متاءثر و ناراحت شود؟!
همچنین او معتقد است که : هر موجودی باید دیده شود، خلیفه از وی سؤ ال کند، آیا این درد که او از این زخم احساس می کند، و امام اعظم را رنج می دهد، دیده می شود؟! این را گفت و از نزد خلیفه بیرون رفت .

انوار نعمانیه ، سید نعمت الله جزائری طبع جدید، جلد دوم ص 265

نمونه هشتم : فضال در عصر حضرت امام ششم علیه السلام می زیست و با ابوحنیفه امام اعظم اهل تسنن همعصر بود.
فضال مردی مطلع ، باهوش و حاضر جواب بود. روزی از کنار مجلس ‌ درس ابوحنیفه گذشت . ابوحنیفه میان انبوه شاگردان خویش نشسته بود و درس می گفت ، و مطالب فقه و حدیث را برای آنان املا می نمود. فضال ایستاد و لحظه ای ابوحنیفه و شاگردانش را تماشا کرد، سپس رو کرد به یکی از دوستانش که با وی بود و گفت : بخدا تا ابوحنیفه را شرمنده نکنم ، از اینجا نمی روم .
آنگاه نزدیک رفت و به ابوحنیفه سلام کرد. ابوحنیفه و تمام حاضران مجلس جواب سلامش را به گرامی دادند.
فضال گفت : ای ابوحنیفه ! خداوند تو را بیامرزد، من برادری دارم که معتقد است بهترین فرد مسلمان بعد از پیغمبر، علی بن ابیطالب است ، ولی من می گویم او ابوبکر است و بعد از او عمر بهترین افراد مسلمین صدر اسلام می باشند، اکنون تو چه می گوئی و چه عقیده داری ؟
ابوحنیفه سر به زیر افکند و کمی فکر کرد سپس سر برداشت و گفت : همین که قبر ابوبکر و عمر پهلوی قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله است ، خود بهترین دلیل بزرگواری آنهاست ، مگر نمی دانی آن ها در کنار قبر پیغمبر آرمیده اند؟!
چه دلیلی برای نشان دادن عظمت آنها از این روشنتر می توان یافت ؟ فضال با خونسردی گفت : من این موضوع را به برادرم گفته ام ، ولی او جواب داد که اگر محل دفن آنها متعلق به پیغمبر صلی الله علیه و آله بوده ، ابوبکر و عمر در اشغال آن موضوع که هیچگونه حقی نسبت به آن نداشته اند، به پیغمبر ظلم نموده اند.
و چنانچه آن محل ملک آن ها بوده و به پیغمبر صلی الله علیه و آله بخشیدند، کاری زشت و نابجا کرده اند.
زیرا بعد از هبه و بخشش ، دوباره آنرا تصاحب نموده و پیمان خود را شکسته اند!
ابوحنیفه با شنیدن این مطلب لحظه ای اندیشید و سپس گفت : محل دفن ابوبکر نه مال آنها بوده و نه تعلق به پیغمبر داشته است ! بلکه چون عایشه دختر ابوبکر و حفصه دختر عمر، زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند، لذا به ملاحظه حقی که دختران آنها بر پیغمبر داشته اند، شایستگی دفن در آن محل را پیدا کرده اند.
فضال گفت : اتفاقا این مطلب را هم به برادرم گفتم ، ولی او جواب داد که : وقتی پیغمبر به جهان باقی شتافت نه زن داشت ، و می دانیم که همه آن ها جمعا یک هشتم اموال پیغمبر را به ارث می بردند.
این هشت یک هم با مقایسه با نه زن پیغمبر، سهم هر یک نسبت به محیط خانه ای که پیغمبر در آنجا دفن شده است . از یک وجب تجاوز نمی کند! بنابراین چگونه ابوبکر و عمر استحقاق محلی بیش از این را دارند که در آنجا دفن شوند؟! برادرم گفت : از این که بگذریم چطور شد که عایشه و حفصه زنان پیغمبر و دختران ابوبکر و عمر از آنحضرت ارث می بردند، ولی فاطمه زهرا دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله را از ارث آن حضرت منع کردند؟!
ابوحنیفه تا این را شنید رو کرد به شاگردانش و گفت : ای مردم ! این مرد را از اینجا دور کنید که بخدا قسم ، رافضی خبیثی است !

مجالس شیخ مفید، و سفینة البحار، جلد دوم ص 370.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین