در قرآن کریم می‌خوانیم: «النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»؛[1] پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است. این آیه‌ی شریفه درباره‌ی اولویت و ولایت همه جانبه‌ی‏ پیامبر اکرم(ص) از جمله مدیریت و ولایت ایشان بر دیگران است. اما این آیه با «الغاء خصوصیت» بیانگر یک اصل عمومی در مدیریت می‌باشد و آن این‌که، اگر فرد شایسته‌ای در رأس مجموعه مدیریتی قرار گیرد، (در همان محدوده) ولایت و اولویت پیدا می‌کند.[2] امام باقر(ع) در ذیل این آیه می‌فرماید: «این آیه، درباره‌ی‏ ولایت و رهبری نازل شده است».[3] شیخ طوسی(ره) در تفسیر خود از این آیه‌ی شریفه، تدبیر و مدیریت را فهمیده و مراد از «اولی بأنفسهم» را «احق بتدبیرهم» معنا کرده است و این‌که پیامبر اکرم(ص)، شایسته‌ترین مدیر و مدبّر است.[4] روشن است که اختیارات حکومتی رسول خدا(ص) به جانشینان آن حضرت و در زمان غیبت امام مهدی(عج) به فقیه جامع الشرایط انتقال می‌یابد؛ و این اختیارات لازمه مقام حکومت است. و تشخیص حاکم اسلامی جامع الشرایط که آگاه به مصالح سیاسی و اجتماعی است، بر تشخیص دیگران مقدّم است.[5] امام خمینی(ره) در ذیل آیه‌ی مورد بحث چنین می‌گوید: «مراد از اولویت، ولایت و امارت است ... همان امارت و ولایتی که برای نبی اکرم(ص) است، برای علما نیز ثابت می‌باشد».[6] بنابر این، آیه‌ی‏ فوق، مدیریت همراه با ولایت و اولویت را مطرح می‌کند که حل کننده‌ی‏ٔٔ بسیاری از معضلات مدیریتی در جامعه اسلامی است. [1] . احزاب، 6. [2] . رضایی اصفهانی، محمد علی، پرسش و پاسخ های قرآنی، ج 10، ص 21، پژوهش های تفسیر و علوم قرآنی، قم، 1385ش؛ و ر. ک: قوامی، سید صمصام الدین، مدیریت از منظر کتاب و سنت، ص 408، دبیرخانه مجلس خبرگان، قم، چاپ اول، 1383ش. [3] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 2، ص 10، دارالحدیث، قم، چاپ اول، 1429ق. [4] . شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، با مقدمه شیخ آقابزرگ تهرانی، تحقیق: قصیرعاملی، احمد، ج 8، ص 317، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا. [5] . ر.ک: نمایه‌های «تعیین ولی فقیه»، سؤال 786؛ «ارجحیت نظر ولی فقیه بر مرجع تقلید»، سؤال 9300. [6] . امام خمینی، ولایت فقیه، ص 100، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ دوازدهم، 1423ق.
پرسش من درباره اصل اولویت در آیهی (النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ) است؛ یعنی اینکه طبق آیه شریفه، اولویت در مدیریت اسلامی را چگونه میتوان اثبات نمود؟ (ارتباط میان اولویت در آیه با مدیریت اسلامی).
در قرآن کریم میخوانیم: «النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»؛[1] پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است. این آیهی شریفه دربارهی اولویت و ولایت همه جانبهی پیامبر اکرم(ص) از جمله مدیریت و ولایت ایشان بر دیگران است. اما این آیه با «الغاء خصوصیت» بیانگر یک اصل عمومی در مدیریت میباشد و آن اینکه، اگر فرد شایستهای در رأس مجموعه مدیریتی قرار گیرد، (در همان محدوده) ولایت و اولویت پیدا میکند.[2] امام باقر(ع) در ذیل این آیه میفرماید: «این آیه، دربارهی ولایت و رهبری نازل شده است».[3] شیخ طوسی(ره) در تفسیر خود از این آیهی شریفه، تدبیر و مدیریت را فهمیده و مراد از «اولی بأنفسهم» را «احق بتدبیرهم» معنا کرده است و اینکه پیامبر اکرم(ص)، شایستهترین مدیر و مدبّر است.[4] روشن است که اختیارات حکومتی رسول خدا(ص) به جانشینان آن حضرت و در زمان غیبت امام مهدی(عج) به فقیه جامع الشرایط انتقال مییابد؛ و این اختیارات لازمه مقام حکومت است. و تشخیص حاکم اسلامی جامع الشرایط که آگاه به مصالح سیاسی و اجتماعی است، بر تشخیص دیگران مقدّم است.[5] امام خمینی(ره) در ذیل آیهی مورد بحث چنین میگوید: «مراد از اولویت، ولایت و امارت است ... همان امارت و ولایتی که برای نبی اکرم(ص) است، برای علما نیز ثابت میباشد».[6] بنابر این، آیهی فوق، مدیریت همراه با ولایت و اولویت را مطرح میکند که حل کنندهیٔٔ بسیاری از معضلات مدیریتی در جامعه اسلامی است. [1] . احزاب، 6. [2] . رضایی اصفهانی، محمد علی، پرسش و پاسخ های قرآنی، ج 10، ص 21، پژوهش های تفسیر و علوم قرآنی، قم، 1385ش؛ و ر. ک: قوامی، سید صمصام الدین، مدیریت از منظر کتاب و سنت، ص 408، دبیرخانه مجلس خبرگان، قم، چاپ اول، 1383ش. [3] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 2، ص 10، دارالحدیث، قم، چاپ اول، 1429ق. [4] . شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، با مقدمه شیخ آقابزرگ تهرانی، تحقیق: قصیرعاملی، احمد، ج 8، ص 317، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا. [5] . ر.ک: نمایههای «تعیین ولی فقیه»، سؤال 786؛ «ارجحیت نظر ولی فقیه بر مرجع تقلید»، سؤال 9300. [6] . امام خمینی، ولایت فقیه، ص 100، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ دوازدهم، 1423ق.
- [سایر] طبق آیه «النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» اولویت در مدیریت اسلامی را چگونه میتوان اثبات نمود؟
- [آیت الله علوی گرگانی] در مادّه 236 قانون مجازات اسلامی بیان شده است اگر کسی به قتل عمدی شخصی اقرار کرده و پس از آن دیگری به قتل عمدی همان مقتول اقرار نماید در صورتی که اوّلی از اقرارش برگردد قصاص یا دیه از هر دو ساقط است و دیه از بیت المال پرداخت خواهد شد و این در حالی است که قاضی احتمال عقلائی ندهد که قضیه توطئهآمیز است. تبصره : در صورتی که قتل عمدی بر حسب شهادت شهود یا قسامه یا علم قاضی قابل اثبات باشد قاتل به تقاضای ولیّ دم قصاص میشود حال بفرمائید : الف - توطئهآمیز نبودن اقاریر چگونه محرز خواهد شد آیا اگر برادری نسبت به قتل فردی (بر خلاف واقع و فقط به جهت رهایی دادن برادر دیگرش که متأهّل و دارای زن و فرزند است) اعتراف و اقرار نماید و بعدابرادر بزرگتر در اثر عذاب وجدان به قتل اقرار نماید موضوع توطئهآمیز خواهد بود یا خیر؟ ب - توطئهآمیز نبودن چه هنگام است آیا حتمامیبایست بین اقرار کننده اوّلی و دوّمی تبانی قبلی صورت گرفته باشد یا به هر شکل ممکن با علم به حکم از سوی متّهمان میتوان آن را توطئهآمیز تلقّی نمود؟ ج - آیا میتوان اقرار کننده اوّلی را به لحاظ کتمان حقیقت و ادّعای دروغ در دادگاه تعزیر نمود یا خیر؟
- [سایر] سلام. با توجه به اینکه خداوند خلاق است و ازلی و ابدی، و خلق او نیز ازلی است و ابدی است، آیا میتوان گفت که قبل از جهان ما جهانهای دیگری نیز بوده، هستند و خواهند بود. از نظر ماهیت فیزیکی؟ و با توجه به احادیث که گفته میشود خلق خدا بعد از ما هم ادامه دارد و.... زیرا پژوهشهای روز فیزیک به دنبال این هستند که نظریه چند جهانی(multiverse) را برای قبل از بیگ بنگ و در بازه زمانی عمر جهان توضیح و حتی اثبات کنند. سؤال واضح بنده این است که با فرض در نظر گرفتن درستی این نظریه و وجود جهانهایی با ماهیت متفاوت یا مشابه با این جهان، آیا میتوان گفت که همه ما انسانها از یک نفس واحد هستیم، در جهانهای متفاوت و حسابرسی هر جهان جداگانه است، دقیقاً منظور علمای عرفانی اسلامی از عوالم دیگر چیست؟ آیا منِ دیگری در جهانی دیگر در وضعیتی مشابه یا متفاوت وجود دارد؟ یا شخصیت انسانی در کار نیست؟ آیا هبوط به این دنیا به منزله جهنمی است برای بهشت اولی گفته مسیحیان؟ و دوزخ به منزله جهنمی برای اعمال دنیا؟ آیا این توالی ادامه دارد، تا هر نفسی عذاب گناهان را بچشد و سپس به جایگاه اصلی یعنی بهشت اولی برسد؟ آیا خلق خداوند خلاق همان وجه او است؟
- [سایر] در قرآن صریحاً آمده که (اجْتَنِبُوا کَثیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا) و نیز اینکه (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا). امّا از طرفی دیگر از حضرت امیرالمؤمنین و نیز سایر ائمّه علیهم السّلام نقل شده که (اذا استولی الصّلاح علی الزّمان و اهله ثمّ اساء رجلٌ الظنّ برجل لم تظهر منه خزیة فقد ظلم؛ و اذا استولی الفساد علی الزّمان و اهلِه فاحسن رجلٌ الظّنّ برجلٍ فقد غرر) و اینکه (من الحزم سوء الظّنّ). الف. قانون کلّی در مورد ظنّی که باید (یا جایز است) به دیگران داشته باشیم چیست؟ ب. به طور خاصّ برخی از افراد را میبینیم که در کشوری غیر مسلمان زندگی میکنند و هنگام خرید گوشت وقتی فروشنده به آنها میگوید که (من مسلمانم و گوشتم هم ذبح اسلامی و حلال است) به این سخن اکتفا و اعتماد نمیکنند، و گاهی اوقات دلائلی میآورند از این قبیل که (امروزه به هیچکس اعتماد نیست) یا اینکه (این فروشنده هیچ گاه در مسجد دیده نشده و در مغازهاش موسیقی حرام پخش میشود) و به این نحو سخن و ادّعای او را رد میکنند. آیا این کار درست است یا خلاف؟ و در مقامِ تحقیق و تأمین روزی حلال تا چه حدّ باید جست و جو (یا تجسّس) کنیم؟ آیا باید به صِرفِ سخنِ طرف مقابل اعتماد کرد و ترتیب اثر داد یا اینکه باید بیشتر احتیاط کرد؟ 3. منظور از تعبّد در لسان شریعت چیست؟ و این تعبّد چه شرایطی دارد؟ و چه دلیلی میتوان بیان کرد برای اثبات اینکه برخی امور تعبّدی هستند (به طور کلّ)، و تعیین مصادیق آن امور چگونه است؟
- [سایر] سؤال بنده این است که چرا در بسیاری از موارد اختلاف شیعه با اهلسنت در برخی آیات قرآن، ظاهر آیه و محل قرار گرفتن آیه به گونهای است که معمولاً اگر یک نفر عادی رجوع کند بیشتر دیدگاه اهلسنت را نزدیک میبیند، ولی شیعه برای اثبات دیدگاه خود نیاز به دلیل، حدیث و... دارد. با توجه به اینکه قرآن کتاب هدایت همه است، آیا نباید به گونهای باشد که هر کس مراجعه نمود بتواند برداشت درست از آیات داشته باشد؟ تمام مردم حدیثشناس نیستند و شأن نزول آیات را نمیدانند تا در این موارد بتوانند متوجه شوند و در این صورت آیا اینگونه نیست که نظر اهلسنت معمولاً با ظاهر آیات همخوانی بیشتری دارد؟ لطفاً ضمن پاسخ به سؤال بالا، اگر موردی هست که نظر اهل سنت با ظاهر آیه و یا نحوه قرارگیری آیه در میان آیات قبل و بعد سازگاری ندارد، بیان فرمائید. مثالها: آیه 3 سوره مائده: (الیوم اکملت لکم دینکم...)، با دیدگاه شیعه، در نظر اول و بدون مراجعه به حدیث و شأن نزول آیه و... چندان همخوانی ندارد. آیهای که در آن خمس ذکر شده، به گفته اهل سنت، غنیمت در آن فقط غنیمت جنگی است و این از نظر ظاهر و بدون مراجعه به منابع دیگر، با آیات قبل و بعد که در مورد جنگ است همخوانی بیشتری دارد. آیه تطهیر به نحوی آمده که هر فرد عادی ظاهر آیات را بخواند با توجه به آیات قبل و بعد، زنان رسول الله را در این زمره خواهد آورد، و حتی اگر با کمی دقت ضمیر مذکر را هم مدنظر قرار دهد که استدلال شیعیان است، با توجه به ظاهر میتواند در نظر بگیرد که حداقل زنان رسول الله هم در میان این گروه باشند. و احتمالاً موارد دیگری از این قبیل آیات.
- [سایر] : سلام علیکم. به نظر میرسد از اصلیترین دلایل ماهیتنداشتن خداوند، استفاده از برهان (تساوی ماهیت نسبت به وجود و عدم) است. اما این برهان اشکالاتی دارد: جمله (ماهیت ممکن است) یا (هر دارایِ ماهیتی ممکن است) مبنای موجه و مقبولی ندارد. این گزاره از قاعده معروف (الماهیة من حیث هی لیست الا هی لا موجودة و لا معدومة) گرفته شده است که پذیرش آن بررسی و تأمل بیشتری میطلبد؛ زیرا باید پرسید منظور از این قاعده چیست؟ ظاهرا این بیان بدین صورت است که بر ماهیت به حمل اولی، جز خود ماهیت بار نمیشود، نه مفهوم وجود و نه مفهوم عدم بر آن حمل نمیشوند. و این مسئله اختصاص به مفاهیم ماهوی ندارد، بلکه همه مفاهیم اعم از ماهوی، فلسفی و منطقی چنین هستند؛ زیرا درباره هر مفهومی میتوان گفت به حمل اولی، تنها خودش بر خودش قابل حمل است، نه چیز دیگر.(ر.ک: نیکزاد، ادله فلسفی اثبات کامل مطلق). ضمن اینکه طبق این بیان ماهیت به حمل شایع در خارج ممکن است بر واجب بار شود، همانطور که علم بار میشود و علم و ماهیت و ... به حمل اول هیچ مفهوم وجود و عدم را در خود ندارند.(ر.ک: آیا خداوند ماهیت دارد، اسماعیلی). لذا در برهان فوق به نظر خلطی در مفهوم ماهیت و مصادیق ماهیت شده است. آیا دفاعی از این مطلب و عدم ماهیت خداوند دارید؟
- [آیت الله علوی گرگانی] در مادّه 236 قانون مجازات اسلامی بیان شده است اگر کسی به قتل عمدی شخصی اقرار کرده و پس از آن دیگری به قتل عمدی همان مقتول اقرار نماید در صورتی که اوّلی از اقرارش برگردد قصاص یا دیه از هر دو ساقط است و دیه از بیت المال پرداخت خواهد شد و این در حالی است که قاضی احتمال عقلائی ندهد که قضیه توطئهآمیز است. تبصره : در صورتی که قتل عمدی بر حسب شهادت شهود یا قسامه یا علم قاضی قابل اثبات باشد قاتل به تقاضای ولیّ دم قصاص میشود حال بفرمائید: 1 - آیا اگر قتل غیر عمد باشد (خطای محض یا شبه عمد) نیز حکم مسئله همان خواهد بود یا خیر؟ 2 - چنانچه راه اثبات قتل غیر از اقرار باشد فرد دیگری به قتل همان مقتول اعتراف نماید آیا حکم مسئله متفاوت خواهد بود در صورت تفاوت لطفاعلّت آن را بیان فرمائید؟ 3 - منظور از مراجعه و اقرار فرد دیگر چه هنگام است؟ آیا همین که اقرار عند الحاکم صورت گرفت و فرد دیگری مراجعه نمود و فرد اوّلیه از اقرارش عدول کرد قصاص و دیه از هر دو ساقط است یا حتمامیبایست حکم شرعی به قصاص یا دیه صادر شده باشد آنگاه نفر دوّم اقرار نماید تا دیه از بیت المال پرداخت شود؟
- [آیت الله اردبیلی] شخصی در ظهر چکی دو امضاء نموده (مشخص نیست به عنوان ظهرنویس یا ضامن امضاء کرده است) و چک مزبور توسط شخص ثالثی به بانک برده شده و شش ماه پس از سررسید به علت کسر موجودی منتهی به گواهی عدم پرداخت گردیده است. طبق قسمت آخر ماده 315 قانون تجارت در صورتی که ظرف مهلت قانونی (حداکثر 45 روز) دارندة چک وجه آن را مطالبه ننماید دیگر دعوای او بر علیه ظهرنویس مسموع نخواهد بود. با توجه به اینکه هر شخصی مسئولیت امضاء خود را دارد آیا این قید زمان برای رفع مسئولیت شخص امضاء کننده شرعی میباشد یا خیر؟ آیا با این وجود میتوان شخص امضاء کننده ظهر چک را پس از تاریخ مزبور (بیش از 6 ماه) به پرداخت وجه چک محکوم نمود و آیا این محکومیت شرعی است یا خیر؟ آیا پس از منقضی شدن زمان قانونی فوق، دیگر شخص امضا کننده مسئولیتی دربارة پرداخت چک ندارد یا بالعکس وجود دین بر ذمه امضاء کننده محرز و متقن و باید برائت ذمه یقینی را اثبات نماید؟
- [سایر] روزگاری تصور می شد زمین در مرکز عالم قرار دارد و تخت است بعضی ها آنرا بر شاخ گاوی تصور می کردند و برای طول و عرض آن چه اوهامی که از خود نبافته بودند. روزگاری تصور می شد هنگامی که قطره بارانی در دهان یک صدف فرو افتد مروارید تشکیل می گردد. زمانی مردم عقیده داشتند سنگهای عالم در اثر سختیهائی که متحمل می شوند تبدیل به طلا می گردنند و در زمانی دیگر.... و عده ای اینها را به عنوان علوم حفظ می کردنند و کتابها درباره آن می نوشتند و اباطیل دیگری به آنها می افزودند. اما وقتی حقیقت روشن شد تمامی علم آنها تبدیل به جهل شد و معلوم گردید آنها در ظلماتی سخت به سر می بردند. پس حفظ اباطیل و انباشتن آنها در مغز علم نیست. اینکه عالم با قوانینی تغییر ناپذیر اداره می شود و برای وجود هر شئ بدنبال طرف مقابلی پیش از آن شئ می گردیم اثبات گر حاکمیت اصلی واحد بر جهان است . اصلی که همه اشیاء در دایره آن قرار دارند و خروج از آن ناممکن می باشد و آن اصل چیزی جز عدل نیست. پس عالم عدل محور است و در واقع عدل (اصل ما سوی الله) است و به خاطر وجود همین اصل بزرگ است که ما می توانیم صاحب علم باشیم چرا که هر اتفاقی در جهان بر اساس قانونی ثابت به وقوع می پیوندد که بر اشیاء مختلف در موقعیت های یکسان بصورت یکسان اعمال می شود. و وقتی ما از قوانین مطلع شدیم می فهمیم در گذشته برای اشیا چه پیش آمده و چه شیئی چه مسیری را چگونه طی کرده در کجا هست و به کجا و چگونه خواهد رفت و از برخورد اشیاع مختلف در آینده چه پیش خواهد آمد . و با استفاده از این دانش می توانیم دست به ساخت وسائل مختلف بزنیم و اشیا را در اختیار خود گرفته و آینده آنها را آنگونه که می خواهیم رقم بزنیم ودر نهایت می توانیم راه درست را برای رسیدن به موقعیت بهتر پیدا کنیم. و اگر اصول ثابت عالم نبودند و هر اتفاقی بر اثر یک قانون منحصر به فرد و یا بدون قانون به وقوع می پیوست ما هرگز قادر به جمع آوری علم نبودیم و هیچگاه نمی توانستیم وسیله ای بسازیم و هرگز برای آینده خود نمی توانستیم تصمیمی بگیریم. چرا که در آن صورت هیچ واقعه ای با واقعهٌ دیگر تشابهی نداشت و هرگز این همه موجودات همگون وجود نداشتند و ما هم اگر وجود داشتیم هرگز قادر به درک چیزی نبودیم و نمی توانستیم علوم را گردآوری کنیم چون دانسته های ما به درد دیگران نمی خورد چون برای آنها اتفاقات به گونه ای دیگر به وقوع می پیوست پس به واسطه اصل عدل است که عالم استوار گردیده و علوم شکل می گیرند. اما قوانین عالم به دو بخش عمده تقسیم می شوند که عبارتند از قوانین حاکم بین اشیاء عالم که بشر قدرت دخل و تصرف و تغیر آن را ندارد مانند ریاضیات و معادلات آن و قوانین فیزیک شیمی و....که می توان به آن قوانین تکوینی اطلاق کرد. و دیگر قوانین تشریعی که تنظیم کننده رفتار بشر در مورد خود و سایر اشیاء عالم وروابط بین آنهاست.و مجموعه ای است از دستوراتی مبنی بر بایدها و نبایدها که برسر راه حرکت بشر مانند تابلوهای راهنمائی نصب شده اند و پرتگاهها ومسیرهای انحرافی و پرخطر را نشان می دهند و مانع از گم شدن و سقوط و هلاکت او می شوند و آزادی او را تداوم می بخشند. که اتفاقا این قوانین نیز به طور ثابت در جهان وجود دارد وخالق هستی با اشراف کاملی که بر بشر داشته آن را برای سعادت آدمی وضع نموده و به بشر ارئه داشته. اما انسان از روی بی اطلاعی و عدم علم کافی برای ارتباط دهی خود با دیگران دست به وضع قوانینی ناقص زده که موجبات رنج ودر نهایت شقاوت خود را فراهم کرده. قوانین تشریعی قابل نقض شدن ورعایت نکردن می باشند و برای اینکه اصل کلی عالم یعنی عدل به هم نریزد، قوانین دیگری در ادامه قوانین تشریعی به وجود آمده که می توان به آنها قوانین کیفری اطلاق کرد. به عبارت دیگر می توان قوانین تشریعی را به صورت دوتائی در نظر گرفت که یکی به انسان می گوید چه کاری باید بکند ویا انجام ندهد ودیگری می گوید در صورتی که آن قانون اولی شکسته شود برای انسان چه اتفاقی خواهد افتاد. پس علم انسان در مورد قوانین عالم همانگونه که حضرت امام صادق می فرمایند به دو بخش تقسیم می گردد. العلم علمان علم الادیان و علم الابدان و می توان شرافت علم الادیان را بر دیگری بدون ورود خدشه به اهمیت علم الابدان به راحتی فهمید چرا که این متضمن سلامت و سعادت انسان است و انسان را به سوی رستگاری هدایت می کند و از سقوط و هلاکت او جلو گیری می کند. اما دانستن آن یکی هم به انسان توانائی و قدرت می بخشد و یقین او را می افزاید و عطش اورا برای دانستن سیراب می سازد و کمک می کند تا آسان تر به مقصد برسد.
- [سایر] با سلام من موضوع حجاب رو در متون مختلف بررسی کردم اخیرا مقاله دیدم که بسیار متفاوت می باشد دوست دارم نظر خود را با دلیل بیان کنید توسعهی عورت به سراپای زنان در متون قدیمی ادبیات فارسی از اصطلاح عورت علاوه بر معنی رایج آن برای اشاره به زن نیز استفاده شده است: 1. چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد عورتی را زُهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود؟ روح میبُردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین (مثنوی، دفتر اول) شاید از ابیات فوق استنباط شود که عورت کلمهای تحقیرآمیز است و برای اشاره به زنی بدکاره به کار رفته است، اما شواهد دیگر نشان میدهد که اطلاق عورت به زن مفهومی منفی ندارد و از این کلمه حتی به معنی ناموس نیز استفاده شده است: گفت حق زَ اهل نفاق ناسدید بَأسُهُم ما بَینَهُم بَأسٌ شَدید در میان همدگر مردانهاند در غزا چون عورتان خانهاند گفت پیغمبر سپهدار غیوب لا شجاعه یا فتی قبل الحروب (مثنوی، دفتر سوم) آنکه دزدد مال تو، گویی بگیر دست و پایش را ببُر، سازَش اسیر وآنکه قصد عورت تو میکند صد هزاران خشم از تو سر زند گر بیاید سیل و رخت تو برد هیچ با سیل آورد کینی خرد؟ (مثنوی، دفتر پنجم) کاربرد عادی عورات به معنی زنان در متون زیر بیشتر مشخص است. در زبان فارسی قدیم اهل شهر شامل اطفال و عورات بودهاند و اگر مردی میمرده است اطفال او یتیم و عورات او بیوه میشدهاند: تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و اطفال و عورات،… (ترجمهی محاسن اصفهان) …و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمیبخشاید، … (سندباد نامه) عورتانه و عورتینه نیز از اصطلاحات مرتبط به زنان در زبان فارسی قدیم است و نگرش فرهنگی نیاکان ما را به زن منعکس میکند. در لغتنامهی دهخدا آمده است: عورتانه: منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن, زنانه. عورتینه: جنس زن و دختر. در مقابل مردینه و پسرینه. …و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات و اخوات و خواتین که با ترکان به هم بودند. (جهانگشای جوینی) بنات و اخوات و خواتین به معنی دختران و خواهران و بانوان (خاتونها) است. علاوه بر متون فارسی قدیم، زن در روایاتی منسوب به پیامبر و اصحاب و نزدیکان او نیز عورت خوانده شده است. این روایات را در اینجا نقل میکنیم و پس از مقایسه با قرآن اعتبار و اصالت آنها را بررسی میکنیم. 1. رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیکتر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیکتر است که در قعر خانه باشد. (بحار الأنوار, ج 43, ص 92) 2. رسول خدا گفت: زنان عورتند، آنها را در خانه حبس کنید. (بحار الأنوار, ج 100, ص 250) در فقه به تمام مواضعی از بدن زن که باید پوشیده شود عورت میگویند که تقریباً تمام بدن زن را در بر میگیرد. مرتضی مطهری در کتاب مسألهی حجاب از قول ابن رشد میگوید: (عقیدهی اکثر علما بر این است که بدن زن -جز چهره و دو دست تا مچ- عورت است. ابوحنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمیشود، و ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام معتقد است که تمام بدن زن بلا استثنا عورت است.)[1] عورت کلمهای عربی است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب معانی زیر برای این کلمه بیان شده است: -رخنهگاهی که موجب نگرانی است -شکاف کوه -جای طلوع و غروب خورشید -کمینگاهی که در آن پنهان شوند -آنچه موجب شرم است -اعضایی از بدن که انسان به سبب شرم میپوشاند. در قرآن از اصطلاح عورت برای اشاره به زنان استفاده نشده است، اما عورت علاوه بر معنای رایج آن در معانی دیگری نیز به کار رفته است: 1. "ای کسانی که ایمان آوردید، باید مملوکان شما و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند سه بار از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز صبح، و هنگام ظهر که لباستان را در میآورید، و بعد از نماز عشا که سه عورت برای شماست. بعد از این بر شما و آنها گناهی نیست که گرد یکدیگر بگردید. خدا این گونه آیات را برای شما تبیین میکند. و خدا علیم و حکیم است." (نور 58) 2. "و آنگاه که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما را جای ماندن نیست،برگردید. و گروهی از آنها از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند خانههای ما عورت است با اینکه عورت نبود. فقط میخواستند فرار کنند." (احزاب 13) 3. در آیهی 31 سورهی نور که آیهای مهم در تعیین حدود پوشش زنان است، عورت در مفهومی نزدیک یا منطبق بر معنی رایج امروزی آن به کار رفته است: "به زنان مؤمن بگو که غض بصر کنند و فروج خود را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه از آن پیداست آشکار نکنند، و خِمارشان را بر جیوبشان بزنند، و زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنانشان یا مملوکانشان یا مردان تابعی که اِربه ندارند یا کودکانی که بر عورتهای زنان اظهار ندارند، و پایشان را نزنند که آنچه از زینتشان پنهان میکنند دانسته شود. و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید تا رستگار شوید." در این آیه عورات از نظر دستوری به زنان اضافه شده است, بنا بر این عورات در اصطلاح قرآن بخش یا بخشهایی از اندام زنان است، نه تمام بدن آنان. علاوه بر این اندام هایی همچون سر و صورت و دست و پای زن نمیتواند مصداق عورت زن در اصطلاح قرآن باشد, چرا که اینها مواضعی نیستند که کودکان بر آن (اظهار) نداشته باشند. عورات زنان را در این آیه میتوان به اندام های جنسی یا شرم گاه های زنان ترجمه کرد. دیده میشود که زن در ادبیات فارسی، فقه سنتی، و روایات عورت خوانده شده است و در قرآن از چنین اصطلاحی استفاده نشده است. در اعتبار و اصالت روایاتی که زن را عورت میخوانند به دلایل زیر میتوان تردید کرد: 1. زن از موضوعات مهم در قرآن است. قرآن سورهای به نام زنان (نسا) دارد و سورهای از قرآن نیز به نام مریم نامگذاری شده است. کلمات بنت, بنات, امرأه, نساء, زوج, أزواج، أخت، أخوات و دیگر کلمات مترادف نزدیک به صد و پنجاه بار در قرآن تکرار شده است. قرآن اصطلاح عورت را برای اشاره به زن به کار نبرده است. بنا به روایات فوق پیامبر و اصحاب متفقالقولند که زن عورت است و باید بپذیریم که اطلاق اصطلاح عورت به زنان در عصر پیامبر رایج بوده است. چگونه ممکن است که با وجود اشارهی مکرر قرآن به زنان، این اصطلاح هیچ انعکاسی در قرآن نداشته باشد؟ 2. قرآن در توصیف زنان تعبیرات خاصی دارد: الف ." زنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید (بقره 178) -زنان شما حرث شمایند (بقره 223) ب."-از آیاتش آن است که برایتان از خودتان زنانی آفرید که با آنان آرام گیرید (روم 21) پیامبر در مقام معلم به اصحاب آموخته است که زن لباس است، حرث است و مایهی آرامش است. قرآن مرجع اصلی در تعالیم پیامبر است. با این حال بنا به روایات فوق وقتی پیامبر از اصحاب میپرسد زن چیست، میگویند عورت است. گویا اصحاب با قرآن و تعالیم و اصطلاحات آن آشنا نیستند، یا آن را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهند. 3. لحن روایاتی که زن را عورت میخواند و به حبس آنان در خانه تشویق میکند فراتر از یک توصیهی اخلاقی است و از عقلانیت و انسانیت فاصله دارد. چرا به جای ماندن زن در خانه، از ماندن زن در قعر خانه سخن گفته میشود؟ و چرا حبس در خانه؟ تأمل در لحن و کلماتی که در این روایات به کار رفته است نشان میدهد که سازندهی این روایات با هر گونه حضور اجتماعی زن به شدت مخالف بوده است و به مخفی کردن زن در خانه میاندیشیده است. مرتضی مطهری در بخشی از کتاب مسألهی حجاب تحت عنوان (نه حبس و نه اختلاط) میگوید: از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام میگوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم میکنند، یعنی محبوسیت زن در خانه و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را میبیند، یعنی اختلاط زن و مرد در جوامع.[2] سخن فوق در حالی بیان میشود که در کتب حدیث روایاتی به پیامبر و دیگر پیشوایان دینی نسبت داده شده است که مردان را به حبس کردن زنان در خانه فرامیخواند. وقتی کتب حدیث ما حاوی چنین روایاتی است، مخالفان اسلام سخن بیجایی نگفتهاند. عورت خواندن زن و حبس او در خانه را نمیتوان مستقل از فرهنگ ایران باستان تحلیل کرد. مورخان و باستانشناسان در تحلیل جایگاه زن در مقاطعی از تاریخ ایران باستان به نقوش به جا مانده در آثار باستانی استناد میکنند. در این نقوش زنان دیده نمیشوند. بخش زیر از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت نقل شده است و در کتاب مسألهی حجاب نیز به آن اشاره شده است: پس از داریوش مقام زن مخضوصاً در طبقهی ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفتهرفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.[3] حتی در میان ایرانیان امروز سنتی وجود دارد که میتوان آن را ناشی از عورتانگاری زنان در ایران قدیم دانست. این سنت مبنای عقلی و شرعی ندارد، اما همچنان وجود دارد. در این فرهنگ مرد از ذکر مستقیم نام زن خود نزد دیگران شرم میکند و از او با تعابیر غیرمستقیمی همچون خانواده و بچهها نام میبرد،پ همان گونه که معمولاً برای رعایت ادب، از ذکر مستقیم نام اعضایی از بدن پرهیز میشود و عبارات غیرمستقیمی به کار میرود. لغتنامهی فارسی دهخدا اصطلاح ستر عورت را پوشاندن موضع های مستقبح الذکر معنی کرده است. زن نیز در فرهنگ سنتی مستقبح الذکر است و جایگاهی همچون عورت دارد. اگر زن عورت باشد پوشاندن او معقول و نمایاندنش شرمآور است. از اقلیتی ناچیز که بگذریم، عموم مردم جهان بنا به عقل عرفی در زندگی اجتماعی عورت را میپوشانند و از نمایاندن آن شرم میکنند. یکی از انتقادات مکرر قرآن به اهل کتاب این است که آنان کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند. با تحریف کلمات از مواضع آنها میتوان حکمی را تغییر داد. تحریف کلمات از مواضع آنها لزوماً این نیست که در متنی دست ببریم، بلکه میتوانیم معنی کلمهای را عوض کنیم یا آن را نابجا به کار ببریم. اطلاق عورت به سرتاپای زن، در حالی که نه عقل به آن حکم میکند نه از قرآن برداشت میشود، مصداق بارزی از تحریف کلمات از مواضع آن است. حجاب و حدود پوشش زنان در فقه سنتی بر بستر کلمات و اصطلاحاتی تحریف شده به قرآن نسبت داده میشود. اگر اولین منبع فقه اسلامی قرآن است، لازم است که اصطلاحات فقهی با محوریت قرآن پالایش شود.1 اکثر مثالها از لغتنامه فارسی دهخدا نقل شده است. [1] مسأله حجاب، ص 225. [2] مسأله حجاب، ص 218 [3] تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص 552