عین عبارت روایتی که در پرسش مطرح شده، در کتب روایی شیعه و اهل سنت مشاهده نشد، اما در منابع حدیثی شیعه روایاتی به این نکته اشاره می‌کنند که هوای نفس، تخریب کننده عقل است؛ مانند: 1. «یَا هِشَامُ مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَی ثَلَاثٍ فَکَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَی هَدْمِ عَقْلِه...‏‏»؛[1] امام موسای کاظم(ع) خطاب به هشام فرمود: کسی که سه چیز را بر سه چیز مسلط کند مانند این است که هوای نفسش را در از بین بردن عقلش یاری نمود. کسی که نور تفکرش را با آرزوهای درازش خاموش کند؛ و کسی که دقائق حکمتش را با حرف‌های زیادی محو کند، و کسی که نور عبرت را با خواهش‌های نفسانی خاموش کند، گو این‌که هوای نفسش را در از بین بردن عقلش یاری رساند. 2. امام صادق(ع): «وَ الْهَوَی عَدُوَّ الْعَقْلِ وَ مُخَالِفَ الْحَقِّ وَ قَرِینَ الْبَاطِل‏»؛[2] پیروی از خواهش‌های نفسانی، دشمنی با عقل، مخالف با حقّ و همنشینی با باطل را به دنبال خواهد داشت. 3. امام علی(ع): «طَاعَةُ الْهَوَی‏ تُفْسِدُ الْعَقْلَ»‏؛[3] پیروی از هوای نفس عقل را فاسد می‌کند. 4. امام علی(ع): «غَلَبَةُ الْهَوَی‏ یُفْسِدُ الدِّینَ وَ الْعَقْلَ‏»؛[4] تسلط هوای نفس بر انسان دین و عقلش را از بین می‌برد. با این وجود، عبارت موجود در پرسش؛ در منابع عرفانی و اخلاقی به عنوان روایت نقل شده است: «قال رسول الله(ص): مَن قارَف ذنباً فقد فارَقه عَقلٌ لا یرجع الیه اَبداً»[5] پیامبر اکرم(ص) فرمود: «کسی که با گناه همراه شود پس به تحقیق جدا می‌شود بخشی از عقل او در حالی که هرگز به‌سوی او باز نمی‌گردد». در مورد این عبارت تذکر چند نکته لازم است: 1. این روایت در کتب حدیثی یافت نشده و در دیگر کتاب‌ها نیز سندی برای آن ذکر نشده است. بر این اساس، بحث از سند آن موردی نخواهد داشت. 2. از نظر دلالت و محتوا باید گفت که برخی اندیشمندان اسلامی به تبیین آن پرداخته‌اند: الف. ابوحامد غزالی و فیض کاشانی(ره) می‌گویند: «در اثر گناه در قلب کدورت و تاریکی ایجاد می‌شود که اثرش هیچ‌گاه از بین نمی‌رود؛ زیرا نهایت این است که با کار خوب می‌توان اثر گناه را پاک و محو کرد؛ در حالی که اگر کار خوب قبل از گناه واقع شود، به صفا و نورانیت قلب می‌افزاید. پس اگر بعد از گناه؛ کار نیکی، انجام شود، تنها وضعیت قلب را به قبل از گناه برمی‌گرداند و فایده کار نیک [که زیاد شدن نورانیت باشد]، از بین می‌رود. ولی اگر قبل از انجام کار نیک، گناهی نباشد نورانیت و صفای قلب را افزایش می‌دهد».[6] ب. برخی دیگر این روایت را این‌گونه معنا کرده‌اند: مقصود از این عقل، عقل عملی است. هر عمل خوب یک کار عقلی است و با عمل خوب وزن خوبی آدم بالا می‌رود؛ یعنی بر عقل او افزوده می‌شود، و اگر کار بیهوده بکند یا خلاف و گناه بکند در حالی که در این لحظه و ساعت می‌توانست کار صحیح؛ یعنی عقلانی بکند مقداری از کسب عقل را از دست می‌دهد که وقتی این کسب از دست رفت دیگر جبران آن ممکن نیست. توبه خود یک کار خوب و عقلانی است و با توبه به عقل آدم افزوده می‌شود. اما نمی‌تواند آن ساعتی که در گناه؛ یعنی بی عقلی مصرف کرده جایگزین کند. مگر این‌که توبه‌ای بکند که گناهان را تبدیل به حسنات می‌کند.[7] چنان‌که قرآن می‌فرماید: «مگر کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند، که خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل می‌کند؛ و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است!».[8] بنابر این، در مورد محتوای این روایت به نظر می‌رسد چنین باید گفت: گر چه از بسیاری روایات استفاده می‌شود که گناه و پیروی از هوای نفس آثار منفی و مخرب زیادی بر روی جسم و روح انسان دارد، اما از سوی دیگر آیات و روایات فراوانی نیز تصریح بر این دارند که با توبه حقیقی و بازگشت به دامن حق، آن آثار مخرب پاک شده و انسان به حالت قبلی، یعنی سلامت روح و جان باز می‌گردد: «وَ قَالَ‏ إِذَا أَذْنَبَ الْعَبْدُ کَانَ نُقْطَةً سَوْدَاءَ عَلَی قَلْبِهِ فَإِنْ هُوَ تَابَ وَ أَقْلَعَ وَ اسْتَغْفَرَ صَفَا قَلْبُهُ مِنْهَا»؛[9] رسول خدا(ص) فرمود: هنگامی که بنده گناه کند نقطه سیاهی بر قلب او پیدا می‌‏شود، پس اگر توبه حقیقی کرد و از گناه باز ایستاد و از خدا طلب آمرزش نمود قلب او از آن نقطه سیاه صفا پیدا می‌‌کند. به بیان دیگر توبه دارای مراتبی است در برخی از مراتب آن نه تنها گناه بخشیده می‌شود بلکه تبدیل به حسنه خواهد شد. بر این اساس، وجه جمع آن است که تخریب عقل تا زمانی ادامه می‌یابد که انسان، غوطه‌ور در گناه و خواسته‌های نفسانی بوده و توبه واقعی و رفتار نیک را فراموش کند. [1] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج ‏1، ص 17، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق. [2] . منسوب به امام صادق(ع)، مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، ص 103، بیروت‏، اعلمی‏، چاپ اول، 1400ق. . [3] لیثی واسطی، علی بن محمد عیون الحکم و المواعظ، محقق، مصحح، حسنی بیرجندی، حسین،‏ ص 317، قم، دار الحدیث، چاپ اول، 1376ش. [4] . تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، محقق، مصحح، رجائی، سید مهدی‏، ص 473، قم، دار الکتاب الإسلامی‏، چاپ دوم، 1410ق‏. [5] . این عبارت شاید با اندکی اختلاف در منابع اخلاقی- عرفانی ذیل وجود دارد: سلمی، ابو عبدالرحمن، محمد(متوفای 412ق)، تسعة کتب فی اصول التصوف و الزهد، ص 346، بی‌جا، للطباعة و النشر و التوزیع، چاپ اول، 1414ق. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، المحجة البیضاء فی تهذیب الإحیاء، ج ‏5، ص 24، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ چهارم، 1376ش؛ نراقی، ملا محمد مهدی، جامع السعادات، ج 1، ص 81 – 82، بیروت، اعلمی، چاپ چهارم، بی‌تا. [6] . غزالی، محمد بن محمد، إحیاء علوم الدین، ج ‏8، ص 23، بیروت، دار الکتب العربی‏، چاپ اول، بی‌تا؛ المحجة البیضاء فی تهذیب الإحیاء، ج ‏5، ص 24، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ چهارم، 1376ش. [7] . http://javedan.ir/post.php?id=910923132829 . [8] . فرقان،70. [9] . دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب إلی الصواب، ج ‏1، ص 46، قم، الشریف الرضی، چاپ اول، 1412ق.
آیا روایتی با این مضمون داریم؛ (هر گاه شخص به فرمان هوای نفس خود عمل میکند بخشی از عقل او از بین میرود که هیچگاه باز نمیگردد)؟ اگر وجود دارد سند آنرا ذکر کنید.
عین عبارت روایتی که در پرسش مطرح شده، در کتب روایی شیعه و اهل سنت مشاهده نشد، اما در منابع حدیثی شیعه روایاتی به این نکته اشاره میکنند که هوای نفس، تخریب کننده عقل است؛ مانند:
1. «یَا هِشَامُ مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَی ثَلَاثٍ فَکَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَی هَدْمِ عَقْلِه...»؛[1] امام موسای کاظم(ع) خطاب به هشام فرمود: کسی که سه چیز را بر سه چیز مسلط کند مانند این است که هوای نفسش را در از بین بردن عقلش یاری نمود. کسی که نور تفکرش را با آرزوهای درازش خاموش کند؛ و کسی که دقائق حکمتش را با حرفهای زیادی محو کند، و کسی که نور عبرت را با خواهشهای نفسانی خاموش کند، گو اینکه هوای نفسش را در از بین بردن عقلش یاری رساند.
2. امام صادق(ع): «وَ الْهَوَی عَدُوَّ الْعَقْلِ وَ مُخَالِفَ الْحَقِّ وَ قَرِینَ الْبَاطِل»؛[2] پیروی از خواهشهای نفسانی، دشمنی با عقل، مخالف با حقّ و همنشینی با باطل را به دنبال خواهد داشت.
3. امام علی(ع): «طَاعَةُ الْهَوَی تُفْسِدُ الْعَقْلَ»؛[3] پیروی از هوای نفس عقل را فاسد میکند.
4. امام علی(ع): «غَلَبَةُ الْهَوَی یُفْسِدُ الدِّینَ وَ الْعَقْلَ»؛[4] تسلط هوای نفس بر انسان دین و عقلش را از بین میبرد.
با این وجود، عبارت موجود در پرسش؛ در منابع عرفانی و اخلاقی به عنوان روایت نقل شده است:
«قال رسول الله(ص): مَن قارَف ذنباً فقد فارَقه عَقلٌ لا یرجع الیه اَبداً»[5]
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «کسی که با گناه همراه شود پس به تحقیق جدا میشود بخشی از عقل او در حالی که هرگز بهسوی او باز نمیگردد».
در مورد این عبارت تذکر چند نکته لازم است:
1. این روایت در کتب حدیثی یافت نشده و در دیگر کتابها نیز سندی برای آن ذکر نشده است. بر این اساس، بحث از سند آن موردی نخواهد داشت.
2. از نظر دلالت و محتوا باید گفت که برخی اندیشمندان اسلامی به تبیین آن پرداختهاند:
الف. ابوحامد غزالی و فیض کاشانی(ره) میگویند: «در اثر گناه در قلب کدورت و تاریکی ایجاد میشود که اثرش هیچگاه از بین نمیرود؛ زیرا نهایت این است که با کار خوب میتوان اثر گناه را پاک و محو کرد؛ در حالی که اگر کار خوب قبل از گناه واقع شود، به صفا و نورانیت قلب میافزاید. پس اگر بعد از گناه؛ کار نیکی، انجام شود، تنها وضعیت قلب را به قبل از گناه برمیگرداند و فایده کار نیک [که زیاد شدن نورانیت باشد]، از بین میرود. ولی اگر قبل از انجام کار نیک، گناهی نباشد نورانیت و صفای قلب را افزایش میدهد».[6]
ب. برخی دیگر این روایت را اینگونه معنا کردهاند: مقصود از این عقل، عقل عملی است. هر عمل خوب یک کار عقلی است و با عمل خوب وزن خوبی آدم بالا میرود؛ یعنی بر عقل او افزوده میشود، و اگر کار بیهوده بکند یا خلاف و گناه بکند در حالی که در این لحظه و ساعت میتوانست کار صحیح؛ یعنی عقلانی بکند مقداری از کسب عقل را از دست میدهد که وقتی این کسب از دست رفت دیگر جبران آن ممکن نیست.
توبه خود یک کار خوب و عقلانی است و با توبه به عقل آدم افزوده میشود. اما نمیتواند آن ساعتی که در گناه؛ یعنی بی عقلی مصرف کرده جایگزین کند. مگر اینکه توبهای بکند که گناهان را تبدیل به حسنات میکند.[7] چنانکه قرآن میفرماید: «مگر کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند، که خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل میکند؛ و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است!».[8]
بنابر این، در مورد محتوای این روایت به نظر میرسد چنین باید گفت:
گر چه از بسیاری روایات استفاده میشود که گناه و پیروی از هوای نفس آثار منفی و مخرب زیادی بر روی جسم و روح انسان دارد، اما از سوی دیگر آیات و روایات فراوانی نیز تصریح بر این دارند که با توبه حقیقی و بازگشت به دامن حق، آن آثار مخرب پاک شده و انسان به حالت قبلی، یعنی سلامت روح و جان باز میگردد:
«وَ قَالَ إِذَا أَذْنَبَ الْعَبْدُ کَانَ نُقْطَةً سَوْدَاءَ عَلَی قَلْبِهِ فَإِنْ هُوَ تَابَ وَ أَقْلَعَ وَ اسْتَغْفَرَ صَفَا قَلْبُهُ مِنْهَا»؛[9]
رسول خدا(ص) فرمود: هنگامی که بنده گناه کند نقطه سیاهی بر قلب او پیدا میشود، پس اگر توبه حقیقی کرد و از گناه باز ایستاد و از خدا طلب آمرزش نمود قلب او از آن نقطه سیاه صفا پیدا میکند. به بیان دیگر توبه دارای مراتبی است در برخی از مراتب آن نه تنها گناه بخشیده میشود بلکه تبدیل به حسنه خواهد شد.
بر این اساس، وجه جمع آن است که تخریب عقل تا زمانی ادامه مییابد که انسان، غوطهور در گناه و خواستههای نفسانی بوده و توبه واقعی و رفتار نیک را فراموش کند. [1] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 1، ص 17، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق. [2] . منسوب به امام صادق(ع)، مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، ص 103، بیروت، اعلمی، چاپ اول، 1400ق. . [3] لیثی واسطی، علی بن محمد عیون الحکم و المواعظ، محقق، مصحح، حسنی بیرجندی، حسین، ص 317، قم، دار الحدیث، چاپ اول، 1376ش. [4] . تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، محقق، مصحح، رجائی، سید مهدی، ص 473، قم، دار الکتاب الإسلامی، چاپ دوم، 1410ق. [5] . این عبارت شاید با اندکی اختلاف در منابع اخلاقی- عرفانی ذیل وجود دارد:
سلمی، ابو عبدالرحمن، محمد(متوفای 412ق)، تسعة کتب فی اصول التصوف و الزهد، ص 346، بیجا، للطباعة و النشر و التوزیع، چاپ اول، 1414ق. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، المحجة البیضاء فی تهذیب الإحیاء، ج 5، ص 24، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ چهارم، 1376ش؛ نراقی، ملا محمد مهدی، جامع السعادات، ج 1، ص 81 – 82، بیروت، اعلمی، چاپ چهارم، بیتا. [6] . غزالی، محمد بن محمد، إحیاء علوم الدین، ج 8، ص 23، بیروت، دار الکتب العربی، چاپ اول، بیتا؛ المحجة البیضاء فی تهذیب الإحیاء، ج 5، ص 24، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ چهارم، 1376ش. [7] . http://javedan.ir/post.php?id=910923132829 . [8] . فرقان،70. [9] . دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب إلی الصواب، ج 1، ص 46، قم، الشریف الرضی، چاپ اول، 1412ق.
- [سایر] آیا روایتی داریم مبنی بر اینکه نام انبیای بنی اسرائیل را بر فرزندان خود بگذاریم؟ اگر پاسختان مثبت است، لطفاً سند آنرا ذکر بفرمایید.
- [سایر] حدیثی با این مضمون وجود دارد که؛ (اگر زنی در حال حیض از دنیا برود به منزله شهید است)، خواهشمند است حدیث را با ذکر سند توضیح دهید.
- [سایر] در چند سال اخیر روایاتی تحت عنوان روایات شروسی و مروزی منتشر میشود که در آن شخصی به نام شروسی از ارمنیه و آذربایجان به ری که کنار کوهی سیاه است و تهران تعبیر میشود حمله میکند و این جنگ بسیار طولانی میشود احادیث مختلف با راویان مختلف کم و بیش آنرا ذکر کردهاند حتی روایتی از علی بن مهزیار به نقل از امام عصر(عج) وجود دارد که این مطلب را بیان میکند؛ نظر شما درباره سند این احادیث و امکان رخ دادن آن در گذشته چیست؟ گروهی آن را به مشروطه تفسیر میکنند. ارتباط این احادیث با ظهور چیست؟ آیا این اتفاق متصل به ظهور است یا فاصله دارد؟
- [سایر] در (مفاتیح الجنان) در اعمال روز جمعه روایتی آمده که امام کاظم(ع) فرمود: (هر که یک انار روز جمعه ناشتا بخورد، تا چهل روز دلش را نورانی گرداند و اگر دو تا بخورد تا هشتاد روز و اگر سه انار بخورد تا صد و بیست روز و وسوسه شیطان را از او دور میکند و هر که وسوسه شیطان از او دور گردد معصیت خدا نکند و داخل بهشت شود)؛ آیا این روایت و امثال آن سند صحیحی دارند؟ و اگر آری، به راستی این روایات چه میخواهند بگویند؟ مگر با خوردن سه انار وسوسه قوی شیطان و هوای نفس تمام میشود؟!
- [سایر] آیا جملهی (من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق) حدیث است یا خیر؟ لطفاً سند آن را ذکر فرمایید. و آیا حدیثی با مضمون قریب به این جمله وجود دارد؟
- [سایر] رسول خدا(ص) مشغول خطبهخوانی بود که پای امام حسین(ع) به جایی گیر میکند و میافتد که در این هنگام سلمان گفت: ای رسول خدا! ما میگرفتیم چرا منبر را قطع کردی؟ لطفاً متن کامل و سند آنرا ذکر نمایید.
- [سایر] در روایتی دیدم؛ حضرت علی(ع) به هنگام جان دادن هر انسانی چه مؤمن و چه کافر بر بالین فرد محتضر حاضر میشوند و آن فرد در آن لحظه به حقانیت امیرالمؤمنین(ع) پی میبرد. میخواستم سند این روایت و احیاناً صحیح یا ناصحیح بودن آنرا جویا شوم.
- [سایر] با سلام. به عقیده ابن سینا عقل برای دریافت امور کلی و عقلی به عقل فعال متصل میشود و عقل فعال خیر و مبرای از خطا است. آیا از نظر ایشان انسان امور شر و فاسد را از طریق عوالم بالا یا نفوس فلکی دریافت میکند؟ آیا در مسیر نزول معرفت به نفس انسان، نفوس فلکی میتوانند معارف را تغییر دهند؟ و نیز از نظر ایشان شیطان به کدام یک از عوالم تعلق دارد؟ و آیا شیطان متعلق به عالم نفوس فلکی است؟ و از طریق کدام قوه از قوای نفس قادر به انحراف نفس است؟ با تشکر
- [سایر] روایتی از پیامبر اکرم (ص) شنیدم به این مضمون که (گروهی از اصحاب برای بارور کردن درختان خرما گرد افشانی میکردند، و حضرت پرسیدند چه میکنید؟ آنها فکر کردند منظور پیامبر این است که این کار را نکنید، و نکردند. در نتیجه محصول نخلها کاهش یافت، و بعد که به پیامبر گفتند، حضرت فرمودند: منظور من این نبود که نکنید، بلکه پرسیدم که بدانم؛ شما خود به امور دنیایتان آگاهترید). اصل این روایت چیست؟ در چه کتاب و منابعی ذکر شده؟ و سند آن در چه حدّ از اعتبار است؟
- [سایر] روایتی به این مضمون شنیدم که (وقتی خداوند بندهای را دوست بدارد، به جبرئیل میگوید که من فلان بنده را دوست دارم، پس تو هم او را دوست بدار. پس جبرئیل او را دوست میدارد. و بعد جبرئیل در آسمانها و زمین ندا میدهد که خدا فلان بنده را دوست میدارد، پس شما نیز او را دوست بدارید. در نتیجه تمام موجودات آن بنده را دوست خواهند داشت). آیا این روایت در مجامع روایی شیعه آمده است؟ لطفاً آدرس آن را ذکر فرمایید. همچنین از نظر سند و اعتبار در چه مرتبه است؟
- [آیت الله بهجت] شخص سفیه و همچنین کسی که حاکم شرع او را بهعلتی از تصرف در اموالش منع کرده باشد، نمیتوانند در مال خود تصرف نمایند، ولی تصرفات غیر مالی آنها اشکالی ندارد، و شخص سفیه، عقدهایش با اجازه ولیّ صحیح است، و نیز میتواند در اجرای صیغه عقد، وکیل دیگری شود. (سفیه کسی است که مال خود را در کارهای غیر عقلایی و بیهوده صرف میکند و در تدبیر امور مالی و اصلاح آن، عقل او کمتر از مردم متعارف میباشد).
- [آیت الله مظاهری] اگر انسان شک کند که مغرب شده یا نه، نمیتواند افطار کند، ولی اگر شک کند که صبح شده یا نه، پیش از تحقیق هم میتواند کاری که روزه را باطل میکند انجام دهد. ولی در چهار صورت باید روزه آن روز را قضا کند: اوّل: در ماه رمضان بدون این که تحقیق کند صبح شده یا نه، کاری که روزه را باطل میکند انجام دهد بعد معلوم شود که صبح بوده است. دوّم: شخص غیر ثقه بگوید صبح نشده یا بگوید صبح شده و انسان خیال کند شوخی میکند و کاری که روزه را باطل میکند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است. سوّم: کسی که نمیتواند تحقیق کند مثل کور و زندانی و مانند اینها به گفته شخص غیر ثقه افطار کند بعد معلوم شود مغرب نبوده است. چهارم: در هوای صاف به واسطه تاریکی یقین کند که مغرب شده و افطار کند بعد معلوم شود مغرب نبوده است، ولی اگر در هوای ابری به گمان اینکه مغرب شده افطار کند بعد معلوم شود مغرب نبوده قضا لازم نیست.
- [آیت الله مظاهری] از گناهان بزرگ، متابعت از شیطان درون (هوای نفس) و از شیطان برون (وسوسههای ابلیس و افراد ناباب) است، و این متابعت دارای اقسامی است که برخی از آن، گناه نیست: الف) متابعت از آنها به طور عادت و ملکه شده باشد؛ نظیر کسی که گناه عادت او شده است و قرآن شریف این قسم را شرک میداند (شرک عملی نه اعتقادی) چنانکه میفرماید: (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَواه)[1] (آیا دیدی کسی را که هوای نفس خویش را به عنوان خدای خود گرفته است؟) یا میفرماید: (أَلَمْ أَعْهَدْ الَیْکُمْ یا بَنی ادَمَ انْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطان)[2] (ای فرزندان آدم آیا از شما پیمان نگرفتم که شیطان را نپرستید؟) ب) متابعت از آنها نه به طور عادت و ملکه؛ نظیر کسی که گاهی مثلاً دروغ میگوید و یا آلودگی چشم دارد و یا غیبت میکند و مانند اینها، و این قسم همان گناهانی است که بعضی از آنها در مسائل گذشته و آینده آمده است. ج) متابعت از آنها به طور عادت و ملکه نه در گناه بلکه در خواستههای آنها که گناه نیست، و علمای علم اخلاق به آن (مشتهیات نفس) میگویند و پرهیز از آن را به طور جدی خواستارند، نظیر سرگرم شدن به لذّات نفس از خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج و تجمّلات و بازیها و مانند اینها، و این قسم گرچه گناه نیست، ولی خطر آن خیلی بالا است، علاوه بر اینکه سد و مانع محکمی در برابر تکامل است، و محال است که انسان با توغّل در مشتهیات بتواند استکمال پیدا کند. د) متابعت از آنها نه به طور عادت و نه در گناه؛ نظیر ارضای غرایز به طور متوسّط و از راه حلال، و این قسم نه تنها گناه نیست، بلکه قرآن شریف سفارش مؤکّدی برای آن نموده است. صفحه 428 (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ)[3] (ای پیامبر بگو چه کسی زیورهایی را که خدا برای بندگانش پدید آورده و نیز روزیهای پاکیزه را، حرام کرده است؟) ولی باید مواظب باشد دل بستگی و عادت به آن پیدا نشود.
- [آیت الله اردبیلی] در برخی موارد غیبت حرام نیست. در این رابطه فقها موارد زیر را از حرمت غیبت استثنا نمودهاند: اوّل: غیبت از شخصی که متظاهر به فِسْق باشد نسبت به همان فسقی که به آن تظاهر میکند. دوم: غیبت کردن مظلومی که در مقام استمداد و تظلّم است نسبت به کسی که به او ظلم کرده و در خصوص ظلمی که به او شده است. سوم: موردی که انسان برای دفع ظلم از خود، در صدد به دست آوردن راهی مشروع باشد. چهارم: آگاه نمودن مشورت کننده نسبت به عیوب شخص مورد مشورت. پنجم: جایی که انسان در صدد بازداشتن شخص مورد غیبت از گناه یا دفع ضرر از او و یا از بین بردن ریشه فساد باشد. ششم: بیان نقاط ضعف شهود نزد حاکم شرع. هفتم: جایی که عیبِ شخص، صفت معروف و مشهور او شده باشد و بدون قصد عیبجویی به قصد معرفی آن را بیان کند. هشتم: موردی که انسان در صدد ابطال و ردّ مطلب باطلی باشد و بدون ذکر نام صاحب آن مطلب، ردّ آن عملی نباشد. نهم: جایی که عیب شخص بین ناقل و شنونده معلوم و روشن باشد، مگر این که معلوم بودن عیب به خاطر غیبت قبلی باشد ولی احتیاط آن است در موردی که شخص متجاهر به فسق نباشد، از وی غیبت نکنند. دهم: موردی که در صدد ردّ کسی باشد که نسبت دروغی را به او یا شخص مؤمن دیگری وارد آورده است. لازم است در تشخیص مصادیق مواردی که بیان شد، دقّت و احتیاط لازم به عمل آید و به حدّاقل و ضرورت اکتفا شود.
- [آیت الله سیستانی] مضاربه قرادادی است بین دو نفر ، که یکی از آنها مالک است و مالی را به دیگری که آن را عامل مینامیم میدهد ، که با آن تجارت کند و سود میان آنها تقسیم شود. و این معامله مشروط به امور زیر است: 1 ایجاب و قبول . و در انشا آنها هر لفظ ، یا فعلی که بر این مضمون دلالت کند کافی است . 2 بلوغ شرعی ، و عقل ، و رشد ، و اختیار در هر دو طرف قراداد ، و در مالک بخصوص شرط است که از طرف حاکم شرع به دلیل افلاس محجور علیه نباشد ، ولی در عامل این شرط نیست ، مگر در صورتی که قرارداد مقتضی تصرف او در اموال مورد حجر خودش نیز باشد . 3 سهم هر کدام آنها از سود باید با کسر معین باشد ، که ثلث است یا نصف است یا هر کسری دیگر . و میشود از این شرط مستغنی شد در صورتی که سهم هر کدام در عرف بازار معین باشد ، به طوری که عرفا نیازی به ذکر این شرط احساس نشود . و تعیین سهم هر کدام با ذکر مبلغی از مال مانند صد هزار تومان مثلاً ، کافی نیست . ولی میتواند یکی از آنها پس از ظهور سود ، سهم خود را با مبلغی از مال مصالحه نماید . 4 سود باید فقط برای مالک و عامل باشد ، واگر شرط شود که مقداری از سود به دیگری داده شود مضاربه باطل است ، مگر این که در مقابل کاری مربوط به تجارت یاد شده باشد . 5 عامل باید قادر بر تجارت باشد در صورتی که مباشرت او در عمل تجارت به صورت قید در قرارداد ذکر شده باشد ، مثلاً گفته باشد (این پول را به تو میدهم که شخصاً با آن مباشرت به تجارت کنی) و در صورت عجز با این فرض ، قرارداد باطل است . و اگر مباشرت به صورت شرط در متن قرارداد ذکر شود ، مثلاً گفته شود (این پول را به تو میدهم که با آن تجارت کنی به شرط این که خودت مباشرت نمایی) در این فرض ، اگر عامل علاجز باشد معامله باطل نیست ، ولی مالک در صورت تخلف از مباشرت خیار فسخ دارد . و اما اگر نه قید شود و نه شرط ، ولی عامل عاجز باشد از تجارت حتّی با واداشتن دیگری ، قرارداد باطل است . و اگر از ابتدا قادر باشد و سپس عاجز شود ، از وقتی که عاجز شده است ، قرارداد باطل میشود .
- [آیت الله علوی گرگانی] سفتهها بر دو نوع است: اول: این که حکایت کند از یک بدهی واقعی یعنی امضأ کننده مبلغ ذکر شده در سفته را حقیقتاً به صاحب سفته بدهکار است و سفته مدرک آن بدهکاریاست. دوم: این که واقعیّت ندارد، فقط یک عمل صوری که بمنظوری صادر شده است، امّا نوع اوّل که حقیقتاً صاحب سفته بموجب آن طلبکار است، جائز است که طلب مدّتدار خود را که در ذمّه بدهکار دارد، بمبلغ کمتری بوجه نقد به بانک یا شخص دیگری بفروشد و به جای صاحب سفته، خریدار آن طلبکار میشود ولی فروختن آن بطور نسیه وبمدّت، بنابر احتیاط واجب جائز نیست، چون شامل فروش بدهی به بدهی میباشد. امّا نوع دوم که سفته صوری بوده باشد جائز نیست صاحب سفته آن را به دیگری بفروشد، چون در واقع طلبی در ذمّه امضأ کننده آن سفته ندارد بلکه این سفته به این منظور صادر شده که صاحب سفته و کسی که به حواله کرد او میباشد بتواند از آن استفاده کرده و با کم کردن مقداری از مبلغ به دیگری بفروشد ولذا به این نوع سفتهها، سفته صوری ومجاملهای گفته میشود و فروختن آن به بانک در واقع قرض کردن صاحب سفته است از بانک وحواله کردن بانک است بعهده امضأ کننده آن با این که در ذمّه او طلبیندارد، بنابراین مبلغی که بانک بابت مدّت آن سفته کم میکند، ربا وحرام است. ولی ممکن است برای نجات از گرفتاری ربا، فروش این نوع سفته را به بانک بصورت یک معامله صحیح وشرعی در آورد، به این که متعهّد سفته به شخصی که سفته به حواله کرد او میباشد، وکالت میدهد که مبلغ سفته را با کم کردن مقداریدر ذمّه او به بانک بفروشد در صورتی که وجه سفته با نوع دیگری از پول معاوضه وفروخته شود مثلاً وجه سفته اگر هزار تومان ایرانی باشد او را دو ماهه به پنجاه دینار عراقی در ذمّه متعهّد صوری سفته بفروشد، باز وکالت داشته باشد که آن پنجاه دینار عراقی را از قبل متعهّد سفته، دو ماهه به هزار تومان ایرانی بخودش بفروشد و به این ترتیب ذمّه صاحب سفته بدهکار میشود به مقدار مبلغی که متعهّد سفته به بانک بدهکار گردیده است، ولی چون در صحّت این معامله لازم است که وجه مبلغ سفته با عوض آن مغایر باشد، لذا نتیجه زیادی نخواهد داشت و در صورت یک نوع بودن پول مانند ریال و به ریال، این همان قرض با سود است که جائز نیست و یا این که با توجه بانک به این که سفته صوری است وواقعیّت ندارد ووجه سفته را به صاحب سفته قرض میدهد، مبلغی را که از وجه سفته کم میکند بعنوان کارمزد وحقّ العمل ثبت در دفاتر وتحصیل آن بموقع و در سررسید منظور کند و در این صورت نیز اشکالی ندارد. وامّا مراجعه متعهّد سفته به کسی که از آن استفاده کرده است وگرفتن مبلغ سفته تماماً اشکال ندارد وربا نمیباشد، چون استفاده کننده سفته تمام مبلغ را به عهده او حواله کرده است واوهم پرداخت کرده است، پس ذمّه صاحب سفته بدهکار شده است به همان مقدار که حواله کرده است.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] ناآشنا به مسأله; کسی که مسأله شرعی خود را نمی داند. جاهل قاصر: جاهلی که از روی عذر حکم شرعی را نمی داند. جاهل مقصر: جاهلی که امکان آموختن مسائل را داشته ولی عمداً در فراگیری آن کوتاهی کرده است. جبیره: مرهم; پارچه و پوششی که زخم یا شکستگی را با آن ببندند. جرح، جروح: جراحت، زخم جُنُب: کسی که محتلم شده یا با دیگری مقاربت کرده است. جُعاله: قراردادی که طی آن فردی اعلام می کند هر کس برای او کار معینی را انجام دهد، اجرت مشخصی به او پرداخت می شود. مثلا هر کس گمشده مرا پیدا کند، هزار تومان به او مژدگانی می دهم. قرار گذارنده را (جاعل) و عمل کننده به آن را (عامل) می گویند. جلاّل: حیوانی که عادت کرده فقط نجاست انسان را بخورد. جماع: مقاربت: آمیزش جنسی. جهر: صدای بلند، با صدای بلند چیزی را قرائت کردن. (ح) حائض: زنی که در عادت ماهیانه باشد. حاکم شرع: مجتهدی که بر اساس موازین شرعی دارای فتوا است. حج: زیارت خانه خدا و انجام اعمالی مربوط به آن که به آن اعمال (مناسک حج) می گویند. حج نیابتی: زیارت خانه خدا به نیابت از طرف شخص دیگر با انجام مناسک آن. حدث اصغر: هر علتی که باعث وضو شود و آن شش چیز است: 1 بول، 2 مدفوع، 3 باد شکم، 4 خواب کامل، 5 امور زایل کننده عقل، 6 استحاضه. حدث اکبر: هر کاری که غسل برای نماز را سبب شود مانند احتلام و جماع. حد ترخص: حدی از مسافت که در آن صدای موذن و دیوار محل اقامت قابل تشخیص نباشد. حرام: ممنوع، هر عملی که از نظر شرعی ترکش لازم باشد. حرج: مشقت، سختی، دشواری حصه: سهم حضر: محل حضور (وطن). حنوط: مالیدن کافور بر اعضای مرده از جمله به پیشانی، کف دست ها، سرزانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها. حواله: ارجاع طلبکار به شخص ثالث برای دریافت طلبش به این نحو که ذمه خودش را بری کرده و دیگری به او بدهکار شود. حیض: قاعدگی، عادت ماهیانه زنان. حین عروض شک: وقت پدید آمدن شک. (خ) خارق العاده: غیر طبیعی. خالی از قوت نیست: معتبر است، فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی دیده شود). خالی از وجه نیست: فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی مشاهده شود). خبره: کارشناس خبیث: پلید، زشت. خسارت: زیان، ضرر. خصوصیات: ویژگی ها خمس: یک پنجم، بیست درصد پس انداز سالیانه و غیره که باید به مجتهد جامع الشرایط و مرجع تقلید پرداخت شود. خوارج: کسانی که علیه امام معصوم(علیهم السلام) قیام مسلحانه نمایند مثل خوارج نهروان. خوف: ترس، هراس، واهمه خون جهنده: یعنی حیوانی که وقتی رگ آن را ببرند خون از آن جستن می کند. خیار: اختیار بر هم زدن معامله که در یازده مورد طرفین معامله یا یکی از آنها می توانند معامله را بر هم زنند. (د) دائمه: زنی که طی عقد دائم به همسری مردی درامده باشد. دُبُر: پشت; مقعد. دعوی: دادخواهی. دفاع: دفع دشمن; مقاومت در برابر دشمن. دیه: مالی که بنابر احکام شرعی به جبران خون مسلمان یا نقص بدنی به او داده می شود. (ذ) ذبح شرعی: کشتن حیوانات حلال گوشت با رعایت ضوابط شرعی. ذمّه: تعهّد به ادای چیزی یا انجام عملی. ذمّی: کافران اهل کتاب مانند یهود و نصاری در مقابل تعهّدشان نسبت به رعایت قوانین اجتماعی اسلامی از حمایت و امنیت حکومت اسلامی برخوردار می شوند و در بلاد مسلمین زندگی خواهند کرد. (ر) ربا: زیادت; اضافه; بدست آوردن مال زائد بر سرمایه با شرایط مذکور در مسائل 2356، 2357، 2361. رباء قرضی: اضافه ای که پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد. ربح سَنه: درآمد سالیانه انسان. رجوع: بازگشتن; بازگشت. رضاعی: همشیر; پسر و دختری که از یک زن شیر خورده باشند با شرائطی که در مسأله 2598 بیان شده نسبت به هم برادر و خواهر رضاعی می شوند و محرم ابدی می باشند. رفع ضرورت: بر طرف شدن حالت اضطرار. رکن; ارکان: پایه; اساسی ترین جزء هر عبادت. رکوع: خم شدن; یکی از ارکان نماز که برای انجام آن شخص نمازگزار در برابر عظمت خداوند چندان خم می شود که دستهایش به زانو برسد. رهن: گرو; گروی. ریبه: احتمال تحریک شهوت. (ز) زائد بر مؤونه: مازاد بر مخارج; اضافه بر هزینه مربوطه. زکات: مقدار معیّنی از اموال خاص انسان که به شرط رسیدن به حد نصاب باید در موارد مشخّص خود مصرف شود، این اموال اختصاص به نُه مورد دارد. زکات فطره: مقدار حدود 3 کیلوگرم گندم، جو، ذرت و غیره یا بهای آن که باید در عید فطر به فقرا بدهند و یا در مصارف دیگر زکات صرف کنند. زمان غیبت کبری: مثل زمان ما، که امام دوازدهم(علیه السلام) در پرده غیبت به سر می برند. زینت: زیور; آرایش. (س) سال شمسی: سالی که مشتمل بر دوازده برج است و از فروردین شروع و به اسفند ختم می شود. سال قمری: سالی که مشتمل بر دوازده ماه است و از محرم شروع و به ذی الحجه ختم می شود. سجده; سجود: بر زمین گذاردن پیشانی و کف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها برای ستایش خداوند. سجده سهو: سجده ای که نمازگزار در برابر اشتباهاتی که سهواً از او سر زده بجای آورد، به شرح مسأله 1262. سجده شکر: پیشانی بر زمین نهادن به منظور سپاسگزاری از نعمت های خداوند. سجده های واجب قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا گوش کند باید بلافاصله سجده نماید. 1 - جزء 21، سوره سجده، آیه 15. 2 - جزء 24، سوره فصّلت، آیه 37. 3 - جزء 27، سوره نجم، آخرین آیه. 4 - جزء 30، سوره علق، آخرین آیه. سجده های مستحبّ قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا بشنود مستحب است که بلافاصله سجده کند. 1 - جزء 9، سوره اعراف، آیه آخر. 2 - جزء 13، سوره رعد، آیه 15. 3 - جزء 14، سوره نحل، آیه 49. 4 - جزء 15، سوره اسراء، آیه 107. 5 - جزء 16، سوره مریم، آیه 58. 6 - جزء 17، سوره حج، آیه 18. 7 - جزء 17، سوره حج، آیه 77. 8 - جزء 19، سوره فرقان، آیه 60. 9 - جزء 19، سوره نمل، آیه 25. 10 - جزء 23، سوره ص، آیه 24. 11 - جزء 30، سوره انشقاق، آیه 21. سرگین: مدفوع حیوانات. سفیه: بی عقل; کسی که قدرت نگهداری مال خودش را ندارد و سرمایه اش را در کارهای بیهوده مصرف می کند. سقط شده: افتاده; جنین نارس یا مرده که از رحم خارج شده باشد. سلف: معامله پیش خرید. سؤر: نیم خورده آب یا غذا. (ش) شاخص: چوب یا وسیله ای که برای تعیین وقت ظهر در زمین نصب می کنند. شارع: بنیانگزار شریعت اسلامی; خداوند; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله). شاهد: گواه. شرایط ذمّه: شرایطی که اگر اهل کتاب در بلاد مسلمین به آنها عمل کنند جان و مالشان در پناه حکومت اسلامی است. شهادت: گواهی دادن. شهادتین: شهادت به یگانگی الله و رسالت رسول الله(صلی الله علیه وآله). شیوع: شایع شدن; همگانی شدن. شهرت: مشهور شدن; آشکار شدن برای همه افراد. شیر کامل: منظور انجام یافتن تمام شرایط هشت گانه ای است که در مسأله 2594 گفته شده و موجب محرم شدن است. (ص) صاع: پیمانه ای دارای گنجایش حدود 3 کیلوگرم. صحّاف: شیرازه بند، تعمیرکار کتاب. صحّت: درستی. صراط: منظور پل صراط در روز قیامت است. صرف برات: نقدکردن برات; در مواردی که برات به صورت مدّت دار تنظیم شده باشد طلبکار می تواند زودتر از موعد معیّن از بدهکار بخواهد با کسر مقداری از برات نقداً وجه آن را دریافت نماید، این عمل را در عرف تجّار (صرف برات) می نامند. صغیره: دختری که به سن بلوغ نرسیده است. صلح: سازش طرفین; اینکه کسی مال یا حق خود را برای توافق و سازش به دیگری واگذار کند. صیغه: خواندن کلماتی که وسیله تحقّق عقد است. (ض) ضامن: عهده دار; متعهّد. ضرورت: وجوب; حتمیّت. ضروری دین: آنچه بدون تردید جزء دین است مانند وجوب نماز و روزه. ضعف مفرط: ضعف شدید. (ط) طلاق: گسستن پیمان زناشویی. طلاق بائن: طلاقی است که پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد. طلاق خلع: طلاق زنی که به شوهرش مایل نیست ولی شوهر او را طلاق نمی دهد و زن مهر یا مال دیگرش را به او می بخشد تا او را راضی به طلاق کند. طلاق رجعی: طلاقی است که مرد در عدّه زن می تواند به او رجوع نماید. طلاق مبارات: طلاقی است که در نتیجه تنفر زن و مرد از یکدیگر و دادن مقداری مال از طرف زن به شوهر واقع می شود. طواف نساء: اخرین طواف حج و عمره مفرده است که ترک آن موجب استمرار حرمت همبستری برای طواف کننده با همسرش می شود. طوق: گردن بند; آنچه در گردن بیاویزند. طهارت: پاکی; حالتی معنوی که در نتیجه وضو و غسل یا تیمّم حاصل شود. طهارت ظاهری: چیزی که براساس نظر شارع مقدّس محکوم به پاکی است هر چند در واقع نجس باشد مثل این که شخصی وارد خانه مسلمانی شود مادام که صاحب خانه نجاست چیزی را مطرح ننماید تمام اشیاء آن خانه محکوم به پاکی است. (ظ) ظاهر این است: فتوا این است، مگر اینکه در کلام قرینه ای برای مقصود دیگر باشد. ظهر شرعی: وقت اذان ظهر که سایه شاخص محو می شود یا به کمترین حد آن می رسد و ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افق های گوناگون فرق می کند. (ع) عاجز: ناتوان; درمانده. عادت ماهیانه: قاعدگی; حیض. عادت وقتیّه و عددیّه: زنهایی که عادت ماهیانه آنها دارای وقت مشخّص و زمان معیّن باشد; عادتشان (وقتیّه و عددیّه) است. عادل: شخصی که دارای ملکه عدالت است. عاریه: دادن مال خود به دیگری برای استفاده موقت و بلاعوض از آن. عاصی: عصیان کننده; کسی که نسبت به احکام الهی نافرمان است. عامل: عمل کننده: 1 - کسی که به قرارداد جعاله عمل می کند; 2 - کسی که متصدّی جمع آوری، حسابرسی و تقسیم و سایر امور مربوط به زکات است; 3 - اجیر. عایدات: درآمد. عدول: اشخاص عادل. عذر شرعی: توجیه قابل قبول; دلیل قابل قبول از نظر شرعی. عرف: فرهنگ عموم مردم. عَرَق جُنُب از حرام: عرقی که پس از آمیزش نامشروع یا استمناء از بدن خارج گردد. عزل: کنار گذاشتن: 1 - انزال نمودن در خارج از رحم برای جلوگیری از آبستنی زن; 2 - برکنار کردن وکیل یا مأمور خود از کار مانند برکناری وصی یا متولّی خائن توسط حاکم شرع. عسرت: سختی; تنگدستی. عقد: گره; پیمان زناشویی; پیوند. عقدبیع: قرارداد خرید و فروش. عقد دائم: ازدواج مادام العمر. عقد غیر دائم: ازدواج موقت. عقود: قراردادهای دو طرفه مثل خرید و فروش، ازدواج، مصالحه. عمّال: کارگزاران. عمداً: از روی قصد; کاری را با علم و آگاهی انجام دادن. عمره: زیارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه کعبه که تا حدودی شبیه حج است و آن بر دو قسم است: عمره تمتّع که قبل از حج تمتّع انجام می گیرد، و عمره مفرده که پس از حج قران و افراد یا بدون حج انجام می گیرد. عمل به احتیاط: مکلّف تکلیف خود را به گونه ای عمل نماید که یقین پیدا کند تکلیف شرعیش را انجام داده است. طریقه احتیاط در کتاب های فقهی مطرح شده است. عنین: مردی که قادر به انجام آمیزش جنسی نیست. عورت: آنچه انسان از ظاهر کردنش حیا می کند; اعضاء تناسلی. عهد: پیمان; تعهّد انسان در برابر خداوند برای کار پسندیده یا ترک ناپسند که با صیغه مخصوص ادا می شود. عیال: زن; همسر. عید فطر: نخستین روز ماه شوّال که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. عید قربان: دهمین روز ماه ذی الحجّه که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. (غ) غائط: مدفوع. غرض عقلائی: هدفی که از نظر عقلا قابل قبول و پسندیده باشد. غساله: آبی که معمولا پس از شستن چیزی خود به خود یا با فشار از آن می چکد. غسل: شستن; شستشو; شستشوی بدن با کیفیت مخصوصی که بر دو نوع است: 1 - ترتیبی; 2 - ارتماسی. غسل واجب: غسلی که انجام دادن آن الزامی است و اقسام آن عبارت است از: 1 - غسل جنابت; 2 - غسل حیض; 3 - غسل نفاس; 4 - غسل استحاضه; 5 - غسل مسّ میّت; 6 - غسل میّت. غسل مستحب: غسلی که به مناسبت ایّام و لیالی خاص یا عبادات و زیارات مخصوص رواست مانند غسل جمعه و غسل زیارت و غیره. غسل ارتماسی: به نیّت غسل یک مرتبه در آب فرو رفتن. عسل ترتیبی: به نیّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن. غسل جبیره: غسلی که با وجود جبیره بر اعضای بدن انجام می گیرد و الزاماً باید به صورت غسل ترتیبی باشد. غُلات: گروهی از مسلمانان هستند که درباره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) غلّو می کنند و آن حضرت را خدا می شمارند. (ف) فتوا: رأی مجتهد در مسائل شرعیه. فجر: سپیده صبح. فجر اول و دوم: نزدیک اذان صبح از طرف مشرق سپیده ای رو به بالا حرکت می کند که آن را فجر اول می گویند. موقعی که آن سپیده گسترده شد، فجر دوم، و اولِ نماز صبح است. فجر صادق: منظور فجر دوم است. فجر کاذب: منظور فجر اول است. فرادا: نمازی که انسان به طور انفرادی می گزارد. فَرْج: عورت انسان (زن و مرد; قُبُل و دُبُر). فرض: امرالزامی; امری که انجام یا ادای آن واجب است. فضله: مدفوع حیوانات. فطر: نخستین روز ماه شوّال و یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. فطریه: زکات فطره. فقّاع: آب جو. فقیر: محتاج; کسی که نیازمند تأمین مخارج سال خود و عیالش است و چیزی هم ندارد که به طور روزانه قادر به تأمین هزینه زندگیش باشد. فی سبیل الله: در راه خدا انجام کار خیری که نفعش به عموم مسلمانان برسد مثل ساختن مسجد، پل، جاده و غیره. (ق) قُبُل: پیش (کنایه از عضو جنسی انسان است). قتل: کشتن. قتل نفس محترمه: کشتن کسی که خونش از نظر شرعی محترم است و نباید کشته شود. قرائت: خواندن; خواندن حمد و سوره در نمازهای یومیّه. قروح: دُمَل ها; زخم های چرکین. قریب: نزدیک به واقع و حقیقت. قرینه: نشانه; علامت; همانند. قسم: سوگند; سوگند به یکی از اسامی خداوند برای انجام امور پسندیده یا ترک ناپسند. قصاص: کیفر; نوعی از مجازات است که مشابه با جنایت انجام شده می باشد، مثل اینکه شخصی کسی را عمداً بکشد او را خواهند کشت. قصد اقامه: قصد مسافر به ماندن ده روز یا بیشتر در یک محل. قصد انشاء: تصمیم به ایجاد یک امر اعتباری مانند بیع و شراء و غیره همراه با ادای کلمات مربوطه. قصد وجه: در جایی که مکلّف عمل را با حفظ وصف وجوب و یا استحباب انجام دهد، یعنی بگوید این عمل واجب و یا این عمل مستحب را انجام می دهم. قصد رجاء: در موردی است که مکلّف عمل را به احتمال اینکه به خدا نزیک می کند انجام می دهد. قصد قربت مطلقه: چنانچه مکلّف می داند عملی مورد رضا و قرب خداست ولی نمی داند عنوان آن چیست، مثل اینکه می داند گفتن این جمله در نماز خوب است اما نمی داند استحباب خاص دارد یا به عنوان مطلق ذکر و یا دعا باید خوانده شود. قصد قربت: یعنی کاری را برای خدا انجام دادن. قضا: بجا آوردن عملی که در وقت خاص خود انجام نشده است بعد از آن وقت; قضاوت کردن. قنوت: اطاعت; تواضع در برابر خدا; در رکعت دوم نماز پس از قرائت سوره ها، دست ها را در مقابل صورت قراردادن و ذکر و دعا خواندن. قوی: محکم (کنایه از فتوا) قیام: ایستادن; اقامه نماز. قیام متّصل به رکوع: به نیت رکوع از حالت ایستاده خم شدن و رکن نماز است. قی: استفراغ. قیّم: سرپرست; کسی که براساس وصیّت یا حکم حاکم شرع مسؤول امور یتیم و غیره می شود. (ک) کافر: کسی که به توحید و نبوّت یا هر دوی آنها معتقد نیست، یعنی: 1 - کسی که وجود خدا را انکار می کند. 2 - کسی که برای خدا شریک می تراشد. 3 - کسی که پیغمبری پیغمبر اسلام را قبول ندارد. 4 - کسی که در امور فوق شک دارد. 5 - کسی که منکر ضرورت دین است و انکار او به انکار خدا و رسول(صلی الله علیه وآله)می انجامد. کافر حربی: کافری که با مسلمانان در حال جنگ می باشد و یا در پناه مسلمانان نیست. کافر ذمّی: اهل کتاب که در بلاد اسلامی با شرایط مخصوص اهل ذمّه در پناه حکومت اسلامی قرار گرفته و زندگی می کند. کثیر الشّک: کسی که زیاد به شک می افتد. کشف خلاف شدن: آشکار شدن اشتباه، روشن شدن این که یک عمل درست انجام نشده است. کفّاره: کاری که انسان برای جبران گناهش انجام دهد. کفّاره جمع: کفّاره سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقیر را سیر کردن و بنده ای را آزاد نمودن). کفالت: ضمانت. کفیل: ضامن. کیفیّت: چگونگی. (ل) لازم: واجب; اگر مجتهد دلیل الزامی بودن امری را از ایات و روایات کشف کند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، معمولا تعبیر به واجب می کند. و اگر الزامی بودن آن را به طریق دیگر نظیر ادلّه عقلیّه استفاده کند طوری که استناد آن به شارع میسّر نباشد، معمولا تعبیر به لازم می کند. لازم الوفا بودن: باید به آن عمل شود. لزوجت محل: لغزندگی همراه با چسبندگی که در محلی وجود دارد. لغو: بی فایده; بی معنا; بیهوده. لُقطه: پیدا شده; مال پیدا شده ای که صاحب آن معلوم نباشد. (م) ماترک: آنچه از متوفّی باقی مانده باشد. مال الاجاره: مالی که مستأجر بابت اجاره بپردازد. مال المصالحه: مالی که مورد صلح قرار گرفته است. مالیّت شرعی: چیزهایی که از نظر شارع مقدّس مال محسوب می شود مانند همه اموال مشروع (که ضوابط آن توسّط شارع مقدّس بیان گردیده است). مالیّت عرفی: چیزهایی که از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب می شود، هر چند از نظر دین اسلام مالیّت نداشته باشد، مثل خوک و مشروب. ماه هلالی: گردش ماه به دور زمین، ماه قمری که از ماه محرم شروع می شود و به ماه ذی الحجّه ختم می گردد و در مقابل ماه شمسی است که از فروردین ماه شروع و در اسفند پایان می یابد. مأموم: پیرو; کسی که در نماز به امام جماعت اقتدا نماید. مؤونه: مخارج یا هزینه. مباح: هر فعلی که از نظر شرعی نه پسندیده است و نه ناپسند (در برابر واجب و حرام و مستحب و مکروه). صفحه 542 مبتدئه: زنی که برای اولین بار عادت شود. مبطلات: اموری که باطل کننده عبادت می شود. متعه: زنی که با عقد موقّت به همسری مردی درآمده است. متنجّس: هر چیزی که ذاتاً پاک است و در اثر برخورد با شیء نجس آلوده شده است. متولّی: سرپرست. مثمن: قیمت گذاری شده; فروخته شده; کالایی که در معرض فروش قرار گرفته باشد. مجتهد: کوشا; کسی که در فهم احکام الهی به درجه رسیده و دارای قدرت علمی مناسبی است که می تواند احکام اسلام را از روی کتاب و سنّت استنباط نماید. مجتهد جامع الشرائط: مجتهدی که شرایط مرجعیّت تقلید را دارا می باشد. مجرای طبیعی: مسیر طبیعی هر چیز. مجهول المالک: مالی که معلوم نیست به چه کسی متعلّق است. مجزی است: کافی است ساقط کننده تکلیف است. محتضر: کسی که در حال جان کندن است. محتلم: کسی که در خواب منی از او خارج شده باشد. محذور: مانع; کنار گذاشته شده; آنچه از آن پرهیز گشته است. محرّم (محرّمات): چیزی که حرام است; اولین ماه از سال قمری. مَحْرَم: کسانی که ازدواج با آنها به جهت نسبی و یا سببی و یا شیر خوردن حرام ابدی است مانند: خواهر، مادر، دختر و دخترِ دختر، جدّات، عمّه و عمّات، خاله و خالات، ربائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعی، زن پسر، زن پدر و نبیره. مُحرِم: کسی که در حال احرام حج یا عمره باشد. محظور: ممنوع. محفوظ: حفظ شده; نگهداری شده. محلّ اشکال است: اشکال دارد; خلاف احتیاط واجب است (مقلّد می تواند در این مسأله به مجتهد دیگری مراجعه کند). محل تأمّل است: باید احتیاط کرد (مقلّد می تواند در این مسأله به دیگری مراجعه کند). صفحه 543 مخیّر است: فتواست، مقلّد بایستی یکی از دو طرف و یا بیشتر را انتخاب نماید. مخرج بول و غائط: مجرای طبیعی خروج ادرار و مدفوع. مخمّس: مالی که خمس آن پرداخت شده باشد. مُدّ: پیمانه ای که تقریباً ده سیر گنجایش داشته باشد (750 گرم). مدّعی: خواهان ; کسی که برای خودش حقّی قائل است. مذی: رطوبتی که پس از ملاعبه از انسان خارج گردد. مرتد: مسلمانی که منکر خدا و رسول یا حکمی از ضروریّات دین شده که انکارش به انکار خدا و رسول باز گردد. مرتدّ فطری: کسی که از پدر یا مادر مسلمان متولّد شده و خودش نیز مسلمان بوده و سپس از دین خارج شده است. مرتدّ ملّی: کسی که از پدر و مادر غیر مسلمان متولّد شده ولی خودش پس از اظهار کفر مسلمان شده و مجدّداً کافر گردیده است. مرجوح (مرجوح شرعی): چیزی که کراهت شرعی داشته باشد. مردار: حیوانی که خود به خود مرده و یا بدون شرایط لازم کشته شده باشد. مزارعه: قراردادی که بین مالک زمین و زارع منعقد می شود که براساس آن مالک درصدی از محصول زراعی را صاحب می شود. مس: لمس کردن. مسّ میت: لمس کردن انسان مرده. مساقات: آبیاری کردن; قراردادی بین صاحب باغ و باغبان که براساس آن باغبان در برابر آبیاری و تربیت درختان، حقّ استفاده از مقدار معیّنی میوه باغ را پیدا می کند. مستحاضه: زنی که در حال استحاضه باشد. مستحب: پسندیده; مطلوب; چیزی که مطلوب شارع است ولی واجب نیست; هر حکم شرعی که اطاعت آن موجب ثواب است ولی مخالفت آن عقاب ندارد. مستطیع: توانا; کسی که امکانات و شرائط سفر حج را دارا باشد. مستهلک: از میان رفته; نابود شده; نیست شده. مسح: دست کشیدن بر چیزی; دست کشیدن به فرق سر و روی پاها با رطوبت باقیمانده از شستشوی صورت و دست ها در وضو. مسکین: بیچاره; مفلوک; کسی که از فقیر هم سخت تر می گذراند. مسکرات: چیزهای مست کننده. مشقّت: سختی; رنج; دشواری. مصالحه: سازش; آشتی. مصو نیّت: آسیب ناپذیری. مضطر: ناچار; ناگزیر. مضطربه: زنی که عادت ماهیانه اش بی نظم است. مضمضه: چرخانیدن آب در دهان. مضیقه: تنگدستی; تنگنایی. مطهّرات: پاک کننده ها. مظالم: چیزهایی که در ذمّه انسان است ولی صاحب آن معلوم نیست و یا دسترسی به آن ممکن نمی باشد، مانند اینکه شخصی یقین دارد در زمان طفولیّت به صورت غیر مجاز در مال کسی تصرّف نموده و در اثر تصرّف ضرری به صاحب آن رسیده است، اکنون برای اینکه یقین به برائت ذمّه خود پیدا کند، لازم است مقداری از مال خود را از طرف صاحب مال به عنوان مظالم با اجازه مجتهد جامع الشرایط به فقیر پرداخت نماید. معامله غرری: معامله ای است که اوصاف کالای مورد معامله (مبیع) به صورت کامل مشخّص نباشد مثل اینکه شخصی خانه ای را که اصلا ندیده است و از خصوصیات آن اطلاع ندارد بخرد یا بفروشد، و این نوع معامله کلا باطل است. معرض: برای عموم نشان دادن; در دیدِ همگان قرار دادن. معهود: شناخته شده; معمول و متداول; آنچه به طور ضمنی مورد قبول باشد. مفطِر: چیزی که روزه را می شکند. مفلّس: کسی که دارائیش کمتر از بدهکاریش می باشد. و از طرف حاکم شرع از تصرف در اموالش منع شده است. مقاربت: نزدیکی کردن; آمیزش جنسی. مقرّرات شرعیه: آنچه از طرف خداوند به عنوان تکلیف شرعی معیّن گردیده است. مکروه: ناپسند; نامطلوب; آنچه انجام آن حرام نیست ولی ترکش اولی است. مکلّف: هر انسانی که بالغ و عاقل است. ملاعبه: بازی کردن; معاشقه کردن. ممیّز: خردسالی که خوب و بد را تمیز می دهد. منذورله: کسی که به نفع او نذر شده است مثل امام(رحمه الله). منعزل: خود به خود برکنار شده. موازین شرعیّه: معیارهای شرعیّه. موالات: پشت سر هم; پیاپی انجام دادن. موجر: اجاره دهنده. مورد اشکال است: خلاف احتیاط است; در این مورد می توان به مجتهددیگر مراجعه کرد. موقوفٌ علیهم: کسانی که به نفع آنها وقف شده است. موقوفه: وقف شده. موکّل: وکیل کننده. منع کردن: جلوگیری کردن; بازداشتن. میّت: مرده; جسد بی جان انسان. (ن) ناسیه: زنی که وقت عادت ماهیانه خود را از یاد برده است. نافله: نماز مستحبّی. نری: بیضه. نبش قبر: شکافتن قبر. نصاب: حدّ مشخّص; حد یا مقدار معیّن. نصاب زکات: حدّ مشخّصی که برای هر یک از موارد وجوب زکات در نظر گرفته شده است. نظر به ریبه: نگاه کردن به گونه ای که موجب تحریک شهوت شود; نگاهی که موجب فتنه شود. نجس: پلید; ناپاک. نفاس: خونی که پس از زایمان از رحم زن خارج می گردد. نکاح: ازدواج کردن; زناشویی. نماز آیات: دو رکعت نماز مخصوص که در مواردی نظیر زلزله و کسوف و خسوف واجب است. نماز احتیاط: نماز بدون سوره ای که برای جبران رکعات مورد شک بجا آورده می شود. نماز استسقاء: نمازی که با کیفیت مخصوص برای طلب باران خوانده شود. نماز جماعت: نماز واجبی که دو نفر یا بیشتر با امامت یکی از آنها بجا می آوردند (در نماز جمعه حدّاقل جماعت 5 نفر است). نماز جمعه: دو رکعت نماز مخصوص که در زوال جمعه به جای نماز ظهر و به طور جماعت برگزار می گردد و با کمتر از 5 نفر انجام پذیر نیست. نماز خوف: نماز یومیّه انسان در حال جنگ و امثال آن که با کیفیت مخصوص و به طور شکسته بجا آورده شود. نماز شب: هشت رکعت نماز مستحبّی که به صورت 4 نماز دو رکعتی در ثلث آخر شب گزارده می شود. نماز شفع: دو رکعت نماز مستحبّی که پس از هشت رکعت نافله های شب، پیش از نماز وتر گزارده می شود. نمازطواف: دورکعت نمازمخصوص که در مراسم حجوعمره پس ازطواف گزارده می شود. نماز عید: دو رکعت نماز مخصوص که روز عید فطر و قربان می خوانند. نماز غفیله: دو رکعت نماز مخصوص که پس از نماز مغرب تا وقتی که سرخی مغرب از بین نرفته مستحب است. نماز قصر: نماز کوتاه; نمازهای چهار رکعتی که در سفر دو رکعت خوانده می شود. نماز قضا: نمازی است که به جای نمازهای فوت شده گزارده می شود. نماز مسافر: نماز کوتا; نمازهای چهار رکعتی که مسافر باید در سفر دو رکعتی بجا آورد. نماز مستحب: هر نمازی که بجا آوردن آن پسندیده است ولی واجب نیست. نماز میّت: نماز مخصوصی که باید بر جنازه مسلمان خوانده شود. نماز واجب: نمازی که بجا آوردن آن بر هر مکلّفی لازم است و اقسام آن عبارت است از: 1 - نمازهای یومیّه; 2 - نماز آیات; 3 - نماز میّت; 4 - نماز طواف; 5 - نماز قضای پدر و مادر; 6 - نمازی که انسان با نذر و عهد و قسم بر خود واجب کرده است. نماز وتر: یک رکعت نماز که پس از نماز شفع خوانده می شود و آخرین رکعت از نماز شب محسوب می گردد. نماز وحشت: دو رکعت نماز که برای شب اوّل قبر متوفّی خوانده می شود. نماز یومیّه: نماز روزانه; نمازهای واجب در هر شبانه روز که مجموعاً 17 رکعت است. نوافل یومیّه: نمازهای مستحبّی روزانه که هر شبانه روز 34 رکعت و در جمعه 38 رکعت است. نهی از منکر: بازداشتن دیگری از هر عملی که به حکم شارع ناپسند است. نیّت: قصد; تصمیم به انجام عمل دینی با هدف تقرّب به خداوند. (و) واجب: هر امری که انجام آن از نظر شرع الزامی و اجباری است. واجب تعبّدی: واجبی که در انجام آن قصد قربت لازم است (عبادات) واجب تعیینی: واجبی که به طور مشخّص وجوب به آن تعلّق گرفته است مانند نماز، روزه و حج. واجب توصلی: واجبی که قصد قربت لازم ندارد، مانند ادای دین کردن و جواب سلام دادن و شستن لباس و بدن برای نماز. واجب تخییری: امری که وجوب بین آن و دیگری دوران دارد، مانند کفّاره روزه که مخیّر است بین سه امر: 1 - آزاد کردن بنده; -2 شصت روز روزه گرفتن; 3 - شصت مسکین را اطعام کردن. واجب عینی: واجبی که برهر فردی با قطع نظر از دیگران واجب است، مانند نماز و روزه. واجب کفایی: واجبی که اگر کسی آن را انجام دهد از دیگران ساقط می شود، مانند غسل و سایر تجهیزات میّت که بر همه واجب است ولی وقتی که عدّه ای اقدام کنند، از دیگران ساقط می شود. واجب معلّق: واجبی که زمان وجوب آن (حال) و زمان واجب (آینده) یعنی وجوبش فعلی است ولی واجب را باید در شرایط مشخّصی انجام داد مانند وجوب حج پس از تحقّق شرایط استطاعت یعنی کسی که مستطیع شد حج بر او واجب است ولی باید صبر کند تا ایّام مخصوص حج فرا رسد و آنگاه عمل نماید. واجب منجّز: واجبی است که زمان وجوب و واجب یکی است، مانند روزه که در همان وقتی که واجب می گردد در همان وقت هم باید آن را انجام داد. واجب مطلق: واجبی که در هر شرایطی وجوب دارد، مانند نماز. واجب مشروط: واجبی که تنها در شرایط خاصّی واجب می گردد، مانند حج که تنها با شرط استطاعت واجب می شود. واجب موسّع: واجبی است که وقت انجام آن وسیع است، مانند نماز ظهر و عصر که از ظهر تا غروب وقت دارد. واجب مضیّق: واجبی است که دارای وقت مشخّص و محدود است، مانند روزه گرفتن در ماه رمضان. وارث: کسی که ارث می برد. واقف: وقف کننده. وثیقه: سپرده; گرویی. وجه: صورت; دلیل; عنوان. ودی: رطوبتی که گاهی پس از خروج بول مشاهده می شود. ودیعه: امانت. وذی: رطوبتی که گاهی پس از خروج منی مشاهده می شود. وصل به سکون: حرکت آخر کلمه ای را انداختن وبدون وقف آن را به کلمه بعد چسباندن. وصی: کسی که مسؤول انجام وصیّتی شود. وصیّت: سفارش; توصیه هایی که انسان برای کارهای پس از مرگش به دیگری می کند. وضو: شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها برای برپا داشتن نماز. وضوی ارتماسی: وضویی که انسان به عوض آنکه آب را روی صورت و دست هایش بریزد، صورت و دست هایش را در آب فرو می برد و در حال فروبردن یا بیرون آوردن آن قصد وضو می کند. وضوی ترتیبی: وضویی که انسان با ریختن آب به قصد وضو روی صورت و دست هایش آنها را می شوید. وضوی جبیره: آن است که در محل وضو، جبیره باشد. وطن: جایی که انسان برای اقامت و زندگی دائمی خود اختیار کند. وطی: لگدمال کردن; کنایه از عمل جنسی است. وقف به حرکت: در حین ادای حرکت آخرین حرف یک کلمه بین آن و کلمه بعد فاصله انداختن. وکیل: نماینده; کسی که از طرف شخصی اختیار انجام کاری را داشته باشد. ولایت: سرپرستی; صاحب اختیار بودن. ولیّ (یا قیّم): کسی که به دستور شارع مقدّس سرپرست دیگری است مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرایط. (ه) هبه: بخشش. هدم: ویرانی. هدیه: تحفه; ارمغان. (ی) یائسه: زنی که سنّش به حدّی رسیده که دیگر عادت ماهیانه نمی شود.