قبل از ارائه پاسخ توضیح مختصری در مورد حیثیت و اقسام آن، بویژه حیثیت تعلیلی و تقییدی ضروری به نظر می‌رسد. معنای حیثیت حیثیت‏، به معنای اعتبار و نظر است. وقتی گفته می‌شود «از این حیثیت» یعنی از این نظر و اعتبار.[1] اقسام حیثیت حکیمان بر این باورند که حیثیت هرگاه عین محیث(چیزی که دارای حیثیت است) باشد، معنای آن اطلاق است و به این معنا است که عاری از هر قیدی است و لو قید اطلاق و اگر غیر محیث باشد به این معنا قید محیث است و آن یا تعلیلی است و یا تقییدی و یا غیر آن است. در بیان چگونگی تقسیم حیثیات نیز می‌توان گفت؛ حیثیات یا انضمامی (تقییدی) هستند؛ یا انتزاعی (تعلیلی). توضیح این‌که: هرگاه در احکام و قضایا، چیزی «از آن حیث که در خارج، چیزی به او منضم شود» موضوع حکم باشد که حیثیت و تحیث جزء موضوع باشد؛ در این صورت آن قید و حیثیت، حیثیت انضمامی یا تقییدی است؛ و هر گاه «از آن حیث و نظر که چیز دیگری از او انتزاع می‌شود» موضوع حکم باشد، که تحیث خارج از ذات موضوع باشد، حیثیت انتزاعی و تعلیلی است.[2] حیثیت تعلیلی گاهی در جریان حمل صفتی بر یک موضوع، موضوع در حقیقت به محمول متصف می‌شود، اما علت اتصاف محمول به موضوع، امری غیر از موضوع است. برای مثال وقتی می‌گوییم وجود درخت موجود است حمل موجودیت بر موضوع؛ یعنی وجود درخت به طور حقیقی انجام می‌پذیرد و موضوع به واقع این حکم را می‌پذیرد و به تعبیری مصداق بالذات محمول است. اما این اتصاف علتی جز وجود درخت دارد که همان علت ایجادی درخت است و واسطه اتصاف حکم موجودیت بر وجود درخت است. این واسطه را (که غیر از موضوع است) حیثیت تعلیلی اتصاف محمول به موضوع می‌نامند. برای مثال در نظر بگیرید آبی در حال گرم شدن بر روی آتش است، در این فرآیند آب حقیقتا گرم می‌شود و وصف گرما را به خود می‌پذیرد، اما علت گرم شدن چیزی غیر از آب یعنی آتش است. در این جا آتش حیثیت تعلیلی برای گرم شدن آب است. حیثیت تقییدی هنگامی که می‌گوییم موضوعی به واسطه‌ی حیثیت تقییدی به وصفی متصف می‌شود، یا محمولی بر آن حمل می‌گردد، بر خلاف حیثیت تعلیلی آنچه در حقیقت و بالذات به آن وصف یا محمول متصف می‌شود، خود موضوع نیست، بلکه موضوع همواره ثانیاً و بالعرض به آن وصف متصف خواهد بود. برای مثال هنگامی که می‌گوییم «سفیدی سفید است»، حکم سفید بودن اولاً و بالذات به موضوع قضیه تعلق می‌گیرد، ولی در گزاره «این جسم سفید است موضوع قضیه یعنی این جسم در حقیقت و بالذات به سفیدی متصف نمی‌شود . آنچه به طور حقیقی به سفید بودن متصف است نفس سفیدی است، اما این جسم به واسطه ارتباط و اتحادی که به عنوان محل با قید یعنی «سفیدی» به عنوان حال یافته است، ثانیاً و بالعرض به این حکم متصف می‌گردد.[3] حال با این توضیحات روشن می‌شود که اگر بخواهیم موجودیت حقیقی را بر چیزی حمل کنیم و وجود حقیقی را محمول موضوعی قرار دهیم، اگر آن موضوع، وجود چیزی باشد، علت ایجادی آن چیز، حیثیت تعلیلی برای این حمل است؛ ولی اگر موضوع، وجود آن چیز نباشد، بلکه موضوع، ماهیت آن چیز، باشد حقیقت وجود، حیثیت تقییدی در این حمل است. اما غیر از حقیقت وجود، چیزهای دیگر مانند: عدم، ماهیت و مفهوم وجود، نه صلاحیت حیثیت تعلیلی بودن را دارند و نه صلاحیت حیثیت تقییدی را دارند؛ زیرا چیزی که موجود حقیقی و بالذات نیست، نه می‌تواند علت ایجادی چیز دیگر باشد و نه می‌تواند حیثیت تقییدی برای حمل وجود حقیقی بر چیز دیگر محسوب شود. [1] . بستانی، فواد افرام، فرهنگ ابجدی، ص 349، تهران، چاپ دوم، 1375 ش. [2] . ر. ک: سجادی، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، ج ‏2، ص 772، تهران، دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1373ش. [3] . ر. ک: یزدان پناه، سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، ص 169 و 170، قم، مؤسسه امام خمینی، 1388ش.
سلام؛ چرا عدم و ماهیت و مفهوم وجود نمیتوانند حیثیت تعلیلیه باشند؟ همیشه و همه جا حقیقت وجود حیثیت تعلیلیه است؟دلیل آن چیست؟
قبل از ارائه پاسخ توضیح مختصری در مورد حیثیت و اقسام آن، بویژه حیثیت تعلیلی و تقییدی ضروری به نظر میرسد.
معنای حیثیت
حیثیت، به معنای اعتبار و نظر است. وقتی گفته میشود «از این حیثیت» یعنی از این نظر و اعتبار.[1]
اقسام حیثیت
حکیمان بر این باورند که حیثیت هرگاه عین محیث(چیزی که دارای حیثیت است) باشد، معنای آن اطلاق است و به این معنا است که عاری از هر قیدی است و لو قید اطلاق و اگر غیر محیث باشد به این معنا قید محیث است و آن یا تعلیلی است و یا تقییدی و یا غیر آن است.
در بیان چگونگی تقسیم حیثیات نیز میتوان گفت؛ حیثیات یا انضمامی (تقییدی) هستند؛ یا انتزاعی (تعلیلی).
توضیح اینکه: هرگاه در احکام و قضایا، چیزی «از آن حیث که در خارج، چیزی به او منضم شود» موضوع حکم باشد که حیثیت و تحیث جزء موضوع باشد؛ در این صورت آن قید و حیثیت، حیثیت انضمامی یا تقییدی است؛ و هر گاه «از آن حیث و نظر که چیز دیگری از او انتزاع میشود» موضوع حکم باشد، که تحیث خارج از ذات موضوع باشد، حیثیت انتزاعی و تعلیلی است.[2]
حیثیت تعلیلی
گاهی در جریان حمل صفتی بر یک موضوع، موضوع در حقیقت به محمول متصف میشود، اما علت اتصاف محمول به موضوع، امری غیر از موضوع است. برای مثال وقتی میگوییم وجود درخت موجود است حمل موجودیت بر موضوع؛ یعنی وجود درخت به طور حقیقی انجام میپذیرد و موضوع به واقع این حکم را میپذیرد و به تعبیری مصداق بالذات محمول است. اما این اتصاف علتی جز وجود درخت دارد که همان علت ایجادی درخت است و واسطه اتصاف حکم موجودیت بر وجود درخت است. این واسطه را (که غیر از موضوع است) حیثیت تعلیلی اتصاف محمول به موضوع مینامند. برای مثال در نظر بگیرید آبی در حال گرم شدن بر روی آتش است، در این فرآیند آب حقیقتا گرم میشود و وصف گرما را به خود میپذیرد، اما علت گرم شدن چیزی غیر از آب یعنی آتش است. در این جا آتش حیثیت تعلیلی برای گرم شدن آب است.
حیثیت تقییدی
هنگامی که میگوییم موضوعی به واسطهی حیثیت تقییدی به وصفی متصف میشود، یا محمولی بر آن حمل میگردد، بر خلاف حیثیت تعلیلی آنچه در حقیقت و بالذات به آن وصف یا محمول متصف میشود، خود موضوع نیست، بلکه موضوع همواره ثانیاً و بالعرض به آن وصف متصف خواهد بود. برای مثال هنگامی که میگوییم «سفیدی سفید است»، حکم سفید بودن اولاً و بالذات به موضوع قضیه تعلق میگیرد، ولی در گزاره «این جسم سفید است موضوع قضیه یعنی این جسم در حقیقت و بالذات به سفیدی متصف نمیشود . آنچه به طور حقیقی به سفید بودن متصف است نفس سفیدی است، اما این جسم به واسطه ارتباط و اتحادی که به عنوان محل با قید یعنی «سفیدی» به عنوان حال یافته است، ثانیاً و بالعرض به این حکم متصف میگردد.[3]
حال با این توضیحات روشن میشود که اگر بخواهیم موجودیت حقیقی را بر چیزی حمل کنیم و وجود حقیقی را محمول موضوعی قرار دهیم، اگر آن موضوع، وجود چیزی باشد، علت ایجادی آن چیز، حیثیت تعلیلی برای این حمل است؛ ولی اگر موضوع، وجود آن چیز نباشد، بلکه موضوع، ماهیت آن چیز، باشد حقیقت وجود، حیثیت تقییدی در این حمل است. اما غیر از حقیقت وجود، چیزهای دیگر مانند: عدم، ماهیت و مفهوم وجود، نه صلاحیت حیثیت تعلیلی بودن را دارند و نه صلاحیت حیثیت تقییدی را دارند؛ زیرا چیزی که موجود حقیقی و بالذات نیست، نه میتواند علت ایجادی چیز دیگر باشد و نه میتواند حیثیت تقییدی برای حمل وجود حقیقی بر چیز دیگر محسوب شود. [1] . بستانی، فواد افرام، فرهنگ ابجدی، ص 349، تهران، چاپ دوم، 1375 ش. [2] . ر. ک: سجادی، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، ج 2، ص 772، تهران، دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1373ش. [3] . ر. ک: یزدان پناه، سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، ص 169 و 170، قم، مؤسسه امام خمینی، 1388ش.
- [سایر] حقیقت و ماهیت تقوا چیست؟
- [سایر] مفهوم و ماهیت (مؤونه) را توضیح دهید؟
- [سایر] ماهیت و حقیقت مرگ چیست؟ امری عدمی است یا مخلوق؟
- [سایر] در منطق، فرق بین مفهوم و ماهیّت چیست؟ و چرا می گویند مفاهیم را نمی توان با حدّ تعریف کرد، اما ماهیّت را می توان؟
- [سایر] آیا انسان به حقیقت و ماهیت روح خود پس از مرگ شناخت پیدا میکند؟
- [سایر] حقیقت و ماهیت روح انسانی چیست؟ آیا مادی و جزء بدن است؟
- [سایر] : سلام علیکم. به نظر میرسد از اصلیترین دلایل ماهیتنداشتن خداوند، استفاده از برهان (تساوی ماهیت نسبت به وجود و عدم) است. اما این برهان اشکالاتی دارد: جمله (ماهیت ممکن است) یا (هر دارایِ ماهیتی ممکن است) مبنای موجه و مقبولی ندارد. این گزاره از قاعده معروف (الماهیة من حیث هی لیست الا هی لا موجودة و لا معدومة) گرفته شده است که پذیرش آن بررسی و تأمل بیشتری میطلبد؛ زیرا باید پرسید منظور از این قاعده چیست؟ ظاهرا این بیان بدین صورت است که بر ماهیت به حمل اولی، جز خود ماهیت بار نمیشود، نه مفهوم وجود و نه مفهوم عدم بر آن حمل نمیشوند. و این مسئله اختصاص به مفاهیم ماهوی ندارد، بلکه همه مفاهیم اعم از ماهوی، فلسفی و منطقی چنین هستند؛ زیرا درباره هر مفهومی میتوان گفت به حمل اولی، تنها خودش بر خودش قابل حمل است، نه چیز دیگر.(ر.ک: نیکزاد، ادله فلسفی اثبات کامل مطلق). ضمن اینکه طبق این بیان ماهیت به حمل شایع در خارج ممکن است بر واجب بار شود، همانطور که علم بار میشود و علم و ماهیت و ... به حمل اول هیچ مفهوم وجود و عدم را در خود ندارند.(ر.ک: آیا خداوند ماهیت دارد، اسماعیلی). لذا در برهان فوق به نظر خلطی در مفهوم ماهیت و مصادیق ماهیت شده است. آیا دفاعی از این مطلب و عدم ماهیت خداوند دارید؟
- [سایر] ماهیت و فلسفه مصحف فاطمه سلام الله علیها چیست؟ و فواید این مصحف برای ما چگونه است؟
- [سایر] ماهیت و فلسفه مصحف فاطمه سلام الله علیها چیست؟ و فواید این مصحف برای ما چگونه است؟
- [سایر] ماهیّت دوزخ چیست؟
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر مسجد خراب هم شود نمیتوانند آن را بفروشند، یا داخل ملک و جاده نمایند.
- [آیت الله مظاهری] اجاره از عقود لازم است، یعنی بدون رضایت یکدیگر نمیتوانند اجاره را به هم بزنند.
- [آیت الله بروجردی] اگر مسجد خراب هم شود نمیتوانند آن را بفروشند، یا داخل ملک یا جاده نمایند.
- [آیت الله سیستانی] اگر مسجد خراب هم شود ، نمیتوانند آن را بفروشند یا داخل ملک وجادّه نمایند .
- [آیت الله بهجت] اگر مسجد خراب هم شود، نمیتوانند آن را بفروشند، یا داخل ملک و جاده نمایند.
- [آیت الله شبیری زنجانی] کسی که بدهکار است و نمیتواند بدهی خود را بدهد، باید کسب کند و بدهی خود را بدهد مگر آن که این کار حرجی یا با هتک حیثیّت وی همراه باشد.
- [آیت الله بروجردی] دیوانه و سفیه یعنی کسی که مال خود را در کارهای بیهوده مصرف میکند، نمیتوانند در مال خود تصرف نمایند.
- [آیت الله سیستانی] ضامن و طلبکار بنابر احتیاط واجب نمیتوانند شرط کنند که هر وقت بخواهند ضمانت را بهم بزنند .
- [آیت الله جوادی آملی] .در ماهیت (گنج) ذخیره نمودن و زیر زمین دفن شدن شرط نیست، بنابراین اگر گوهر یا عتیقه ای مثلاً در دل کوه یا داخل درخت یا درون دیوار و مانند آن پنهان شده باشد، حکم گنج را دارد.
- [آیت الله علوی گرگانی] اگر مرضی دارد که نمیتواند از خارج شدن باد جلوگیری کند، باید بوظیفه کسانی که نمیتوانند از بیرون آمدن غائط خودداری کنند عملنماید.