خالق هرچیزی از جمله جسم و قوه و... خدا است. از طرفی هم می‌گوییم معطی شیء فاقد شیء نیست. پس خدایی که معطی جسم و قوه و استعداد...است، خودش هم باید جسم، قوه و استعداد داشته باشد!
قاعده‌ای در فلسفه وجود دارد که «فاقد الشیء لایکون معطی الشیء» (آنکه چیزی را ندارد نمی‌تواند همان چیز را به دیگران ببخشد) منظور از این قاعده آن است که فاعل و معطی باید واجد اصل کمالات، بلکه واجد مراتب بالای کمالات باشد تا بتواند چیزی از جنس آن کمال را به دیگری اهدا کند. آنچه در این‌جا لازم است، وجود سنخیت در اصل و جنس کمال در معطی است؛ نه تساوی در تمام خصوصیات؛ زیرا برخی از خصوصیات مربوط به تحقق این کمال در مرتبه پایین است؛ مثلاً معلمی که قانون ریاضی را به دانش آموز سال اول ابتدایی القاء می‌کند، باید حقیقت آن قانون را داشته باشد، اما آنچه از این قانون در ذهن دانش آموز نقش می‌بندد ممکن است در قالب‌های محدودی باشد که مربوط به ویژگی ذهنی این نوآموز است که چنین قالب‌های کودکانه‌ای برای معلم وجود ندارد. بنابراین معنا ندارد که خصوصیات وجودی مراتب پایین در مراتب بالاتر هم  وجود داشته باشد، بلکه گاهی چنین فرضی محال است. حال در مورد خداوند متعال می‌گوییم: خداوند وجود و کمالات وجودی را به اشیا اعطا می‌کند، اما وجود اشیا در عالم مادی به این است که مرکب از جسم، قوه و فعل باشند؛ خداوند واجد کمالات وجودی جسم، قوه و فعل است، نه خصوصیت جسم، قوه و فعل، چنان‌که انسان در ذهن خود منظره‌ای را با ابعاد، شکل‌ها و رنگ‌های مختلف تصویر می‌کند، با این‌که نفس انسان، مادی نیست، رنگ، بعد و شکل در آن نیست. بنابراین عبارت درست در مورد این قاعده چنین است: «فاقد کمال چیزی نمی‌تواند معطی کمال آن چیز باشد». مناسب است در این‌جا عبارت علامه طباطبایی در پاسخ به این سؤال را بیان کنیم. وی می‌گوید: مقدمتاً باید دانست، موجودات امکانی که در خارج هستند، از وجود و مهیّت (اندازه وجود) مرکّب‌اند. مثلاً جسم موجود اگر وجودش با جسمانیت محدود نبود وجودی بود مطلق، ولی جسمانیت یعنی جوهر مادی حجم‌‏دار، این وجود مطلق را تحدید و با قیودات زمانی و مکانی آشنا می‌سازد. همیشه علت فاعلی به حسب حال خود اثر مطلق می‌دهد، ولی ماده قابله با شرایط زمانی و مکانی خودش اطلاق فعل وی را تحدید می‌کند؛ مانند کسی که بخواهد آب از دریا بردارد. البته وی تحدیدی به آب نمی‌دهد، ولی کوتاهی دست و بازوی وی، ظرفیت و شکل کاسه‌‏ای که در دست دارد، نزدیک و دوری اجزای آب دریا، فعل او را مقید می‌سازد. پس از این مقدمه، روشن خواهد شد که خدای جهان، وجودش از آلایش هر حد و قیدی پاک است، با ماهیات که حدود و قیودند و اندازه‌‏های وجودند متصف نمی‌شود و تنها با صفت‌های وجودی که خالی از حد می‌باشند می‌توان متصفش دانست؛ مانند علم و قدرت؛ و در حقیقت هر قیدی به عدم تحلیل می‌شود و وجود مطلق خدایی، عدم و نیستی نمی‌پذیرد.[1]   [1] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 6، ص 1045، تهران، صدرا، 1381ش.
عنوان سوال:

خالق هرچیزی از جمله جسم و قوه و... خدا است. از طرفی هم می‌گوییم معطی شیء فاقد شیء نیست. پس خدایی که معطی جسم و قوه و استعداد...است، خودش هم باید جسم، قوه و استعداد داشته باشد!


پاسخ:

قاعده‌ای در فلسفه وجود دارد که «فاقد الشیء لایکون معطی الشیء» (آنکه چیزی را ندارد نمی‌تواند همان چیز را به دیگران ببخشد) منظور از این قاعده آن است که فاعل و معطی باید واجد اصل کمالات، بلکه واجد مراتب بالای کمالات باشد تا بتواند چیزی از جنس آن کمال را به دیگری اهدا کند. آنچه در این‌جا لازم است، وجود سنخیت در اصل و جنس کمال در معطی است؛ نه تساوی در تمام خصوصیات؛ زیرا برخی از خصوصیات مربوط به تحقق این کمال در مرتبه پایین است؛ مثلاً معلمی که قانون ریاضی را به دانش آموز سال اول ابتدایی القاء می‌کند، باید حقیقت آن قانون را داشته باشد، اما آنچه از این قانون در ذهن دانش آموز نقش می‌بندد ممکن است در قالب‌های محدودی باشد که مربوط به ویژگی ذهنی این نوآموز است که چنین قالب‌های کودکانه‌ای برای معلم وجود ندارد. بنابراین معنا ندارد که خصوصیات وجودی مراتب پایین در مراتب بالاتر هم  وجود داشته باشد، بلکه گاهی چنین فرضی محال است.
حال در مورد خداوند متعال می‌گوییم: خداوند وجود و کمالات وجودی را به اشیا اعطا می‌کند، اما وجود اشیا در عالم مادی به این است که مرکب از جسم، قوه و فعل باشند؛ خداوند واجد کمالات وجودی جسم، قوه و فعل است، نه خصوصیت جسم، قوه و فعل، چنان‌که انسان در ذهن خود منظره‌ای را با ابعاد، شکل‌ها و رنگ‌های مختلف تصویر می‌کند، با این‌که نفس انسان، مادی نیست، رنگ، بعد و شکل در آن نیست. بنابراین عبارت درست در مورد این قاعده چنین است: «فاقد کمال چیزی نمی‌تواند معطی کمال آن چیز باشد».
مناسب است در این‌جا عبارت علامه طباطبایی در پاسخ به این سؤال را بیان کنیم. وی می‌گوید: مقدمتاً باید دانست، موجودات امکانی که در خارج هستند، از وجود و مهیّت (اندازه وجود) مرکّب‌اند. مثلاً جسم موجود اگر وجودش با جسمانیت محدود نبود وجودی بود مطلق، ولی جسمانیت یعنی جوهر مادی حجم‌‏دار، این وجود مطلق را تحدید و با قیودات زمانی و مکانی آشنا می‌سازد.
همیشه علت فاعلی به حسب حال خود اثر مطلق می‌دهد، ولی ماده قابله با شرایط زمانی و مکانی خودش اطلاق فعل وی را تحدید می‌کند؛ مانند کسی که بخواهد آب از دریا بردارد. البته وی تحدیدی به آب نمی‌دهد، ولی کوتاهی دست و بازوی وی، ظرفیت و شکل کاسه‌‏ای که در دست دارد، نزدیک و دوری اجزای آب دریا، فعل او را مقید می‌سازد.
پس از این مقدمه، روشن خواهد شد که خدای جهان، وجودش از آلایش هر حد و قیدی پاک است، با ماهیات که حدود و قیودند و اندازه‌‏های وجودند متصف نمی‌شود و تنها با صفت‌های وجودی که خالی از حد می‌باشند می‌توان متصفش دانست؛ مانند علم و قدرت؛ و در حقیقت هر قیدی به عدم تحلیل می‌شود و وجود مطلق خدایی، عدم و نیستی نمی‌پذیرد.[1]   [1] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 6، ص 1045، تهران، صدرا، 1381ش.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین