معنای آیه شریفه: "إن اللَّه یَحولُ بَیْنَ المَرءِ وَ قَلبِه" چیست؟
پاسخ اجمالی: یحول: از ریشه "حول"، به معنای واسطه شدن شی‌ء میان دو چیز است. وقتی سخن از حایل شدن به میان می ‌آید؛ یعنی اولاً: باید دو چیز وجود داشته باشد که شی‌ء سوّمی بین آن دو فاصله شود. ثانیاً: بین آن دو قرب و نزدیکی وجود داشته باشد. قلب: مراد از قلب در این آیه، همان معنای ظاهری (عضو رئیسه بدن) نیست، بلکه همان گوهر مجرد ملکوتی است که انسانیت انسان به آن بستگی دارد و بسیاری از حالات روحی اعم از ادراکات حضوری یا حصولی حب و بغض و... به آن نسبت داده می‌ شود، قلبی که به فرمایش امیرمؤمنان علی (ع) ظرف است و بهترین قلب‌ها، قلبی است که معارف حقه و نیت‌های خیر را نگاه می ‌دارد. قلبی که مایه شرف و فضیلت انسان بر معظم مخلوقات است، لذا حیلولت و مانع شدن، معنای مادی نداشته و امری کاملاً تجردی و معنوی است که خدای متعال بدین وسیله می‌ خواهد حاکمیت خودش را بر تمام افکار و اعمال انسان، اعلان دارد. همچنان که در آیه 16 سوره ق، حضور تام و تمام خود را بر افکار و اعمال انسان اعلام می ‌دارد: "و نحن اقرب الیه من حبل الورید". آن جا سخن از حضور است و این جا سخن از حاکمیت الاهی و قطعاً حضور، شرط اساسی حاکمیت است. البته تفاسیر دیگری نیز می ‌توان در این مورد ارائه کرد؛ مثلاً گفت: خداوند با مرگ، بین انسان و قلبش حایل می ‌شود؛ چون مرگ نیز با اراده و حاکمیت او است و با مرگ، انسان به نشئه آخرت وارد می‌ گردد. همچنان که در ادامه آیه اشاره فرموده: "و انه الیه تحشرون" و یا با هر چیز که به نوعی جزو ملزومات مرگ باشد این فاصله و حیلولت انجام می ‌پذیرد؛ مثل گمراهی. چنان که نقطه مقابل گمراهی، هدایت است که نوعی حیات است؛ یعنی وقتی کسی دعوت خدا را اجابت نکرد و فاقد حیات طیبه شد، دچار گمراهی و مرگ شده است: "ختم اللَّه علی قلوبهم...". نکته مهم این است که علت اساسی خود فراموشی و از خودبی گانگی، فراموش کردن خدا است. خدایی که از نزدیک‌ترین نزدیکان به انسان‌ها نزدیک‌تر است، چه جای غربت و فراموشی دارد؟! آری کسی که دچار خود فراموشی شود، بین او و قوای عقلانیاش فاصله و حایل ایجاد شده و این چنین دچار مرگی ناخواسته می‌ شود. از جمله ثمرات حیلولت خدا بین انسان و قلب را می‌ توان چنین خلاصه نمود: این نزدیکی نشان دهنده حاضر و ناظر بودن خداوند در همه جا و احاطه او بر تمام موجودات است. قدرت و توفیق از او است. فعالیت عقل و روح نیز به دست او است. پس انسان نباید لحظه ‌ای از این قدرت مطلق غافل باشد. پاسخ تفصیلی: واژگان کلیدی و اصلی آیه شریفه، عبارت اند از: "یحول" و "قلب" الف. "یحول"؛ یعنی: حایل می‌ شود، مانع می‌ شود. این کلمه، از ریشه حول، و در معانی: تغییر و دگرگونی و واسطه شدن میان دو چیز [1] استعمال می‌ شود. بنابر معنای دوم؛ مثلاً اگر خورشید بین ماه و زمین قرار گیرد، می‌ گوییم بین آن دو حایل یا مانع شده است. وقتی سخن از حایل شدن به میان می‌ آید؛ یعنی اولاً: باید دو چیز وجود داشته باشد که شی‌ء سومی بین آن دو مانع شود و آنها را از یکدیگر جدا سازد. ثانیاً: علی القاعده آن دو چیز باید به هم نزدیک باشند که امر سوم، این قرب و نزدیکی را گسسته و بین آن دو حایل و فاصله ایجاد کرده است. ب. "قلب"، معنای لغوی، همان انقلاب و دگرگونی است و اگر عضو خاص از انسان را که سمت چپ سینه قرار دارد، قلب می‌ گویند، به این جهت است که پیوسته در حال دگرگونی و تلاش است تا با حرکات منظم خود، حیات انسان را تنظیم کند. [2] مراد از قلب در قرآن، همان گوهر مجرد ملکوتی است که انسانیت انسان به آن بستگی داشته و بسیاری از حالات روحی روانی به قلب نسبت داده می‌ شود؛ مثل ادراک، اعم از ادراک حضوری و حصولی، حب و بغض و... . حتی آن جا که قرآن ادراک را از قلب نفی می ‌کند، می‌ خواهد این حقیقت را القا کند که قلب، سالم نیست. [3] از آن جا که قلب، عضو رئیسه بدن است، می ‌توان اصل بدن یا اصل وجود را از آن منظور کرد. پس در فرهنگ و استعمالات قرآنی، کسانی را که فاقد فهم و بینش باشند، می‌ توان به افراد فاقد قلب، توصیف نمود. علامه طباطبایی (ره) نیز قلب را عبارت از جان آدمی می‌ داند که با قوا و عواطف باطنی ه‌ای که به آن مجهز است، به کارهای حیاتی خویش می‌ پردازد. [4] و قلب همان چیزی که حکم می‌ کند، دوست می‌ دارد و دشمن می‌ دارد. به تعبیر دیگر، چرا خدای متعال از میان همه اعضای بدن، حقیقتی به نام قلب را برای حایل شدن انتخاب کرده و از آن سخن به میان آورده، در حالی که آفریننده انسان است، و به یک یک اجزای او محیط است و به هر صورت که بخواهد تصرف می‌ کند، بین او و گوشش حایل می‌ شود، بین او و قلبش به معنای عضوی از اعضای بدن مادی و چشمش و...؟ جواب: چون قرآن کتاب صرفا علمی نیست؛ بلکه کتاب هدایت نیز است. از سوی دیگر، راه رسیدن به معارف الاهی تنها راه عقل و فکر نیست، بلکه راه دل نیز هست. بنابراین، قرآن در بسیاری از آیات، مستقیماً با دل کار دارد و از آن جا که قرآن کتاب آسمانی همه مردم در همه قرون و اعصار و نسل‌ها است، لذا راه دل و فطرت را، بیش و پیش از راه فکر و اندیشه بها داده است. گاهی انسان اندیشه قوی دارد تا در پرتو اندیشه، دل حرکت کند و گاهی دل حرکت می‌کند و در سایه حرکت دل، اندیشه حاصل می‌ شود و قرآن هر دو راه را فراروی ما قرار داده است، اما اساس تربیت انسان، به زنده شدن قلب او است و وقتی قلب انسان دگرگون شد و متوجه خدا شد، ارزش پیدا می‌ کند. [5] در این باره مولا علی (ع) می‌ فرمایند: این دل‌ها ظرف اند و بهترین آنها نگاه دارنده ‌ترینشان برای معارف حقه و نیت‌های خیر است. بعضی از محققان در این باره می‌ فرمایند: قلب مایه شرف و فضیلت انسان است که به سبب آن بر معظم مخلوقات برتری یافته است. به وسیله قلب خدا را شناخته و به صفاتش آشنا می‌ شود و در نهایت مستعد ذخایر الاهی می‌ گردد. پس در حقیقت، قلب عالم به خدا است و عامل برای خدا و کوشا به سوی خدا. خطاب و سؤال و ثواب و عقاب خدا با قلب است، پس اگر انسان قلب را شناخت، خود را شناخته و چون خود را شناخت خدا را شناخته است. اگر زمانی به آن جاهل شد به خودش جاهل شده و جهل به خود یعنی جهل به خدا و یقیناً کسی که به خودش جاهل باشد به غیرش جاهل‌تر است و اکثر مردم به قلب هایشان غافل اند و حایل بین قلوب و خودشان می‌ شوند. [6] در نتیجه، این که آیه مورد نظر می ‌فرماید: "خدا بین انسان و قلبش حایل می‌ شود."، پس باید بین انسان و قلب او پیوند قرابت و نزدیکی باشد که خداوند حایل میان آن دو گردد. بنابراین، قطعاً قلب، معنای ظاهری (عضو صنوبری شکل) را ندارد، لذا حیلولت و مانع شدن، معنای مادّی نداشته و امری کاملاً تجردی و معنوی است. چنان که وقتی می‌ فرماید: "ما به انسان از رگ گردن نزدیک‌تریم، [7] این نزدیکی و مجاورت، قرابت مادی نیست، بلکه امری معنوی و کاملاً فراطبیعی است. و از آن جا که رگ، نزدیک‌ترین چیز به انسان تلقی می‌گردد، پس خداوند از این نزدیک‌ترین هم به انسان نزدیک‌تر است. افزون بر این، قلب انسان، مجرای فهم، درک، بینش و در واقع لازمه حیات عقلانی انسان است و بدون آن، حیات فقط معنای مادّی و ظاهری خواهد داشت. در این آیه می‌ فرماید: ما بین انسان و این مجرای درک و فهم حایل می ‌شویم. اگر بگوییم قلب انسان نیز یکی از نزدیک‌ترین چیزها به او است (همانند رگ) پس خدا بین انسان و نزدیک‌ترین چیز او مانع و حایل می ‌شود. در این صورت خداوند در سوره ق، آیه 16 می‌ خواهد حضور خود را بیان کند و در آیه مورد بحث می‌ خواهد حاکمیت خود را اعلان کند. نزدیک‌تر بودن از رگ گردن بر انسان، نشانه حضور خدا است گر چه به دلیل حجاب حاصل از غفلت، این حضور را احساس نکنیم [8] و واسطه شدن میان انسان و قلب او، نشانه حاکمیت خدا بر انسان و قلب او است. و آن حضور، شرط اصلی این حاکمیت است. پس ما تحت اراده و حاکمیت خداییم. تفاسیر دیگری نیز می توان بر این حیلولت ارائه کرد: الف. خدا بین انسان و قلبش با مرگ حایل می ‌شود و چون مرگ به دست او و نشانه حاکمیت او است پس با مرگ، بین انسان و قلب او فاصله و حایل ایجاد می ‌شود. شاید ادامه آیه که می ‌فرماید: "وَ انّه الیهِ تُحشرون" به همین مرگ اشاره می ‌نماید که اولاً: با آن، بین انسان و قلبش حایل و فاصله می‌ افتد. ثانیاً: آدمی با مرگ به وادی حشر و بعث و نشئه آخرت وارد می‌ شود. ب. از آن جا که مرگ، لزوماً به معنای خروج روح از بدن نیست، بلکه هر چیز که به نوعی ملزومات مرگ را در پی داشته باشد، نوعی مرگ و در نهایت، موجب حایل شدن بین انسان و قلب او می‌شود؛ فی المثل، گمراهی نوعی مرگ است. چنان که هدایت و پذیرش دعوت پیامبر، نوعی حیات است و بخش نخست آیه مورد نظر: "استَجِیبوُا للَّه و للرّسُول اِذا دَعاکُم لِما یُحییکم" [9] به آن اشاره دارد. وقتی کسی دعوت خدا را اجابت نکرد و فاقد حیاتی شد که مترتب بر پاسخ گویی به دعوت حق است، او دچار گمراهی و در نهایت مرگ شده است. خداوند نیز بر قلب چنین کسی مُهر می ‌نهد: "خَتَم اللَّه علی قُلوبهم" [10] و این چنین بین انسان و قلب او مانع، حجاب و حایل قرار می ‌دهد. آری همه کسانی که از هدایت سرپیچی کرده و به غفلت و گمراهی غلتیده ‌اند، دچار مرگ شده‌اند. چنان که هدایت یافتگان حتی اگر علی الظاهر دچار مرگ شده باشند، حیات یافته ‌اند: "بل احیاء عندربّهم یُرزقون" [11] طبیعی است که وقتی با مرگ بین انسان و قلبش فاصله افتد، دیگر فاقد اندیشه، بینش، خردورزی، فهم و درک می ‌گردند: "لَهُم آذانٌ لایسمعون بها ولهم قلوبٌ لایفقهون بها". [12] ج. کسانی که خدا را فراموش می‌ کنند، خداوند خویشتن آنان را به آنها می‌فراموشاند؛ یعنی خدا فراموشیشان به خود فراموشی منجر می‌ گردد و کسی که دچار خودفراموشی یا به اصطلاح امروز دچار از خودبی گانگی گردد، بین او و قوای ادراکی و عقلانی او فاصله و حایل ایجاد می‌ شود. بین او و درک و فهمش فاصله می‌ افتد. توان درک و ادراک را از دست داده و به فرموده خداوند: "فأنسیهم اَنفُسهم" [13] مبتلا به إنساء الاهی می‌ گردند. آری این چنین دچار مرگی ناخواسته شده و از حیات طیبه که مبتنی بر ذکر الاهی و به یاد آوردن خدا و در نتیجه تبعیت و اطاعت از او بود، دور گشته و نه تنها خدا، که خود را نیز فراموش می‌ کنند. د. برخی از نصوص حیلولت را به همان حیلوله قدرت معنا می‌ کنند و می‌ گویند: منظور از "یحول بین المرء و قلبه" آن است که گاهی انسان تصمیم بر انجام کاری می‌ گیرد، بعد خداوند او را پشیمان می‌ کند و نمی‌ گذارد که او این تصمیم را ادامه دهد و یا آن را عملی سازد. [14] این، معنایی تقریباً متوسط است، ولی اگر ما دلیل عقلی که مطابق آیه است داشتیم و ادله دیگر هم آن را تأیید کرد، داعی نیست که از ظاهر آیه که می‌ گوید: خدا بین انسان و خودش فاصله می ‌اندازد، دست برداریم. چون انسان که موجودی صمدی و درون پُر نیست، بلکه او مانند سایر موجودات امکانی اجوف است. چنان که مرحوم کلینی (قدس سره) این مطلب را ضمن روایتی نقل کرده است: "عن ابی جعفر (ع) قال: ان الله عزوّجل خلق ابن ادم اجوف". [15] حال که انسان اجوف و میان تهی است پس بین انسان و خود انسان، احاطه هستی حق فاصله است، بنابراین خدا به همه کس نزدیک است. اگر خدا نزدیک است با جمیع اوصافش نزدیک است. چون اوصاف ذاتی حق عین ذات اوست و اگر اوصاف ذاتی [16] حضور داشت، اوصاف فعلی هم به تبع اوصاف ذاتی فعال و مؤثر خواهند بود. [17] ، [18] ثمرات این حیلولت: 1. می ‌دانیم که هر حایلی به دو طرف خود از هر طرف به طرف دیگر، نزدیک‌تر است. پس انسان، خدا را زودتر و بهتر از قلب خود می‌شناسد. و به علم حضوری، حضور خدا را درک می ‌کند. در نتیجه در تشخیص مصداق دچار گمراهی نشده و نمی ‌تواند در دعوت منادیان حق به کلمه توحید، تشکیک کرده یا عذر آورد. 2. از آن جا که خداوند بر قلب انسان داناتر از خود انسان است، لذا نمی ‌توان در پذیرش ندای توحید و منادیان حق، دچار نفاق شده و آن را فقط به صورت ظاهری پذیرفت، بلکه لازم است زبان و قلب هر دو به چنین باور و ایمانی برسند. 3. وقتی صفات نیکی که به انسان نسبت داده می ‌شود، به خدای تعالی نیز بی واسطه منسوب است، پس اگر انسان به ایمان درونی یا حُسن نیت یا کلیه صفات نیک خود وثوق یافته و مغرور شود، از کمال جهل او است. [19] و از نادانی انسان است که خود را در مالکیت قلب خود، مستقل دانسته و برای خود، قدرت مطلقه قایل شود. 4. خداوند می ‌تواند هر زمان که اراده کند، انسان را از بهره مندی از قلبش محروم نماید. پس چنین نیست که انسان همیشه بتواند ما فات را جبران کند، لذا باید هر چه زودتر طاعات را انجام داده و فردا و فردا ننماید. 5 [20] - این حیلولت، نشان دهنده حاضر و ناظر بودن خداوند در همه جا و احاطه او بر همه موجودات است. قدرت و توفیق از اوست، فعالیت عقل و روح نیز به دست اوست. پس انسان نمی‌تواند چیزی را از او مکتوم دارد، بلکه باید در همه اوضاع و احوال، توفیق او را یار و مددکار خویش دانسته و به سوی غیر خدا نرود. [21] در خاتمه با ذکر دو روایت، بحث را پایان می‌ دهیم. هشام بن سالم از حضرت امام صادق (ع) روایت کرده، منظور از آیه شریفه این است که: خداوند مانع می ‌شود که کسی علم پیدا کند که باطل حق است. [22] در روایتی دیگر از قول آن حضرت هست که فرموده‌ اند: چنین است که انسان با گوش و چشم و دست، هوس چیزی می ‌کند، اما وقتی آن چیز به طرف او می‌ آید، دلش آن را انکار کرده و می ‌فهمد که آن چیز حق نیست. [23] پی نوشتها: [1] راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص 137. [2] سبحانی، جعفر، منشور جاوید قرآن، ص 295. [3] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 1، ص 89. [4] طباطبائی، محمد حسین، تفسیر المیزان،ترجمه، سید محمد باقر موسوی، ج 9، ص 58. [5] جوادی آملی، عبداللَّه، زن در آیینه جمال و جلال، ص 281. [6] فیض کاشانی، محسن، محجة البیضاء، ج 5، ص 3. [7] "و نَحْنَ اقرب الیه مِنْ حبْلِ الورید" ق، 16. [8] یار نزدیک‌تر از من به من است وین عجیب‌تر که من از وی دورم چه توان با که توان گفت که یار در کنار من و من مهجورم [9] انفال 24 . [10] بقره 7. [11] آل عمران 169. [12] اعراف 179. [13] سوره حشر، 19. [14] طبر س ی ابوعلی فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 4، ص 820. [15] کلینی محمد بن یعقوب، کافی، ج 6، ص 282. [16] اقسام صفات خداوند: 1- صفات ذات: که در انتزاع آنها تنها ملاحظه ذات کافی است مانند صفات "دانایی، توانایی، حیات و..." 2- صفات افعال: اینها صفاتی هستند که در انتزاع آنها تنها ملاحظه ذات الاهی کافی نیست بلکه باید ذات را در مقام فعل و ایجاد در نظر گرفت و آنها را انتزاع نمود؛ مانند صفات "آفرینندگی، آمرزندگی، روزی دادن و...". [17] جوادی آملی عبداللَّه، حکمت عبادات، بخش هفتم، ص 213. [18] islamquest.net/fa/archive/question/2951 . [19] طباطبائی، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج 9، ص 58 - 60. [20] تفسیر المیزان، ج 9، ص 58. [21] قرائتی، محسن، تفسیر نور، ج 4، ص 313. [22] تفسیر المیزان، ج 9، ص 62. [23] همان. منبع: www.islamquest.net
عنوان سوال:

معنای آیه شریفه: "إن اللَّه یَحولُ بَیْنَ المَرءِ وَ قَلبِه" چیست؟


پاسخ:

پاسخ اجمالی:
یحول: از ریشه "حول"، به معنای واسطه شدن شی‌ء میان دو چیز است. وقتی سخن از حایل شدن به میان می ‌آید؛ یعنی اولاً: باید دو چیز وجود داشته باشد که شی‌ء سوّمی بین آن دو فاصله شود. ثانیاً: بین آن دو قرب و نزدیکی وجود داشته باشد.
قلب: مراد از قلب در این آیه، همان معنای ظاهری (عضو رئیسه بدن) نیست، بلکه همان گوهر مجرد ملکوتی است که انسانیت انسان به آن بستگی دارد و بسیاری از حالات روحی اعم از ادراکات حضوری یا حصولی حب و بغض و... به آن نسبت داده می‌ شود، قلبی که به فرمایش امیرمؤمنان علی (ع) ظرف است و بهترین قلب‌ها، قلبی است که معارف حقه و نیت‌های خیر را نگاه می ‌دارد. قلبی که مایه شرف و فضیلت انسان بر معظم مخلوقات است، لذا حیلولت و مانع شدن، معنای مادی نداشته و امری کاملاً تجردی و معنوی است که خدای متعال بدین وسیله می‌ خواهد حاکمیت خودش را بر تمام افکار و اعمال انسان، اعلان دارد. همچنان که در آیه 16 سوره ق، حضور تام و تمام خود را بر افکار و اعمال انسان اعلام می ‌دارد: "و نحن اقرب الیه من حبل الورید".
آن جا سخن از حضور است و این جا سخن از حاکمیت الاهی و قطعاً حضور، شرط اساسی حاکمیت است. البته تفاسیر دیگری نیز می ‌توان در این مورد ارائه کرد؛ مثلاً گفت: خداوند با مرگ، بین انسان و قلبش حایل می ‌شود؛ چون مرگ نیز با اراده و حاکمیت او است و با مرگ، انسان به نشئه آخرت وارد می‌ گردد. همچنان که در ادامه آیه اشاره فرموده: "و انه الیه تحشرون" و یا با هر چیز که به نوعی جزو ملزومات مرگ باشد این فاصله و حیلولت انجام می ‌پذیرد؛ مثل گمراهی. چنان که نقطه مقابل گمراهی، هدایت است که نوعی حیات است؛ یعنی وقتی کسی دعوت خدا را اجابت نکرد و فاقد حیات طیبه شد، دچار گمراهی و مرگ شده است: "ختم اللَّه علی قلوبهم...". نکته مهم این است که علت اساسی خود فراموشی و از خودبی گانگی، فراموش کردن خدا است. خدایی که از نزدیک‌ترین نزدیکان به انسان‌ها نزدیک‌تر است، چه جای غربت و فراموشی دارد؟! آری کسی که دچار خود فراموشی شود، بین او و قوای عقلانیاش فاصله و حایل ایجاد شده و این چنین دچار مرگی ناخواسته می‌ شود.
از جمله ثمرات حیلولت خدا بین انسان و قلب را می‌ توان چنین خلاصه نمود: این نزدیکی نشان دهنده حاضر و ناظر بودن خداوند در همه جا و احاطه او بر تمام موجودات است. قدرت و توفیق از او است. فعالیت عقل و روح نیز به دست او است. پس انسان نباید لحظه ‌ای از این قدرت مطلق غافل باشد.

پاسخ تفصیلی:
واژگان کلیدی و اصلی آیه شریفه، عبارت اند از: "یحول" و "قلب"
الف. "یحول"؛ یعنی: حایل می‌ شود، مانع می‌ شود. این کلمه، از ریشه حول، و در معانی: تغییر و دگرگونی و واسطه شدن میان دو چیز [1] استعمال می‌ شود. بنابر معنای دوم؛ مثلاً اگر خورشید بین ماه و زمین قرار گیرد، می‌ گوییم بین آن دو حایل یا مانع شده است. وقتی سخن از حایل شدن به میان می‌ آید؛ یعنی اولاً: باید دو چیز وجود داشته باشد که شی‌ء سومی بین آن دو مانع شود و آنها را از یکدیگر جدا سازد. ثانیاً: علی القاعده آن دو چیز باید به هم نزدیک باشند که امر سوم، این قرب و نزدیکی را گسسته و بین آن دو حایل و فاصله ایجاد کرده است.
ب. "قلب"، معنای لغوی، همان انقلاب و دگرگونی است و اگر عضو خاص از انسان را که سمت چپ سینه قرار دارد، قلب می‌ گویند، به این جهت است که پیوسته در حال دگرگونی و تلاش است تا با حرکات منظم خود، حیات انسان را تنظیم کند. [2]
مراد از قلب در قرآن، همان گوهر مجرد ملکوتی است که انسانیت انسان به آن بستگی داشته و بسیاری از حالات روحی روانی به قلب نسبت داده می‌ شود؛ مثل ادراک، اعم از ادراک حضوری و حصولی، حب و بغض و... . حتی آن جا که قرآن ادراک را از قلب نفی می ‌کند، می‌ خواهد این حقیقت را القا کند که قلب، سالم نیست. [3]
از آن جا که قلب، عضو رئیسه بدن است، می ‌توان اصل بدن یا اصل وجود را از آن منظور کرد. پس در فرهنگ و استعمالات قرآنی، کسانی را که فاقد فهم و بینش باشند، می‌ توان به افراد فاقد قلب، توصیف نمود. علامه طباطبایی (ره) نیز قلب را عبارت از جان آدمی می‌ داند که با قوا و عواطف باطنی ه‌ای که به آن مجهز است، به کارهای حیاتی خویش می‌ پردازد. [4] و قلب همان چیزی که حکم می‌ کند، دوست می‌ دارد و دشمن می‌ دارد.
به تعبیر دیگر، چرا خدای متعال از میان همه اعضای بدن، حقیقتی به نام قلب را برای حایل شدن انتخاب کرده و از آن سخن به میان آورده، در حالی که آفریننده انسان است، و به یک یک اجزای او محیط است و به هر صورت که بخواهد تصرف می‌ کند، بین او و گوشش حایل می‌ شود، بین او و قلبش به معنای عضوی از اعضای بدن مادی و چشمش و...؟
جواب: چون قرآن کتاب صرفا علمی نیست؛ بلکه کتاب هدایت نیز است. از سوی دیگر، راه رسیدن به معارف الاهی تنها راه عقل و فکر نیست، بلکه راه دل نیز هست. بنابراین، قرآن در بسیاری از آیات، مستقیماً با دل کار دارد و از آن جا که قرآن کتاب آسمانی همه مردم در همه قرون و اعصار و نسل‌ها است، لذا راه دل و فطرت را، بیش و پیش از راه فکر و اندیشه بها داده است.
گاهی انسان اندیشه قوی دارد تا در پرتو اندیشه، دل حرکت کند و گاهی دل حرکت می‌کند و در سایه حرکت دل، اندیشه حاصل می‌ شود و قرآن هر دو راه را فراروی ما قرار داده است، اما اساس تربیت انسان، به زنده شدن قلب او است و وقتی قلب انسان دگرگون شد و متوجه خدا شد، ارزش پیدا می‌ کند. [5]
در این باره مولا علی (ع) می‌ فرمایند: این دل‌ها ظرف اند و بهترین آنها نگاه دارنده ‌ترینشان برای معارف حقه و نیت‌های خیر است. بعضی از محققان در این باره می‌ فرمایند:
قلب مایه شرف و فضیلت انسان است که به سبب آن بر معظم مخلوقات برتری یافته است. به وسیله قلب خدا را شناخته و به صفاتش آشنا می‌ شود و در نهایت مستعد ذخایر الاهی می‌ گردد. پس در حقیقت، قلب عالم به خدا است و عامل برای خدا و کوشا به سوی خدا. خطاب و سؤال و ثواب و عقاب خدا با قلب است، پس اگر انسان قلب را شناخت، خود را شناخته و چون خود را شناخت خدا را شناخته است. اگر زمانی به آن جاهل شد به خودش جاهل شده و جهل به خود یعنی جهل به خدا و یقیناً کسی که به خودش جاهل باشد به غیرش جاهل‌تر است و اکثر مردم به قلب هایشان غافل اند و حایل بین قلوب و خودشان می‌ شوند. [6]
در نتیجه، این که آیه مورد نظر می ‌فرماید: "خدا بین انسان و قلبش حایل می‌ شود."، پس باید بین انسان و قلب او پیوند قرابت و نزدیکی باشد که خداوند حایل میان آن دو گردد. بنابراین، قطعاً قلب، معنای ظاهری (عضو صنوبری شکل) را ندارد، لذا حیلولت و مانع شدن، معنای مادّی نداشته و امری کاملاً تجردی و معنوی است. چنان که وقتی می‌ فرماید: "ما به انسان از رگ گردن نزدیک‌تریم، [7] این نزدیکی و مجاورت، قرابت مادی نیست، بلکه امری معنوی و کاملاً فراطبیعی است. و از آن جا که رگ، نزدیک‌ترین چیز به انسان تلقی می‌گردد، پس خداوند از این نزدیک‌ترین هم به انسان نزدیک‌تر است. افزون بر این، قلب انسان، مجرای فهم، درک، بینش و در واقع لازمه حیات عقلانی انسان است و بدون آن، حیات فقط معنای مادّی و ظاهری خواهد داشت. در این آیه می‌ فرماید: ما بین انسان و این مجرای درک و فهم حایل می ‌شویم. اگر بگوییم قلب انسان نیز یکی از نزدیک‌ترین چیزها به او است (همانند رگ) پس خدا بین انسان و نزدیک‌ترین چیز او مانع و حایل می ‌شود. در این صورت خداوند در سوره ق، آیه 16 می‌ خواهد حضور خود را بیان کند و در آیه مورد بحث می‌ خواهد حاکمیت خود را اعلان کند.
نزدیک‌تر بودن از رگ گردن بر انسان، نشانه حضور خدا است گر چه به دلیل حجاب حاصل از غفلت، این حضور را احساس نکنیم [8] و واسطه شدن میان انسان و قلب او، نشانه حاکمیت خدا بر انسان و قلب او است. و آن حضور، شرط اصلی این حاکمیت است. پس ما تحت اراده و حاکمیت خداییم.
تفاسیر دیگری نیز می توان بر این حیلولت ارائه کرد:
الف. خدا بین انسان و قلبش با مرگ حایل می ‌شود و چون مرگ به دست او و نشانه حاکمیت او است پس با مرگ، بین انسان و قلب او فاصله و حایل ایجاد می ‌شود. شاید ادامه آیه که می ‌فرماید: "وَ انّه الیهِ تُحشرون" به همین مرگ اشاره می ‌نماید که اولاً: با آن، بین انسان و قلبش حایل و فاصله می‌ افتد. ثانیاً: آدمی با مرگ به وادی حشر و بعث و نشئه آخرت وارد می‌ شود.
ب. از آن جا که مرگ، لزوماً به معنای خروج روح از بدن نیست، بلکه هر چیز که به نوعی ملزومات مرگ را در پی داشته باشد، نوعی مرگ و در نهایت، موجب حایل شدن بین انسان و قلب او می‌شود؛ فی المثل، گمراهی نوعی مرگ است. چنان که هدایت و پذیرش دعوت پیامبر، نوعی حیات است و بخش نخست آیه مورد نظر: "استَجِیبوُا للَّه و للرّسُول اِذا دَعاکُم لِما یُحییکم" [9] به آن اشاره دارد. وقتی کسی دعوت خدا را اجابت نکرد و فاقد حیاتی شد که مترتب بر پاسخ گویی به دعوت حق است، او دچار گمراهی و در نهایت مرگ شده است. خداوند نیز بر قلب چنین کسی مُهر می ‌نهد: "خَتَم اللَّه علی قُلوبهم" [10] و این چنین بین انسان و قلب او مانع، حجاب و حایل قرار می ‌دهد.
آری همه کسانی که از هدایت سرپیچی کرده و به غفلت و گمراهی غلتیده ‌اند، دچار مرگ شده‌اند. چنان که هدایت یافتگان حتی اگر علی الظاهر دچار مرگ شده باشند، حیات یافته ‌اند: "بل احیاء عندربّهم یُرزقون" [11] طبیعی است که وقتی با مرگ بین انسان و قلبش فاصله افتد، دیگر فاقد اندیشه، بینش، خردورزی، فهم و درک می ‌گردند: "لَهُم آذانٌ لایسمعون بها ولهم قلوبٌ لایفقهون بها". [12]
ج. کسانی که خدا را فراموش می‌ کنند، خداوند خویشتن آنان را به آنها می‌فراموشاند؛ یعنی خدا فراموشیشان به خود فراموشی منجر می‌ گردد و کسی که دچار خودفراموشی یا به اصطلاح امروز دچار از خودبی گانگی گردد، بین او و قوای ادراکی و عقلانی او فاصله و حایل ایجاد می‌ شود. بین او و درک و فهمش فاصله می‌ افتد. توان درک و ادراک را از دست داده و به فرموده خداوند: "فأنسیهم اَنفُسهم" [13] مبتلا به إنساء الاهی می‌ گردند. آری این چنین دچار مرگی ناخواسته شده و از حیات طیبه که مبتنی بر ذکر الاهی و به یاد آوردن خدا و در نتیجه تبعیت و اطاعت از او بود، دور گشته و نه تنها خدا، که خود را نیز فراموش می‌ کنند.
د. برخی از نصوص حیلولت را به همان حیلوله قدرت معنا می‌ کنند و می‌ گویند: منظور از "یحول بین المرء و قلبه" آن است که گاهی انسان تصمیم بر انجام کاری می‌ گیرد، بعد خداوند او را پشیمان می‌ کند و نمی‌ گذارد که او این تصمیم را ادامه دهد و یا آن را عملی سازد. [14]
این، معنایی تقریباً متوسط است، ولی اگر ما دلیل عقلی که مطابق آیه است داشتیم و ادله دیگر هم آن را تأیید کرد، داعی نیست که از ظاهر آیه که می‌ گوید: خدا بین انسان و خودش فاصله می ‌اندازد، دست برداریم. چون انسان که موجودی صمدی و درون پُر نیست، بلکه او مانند سایر موجودات امکانی اجوف است. چنان که مرحوم کلینی (قدس سره) این مطلب را ضمن روایتی نقل کرده است: "عن ابی جعفر (ع) قال: ان الله عزوّجل خلق ابن ادم اجوف". [15]
حال که انسان اجوف و میان تهی است پس بین انسان و خود انسان، احاطه هستی حق فاصله است، بنابراین خدا به همه کس نزدیک است. اگر خدا نزدیک است با جمیع اوصافش نزدیک است. چون اوصاف ذاتی حق عین ذات اوست و اگر اوصاف ذاتی [16] حضور داشت، اوصاف فعلی هم به تبع اوصاف ذاتی فعال و مؤثر خواهند بود. [17] ، [18]
ثمرات این حیلولت:
1. می ‌دانیم که هر حایلی به دو طرف خود از هر طرف به طرف دیگر، نزدیک‌تر است. پس انسان، خدا را زودتر و بهتر از قلب خود می‌شناسد. و به علم حضوری، حضور خدا را درک می ‌کند. در نتیجه در تشخیص مصداق دچار گمراهی نشده و نمی ‌تواند در دعوت منادیان حق به کلمه توحید، تشکیک کرده یا عذر آورد.
2. از آن جا که خداوند بر قلب انسان داناتر از خود انسان است، لذا نمی ‌توان در پذیرش ندای توحید و منادیان حق، دچار نفاق شده و آن را فقط به صورت ظاهری پذیرفت، بلکه لازم است زبان و قلب هر دو به چنین باور و ایمانی برسند.
3. وقتی صفات نیکی که به انسان نسبت داده می ‌شود، به خدای تعالی نیز بی واسطه منسوب است، پس اگر انسان به ایمان درونی یا حُسن نیت یا کلیه صفات نیک خود وثوق یافته و مغرور شود، از کمال جهل او است. [19] و از نادانی انسان است که خود را در مالکیت قلب خود، مستقل دانسته و برای خود، قدرت مطلقه قایل شود.
4. خداوند می ‌تواند هر زمان که اراده کند، انسان را از بهره مندی از قلبش محروم نماید. پس چنین نیست که انسان همیشه بتواند ما فات را جبران کند، لذا باید هر چه زودتر طاعات را انجام داده و فردا و فردا ننماید.
5 [20] - این حیلولت، نشان دهنده حاضر و ناظر بودن خداوند در همه جا و احاطه او بر همه موجودات است.
قدرت و توفیق از اوست، فعالیت عقل و روح نیز به دست اوست. پس انسان نمی‌تواند چیزی را از او مکتوم دارد، بلکه باید در همه اوضاع و احوال، توفیق او را یار و مددکار خویش دانسته و به سوی غیر خدا نرود. [21]
در خاتمه با ذکر دو روایت، بحث را پایان می‌ دهیم.
هشام بن سالم از حضرت امام صادق (ع) روایت کرده، منظور از آیه شریفه این است که: خداوند مانع می ‌شود که کسی علم پیدا کند که باطل حق است. [22]
در روایتی دیگر از قول آن حضرت هست که فرموده‌ اند: چنین است که انسان با گوش و چشم و دست، هوس چیزی می ‌کند، اما وقتی آن چیز به طرف او می‌ آید، دلش آن را انکار کرده و می ‌فهمد که آن چیز حق نیست. [23]

پی نوشتها:
[1] راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص 137.
[2] سبحانی، جعفر، منشور جاوید قرآن، ص 295.
[3] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 1، ص 89.
[4] طباطبائی، محمد حسین، تفسیر المیزان،ترجمه، سید محمد باقر موسوی، ج 9، ص 58.
[5] جوادی آملی، عبداللَّه، زن در آیینه جمال و جلال، ص 281.
[6] فیض کاشانی، محسن، محجة البیضاء، ج 5، ص 3.
[7] "و نَحْنَ اقرب الیه مِنْ حبْلِ الورید" ق، 16.
[8] یار نزدیک‌تر از من به من است
وین عجیب‌تر که من از وی دورم
چه توان با که توان گفت که یار
در کنار من و من مهجورم
[9] انفال 24 .
[10] بقره 7.
[11] آل عمران 169.
[12] اعراف 179.
[13] سوره حشر، 19.
[14] طبر س ی ابوعلی فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 4، ص 820.
[15] کلینی محمد بن یعقوب، کافی، ج 6، ص 282.
[16] اقسام صفات خداوند: 1- صفات ذات: که در انتزاع آنها تنها ملاحظه ذات کافی است مانند صفات "دانایی، توانایی، حیات و..." 2- صفات افعال: اینها صفاتی هستند که در انتزاع آنها تنها ملاحظه ذات الاهی کافی نیست بلکه باید ذات را در مقام فعل و ایجاد در نظر گرفت و آنها را انتزاع نمود؛ مانند صفات "آفرینندگی، آمرزندگی، روزی دادن و...".
[17] جوادی آملی عبداللَّه، حکمت عبادات، بخش هفتم، ص 213.
[18] islamquest.net/fa/archive/question/2951 .
[19] طباطبائی، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج 9، ص 58 - 60.
[20] تفسیر المیزان، ج 9، ص 58.
[21] قرائتی، محسن، تفسیر نور، ج 4، ص 313.
[22] تفسیر المیزان، ج 9، ص 62.
[23] همان.
منبع: www.islamquest.net





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین