پاسخ اجمالی: به این سؤال از دیدگاه های مختلفی می توان پاسخ داد؛ از جمله نظریه خلق صوت، مشاهده یکی از مخلوقات نوری خدا و نظریه تجلی؛ براساس دیدگاه تجلی باید گفت؛ هرچند خداوند در مرتبه قبل از ظهور و تجلی از هر صفتی منزه است، اما در مرتبه تجلی، در مراتب مختلف از جمله در آینه محسوسات نیز تجلی دارد. پاسخ تفصیلی: به این سؤالِ به ظاهر ساده، ولی بسیار مهم و اساسی با روش های مختلفی می توان پاسخ داد. ابتدا این که در علم کلام قطعاً خدا قابل دیدن و شنیدن و ... نیست، بنابراین باید سخن گفتن خداوند با موسی (ع) -و این مطلب که موسی صدای خدا را شنید که گفت: (ای موسی من پروردگار تو هستم)،[1] را به نحوی توجیه کرد. مثلاً این که گفته شود خدای فاقد صفات حسی، مخلوقی به نام صوت و کلام را که حاصل تموج هوا است همچون بسیاری از مخلوقات حسی خود آفرید که حامل سخنانی بود که موسی (ع ) آنها راشنید؛ یعنی موسی صدای خدا را نشنید؛ چون خداوند منزه از صدا است بلکه فقط یک مخلوق را مشاهده کرد یا شنید. مثل این که ما یک صدای ضبط شده ای را بشنویم که یقین داشته باشیم حامل پیامی از یک موجود فاقد صوت یا مجرد است. همچنان که می بینیم این توجیه با لحن آیات و با درک مستقیمی که خود موسی (ع) از حقیقت تکلم با خدا داشت تفاوت دارد و فقط یک توجیه ساده برای توضیح این واقعه محسوب می شود که در صدد رفع اشکال بیان شده است. این بیان هرچند سخن باطلی نیست، اما بسیاری از لطائف و حقائق را نادیده گرفته است. پاسخ دیگر این است که موسی صدای خدا را نشنید، بلکه صدای یکی از انوار مقدسه الاهی را شنید، یا نور این مخلوق را که بر کوه طور تجلی کرده بود مشاهده کرد و از خود بی خود شد که این مخلوق، خدا نبود، اما نماینده خدا بود همچنان که می بینیم در این بیان، حتما باید قائل باشیم که این مخلوق غیر خدا بود تا از این رهگذر نسبت دادن صدا و نور و غیره به این مخلوق اشکالی از جهت کلامی نداشته باشد. این پاسخ هم اگر خبر از نوعی یگانگی بین این مخلوق (بنا بر فرض قائل) با خود خدا نداشته باشد، پاسخی درست نخواهد بود؛ چون متکلمی که با موسی سخن گفته آشکارا دعوی خدایی کرده است، نه دعوی مخلوقیت (و لو به اذن خدا).[2] از طرفی موسی (ع) یقین داشت که با خود خداوند سخن می گوید و در قرآن هم تصریح بر این امر شده است که خدا با موسی سخن گفت. در برخی روایات شیعی اشاراتی بر این نکته هست که آنچه بار دیگر و هنگام میقات بر موسی تجلی کرد، نور یکی از (کروبیین) بود[3] نه نور خدا. این بحث با روش دیگری در مورد مشاهده سمعی یا همان تکلم خدا هم صادق است، ولی اگر این سخن را هرچند سخن حقی باشد در پاسخ این شبهه به کار ببریم، به گونه ای که تأکید بر غیریت این تجلی خدا با خود خدا داشته باشیم سخنی است مخالف صریح آیات قرآنی که در آنها سخن گفتن خدا با حضرت موسی به طور صریح و موکد بر خود خدا نسبت داده شده است. بله اگر این به اصطلاح مخلوق را دارای وحدت وجود با خدا بدانیم آن گونه که در عرفان مطرح شده است، این بحث دیگری خواهد بود. بنابراین از دیدگاه های مذکور این سؤال اصلی بی پاسخ می ماند که خدا چگونه می تواند سخن بگوید یا نور او مشاهده شود، یا حتی درخواست رؤیت جمالی او هم در ادامه شنیدن صدای او توسط موسی انجام پذیرد[4] و در عین حال باید خدا از همه این امور به طور صرف منزه باشد؟ به عبارت دیگر، چگونه هم باید تأکید بر این امر داشت که موسی در مشاهده خود به خطا نرفته یعنی حقیقتا با خود خداوند سخن گفته و هم این که باید خدا را فاقد این صفات به طور محض دانست؟ پذیرفتن این نظریه که خداوند صرفاً صدایی را خلق کرد امری محال نیست، ولی سؤال این است که این صدا چه ویژگی داشت که خدا آن را به خود نسبت داده است. لزوماً باید ارتباط این صدا با خدا همچون رابطه آینگی یا جلوه گری خدا باشد، نه این که آن را کاملاً منفصل از خدا در نظر گرفت. در غیر این صورت باید حکایت قرآن را که مثلا می فرماید: خدا یقیناً و به طور مستقیم با موسی سخن گفت[5] را در حد تعارف و مجاز تلقی کرد. تعالی الله عن ذلک علوا کبیراً. این مقدمه لازم بود تا نظریه خاص عرفا را در این مسئله طرح کنیم و تلاش کنیم تا دریافت نسبتاً دقیقی از گفته های آنان داشته باشیم. از این دیدگاه به طور کلی عالم هستی تجلی گاه خداوند است و خدا در خلق خود تجلی کرده است، حال این تجلیات، خود مراتب مختلفی دارند که به طور عمده شامل تجلی ذات، صفات و افعال خدا می شود. از طرفی انسان کافر و جاهل و منکر خدا ضمن این که در عالم ظاهر هرچه می بیند غیر خدا است از مراتب باطنی تجلیات خدا هم در حجاب است. برعکس انسان عارف در همه مراتب هستی تجلی خدا را می بیند. از این دیدگاه باید گفت تفاوت و اختلاف بر سر این که آیا می توان صدای خدا را شنید یا نه؟ این به نگاه عارف و غیر عارف بستگی خواهد داشت. به عبارت دیگر، انسانی که از خود فانی نشده و اسیر انانیت خود است، با انسانی که از خود فانی شده، دو نگاه نسبت به هستی پیدا می کنند (همچنان که به موسی هم امر شد که تعلقات خود را رها کن تا بتوانی به میقات خدا راه یابی).[6] انسان اگر خود را ببیند و در عالم خارج هم متوجه پرستش غیر خدا باشد، خدا را نخواهد دید و اگر خود را نبیند و از پرستش غیر هم رها شود، به همان میزان مراتبی از تجلیات خدا را در خود و در عالم هستی خواهد دید. پس این قاعده همواره صادق است که آن جا که غیر هست، خدا نیست و آن جا که خدا هست غیر نیست، و حتی در محسوسات هم همین قاعده می تواند جاری شود که اگر در مرحله ای، غیر از بین رفته باشد حتی محسوسات هم می تواند تجلی خدا باشد همچنان که موسی (ع) بعد از عارض شدن حالت کشف یا وحی، از درختی صدای "انی انا الله" را شنید و در مشاهده خود هیچ تردیدی نداشت. باید دانست که این مسئله غیر را ندیدن و نپرستیدن و خدا را دیدن، یک امر صرفاً ادعایی نیست، بلکه حال یا مقامی وجودی و یک مکاشفه الاهی است که مقدمات عملی بسیاری را می طلبد. و حضرت علی (ع) به بالاترین درجه این مقام رسید که فرمود در هر چیزی که می نگرم خدا را می بینم.[7] بنابراین میزان توحید و شرک و تنزیه و تشبیه هم بر همین اصل عرفانی قائم است، خواه در عوالم غیبی و خواه در عوالم ظاهری که اگر غیر خدا فانی شود، خدا تجلی می کند و اگر غیر باشد خدا هم در حجاب خواهد بود و از همین دیدگاه عرفانی است که می فرماید: اوست اول و آخر و ظاهر و باطن.[8] حال حضرت موسی (ع) در سیر خود به مرتبه ای رسید که کشف الاهی بر وی عارض شده و از درخت نوری خدایی را مشاهده کرد و صوت الاهی را هم مکاشفه نمود که خود اینها مراتبی از تجلی خدا بود. اما چون به مرتبه ای که مربوط به فناء ذات است نرسیده بود و هنوز وجود خود او فانی نشده بود، تاب دریافت تجلی ذاتی خدا را نیاورد، ولی این مقام برای حضرت محمد (ص) محقق شد؛ چرا که آن حضرت به این مرتبه از فنا نائل شده بودند. بنابراین، هرچند خداوند در مرتبه قبل از ظهور و تجلی از هر صفتی منزه است، اما در مرتبه تجلی، در مراتب مختلف از جمله در آینه محسوسات نیز تجلی دارد و این تشبیه به آینه به این دلیل است که آینه از جهتی معدوم است و از جهتی موجود؛ یعنی با نظر به خود معدوم است و با نظر به عکسی که بر وی افتاده موجود. همین طور تجلی خدا هم نه خدا است و نه غیر خدا؛ چرا که جلوه دهنده خدا است و این امر فقط توسط عارف قابل شهود است که در خود و در عالم از غیر بینی رسته است و چشم و گوش خدا بین پیدا کرده است. همچنان که خداوند در حدیث قدسی در مورد این بندگان خود می فرماید: (چشمی که می بیند من هستم و گوشی که می شنود من هستم).[9] پی نوشتها: [1] (إِنِّی أَنَا رَبُّکَ)، طه، 12. [2] همان. [3] ([بصائر الدرجات‌] أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ السَّیَّارِیُّ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْفَارِسِیِّ وَ غَیْرِهِ رَفَعُوهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ إِنَّ الْکَرُوبِیِّینَ قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِنَا مِنَ الْخَلْقِ الْأَوَّلِ جَعَلَهُمُ اللَّهُ خَلْفَ الْعَرْشِ لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ لَکَفَاهُمْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مُوسَی عَلَیْهِ السَّلَامُ لَمَّا أَنْ سَأَلَ رَبَّهُ مَا سَأَلَ أَمَرَ وَاحِداً مِنَ الْکَرُوبِیِّینَ فَتَجَلَّی لِلْجَبَلِ فَجَعَلَهُ دَکّاً)، مجلسی، بحار الانوار، ج13، ص 224، موسسه الوفاء بیروت. [4] (وَ لَمَّا جاءَ مُوسی‌ لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی‌ أَنْظُرْ إِلَیْکَ)، الاعراف، 143. [5] (و کلم الله موسی تکلیما) النساء ، 164. [6] (َفَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً ) طه، 12، اخلع نعلیک در روایات به ترک تعلقات تفسیر شده است. [7] (مَا نَظَرْتُ إلَی شَیْءٍ إلَّا وَ رَأَیْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ). [8] الحدید، 3. [9] (إِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ)، کلینی، الکافی، ج2، ص 352، دار الکتب الاسلامیة. منبع: www.islamquest.net
یکی از صفات سلبی برای ذات احدیت "رؤیت حسی" است، اما در یکی از آیات قرآن اشاره به این امر شده که حضرت موسی (ع) صدای خداوند را شنید.
پاسخ اجمالی:
به این سؤال از دیدگاه های مختلفی می توان پاسخ داد؛ از جمله نظریه خلق صوت، مشاهده یکی از مخلوقات نوری خدا و نظریه تجلی؛ براساس دیدگاه تجلی باید گفت؛ هرچند خداوند در مرتبه قبل از ظهور و تجلی از هر صفتی منزه است، اما در مرتبه تجلی، در مراتب مختلف از جمله در آینه محسوسات نیز تجلی دارد.
پاسخ تفصیلی:
به این سؤالِ به ظاهر ساده، ولی بسیار مهم و اساسی با روش های مختلفی می توان پاسخ داد.
ابتدا این که در علم کلام قطعاً خدا قابل دیدن و شنیدن و ... نیست، بنابراین باید سخن گفتن خداوند با موسی (ع) -و این مطلب که موسی صدای خدا را شنید که گفت: (ای موسی من پروردگار تو هستم)،[1] را به نحوی توجیه کرد. مثلاً این که گفته شود خدای فاقد صفات حسی، مخلوقی به نام صوت و کلام را که حاصل تموج هوا است همچون بسیاری از مخلوقات حسی خود آفرید که حامل سخنانی بود که موسی (ع ) آنها راشنید؛ یعنی موسی صدای خدا را نشنید؛ چون خداوند منزه از صدا است بلکه فقط یک مخلوق را مشاهده کرد یا شنید. مثل این که ما یک صدای ضبط شده ای را بشنویم که یقین داشته باشیم حامل پیامی از یک موجود فاقد صوت یا مجرد است.
همچنان که می بینیم این توجیه با لحن آیات و با درک مستقیمی که خود موسی (ع) از حقیقت تکلم با خدا داشت تفاوت دارد و فقط یک توجیه ساده برای توضیح این واقعه محسوب می شود که در صدد رفع اشکال بیان شده است. این بیان هرچند سخن باطلی نیست، اما بسیاری از لطائف و حقائق را نادیده گرفته است.
پاسخ دیگر این است که موسی صدای خدا را نشنید، بلکه صدای یکی از انوار مقدسه الاهی را شنید، یا نور این مخلوق را که بر کوه طور تجلی کرده بود مشاهده کرد و از خود بی خود شد که این مخلوق، خدا نبود، اما نماینده خدا بود همچنان که می بینیم در این بیان، حتما باید قائل باشیم که این مخلوق غیر خدا بود تا از این رهگذر نسبت دادن صدا و نور و غیره به این مخلوق اشکالی از جهت کلامی نداشته باشد. این پاسخ هم اگر خبر از نوعی یگانگی بین این مخلوق (بنا بر فرض قائل) با خود خدا نداشته باشد، پاسخی درست نخواهد بود؛ چون متکلمی که با موسی سخن گفته آشکارا دعوی خدایی کرده است، نه دعوی مخلوقیت (و لو به اذن خدا).[2] از طرفی موسی (ع) یقین داشت که با خود خداوند سخن می گوید و در قرآن هم تصریح بر این امر شده است که خدا با موسی سخن گفت.
در برخی روایات شیعی اشاراتی بر این نکته هست که آنچه بار دیگر و هنگام میقات بر موسی تجلی کرد، نور یکی از (کروبیین) بود[3] نه نور خدا. این بحث با روش دیگری در مورد مشاهده سمعی یا همان تکلم خدا هم صادق است، ولی اگر این سخن را هرچند سخن حقی باشد در پاسخ این شبهه به کار ببریم، به گونه ای که تأکید بر غیریت این تجلی خدا با خود خدا داشته باشیم سخنی است مخالف صریح آیات قرآنی که در آنها سخن گفتن خدا با حضرت موسی به طور صریح و موکد بر خود خدا نسبت داده شده است. بله اگر این به اصطلاح مخلوق را دارای وحدت وجود با خدا بدانیم آن گونه که در عرفان مطرح شده است، این بحث دیگری خواهد بود.
بنابراین از دیدگاه های مذکور این سؤال اصلی بی پاسخ می ماند که خدا چگونه می تواند سخن بگوید یا نور او مشاهده شود، یا حتی درخواست رؤیت جمالی او هم در ادامه شنیدن صدای او توسط موسی انجام پذیرد[4] و در عین حال باید خدا از همه این امور به طور صرف منزه باشد؟ به عبارت دیگر، چگونه هم باید تأکید بر این امر داشت که موسی در مشاهده خود به خطا نرفته یعنی حقیقتا با خود خداوند سخن گفته و هم این که باید خدا را فاقد این صفات به طور محض دانست؟
پذیرفتن این نظریه که خداوند صرفاً صدایی را خلق کرد امری محال نیست، ولی سؤال این است که این صدا چه ویژگی داشت که خدا آن را به خود نسبت داده است. لزوماً باید ارتباط این صدا با خدا همچون رابطه آینگی یا جلوه گری خدا باشد، نه این که آن را کاملاً منفصل از خدا در نظر گرفت. در غیر این صورت باید حکایت قرآن را که مثلا می فرماید: خدا یقیناً و به طور مستقیم با موسی سخن گفت[5] را در حد تعارف و مجاز تلقی کرد. تعالی الله عن ذلک علوا کبیراً.
این مقدمه لازم بود تا نظریه خاص عرفا را در این مسئله طرح کنیم و تلاش کنیم تا دریافت نسبتاً دقیقی از گفته های آنان داشته باشیم.
از این دیدگاه به طور کلی عالم هستی تجلی گاه خداوند است و خدا در خلق خود تجلی کرده است، حال این تجلیات، خود مراتب مختلفی دارند که به طور عمده شامل تجلی ذات، صفات و افعال خدا می شود. از طرفی انسان کافر و جاهل و منکر خدا ضمن این که در عالم ظاهر هرچه می بیند غیر خدا است از مراتب باطنی تجلیات خدا هم در حجاب است. برعکس انسان عارف در همه مراتب هستی تجلی خدا را می بیند.
از این دیدگاه باید گفت تفاوت و اختلاف بر سر این که آیا می توان صدای خدا را شنید یا نه؟ این به نگاه عارف و غیر عارف بستگی خواهد داشت. به عبارت دیگر، انسانی که از خود فانی نشده و اسیر انانیت خود است، با انسانی که از خود فانی شده، دو نگاه نسبت به هستی پیدا می کنند (همچنان که به موسی هم امر شد که تعلقات خود را رها کن تا بتوانی به میقات خدا راه یابی).[6] انسان اگر خود را ببیند و در عالم خارج هم متوجه پرستش غیر خدا باشد، خدا را نخواهد دید و اگر خود را نبیند و از پرستش غیر هم رها شود، به همان میزان مراتبی از تجلیات خدا را در خود و در عالم هستی خواهد دید. پس این قاعده همواره صادق است که آن جا که غیر هست، خدا نیست و آن جا که خدا هست غیر نیست، و حتی در محسوسات هم همین قاعده می تواند جاری شود که اگر در مرحله ای، غیر از بین رفته باشد حتی محسوسات هم می تواند تجلی خدا باشد همچنان که موسی (ع) بعد از عارض شدن حالت کشف یا وحی، از درختی صدای "انی انا الله" را شنید و در مشاهده خود هیچ تردیدی نداشت.
باید دانست که این مسئله غیر را ندیدن و نپرستیدن و خدا را دیدن، یک امر صرفاً ادعایی نیست، بلکه حال یا مقامی وجودی و یک مکاشفه الاهی است که مقدمات عملی بسیاری را می طلبد. و حضرت علی (ع) به بالاترین درجه این مقام رسید که فرمود در هر چیزی که می نگرم خدا را می بینم.[7]
بنابراین میزان توحید و شرک و تنزیه و تشبیه هم بر همین اصل عرفانی قائم است، خواه در عوالم غیبی و خواه در عوالم ظاهری که اگر غیر خدا فانی شود، خدا تجلی می کند و اگر غیر باشد خدا هم در حجاب خواهد بود و از همین دیدگاه عرفانی است که می فرماید: اوست اول و آخر و ظاهر و باطن.[8]
حال حضرت موسی (ع) در سیر خود به مرتبه ای رسید که کشف الاهی بر وی عارض شده و از درخت نوری خدایی را مشاهده کرد و صوت الاهی را هم مکاشفه نمود که خود اینها مراتبی از تجلی خدا بود. اما چون به مرتبه ای که مربوط به فناء ذات است نرسیده بود و هنوز وجود خود او فانی نشده بود، تاب دریافت تجلی ذاتی خدا را نیاورد، ولی این مقام برای حضرت محمد (ص) محقق شد؛ چرا که آن حضرت به این مرتبه از فنا نائل شده بودند.
بنابراین، هرچند خداوند در مرتبه قبل از ظهور و تجلی از هر صفتی منزه است، اما در مرتبه تجلی، در مراتب مختلف از جمله در آینه محسوسات نیز تجلی دارد و این تشبیه به آینه به این دلیل است که آینه از جهتی معدوم است و از جهتی موجود؛ یعنی با نظر به خود معدوم است و با نظر به عکسی که بر وی افتاده موجود. همین طور تجلی خدا هم نه خدا است و نه غیر خدا؛ چرا که جلوه دهنده خدا است و این امر فقط توسط عارف قابل شهود است که در خود و در عالم از غیر بینی رسته است و چشم و گوش خدا بین پیدا کرده است. همچنان که خداوند در حدیث قدسی در مورد این بندگان خود می فرماید: (چشمی که می بیند من هستم و گوشی که می شنود من هستم).[9]
پی نوشتها:
[1] (إِنِّی أَنَا رَبُّکَ)، طه، 12.
[2] همان.
[3] ([بصائر الدرجات] أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ السَّیَّارِیُّ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْفَارِسِیِّ وَ غَیْرِهِ رَفَعُوهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ إِنَّ الْکَرُوبِیِّینَ قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِنَا مِنَ الْخَلْقِ الْأَوَّلِ جَعَلَهُمُ اللَّهُ خَلْفَ الْعَرْشِ لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ لَکَفَاهُمْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مُوسَی عَلَیْهِ السَّلَامُ لَمَّا أَنْ سَأَلَ رَبَّهُ مَا سَأَلَ أَمَرَ وَاحِداً مِنَ الْکَرُوبِیِّینَ فَتَجَلَّی لِلْجَبَلِ فَجَعَلَهُ دَکّاً)، مجلسی، بحار الانوار، ج13، ص 224، موسسه الوفاء بیروت.
[4] (وَ لَمَّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ)، الاعراف، 143.
[5] (و کلم الله موسی تکلیما) النساء ، 164.
[6] (َفَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً ) طه، 12، اخلع نعلیک در روایات به ترک تعلقات تفسیر شده است.
[7] (مَا نَظَرْتُ إلَی شَیْءٍ إلَّا وَ رَأَیْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ).
[8] الحدید، 3.
[9] (إِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ)، کلینی، الکافی، ج2، ص 352، دار الکتب الاسلامیة.
منبع: www.islamquest.net
- [سایر] در خداشناسی یکی از صفات سلبی برای ذات احدیت "رؤیت حسی" است. به این معنا که نمی توان خداوند را با حواس پنج گانه حس کرد، نمی توان خدا را دید یا لمس کرد یا بوئید، اما در یکی از آیات قرآن اشاره به این امر شده است که حضرت موسی (ع) صدای خداوند را شنید و خداوند با او به طور مستقیم صحبت کرد. نظر شما چیست؟
- [سایر] با توجه به اینکه خداوند دیده نمیشود؛ چرا حضرت موسی(ع) تقاضای رؤیت خدا نمود؟
- [سایر] با توجه به این که خداوند دیده نمیشود؛ چرا حضرت موسی (ع) تقاضای رؤیت خدا نمود؟
- [سایر] با توجه به این که خداوند دیده نمیشود؛ چرا حضرت موسی(ع) تقاضای رؤیت خدا نمود؟
- [سایر] آیا حضرت موسی(ع) که در قرآن اشاره شده که مرد مصری را کشته معصوم هست یا نه؟
- [سایر] آیا حضرت موسی(ع) که در قرآن اشاره شده که مرد مصری را کشته معصوم هست یا نه؟
- [سایر] چرا در داستان حضرت موسی و خضر(ع) در قرآن بعد از اینکه حضرت خضر آن سه کار را انجام داد، در مقابل سؤال حضرت موسی در جواب اول فرمود من خواستم، در پاسخ دوم میفرماید: ما ترسیدیم، و در پاسخ سوم میفرماید: خدا اراده کرد. چرا در انجام سه کار که همه را خودش انجام داده، به سه نوع تعبیر میفرماید(من، ما، خدا)؟ و چرا در این آیات از واژههای (اردت) و (اردنا) و (اراد) استفاده شده است؟
- [سایر] چرا قرآن کریم بیشتر به داستانهای حضرت موسی(ع) پرداخته است؟
- [سایر] چرا نام حضرت موسی (ع) بیش از نام دیگر پیامبران در قرآن آمده است؟
- [سایر] آیا حضرت موسی(ع) فوت کردهاند، یا این که ایشان را نیز خداوند به آسمان برده است؟ و آیا حضرت موسی به سرزمین موعود رسیدند یا اینکه در دوران آوارگی بنی اسرائیل از دنیا رفتند؟
- [آیت الله نوری همدانی] اگر روزه دار به گفتن یا به نوشتن یا به اشاره و مانند اینها به خدا و پیغمبر(ص) و جانشینان آن حضرت (ع) عمداً نسبت دروغ بدهد . اگر چه فوراً بگوید دروغ گفتم یا توبه کند ،روزة او باطل است .و احتیاط .اجب آن است که حضرت زهراسلام الله علیها و سایر پیغمبران و جانشینان آنان هم در این حکم فرقی ندارند .
- [آیت الله شبیری زنجانی] پنج چیز بر جنب حرام است: اول: رساندن جایی از بدن خود به خط قرآن و بنا بر احتیاط به اسم خدا و صفات خاصه او به هر لغت که باشد، مگر پولی که بر آن نام خدا نوشته شده باشد که دست زدن به آن اشکال ندارد و احتیاط مستحب آن است که جایی از بدن خود را به اسم پیغمبران و امامان و حضرت زهرا علیهمالسلام نیز نرساند. دوم: رفتن یا ماندن در مسجد الحرام و مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله و حرم امامان علیهمالسلام اگر چه از یک در داخل و از در دیگر خارج شود و مراد از حرم امامان علیهمالسلام : محوّطهایست که ضریح مقدّس و قبر مطهّر در آن قرار دارد، نه تمام رواقها یا صحنها. سوم: داخل شدن یا ماندن در مساجد دیگر، مگر آنکه از یک در داخل و از در دیگر خارج شود. چهارم: گذاشتن چیزی در مسجد. پنجم: خواندن هر یک از آیات سجده واجب و آن آیات در چهار سوره است. اول: سوره سی و دوم قرآن (الم تنزیل (=سجده) )، آیه پانزدهم؛ دوم: سوره چهل و یکم (حم سجده (=فُصّلت) )، آیه سی و هفتم؛ سوم: سوره پنجاه و سوم (النجم)، آیه آخر؛ چهارم: سوره نود و ششم (اقرء (=العلق) )، آیه آخر. بلکه بنا بر احتیاط خواندن آیات دیگر یا قسمتی از یک آیه از سورههای سجده نیز جایز نیست. چیزهایی که بر جنب مکروهست
- [آیت الله بهجت] قسم چند شرط دارد: 1 کسی که قسم میخورد باید بالغ و عاقل باشد و از روی قصد و اختیار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچه، دیوانه، مست و کسی که مجبورش کردهاند درست نیست، و همچنین است اگر در حال عصبانیت بدون قصد قسم بخورد. 2 کاری را که قسم میخورد انجام دهد، باید حرام و مکروه نباشد و کاری را که قسم میخورد ترک کند، باید واجب یا مستحب نباشد و قسم بر ترک امری که راجح است، هر چند دنیوی باشد، منعقد نمیشود، و متعلق قسم با رجحان بهطور قطع کفایت میکند، ولی انعقاد قسم در امر متساویالطرفین، یعنی مباح، مبنی بر احتیاط است. 3 به یکی از اسامی خداوند عالم قسم بخورد که به غیر ذات مقدس او گفته نمیشود؛ مانند (خدا) و (اللّه)، و نیز اگر به اسمی قسم بخورد که به غیر خدا هم میگویند، ولی بهقدری بر خدا اطلاق میشود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید ذات مقدس حق در نظر میآید، مثل آنکه به (خالق) و (رازق) قسم بخورد، صحیح است. 4 قسم را به زبان بیاورد، و اگر بنویسد یا در قلبش آن را قصد کند، صحیح نیست، ولی شخص لال اگر با اشاره قسم بخورد، صحیح است. 5 عمل کردن به قسم برای او ممکن باشد، و اگر موقعی که قسم میخورد ممکن بوده، ولی بعداً تا آخر وقتی که برای قسم معین کرده عاجز شود، یا برایش مشقت داشته باشد، قسم او از وقتی که عاجز شده بههم میخورد.
- [آیت الله وحید خراسانی] پنج چیز بر جنب حرام است اول رساندن جایی از بدن خود به خط قران یا به اسم مبارک ذات خداوند متعال به هر لغتی که باشد و سایر اسماء حسنی و بنابر احتیاط مستحب اسمای انبیا و ایمه و حضرت زهرا علیهم السلام را مس ننماید دوم رفتن در مسجدالحرام و مسجد پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم اگر چه از یک در داخل و از در دیگر خارج شود سوم توقف در مساجد دیگر ولی اگر از یک در مسجد داخل و از در دیگر خارج شود مانعی ندارد و همچنین توقف در حرم امامان علیهم السلام حرام است و احتیاط واجب ان است که از رفتن در حرم ایمه علیهم السلام خودداری کند اگر چه از یک در داخل و از در دیگر خارج شود چهارم گذاشتن چیزی در مسجد و همچنین بنابر احتیاط واجب داخل شدن در مسجد برای برداشتن چیزی پنجم خواندن هر یک از ایات سجده واجب و ان ایات در چهار سوره است اول سوره سی و دوم قران الم تنزیل دوم سوره چهل و یکم حم سجده فصلت سوم سوره پنجاه و سوم والنجم چهارم سوره نود و ششم اقرا و بنابر احتیاط واجب از خواندن بقیه این چهار سوره حتی از خواندن بسم الله الرحمن الرحیم بلکه بعض ان به قصد این سوره ها نیز خودداری کند
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . پنج عمل بر جنب حرام است: اول رساندن جایی از بدن بخط قرآن، یا به اسم خدا و سائر اسما و صفات خاصه خدا، و بنابر احتیاط رساندن جایی از بدن به نام پیغمبران و ائمه:، و حضرت زهرا علیها السلام، بطوری که در وضو گفته شد. دوم رفتن در مسجد الحرام و مسجد پیغمبر صلی الله علیه وآله اگر چه از یک در داخل و از در دیگر خارج شود. سوم توقف در مساجد دیگر، ولی اگر از یک در داخل و از در دیگر خارج شود، یا برای برداشتن چیزی برود مانعی ندارد. و احتیاط واجب نرفتن در حرم ائمه:است اگر چه از یک در وارد و از در دیگر خارج شود. چهارم گذاشتن چیزی در مسجد بلکه بنابر احتیاط لازم از خارج هم چیزی در مسجد نگذارد. پنجم خواندن آیه ای که سجده واجب دارد و آن در چهار سوره است: 1. سوره سی و دوم قرآن " الم تنزیل". 2. سوره چهل و یکم " حم سجده". 3. سوره پنجاه و سوم " والنجم". 4. سوره نود و ششم " اقرأ " و اگر یک حرف از این چهار آیه را هم بخواند حرام است و احتیاط مستحب آن است که آیات دیگر سوره سجده دار را نیز نخواند.
- [آیت الله سیستانی] قسَم چند شرط دارد : اول : کسی که قسَم میخورد باید بالغ و عاقل باشد ، و از روی قصد و اختیار قسَم بخورد ، پس قسَم خوردن بچه و دیوانه و مست و کسی که مجبورش کردهاند درست نیست ، و همچنین است اگر در حال عصبانی بودن بی قصد یا بی اختیار قسَم بخورد . دوم : کاری را که برای آن قسَم میخورد باید حرام یا مکروه نباشد ، و کاری را که قسَم میخورد ترک کند ، باید واجب یا مستحب نباشد ، و اگر قسَم بخورد کار مباحی را بجا آورد یا ترک کند ، چنانچه آن فعل یا ترک از نظر عقلا رجحان داشته باشد ، یا برای شخص او مصلحتی دنیوی داشته باشد ، قسَمش صحیح است . سوم : به یکی از اسمهای خداوند عالم قسَم بخورد که به غیر ذات مقدس او گفته نمیشود ، مانند خدا ، و اللّه ، یا خدا را به صفات و افعالی یاد کند که مخصوص اوست مثلاً بگوید : قسم به آن کسی که آسمانها و زمین را آفرید ، و نیز اگر به اسمی قسَم بخورد که به غیر خدا هم میگویند ، ولی بقدری به خدا گفته میشود که هر وقت کسی آن اسم را بگوید ، ذات مقدس حق در نظر میآید ، مثل آنکه به خالق و رازق قسَم بخورد ، صحیح است ، بلکه اگر به اسمی قسَم بخورد که فقط در مقام قسَم خوردن ذات حق از آن به نظر میآید ، مثل سمیع و بصیر باز هم قَسمش صحیح است . چهارم : قسَم را به زبان بیاورد ، ولی آدم لال اگر با اشاره قسَم بخورد صحیح است ، و کسی که قادر بر تکلم نیست ، اگر بنویسد و آن را در قلبش قصد کند کافی است ، بلکه قادر بر تکلم نیز اگر بنویسد بنابر احتیاط واجب ، باید به آن عمل کند . پنجم : عمل کردن به قسَم برای او ممکن باشد ، و اگر موقعی که قسَم میخورد ممکن نباشد و بعداً ممکن شود ، کافی است ، و اگر موقعی که قسَم میخورد ممکن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود ، از وقتی که عاجز میشود قسَم او بهم میخورد ، و همچنین است اگر بقدری مشقت پیدا کند که نشود آن را تحمل کرد ، و این عجز اگر به اختیار او باشد ، یا بدون اختیار ولی او در تأخیر از زمان قدرت عذری نداشته باشد ، گناه کرده و کفاره واجب است .
- [آیت الله اردبیلی] نماز خواندن در جایی که صدای آلات لهو و لعب شنیده میشود باطل نیست، ولی گوش دادن به آنها حرام است. * شرط چهارم: نباید در جایی که سقف آن کوتاه است و نمیتوان در آن جا راست ایستاد یا به اندازهای کوچک است که جای رکوع و سجود ندارد، نماز خواند و اگر ناچار شود که در چنین جایی نماز بخواند، باید به قدری که ممکن است، قیام، رکوع و سجود را بجا آورد. * شرط پنجم: در مکانهایی نباشد که ماندن، نشستن یا ایستادن روی آن حرام است. بنابر این نماز خواندن روی چیزی که ایستادن و یا نشستن روی آن موجب بیاحترامی و هتک حرمت به چیزی میشود که هتک حرمت آن حرام است مثل فرشی که اسم خداوند متعال و یا آیات قرآن یا اسامی معصومین علیهمالسلام بر آن نوشته شده است جایز نیست. * شرط ششم: مکان نمازگزار نباید جلوتر از قبر معصومین علیهمالسلام باشد.
- [آیت الله وحید خراسانی] قبل از ورود در احکام نماز اشاره به دو نکته لازم است اول اهمیت نماز در قران مجید نزدیک به صد مورد از نماز گفتگو شده و اشاره به دو مورد ان کافیست بعد از ان که خداوند متعال حضرت ابراهیم علیه السلام را به مقام نبوت و رسالت و خلت اختیار نمود و به کلمات ازمایش و مبتلا کرد و ان حضرت کلمات را اتمام نمود به مقام امامت نایل شد و ان قدر عظمت مقام امامت بعد از ان همه مقامات در نظرش جلوه کرد که قال و من ذریتی گفت و از برای فرزندان من هم جواب شنید لا ینال عهدی الظالمین پیمان من به ظالمین نمی رسد و در عظمت نماز همین اندازه بس که ان کس که خداوند متعال برای او مقام امامت را خواست و او برای ذریه اش مسالت کرد بعد از طی تمام مقامات در جوار خانه خدا از خداوند متعال خواست رب اجعلنی مقیم الصلوه و من ذریتی پروردگارا مرا اقامه کننده نماز قرار بده و ذریه مرا و همچنین بعد از ان که ذریه خود را در نزد بیت مسکن داد گفت ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلوه پروردگار ما هر اینه من از ذریه خودم مسکن دادم به بیابان بدون زرع نزد خانه محترم تو پروردگارا برای این که اقامه نماز بنمایند در قران مجید یک سوره به نام مومنون است و در ان مومنان به خصوصیاتی معرفی شده اند و اول خصوصیتی که به ان ابتدا شده این است که الذین هم فی صلاتهم خاشعون انان که همانا در نمازشان خاشعند و اخر خصوصیتی هم که به ان ختم می شود و الذین هم علی صلواتهم یحافظون و ان چنان کسانی که همانها بر نمازهایشان محافظت دارند پس افتتاح ایمان و ختم ایمان به نماز است و ثمره ان هم این ایه است اولیک هم الوارثون الذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون و از سنت همین اندازه بس است که از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمودند بعد از معرفت خدا چیزی را افضل از این صلوات پنجگانه نمی دانم و عدم علم از ان حضرت علم به عدم است و این روایت بیان کلام خداست و خداوند متعال هم در قران مجید می فرماید ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلوه بعد از ایمان به غیب اقامه نماز ذکر شده است و در عظمت نماز همین اندازه کفایت می کند که جامع تر از نماز بین عبادات عبادتی یافت نمی شود زیرا این عبادتی است مشتمل بر عبادت فعلی و بر عبادت قولی و عبادت فعلی ان شامل افعال عبادی از رکوع و سجود و قیام و قعود است و عبادت قولی ان شامل قرایت و ذکر و جامع جمیع معارف الهیه از تسبیح و تکبیر و تحمید و تهلیل که ارکان اربعه معارف حضرت حق سبحانه و تعالی است و مشتمل است بر تمام عبادات ملایکه مقربین که عده ای از انها عبادتشان در قیام است و عده ای در قعود و جمعی در رکوع و جمعی در سجود و عناوینی که برای نماز در روایات وارد شده زیاد است که از ان جمله است راس الدین و اخر وصایا الانبیاء و احب الاعمال و خیر الاعمال و قوام الاسلام و استقبال الرحمن منهاج الانبیاء و به یبلغ العبد الی الدرجه العلیا
- [آیت الله وحید خراسانی] قرض دادن به مسلمان مخصوصا به مومنین از کارهای مستحب است و در قران مجید به ان امر شده و قرض دادن به مومن قرض دادن به خدا شمرده شده و وعده مغفرت به قرض دهنده داده شده و در اخبار راجع به ان سفارش شده است و از پیغمبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم روایت شده که کسی که به برادر مسلمان خود قرض بدهد برای او به هر درهمی که قرض داده به وزن کوه احد از کوههای رضوی و طور سیناء حسنات است و اگر با او در طلب قرض مدارا کند بر صراط مانند برق بدون حساب و عذاب می گذرد و کسی که برادر مسلمان به او شکایت کند و قرض ندهد خداوندعزوجل بهشت را بر او حرام می کند و از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که اگر قرض بدهم برای من محبوب تر است از ان که به مانند ان صدقه بدهم
- [آیت الله سیستانی] پنج چیز بر جنب حرام است : اول : رساندن جائی از بدن خود به خط قرآن یا به اسم خداوند به هر لغت که باشد ، و بهتر آن است که به أسماء پیغمبران ، و امامان و حضرت زهراء علیهمالسلام نیز نرساند . دوم : وارد شدن به مسجد الحرام ، و مسجد پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم اگرچه از یک در داخل و از در دیگر خارج شود . سوم : توقف در مساجد دیگر ، و همچنین بنابر احتیاط واجب در حرم امامان علیهمالسلام ، ولی اگر از مسجد عبور کند مثل اینکه از یک درِ مسجد داخل و از درِ دیگر خارج شود ، مانعی ندارد . چهارم : داخل شدن در مسجد برای برداشتن چیزی ، و همچنین گذاشتن چیزی در آن هر چند خودش وارد مسجد نشود ، بنابر احتیاط لازم . پنجم : خواندن هر یک از آیات سجده واجب ، و آن در چهار سوره است : اول : سوره سی و دوم قرآن (الم تنزیل) . دوم : سوره چهل و یکم (حم سجده) . سوم : سوره پنجاه و سوم (والنجم) . چهارم : سوره نود و ششم (اقرأ) . چیزهائی که بر جنب مکروه است