قبل از اسلام، گروهی بودند که در یمن حکومت می کردند و نام پدرشان (سباء بن یشحب بن یعرب بن قحطان) بود. این قوم به نام پدرشان نامیده می شدند.[1] اینان گروهی از قحطانیان بودند که در جنوب جزیرة العرب، در سرزمین یمن حکومت داشتند. در صدر اسلام، دو قبیلة (اوس) و (خزرج) از نسل قحطان بوده اند.[2] سرزمین یمن از دیرباز بسیار سر سبز و آباد، با نهرهای جاری و ثروت فراوان بود که از آثار تمدن آن ها، می توان به شهر بلقیس و سد مأرب در صفا اشاره کرد. در شهر مأرب که شهر سبا بوده است قصرهایی با سردر و سقف های مزّین به طلا و نقره، بنا کرده بودند. در سوره ی سبا[3] آمده است: در دو طرف چپ و راست آن ها، دو باغ بزرگ بود؛ به آن ها گفتیم: از روزی پروردگارتان بخورید و شکر او را به جا آورید، در شهری پاک و پروردگاری آمرزنده! آن ها از عبادت خداوند رویگردان شدند و ما سیل ویرانگر فرستادیم، دو باغ بزرگ آن ها به باغ هایی بی ارزش، با میوه های تلخ و درختچه های گز و مقدار کمی سدر تبدیل شد؛ این جزای کفران نعمت آن ها بود.[4] ما بین آن ها و باغ پربرکتشان آبادی هایی قرار دادیم، تا شب ها و روزها در این آبادی ها با ایمنی حرکت کنند. آن ها گفتند: خدایا! بین سفرهای ما فاصله بینداز! آن ها به خود ستم کردند. داستان آن ها را عبرت دیگران قرار دادیم؛ جمعیت آنان را متفرق و متلاشی کردیم. گمان شیطان درباره ی آن ها تحقق یافت؛ و بجز اندکی از مؤمنان همه از شیطان تبعیت کردند.[5] پی نوشتها: [1]. تفسیر المیزان، ج 16، ص 387. [2]. موسوعه التاریخ الاسلامی، ج 1، ص 105. [3]. سباء 15 20. [4]. تفسیرالمیزان، همان. [5]. ر.ک به: تفسیر نمونه، تفسیر سوره ی سبا، 15 20. منبع: سرگذشت ها و عبرت ها در آیینه ی وحی، سید مرتضی قافله باشی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1383).
«قوم سبأ» چه کسانی بودند؟
قبل از اسلام، گروهی بودند که در یمن حکومت می کردند و نام پدرشان (سباء بن یشحب بن یعرب بن قحطان) بود. این قوم به نام پدرشان نامیده می شدند.[1] اینان گروهی از قحطانیان بودند که در جنوب جزیرة العرب، در سرزمین یمن حکومت داشتند. در صدر اسلام، دو قبیلة (اوس) و (خزرج) از نسل قحطان بوده اند.[2]
سرزمین یمن از دیرباز بسیار سر سبز و آباد، با نهرهای جاری و ثروت فراوان بود که از آثار تمدن آن ها، می توان به شهر بلقیس و سد مأرب در صفا اشاره کرد. در شهر مأرب که شهر سبا بوده است قصرهایی با سردر و سقف های مزّین به طلا و نقره، بنا کرده بودند.
در سوره ی سبا[3] آمده است: در دو طرف چپ و راست آن ها، دو باغ بزرگ بود؛ به آن ها گفتیم: از روزی پروردگارتان بخورید و شکر او را به جا آورید، در شهری پاک و پروردگاری آمرزنده!
آن ها از عبادت خداوند رویگردان شدند و ما سیل ویرانگر فرستادیم، دو باغ بزرگ آن ها به باغ هایی بی ارزش، با میوه های تلخ و درختچه های گز و مقدار کمی سدر تبدیل شد؛ این جزای کفران نعمت آن ها بود.[4]
ما بین آن ها و باغ پربرکتشان آبادی هایی قرار دادیم، تا شب ها و روزها در این آبادی ها با ایمنی حرکت کنند. آن ها گفتند: خدایا! بین سفرهای ما فاصله بینداز! آن ها به خود ستم کردند. داستان آن ها را عبرت دیگران قرار دادیم؛ جمعیت آنان را متفرق و متلاشی کردیم. گمان شیطان درباره ی آن ها تحقق یافت؛ و بجز اندکی از مؤمنان همه از شیطان تبعیت کردند.[5]
پی نوشتها:
[1]. تفسیر المیزان، ج 16، ص 387.
[2]. موسوعه التاریخ الاسلامی، ج 1، ص 105.
[3]. سباء 15 20.
[4]. تفسیرالمیزان، همان.
[5]. ر.ک به: تفسیر نمونه، تفسیر سوره ی سبا، 15 20.
منبع: سرگذشت ها و عبرت ها در آیینه ی وحی، سید مرتضی قافله باشی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1383).
- [سایر] قوم بنی اسرائیل و قوم سبا چه شباهتی داشتند؟
- [سایر] پیامبر قوم سبأ چه کسی بود؟
- [سایر] در برخی کتاب ها آمده که پایه گذار مذهب شیعه«ابن سبا» بوده است. در این باره توضیح دهید؟
- [سایر] تفاوت میان کلمات «خوف»، «خشیت»، «وجل»، «فزع»، «روع»، «شفق»، «حذر» و «رهب» چیست؟
- [سایر] از نظر استعمال قرآنی، چه فرقی بین «إنّ» و «أنّ»،«مودّت» و «محبّت»، «مُلک» و «ملکوت» وجود دارد؟
- [سایر] فرق کلمه های «الریف»، «القریة» و «الضیعة» چیست؟
- [سایر] ماهیت «بیعت» چیست؟ آیا «قرارداد» است یا «پذیرش»؟
- [سایر] محتوای سورة «احزاب» و «روم» و «نور» و «سجده» چه چیزی می باشد؟
- [سایر] معنای «رشد»، «غی»، «هدایت» و «ضلالت» در قرآن چیست و چه ارتباطی با هم دارند؟
- [سایر] خدا پرستان معتقدند: خدا جهان را از « عدم » آفرید، بنابر این چگونه «عدم» می تواند منشأ «وجود» باشد و «نیستی» سرچشمه «هستی» گردد؟
- [آیت الله اردبیلی] نصاب گنج اگر نقره باشد 105 مثقال (187/429 گرم) نقره و اگر طلا باشد 15 مثقال (312/70 گرم) طلاست و اگر جواهرات دیگر باشد، چنانچه قیمت آن به 105 مثقال نقره و یا 15 مثقال طلا برسد، باید خمس آن را بدهد. در تمام این موارد، نصاب بعد از کم کردن مخارج ملاحظه میشود.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اگر انسان کسی را عمداً و به ناحق بکشد و ولیّ مقتول عفو کند یا دیه از او بگیرد، باید دو ماه روزه بگیرد و شصت فقیر را سیر کند و یک بنده آزاد نماید، و اگر او را بکشند، احتیاط لازم آن است که کبار از ورثه کفاره را به نحوی که ذکر شد از سهم الارث خود بدهند، ولی اگر اشتباهاً بکشد، عاقله، یعنی قوم و خویش پدری قاتل مانند پدر و عمو و برادر بلکه پسران و اجداد پدری قاتل به طوری که در کتب مفصله بیان شده، باید دیه او را بدهند، و خود قاتل یک بنده آزاد کند، و اگر نتواند بنده آزاد کند، دو ماه روزه بگیرد و اگر این را هم نتواند، شصت فقیر را سیر کند.
- [آیت الله اردبیلی] زکات از واجبات بزرگ الهی است که در قرآن و روایات در کنار نماز و اعتقاد به آخرت قرار گرفته است و هدف از آن تأمین اجتماعی، تعدیل ثروت، تأمین زندگی فقرا، ایجاد تسهیلات و منافع عمومی و دینی و جذب غیر مسلمانان به اسلام است و یقینا اگر ثروتمندان زکات اموال خویش را بپردازند، فقر از جامعه اسلامی رخت برمیبندد. امام صادق علیهالسلام میفرماید: (همانا خداوند عزّوجلّ در اموال ثروتمندان برای فقرا به اندازه کفایت آنان واجب فرموده است و اگر میدانست آن مقدار کفایت نمیکند، هر آینه بر آن میافزود. آنچه بر سر فقرا آمده است به سبب کاستی الهی نیست، بلکه به علّت منع حقوق آنان از سوی کسانی است که حقوق فقرا را ادا نمیکنند و به درستی اگر مردم حقوق مستمندان را ادا میکردند، آنان در رفاه زندگی میکردند.)(1) با برچیده شدن فقر از جامعه، امنیت اجتماعی نیز حاکم میگردد؛ علی علیهالسلام میفرماید: (اموال خویش را با زکات پاسداری کنید.)(2) پرداختن زکات موجب رهایی از عذاب الهی(3) و حافظ جان و مال است و خداوند عزّوجلّ میفرماید: (هر آنچه را در راه خداوند انفاق میکنید خداوند به شما باز میگرداند و او بهترین روزی دهندگان است.)(4) نماز با پرداختن زکات است که به ثمر مینشیند چنانکه در روایت آمده است: (آن کسی که نماز به پایدارد و زکات نپردازد =============================================================================== 1 وسائل الشیعة، چاپ آل البیت، باب 1 از (أبواب ما تجب فیه الزکاة)،ح2،ج9،ص10. 2 نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 146. 3 (آنان را که طلا و نقره گنجینه میکنند و آن را در راه خداوند انفاق نمیکنند، به عذاب دردناک بشارت ده.)، توبه(9):34. 4 سبأ(34):39. گویا نماز نخوانده است.)(1)
- [آیت الله علوی گرگانی] اگر کسی که بالغ وعاقل است عمداً وبناحق مسلمانی را بکشد، در صورتی که مقتول، مرد یا پسر باشد ولیّ کشته میتواند قاتل را عفو کند یا بکشد، ولی اگر مقتول کافر باشد قاتل او را که مسلمان است نمیتوان کشت و اگر مقتول مسلمان زن یا دختر باشد اگرچه میشود قاتل مسلمان او را کشت لکن اگر قاتل مرد باشد باید نصف دیه او را به ولیّ او بدهند و اگر قاتل دیوانه یا نابالغ باشد مطلقاً دیه باید بدهند ودیه آن بر عاقله است که معنای آن خواهد آمد و نیز ولیّ میتواند به مقداری که طرفین راضی شوند از قاتل دیه بگیرد و در صورتی که رضایت آنها به دیهای باشد که در شرع معیّن شده است چون تقدیرات شرعی در دیه مختلف است اختیار تعیین آن با قاتل است و میتواند هر کدام که برای او آسانتر است اختیار نماید، بنابر این میتواند قیمت نقره را که از سایر اقسام دیه کمتر است بدهد امّا اگر از روی خطایمحض بکشد مثلاً برای حیوانی تیر بیندازد واشتباهاً کسی را بکشد، ولیّ کشته حق ندارد او را بکشد، امّا میتواند از عاقله )یعنی قوم وخویشان پدری قاتل( و در صورت ندادن آنها از خود قاتل، دیه بگیرد و اگر از روی خطای شبیه به عمد بکشد به این معنی که شخصی کسی را با آلتی بزند که عادتاً کشنده نیست وقصد کشتن هم نداشته اتّفاقاً کشته شود در این فرض خود قاتل باید دیه بدهد وولیّ مقتول حق کشتن او را ندارد.
- [آیت الله خوئی] اگر کسی که بالغ و عاقل است عمداً و به ناحق مسلمانی را بکشد، درصورتی که مقتول، مرد یا پسر باشد، ولیّ مقتول میتواند قاتل را ع- ف- و ک- ند یا بکشد. ولی اگر مقتول کافر باشد قاتل او را که مسلمان است نمیتوان کشت و اگر مقتول مسلمان زن یا دختر باشد اگرچه میتوان قاتل مسلمان او را کشت لکن اگر قاتل مرد باشد باید نصف دیة او را به ولیّ او بدهند و اگر قاتل دیوانه یا نابالغ باشد مطلقاً دیه باید بدهند و دیة آن بر عاقله است که معنای آن خواهد آمد و نیز ولی میتواند به مقداری که طرفین راضی شوند از قاتل دیه بگیرد. و درصورتی که رضایت آنها به دیهای باشد که در شرع معین شده است چون تقدیرات شرعی در دیه مختلف است اختیار تعیین آن با قاتل است و میتواند هر کدام که برای او آسانتر است اختیار نماید. بنابراین میتوان قیمت نقره را که از سایر اقسام دیه کمتر است بدهد و آن به حساب قران قدیم ایرانی که یک مثقال بوده پانصد و بیست و پنج تومان میشود و اعتبار آن به قران قدیم است نه به ریال رائج امروزی امّا اگر از روی خطای محض بکشد مثلًا برای حیوانی تیر بیندازد و اشتباهاً کسی را بکشد، ولیّ کشته حق ندارد او را بکشد، امّا میتواند از عاقله (یعنی قوم و خویشان پدری قاتل) و در صورت ندادن آنها از خود قاتل، دیه بگیرد. و اگر از روی خطای شبیه به عمد بکشد به این معنی که شخصی کسی را با آلتی بزند که عادتاً کشنده نیست و قصد کشتن هم نداشته باشد و اتفاقاً بکشد در این فرض خود قاتل باید دیه بدهد و ولیّ مقتول حق کشتن او را ندارد.
- [آیت الله شبیری زنجانی] قتل بر سه گونه است: اوّل: قتل عمدی، در قتل عمدی یا قاتل به قصد قتل دیگری را میکشد یا با وسیلهای که به حسب عادت کشنده است و قاتل هم احتمال عقلایی این امر را بدهد قتل صورت میگیرد. دوم: قتل شبه عمد، در قتل شبه عمد شخصی کسی را با آلتی بزند که به حسب عادت کشنده نیست و یا قاتل این امر را احتمال نمیدهد و قصد کشتن هم نداشته باشد و اتّفاقاً بکشد. سوم: قتل خطای محض، در قتل خطای محض قاتل انجام کاری بر روی مقتول را قصد نکرده، بلکه مثلاً برای شکار حیوانی تیر انداخته ولی اشتباهاً کسی را کشته است. در قتل عمد، ولیّ مقتول میتواند قاتل را عفو کند، یا در صورت وجود شرائط قصاص، او را با حکم حاکم شرع بکشد و اگر مقتول مسلمان، زن یا دختر باشند، اگر چه قاتل مسلمان او را هم میتوان کشت، لکن اگر قاتل، مرد باشد، باید نصف دیه او را به وی بدهند و ولیّ مقتول میتواند در صورت رضایت آنها به مقداری که طرفین راضی شوند از قاتل دیه بگیرد و در صورتی که رضایت آنها به دیهای باشد که در شرع معیّن شده است، چون اندازههایی که در شرع برای دیه تعیین شده مختلف است، قاتل میتواند هر اندازهای را که مایل است انتخاب کند، بنابراین میتواند قیمت نقره را که از سایر اقسام دیه کمتر است بدهد و اگر رضایت آنها به قسم خاصّی از دیه باشد، قاتل باید همان قسم را بدهد. در قتل شبه عمد و خطای محض، ولیّ مقتول حقّ ندارد قاتل را بکشد، بلکه حقّ دریافت دیه دارد که در قتل شبه عمد از خود قاتل و در قتل خطای محض از عاقله (یعنی قوم و خویشان پدری قاتل) و در صورت ندادن آنها از خود قاتل دیه گرفته میشود.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اگر کسی که بالغ و عاقل است عمدا و به ناحق دیگری را بکشد؛ در صورتی که مقتول؛ مرد و مسلمان باشد؛ ولی کشته می تواند قاتل را عفو کند یا بکشد. ولی اگر مقتول کافر باشد؛ قاتل او را که مسلمان است نمی توان کشت و اگر مقتول زن و مسلمان باشد می شود قاتل مسلمان او را کشت؛ لکن اگر قاتل مرد باشد باید نصف دیه او را به ولی او بدهند و اگر قاتل دیوانه یا نابالغ باشد مطلقا دیه باید بدهند و دیه آن بر عاقله است که معنای آن خواهد آمد و نیز ولی می تواند به مقداری که طرفین راضی شوند از قاتل دیه بگیرد. و در صورتی که رضایت آنها به دیه ای باشد که در شرع معین شده است چون تقدیرات شرعی در دیه مختلف است؛ اختیار تعیین آن با قاتل است و می تواند هر کدام که برای او آسانتر است اختیار نماید. بنابر این می تواند قیمت نقره را که از سائر اقسام دیه کمتر است بدهد و آن به حساب قران قدیم ایرانی که یک مثقال بوده پانصد و بیست و پنج تومان می شود و اعتبار آن به قران قدیم است نه به ریال رایج امروزی. اما اگر از روی خطای محض بکشد؛ مثلا برای حیوانی تیر بیندازد و اشتباها کسی را بکشد؛ ولی کشته حق ندارد او را بکشد؛ اما می تواند از عاقله (یعنی قوم و خویشان پدری قاتل) به تفصیلی که در کتب مفصله مذکور است دیه بگیرد. و اگر از روی خطای شبیه به عمد بکشد به این معنی که شخصی کسی را با آلتی برنده که عادتا کشنده نیست و قصد کشتن هم نداشته باشد و اتفاقا بکشد؛ در این فرض خود قاتل باید دیه بدهد و ولی مقتول حق کشتن او را ندارد.
- [آیت الله اردبیلی] نقره دو نصاب دارد: نصاب اوّل آن (105 مثقال) معمولی (معادل 187/492 گرم) است و اگر نقره به (105 مثقال) برسد و شرایط دیگر را هم داشته باشد، انسان باید (یک چهلم) آن (معادل 304/12 گرم) را بابت زکات بدهد و اگر به این مقدار نرسد، زکات آن واجب نیست. نصاب دوم نقره (21 مثقال) (معادل 437/98 گرم) است، یعنی اگر (21 مثقال) به (105 مثقال) اضافه شود، باید زکات تمام (126 مثقال) (معادل 625/590 گرم) را بدهد و اگر کمتر از (21 مثقال) اضافه شود، فقط باید زکات (105 مثقال) آن را بدهد و زیادی آن زکات ندارد و همچنین است هر چه بالا رود، یعنی به ازاء هر (21 مثقال) که به نصاب اوّل اضافه میشود، باید زکات تمام آن را بدهد و اگر کمتر اضافه شود مقداری که اضافه شده و کمتر از (21 مثقال) است، زکات ندارد. بنابر این اگر انسان یک چهلم هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زکاتی را که بر او واجب بوده داده و گاهی هم بیشتر از مقدار واجب داده است؛ مثلاً کسی که (110 مثقال) نقره دارد، اگر یک چهلم آن را بدهد، زکات (105 مثقال) آن را که واجب بوده داده و مقداری هم برای (5 مثقال) آن داده که واجب نبوده است.