پیش از روانکاوی عصر حاضر که به وسیله فروید و امثال او پی‌ریزی شد برای روان انسان تنها یک پایه و یک بخش قائل بودند. ولی پس از روانکاوی عصر جدید روشن شد که روان انسان دارای دو بخش است. بخشی از آن ظاهر، و بخش دیگر آن پنهان است، گوئی انسان به صورت هنداونه‌ای است که در آب افتاده باشد که قسمت کوچکی از حجم آن ظاهر و قسمت بزرگتر آن در آب پنهان است، بخش نخست از روان انسان را روان خودآگاه و بخش دوم آن را روان ناخودآگاه می‌نامد. روان خود آگاه مربوط به قسمتهایی از روان است که انسان آن را در خود ا حساس می‌کند و از وجود آن آگاه است مانند شناخت‌های حسی و تعقلی، و به عبارت روشن‌تر: هر یک از آگاهی‌های انسان که از طریق حواس پنجگانه وارد حوزه روان می‌گردد و یا به واسطه خرد به آن دست می‌یابد، یا از طریق درک وجدانی بر آن واقف می‌گردد. و صور و مفاهیم علمی که در حافظه بایگانی کرده و در مواقع خاص تداعی و یادآوری می‌شوند؛ همگی جزء روان خود آگاه است. روان خودآگاه در حالی که از سنخ روان بوده و ربطی به جسم و تن ندارد ولی در عین حال از قلمرو آگاهی حسی، وجدانی وعقلی انسان مخفی و بیرون است. و تنها در مواقعی که نفس انسان از سیطره قوای ادراکی ظاهری و روان خودآگاه، آزاد می‌گردد، بعد ناخودآگاه روان شروع به فعالیت کرده و آثار خود را نمایان می‌سازد. و به عبارت دیگر: روان ناخودآگاه بر روان خود آگاه حکومت و فرمانروایی دارد. چه بسا انسان رازی دارد که هرگز راضی به کشف آن نیست. و از ترس فاش شدن، آن را به دست فراموشی می‌سپارد، اما ناگهان بر زبان او جاری می‌گردد و راز خود را فاش می‌سازد، و نکته آن این است که، چنین راز از جهان ناخودآگاه وارد حوزه خود آگاه می‌گردد و به فرمان دهی بخش ناخودآگاه روان، بخش خودآگاه بدون اختیار آن را می‌پذیرد و از طریق زبان ظاهر می‌گردد. ممکن است این فرمایش امیرمؤمنان (ع) که هیچ کس چیزی را پنهان نمی‌کند مگر آنکه (در مواقعی) در چهره او ظاهر و یا بر زبان او جاری گردد اشاره به همین مطلب باشد. قرآن کریم خداوند را دانای پنهان و پنهان‌تر (سر واَخفی) توصیف کرده می‌فرماید: (وَاِنْ تَجْهَرْ بِالقَوْلِ فَإنَّهُ یَعْلَمُ السِرَّ وَاَخْفی) طه/7 [و اگر سخن خود را آشکار کنی (یا پنهان سازی، از نظر علم الهی یکسان است) زیرا او پنهان و پنهان‌تر را می‌داند.] امام صادق (ع) در تفسیر این آیه فرموده‌اند: (السّرُّ ما اَخْفَیْتَه فِی نَفسِکَ وَاَخْفی، ما خَطَرَ بِبالِکَ ثُمَّ اَنْسیتَهُ) (مجمع البیان 7/3) [راز آن چیزی است که آن را در دل پنهان نموده‌ای و پنهان‌تر آن است که در ذهن آمده ولی آن را به دست فراموشی سپرده‌ای.] این گروه با اثبات این شخصیت نامرئی برای انسان می‌خواهند مشکل وحی را از این طریق توجیه کنند، می‌گویند وحی همان تراوش وجدان مخفی و تجلی شعور باطن پیامبران است و هرگز فرشته‌ای در کار نبوده و پیامی از خدا نیامده است، بلکه شخصیت باطنی آنان در صفحه ذهن خود آگاه، ظاهر شده و از آن نهانگاه به صفحه ذهن خود آگاه وارد می‌شود. تحلیل این نظریه 1 اگر ما برای انسان، شعور مخفی و ضمیر ناخودآگاه قائل شدیم، به چه دلیل باید وحی را معلول افاضه درونی نفس بدانیم و ارتباط آن را از مقام ربوبی قطع کنیم؟ طراح این نظریه هرگز رابطه این دو را با هم بیان نکرده است. به چه دلیل می‌گوید وحی تراوش ضمیر ناخودآگاه است؟ یک چنین تحلیل و برداشت عاملی جز غرور علمی ندارد. بشر می‌خواهد تمام مجهولات خود را در یک عصر حل کند و برای آینده جای سؤال و ابهامی باقی نماند، چقدر فکر خام و سست و بی‌پایه‌ای است؟ (وَما اُوتِیْتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلّا قَلیلاً). 2 تجلیات ضمیر ناخودآگاه در افراد صحیح و سالم بسیار کم و نادر است و قلمرو ذهن ناخودآگاه معمولا در افراد بیمار، خسته، نگران و شکست خورده تجلی می‌نماید؛ زیرا فلمرو ذهن ناخودآگاه آنان از مشاغل روزانه کاملا تخلیه شده است، و میان هزاران دانشمند برای یک دانشمند، آنهم در طول عمر یکی دو بار ممکن است اتفاق افتد که به طور ناخودآگاه بدون تأمل و تفکر در سطح ذهن خودآگاه به برهان نظریه‌ای دست یابد. خلاصه: تجلی شعور باطن در زندگی انسان بسیار کم است و در شرایط خاصی مانند رؤیا، یا دگرگونیهای زندگی که توجه او را از عالم خارج کم می‌کند، و به ضمیر باطن متوجه می‌سازد، تجلی می‌نماید. ولی این شرایط در پیامبران وجود نداشته است و قرآن مجید در مدت 23 سال بر پیامبر نازل گردید، و در این مدت قلمرو خودآگاه او کاملا به واسطه مسائل و فعالیت‌های سیاسی و تبلیغی و دهها گرفتاری‌های روزانه اشغال بود، و تمام توجه او معطوف به این فعالیت‌ها بوده است، بسیاری از آیات مربوط به جهاد، در صحنه‌های خونین نبرد نازل شده، و در آن حالت شخصیت روحی او مقهور و متأثر مسائل حاد نظامی و سیاسی بوده است. اگر پیامبران الهی افرادی گوشه‌گیر، بیمار، خسته، و شکست خورده در زندگی بودند و شرائط فعالیت ضمیر باطن، در آنها موجود بود و ضمیر ظاهر و خودآگاه آنان دستخوش ضمیر باطن و ناخودآگاه آنان بود، نه متأثر از حوادث مهم اجتماعی، جای یک چنین تو هم پیرامون وحی آسمانی بود. ولی پیامبران آسمانی در طول دوران نبوّت خود، مردانی مجاهد و مبارز بودند که فکری جز اصلاح اجتماع و رهبری مردم و حل مشکلات زندگی و بالا بردن سطح معنویات آنان نداشتند، در یک چنین شرایطی، چگونه شخصیت دوم انسان می‌تواند فعالیت کند، و حقائق مهمی را از ضمیر باطن و ناخودآگاه به روح خود آگاه القا نماید؟! 3 مدعیان وحی، مصلحان پاک و مخلصان پیراسته از هر نوع دروغ بودند چرا آنان تعالیم خود را به مبدأ آفرینش نسبت داده‌اند و هرگز در گفتار آنان حتی اشاره‌ای هم به تجلی شخصیت باطنی پیامبر، وجود ندارد، چنان که می‌فرماید: (کَذلِکَ یُوحی اِلَیْکَ وِاِلی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ اللهُ العزِیز الحَکِیم). شوری/3 [این چنین خدای عزیز و حکیم به تو و به کسانی که قبل از تو بودند وحی (کرده) و می‌کند.] 4 مهمتر از همه اینکه باید بدانیم که ذهن ناخودآگاه، خود منبع اطلاعات و آگاهی‌ها نیست به گونه‌ای که از درون او اندیشه‌های بلند و افکار ثمر بخش برخیزد و از طریق ذهن خودآگاه به جامعه ابلاغ گردد، بلکه ذهن ناخودآگاه گیرنده دومی است که از مجرای ذهن خود آگاه مسائلی را دریافت می‌کند، در این صورت چگونه می‌توان شرایع آسمانی و خصوصا، آخرین و کاملترین شریعت را از این طریق توجیه کرد. ما در قرآن، حقایقی را مشاهده می‌کنیم که مغز هیچ بشری قادر به ابتکار آن نیست، اندیشه‌ای که ما فوق مرزهای علوم بشری است... طراح ا ین نظریه تصور کرده است که شخصیت باطنی، منبع علومی است که هر لحظه از آن آگاهی‌های خاصی می‌جوشد و پس از عبور از مرز، وارد ذهن خودآگاه می‌شود. در حالی که ذهن و ضمیر ناخودآگاه، حکم بایگانی ذهن نخست را دارد و چیزی از خود بر آن اضافه نمی‌کند. بنابراین شایسته است در مقابل حقیقت وحی خضوع لازم را بکار ببریم و بگوئیم: وحی یک ادراک مرموز و شعور نهفته و پنهانی است که از آن پیامبران می‌باشد و دیگران را در آن سهمی نیست، و ا گر هم سهمی باشد، مربوط به القاءات الهی است که در قلوب اولیای خود وارد می‌سازد و از آن به کرامت تعبیر می‌آوریم. eporsesh.com
دیدگاه کسانی که از «وحی» به تجلی شعور باطنی و ضمیر ناخودآگاه تعبیر میکنند چیست و چگونه نقد می شود؟
پیش از روانکاوی عصر حاضر که به وسیله فروید و امثال او پیریزی شد برای روان انسان تنها یک پایه و یک بخش قائل بودند. ولی پس از روانکاوی عصر جدید روشن شد که روان انسان دارای دو بخش است. بخشی از آن ظاهر، و بخش دیگر آن پنهان است، گوئی انسان به صورت هنداونهای است که در آب افتاده باشد که قسمت کوچکی از حجم آن ظاهر و قسمت بزرگتر آن در آب پنهان است، بخش نخست از روان انسان را روان خودآگاه و بخش دوم آن را روان ناخودآگاه مینامد.
روان خود آگاه مربوط به قسمتهایی از روان است که انسان آن را در خود ا حساس میکند و از وجود آن آگاه است مانند شناختهای حسی و تعقلی، و به عبارت روشنتر: هر یک از آگاهیهای انسان که از طریق حواس پنجگانه وارد حوزه روان میگردد و یا به واسطه خرد به آن دست مییابد، یا از طریق درک وجدانی بر آن واقف میگردد. و صور و مفاهیم علمی که در حافظه بایگانی کرده و در مواقع خاص تداعی و یادآوری میشوند؛ همگی جزء روان خود آگاه است.
روان خودآگاه در حالی که از سنخ روان بوده و ربطی به جسم و تن ندارد ولی در عین حال از قلمرو آگاهی حسی، وجدانی وعقلی انسان مخفی و بیرون است. و تنها در مواقعی که نفس انسان از سیطره قوای ادراکی ظاهری و روان خودآگاه، آزاد میگردد، بعد ناخودآگاه روان شروع به فعالیت کرده و آثار خود را نمایان میسازد.
و به عبارت دیگر: روان ناخودآگاه بر روان خود آگاه حکومت و فرمانروایی دارد.
چه بسا انسان رازی دارد که هرگز راضی به کشف آن نیست. و از ترس فاش شدن، آن را به دست فراموشی میسپارد، اما ناگهان بر زبان او جاری میگردد و راز خود را فاش میسازد، و نکته آن این است که، چنین راز از جهان ناخودآگاه وارد حوزه خود آگاه میگردد و به فرمان دهی بخش ناخودآگاه روان، بخش خودآگاه بدون اختیار آن را میپذیرد و از طریق زبان ظاهر میگردد.
ممکن است این فرمایش امیرمؤمنان (ع) که هیچ کس چیزی را پنهان نمیکند مگر آنکه (در مواقعی) در چهره او ظاهر و یا بر زبان او جاری گردد اشاره به همین مطلب باشد.
قرآن کریم خداوند را دانای پنهان و پنهانتر (سر واَخفی) توصیف کرده میفرماید: (وَاِنْ تَجْهَرْ بِالقَوْلِ فَإنَّهُ یَعْلَمُ السِرَّ وَاَخْفی) طه/7 [و اگر سخن خود را آشکار کنی (یا پنهان سازی، از نظر علم الهی یکسان است) زیرا او پنهان و پنهانتر را میداند.]
امام صادق (ع) در تفسیر این آیه فرمودهاند: (السّرُّ ما اَخْفَیْتَه فِی نَفسِکَ وَاَخْفی، ما خَطَرَ بِبالِکَ ثُمَّ اَنْسیتَهُ) (مجمع البیان 7/3) [راز آن چیزی است که آن را در دل پنهان نمودهای و پنهانتر آن است که در ذهن آمده ولی آن را به دست فراموشی سپردهای.]
این گروه با اثبات این شخصیت نامرئی برای انسان میخواهند مشکل وحی را از این طریق توجیه کنند، میگویند وحی همان تراوش وجدان مخفی و تجلی شعور باطن پیامبران است و هرگز فرشتهای در کار نبوده و پیامی از خدا نیامده است، بلکه شخصیت باطنی آنان در صفحه ذهن خود آگاه، ظاهر شده و از آن نهانگاه به صفحه ذهن خود آگاه وارد میشود.
تحلیل این نظریه
1 اگر ما برای انسان، شعور مخفی و ضمیر ناخودآگاه قائل شدیم، به چه دلیل باید وحی را معلول افاضه درونی نفس بدانیم و ارتباط آن را از مقام ربوبی قطع کنیم؟ طراح این نظریه هرگز رابطه این دو را با هم بیان نکرده است. به چه دلیل میگوید وحی تراوش ضمیر ناخودآگاه است؟ یک چنین تحلیل و برداشت عاملی جز غرور علمی ندارد. بشر میخواهد تمام مجهولات خود را در یک عصر حل کند و برای آینده جای سؤال و ابهامی باقی نماند، چقدر فکر خام و سست و بیپایهای است؟ (وَما اُوتِیْتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلّا قَلیلاً).
2 تجلیات ضمیر ناخودآگاه در افراد صحیح و سالم بسیار کم و نادر است و قلمرو ذهن ناخودآگاه معمولا در افراد بیمار، خسته، نگران و شکست خورده تجلی مینماید؛ زیرا فلمرو ذهن ناخودآگاه آنان از مشاغل روزانه کاملا تخلیه شده است، و میان هزاران دانشمند برای یک دانشمند، آنهم در طول عمر یکی دو بار ممکن است اتفاق افتد که به طور ناخودآگاه بدون تأمل و تفکر در سطح ذهن خودآگاه به برهان نظریهای دست یابد.
خلاصه: تجلی شعور باطن در زندگی انسان بسیار کم است و در شرایط خاصی مانند رؤیا، یا دگرگونیهای زندگی که توجه او را از عالم خارج کم میکند، و به ضمیر باطن متوجه میسازد، تجلی مینماید.
ولی این شرایط در پیامبران وجود نداشته است و قرآن مجید در مدت 23 سال بر پیامبر نازل گردید، و در این مدت قلمرو خودآگاه او کاملا به واسطه مسائل و فعالیتهای سیاسی و تبلیغی و دهها گرفتاریهای روزانه اشغال بود، و تمام توجه او معطوف به این فعالیتها بوده است، بسیاری از آیات مربوط به جهاد، در صحنههای خونین نبرد نازل شده، و در آن حالت شخصیت روحی او مقهور و متأثر مسائل حاد نظامی و سیاسی بوده است.
اگر پیامبران الهی افرادی گوشهگیر، بیمار، خسته، و شکست خورده در زندگی بودند و شرائط فعالیت ضمیر باطن، در آنها موجود بود و ضمیر ظاهر و خودآگاه آنان دستخوش ضمیر باطن و ناخودآگاه آنان بود، نه متأثر از حوادث مهم اجتماعی، جای یک چنین تو هم پیرامون وحی آسمانی بود. ولی پیامبران آسمانی در طول دوران نبوّت خود، مردانی مجاهد و مبارز بودند که فکری جز اصلاح اجتماع و رهبری مردم و حل مشکلات زندگی و بالا بردن سطح معنویات آنان نداشتند، در یک چنین شرایطی، چگونه شخصیت دوم انسان میتواند فعالیت کند، و حقائق مهمی را از ضمیر باطن و ناخودآگاه به روح خود آگاه القا نماید؟!
3 مدعیان وحی، مصلحان پاک و مخلصان پیراسته از هر نوع دروغ بودند چرا آنان تعالیم خود را به مبدأ آفرینش نسبت دادهاند و هرگز در گفتار آنان حتی اشارهای هم به تجلی شخصیت باطنی پیامبر، وجود ندارد، چنان که میفرماید: (کَذلِکَ یُوحی اِلَیْکَ وِاِلی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ اللهُ العزِیز الحَکِیم). شوری/3 [این چنین خدای عزیز و حکیم به تو و به کسانی که قبل از تو بودند وحی (کرده) و میکند.]
4 مهمتر از همه اینکه باید بدانیم که ذهن ناخودآگاه، خود منبع اطلاعات و آگاهیها نیست به گونهای که از درون او اندیشههای بلند و افکار ثمر بخش برخیزد و از طریق ذهن خودآگاه به جامعه ابلاغ گردد، بلکه ذهن ناخودآگاه گیرنده دومی است که از مجرای ذهن خود آگاه مسائلی را دریافت میکند، در این صورت چگونه میتوان شرایع آسمانی و خصوصا، آخرین و کاملترین شریعت را از این طریق توجیه کرد. ما در قرآن، حقایقی را مشاهده میکنیم که مغز هیچ بشری قادر به ابتکار آن نیست، اندیشهای که ما فوق مرزهای علوم بشری است...
طراح ا ین نظریه تصور کرده است که شخصیت باطنی، منبع علومی است که هر لحظه از آن آگاهیهای خاصی میجوشد و پس از عبور از مرز، وارد ذهن خودآگاه میشود. در حالی که ذهن و ضمیر ناخودآگاه، حکم بایگانی ذهن نخست را دارد و چیزی از خود بر آن اضافه نمیکند.
بنابراین شایسته است در مقابل حقیقت وحی خضوع لازم را بکار ببریم و بگوئیم: وحی یک ادراک مرموز و شعور نهفته و پنهانی است که از آن پیامبران میباشد و دیگران را در آن سهمی نیست، و ا گر هم سهمی باشد، مربوط به القاءات الهی است که در قلوب اولیای خود وارد میسازد و از آن به کرامت تعبیر میآوریم.
eporsesh.com
- [سایر] منظور از «وحی نفسی» که عدهای در تفسیر وحی نازل به پیامبران به آن پناه بردهاند چیست و چگونه نقد می شود؟
- [سایر] مراد از «وحی» و «امر آسمانها» در آیه 12 سوره فصلت چیست؟
- [سایر] مراد از «وحی» و «امر آسمانها» در آیه 12 سوره فصلت چیست؟
- [سایر] آیا ریشه ی قرآن «وحی الهی» یا «مکتوب بشری» است؟
- [سایر] چه فرقی میان «وحی و الهام» و «الهام و تحدیث» وجود دارد؟
- [سایر] چرا خداوند با این که «احد» و «واحد» است در قرآن ضمیر جمع (ما) به خود نسبت می دهد؟
- [سایر] چرا در قرآن از بهشت، تعبیر به « جنّت » می شود؟
- [سایر] آیا وحی، جز به پیامبران«علیهم السلام» به کسان دیگر نیز میرسد؟
- [سایر] آیا «مُذَکِّر» بودن پیامبراکرم(ص) و وحی فقط برای مؤمنان است؟
- [سایر] از دیدگاه قرآن فایده ابتلای بشر به «نعمتها» و نقمتها» برای چیست؟