قرآن، در چهارده قرن پیش، در منطقه ی جزیرة العرب و در بین اعراب جاهل طلوع کرده، داعیه دار هدایت بشر و رساندن انسان ها به سوی کمال و سعادت است و با اعجازی بس بزرگ که از قدرت انسان خاکی به دور است همراه می باشد، و تا به حال کسی نتوانسته است آن را به نقد بکشد و حقایقش همیشه و در هر عصری آشکارتر می شود و مطالبش تازه و مطابق با زمان است، با این وجود این سؤال را در برمی انگیزد سرچشمه ی الفاظ قرآن که دارای مضامین عالی و معارف پرمحتوا و بیانی اعجاز گونه است، چیست؟ آیا بشر می تواند با عقل ناقص بشری، مخترع این کلمات باشد؟ اگر این الفاظ به بشر تعلق ندارد و از ماورای طبیعت سرچشمه گرفته، از چه راهی به دنیا و جهان ماده انتقال پیدا کرده است؟ این ها پرسش هایی است که از راه مستشرقان و روشنفکر مآبان و دگراندیشان داخلی و خارجی مطرح می گردد. آن چه از قرآن استفاده می شود این است که الفاظ و عبارات قرآن و معارف بلند آن از سوی خدا و پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)واسطه در ابلاغ و ترجمان وحی الهی است. در قرآن آیاتی وجود دارد که قرآن را (کلام الله) می نامد؛ مانند: (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّی یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ)[1]؛ (اگر یکی از مشرکان به تو پناه آورد، پناه ده تا کلام خدا را بشنود)؛ همچنین خداوند به پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) اختیار تغییر و تبدیل آیات قرآن را نداده است: (قُلْ ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیَّ...)[2]؛ این سلب اختیار نشان دهنده آن است که الفاظ و عبارات قرآن از سوی خداوند است:(إِنّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ)[3]؛ (ما قرآن را به زبان عربی فرستادیم، باشد تا در آن تعقل کنید.) از سویی دیگر، اگر قرآن مکتوب بشری می بود، این گونه نظم و هماهنگی در آن یافت نمی شد و تناقضات فراوانی در آن پدیدار می گشت: (أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً)[4](آیا در قرآن از روی فکر و تأمل نمی نگرند -تا بر آن ها ثابت شود که وحی خداست- و اگر از جانب غیر خدا بود در آن -از جهت لفظ و معنا -بسیار اختلاف می یافتند.) افزون بر آن، تحدی و مبارزه طلبی قرآن برای همانند آوری، دلیل دیگری بر الهی بودن آن است و تا به حال کسی نتوانسته سوره ای مانند سوره های قرآن را به رشته تحریر درآورد. با اعلام ختم نبوت، از خداوند حکیم انتظار می رفت کتابی را فرو فرستد که نیازهای بشر را تا ابد برآورده کند و این امر مهم با فرو فرستادن قرآن تحقق یافت، ولی اگر قرآن مکتوب بشری می بود نمی توانست نیاز ابدی بشر را برآورده کند؛ زیرا هر اثر بشری، فرهنگ و دانش و علوم و نیازهای زمان خود را در امر نگارش دخالت می دهد و با فرهنگ و دانش و نیاز آیندگان مطابقت ندارد؛ از این رو، وحی که ما فوق قدرت بشری است به این مسئله توجه داشته، به آن جامه عمل پوشانده است. اینک، برای آشنایی بیشتر با وحی الهی، به معنای لغوی و اصطلاحی آن می پردازیم: معنای وحی وحی درلغت، به معانی گوناگونی آمده است؛ از جمله: اشارت، کتابت، نوشته، رساله، پیغام، سخن پوشیده، کلام خفی، اعلام در خفا، شتاب و عجله و هرچه از کلام یا نوشته یا پیغام یا اشاره که به دیگری القا و تفهیم شود.[5] و در اصطلاح: (وحی اشاره ای است تند و سریع که با کلماتی مرموز و غیرصریح و گاهی با صداهای نامعلوم و یا با اشاره به وسیله بعضی از اعمال و حرکات، و نیز از راه کتابت، انجام می گیرد.)[6] با این تعریف، وحی شامل جزء خاصی نمی شود و گستره و دایره ی وسیعی را به خود اختصاص می دهد. واژه ی (وحی) در قرآن به معانی: اشاره پنهانی[7]، هدایت غریزی[8]، الهام[9]و رسالی[10] آمده است. قرآن، با صراحت تمام، ارسال وحی از سوی خدا به پیامبران(علیهم السلام) را بیان کرده، هیچ پیامبری را از نعمت وحی محروم نساخته است و پیامبران با در دست داشتن وحی و امدادهای الهی و معجزه، انسان ها را در مسیر سعادت سوق داده، راه را از چاه تمییز می داده اند: (إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوح وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِیسی وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً)[11]؛ ما به تو ای پیامبر! وحی کردیم؛ هم چنان که به نوح و پیامبران پس از او، وحی کردیم؛ به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او، و عیسی و ایّوب و یونس و هارون و سلیمان وحی کردیم و به داود، زبور عطا نمودیم.) قرآن، کلام پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله) را وحی الهی می داند و پیامبر را مامور می کند تا وحی الهی را برای مردم بیان نماید؛ ازجمله: (وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها...)[12]؛ (این چنین، قرآن را به زبان عربی، به تو وحی کردیم؛ تا مردم مکّه و اطراف آن را تحذیر کنی و از خدا بترسانی)؛ (وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ)[13]؛ (ای پیامبر! آنچه را از این کتاب آسمانی که به تو وحی شده است، برای مردم بخوان.)[14] خداوند وحی را از سه راه به پیامبران می رسانید: (وَ ما کانَ لِبَشَر أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ)[15]؛ (هیچ بشری را نسزد که با خدا سخن گوید، مگر از راه وحی و الهام و یا از پس پرده، یا آن که به وسیله فرستاده ای که به اذن خداوند آنچه را او اراده کرده، وحی کند، که خدا دانا و والاست.) طبق این آیه، خداوند به یکی از سه طریق، به پیامبران وحی می کرد: 1. وحی مستقیم: القای مستقیم و بدون واسطه بر پیامبر؛ 2. خلق صوت: رسیدن صدای وحی به گوش پیامبر، به گونه ای که این صدا را کسی جز او نشنود؛ 3. القای وحی به وسیله فرشته وحی: این گونه وحی، معمولا به واسطه ی جبرئیل نازل می شد؛ چنان که در قرآن آمده است: (فَاِنّهُ نزَّلهُ عَلی قَلبِک)[16]؛ (او -جبرئیل- قرآن را بر قلب پیامبر نازل کرد.) بنابراین، قرآن از سوی خدا و به زبان عربی بر پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)نازل شده و الفاظ آن وحیانی است. پی نوشتها: [1]. توبه، 6. [2]. یونس، 15. [3]. یوسف، 2. [4]. نساء، 82. [5]. محمد هادی معرفت، آموزش علوم قرآن، ج 1، ص 29. [6]. راغب اصفهانی، مفردات، ماده وحی. [7]. مریم، 17. [8]. فصلت، 12. [9]. قصص، 7. [10]. یونس، 2. [11]. نساء: 163. [12]. شوری، 7. [13]. عنکبوت، 45. [14]. ر.ک: آموزش علوم قرآن، ج 1، ص 36-29؛ محمد هادی معرفت، تاریخ قرآن، ص 14-7؛ سید محمد باقر حجّتی، تاریخ قرآن کریم، ص 37-28. [15]. شوری، 15. [16]. بقره، 97. منبع: بررسی شبهات قرآن و فرهنگ زمانه، حسن رضا رضایی، نشر انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه (1382).
قرآن، در چهارده قرن پیش، در منطقه ی جزیرة العرب و در بین اعراب جاهل طلوع کرده، داعیه دار هدایت بشر و رساندن انسان ها به سوی کمال و سعادت است و با اعجازی بس بزرگ که از قدرت انسان خاکی به دور است همراه می باشد، و تا به حال کسی نتوانسته است آن را به نقد بکشد و حقایقش همیشه و در هر عصری آشکارتر می شود و مطالبش تازه و مطابق با زمان است، با این وجود این سؤال را در برمی انگیزد سرچشمه ی الفاظ قرآن که دارای مضامین عالی و معارف پرمحتوا و بیانی اعجاز گونه است، چیست؟ آیا بشر می تواند با عقل ناقص بشری، مخترع این کلمات باشد؟ اگر این الفاظ به بشر تعلق ندارد و از ماورای طبیعت سرچشمه گرفته، از چه راهی به دنیا و جهان ماده انتقال پیدا کرده است؟
این ها پرسش هایی است که از راه مستشرقان و روشنفکر مآبان و دگراندیشان داخلی و خارجی مطرح می گردد.
آن چه از قرآن استفاده می شود این است که الفاظ و عبارات قرآن و معارف بلند آن از سوی خدا و پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)واسطه در ابلاغ و ترجمان وحی الهی است. در قرآن آیاتی وجود دارد که قرآن را (کلام الله) می نامد؛ مانند: (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّی یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ)[1]؛ (اگر یکی از مشرکان به تو پناه آورد، پناه ده تا کلام خدا را بشنود)؛ همچنین خداوند به پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) اختیار تغییر و تبدیل آیات قرآن را نداده است: (قُلْ ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیَّ...)[2]؛ این سلب اختیار نشان دهنده آن است که الفاظ و عبارات قرآن از سوی خداوند است:(إِنّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ)[3]؛ (ما قرآن را به زبان عربی فرستادیم، باشد تا در آن تعقل کنید.)
از سویی دیگر، اگر قرآن مکتوب بشری می بود، این گونه نظم و هماهنگی در آن یافت نمی شد و تناقضات فراوانی در آن پدیدار می گشت: (أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً)[4](آیا در قرآن از روی فکر و تأمل نمی نگرند -تا بر آن ها ثابت شود که وحی خداست- و اگر از جانب غیر خدا بود در آن -از جهت لفظ و معنا -بسیار اختلاف می یافتند.) افزون بر آن، تحدی و مبارزه طلبی قرآن برای همانند آوری، دلیل دیگری بر الهی بودن آن است و تا به حال کسی نتوانسته سوره ای مانند سوره های قرآن را به رشته تحریر درآورد.
با اعلام ختم نبوت، از خداوند حکیم انتظار می رفت کتابی را فرو فرستد که نیازهای بشر را تا ابد برآورده کند و این امر مهم با فرو فرستادن قرآن تحقق یافت، ولی اگر قرآن مکتوب بشری می بود نمی توانست نیاز ابدی بشر را برآورده کند؛ زیرا هر اثر بشری، فرهنگ و دانش و علوم و نیازهای زمان خود را در امر نگارش دخالت می دهد و با فرهنگ و دانش و نیاز آیندگان مطابقت ندارد؛ از این رو، وحی که ما فوق قدرت بشری است به این مسئله توجه داشته، به آن جامه عمل پوشانده است. اینک، برای آشنایی بیشتر با وحی الهی، به معنای لغوی و اصطلاحی آن می پردازیم:
معنای وحی
وحی درلغت، به معانی گوناگونی آمده است؛ از جمله: اشارت، کتابت، نوشته، رساله، پیغام، سخن پوشیده، کلام خفی، اعلام در خفا، شتاب و عجله و هرچه از کلام یا نوشته یا پیغام یا اشاره که به دیگری القا و تفهیم شود.[5] و در اصطلاح: (وحی اشاره ای است تند و سریع که با کلماتی مرموز و غیرصریح و گاهی با صداهای نامعلوم و یا با اشاره به وسیله بعضی از اعمال و حرکات، و نیز از راه کتابت، انجام می گیرد.)[6] با این تعریف، وحی شامل جزء خاصی نمی شود و گستره و دایره ی وسیعی را به خود اختصاص می دهد.
واژه ی (وحی) در قرآن به معانی: اشاره پنهانی[7]، هدایت غریزی[8]، الهام[9]و رسالی[10] آمده است.
قرآن، با صراحت تمام، ارسال وحی از سوی خدا به پیامبران(علیهم السلام) را بیان کرده، هیچ پیامبری را از نعمت وحی محروم نساخته است و پیامبران با در دست داشتن وحی و امدادهای الهی و معجزه، انسان ها را در مسیر سعادت سوق داده، راه را از چاه تمییز می داده اند: (إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوح وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِیسی وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً)[11]؛ ما به تو ای پیامبر! وحی کردیم؛ هم چنان که به نوح و پیامبران پس از او، وحی کردیم؛ به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او، و عیسی و ایّوب و یونس و هارون و سلیمان وحی کردیم و به داود، زبور عطا نمودیم.)
قرآن، کلام پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله) را وحی الهی می داند و پیامبر را مامور می کند تا وحی الهی را برای مردم بیان نماید؛ ازجمله: (وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها...)[12]؛ (این چنین، قرآن را به زبان عربی، به تو وحی کردیم؛ تا مردم مکّه و اطراف آن را تحذیر کنی و از خدا بترسانی)؛
(وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ)[13]؛ (ای پیامبر! آنچه را از این کتاب آسمانی که به تو وحی شده است، برای مردم بخوان.)[14]
خداوند وحی را از سه راه به پیامبران می رسانید: (وَ ما کانَ لِبَشَر أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ)[15]؛ (هیچ بشری را نسزد که با خدا سخن گوید، مگر از راه وحی و الهام و یا از پس پرده، یا آن که به وسیله فرستاده ای که به اذن خداوند آنچه را او اراده کرده، وحی کند، که خدا دانا و والاست.) طبق این آیه، خداوند به یکی از سه طریق، به پیامبران وحی می کرد:
1. وحی مستقیم: القای مستقیم و بدون واسطه بر پیامبر؛
2. خلق صوت: رسیدن صدای وحی به گوش پیامبر، به گونه ای که این صدا را کسی جز او نشنود؛
3. القای وحی به وسیله فرشته وحی: این گونه وحی، معمولا به واسطه ی جبرئیل نازل می شد؛ چنان که در قرآن آمده است: (فَاِنّهُ نزَّلهُ عَلی قَلبِک)[16]؛ (او -جبرئیل- قرآن را بر قلب پیامبر نازل کرد.)
بنابراین، قرآن از سوی خدا و به زبان عربی بر پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)نازل شده و الفاظ آن وحیانی است.
پی نوشتها:
[1]. توبه، 6.
[2]. یونس، 15.
[3]. یوسف، 2.
[4]. نساء، 82.
[5]. محمد هادی معرفت، آموزش علوم قرآن، ج 1، ص 29.
[6]. راغب اصفهانی، مفردات، ماده وحی.
[7]. مریم، 17.
[8]. فصلت، 12.
[9]. قصص، 7.
[10]. یونس، 2.
[11]. نساء: 163.
[12]. شوری، 7.
[13]. عنکبوت، 45.
[14]. ر.ک: آموزش علوم قرآن، ج 1، ص 36-29؛ محمد هادی معرفت، تاریخ قرآن، ص 14-7؛ سید محمد باقر حجّتی، تاریخ قرآن کریم، ص 37-28.
[15]. شوری، 15.
[16]. بقره، 97.
منبع: بررسی شبهات قرآن و فرهنگ زمانه، حسن رضا رضایی، نشر انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه (1382).
- [سایر] مراد از «وحی» و «امر آسمانها» در آیه 12 سوره فصلت چیست؟
- [سایر] مراد از «وحی» و «امر آسمانها» در آیه 12 سوره فصلت چیست؟
- [سایر] چه فرقی میان «وحی و الهام» و «الهام و تحدیث» وجود دارد؟
- [سایر] آیا روایاتی از اهل سنت داریم که پیامبر اسلام(ص) و یا ائمه(ع) «مبیّن قرآن» یا «حامل علم الهی» معرّفی کرده باشند؟
- [سایر] منظور از «وحی نفسی» که عدهای در تفسیر وحی نازل به پیامبران به آن پناه بردهاند چیست و چگونه نقد می شود؟
- [سایر] چه مطالبی در مورد «اصطفای الهی» پیامبران در قرآن، آمده است؟
- [سایر] «تقدیس الهی» چیست؟ با چه الفاظی گفته میشود؟ و چه فرقی با «تسبیح الهی» دارد؟
- [سایر] آیا وحی، جز به پیامبران«علیهم السلام» به کسان دیگر نیز میرسد؟
- [سایر] آیا «مُذَکِّر» بودن پیامبراکرم(ص) و وحی فقط برای مؤمنان است؟
- [سایر] در قرآن و روایات، واژه «جهل» در مقابل «عقل» است، یا در برابر «علم»؟
- [آیت الله بهجت] محل دو خطبه در نماز عید فطر و قربان بعد از نماز است و هر خطبه بنابر احوط باید مشتمل بر همان چیزهایی باشد که خطبه جمعه مشتمل بر آن است؛ یعنی: حمد و ثنای الهی و شهادتین و سفارش به تقوا و قرائت سوره کوتاه قرآن و نشستن امام بین دو خطبه.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] در خطبه اول واجب است حمد الهی، گر چه به هر لفظی که حمد الهی محسوب شود جائز است، ولی احتیاط مستحب آن است که به لفظ جلاله (الله) باشد و احتیاط واجب آن است که پس از آن به ثنای الهی بپردازد و سپس به پیغمبر اسلام درود فرستد، و واجب است مردم را به تقوی سفارش کند و یک سوره کوچک از قرآن را بخواند. و در خطبه دوم نیز حمد و ثنای الهی (به صورتی که ذکر شد) و درود بر پیغمبر اسلام واجب است. و احتیاط واجب آن است که در این خطبه نیز به تقوی سفارش کند و سوره کوچکی از قرآن تلاوت نماید. و احتیاط مستحب و مؤکد آن است که در خطبه دوم پس از درود بر پیغمبر(صلی الله علیه وآله) به ائمه معصومین(علیهم السلام) نیز درود فرستد و برای مؤمنین استغفار کند. و بهتر است از خطبه های منسوب به امیر المؤمنین(علیه السلام) یا آنچه از ائمه معصومین(علیهم السلام)وارد شده انتخاب کند.
- [آیت الله نوری همدانی] در خطبة اوّل واجب است حَمْدِ الهی ، گرچه به هر لفظی که حمد الهی محسوب شود جائز است ، ولی احتیاط مستحبّ آن است که به لفظ جَلاله ( الله) باشد و احتیاط واجب آن است که پس از آن به ثنای الهی بپردازد و سپس به پیغمبر اسلام درود فرستد و واجب است مردم را به تقوی سفارش کند و یک سورة کوچک از قرآن را بخواند . و در خطبة دوّم نیز حمد و ثنای الهی ( به صورتی که ذکر شد ) و درود بر پیغمبر اسلام واجب است .و احتیاط واجب آن است که در این خطبه نیز به تقوی سفارش کند و سورة کوچکی از قرآن تلاوت نماید . و احتیاط مستحبّ و مُؤَکَّدْ آن است که در خطبة دوّم پس از درود بر پیغمبر ( صلّی الله علیه وآله ) به اَئِمَّة معصومین ( علیه السّلام ) نیز درود فرستد و برای مؤمنین استغفار کند . و بهتر است از خطبه های منسوب به امیر المؤمنین ( علیه السّلام ) یا آنچه از ائمه معصومین ( علیه السّلام ) وارد شده ، انتخاب کند .
- [آیت الله اردبیلی] زکات از واجبات بزرگ الهی است که در قرآن و روایات در کنار نماز و اعتقاد به آخرت قرار گرفته است و هدف از آن تأمین اجتماعی، تعدیل ثروت، تأمین زندگی فقرا، ایجاد تسهیلات و منافع عمومی و دینی و جذب غیر مسلمانان به اسلام است و یقینا اگر ثروتمندان زکات اموال خویش را بپردازند، فقر از جامعه اسلامی رخت برمیبندد. امام صادق علیهالسلام میفرماید: (همانا خداوند عزّوجلّ در اموال ثروتمندان برای فقرا به اندازه کفایت آنان واجب فرموده است و اگر میدانست آن مقدار کفایت نمیکند، هر آینه بر آن میافزود. آنچه بر سر فقرا آمده است به سبب کاستی الهی نیست، بلکه به علّت منع حقوق آنان از سوی کسانی است که حقوق فقرا را ادا نمیکنند و به درستی اگر مردم حقوق مستمندان را ادا میکردند، آنان در رفاه زندگی میکردند.)(1) با برچیده شدن فقر از جامعه، امنیت اجتماعی نیز حاکم میگردد؛ علی علیهالسلام میفرماید: (اموال خویش را با زکات پاسداری کنید.)(2) پرداختن زکات موجب رهایی از عذاب الهی(3) و حافظ جان و مال است و خداوند عزّوجلّ میفرماید: (هر آنچه را در راه خداوند انفاق میکنید خداوند به شما باز میگرداند و او بهترین روزی دهندگان است.)(4) نماز با پرداختن زکات است که به ثمر مینشیند چنانکه در روایت آمده است: (آن کسی که نماز به پایدارد و زکات نپردازد =============================================================================== 1 وسائل الشیعة، چاپ آل البیت، باب 1 از (أبواب ما تجب فیه الزکاة)،ح2،ج9،ص10. 2 نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 146. 3 (آنان را که طلا و نقره گنجینه میکنند و آن را در راه خداوند انفاق نمیکنند، به عذاب دردناک بشارت ده.)، توبه(9):34. 4 سبأ(34):39. گویا نماز نخوانده است.)(1)
- [آیت الله مظاهری] یکی از گناهان بزرگ در اسلام اسراف و تبذیر است و آن اقسامی دارد که یک قسم از آن حرام نیست. الف) فرو رفتن در مشتهیات نفس از راه حرام که قرآن به آن (اتراف) میگوید که اگر در فردی پیدا شود دنیا و آخرت او را تباه میکند و قرآن او را فرد شومی از اهل جهنّم میداند: (وَ اصْحابُ الشِّمالِ ما اصْحابُ الشِّمالِ فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ لا بارِدٍ وَ لا کَریمٍ انَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفین)[1] (و یاران چپ، کدامند یاران چپه در میان باد گرم و آب داغ. و سایهای از دود تار. نه خنک نه خشک. اینان بودند که پیش از این نازپروردگان بودند.) و اگر در ملّتی پیدا شود، آن ملّت را نابود میداند: (وَ اذا ارَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَولُ فَدَمَّرْناها تَدْمیراً)[2] (و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم، خوشگذرانان آن شهر را وا میداریم تا در آن به انحراف و فساد بپردازند، و در نتیجه عذاب بر آن شهر لازم گردد، پس آن را یکسره زیر و زِبَر کنیم.) ب) به هدر دادن نِعم الهی نظیر نابود کردن مال و عمر و آبرو و مانند اینها که قرآن به آن (تبذیر) میگوید و مبذّر را برادر شیطان میخواند: (انَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا اخْوانَ الشَّیاطین)[3] (همانا اسرافکنندگان برادران شیطانها هستند.) ج) فرو رفتن در مشتهیات نفس از راه حلال که به آن (اسراف) گفته میشود و آن گرچه حرام نیست، ولی محال است که مسرف بتواند به کمال انسانی برسد و قرآن او را مورد بیمهری و بیعنایتی از طرف حقّ میداند: صفحه 386 (انَّهُ لایُحِبُّ الْمُسْرِفین).[4] (به درستی که خداوند اسراف کنندگان را دوست نمیدارد.) بلکه او را یک مؤمن واقعی نمیداند: (وَالَّذینَ اذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا)[5] (و کسانی که به هنگام بخشش، زیادهروی نمیکنند.)
- [آیت الله مظاهری] از گناهان بزرگ در اسلام رباخواری است که قرآن شریف آن را جنگ با خداوند متعال و رسولش میداند: (فَانْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَربْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ)[1] (و اگر (از ربا پرهیز نکنید)، بدانید به جنگ با خدا و فرستاده او، برخاستهاید.) و آن اقسامی دارد: الف) قرض با بهره، گرچه آن بهره بسیار کم یا شرطی از شروط باشد، و هر چه درباره این قسم از نظر قرآن و روایات مذمّت شده است، درباره قرض بدون بهره که به آن قرضالحسنه میگویند سفارش شده است و قرآن شریف آن را قرض به خدای متعال میداند: (مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَریم)[2] (کیست آن کس که به خدا وامی نیکو دهد تا نتیجهاش را برای وی دو چندان گرداند و او را پاداشی خوش باشد؟) ب) قرض مثل به مثل با زیادتر یا خرید و فروش مثل به مثل با زیادتر، نظیر اینکه یک سکّه طلا قرض دهد به یک سکّه طلا و هزارتومان و یا بفروشد سکّهای به سکّهای با هزار تومان و این قسم نیز در روایات ما ربا و حرام است، گرچه واقعاً و به حسب ارزش، سودی و بهرهای نباشد. ج) بهره و سود بردن بهواسطه حیله شرعی نظیر اینکه یک میلیون قرضالحسنه دهد، ولی چیز کم ارزشی را بفروشد به یک صد هزار تومان، این قسم نیز حرام است و این همان تقلّب در قانون است که قرآن شریف آن را استهزا به آیات الهی میداند. د) انجام حیلهای نه برای سود و بهره بردن بلکه برای اینکه ارزش واقعی مثل به مثل را یکسان کند، نظیر معامله سکّهای با سکّه دیگر گرچه از نظر وزن مساوی ولی از نظر قیمت یکی گرانتر از دیگری است و شخص سکّه گرانتر را با چیز کم ارزشی میفروشد به سکّه ارزانتر با پولی که سکّه ارزانتر را مساوی با سکّه گرانتر کند، و یا سکّه گرانتر را میفروشد به همان سکّه ارزانتر یا قرض میدهد به همان ارزانتر، ولی چیز کمارزشی را میفروشد به قیمتی که تفاوت آنها را جبران صفحه 404 نماید، و این قسم همان حیلهای است که گفتهاند: چه خوب است از حرام به حلال فرار کردن.
- [آیت الله سیستانی] نماز جمعه مانند نماز صبح دو رکعت است ، با این تفاوت که در نماز جمعه دو خطبه قبل از نماز لازم است . و نماز جمعه واجب تخییری است ، به این معنی که مکلف در روز جمعه مخیّر است که نماز جمعه را بخواند در صورتی که شرائطش موجود باشد یا نماز ظهر بجا آورد ، و اگر نماز جمعه را بجا آورد ، کفایت از ظهر میکند . و واجب شدن نماز جمعه چند شرط دارد : اول : داخل شدن وقت ، و آن عبارت از زوال آفتاب ، یعنی ظهر است ، و وقتش اول عرفی زوال است ، پس هر گاه از این وقت نماز جمعه را تأخیر انداخت ، وقتش تمام شده و نماز ظهر را باید بجا آورد . دوم : شماره افراد ، و آن پنج نفر است با امام ، و هر گاه پنج نفر از مسلمانان جمع نشوند نماز جمعه واجب نمیشود . سوم : بودن امام جامع شرائط امامت ، از عدالت و غیر آن از چیزهائی که در امام جماعت معتبر است ، همچنان که در بحث نماز جماعت خواهد آمد ، و بدون او نماز جمعه واجب نمیشود . و صحیح بودن نماز جمعه چند شرط دارد : اول : جماعت بودن ، پس فرادی صحیح نیست ، و هر گاه مأموم قبل از رکوع رکعت دوم نماز جمعه به امام برسد اقتدا میکند و یک رکعت دیگر را فرادی میخواند و نماز جمعهاش صحیح است . و اگر در رکوع رکعت دوم امام را درک کند بنابر احتیاط واجب نمیتواند به این نماز جمعه اکتفا کند و باید نماز ظهر را بجا آورد . دوم : خواندن امام دو خطبه پیش از نماز ، که در خطبه اول حمد و ثنای الهی را گفته و توصیه به تقوی و پرهیزکاری شود و یک سوره کوتاه از قرآن بخواند ، و در خطبه دوم باز هم حمد و ثنای الهی را بجا آورده و بر پیغمبر اکرم و ائمه مسلمین صلوات فرستاده و احتیاط مستحب آن است که برای مؤمنین و مؤمنات استغفار (طلب آمرزش) کند . و لازم است خطبه پیش از نماز باشد ، پس اگر نماز را پیش از دو خطبه شروع کرد صحیح نخواهد بود ، و خواندن خطبه پیش از ظهر اشکال دارد . و لازم است کسی که خطبه را میخواند هنگام خطبه ایستاده باشد ، پس هر گاه خطبه را نشسته بخواند صحیح نخواهد بود . و نیز لازم است بین دو خطبه قدری بنشیند ، و لازم است نشستن مختصر و خفیف باشد . و لازم است امام جماعت خودش خطبه را بخواند ، و حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیغمبر اکرم و ائمه مسلمین بنابر احتیاط باید به عربی باشد ، و در ما زاد بر آن عربیت معتبر نیست ، بلکه اگر بیشتر حاضرین زبان عربی راندانند احتیاط لازم آن است که توصیه به تقوی به زبان حاضرین باشد . سوم : آنکه مسافت بین دو نماز جمعه کمتر از یک فرسخ نباشد ، بنابر این اگر نماز جمعه دیگری در مسافت کمتر از یک فرسخ برپا شود چنانچه با هم شروع شوند هر دو باطل میشوند ، و اگر یکی زودتر از دیگری شروع شود هر چند به تکبیرة الاحرام باشد صحیح ، و دومی باطل خواهد بود . ولی هر گاه پس از برگزاری نماز جمعه معلوم شود که نماز جمعه دیگری همزمان یا مقدم بر آن در مسافت کمتر از یک فرسخ برپا شده بوده ، بجا آوردن نماز ظهر واجب نخواهد بود . و برپا نمودن نماز جمعه در صورتی مانع از نماز جمعه دیگر در مسافت مزبور میشود که خود صحیح و جامع الشرائط باشد و در غیر این صورت مانع نخواهد بود .
- [آیت الله مظاهری] از گناهان بزرگ در اسلام خیانت است که به مرتکب آن خائن گفته میشود و در روایات سلب اسلام و سلب ولایت از او شده است، و آن اقسامی دارد: الف) خیانت به خدای متعال و رسول گرامی(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و ائمّه اطهار(سلاماللهعلیهم)، و آن مراتب و مصادیقی دارد و از موارد آن، که از گناهان بزرگ شمرده شده است، کشف اسرار نظامی و سیاسی و اقتصادی و اداری حکومت اسلامی است. و بعضی از مصادیق دیگر آن، نظیر مصرف بیجا یا به هدر دادن نِعم الهی مانند عقل و اعضا و جوارح و مال و عمر که در نزد ما امانت است، هر چند گناه نیست، ولی یک مسلمان واقعی باید به اندازه قدرتش از آن پرهیز کند. ب) خیانت در عرض و ناموس مسلمانان که گناهش در حدّ کفر است. ج) خیانت در امانت که آن هم گناهش بزرگ است، علاوه بر اینکه حقّالنّاس نیز میباشد. د) خیانت در معاملات نظیر غش در معامله و فریبدادن طرف معامله و نقض عقود لازمه و نقض عهود و بیعتها و شروط و امثال اینها و این قسم نیز گناهش بزرگ و اگر مربوط به اموال و حقوق باشد، حقّالنّاس و ضمانآور نیز میباشد. ه) نقض عهد و نذر و قسم با خدای متعال که این قسم از خیانت علاوه بر اینکه گناه است، کفّاره نیز دارد و اگر مربوط به اموال و حقوق باشد، آن مال یا حقّ بر ذمّه او خواهد بود. و) خیانت در مشورت، و همه مراتب و مصادیق این قسم گناه است، ولی بعضی از موارد آن نظیر خیانت در امر ازدواج و خیانت در مهمّ امور، گناهش در حدّ کفر است. ز) خیانت در اسرار، و این قسم از خیانت نظیر کشف اسرار نظام اسلامی، گناهش بسیار بزرگ است و اگر اشاعه فحشا باشد، از نظر قرآن عذاب دردناک در دنیا و آخرت دارد: (لَهُمْ عَذابٌ الیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْاخِرَة)[1] (برای آنان عذابی دردناک در دنیا و آخرت است.)
- [آیت الله علوی گرگانی] نماز جمعه مانند نماز صبح دو رکعت است و امتیازش از نماز صبح این است که دو خطبه در پیش دارد و در این زمان باید نماز جمعه را به رجأ مطلوبیّت بخواند و واجب است که نماز ظهر و عصر هم خوانده شود. و واجب شدن آن به نحو مذکور چند شرط دارد: اوّل داخل شدن وقت: و آن عبارت از زوال آفتاب است تا گفتن اذان و خواندن دو خطبه و نماز جمعه پس اگر خواندن نماز بیش از این مقدار به تأخیر بیفتد، بنابر احتیاط واجب نمیتواند نماز حمعه را بخواند. دوم شماره افراد: و آن هفت نفر است با امام و هرگاه هفت نفر از مسلمانان جمع نشوند، نماز جمعه واجب نمیشود بلی نماز جمعه از پنج نفر که یکی از ایشان امام باشد، صحیح است. سوم بودن امام جامع الشرائط از عدالت وغیره که در امام جماعت معتبر است. وصحیح بودن نماز جمعه چند شرط دارد: اوّل جماعت بودن، پس فرادی صحیح نیست پس هرگاه مأموم قبل از رکوع رکعت دوم نماز به امام برسد مجزی خواهد بود و در غیر این صورت محلّ اشکال است. دوم خواندن دو خطبه پیش از نماز که در خطبه اوّل حمد وثنای الهی را گفته ووصیّت به تقوی وپرهیزکاری شود ویک سوره از قرآن بخواند سپس نشسته وبرخیزد وباز هم حمد وثنای الهی را به جا آورد وبر پیغمبر اکرم و ائمّه مسلمین صلوات فرستاده و برای مؤمنین و مؤمنات استغفار )طلب آمرزش( کند، و لازم است خطبه پیش از نماز باشد، پس اگر نماز را پیش از دو خطبه شروع کرد، صحیح نخواهد بود و خواندن خطبه پیش از زوال آفتاب جائز نیست و باید کسی که خطبه را میخواند هنگام خواندن ایستاده باشد ونشسته خواندن صحیح نمیباشد، و فاصله انداختن بین دو خطبه به نشستن لازم و واجب است و باید نشستن مختصر وخفیف باشد و لازم است امام جماعت وخطیب یک نفر باشد و احوط آن است که خطبه را با طهارت بخواند، و مقدار واجب از خطبه باید عربی باشد ولی در مازاد آن معتبر نیست و اگر حاضرین زبان عربی ندانند میتواند برای آنان ترجمه نماید. سوم آن که مسافت بین دو نماز جمعه کمتر از یک فرسخ نباشد، پس هرگاه نماز جمعه دیگری در مسافت کمتر از یک فرسخ بر پا باشد ومقارن هم بودند هر دو باطل میشوند و اگر یکی سبقت بر دیگری داشت هر چند به تکبیرْ الاحرام باشد صحیح ودومی باطل خواهد بود. ولی هرگاه پس از برگزاری نماز جمعه کشف شود که نماز جمعه دیگری بر او سابق یا مقارن به کمتر از یک فرسخ بر پا بوده، اشکالی ندارد چه در وقت معلوم شود یا در خارج آن، ومانع بودن کمتر از یک فرسخ در صورتی است که هر دو نماز بجز این جهت صحیح باشد ومانعیّت نماز غیر صحیح، محلّ اشکال است.
- [آیت الله خوئی] نماز جمعه مانند نماز صبح دو رکعت است، و امتیازش از نماز صبح این است که دو خطبه در پیش دارد، و نماز جمعه تخییری است: به این معنی که مکلف در روز جمعه مخیر است که نماز جمعه را بخواند درصورتی که شرائطش موجود باشد، یا نماز ظهر بهجا آورد، پس اگر نماز جمعه را بهجا آورد کفایت از ظهر میکند. و واجب شدن نماز جمعه چند شرط دارد: (اول): داخل شدن وقت، و آن عبارت از زوال آفتاب است، و وقتش تا برابر شدن سایه شاخص است با شاخص بنابر أظهر، پس هر گاه تا برابر شدن سایه با شاخص نماز جمعه را تأخیر انداخت، وقتش خارج شده و نماز را باید بهجا آورد. (دوم) شمارة افراد، و آن هفت نفر است با امام، و هر گاه هفت نفر از مسلمانان جمع نشوند نماز جمعه واجب نمیشود. بلی نماز جمعه از پنج نفری که یکیشان امام باشد صحیح است. (سوم) بودن امام جامع شرائط امامت: از عدالت و غیر آن از چیزهایی که در امام جماعت معتبر است، همچنانکه در بحث نماز جماعت خواهد آمد و بدون او نماز جمعه واجب نمیشود. و صحیح بودن نماز جمعه چند شرط دارد: (اول) جماعت بودن، پس فرادی صحیح نیست و هر گاه مأموم قبل از رکوع رکعت دوم نماز جمعه به امام برسد مجزی خواهد بود، و یک رکعت دیگر به او اضافه میکند، و اگر در رکوع درک امام کند مجزی بودنش مشکل است، و احتیاط ترک نشود. (دوم) خواندن دو خطبه پیش از نماز: که در خطبه اول حمد و ثنای الهی را گفته و وصیت به تقوی و پرهیزگاری شود و یک سوره از قرآن بخواند، سپس نشسته و برخیزد، و باز هم حمد و ثنای الهی را بهجا آورده و بر پیغمبر اکرم و ائمه مسلمین صلوات فرستاده، و برای مؤمنین و مؤمنات استغفار (طلب آمرزش) کند. و لازم است خطبه پیش از نماز باشد، پس اگر نماز را پیش از دو خطبه شروع کرد صحیح نخواهد بودو خواندن خطبه پیش از زوال آفتاب جایز نیست. لازم است کسی که خطبه را میخواند هنگام خطبه ایستاده باشد پس هر گاه خطبه را نشسته بخواند صحیح نخواهد بود و فاصله انداختن بین دو خطبه به بنشستن لازم و واجب است، و لازم است نشستن مختصر و خفیف باشد، و لازم است امام جماعت و خطیب (کسی که خطبه میخواند) یک نفر باشد. واقوی این است که در خطبه طهارت شرط نیست، اگرچه اشتراط احوط است. و در مقدار واجب از خطبه عربیت (زبان عربی) معتبر است، و در مازاد بر آن معتبر نیست مگر آنکه حاضرین زبان عربی را ندانند، که احوط در این صورت در خصوص وصیت به تقوی جمع بین عربیت و زبان حاضرین است. (سوم) آنکه مسافت بین دو نماز جمعه کمتر از یک فرسخ نباشد، پس هر گاه نماز جمعه دیگری در مسافت کمتر از یک فرسخ برپا باشد، و مقارن هم بودند هر دو باطل میشوند، و اگر یکی سبقت بر دیگری داشت هر چند به تکبیرة الاحرام باشد صحیح و دومی باطل خواهد بود و اگر پس از برگزاری نماز جمعه کشف شد که نماز جمعه دیگری بر او سابق یا مقارنش در مسافت کمتر از یک فرسخ بر پا شده بوده بهجا آوردن نماز ظهر واجب خواهد بود، و فرقی نیست بین این کشف در وقت یا در خارج وقت باشد و بر پا نمودن نماز جمعه درصورتی مانع از نماز جمع دیگر در مسافت مزبور میشود که خود صحیح و جامع شرائط باشد، والا در مانع بودنش اشکال است، و اقرب مانع نبودن است.