خدای سبحان با صنعت ادبی ویژه وحی سطح ادبیات عربی را ارتقا داد و با شواهدْ و قراینِ خاصْ ظرفیّت آن را توسعه بخشید و سپس مظروف سپهری را به نحو تجلّی، نه تجافی در ظرف زمینی ریخت و پیوند بخش طبیعی ظرف را با سَمْت و سوی فرا طبیعی آن حفظ کرد. توضیح این که، جهانْ در عصر نزول وحی و انبعاث حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به بَعْثِ الهی از ادراک توحید نابْ تهی و از معارف تنزیهیْ و تقدیسیِ محض، محروم و از علمِ به ازلیّت، ابدیّت، اطلاق ذاتی، عدم تناهیِ یک موجود عینی حقیقی و مانند آن بیبهره بود؛ چنانکه حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید: "إلی أنْ بَعَثَ الله سبحانه محمّداً رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)... وأهل الأرض یومئذٍ مللٌ متفرّقةٌ وأهواءٌ منتشرةٌ وطوائف متشتّتةٌ، بین مُشَبِّه لله بخَلْقه أو مُلْحدٍ فی اسمه أو مشیرٍ إلی غیره فهداهم به من الضّلالة..."(1) و نژاد عرب نیز همانند دیگر نژادها گرفتار یکی از این مکتبهای الحادیْ و باطل برشمرده بودند و هرگز توحید ناب و سایر مسائل وابسته به آن در قلمرو تازیزبانان سابقه نداشت. از سوی دیگر، واژگان هر ملّتی ابزار مفاهمه و تبادل اندیشهها و انتقال خواستههای آن قوم است و روشن است نژادی که جهانبینی توحیدی ندارد و از علم معاد بیبهره است و جهان فراطبیعی را افسانه میپندارد، همه الفاظی که در ابتدا برای معانی خاص وضع میکند یا برخی از آنها را از وضع اوّلی خود نقل میدهد و یا بعضی از الفاظ بر اثر فقدان مصداق اوّلی خود از آن هجرت و به دیار مصداق یا معنای دیگر سفر میکند، همه این تعیین و تعیّنها و وضع و نقل و هجرتها، در قلمرو مفاهیمی انجام میپذیرد که مورد ادراک و فهم آن نژاد باشد و چیزی که هرگز در فاهمه یک ملت سابقه ندارد، معنای هیچ لفظی از الفاظ دارج بین آن قوم نخواهد بود. از سوی سوم، قانون تشبیه، استعاره، کنایه، مَجاز مُرْسَل و سایر صنعتهای معانی و بیان و بدیع، در عین قبول آنها، هر کدام دارای محدوده ویژه است؛ یعنی برای ملّتی که هرگز معارف اسلام ناب، مانند حقیقتِ بسیطِ محض، اطلاق ذاتی حضرت حق تعالی قابل درک نبوده، منطقه کنایات و مجازات الفاظ به آن سمْکِ عزیز المَنال نخواهد رسید و همان طور که اگر وحی الهی بر سلسله جبال فرود آید، کوهها بر اثر قدرت توانفرسای وحی، متصدّع و متلاشی میشود، اگر معارف ناب نیز در قالَب زبان تازی، بدون توسعه ادبی و تکامل واژگان و تحریر لغت از قید رقیّت فهم دارج و رایج عرب فرو ریزد، یکی از دو محذور لازم میآید: یا معارفِ خالص و سَرَه، ناسره و مشوبْ خواهد شد یا شیرازه ادب عرب گسسته میگردد؛ چون هیچ ظرفی بیش از مظروف خاص خود را تحمّل نمیکند. از این جا به زبان ویژه وحی و زبان خاص قرآن پی میبریم که قرآن کریم مسائل مربوط به دنیا، مُلک، مادّه و لوازم آن و نیز بدن و احکام مخصوص آن و آسمان مادی و ملازمات آن و هر آنچه از سنخِ حسّ، خیال، وهم و حتی بالاتر از وهم، یعنی عقل متعارف تازیزبانان آن روز بوده، همه آنها را به وسیله واژگان عرب و قانون محاوره عربی و سایر رسوم و فنون مفاهمهْ تادیه کرده است و هنوز هم به قوّت خود باقی است؛ اما معارف برین که در صقع عقل تازی و فارسیزبان نبود و در قلمرو اندیشه واضِعان و مستعملان چنین الفاظی نمیگنجید و در حیطه فهم ادیبان "سُوقِ عُکاظ" و سرایندگان "سبعه مُعَلَّقه" و مانند آن خطور نمیکرد، بعد از اِثاره دفائن عقول و تفهیمِ اصلِ مطلبِ فرا طبیعی، زمینه توسعه فرهنگی و افزایش ظرفیّت لغت و تطوّر تکاملی واژگان را فراهم کرد. البته توسعه فرهنگِ مفاهمه، راههای فراوانی دارد که بخشی از آن، دو طرح رایج (به نحو مانعة الخلوّ) است که در مورد واژگان ارائه شده است: یکی اینکه، الفاظ برای ارواح معانی وضع میشود؛گرچه واضعانِ ابتدایی،برخی از مراتب آن ارواح بلند را ندانند و بر اثر جهل یا غفلتِ از مراحل عالی، انحصار معنا در مصداق خاص را توهّم کنند و طرح دیگر آن که گرچه الفاظ برای همان مرتبه از معنا که مورد فهم واضعان ابتدایی است وضع میشود، لیکن استعمال آنها درباره مصادیق دیگر یا تطبیق آن معنا بر مصداق برتر از قبیل توسعه و مَجاز است و چون هر کدام از این دو طرح و مانند آن، نظیر ترتب غایت و فائده در استعمال الفاظ، معیار استنباط قرار گیرد، جزو رهآورد تازه و بدیع قرآن است. کسی که فقط زبان عرب را با همه شئون و فنون ادبی آن بداند، لیکن از نکته ابتکاری قرآن آگاه نباشد، هر چه کوشش عمیق در حفظ امانت ادبی داشته باشد، هرگز در استنباط معارف قرآن کامیاب نخواهد شد و از دام تفسیر به رأی که دستوپا گیر و عافیتسوز است رها نخواهد شد؛ زیرا جامه ادب جاهلی و کِسْوت صنعت تازی مناسب اندام بلند وحی الهی نیست و شهادت دواوین جاهلیّت و ادیبان شعرپیشه جاهلی نسبت به معارف برین آسمانی، شهادت زور خواهد بود و قاضی محکمه واژگان عرب، متّهم به ارتشای خودمحوری و مادهنگری و طبیعتانگاری است: "از جاهلی مَپرسید امثال این مسائل". ادعای قرآن کریم این است که بخشی از معارف برینِ قرآن و رهآورد وحی از قلمرو قدرت بشر بیرون است. این مدعا را میتوان از آیات زیر استنباط کرد: 1 "... إنّا جعلناه قراناً عربیّاً لعلّکم تعقلون * وإنّه فی أمّ الکتاب لدینا لعلیّ حکیم"(2)؛ یعنی کتاب حاضر را به کالبَد عربی آشکار قرار دادیم تا شما بعد از آشنایی به قوانین تازی و ادبیات عرب از مضامین آن بهره علمی و عملی ببرید و آن را تعقل کنید و همین کتاب، با حفظ عنوان قرآن بودن، رشته و ریشه رفیع و عمیق دارد و مطالب بلند آن تا امّ الکتابْ حضور دارد و همین قرآن عربی در نزد خدا به وصف "علوّ" و "حکمت" موصوف بوده، علیّ حکیم است. بنابراین، هرگز با دستمایه سوقِ عُکاظ تحصیل کالای امّ الکتاب میسور مفسّر کممایه نخواهد بود و با سرمایه سبعه معلقه تجارتِ علیّ حکیم، ممکن نیست. تذکّر: چون پیوند أمّ الکتاب با عربی مبین به نحو تجلّی است، نه تجافی طناب وحی و حبل متین قرآنی سراسر ملک و ملکوت را احاطه کرده، در همه این مراحل موجود است و چون معارف و حقیقت امّ الکتاب به نحو رقیقت در الفاظ ویژه ظهور کرد نیل به بلندای آن با دستمایه اندک و بضاعت مزجاة اَدَب شرکآلود حجاز و لائیک نَجْد و یمن ممکن نخواهد بود. 2 "کما أرسلنا فیکم رسولا ً منکم یتلوا علیکم ایاتنا ویُزَکّیکُم ویُعلّمکم الکتاب والحکمة ویعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون..."(3) ؛ یعنی... فرستاده ما چند کار میکند: یکی تلاوت آیات بر جامعه بشری تا مردمْ خواندن کتاب خدا را فرا گیرند و دیگری تهذیب ارواح و تزکیه نفوس، تا دلهای جامعه پاک گردد و سومی تعلیم مطالب کتاب و معارف حکمت و چهارمی تعلیم چیزی که جامعه بشری نه تنها آن را نمیداند، بلکه هرگز نمیتواند با ابزار دانشهای عادی خودْ اعم از ادبی، فلسفی و عرفانی و... آن را فرا گیرد. تدبّر لازم در کلمه "ما لم تکونوا تعلمون" چنین میفهماند که آن سنخ از معارف برین، هرگز بدون تعلیم آسمانی، روزی فاهمه و رزق عاقله بشر نخواهد شد؛ چون تعبیر "ما لم تکونوا تعلمون" غیر از تعبیر "ما لا تعلمون" است و در این برنامه چهارم میتوان گفت که مراد آن تنها از سنخ علم حصولی یا حضوری نیست، بلکه از سنخ تهذیب و تزکیه نیز میتواند باشد؛ یعنی گذشته از علوم نظری، نزاهتهای روحی و فضیلتهای اخلاقی ویژهای به وسیله فرستاده الهی بهره بشر میشود که شاید خود جامعه انسانی اگر به حجت درونی و مصباح پر فروغ نهانی و نهادی خویش، یعنی عقل و فطرت رجوع کند و غبار اغیار را از اندام آن دور دارد و به آهنگ دلپذیر آن گوش فرا دهد و همه نصایح و مصالح آن را دَریابد، باز هم بدون وحی نمیتواند به آن مقامِ تنزیه بار یابد؛ زیرا گرچه در بخش فراگیری کتاب و حکمت نیز تا حدودی این چنین است، اما مرحله والای نزاهت روح و همچنین بخشِ فائقِ علم، اصلا ً در قلمرو بشر عادی پیدا نمیشود و هرگز در منطقه انسان متعارف حضور و ظهور ندارد؛ به طوری که نام آن هم فقط به نحو کنایه "ما لم تکونوا تعلمون" آمده و به علایم و شواهد یا علل و معالیل آن نیز هیچگونه اشاره نشده است؛ چنانکه درباره برخی از نعمتهای غیبی بهشت نیز آمده است: "... فلا تعلم نفسٌ ما أخفی لهم من قرة أعینٍ".(4) شاید آن مقام برین و مستور از آنِ کسی باشد که به علم مکنونْ و نزاهتِ محجوب نایل آمده باشد؛ یعنی هم در معارف عقلی گذشته از تعلیم کتاب و حکمت، از "یعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون" که آن هم از برکات وحی الهی است، بهره ویژه برده باشد و هم در فضایل روحی گذشته از "یزکّیهم" که نصیب غالب پرهیزکاران میشود، حظّ وافری از علم تنزیه و تهذیبی که جز با تعلیم غیبی نصیب انسانها نمیشود برده باشد و شاید اَوْحَدی از اهل بهشت منظورشان از این که میگویند: "الحمد لله الّذی هدانا لهذا وما کنّا لنهتدی لولا أن هدانا الله"(5) این باشد که، نیل به چنین مقام منیع و رفیع به صرف عقل امکانپذیر نبود و راههای عادی برای وصول به آن نارسا بود؛ بلکه عنایت ویژه وحی الهی توان چنین رهنمودی داشت. به هر تقدیر، وحی الهی گذشته از محتواهای رایج که در دسترس عقل بشر قرار میگیرد، مطالبی دارد که فرا عقلِ دارجْ و به اصطلاح "طورٌ وراء طورٍ" است. آنگاه شرح آن مطالب فرا عقل متعارف بر اساس خصوص معیار فرهنگ محاوره و با استمداد از محورهای ادبی نژاد عرب و حصر آن در تنگنای سرمایههای زمینی نَثْر و نظم جاهلی یا مُخَضْرَم بدون تفسیر به رأی نخواهد بود. تنها وظیفه مفسِّر در این گونه از معارفِ برین این است: "کاندرین جا جمله اعضا چشم باید بود و گوش" تا اولا ً، ابزار مفاهمه را از معلّم کلّ دریابد و ثانیاً، کیفیّت به کارگیری آن ابزار را از معلّم اوّل، یعنی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و کسانی که به منزله روح ملکوتی و جبروتی آن حضرت هستند بیاموزد و ثالثاً، کیفیت انتقال از مُلک ادبیّات عرب به ملکوت لطایف ادبی قرآن را از معلّم کتاب و حکمت استفاده کند و رابعاً، کیفیت عروج از عربی مبین به "أمّ الکتاب" و رقّی از محدوده لغت به منطقه فرالغت و باریافتن به "علّی حکیم" را از مُعلّمِ "ما لم تکونوا تعلمون" فرا گیرد که بدون این مراحل یاد شده تفسیر قرآن با اکتفای به همان قانون محاوره تازی زبانان گرچه فیالجمله میسور است، لیکن بالجمله مقدور نیست و خطر ابتلای به تفسیر به رأی همچنان در "حِمی" پیشبینی میشود. شاید بخشی از تحدّی جهانی قرآن کریم ناظر به همین مرحله "ما لم تکونوا تعلمون" باشد که شرح آن بر عهده مبحث اعجاز است. 1 نهج البلاغه، خطبه 1، بند 41. 2 سوره زخرف، آیات 3 4. 3 سوره بقره، آیه 151. 4 سوره سجده، آیه 17. 5 سوره اعراف، آیه 43. مأخذ: ( تفسیر تسنیم، ج 1، ص 216)
آیا تفسیر همه معارف قرآن طبق قواعد ادب عربی و امور وابسته به ادبیات ممکن است یا امور دیگری نیز لازم است؟
خدای سبحان با صنعت ادبی ویژه وحی سطح ادبیات عربی را ارتقا داد و با شواهدْ و قراینِ خاصْ ظرفیّت آن را توسعه بخشید و سپس مظروف سپهری را به نحو تجلّی، نه تجافی در ظرف زمینی ریخت و پیوند بخش طبیعی ظرف را با سَمْت و سوی فرا طبیعی آن حفظ کرد.
توضیح این که، جهانْ در عصر نزول وحی و انبعاث حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به بَعْثِ الهی از ادراک توحید نابْ تهی و از معارف تنزیهیْ و تقدیسیِ محض، محروم و از علمِ به ازلیّت، ابدیّت، اطلاق ذاتی، عدم تناهیِ یک موجود عینی حقیقی و مانند آن بیبهره بود؛ چنانکه حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید: "إلی أنْ بَعَثَ الله سبحانه محمّداً رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)... وأهل الأرض یومئذٍ مللٌ متفرّقةٌ وأهواءٌ منتشرةٌ وطوائف متشتّتةٌ، بین مُشَبِّه لله بخَلْقه أو مُلْحدٍ فی اسمه أو مشیرٍ إلی غیره فهداهم به من الضّلالة..."(1) و نژاد عرب نیز همانند دیگر نژادها گرفتار یکی از این مکتبهای الحادیْ و باطل برشمرده بودند و هرگز توحید ناب و سایر مسائل وابسته به آن در قلمرو تازیزبانان سابقه نداشت.
از سوی دیگر، واژگان هر ملّتی ابزار مفاهمه و تبادل اندیشهها و انتقال خواستههای آن قوم است و روشن است نژادی که جهانبینی توحیدی ندارد و از علم معاد بیبهره است و جهان فراطبیعی را افسانه میپندارد، همه الفاظی که در ابتدا برای معانی خاص وضع میکند یا برخی از آنها را از وضع اوّلی خود نقل میدهد و یا بعضی از الفاظ بر اثر فقدان مصداق اوّلی خود از آن هجرت و به دیار مصداق یا معنای دیگر سفر میکند، همه این تعیین و تعیّنها و وضع و نقل و هجرتها، در قلمرو مفاهیمی انجام میپذیرد که مورد ادراک و فهم آن نژاد باشد و چیزی که هرگز در فاهمه یک ملت سابقه ندارد، معنای هیچ لفظی از الفاظ دارج بین آن قوم نخواهد بود.
از سوی سوم، قانون تشبیه، استعاره، کنایه، مَجاز مُرْسَل و سایر صنعتهای معانی و بیان و بدیع، در عین قبول آنها، هر کدام دارای محدوده ویژه است؛ یعنی برای ملّتی که هرگز معارف اسلام ناب، مانند حقیقتِ بسیطِ محض، اطلاق ذاتی حضرت حق تعالی قابل درک نبوده، منطقه کنایات و مجازات الفاظ به آن سمْکِ عزیز المَنال نخواهد رسید و همان طور که اگر وحی الهی بر سلسله جبال فرود آید، کوهها بر اثر قدرت توانفرسای وحی، متصدّع و متلاشی میشود، اگر معارف ناب نیز در قالَب زبان تازی، بدون توسعه ادبی و تکامل واژگان و تحریر لغت از قید رقیّت فهم دارج و رایج عرب فرو ریزد، یکی از دو محذور لازم میآید: یا معارفِ خالص و سَرَه، ناسره و مشوبْ خواهد شد یا شیرازه ادب عرب گسسته میگردد؛ چون هیچ ظرفی بیش از مظروف خاص خود را تحمّل نمیکند.
از این جا به زبان ویژه وحی و زبان خاص قرآن پی میبریم که قرآن کریم مسائل مربوط به دنیا، مُلک، مادّه و لوازم آن و نیز بدن و احکام مخصوص آن و آسمان مادی و ملازمات آن و هر آنچه از سنخِ حسّ، خیال، وهم و حتی بالاتر از وهم، یعنی عقل متعارف تازیزبانان آن روز بوده، همه آنها را به وسیله واژگان عرب و قانون محاوره عربی و سایر رسوم و فنون مفاهمهْ تادیه کرده است و هنوز هم به قوّت خود باقی است؛ اما معارف برین که در صقع عقل تازی و فارسیزبان نبود و در قلمرو اندیشه واضِعان و مستعملان چنین الفاظی نمیگنجید و در حیطه فهم ادیبان "سُوقِ عُکاظ" و سرایندگان "سبعه مُعَلَّقه" و مانند آن خطور نمیکرد، بعد از اِثاره دفائن عقول و تفهیمِ اصلِ مطلبِ فرا طبیعی، زمینه توسعه فرهنگی و افزایش ظرفیّت لغت و تطوّر تکاملی واژگان را فراهم کرد.
البته توسعه فرهنگِ مفاهمه، راههای فراوانی دارد که بخشی از آن، دو طرح رایج (به نحو مانعة الخلوّ) است که در مورد واژگان ارائه شده است: یکی اینکه، الفاظ برای ارواح معانی وضع میشود؛گرچه واضعانِ ابتدایی،برخی از مراتب آن ارواح بلند را ندانند و بر اثر جهل یا غفلتِ از مراحل عالی، انحصار معنا در مصداق خاص را توهّم کنند و طرح دیگر آن که گرچه الفاظ برای همان مرتبه از معنا که مورد فهم واضعان ابتدایی است وضع میشود، لیکن استعمال آنها درباره مصادیق دیگر یا تطبیق آن معنا بر مصداق برتر از قبیل توسعه و مَجاز است و چون هر کدام از این دو طرح و مانند آن، نظیر ترتب غایت و فائده در استعمال الفاظ، معیار استنباط قرار گیرد، جزو رهآورد تازه و بدیع قرآن است.
کسی که فقط زبان عرب را با همه شئون و فنون ادبی آن بداند، لیکن از نکته ابتکاری قرآن آگاه نباشد، هر چه کوشش عمیق در حفظ امانت ادبی داشته باشد، هرگز در استنباط معارف قرآن کامیاب نخواهد شد و از دام تفسیر به رأی که دستوپا گیر و عافیتسوز است رها نخواهد شد؛ زیرا جامه ادب جاهلی و کِسْوت صنعت تازی مناسب اندام بلند وحی الهی نیست و شهادت دواوین جاهلیّت و ادیبان شعرپیشه جاهلی نسبت به معارف برین آسمانی، شهادت زور خواهد بود و قاضی محکمه واژگان عرب، متّهم به ارتشای خودمحوری و مادهنگری و طبیعتانگاری است: "از جاهلی مَپرسید امثال این مسائل".
ادعای قرآن کریم این است که بخشی از معارف برینِ قرآن و رهآورد وحی از قلمرو قدرت بشر بیرون است. این مدعا را میتوان از آیات زیر استنباط کرد:
1 "... إنّا جعلناه قراناً عربیّاً لعلّکم تعقلون * وإنّه فی أمّ الکتاب لدینا لعلیّ حکیم"(2)؛ یعنی کتاب حاضر را به کالبَد عربی آشکار قرار دادیم تا شما بعد از آشنایی به قوانین تازی و ادبیات عرب از مضامین آن بهره علمی و عملی ببرید و آن را تعقل کنید و همین کتاب، با حفظ عنوان قرآن بودن، رشته و ریشه رفیع و عمیق دارد و مطالب بلند آن تا امّ الکتابْ حضور دارد و همین قرآن عربی در نزد خدا به وصف "علوّ" و "حکمت" موصوف بوده، علیّ حکیم است. بنابراین، هرگز با دستمایه سوقِ عُکاظ تحصیل کالای امّ الکتاب میسور مفسّر کممایه نخواهد بود و با سرمایه سبعه معلقه تجارتِ علیّ حکیم، ممکن نیست.
تذکّر: چون پیوند أمّ الکتاب با عربی مبین به نحو تجلّی است، نه تجافی طناب وحی و حبل متین قرآنی سراسر ملک و ملکوت را احاطه کرده، در همه این مراحل موجود است و چون معارف و حقیقت امّ الکتاب به نحو رقیقت در الفاظ ویژه ظهور کرد نیل به بلندای آن با دستمایه اندک و بضاعت مزجاة اَدَب شرکآلود حجاز و لائیک نَجْد و یمن ممکن نخواهد بود.
2 "کما أرسلنا فیکم رسولا ً منکم یتلوا علیکم ایاتنا ویُزَکّیکُم ویُعلّمکم الکتاب والحکمة ویعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون..."(3) ؛ یعنی... فرستاده ما چند کار میکند: یکی تلاوت آیات بر جامعه بشری تا مردمْ خواندن کتاب خدا را فرا گیرند و دیگری تهذیب ارواح و تزکیه نفوس، تا دلهای جامعه پاک گردد و سومی تعلیم مطالب کتاب و معارف حکمت و چهارمی تعلیم چیزی که جامعه بشری نه تنها آن را نمیداند، بلکه هرگز نمیتواند با ابزار دانشهای عادی خودْ اعم از ادبی، فلسفی و عرفانی و... آن را فرا گیرد.
تدبّر لازم در کلمه "ما لم تکونوا تعلمون" چنین میفهماند که آن سنخ از معارف برین، هرگز بدون تعلیم آسمانی، روزی فاهمه و رزق عاقله بشر نخواهد شد؛ چون تعبیر "ما لم تکونوا تعلمون" غیر از تعبیر "ما لا تعلمون" است و در این برنامه چهارم میتوان گفت که مراد آن تنها از سنخ علم حصولی یا حضوری نیست، بلکه از سنخ تهذیب و تزکیه نیز میتواند باشد؛ یعنی گذشته از علوم نظری، نزاهتهای روحی و فضیلتهای اخلاقی ویژهای به وسیله فرستاده الهی بهره بشر میشود که شاید خود جامعه انسانی اگر به حجت درونی و مصباح پر فروغ نهانی و نهادی خویش، یعنی عقل و فطرت رجوع کند و غبار اغیار را از اندام آن دور دارد و به آهنگ دلپذیر آن گوش فرا دهد و همه نصایح و مصالح آن را دَریابد، باز هم بدون وحی نمیتواند به آن مقامِ تنزیه بار یابد؛ زیرا گرچه در بخش فراگیری کتاب و حکمت نیز تا حدودی این چنین است، اما مرحله والای نزاهت روح و همچنین بخشِ فائقِ علم، اصلا ً در قلمرو بشر عادی پیدا نمیشود و هرگز در منطقه انسان متعارف حضور و ظهور ندارد؛ به طوری که نام آن هم فقط به نحو کنایه "ما لم تکونوا تعلمون" آمده و به علایم و شواهد یا علل و معالیل آن نیز هیچگونه اشاره نشده است؛ چنانکه درباره برخی از نعمتهای غیبی بهشت نیز آمده است: "... فلا تعلم نفسٌ ما أخفی لهم من قرة أعینٍ".(4)
شاید آن مقام برین و مستور از آنِ کسی باشد که به علم مکنونْ و نزاهتِ محجوب نایل آمده باشد؛ یعنی هم در معارف عقلی گذشته از تعلیم کتاب و حکمت، از "یعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون" که آن هم از برکات وحی الهی است، بهره ویژه برده باشد و هم در فضایل روحی گذشته از "یزکّیهم" که نصیب غالب پرهیزکاران میشود، حظّ وافری از علم تنزیه و تهذیبی که جز با تعلیم غیبی نصیب انسانها نمیشود برده باشد و شاید اَوْحَدی از اهل بهشت منظورشان از این که میگویند: "الحمد لله الّذی هدانا لهذا وما کنّا لنهتدی لولا أن هدانا الله"(5) این باشد که، نیل به چنین مقام منیع و رفیع به صرف عقل امکانپذیر نبود و راههای عادی برای وصول به آن نارسا بود؛ بلکه عنایت ویژه وحی الهی توان چنین رهنمودی داشت.
به هر تقدیر، وحی الهی گذشته از محتواهای رایج که در دسترس عقل بشر قرار میگیرد، مطالبی دارد که فرا عقلِ دارجْ و به اصطلاح "طورٌ وراء طورٍ" است. آنگاه شرح آن مطالب فرا عقل متعارف بر اساس خصوص معیار فرهنگ محاوره و با استمداد از محورهای ادبی نژاد عرب و حصر آن در تنگنای سرمایههای زمینی نَثْر و نظم جاهلی یا مُخَضْرَم بدون تفسیر به رأی نخواهد بود.
تنها وظیفه مفسِّر در این گونه از معارفِ برین این است: "کاندرین جا جمله اعضا چشم باید بود و گوش" تا اولا ً، ابزار مفاهمه را از معلّم کلّ دریابد و ثانیاً، کیفیّت به کارگیری آن ابزار را از معلّم اوّل، یعنی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و کسانی که به منزله روح ملکوتی و جبروتی آن حضرت هستند بیاموزد و ثالثاً، کیفیت انتقال از مُلک ادبیّات عرب به ملکوت لطایف ادبی قرآن را از معلّم کتاب و حکمت استفاده کند و رابعاً، کیفیت عروج از عربی مبین به "أمّ الکتاب" و رقّی از محدوده لغت به منطقه فرالغت و باریافتن به "علّی حکیم" را از مُعلّمِ "ما لم تکونوا تعلمون" فرا گیرد که بدون این مراحل یاد شده تفسیر قرآن با اکتفای به همان قانون محاوره تازی زبانان گرچه فیالجمله میسور است، لیکن بالجمله مقدور نیست و خطر ابتلای به تفسیر به رأی همچنان در "حِمی" پیشبینی میشود. شاید بخشی از تحدّی جهانی قرآن کریم ناظر به همین مرحله "ما لم تکونوا تعلمون" باشد که شرح آن بر عهده مبحث اعجاز است.
1 نهج البلاغه، خطبه 1، بند 41.
2 سوره زخرف، آیات 3 4.
3 سوره بقره، آیه 151.
4 سوره سجده، آیه 17.
5 سوره اعراف، آیه 43.
مأخذ: ( تفسیر تسنیم، ج 1، ص 216)
- [سایر] آیا لازم است قواعد ادبیات عرب در فهم قرآن مد نظر قرار گیرد یا قرآن بر اساس قواعد دیگری مقصود را بیان می کند؟
- [سایر] چرا زبان قرآن عربی است؟ آیا خودمان میتوانیم قرآن را تفسیر کنیم؟
- [سایر] عربی مبین یعنی چه؟ چرا برای تفسیر قرآن نیاز به مقدمات داریم؟
- [سایر] 1. روش تفسیر تاریخی قرآن و یا تفسیر قرآن با گرایش تاریخی چیست؟ چه منابعی در این زمینه مطلب دارند؟ و روششناسی تفسیر تاریخی چگونه است؟ 2. مجلات تخصصی قرآنی به زبان عربی و یا لاتین کداماند؟
- [سایر] علوم لازم تفسیر قرآن چیست؟
- [سایر] آیا در تفسیر قرآن کریم، دانستن شأن نزول نیز لازم است؟
- [سایر] اعجاز قرآن از نظر معارف چگونه است؟
- [سایر] جایگاه و نقش آراء مفسران در تفسیر قرآن چیست؟
- [سایر] تفاوت قرآن با کتب علمی، در تبیین معارف چیست؟
- [سایر] آیا قرآن در حجیت و تبیین معارف مستقل است؟
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . تعزیه و شبیه خوانی اگر مشتمل بر آلات لهو از قبیل طبل و شیپور و صنج نباشد و اشعار دروغ و غنا نخوانند و مرد لباس زن نپوشد و اجتماع مرد و زن در یک جا نباشد، اشکال ندارد. ولی سزاوار است که به تعزیه خوانی تنها اکتفا نکنند و مجالس روضه که در آنها علاوه بر ذکر مصائب حضرت خامس آل عبا علیه السلام ، معارف و عقاید اسلامی و تفسیر آیات و احادیث و احکام شرعیه بیان می شود نیز تشکیل دهند.
- [آیت الله مظاهری] در کفالت لفظ عربی لازم نیست بلکه به هر لفظی یا عملی که باشد کفایت میکند.
- [آیت الله مظاهری] در ضمانت لازم نیست لفظ عربی باشد، بلکه با هر لفظی یا عملی باشد کفایت میکند.
- [آیت الله جوادی آملی] .واجب است نمازگزار در حال تشهّد: 1 .بنشیند. 2 .آرام باشد.3 .ترتیب را رعایت کند؛ یعنی دو شهادت را بر صلوات مقدّم بدارد. 4 .موالات و پی درپی بودن کلمات را حفظ کند. 5 .کلمات و حروف را به صورت صحیح و مطابق قواعد عربی بگوید.
- [آیت الله علوی گرگانی] لازم نیست صیغه صلح به عربی خوانده شود، بلکه با هر لفظی که بفهماند باهم صلح وسازش کردهاند، صحیح است.
- [آیت الله مظاهری] لازم نیست در امانت لفظ عربی باشد بلکه با هر لفظی یا عملی که باشد کفایت میکند.
- [آیت الله مظاهری] لازم نیست صیغه اجاره به عربی خوانده شود بلکه با هر لفظی یا کاری که بفهماند اجاره نمودهاند صحیح است.
- [آیت الله مظاهری] لازم نیست صیغه صلح به عربی خوانده شود بلکه با هر لفظی یا کاری که بفهماند با هم صلح و سازش کردهاند، صحیح است.
- [آیت الله سبحانی] صیغه صلح لازم نیست به عربی خوانده شود، بلکه با هر لفظی که بفهمانند با هم صلح و سازش کرده اند صحیح است.
- [آیت الله سبحانی] صیغه صلح لازم نیست به عربی خوانده شود، بلکه با هر لفظی که بفهمانند با هم صلح و سازش کرده اند صحیح است.