لطفاً درباره مرگ و حقیقت آن، مرا راهنمایی کنید .
قرآن کریم از مرگ با عنوان (توفّی) یاد کرده است1. این واژه در لغت، به معنای (گرفتن چیزی به طور تمام و کمال) است؛ به عبارت دیگر در زبان عربی، هر گاه کسی چیزی را به کمال و تمام و بدون هیچ کم و کاستی دریافت کند، از این کلمه استفاده می شود2. قرآن می فرماید: (اللّه یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَی إِلَی أَجَلٍ مُسَمّیً )3؛ (خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی باز میستاند، و [ نیز] روحی را که در [ موقع ]خوابش نمرده است، می گیرد . پس آن [ نفسی] که مرگ را بر او واجب کرده، نگه می دارد و آن دیگر [ نفس ها] را تا هنگامی معیّن [ به سوی زندگی دنیا ]باز پس میفرستد) . در این آیه، هم از مرگ و هم از خواب که شباهتی به مرگ دارد به (توفّی) و سپس به (امساک) تعبیر شده است؛ نه به (قبض). علاوه بر آنکه موت را وصفی برای روح شمرده است؛ یعنی، روح به وسیله موت، بدن مادی را ترک کرده و وفات می کند. به بیان دیگر، آنچه از این آیه و مشابه آن استفاده می شود، آن است که مرگ، تحویل گرفتن است؛ یعنی، آدمی هنگام مرگ با تمام شخصیتش که همان روح او است در اختیار مأموران الهی قرار می گیرد و آنان انسان را دریافت می کنند. بنابراین، مرگ از دیدگاه اسلام، نیستی و نابودی نیست؛ بلکه انتقال از عالمی به عالم دیگر بوده و در حقیقت روز مرگ، هنگام بازگشت به خدا و سوق به سوی او است4. همچنین از آنجایی که روح از عالم مجردات بوده و از موطن اصلی خود، به نظام مادی و دنیای خاکی هبوط کرده است؛ با مرگ، به سوی عالمی که از سنخ عالم روح و موطن اصلیاش است، قدم برمی دارد. به بیان دقیق تر، انسان ممزوج از یک اصل و یک فرع است. اصل، (روح) و فرع، (بدن) آدمی است. روح که حقیقت اصلی انسان است، از عالم مجردات بوده و به عالم مادی هبوط کرده است؛ اما بدن خاکی از عالم طبیعت و ماده بوده و با حقیقت روح که از عالم مجردات است بیگانه میباشد. از آنجایی که انسان از ابتدای خلقتش، روی زمین به سوی خداوند در حرکت است 5 ؛ با (مرگ) سرفصل خاصی از این حرکت را در سیر به سوی خداوند، شروع می کند و براساس آن، میان روح مجرد و بدن خاکی جدایی میافتد و با مرگ، روح به منزلی از منزل هایی که در مسیر حرکتش به سوی موطن اصلی و اولی خود وجود دارد، برمیگردد. امام صادق علیه السلام این حقیقت را چنین توضیح می دهد: (... و به این ترتیب انسان از دو شأن دنیا و آخرت خلق شده است . هنگامی که خداوند این دو شأن را با هم گرد آورد، حیات انسان در زمین مستقر می شود؛ زیرا حیات از شأن آسمان به شأن دنیا نزول کرده است و هنگامی که خداوند میان آن دو شأن مفارقت ایجاد کند، آن مفارقت، (مرگ) است و در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت . بنابراین حیات در زمین و مرگ در آسمان است و این بدین جهت است که در هنگام مرگ، میان روح و جسد [ مادی]، تفرقه ایجاد می شود؛ روح به قدس اولی بازگردانده می شود و جسد در همان زمین باقی میماند؛ زیرا که از شأن دنیا است)6. بنابراین، مرگ (بازگشت فرع به اصل و سرآغاز صعود و عروج روح است؛ نه انهدام، نابودی و نیستی). آنکه مردن پیش چشمش (تهلکه) است امر (لا تلقوا) بگیرد او به دست وانکه مردن پیش او شد فتح باب (سارعوا) آید مر او را در خطاب الحذر! ای مرگ بینان بارعوا العجل! ای حشر بینان سارعوا الصّلا! ای لطف بینان افرحوا البلا! ای قهربینان اترحوا هر که یوسف دید جان کردش فدی هر که گرگش دید برگشت از هدی7 پی نوشت: 1. نساء 4، آیه 97؛ انفال (8)، آیه 50؛ سجده (32)، آیه 11؛ غافر (40)، آیه 77؛ مائده (5)، آیه 117؛ نحل (16)، آیه 28 و 70؛ یونس (10)، آیه 46 و 104؛ رعد (13)، آیه 40؛ زمر (39)، آیه 42؛ محمد(47)، آیه 27. 2. فرهنگ بزرگ جامع نوین، مجلد 2 3 4، ص 1723؛ مفردات راغب، ذیل مادّه (وفی). 3. زمر 39، آیه 42. 4. (کَلاّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ. وَ قِیلَ مَنْ راقٍ. وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ. وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ. إِلی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ)؛ (نه چنین است) که او پندارد؛ [ زیرا] آن گه که جان میان گلوگاهش میرسد و گفته می شود: (چاره ساز کیست؟) و داند که همان [ زمان ]فراق است و [ محتضر را] ساق به ساق دیگر در پیچد. آن روز است که به سوی پروردگارت سوق دادن باشد). قیامت 75، آیات 26 30. 5. (یا أَیُّهَا الاْءِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ)؛ (ای انسان! حقا که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد)، انشقاق 84، آیه 6. 6. (الانسان خلق من شأن الدنیا و شأن الاخرة فاذا جمع اللّه بینهما صارت حیاته فی الارض لانه نزل من شأن السماء الی الدنیا، فاذا فرق اللّه بینها صارت تلک...)، محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 117، ح 4. 7. مثنوی معنوی، دفتر سوم، ابیات 3434 3438. منبع: www.porseman.org
عنوان سوال:

لطفاً درباره مرگ و حقیقت آن، مرا راهنمایی کنید .


پاسخ:

قرآن کریم از مرگ با عنوان (توفّی) یاد کرده است1. این واژه در لغت، به معنای (گرفتن چیزی به طور تمام و کمال) است؛ به عبارت دیگر در زبان عربی، هر گاه کسی چیزی را به کمال و تمام و بدون هیچ کم و کاستی دریافت کند، از این کلمه استفاده می شود2.
قرآن می فرماید:
(اللّه یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَی إِلَی أَجَلٍ مُسَمّیً )3؛
(خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی باز میستاند، و [ نیز] روحی را که در [ موقع ]خوابش نمرده است، می گیرد . پس آن [ نفسی] که مرگ را بر او واجب کرده، نگه می دارد و آن دیگر [ نفس ها] را تا هنگامی معیّن [ به سوی زندگی دنیا ]باز پس میفرستد) .
در این آیه، هم از مرگ و هم از خواب که شباهتی به مرگ دارد به (توفّی) و سپس به (امساک) تعبیر شده است؛ نه به (قبض). علاوه بر آنکه موت را وصفی برای روح شمرده است؛ یعنی، روح به وسیله موت، بدن مادی را ترک کرده و وفات می کند.
به بیان دیگر، آنچه از این آیه و مشابه آن استفاده می شود، آن است که مرگ، تحویل گرفتن است؛ یعنی، آدمی هنگام مرگ با تمام شخصیتش که همان روح او است در اختیار مأموران الهی قرار می گیرد و آنان انسان را دریافت می کنند. بنابراین، مرگ از دیدگاه اسلام، نیستی و نابودی نیست؛ بلکه انتقال از عالمی به عالم دیگر بوده و در حقیقت روز مرگ، هنگام بازگشت به خدا و سوق به سوی او است4.
همچنین از آنجایی که روح از عالم مجردات بوده و از موطن اصلی خود، به نظام مادی و دنیای خاکی هبوط کرده است؛ با مرگ، به سوی عالمی که از سنخ عالم روح و موطن اصلیاش است، قدم برمی دارد.
به بیان دقیق تر، انسان ممزوج از یک اصل و یک فرع است. اصل، (روح) و فرع، (بدن) آدمی است. روح که حقیقت اصلی انسان است، از عالم مجردات بوده و به عالم مادی هبوط کرده است؛ اما بدن خاکی از عالم طبیعت و ماده بوده و با حقیقت روح که از عالم مجردات است بیگانه میباشد. از آنجایی که انسان از ابتدای خلقتش، روی زمین به سوی خداوند در حرکت است 5 ؛ با (مرگ) سرفصل خاصی از این حرکت را در سیر به سوی خداوند، شروع می کند و براساس آن، میان روح مجرد و بدن خاکی جدایی میافتد و با مرگ، روح به منزلی از منزل هایی که در مسیر حرکتش به سوی موطن اصلی و اولی خود وجود دارد، برمیگردد.
امام صادق علیه السلام این حقیقت را چنین توضیح می دهد: (... و به این ترتیب انسان از دو شأن دنیا و آخرت خلق شده است . هنگامی که خداوند این دو شأن را با هم گرد آورد، حیات انسان در زمین مستقر می شود؛ زیرا حیات از شأن آسمان به شأن دنیا نزول کرده است و هنگامی که خداوند میان آن دو شأن مفارقت ایجاد کند، آن مفارقت، (مرگ) است و در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت . بنابراین حیات در زمین و مرگ در آسمان است و این بدین جهت است که در هنگام مرگ، میان روح و جسد [ مادی]، تفرقه ایجاد می شود؛ روح به قدس اولی بازگردانده می شود و جسد در همان زمین باقی میماند؛ زیرا که از شأن دنیا است)6.
بنابراین، مرگ (بازگشت فرع به اصل و سرآغاز صعود و عروج روح است؛ نه انهدام، نابودی و نیستی).
آنکه مردن پیش چشمش (تهلکه) است
امر (لا تلقوا) بگیرد او به دست
وانکه مردن پیش او شد فتح باب
(سارعوا) آید مر او را در خطاب
الحذر! ای مرگ بینان بارعوا
العجل! ای حشر بینان سارعوا
الصّلا! ای لطف بینان افرحوا
البلا! ای قهربینان اترحوا
هر که یوسف دید جان کردش فدی
هر که گرگش دید برگشت از هدی7
پی نوشت:
1. نساء 4، آیه 97؛ انفال (8)، آیه 50؛ سجده (32)، آیه 11؛ غافر (40)، آیه 77؛ مائده (5)، آیه 117؛ نحل (16)، آیه 28 و 70؛ یونس (10)، آیه 46 و 104؛ رعد (13)، آیه 40؛ زمر (39)، آیه 42؛ محمد(47)، آیه 27.
2. فرهنگ بزرگ جامع نوین، مجلد 2 3 4، ص 1723؛ مفردات راغب، ذیل مادّه (وفی).
3. زمر 39، آیه 42.
4. (کَلاّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ. وَ قِیلَ مَنْ راقٍ. وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ. وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ. إِلی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ)؛ (نه چنین است) که او پندارد؛ [ زیرا] آن گه که جان میان گلوگاهش میرسد و گفته می شود: (چاره ساز کیست؟) و داند که همان [ زمان ]فراق است و [ محتضر را] ساق به ساق دیگر در پیچد. آن روز است که به سوی پروردگارت سوق دادن باشد). قیامت 75، آیات 26 30.
5. (یا أَیُّهَا الاْءِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ)؛ (ای انسان! حقا که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد)، انشقاق 84، آیه 6.
6. (الانسان خلق من شأن الدنیا و شأن الاخرة فاذا جمع اللّه بینهما صارت حیاته فی الارض لانه نزل من شأن السماء الی الدنیا، فاذا فرق اللّه بینها صارت تلک...)، محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 117، ح 4.
7. مثنوی معنوی، دفتر سوم، ابیات 3434 3438.
منبع: www.porseman.org





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین