نظر امام‌سجاد علیه السلام درباره مختار و قیام او چه بود؟
امام سجاد(علیه السلام)در جاهایی، قیام مختار را تأیید کردند; چنان که وقتی سر عبیداللّه و دیگر قاتلان امام حسین(علیه السلام)را برای امام(علیه السلام) آوردند، حضرت سجده شکر به جا آوردند و برای مختار دعا کرده، طلب خیر نمودند. 1. امام سجاد (ع) و واقعه حرّه از جمله وقایع اسف بار عصر امام سجّاد(علیه السلام)، که توسط عمّال جنایت کار اموی در مدینه صورت گرفت، واقعه ای است که در تاریخ اسلام، به(واقعه حرّه) شهرت دارد. این حادثه مربوط به قیام مردم مدینه در 25 یا 27 ذی الحجة سال 63 ق. است. در این واقعه، اهل مدینه به رهبری عبداللّه بن حنظله، امویان و یاران و موالیان آنان را که قریب به یک هزار نفر بودند خانه مروان بن حکم را محاصره کردند و سپس وی و اطرافیان او را با خفّت و خواری در حالی که توسط بچه ها سنگسار می شدند از شهر راندند. بزرگان بنی امیّه هنگام خروج، قسم یاد کردند که اگر توانستند، مانع یورش لشکر یزید به مدینه شوند و اگر قادر نبودند، به شام بروند و با لشکر یزید همراهی نکنند. چون خبر قیام مردم مدینه و اخراج امویان به یزید رسید، وی مسلم بن عقبه مُرّی را که مردی سال خورده و از سرسپردگان دربار بنی امیّه بود با پنج هزار تن برای سرکوبی نهضت به مدینه فرستاد و به وی گفت: به آنان سه روز مهلت بده; اگر تسلیم نشدند، با آنان جنگ کن و وقتی پیروز شدی، سه روز هر چه دارند از اموال و اثاث منزل و سلاح و طعام، همه را غارت کن و در اختیار سپاه بگذار. سپاه شام به مدینه یورش برد و پس از وقوع جنگی خونین بین دو گروه و کشته شدن رهبران نهضت، قیام شکست خورد. مسلم به مدت سه روز دست سپاهیان خویش را در کشتن مردم و غارت شهر بازگذاشت و شامیان جنایاتی مرتکب شدند که قلم از نوشتن آن شرم دارد تا آن جا که مسلم را به خاطر این جنایات، (مُسرِف) نامیدند. پس از پایان قتل و غارت، مسلم از مردم مدینه به عنوان (برده یزید) بیعت گرفت. مورّخان در زمینه وقوع این حادثه، دو دلیل ذیل را ذکر کرده اند: 1. چون عبداللّه بن زبیر برادرش عمرو بن زبیر را کشت، در خطبه ای از یزید بدگویی کرد و سپس طی نامه ای مردم را به نافرمانی از یزید فراخواند. حجازی ها بر اطاعت وی گردن نهادند. عبداللّه بن مطیع نیز از سوی ابن زبیر، از مردم مدینه بیعت گرفت. یزید چون از ماجرا آگاه شد، از عثمان بن محمد، کارگزار خود در مدینه، خواست تا گروهی از بزرگان مدینه را برای دل جویی از آنان، نزد یزید بفرستد. حاکم مدینه گروهی از بزرگان شهر از جمله منذر بن زبیر بن عوام، عبداللّه بن ابی، عمرو بن حفص بن مغیره مخزومی و عبداللّه بن حنظله را نزد یزید فرستاد. این گروه به شام رفتند و مورد احترام و اکرام یزید قرار گرفتند; یزید به هر یک از آنان پنجاه هزار درهم داد و به منذر بن زبیر صدهزار درهم بخشید. چون این گروه از شام برگشتند، به جای تعریف و ستایش از یزید، از وی بدگویی کردند و گفتند: (از نزد مردی فاسق آمدیم که دین ندارد، شراب می خورد، برطنبور می کوبد، بردگان در حضورش می نوازند و با سگان، بازی می کند.) سپس با مردم بر سر خلع یزید از خلافت، پیمان بستند و عبداللّه بن حنظله را به رهبری قیام برگزیدند. 2. یعقوبی می نویسد: زمانی که عثمان بن محمد والی مدینه گردید، ابن مینا طبق معمول سالیان گذشته، برای بردن عواید (صوافی)(7) به مدینه آمد. گروهی از مردم از بردن آن اموال، که آن را حق خود می دانستند، امتناع ورزیدند. در این هنگام، بین والی و مردم نزاع بالا گرفت تا منجر به شورش مردم و اخراج امویان از شهر گردید. به نظر می رسد هم بیعت مردم با پسر زبیر و ایستادگی آنان در برابر یزید و هم ابراز انزجار و نفرت از اعمال زشت یزید و هم درگیری مردم در مدینه با عامل یزید دست به دست هم داده و اسباب این قیام را فراهم آورده باشد. البته نباید فراموش کرد که عامل اصلی وقوع این حادثه، تبلیغات حزب زبیری و گرایش مردم به آنان بود; چرا که مردم حجاز، به ویژه مردم مدینه که به ابوبکر و عمر گرایش داشتند و در قتل عثمان شریک بودند، نزد امویان از مقبولیتی برخوردار نبودند. افزون بر این، آنان در عهد خلافت عمر، از بذل و بخشش های فراوان او برخوردار بودند، اما معاویه و پسرش، یزید، در مورد صوافی با آنان برخورد خوبی نداشتند. همین موضوع زمینه ناخشنودی مردم مدینه را از امویان فراهم آورد. * دلایل همراهی نکردن امام سجّاد(علیه السلام) با قیام مدینه. برای پاسخ به این سئوال که چرا امام سجّاد(علیه السلام) با قیام مردم مدینه همراه نشد، باید به بررسی این قیام از جهات گوناگون پرداخت. قیام حرّه دارای جهات مثبتی بود که به دو نمونه از آن ها اشاره می گردد: 1. قیامی ضد اموی بود که انگیزه اش ساقط کردن خلیفه ای فاسد، ستمگر و بی لیاقت بود; 2. مردمانی عابد و زاهد رهبری حرکت را عهده دار بودند. اما با این همه، این حرکت دارای برخی جهات منفی نیز بود که به سبب آن ها، امام سجّاد(علیه السلام) از شرکت در آن، امتناع ورزیدند: 1. این قیام از ماهیت اصیل شیعی برخوردار نبود و دقیقاً در خط زبیریان قرار داشت; چرا که عبداللّه بن زبیر در میان صفوف شورشیان نفوذ زیادی داشت و امام(علیه السلام)نمی خواست افرادی چون عبداللّهِ قدرت طلب، ایشان را پل پیروزی قرار دهند. از سوی دیگر، یزید نیز از اهل مدینه دل خوشی نداشت; چرا که قاتلان پدران وی در بدر و دیگر جنگ ها بودند. همچنین اهل مدینه در شورش علیه عثمان و کشتن او نقش اساسی داشتند.بدین روی، سپاه شام نیز شعارشان در این جنگ، (یا لثاراتِ عثمان) (ای خونخواهان عثمان) بود. نقل شده است که وقتی خبر قتل عام مدینه به یزید رسید، گفت: (لَیْتَ اَشیاخی ببدر شَهدوا جزع الخزرجِ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ) کاش پدرانم که در بدر کشته شدند، شاهد بی تابی خزرجی ها از ضربه نیزه ها بودند. 2. رهبری این نهضت با عبداللّه بن حنظله بود و در این باره، هیچ گونه نظرخواهی از امام(علیه السلام) نشده بود. اما چون رهبران شورش، افرادی مؤمن و صالح بودند و انتقادها و اعتراض های آنان نسبت به حاکمیت یزید کاملا به جا و درست بود، امام حرکت آنان را تخطئه نکردند. از این رو، عدم مخالفت ایشان را می توان موضع گیری مثبتی به سود آن قیام تلقّی کرد. 3. از بزرگ ترین اشتباهات سران قیام حرّه این بود که همانند ابن زبیر که مرکز شورش خود را شهر مکّه قرار داده بود شهر مدینه را مرکز حرکت خود قرار دادند و با این عمل، نهایت اهانت و هتک حرمت را در حقّ شهر پیامبر(صلی الله علیه وآله)روا داشتند، در حالی که این کار مورد تأیید ائمّه اطهار(علیهم السلام)نبود; چنان که امام حسین(علیه السلام)در جریان قیامشان، برای جلوگیری از خون ریزی در خانه خدا و حفظ حرمت کعبه، این شهر را ترک کردند. با ارزیابی اوضاع و ملاحظه اختناق شدیدی که پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)به وجود آمده بود، امام شکست نهضت مدینه را پیش بینی می کردند و می دیدند که کم ترین همکاری شان با مبارزان، خطرناک ترین پیامدها را برای شیعه به دنبال دارد; خود و یاران واقعی شان کشته خواهند شد و باقی مانده نیروهای تشیع از بین می رود، بدون آن که نتیجه ای حاصل شود. از این رو، حفظ اقلّیت شیعه برای آینده، امام(علیه السلام)را از شرکت در چنان قیامی بازمی داشت. امام سجّاد(علیه السلام) با این گونه ملاحظات، از ابتدا در قیام شرکت نجستند و همراه خانواده خود، از شهر خارج شدند و در (یَنْبُع) (چشمه ساری نزدیک مدینه در سمت راست کوه رضوی اقامت گزیدند. حضرت از روی مردانگی و بزرگواری، بنا به خواهش مروان، خانواده اش را پناه دادند و با این کار، نشان دادند که باید بین ظلم یزیدیان و بی پناه بودن خانواده آنان تفاوت گذارد. 2. امام سجاد (ع) قیام مختار ثقفی مختار، فرزند ابوعبیده ثقفی، از کسانی بود که به دلیل قیام علیه قاتلان امام حسین(علیه السلام)شهرت تاریخی یافت. او پیش از قیام امام حسین(علیه السلام) از شیعیان معروف کوفه بود و همان کسی است که وقتی مسلم بن عقیل، فرستاده امام حسین(علیه السلام)، به کوفه رفت، در منزل وی اقامت گزید. وقتی یزید مُرد و شرایط برای قیام مختار در کوفه فراهم گشت، مختار راهی کوفه گردید. آمدن مختار به کوفه مصادف با آمادگی توّابین برای خروج از شهر بود. چنین نقل شده است که مختار پس از آن که موفق شد در کوفه شیعیانی را به سوی خود جذب کند، برای پیشرفت قیامش به امام سجّاد(علیه السلام) نامه ای نوشت و از حضرت یاری جست، ولی امام(علیه السلام) پاسخ مثبت نداد. مختار چون از همکاری امام(علیه السلام)مأیوس شد، نامه ای به محمّد بن حنفیّه نوشت و همان درخواست را کرد. محمّد پذیرفت و مختار به عنوان نماینده محمّد، مردم را به خویش دعوت می کرد. چنین موضعی از جانب امام(علیه السلام) در آن شرایط و اوضاع سیاسی عصر آن حضرت، کاملا منطقی و درست بود; زیرا امام(علیه السلام)نباید در آن شرایط خاص، اقدام به کاری می کرد که نابودی شیعه را در پی داشته باشد. بنابراین، امام(علیه السلام) مصلحت را در رابطه مستقیم با این حرکت ندید، بلکه با تأیید کلّی نهضت، رهبری آن را به محمّد بن حنفیّه واگذارد و او را جانشین خود در این امر ساخت; چنان که در این باره فرمود: (ای عمو، اگر برده ای زنگی هم به پشتیبانی از ما اهل بیت(علیهم السلام)خروج کند، حمایت از او بر مردم لازم است و در این مورد، به شما ولایت دادم; هر گونه صلاح می دانی، عمل کنی.) شاید دلیل واگذاری رهبری نهضت به محمّد، این بود که او از طرف دستگاه حاکم متّهم به مخالفت نبود. گذشته از این موضع گیری درست و به جا، امام(علیه السلام)در جاهایی، قیام مختار را تأیید کردند; چنان که وقتی سر عبیداللّه و دیگر قاتلان امام حسین(علیه السلام)را برای امام(علیه السلام) آوردند، حضرت سجده شکر به جا آوردند و برای مختار دعا کرده، طلب خیر نمودند. امام باقر(علیه السلام)نیز در ملاقات با پسر مختار، سه بار برای وی طلب رحمت کردند و در جواب پسر مختار، که می گفت مردم درباره پدر من می گویند که او کذّاب بوده است، فرمودند: خدا منزّه است. آیا مختار نبود که خانه های ما را ساخت و قاتلان ما را کشت و خون ما را طلب کرد؟ خدا او را رحمت کند. پدرم به من خبر داد که مختار شب ها در خانه فاطمه، دختر علی بن ابی طالب(علیه السلام)، می رفت و او برایش زیرانداز می گذاشت و تکیه گاه می نهاد و مختار از او حدیث می شنید ... هیچ حقّی از ما نزد کسی نبود، مگر این که آن را طلب کرد و قاتلان ما را کشت و خونخواه ما شد. همچنین در روایتی دیگر، امام باقر(علیه السلام)می فرمایند: از مختار بدگویی نکنید که قاتلان ما را کشت و انتقام خون ما را گرفت و بیوه های ما را شوهر داد و در زمان تنگ دستی به ما کمک کرد. 3. امام سجاد (ع) و قیام توّابین نهضت توّابین، که پس از حادثه جانگداز کربلا به طور پنهانی آغاز شده بود، در سال های 64 و 65 ه . ق. به اوج خود رسید و به صورت تهدیدی جدّی علیه ابن زیاد و دست یاران او در واقعه کربلا درآمد. رهبری این حرکت را سلیمان بن صرد خزاعی صحابی پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امام علی(علیه السلام) به عهده داشت و تنی چند از بزرگان و شخصیت های مورد اعتماد و متنفّذ شیعه همچون مسیّب بن نجبه فزاری، عبداللّه بن سعد نفیل اَزْدی، عبداللّه بن وال تمیمی ورفاعة بن شدّاد بجلی نیز از دیگر پایه گذاران نهضت توّابین بودند. این نهضت یک قیام شیعی محض بود. توّابین از معتقدان به حق اهل بیت(علیهم السلام) و از محبّان و شیعیان علی(علیه السلام) بودند و نسبت به فاجعه کربلا، در خود احساس گناه شدید می کردند و در پی توبه و جبران تقصیر بودند. قیام آنان یک قیام سیاسی برای به دست گرفتن حکومت نبود. بدین روی، آنان سیاسی کاری نمی کردند. مختار آنان را به صبر و تحمّل و تعویض فرمان دهی فراخواند، اما آنان سلیمان را به دلیل صحابی بودن و زهد و سابقه اش ترجیح دادند و پیشنهاد وی را رد کردند. * رابطه امام سجّاد(علیه السلام) با توّابین. گرچه ادعا شده است که رهبری توّابین امامت علی بن الحسین(علیه السلام) را پذیرفته بود، اما در منابع کهن، رابطه آشکاری بین امام سجّاد(علیه السلام) و توّابین ثبت نشده است. آنچه مهم به نظر می رسد آن است که توّابین در مجموع، این هدف را دنبال می کردند که در صورت پیروزی، حکومت را به اهل بیت(علیهم السلام) واگذار کنند و در آن عصر، از نسل حضرت فاطمه(علیها السلام) کسی جز علی بن الحسین(علیه السلام) شایسته این کار نبود. به عبارت دیگر، آنان دعوت به اهل بیت(علیهم السلام) را در رأس برنامه انقلابی خود قرار داده بودند. عبیداللّه بن عبداللّه، سخنگو و مبلّغ توّابین، در مقام دعوت مردم به قیام، در این زمینه چنین گفت: ما شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و خون خواهی اهل بیتش و جنگ با قاسطین و مارقین فرامی خوانیم. اگر در این راه کشته شدیم، آنچه خداوند در جهان آخرت برای پاکان فراهم آورده بهتر است و اگر پیروز شدیم، حکومت و رهبری جامعه را به اهل بیت پیامبرمان باز می گردانیم. آنان در میدان جنگ نیز زمانی که در برابر سپاه شام در حال آماده باش بودند، هدف و فلسفه قیام خود را چنین اعلام کردند: حکومت را به اهل بیت پیامبرمان بازمی گردانیم; آنان که خدا به واسطه شان به ما نعمت و کرامت ارزانی داشته است. بنابراین، گرچه دلیل و روایت خاصی از امام سجّاد(علیه السلام) بر تأیید این نهضت وجود ندارد، اما بدون تردید، قیام توّابین مورد تأیید امام(علیه السلام) قرار داشت; چرا که قیام آنان همچون قیام مختار، برای خون خواهی امام حسین(علیه السلام) بود و این حرکت چنان که خواهد آمد مورد تأیید امام(علیه السلام)قرار داشت. 4.امام سجاد (ع) و شورش عبداللّه بن زبیر چون معاویه مُرد و یزید حاکم شد و از مردم برای خود بیعت گرفت، از جمله کسانی که از بیعت با وی سرتافت، عبداللّه بن زبیر بود. وی خود دعوی خلافت داشت، اما مردم چندان به او توجه نداشتند. پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)، ابن زبیر از شرایط پیش آمده استفاده کرد و در برابر یزید، عَلَم مخالفت برافراشت و خود را خلیفه خواند و از مردم به صورت مخفی بر اساس خلافت شورایی، بیعت گرفت. وی به مدت دوازده سال بر حجاز و عراق و یمن و خراسان حکم راند. گرچه یزید در سال های آخر عمر خود، مسلم بن عقبه را مأمور سرکوبی وی کرد، ولی پیش از آن که مسلم کار ابن زبیر را یکسره کند، یزید مُرد و بدین سان، بیش از یک دهه، ابن زبیر خلافت کرد و سرانجام، در حکومت عبدالملک و توسط خون خواری چون حجّاج بن یوسف کشته شد و تمام مناطق تحت قلمرو حکومتش به دست عبدالملک افتاد. شورش عبداللّه بن زبیر حرکتی الهی و در راستای اهداف ائمّه معصوم(علیهم السلام) نبود، بلکه هدف وی برپایی مجدّد حاکمیت قریش بر مبنای حکومت عصر راشدین بود; یعنی زنده کردن دوباره طرح شورایی خلافت (با توجه به سوابق خود و نیز شرکت پدرش در شورا) در مقابل حاکمیت موروثی اموی و نیز در مقابل حقّانیت حاکمیت اهل بیت(علیهم السلام). ابن زبیر به دلیل مخالفت دایمی با اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) چندان محبوبیتی در بین مردم نداشت; او مشوّق پدرش در راه انداختن جنگ جمل و مخالفت با خلافت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بود. امام علی(علیه السلام) در این باره می فرماید: زبیر همواره با ما اهل بیت بود تا زمانی که پسر نامبارکش، عبداللّه پدید آمد. ابن زبیر همچنین به تعبیر عبداللّه بن عمر، محرّک عایشه برای راه اندازی جنگ جمل بود. وی به عبداللّه بن عباس گفت: (من چهل سال است که بغض شما را در سینه پنهان کرده ام.) او مدت چهل روز (ظاهراً چهل جمعه) در خطبه از درود فرستادن بر پیامبر(صلی الله علیه وآله)خودداری کرد و در توجیه این عمل گفت: (پیامبر(صلی الله علیه وآله)خویشاوندان بدی دارد که هنگام بردن نام او، گردن خویش را برمی افرازند.) ابن زبیر در مدتی که در حجاز حاکم بود، بنی هاشم و دوست داران آنان را مورد آزار و اذیت فراوان قرار داد; چنان که محمّد بن حنفیّه و عبداللّه بن عباس را به همراه 24 تن از بنی هاشم در مدخل چاه زمزم زندانی کرد و آن ها را مخیّر به بیعت با او یا در آتش سوختن کرد که در نهایت، آنان توسط فرستادگان مختار، با هجوم ناگهانی نجات یافتند. برادرش، مصعب بن زبیر، شیعیان عراق را قتل عام کرد و حتی به زنان نیز رحم نکرد. ابن زبیر از موقعیت امام سجّاد(علیه السلام) آگاه بود. به همین دلیل، کارهای حضرت را زیر نظر داشت. او به بیعت و تأیید امام(علیه السلام) و در پی آن، علویان و دوست داران آنان نیازمند بود و بر آن نیز اصرار داشت و با تهدید و فرستادن نامه، می خواست از محمّدبن حنفیّه و ابن عباس بیعت بگیرد. آن دو چون حاضر به بیعت نشدند، از مکّه رانده شده، به طائف رفتند. امام سجّاد(علیه السلام)با توجه به دیدگاه خصمانه و کینه توزانه و نیز اعمال ناشایست ابن زبیر نسبت به بنی هاشم و اهل بیت(علیهم السلام)، نه تنها شورش او را تأیید نکرد، بلکه از فتنه وی نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) و شیعیان بیم داشت و از آن اظهار نگرانی می کرد، اما علیه آن نیز اقدامی ننمود; چرا که هرگونه اقدامی علیه حاکمیت ابن زبیر، به سود امویان تمام می شد. 5 . سکوت امام سجّاد (علیه السلام) در برابر خوارج پس از واقعه نهروان، حضرت علی(علیه السلام)شیعیان را از جنگ با خوارج نهی کردند و فرمودند: لاتُقاتِلوا الخوارجَ بعدی; فلیسَ مَنْ طَلَب الحقَّ فَاخطأهُ کَمَنْ طَلَبَ الباطلَ فأدرکَهُ. پس از من با خوارج نبرد نکنید; زیرا کسی که در جستوجوی حق بوده و خطا کرده همانند کسی نیست که در پی باطل بوده و آن را یافته است. امام علی(علیه السلام) با این دستورالعمل، به شیعیان خود اعلام کردند که جنگ و مبارزه باید با دشمن اصلی دین; یعنی امویان باشد و هرگونه مبارزه علیه خوارج، که با امویان درگیر بودند، به سود بنی امیّه و به ضرر جامعه اسلامی و تضعیف بنیه مسلمانان و تقویت قوای بنی امیّه تمام می شود و این یعنی خیانت در حق اسلام و امّت اسلامی. از این رو، حضرت، شیعیان را از این عمل بازمی داشتند. اما چنین دستورالعملی از ناحیه برخی شیعیان رعایت نگردید. نه تنها امیرالمؤمنین(علیه السلام) شیعیان را از نبرد با خوارج بازمی داشتند، بلکه امام حسن(علیه السلام)نیز با سیره عملی خود، چنین نبردی را ناپسند دانستند. هنگامی که امام(علیه السلام)پس از صلح با معاویه، عازم مدینه شدند، خوارج شورش خود را آغاز کرده بودند. معاویه طی نامه ای از امام(علیه السلام)خواست تا مأموریت جنگ با خوارج را به عهده بگیرند، ولی امام(علیه السلام) در جواب نوشتند: اگر می خواستم با کسی از اهل قبله بجنگم، از تو شروع می کردم. امام سجّاد(علیه السلام) نیز به پیروی از امامان پیش از خود، در عصر امامت خویش، هیچ موضعی علیه خوارج نگرفتند و با این که آنان گروهی منحرف و دارای عقاید باطل بودند، حضرت نه درگیری های آنان را تأیید کردند و نه آنان را انکار نمودند. منبع:کتاب بررسی نقش امام سجاد (ع) در رهبری شیعه، محمد رنجبر
عنوان سوال:

نظر امام‌سجاد علیه السلام درباره مختار و قیام او چه بود؟


پاسخ:

امام سجاد(علیه السلام)در جاهایی، قیام مختار را تأیید کردند; چنان که وقتی سر عبیداللّه و دیگر قاتلان امام حسین(علیه السلام)را برای امام(علیه السلام) آوردند، حضرت سجده شکر به جا آوردند و برای مختار دعا کرده، طلب خیر نمودند.

1. امام سجاد (ع) و واقعه حرّه
از جمله وقایع اسف بار عصر امام سجّاد(علیه السلام)، که توسط عمّال جنایت کار اموی در مدینه صورت گرفت، واقعه ای است که در تاریخ اسلام، به(واقعه حرّه) شهرت دارد. این حادثه مربوط به قیام مردم مدینه در 25 یا 27 ذی الحجة سال 63 ق. است.
در این واقعه، اهل مدینه به رهبری عبداللّه بن حنظله، امویان و یاران و موالیان آنان را که قریب به یک هزار نفر بودند خانه مروان بن حکم را محاصره کردند و سپس وی و اطرافیان او را با خفّت و خواری در حالی که توسط بچه ها سنگسار می شدند از شهر راندند. بزرگان بنی امیّه هنگام خروج، قسم یاد کردند که اگر توانستند، مانع یورش لشکر یزید به مدینه شوند و اگر قادر نبودند، به شام بروند و با لشکر یزید همراهی نکنند.
چون خبر قیام مردم مدینه و اخراج امویان به یزید رسید، وی مسلم بن عقبه مُرّی را که مردی سال خورده و از سرسپردگان دربار بنی امیّه بود با پنج هزار تن برای سرکوبی نهضت به مدینه فرستاد و به وی گفت: به آنان سه روز مهلت بده; اگر تسلیم نشدند، با آنان جنگ کن و وقتی پیروز شدی، سه روز هر چه دارند از اموال و اثاث منزل و سلاح و طعام، همه را غارت کن و در اختیار سپاه بگذار.
سپاه شام به مدینه یورش برد و پس از وقوع جنگی خونین بین دو گروه و کشته شدن رهبران نهضت، قیام شکست خورد. مسلم به مدت سه روز دست سپاهیان خویش را در کشتن مردم و غارت شهر بازگذاشت و شامیان جنایاتی مرتکب شدند که قلم از نوشتن آن شرم دارد تا آن جا که مسلم را به خاطر این جنایات، (مُسرِف) نامیدند. پس از پایان قتل و غارت، مسلم از مردم مدینه به عنوان (برده یزید) بیعت گرفت.
مورّخان در زمینه وقوع این حادثه، دو دلیل ذیل را ذکر کرده اند:
1. چون عبداللّه بن زبیر برادرش عمرو بن زبیر را کشت، در خطبه ای از یزید بدگویی کرد و سپس طی نامه ای مردم را به نافرمانی از یزید فراخواند. حجازی ها بر اطاعت وی گردن نهادند. عبداللّه بن مطیع نیز از سوی ابن زبیر، از مردم مدینه بیعت گرفت. یزید چون از ماجرا آگاه شد، از عثمان بن محمد، کارگزار خود در مدینه، خواست تا گروهی از بزرگان مدینه را برای دل جویی از آنان، نزد یزید بفرستد. حاکم مدینه گروهی از بزرگان شهر از جمله منذر بن زبیر بن عوام، عبداللّه بن ابی، عمرو بن حفص بن مغیره مخزومی و عبداللّه بن حنظله را نزد یزید فرستاد. این گروه به شام رفتند و مورد احترام و اکرام یزید قرار گرفتند; یزید به هر یک از آنان پنجاه هزار درهم داد و به منذر بن زبیر صدهزار درهم بخشید. چون این گروه از شام برگشتند، به جای تعریف و ستایش از یزید، از وی بدگویی کردند و گفتند: (از نزد مردی فاسق آمدیم که دین ندارد، شراب می خورد، برطنبور می کوبد، بردگان در حضورش می نوازند و با سگان، بازی می کند.)
سپس با مردم بر سر خلع یزید از خلافت، پیمان بستند و عبداللّه بن حنظله را به رهبری قیام برگزیدند.
2. یعقوبی می نویسد: زمانی که عثمان بن محمد والی مدینه گردید، ابن مینا طبق معمول سالیان گذشته، برای بردن عواید (صوافی)(7) به مدینه آمد. گروهی از مردم از بردن آن اموال، که آن را حق خود می دانستند، امتناع ورزیدند. در این هنگام، بین والی و مردم نزاع بالا گرفت تا منجر به شورش مردم و اخراج امویان از شهر گردید.
به نظر می رسد هم بیعت مردم با پسر زبیر و ایستادگی آنان در برابر یزید و هم ابراز انزجار و نفرت از اعمال زشت یزید و هم درگیری مردم در مدینه با عامل یزید دست به دست هم داده و اسباب این قیام را فراهم آورده باشد. البته نباید فراموش کرد که عامل اصلی وقوع این حادثه، تبلیغات حزب زبیری و گرایش مردم به آنان بود; چرا که مردم حجاز، به ویژه مردم مدینه که به ابوبکر و عمر گرایش داشتند و در قتل عثمان شریک بودند، نزد امویان از مقبولیتی برخوردار نبودند.
افزون بر این، آنان در عهد خلافت عمر، از بذل و بخشش های فراوان او برخوردار بودند، اما معاویه و پسرش، یزید، در مورد صوافی با آنان برخورد خوبی نداشتند. همین موضوع زمینه ناخشنودی مردم مدینه را از امویان فراهم آورد.

* دلایل همراهی نکردن امام سجّاد(علیه السلام) با قیام مدینه.

برای پاسخ به این سئوال که چرا امام سجّاد(علیه السلام) با قیام مردم مدینه همراه نشد، باید به بررسی این قیام از جهات گوناگون پرداخت. قیام حرّه دارای جهات مثبتی بود که به دو نمونه از آن ها اشاره می گردد:
1. قیامی ضد اموی بود که انگیزه اش ساقط کردن خلیفه ای فاسد، ستمگر و بی لیاقت بود;
2. مردمانی عابد و زاهد رهبری حرکت را عهده دار بودند.
اما با این همه، این حرکت دارای برخی جهات منفی نیز بود که به سبب آن ها، امام سجّاد(علیه السلام) از شرکت در آن، امتناع ورزیدند:
1. این قیام از ماهیت اصیل شیعی برخوردار نبود و دقیقاً در خط زبیریان قرار داشت; چرا که عبداللّه بن زبیر در میان صفوف شورشیان نفوذ زیادی داشت و امام(علیه السلام)نمی خواست افرادی چون عبداللّهِ قدرت طلب، ایشان را پل پیروزی قرار دهند.
از سوی دیگر، یزید نیز از اهل مدینه دل خوشی نداشت; چرا که قاتلان پدران وی در بدر و دیگر جنگ ها بودند. همچنین اهل مدینه در شورش علیه عثمان و کشتن او نقش اساسی داشتند.بدین روی، سپاه شام نیز شعارشان در این جنگ، (یا لثاراتِ عثمان) (ای خونخواهان عثمان) بود.
نقل شده است که وقتی خبر قتل عام مدینه به یزید رسید، گفت:
(لَیْتَ اَشیاخی ببدر شَهدوا جزع الخزرجِ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ)
کاش پدرانم که در بدر کشته شدند، شاهد بی تابی خزرجی ها از ضربه نیزه ها بودند.
2. رهبری این نهضت با عبداللّه بن حنظله بود و در این باره، هیچ گونه نظرخواهی از امام(علیه السلام) نشده بود. اما چون رهبران شورش، افرادی مؤمن و صالح بودند و انتقادها و اعتراض های آنان نسبت به حاکمیت یزید کاملا به جا و درست بود، امام حرکت آنان را تخطئه نکردند. از این رو، عدم مخالفت ایشان را می توان موضع گیری مثبتی به سود آن قیام تلقّی کرد.
3. از بزرگ ترین اشتباهات سران قیام حرّه این بود که همانند ابن زبیر که مرکز شورش خود را شهر مکّه قرار داده بود شهر مدینه را مرکز حرکت خود قرار دادند و با این عمل، نهایت اهانت و هتک حرمت را در حقّ شهر پیامبر(صلی الله علیه وآله)روا داشتند، در حالی که این کار مورد تأیید ائمّه اطهار(علیهم السلام)نبود; چنان که امام حسین(علیه السلام)در جریان قیامشان، برای جلوگیری از خون ریزی در خانه خدا و حفظ حرمت کعبه، این شهر را ترک کردند.
با ارزیابی اوضاع و ملاحظه اختناق شدیدی که پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)به وجود آمده بود، امام شکست نهضت مدینه را پیش بینی می کردند و می دیدند که کم ترین همکاری شان با مبارزان، خطرناک ترین پیامدها را برای شیعه به دنبال دارد; خود و یاران واقعی شان کشته خواهند شد و باقی مانده نیروهای تشیع از بین می رود، بدون آن که نتیجه ای حاصل شود. از این رو، حفظ اقلّیت شیعه برای آینده، امام(علیه السلام)را از شرکت در چنان قیامی بازمی داشت.
امام سجّاد(علیه السلام) با این گونه ملاحظات، از ابتدا در قیام شرکت نجستند و همراه خانواده خود، از شهر خارج شدند و در (یَنْبُع) (چشمه ساری نزدیک مدینه در سمت راست کوه رضوی اقامت گزیدند. حضرت از روی مردانگی و بزرگواری، بنا به خواهش مروان، خانواده اش را پناه دادند و با این کار، نشان دادند که باید بین ظلم یزیدیان و بی پناه بودن خانواده آنان تفاوت گذارد.

2. امام سجاد (ع) قیام مختار ثقفی
مختار، فرزند ابوعبیده ثقفی، از کسانی بود که به دلیل قیام علیه قاتلان امام حسین(علیه السلام)شهرت تاریخی یافت. او پیش از قیام امام حسین(علیه السلام) از شیعیان معروف کوفه بود و همان کسی است که وقتی مسلم بن عقیل، فرستاده امام حسین(علیه السلام)، به کوفه رفت، در منزل وی اقامت گزید.
وقتی یزید مُرد و شرایط برای قیام مختار در کوفه فراهم گشت، مختار راهی کوفه گردید. آمدن مختار به کوفه مصادف با آمادگی توّابین برای خروج از شهر بود.
چنین نقل شده است که مختار پس از آن که موفق شد در کوفه شیعیانی را به سوی خود جذب کند، برای پیشرفت قیامش به امام سجّاد(علیه السلام) نامه ای نوشت و از حضرت یاری جست، ولی امام(علیه السلام) پاسخ مثبت نداد. مختار چون از همکاری امام(علیه السلام)مأیوس شد، نامه ای به محمّد بن حنفیّه نوشت و همان درخواست را کرد. محمّد پذیرفت و مختار به عنوان نماینده محمّد، مردم را به خویش دعوت می کرد.
چنین موضعی از جانب امام(علیه السلام) در آن شرایط و اوضاع سیاسی عصر آن حضرت، کاملا منطقی و درست بود; زیرا امام(علیه السلام)نباید در آن شرایط خاص، اقدام به کاری می کرد که نابودی شیعه را در پی داشته باشد.
بنابراین، امام(علیه السلام) مصلحت را در رابطه مستقیم با این حرکت ندید، بلکه با تأیید کلّی نهضت، رهبری آن را به محمّد بن حنفیّه واگذارد و او را جانشین خود در این امر ساخت; چنان که در این باره فرمود: (ای عمو، اگر برده ای زنگی هم به پشتیبانی از ما اهل بیت(علیهم السلام)خروج کند، حمایت از او بر مردم لازم است و در این مورد، به شما ولایت دادم; هر گونه صلاح می دانی، عمل کنی.)
شاید دلیل واگذاری رهبری نهضت به محمّد، این بود که او از طرف دستگاه حاکم متّهم به مخالفت نبود. گذشته از این موضع گیری درست و به جا، امام(علیه السلام)در جاهایی، قیام مختار را تأیید کردند; چنان که وقتی سر عبیداللّه و دیگر قاتلان امام حسین(علیه السلام)را برای امام(علیه السلام) آوردند، حضرت سجده شکر به جا آوردند و برای مختار دعا کرده، طلب خیر نمودند.
امام باقر(علیه السلام)نیز در ملاقات با پسر مختار، سه بار برای وی طلب رحمت کردند و در جواب پسر مختار، که می گفت مردم درباره پدر من می گویند که او کذّاب بوده است، فرمودند:
خدا منزّه است. آیا مختار نبود که خانه های ما را ساخت و قاتلان ما را کشت و خون ما را طلب کرد؟ خدا او را رحمت کند. پدرم به من خبر داد که مختار شب ها در خانه فاطمه، دختر علی بن ابی طالب(علیه السلام)، می رفت و او برایش زیرانداز می گذاشت و تکیه گاه می نهاد و مختار از او حدیث می شنید ...
هیچ حقّی از ما نزد کسی نبود، مگر این که آن را طلب کرد و قاتلان ما را کشت و خونخواه ما شد.
همچنین در روایتی دیگر، امام باقر(علیه السلام)می فرمایند:
از مختار بدگویی نکنید که قاتلان ما را کشت و انتقام خون ما را گرفت و بیوه های ما را شوهر داد و در زمان تنگ دستی به ما کمک کرد.

3. امام سجاد (ع) و قیام توّابین
نهضت توّابین، که پس از حادثه جانگداز کربلا به طور پنهانی آغاز شده بود، در سال های 64 و 65 ه . ق. به اوج خود رسید و به صورت تهدیدی جدّی علیه ابن زیاد و دست یاران او در واقعه کربلا درآمد.
رهبری این حرکت را سلیمان بن صرد خزاعی صحابی پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امام علی(علیه السلام) به عهده داشت و تنی چند از بزرگان و شخصیت های مورد اعتماد و متنفّذ شیعه همچون مسیّب بن نجبه فزاری، عبداللّه بن سعد نفیل اَزْدی، عبداللّه بن وال تمیمی ورفاعة بن شدّاد بجلی نیز از دیگر پایه گذاران نهضت توّابین بودند.
این نهضت یک قیام شیعی محض بود. توّابین از معتقدان به حق اهل بیت(علیهم السلام) و از محبّان و شیعیان علی(علیه السلام) بودند و نسبت به فاجعه کربلا، در خود احساس گناه شدید می کردند و در پی توبه و جبران تقصیر بودند. قیام آنان یک قیام سیاسی برای به دست گرفتن حکومت نبود. بدین روی، آنان سیاسی کاری نمی کردند. مختار آنان را به صبر و تحمّل و تعویض فرمان دهی فراخواند، اما آنان سلیمان را به دلیل صحابی بودن و زهد و سابقه اش ترجیح دادند و پیشنهاد وی را رد کردند.

* رابطه امام سجّاد(علیه السلام) با توّابین.

گرچه ادعا شده است که رهبری توّابین امامت علی بن الحسین(علیه السلام) را پذیرفته بود، اما در منابع کهن، رابطه آشکاری بین امام سجّاد(علیه السلام) و توّابین ثبت نشده است. آنچه مهم به نظر می رسد آن است که توّابین در مجموع، این هدف را دنبال می کردند که در صورت پیروزی، حکومت را به اهل بیت(علیهم السلام) واگذار کنند و در آن عصر، از نسل حضرت فاطمه(علیها السلام) کسی جز علی بن الحسین(علیه السلام) شایسته این کار نبود. به عبارت دیگر، آنان دعوت به اهل بیت(علیهم السلام) را در رأس برنامه انقلابی خود قرار داده بودند.
عبیداللّه بن عبداللّه، سخنگو و مبلّغ توّابین، در مقام دعوت مردم به قیام، در این زمینه چنین گفت:
ما شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و خون خواهی اهل بیتش و جنگ با قاسطین و مارقین فرامی خوانیم. اگر در این راه کشته شدیم، آنچه خداوند در جهان آخرت برای پاکان فراهم آورده بهتر است و اگر پیروز شدیم، حکومت و رهبری جامعه را به اهل بیت پیامبرمان باز می گردانیم.
آنان در میدان جنگ نیز زمانی که در برابر سپاه شام در حال آماده باش بودند، هدف و فلسفه قیام خود را چنین اعلام کردند:
حکومت را به اهل بیت پیامبرمان بازمی گردانیم; آنان که خدا به واسطه شان به ما نعمت و کرامت ارزانی داشته است.
بنابراین، گرچه دلیل و روایت خاصی از امام سجّاد(علیه السلام) بر تأیید این نهضت وجود ندارد، اما بدون تردید، قیام توّابین مورد تأیید امام(علیه السلام) قرار داشت; چرا که قیام آنان همچون قیام مختار، برای خون خواهی امام حسین(علیه السلام) بود و این حرکت چنان که خواهد آمد مورد تأیید امام(علیه السلام)قرار داشت.

4.امام سجاد (ع) و شورش عبداللّه بن زبیر
چون معاویه مُرد و یزید حاکم شد و از مردم برای خود بیعت گرفت، از جمله کسانی که از بیعت با وی سرتافت، عبداللّه بن زبیر بود. وی خود دعوی خلافت داشت، اما مردم چندان به او توجه نداشتند. پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)، ابن زبیر از شرایط پیش آمده استفاده کرد و در برابر یزید، عَلَم مخالفت برافراشت و خود را خلیفه خواند و از مردم به صورت مخفی بر اساس خلافت شورایی، بیعت گرفت. وی به مدت دوازده سال بر حجاز و عراق و یمن و خراسان حکم راند.
گرچه یزید در سال های آخر عمر خود، مسلم بن عقبه را مأمور سرکوبی وی کرد، ولی پیش از آن که مسلم کار ابن زبیر را یکسره کند، یزید مُرد و بدین سان، بیش از یک دهه، ابن زبیر خلافت کرد و سرانجام، در حکومت عبدالملک و توسط خون خواری چون حجّاج بن یوسف کشته شد و تمام مناطق تحت قلمرو حکومتش به دست عبدالملک افتاد.
شورش عبداللّه بن زبیر حرکتی الهی و در راستای اهداف ائمّه معصوم(علیهم السلام) نبود، بلکه هدف وی برپایی مجدّد حاکمیت قریش بر مبنای حکومت عصر راشدین بود; یعنی زنده کردن دوباره طرح شورایی خلافت (با توجه به سوابق خود و نیز شرکت پدرش در شورا) در مقابل حاکمیت موروثی اموی و نیز در مقابل حقّانیت حاکمیت اهل بیت(علیهم السلام). ابن زبیر به دلیل مخالفت دایمی با اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) چندان محبوبیتی در بین مردم نداشت; او مشوّق پدرش در راه انداختن جنگ جمل و مخالفت با خلافت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بود.
امام علی(علیه السلام) در این باره می فرماید:
زبیر همواره با ما اهل بیت بود تا زمانی که پسر نامبارکش، عبداللّه پدید آمد.
ابن زبیر همچنین به تعبیر عبداللّه بن عمر، محرّک عایشه برای راه اندازی جنگ جمل بود. وی به عبداللّه بن عباس گفت: (من چهل سال است که بغض شما را در سینه پنهان کرده ام.)
او مدت چهل روز (ظاهراً چهل جمعه) در خطبه از درود فرستادن بر پیامبر(صلی الله علیه وآله)خودداری کرد و در توجیه این عمل گفت: (پیامبر(صلی الله علیه وآله)خویشاوندان بدی دارد که هنگام بردن نام او، گردن خویش را برمی افرازند.)
ابن زبیر در مدتی که در حجاز حاکم بود، بنی هاشم و دوست داران آنان را مورد آزار و اذیت فراوان قرار داد; چنان که محمّد بن حنفیّه و عبداللّه بن عباس را به همراه 24 تن از بنی هاشم در مدخل چاه زمزم زندانی کرد و آن ها را مخیّر به بیعت با او یا در آتش سوختن کرد که در نهایت، آنان توسط فرستادگان مختار، با هجوم ناگهانی نجات یافتند. برادرش، مصعب بن زبیر، شیعیان عراق را قتل عام کرد و حتی به زنان نیز رحم نکرد.
ابن زبیر از موقعیت امام سجّاد(علیه السلام) آگاه بود. به همین دلیل، کارهای حضرت را زیر نظر داشت. او به بیعت و تأیید امام(علیه السلام) و در پی آن، علویان و دوست داران آنان نیازمند بود و بر آن نیز اصرار داشت و با تهدید و فرستادن نامه، می خواست از محمّدبن حنفیّه و ابن عباس بیعت بگیرد. آن دو چون حاضر به بیعت نشدند، از مکّه رانده شده، به طائف رفتند.
امام سجّاد(علیه السلام)با توجه به دیدگاه خصمانه و کینه توزانه و نیز اعمال ناشایست ابن زبیر نسبت به بنی هاشم و اهل بیت(علیهم السلام)، نه تنها شورش او را تأیید نکرد، بلکه از فتنه وی نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) و شیعیان بیم داشت و از آن اظهار نگرانی می کرد، اما علیه آن نیز اقدامی ننمود; چرا که هرگونه اقدامی علیه حاکمیت ابن زبیر، به سود امویان تمام می شد.

5 . سکوت امام سجّاد (علیه السلام) در برابر خوارج
پس از واقعه نهروان، حضرت علی(علیه السلام)شیعیان را از جنگ با خوارج نهی کردند و فرمودند:
لاتُقاتِلوا الخوارجَ بعدی; فلیسَ مَنْ طَلَب الحقَّ فَاخطأهُ کَمَنْ طَلَبَ الباطلَ فأدرکَهُ.
پس از من با خوارج نبرد نکنید; زیرا کسی که در جستوجوی حق بوده و خطا کرده همانند کسی نیست که در پی باطل بوده و آن را یافته است.
امام علی(علیه السلام) با این دستورالعمل، به شیعیان خود اعلام کردند که جنگ و مبارزه باید با دشمن اصلی دین; یعنی امویان باشد و هرگونه مبارزه علیه خوارج، که با امویان درگیر بودند، به سود بنی امیّه و به ضرر جامعه اسلامی و تضعیف بنیه مسلمانان و تقویت قوای بنی امیّه تمام می شود و این یعنی خیانت در حق اسلام و امّت اسلامی. از این رو، حضرت، شیعیان را از این عمل بازمی داشتند. اما چنین دستورالعملی از ناحیه برخی شیعیان رعایت نگردید.
نه تنها امیرالمؤمنین(علیه السلام) شیعیان را از نبرد با خوارج بازمی داشتند، بلکه امام حسن(علیه السلام)نیز با سیره عملی خود، چنین نبردی را ناپسند دانستند. هنگامی که امام(علیه السلام)پس از صلح با معاویه، عازم مدینه شدند، خوارج شورش خود را آغاز کرده بودند. معاویه طی نامه ای از امام(علیه السلام)خواست تا مأموریت جنگ با خوارج را به عهده بگیرند، ولی امام(علیه السلام) در جواب نوشتند:
اگر می خواستم با کسی از اهل قبله بجنگم، از تو شروع می کردم.
امام سجّاد(علیه السلام) نیز به پیروی از امامان پیش از خود، در عصر امامت خویش، هیچ موضعی علیه خوارج نگرفتند و با این که آنان گروهی منحرف و دارای عقاید باطل بودند، حضرت نه درگیری های آنان را تأیید کردند و نه آنان را انکار نمودند.

منبع:کتاب بررسی نقش امام سجاد (ع) در رهبری شیعه، محمد رنجبر





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین