حضرت سلیمان(علیه السلام) فرزند حضرت داود(علیه السلام) بود و خداوند پس از حضرت داود، حکومت بر انسان ها، جنّ ها و حیوانات را به او داد. با پرندگان سخن می گفت و جنیّان در خدمت او بودند. باد در تسخیر آن حضرت بود. وی با علم و تدبیر و حکمت، حکومتی بی نظیر را اداره کرد. هنگامی که مرگ حضرت سلیمان فرا رسید، در حالی که بر عصا تکیه کرده بود، جان داد و هیچ کس از جنّ و انس آگاه نشدند، تا این که موریانه عصای او را خورد و عصا شکست و سلیمان بر زمین افتاد، ابتدا جنیّان آگاهی یافتند.[1] در قرآن به گوشه هایی از سرگذشت حضرت سلیمان(علیه السلام) اشاره شده است؛ از جمله: سلیمان حکومت داود را به ارث برد؛[2] حکومت بزرگی تشکیل داد؛ جنّ و انس و باد در تسخیر او بودند و با پرندگان سخن می گفت.[3] در قرآن حدود ده بار از حضرت سلیمان با جملاتی مانند؛ توصیف به حکم، علم،[4] منطق الطیر،[5]... مدح شده است. گفتگوی حضرت سلیمان با مورچه ها حضرت سلیمان(علیه السلام) لشگریان خود را که شامل انسان ها، جنیّان و پرندگان بودند، جمع کرد و حرکت داد تا به وادی نمل سرزمین مورچگان که مفسران معتقدند در شام بوده است رسیدند. یک مورچه به سایر مورچگان گفت: (به خانه هایتان بروید تا سلیمان و لشگریانش، ناخواسته شما را لگدکوب نکنند) حضرت سلیمان تبسّم کرد و فرمود: (خدایا! به من الهام کن تا نعمتی را که به من و پدرم بخشیدی، شکر گزارم و عمل صالح انجام دهم.)[6] حضرت سلیمان(علیه السلام) و پادشاه سبأ حضرت سلیمان(علیه السلام) از حال پرندگان جویا شد و پرسید: هدهد کجا است؟ چرا غایب است؟ یا او را تنبیه می کنم و یا باید عذر موجه بیاورد! کمی صبر کرد، هدهد حاضر شد و عرض کرد: خبری دارم که از آن آگاه نیستی؛ از سرزمین سبا خبری آورده ام؛ من در آن جا زنی را دیدم که حکومت می کرد و تخت بزرگی داشت. او و اطرافیانش در برابر خورشید سجده می کردند و شیطان آن ها را فریب داده و گمراهشان ساخته است؛ آن ها به خداوند آسمان و زمین سجده نمی کنند. سلیمان(علیه السلام) فرمود: باید صداقت تو بر من روشن شود؛ این نامه ی مرا به آن جا ببر و به آن ها برسان و از دور عکس العمل آن ها را زیر نظر داشته باش! هدهد نامه را برد و بر تخت بلقیس پادشاه سبا انداخت. بلقیس گفت: ای مردم! برای من نامه ی محترمانه از جانب سلیمان رسیده که در آن نوشته است: (بسم الله الرحمن الرحیم، برتری جویی نکنید و تسلیم حق شوید و نزد من بیایید.) آن گاه بلقیس گفت: ای اشراف و بزرگان! نظر خود را باز گویید، من هیچ کار مهمی بدون مشورت شما انجام نداده ام. اطرافیان گفتند: ما برای جنگ، قدرت و نیروی کافی داریم، ولی هر چه شما امر کنید! بلقیس گفت: پادشاهان وقتی با زور وارد شهری شوند، آن جا را به فساد می کشند و بزرگان آن ها را اسیر می کنند و به ذلّت می افکنند. من هدیه ای برای آن ها می فرستم تا ببینم فرستادگان من چه گزارشی می دهند. هنگامی که نماینده ی بلقیس نزد حضرت سلیمان(علیه السلام) آمد، سلیمان(علیه السلام)فرمود: آیا می خواهید به من کمک مادی کنید؟! بدانید آنچه خدا به من عطا فرمود، از آنچه به شما داده بهتر است؛ شما با پیش کشتان خوشحال می شوید. به سوی آنان برو! ما با لشگریانی به سوی شما خواهیم آمد که قدرت مقابله نداشته باشید و آن ها را با ذلت و خواری بیرون خواهیم کرد! سلیمان(علیه السلام)فرمود: ای بزرگان! چه کسی می تواند قبل از آن که آن ها تسلیم شوند و بیایند، تخت پادشاهشان را نزد من حاضر کند؟ عفریتی از جنیّان گفت: قبل از این که از جا برخیزی، تخت او را نزد تو حاضر می کنم، من قدرت چنین کاری را دارم! آصف بن برخیا (که به تعبیر قرآن، علمی از کتاب داشت) عرض کرد: قبل از این که پلک هایت را بر هم بزنی، تخت او را نزد تو می آورم! هنگامی که سلیمان تخت ملکه را در حضور خود دید، فرمود: این از فضل خدا است، تا مرا آزمایش کند که شکر می گزارم، یا کفران می کنم. هر کس شکر کند، خود بهره مند می شود و هر کس کفران نماید، خداوند بی نیاز و کریم است. حضرت سلیمان دستور داد تخت بلقیس را کمی تغییر دهند، یا روی آن چیزی بیاندازند، تا بلقیس آن را نشناسد، تا بدین وسیله او را آزمایش کند. هنگامی که بلقیس آمد به او گفتند: آیا تخت تو چنین است، او گفت: مثل این که تخت من است؛ ما پیش از این ایمان آورده بودیم. هنگامی که بلقیس به قصر وارد شد و قصر سلیمان را دید، گمان کرد نهر آب است، ساق پایش را برهنه کرد (تا از آب بگذرد). سلیمان فرمود؛ این قصری از بلور درخشان است؛ بلقیس گفت: خدایا به خود ستم کردم! اینک با سلیمان، به خداوند عالمیان ایمان آوردم.[7] زراره از امام صادق(علیه السلام) نقل کرد که حضرت فرمود: (آن شخص که با سلیمان صحبت می کرد، با انگشت اشاره کرد، بی درنگ تخت بلقیس حاضر شد.) حمران عرض کرد: چگونه چنین چیزی ممکن است؟ حضرت فرمود: (پدرم می فرمود: آن شخص طی الارض داشت، وقتی اراده می کرد زمین طی می شد؛[8] نام آن شخص آصف بن برخیا بود.) حضرت امام باقر(علیه السلام) فرمود: (اسم اعظم خداوند، هفتاد و سه حرف است و آصف، تنها یک حرف را می دانست، و تا آن یک حرف را به زبان آورد، فاصله ی بین سلیمان و تخت بلقیس، از بین رفت.)[9] در نهایت، حضرت سلیمان با بلقیس ازدواج کرد.[10] نکات آموزنده 1. حتی اگر تمام موجودات در قلمرو کسی باشند، در برابر مرگ چاره ای جز تسلیم ندارد. 2. پذیرفتن دعوت به حق، با تدبیر و تفکر، باعث عظمت شخصیت انسان می شود. 3. هر قدرتی از فضل پروردگار حکایت می کند. پی نوشتها: [1]. سبأ، 14، حقائق التأویل، ص 181. [2]. نمل، 16. [3]. بقره، 102؛ انبیا، 81؛ نمل، 16 18؛ سباء، 12 و 13؛ ص، 35 39. [4]. انبیا، 79. [5]. نمل، 16. [6]. نمل، 17 19. [7]. به ترجمه ی آیات 20 44 سوره نمل رجوع شود. [8]. بحارالانوار، ج 14، ص 109. [9]. همان، ص 113، حدیث 5. [10]. همان، ص 112. منبع: سرگذشت ها و عبرت ها در آیینه ی وحی، سید مرتضی قافله باشی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1383).
حضرت سلیمان(علیه السلام) در قرآن، چگونه توصیف شده است؟
حضرت سلیمان(علیه السلام) فرزند حضرت داود(علیه السلام) بود و خداوند پس از حضرت داود، حکومت بر انسان ها، جنّ ها و حیوانات را به او داد.
با پرندگان سخن می گفت و جنیّان در خدمت او بودند. باد در تسخیر آن حضرت بود. وی با علم و تدبیر و حکمت، حکومتی بی نظیر را اداره کرد.
هنگامی که مرگ حضرت سلیمان فرا رسید، در حالی که بر عصا تکیه کرده بود، جان داد و هیچ کس از جنّ و انس آگاه نشدند، تا این که موریانه عصای او را خورد و عصا شکست و سلیمان بر زمین افتاد، ابتدا جنیّان آگاهی یافتند.[1]
در قرآن به گوشه هایی از سرگذشت حضرت سلیمان(علیه السلام) اشاره شده است؛ از جمله: سلیمان حکومت داود را به ارث برد؛[2] حکومت بزرگی تشکیل داد؛ جنّ و انس و باد در تسخیر او بودند و با پرندگان سخن می گفت.[3]
در قرآن حدود ده بار از حضرت سلیمان با جملاتی مانند؛ توصیف به حکم، علم،[4] منطق الطیر،[5]... مدح شده است.
گفتگوی حضرت سلیمان با مورچه ها
حضرت سلیمان(علیه السلام) لشگریان خود را که شامل انسان ها، جنیّان و پرندگان بودند، جمع کرد و حرکت داد تا به وادی نمل سرزمین مورچگان که مفسران معتقدند در شام بوده است رسیدند. یک مورچه به سایر مورچگان گفت: (به خانه هایتان بروید تا سلیمان و لشگریانش، ناخواسته شما را لگدکوب نکنند) حضرت سلیمان تبسّم کرد و فرمود:
(خدایا! به من الهام کن تا نعمتی را که به من و پدرم بخشیدی، شکر گزارم و عمل صالح انجام دهم.)[6]
حضرت سلیمان(علیه السلام) و پادشاه سبأ
حضرت سلیمان(علیه السلام) از حال پرندگان جویا شد و پرسید: هدهد کجا است؟ چرا غایب است؟ یا او را تنبیه می کنم و یا باید عذر موجه بیاورد! کمی صبر کرد، هدهد حاضر شد و عرض کرد: خبری دارم که از آن آگاه نیستی؛ از سرزمین سبا خبری آورده ام؛ من در آن جا زنی را دیدم که حکومت می کرد و تخت بزرگی داشت. او و اطرافیانش در برابر خورشید سجده می کردند و شیطان آن ها را فریب داده و گمراهشان ساخته است؛ آن ها به خداوند آسمان و زمین سجده نمی کنند.
سلیمان(علیه السلام) فرمود: باید صداقت تو بر من روشن شود؛ این نامه ی مرا به آن جا ببر و به آن ها برسان و از دور عکس العمل آن ها را زیر نظر داشته باش! هدهد نامه را برد و بر تخت بلقیس پادشاه سبا انداخت.
بلقیس گفت: ای مردم! برای من نامه ی محترمانه از جانب سلیمان رسیده که در آن نوشته است: (بسم الله الرحمن الرحیم، برتری جویی نکنید و تسلیم حق شوید و نزد من بیایید.) آن گاه بلقیس گفت: ای اشراف و بزرگان! نظر خود را باز گویید، من هیچ کار مهمی بدون مشورت شما انجام نداده ام.
اطرافیان گفتند: ما برای جنگ، قدرت و نیروی کافی داریم، ولی هر چه شما امر کنید! بلقیس گفت: پادشاهان وقتی با زور وارد شهری شوند، آن جا را به فساد می کشند و بزرگان آن ها را اسیر می کنند و به ذلّت می افکنند. من هدیه ای برای آن ها می فرستم تا ببینم فرستادگان من چه گزارشی می دهند.
هنگامی که نماینده ی بلقیس نزد حضرت سلیمان(علیه السلام) آمد، سلیمان(علیه السلام)فرمود: آیا می خواهید به من کمک مادی کنید؟! بدانید آنچه خدا به من عطا فرمود، از آنچه به شما داده بهتر است؛ شما با پیش کشتان خوشحال می شوید. به سوی آنان برو! ما با لشگریانی به سوی شما خواهیم آمد که قدرت مقابله نداشته باشید و آن ها را با ذلت و خواری بیرون خواهیم کرد! سلیمان(علیه السلام)فرمود: ای بزرگان! چه کسی می تواند قبل از آن که آن ها تسلیم شوند و بیایند، تخت پادشاهشان را نزد من حاضر کند؟
عفریتی از جنیّان گفت: قبل از این که از جا برخیزی، تخت او را نزد تو حاضر می کنم، من قدرت چنین کاری را دارم!
آصف بن برخیا (که به تعبیر قرآن، علمی از کتاب داشت) عرض کرد: قبل از این که پلک هایت را بر هم بزنی، تخت او را نزد تو می آورم!
هنگامی که سلیمان تخت ملکه را در حضور خود دید، فرمود: این از فضل خدا است، تا مرا آزمایش کند که شکر می گزارم، یا کفران می کنم. هر کس شکر کند، خود بهره مند می شود و هر کس کفران نماید، خداوند بی نیاز و کریم است.
حضرت سلیمان دستور داد تخت بلقیس را کمی تغییر دهند، یا روی آن چیزی بیاندازند، تا بلقیس آن را نشناسد، تا بدین وسیله او را آزمایش کند. هنگامی که بلقیس آمد به او گفتند: آیا تخت تو چنین است، او گفت: مثل این که تخت من است؛ ما پیش از این ایمان آورده بودیم.
هنگامی که بلقیس به قصر وارد شد و قصر سلیمان را دید، گمان کرد نهر آب است، ساق پایش را برهنه کرد (تا از آب بگذرد). سلیمان فرمود؛ این قصری از بلور درخشان است؛ بلقیس گفت: خدایا به خود ستم کردم! اینک با سلیمان، به خداوند عالمیان ایمان آوردم.[7]
زراره از امام صادق(علیه السلام) نقل کرد که حضرت فرمود: (آن شخص که با سلیمان صحبت می کرد، با انگشت اشاره کرد، بی درنگ تخت بلقیس حاضر شد.)
حمران عرض کرد: چگونه چنین چیزی ممکن است؟
حضرت فرمود: (پدرم می فرمود: آن شخص طی الارض داشت، وقتی اراده می کرد زمین طی می شد؛[8] نام آن شخص آصف بن برخیا بود.)
حضرت امام باقر(علیه السلام) فرمود:
(اسم اعظم خداوند، هفتاد و سه حرف است و آصف، تنها یک حرف را می دانست، و تا آن یک حرف را به زبان آورد، فاصله ی بین سلیمان و تخت بلقیس، از بین رفت.)[9]
در نهایت، حضرت سلیمان با بلقیس ازدواج کرد.[10]
نکات آموزنده
1. حتی اگر تمام موجودات در قلمرو کسی باشند، در برابر مرگ چاره ای جز تسلیم ندارد.
2. پذیرفتن دعوت به حق، با تدبیر و تفکر، باعث عظمت شخصیت انسان می شود.
3. هر قدرتی از فضل پروردگار حکایت می کند.
پی نوشتها:
[1]. سبأ، 14، حقائق التأویل، ص 181.
[2]. نمل، 16.
[3]. بقره، 102؛ انبیا، 81؛ نمل، 16 18؛ سباء، 12 و 13؛ ص، 35 39.
[4]. انبیا، 79.
[5]. نمل، 16.
[6]. نمل، 17 19.
[7]. به ترجمه ی آیات 20 44 سوره نمل رجوع شود.
[8]. بحارالانوار، ج 14، ص 109.
[9]. همان، ص 113، حدیث 5.
[10]. همان، ص 112.
منبع: سرگذشت ها و عبرت ها در آیینه ی وحی، سید مرتضی قافله باشی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1383).
- [سایر] حضرت آدم(علیه السلام) در قرآن چگونه توصیف شده است؟
- [سایر] قرآن در دیدگاه پیامبر اکرم(ص) و حضرت زهرا(س) چگونه توصیف شده است؟
- [سایر] زنی که حاکم قومی بود و در زمان حضرت سلیمان علیه السلام میزیست چه نام دارد؟
- [سایر] چرا خدای تعالی به حضرت سلیمان(ع) دستور ساخت داد، تا معبد سلیمان(معبد به این بزرگی) را بسازد؟
- [سایر] حضرت امام علی(ع) در نصیحت به عثمان بن حُنَیف وضع مالی خود را چگونه توصیف کرد؟
- [سایر] لطفا آیه 34 سوره «صاد» را که در باره آزمایش و امتحان حضرت سلیمان است، به طور واضح بیان کنید که تفسیر و منظور چیست؟
- [سایر] آیا حضرت سلیمان(ع) با بلقیس ازدواج کرد؟
- [سایر] قرآن بهشت را چگونه توصیف کرده است؟
- [سایر] توصیف زندگی دنیا در قرآن چگونه است؟
- [سایر] مقصود از این توصیف (قرآن ذی الذکر) در قرآن چیست؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] نماز در حرم امامان(علیهم السلام) مستحب است، بلکه در حدیث آمده نماز در حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) برابر با دویست هزار نماز است.
- [آیت الله نوری همدانی] نماز در حرم امامان (علیهم السلام ) مستحب ، بلکه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهر حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام ) برابر دویست هزار نماز است .
- [آیت الله فاضل لنکرانی] نماز در حرم امامان(علیهم السلام) مستحب بلکه بهتر از مسجد است. و نماز در حرم مطهّر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) برابر دویست هزار نماز است.
- [امام خمینی] نماز در حرم امامان علیهم السلام مستحب، بلکه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام برابر دویست هزار نماز است.
- [آیت الله مظاهری] مستحب است انسان بعد از نماز مقداری مشغول تعقیب یعنی خواندن ذکر و دعا و قرآن شود. و بهتر است پیش از آنکه از جای خود حرکت کند رو به قبله تعقیب را بخواند و لازم نیست تعقیب به عربی باشد ولی بهتر است چیزهایی را که در کتابهای دعا دستور دادهاند بخواند، و از تعقیبهایی که سفارش بسیار شده است، تسبیح حضرت زهرا علیها السلام است که باید به این ترتیب گفته شود: 34 مرتبه اللَّه اکبر، بعد 33 مرتبه الحمدللَّه، و بعد از آن 33 مرتبه سبحان اللَّه، و امام صادق علیه السلام فرموده است: تسبیح مادرم حضرت زهرا علیها السلام نزد من بهتر از هزار رکعت نماز است.
- [آیت الله بهجت] اگر شوهر بخواهد صیغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، باید بگوید: (بارَأتُ زَوْجَتِی فاطِمَةَ عَلی مَهرِها فَهِی طالِق)، یعنی: (مبارات کردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او، پس او رهاست)، و اگر دیگری را وکیل کند، وکیل باید بگوید: (بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَکِّلی فاطِمَةَ عَلی مَهرِها فَهِی طالِق).
- [آیت الله سبحانی] اگر شوهر بخواهد صیغه مبارات را بخواند چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، باید بگوید: بارَأْتُ زَوْجَتِی فاطِمَةَ عَلی مَهْرِها فَهِیَ طالِق. یعنی از زنم فاطمه در مقابل مهر او جدا شدم پس او رهاست، و اگر دیگری را وکیل کند وکیل باید بگوید: بارَأْتُ زَوْجَةُ مُوَکِّلِی فاطِمَةَ عَلی مَهْرِها فَهِیَ طالِق. و در هر دو صورت اگر به جای کلمه (علی مهرها) (لمهرها) بگوید، اشکال ندارد.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اگر شوهر بخواهد صیغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، باید بگوید: بارَأْتُ زَوْجَتِی فَاطِمَةَ عَلی مَا بَذَلَتْ مَهْرِها فَهِیَ طالِقَ ) مبارات کردم زنم فاطمه را در مقابل آنچه بذل کرده او، پس او رهاست. و اگر دیگری را وکیل کند، وکیل باید بگوید: بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَکِّلِی فَاطِمَةَ عَلی مَا بَذَلَتْ فَهِیَ طالِق و در هر دو صورت اگر به جای کلمه (عَلی مَا بَذَلَتْ بمَا بَذَلَتْ) بگوید، اشکال ندارد.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اگر شوهر بخواهد صیغه مبارات را بخواند؛ چنانچه مثلا اسم زن فاطمه باشد؛ باید بگوید بارات زوجتی فاطمه علی ما بذلت فهی طالق یعنی من و زنم فاطمه در مقابل بذل کرده او از هم جدا شدیم پس او رها است. و اگر دیگری را وکیل کند؛ وکیل باید بگوید: عن قبل موکلی بارات زوجته فاطمه علی ما بذلت فهی طالق و در هر دو صورت اگر به جای کلمه (علی ما بذلت) ، (بما بذلت) بگوید اشکال ندارد.
- [آیت الله بروجردی] اگر شوهر بخواهد صیغهی مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، باید بگوید:(بارَأْتُ زَوْجَتِی فاطِمَةَ عَلی مَهْرِها فَهِی طالِقٌ)؛ یعنی مبارات کردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس او رهاست و اگر دیگری را وکیل کند، وکیل باید بگوید:(بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَکِّلی فاطِمَةَ عَلی مَهْرِها فَهِی طالِقٌ) و در هر دو صورت اگر به جای کلمة (عَلی مَهْرِها) (بمَهْرها) بگوید اشکال ندارد.