ضرورت استاد در تربیت دینی تا چه اندازه است؟
هستند کسانی که از استعدادهای نیرومندی سرشارند و این ها می توانند خودسرانه کاری را شروع کنند و حتی به نتیجه های عالی هم برسند؟ می توانند در خیاطی، نجاری و یا برق و مکانیک خودسرانه و بدون استاد، کاری را پیش ببرند، اما همین ها مجبورند که یک قسمت از استعدادهای وسیع خود را در راه ها و بیراهه ها مصرف کنند تا راه بیابند و سرنخی را بگیرند و پیش بتازند. اگر همین ها، از استادی بهره مند می شدند و آموزشی می دیدند مسلماً به پیشرفت های زیادتری می رسیدند و بهره های زیادتری می گرفتند. این مساله نباید ما را فریب بدهد که این ها خودسرانه بدون استاد به جایی رسیده اند و ماهر شده اند. باید این را بسنجیم که همین ها در صورت آموزش چه قدر پیشرفت بدست می آوردند و در ظرف چه مدتی به مهارت و استادی می رسیدند؟ غفلت از همین نکته باعث می شود که افرادی تنها و بی اعتنای به استاد از گوشه ای شروع کنند و در نتیجه ی شکست ها و تجربه ها، یک مقدار از استعداد خود را به هدر دهند و یا در مواجه شدن با سختی ها و بیراهه ها به یأس و در نتیجه به رکود و یا نفرت گرفتار شوند. برای آموزش رانندگی می توان خودسرانه ماشین هایی را سوار شد و پس از زحمت ها به نتیجه ای رسید، اما تا این مسأله روشن شودکه هنگام دنده عوض کردن باید کلاچ گرفت، چه بسا ماشین هایی خراب شود. و با نبود مربی ممکن است تصادف هایی به وجود بیاید و خون هایی و استعدادهایی نابود گردد. و یا بر اثر شکست و خسارت، از هدف دست بشویند و از رانندگی خسته شوند. اما اگر طبق برنامه و با راهنمایی های مربی آموزش ببینند، فوراً به نتیجه می رسند. در مسأله ی تربیت و برای تدبر و تفکر، چه بسا استعدادهایی خود سر رشد کنند و راهی را بیابند و به نتیجه هایی هم برسند اما عقب افتادگی ها، خطرها، شکست ها و یأس ها، دره هایی هستند که بر سر راه می نشینند و مانع عبور می شوند. از این رو آن ها که خود سر، شروع کرده اند، بسیاری در تفکرات خود به نتیجه های غلط رسیده و منحرف شده اند و یا به بن بست افتاده و مانده اند. و بدبختی در این است که آن ها این انحراف و یا بن بست و رکود را به آسانی پذیرفته اند و تحمل کرده اند و آن را طبیعی و عادی تلقی نموده اند و هیچگاه به فکر این نیفتاده اند که بدانند این بن بست از کجا سرچشمه گرفته و این انحراف از کجا برخاسته است. مربی باید در برابر این تک روی و خودسری، آگاهانه موضع بگیرد؛ چون این تک روی ها و خودسری ها معلول هستند و علت ها و انگیزهایی دارند، از قبیل نا امیدی از یافتن مربی و یا برخورد با روحیه های فاسد و یا سرخورگی از مربی نماهای سرد و بی حال و یا عوامل دیگری از قبیل غرور، خودخواهی، تکبر و سایر عوامل که می توانند انسان را از مربی و استاد جدا کنند و به خودسری و تک روی بکشانند و به هلاکت او و یا از دست رفتن استعدادهای وسیعش کمک نمایند. مربی باید با این دسته به گونه ای رفتارکند که غرورشان را نشکند و حتی در لباس شاگردی به آن ها درس بدهد و به آن ها بشارت بدهد و آن ها را امیدوارکند که مربی بزرگ هستی خداست و او دل های مشتاق را تنها نمی گذارد. مربی بزرگ هستی، آن هایی را که می خواهند حرکت کنند رها نمی کند بلکه رهبری می نماید. آن ها که یافته اند که باید بروند اما از راه بی خبرند و راهنمایی ندارند به هدایت او خواهند رسید و به راه دست خواهند یافت؟ "الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا".(1) " و من یومن بالله یهد قلبه".(2) تا حدی که درکلاس هستی از مورچه ها می توانند درس بگیرند و از حرکت ابرها و جنبش برگ ها و ریزش باران و لرزش موج و از تاریکی و نور می توانند حقیقت هایی را بیابند و پیش بروند. بسیاری را می شناسم که هنگام خواستن و طلب، به راه رسیدند و پیش تاختند در حالی که هیچ امیدی به رستگاری و نجات آن ها نبود. اوست که افراد را با هم جمع می کند و رابطه ها را تنظیم می کند "یجمع بیننا ربنا ... و هو الفتاح العلیم". (3) آن دیدارهایی راکه ما تصادف می پنداریم و یک برخورد سطحی حساب می کنیم با نقشه های دقیق او همراه هستند و از هدایت او برخوردارند و کاملاً حساب شده اند. آن ها که خود را تنها می بینند باید این نکته را در نظر بگیرند و خیال نکنند که تنها هستند ومربی درمیان نیست. او پیش از این که انسان ها پراکنده شوند، آدم را (مربی را) در زمین گذاشت و راه ها را نشان داد. مربی بزرگ اوست و هرکس بخواهد و طلب کند و خود را به او واگذار نماید، او را همراه خود خواهد دید و عهده دار خود خواهد یافت و آموزش او را شروع کرده و برخوردهایش را تنظیم خواهد نمود و راه را در پیش پایش باز خواهدکرد و مربی را در دسترس قرار خواهد داد. و این مربی از لطافتی برخوردار است که انسان را در خود نگه نمی دارد و به خود مشغول نمی کند. این مربی همچون پل انسان را به حق می رساند، نه آن که همچون سدی او را در پشت خود نگه دارد. این مربی مثل شیشه نگاه را عبور می دهد و به حق متوجه می کند. ملاک مربی همین است، نه چشم بندی ها و خود نمایی ها و مرتاض بازی ها که گفته اند: "العالم من یذکرکم الله رویته".(4) ملاک عالم را نه علم معرفی کرده اند و نه چشم بندی و مرتاض بازی. عالم کسی است که از دیدار او به یاد حق بیفتیم و در او پای بند نشویم و او را بت نگیریم. همین و همین. راستی که در اثر نادانی و چشم پوشی از ملاک ها، انسان به چه دره هایی سقوط می کند و در چه سنگلاخ هایی می ماند و به چه ناحق هایی دل می بندد. خیال می کند خوراک کم، لباس کم، مرتاض بازی، چشم بندی و یا تسخیر و تصرف و یا از دل خبردادن و از ضمیر حکایت کردن و یا علوم دیگر ملاک مربی است. ما باید ببینیم مربی و عالم چه چیزی را در ما زنده کرده اند؟ خود را و یا حق را و یا دنیا را و یا خلق را؟ و ببینیم ما، در او چه چیزی را زنده کرده ایم؟ هواها و هوس ها را، طمع ها و حرص ها را، ریاست طلبی ها و تفرعن ها را و یا مسئولیت و تواصی به حق و تواصی به صبر را؟ مربی اگر از مسئولیت هایش الهام بگیرد و از تواصی به حق الهام بگیرد، ناچار حق را در ما زنده می کند و ما را به او نزدیک می نماید و از غیر او آزاد می سازد. این چنین مربی نگاه هایش درس است و سکوتش درس است و حرف هایش درس است. این مربی از مورچه ای و یا برگ خشکی و یا شاخه ی پرباری و یا شب آرامی و غروب زردی به ما درس می دهد؟ "ما من شیء یراه عینک الا و فیه موعظة".(5) هر چه دیده ی تو بر آن بیفتد می تواند برای تو درسی و موعظه ای باشد. اگر ماگوش باشیم، تمام هستی درس است و اگر ما چشم باشیم تمام هستی راه است. و این راه ها را، راه رفته ها می شناسند و با نگاهشان، سکوتشان، توجهشان و یا خنده و گریه و آمدن و رفتنشان، تو به راه ها می رسی و راه ها را می بینی و از شور و عشق و سوز و سازشان به راه می افتی و از وارستگی و آزادی آن ها، آزاد می شوی. راستی این نورها هستند که راه را روشن می کنند و حق را نشان می دهند و او را یادآوری می کنند، نه شکل ها و شمایل ها و فرعون ها و راهزن هایی که خلق را به خود می بندند و در خود می کشانند و به آن ها درس اسارت و بندگی می دهند نه درس آزادی و آن ها را بت پرست می سازند، نه موحد آگاه. و این نورها در راه هستند. کسی که بخواهد و طلب کند، در راه با این ها برخورد می کند و از نور آن ها بهره مند می شود و از عشق و حال آن ها عشق و حال می گیرد. و این بشارت برای کسانی است که سرخورده اند و خود را تنها خیال کرده اند. هیچگاه خود سر نمی توان به راه رسید که باید طلب کرد و پرسید و در راه نمی توان بدون امام، بدون راهنما، بدون مربی بود که شیطان ها درکمین هستند. و مربی شکل مخصوص و رنگ مخصوص ندارد. هرکسی که ما را به او برساند و او را یاد آوری کند عالم است و مربی است و راهنماست. و این چنین مربی، از هر چیز به ما درس می دهد و تدبر و تفکر را به ما می آموزد. آن رسول بزرگ بود که از بیابان خشک و بی بوته ای کوهی جمع می کرد و آن گاه درس می داد. و یا در برابر وزنه برداران می ایستاد و نیرومندترین را معرفی می کرد. و خود به بازار می رفت و خرید می کرد و از پول کم بهره ی زیاد می گرفت و درس می داد و یا هنگام تقسیم غنایم، انصار را محروم می ساخت و ساخته شده ها را فاسد نمی کرد. و یا هنگام غذا خوردن به مسجد می آمد و در صفه می نشست و درس می داد. و یا در هنگام سلطنت و قدرت تواضع می نمود و درس می داد. و در هر حال، نگاهش، خنده اش، غضب و خشمش و آمدن و رفتنش درس بود و آموزشی بود. از هر حادثه ای استفاده می کرد و برداشت می نمود و نشان می داد؛ "یتلوا علیهم آیاته"؛ نشانه ها و آیه ها را برای آن ها تلاوت می نمود و بر آن ها گوشزد می کرد. و کتاب و حکمت را به آن ها می آموخت. او با طرح سوال های حساب شده افراد را حرکت می داد و فکر را به راه می انداخت؛ چون در این هنگام و در برابر سوال باید جوابی آماده کرد و برای جواب باید فکر نمود و حرکت کرد. رسول بزرگ و مربی آگاه این گونه خلق را رهبری می نمود و پیش می برد. پی نوشتها: 1- عنکبوت،69 2- تغابن،11 3- سبا،26 4- کافی ، ج 1، ص 39 5- وسائل الشیعه، جلد 11، ص 154.
عنوان سوال:

ضرورت استاد در تربیت دینی تا چه اندازه است؟


پاسخ:

هستند کسانی که از استعدادهای نیرومندی سرشارند و این ها می توانند خودسرانه کاری را شروع کنند و حتی به نتیجه های عالی هم برسند؟ می توانند در خیاطی، نجاری و یا برق و مکانیک خودسرانه و بدون استاد، کاری را پیش ببرند، اما همین ها مجبورند که یک قسمت از استعدادهای وسیع خود را در راه ها و بیراهه ها مصرف کنند تا راه بیابند و سرنخی را بگیرند و پیش بتازند.
اگر همین ها، از استادی بهره مند می شدند و آموزشی می دیدند مسلماً به پیشرفت های زیادتری می رسیدند و بهره های زیادتری می گرفتند.
این مساله نباید ما را فریب بدهد که این ها خودسرانه بدون استاد به جایی رسیده اند و ماهر شده اند. باید این را بسنجیم که همین ها در صورت آموزش چه قدر پیشرفت بدست می آوردند و در ظرف چه مدتی به مهارت و استادی می رسیدند؟
غفلت از همین نکته باعث می شود که افرادی تنها و بی اعتنای به استاد از گوشه ای شروع کنند و در نتیجه ی شکست ها و تجربه ها، یک مقدار از استعداد خود را به هدر دهند و یا در مواجه شدن با سختی ها و بیراهه ها به یأس و در نتیجه به رکود و یا نفرت گرفتار شوند.
برای آموزش رانندگی می توان خودسرانه ماشین هایی را سوار شد و پس از زحمت ها به نتیجه ای رسید، اما تا این مسأله روشن شودکه هنگام دنده عوض کردن باید کلاچ گرفت، چه بسا ماشین هایی خراب شود. و با نبود مربی ممکن است تصادف هایی به وجود بیاید و خون هایی و استعدادهایی نابود گردد. و یا بر اثر شکست و خسارت، از هدف دست بشویند و از رانندگی خسته شوند. اما اگر طبق برنامه و با راهنمایی های مربی آموزش ببینند، فوراً به نتیجه می رسند.
در مسأله ی تربیت و برای تدبر و تفکر، چه بسا استعدادهایی خود سر رشد کنند و راهی را بیابند و به نتیجه هایی هم برسند اما عقب افتادگی ها، خطرها، شکست ها و یأس ها، دره هایی هستند که بر سر راه می نشینند و مانع عبور می شوند. از این رو آن ها که خود سر، شروع کرده اند، بسیاری در تفکرات خود به نتیجه های غلط رسیده و منحرف شده اند و یا به بن بست افتاده و مانده اند. و بدبختی در این است که آن ها این انحراف و یا بن بست و رکود را به آسانی پذیرفته اند و تحمل کرده اند و آن را طبیعی و عادی تلقی نموده اند و هیچگاه به فکر این نیفتاده اند که بدانند این بن بست از کجا سرچشمه گرفته و این انحراف از کجا برخاسته است.
مربی باید در برابر این تک روی و خودسری، آگاهانه موضع بگیرد؛ چون این تک روی ها و خودسری ها معلول هستند و علت ها و انگیزهایی دارند، از قبیل نا امیدی از یافتن مربی و یا برخورد با روحیه های فاسد و یا سرخورگی از مربی نماهای سرد و بی حال و یا عوامل دیگری از قبیل غرور، خودخواهی، تکبر و سایر عوامل که می توانند انسان را از مربی و استاد جدا کنند و به خودسری و تک روی بکشانند و به هلاکت او و یا از دست رفتن استعدادهای وسیعش کمک نمایند.
مربی باید با این دسته به گونه ای رفتارکند که غرورشان را نشکند و حتی در لباس شاگردی به آن ها درس بدهد و به آن ها بشارت بدهد و آن ها را امیدوارکند که مربی بزرگ هستی خداست و او دل های مشتاق را تنها نمی گذارد.
مربی بزرگ هستی، آن هایی را که می خواهند حرکت کنند رها نمی کند بلکه رهبری می نماید.
آن ها که یافته اند که باید بروند اما از راه بی خبرند و راهنمایی ندارند به هدایت او خواهند رسید و به راه دست خواهند یافت؟ "الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا".(1) " و من یومن بالله یهد قلبه".(2) تا حدی که درکلاس هستی از مورچه ها می توانند درس بگیرند و از حرکت ابرها و جنبش برگ ها و ریزش باران و لرزش موج و از تاریکی و نور می توانند حقیقت هایی را بیابند و پیش بروند.
بسیاری را می شناسم که هنگام خواستن و طلب، به راه رسیدند و پیش تاختند در حالی که هیچ امیدی به رستگاری و نجات آن ها نبود.
اوست که افراد را با هم جمع می کند و رابطه ها را تنظیم می کند "یجمع بیننا ربنا ... و هو الفتاح العلیم". (3) آن دیدارهایی راکه ما تصادف می پنداریم و یک برخورد سطحی حساب می کنیم با نقشه های دقیق او همراه هستند و از هدایت او برخوردارند و کاملاً حساب شده اند.
آن ها که خود را تنها می بینند باید این نکته را در نظر بگیرند و خیال نکنند که تنها هستند ومربی درمیان نیست.
او پیش از این که انسان ها پراکنده شوند، آدم را (مربی را) در زمین گذاشت و راه ها را نشان داد.
مربی بزرگ اوست و هرکس بخواهد و طلب کند و خود را به او واگذار نماید، او را همراه خود خواهد دید و عهده دار خود خواهد یافت و آموزش او را شروع کرده و برخوردهایش را تنظیم خواهد نمود و راه را در پیش پایش باز خواهدکرد و مربی را در دسترس قرار خواهد داد.
و این مربی از لطافتی برخوردار است که انسان را در خود نگه نمی دارد و به خود مشغول نمی کند. این مربی همچون پل انسان را به حق می رساند، نه آن که همچون سدی او را در پشت خود نگه دارد.
این مربی مثل شیشه نگاه را عبور می دهد و به حق متوجه می کند. ملاک مربی همین است، نه چشم بندی ها و خود نمایی ها و مرتاض بازی ها که گفته اند: "العالم من یذکرکم الله رویته".(4) ملاک عالم را نه علم معرفی کرده اند و نه چشم بندی و مرتاض بازی. عالم کسی است که از دیدار او به یاد حق بیفتیم و در او پای بند نشویم و او را بت نگیریم. همین و همین.
راستی که در اثر نادانی و چشم پوشی از ملاک ها، انسان به چه دره هایی سقوط می کند و در چه سنگلاخ هایی می ماند و به چه ناحق هایی دل می بندد. خیال می کند خوراک کم، لباس کم، مرتاض بازی، چشم بندی و یا تسخیر و تصرف و یا از دل خبردادن و از ضمیر حکایت کردن و یا علوم دیگر ملاک مربی است.
ما باید ببینیم مربی و عالم چه چیزی را در ما زنده کرده اند؟ خود را و یا حق را و یا دنیا را و یا خلق را؟ و ببینیم ما، در او چه چیزی را زنده کرده ایم؟ هواها و هوس ها را، طمع ها و حرص ها را، ریاست طلبی ها و تفرعن ها را و یا مسئولیت و تواصی به حق و تواصی به صبر را؟
مربی اگر از مسئولیت هایش الهام بگیرد و از تواصی به حق الهام بگیرد، ناچار حق را در ما زنده می کند و ما را به او نزدیک می نماید و از غیر او آزاد می سازد.
این چنین مربی نگاه هایش درس است و سکوتش درس است و حرف هایش درس است. این مربی از مورچه ای و یا برگ خشکی و یا شاخه ی پرباری و یا شب آرامی و غروب زردی به ما درس می دهد؟ "ما من شیء یراه عینک الا و فیه موعظة".(5) هر چه دیده ی تو بر آن بیفتد می تواند برای تو درسی و موعظه ای باشد.
اگر ماگوش باشیم، تمام هستی درس است و اگر ما چشم باشیم تمام هستی راه است. و این راه ها را، راه رفته ها می شناسند و با نگاهشان، سکوتشان، توجهشان و یا خنده و گریه و آمدن و رفتنشان، تو به راه ها می رسی و راه ها را می بینی و از شور و عشق و سوز و سازشان به راه می افتی و از وارستگی و آزادی آن ها، آزاد می شوی.
راستی این نورها هستند که راه را روشن می کنند و حق را نشان می دهند و او را یادآوری می کنند، نه شکل ها و شمایل ها و فرعون ها و راهزن هایی که خلق را به خود می بندند و در خود می کشانند و به آن ها درس اسارت و بندگی می دهند نه درس آزادی و آن ها را بت پرست می سازند، نه موحد آگاه.
و این نورها در راه هستند. کسی که بخواهد و طلب کند، در راه با این ها برخورد می کند و از نور آن ها بهره مند می شود و از عشق و حال آن ها عشق و حال می گیرد. و این بشارت برای کسانی است که سرخورده اند و خود را تنها خیال کرده اند.
هیچگاه خود سر نمی توان به راه رسید که باید طلب کرد و پرسید و در راه نمی توان بدون امام، بدون راهنما، بدون مربی بود که شیطان ها درکمین هستند. و مربی شکل مخصوص و رنگ مخصوص ندارد. هرکسی که ما را به او برساند و او را یاد آوری کند عالم است و مربی است و راهنماست.
و این چنین مربی، از هر چیز به ما درس می دهد و تدبر و تفکر را به ما می آموزد.
آن رسول بزرگ بود که از بیابان خشک و بی بوته ای کوهی جمع می کرد و آن گاه درس می داد. و یا در برابر وزنه برداران می ایستاد و نیرومندترین را معرفی می کرد. و خود به بازار می رفت و خرید می کرد و از پول کم بهره ی زیاد می گرفت و درس می داد و یا هنگام تقسیم غنایم، انصار را محروم می ساخت و ساخته شده ها را فاسد نمی کرد. و یا هنگام غذا خوردن به مسجد می آمد و در صفه می نشست و درس می داد. و یا در هنگام سلطنت و قدرت تواضع می نمود و درس می داد. و در هر حال، نگاهش، خنده اش، غضب و خشمش و آمدن و رفتنش درس بود و آموزشی بود. از هر حادثه ای استفاده می کرد و برداشت می نمود و نشان می داد؛ "یتلوا علیهم آیاته"؛ نشانه ها و آیه ها را برای آن ها تلاوت می نمود و بر آن ها گوشزد می کرد. و کتاب و حکمت را به آن ها می آموخت. او با طرح سوال های حساب شده افراد را حرکت می داد و فکر را به راه می انداخت؛ چون در این هنگام و در برابر سوال باید جوابی آماده کرد و برای جواب باید فکر نمود و حرکت کرد.
رسول بزرگ و مربی آگاه این گونه خلق را رهبری می نمود و پیش می برد.
پی نوشتها:
1- عنکبوت،69
2- تغابن،11
3- سبا،26
4- کافی ، ج 1، ص 39
5- وسائل الشیعه، جلد 11، ص 154.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین