بر چه اساسی ادعا می‌شود که جمهوریت از متن اسلام استخراج شده است؟
شرح پرسش: مستندات و شواهد نقلی و روایی برای این‌که ادعا می‌شود جمهوریت از متن اسلام استخراج شده، چیست؟ پاسخ از حجت‌الاسلام دکتر محمدجواد ارسطا: شواهد مفصل را اگر بخواهید، در فصل چهاردهم کتاب (مبانی تحلیلی نظام جمهوری اسلامی ایران) مطرح کرده‌ام، اما اجمالاً باید عرض کنم که برای مثال، امیرالمؤمنین علیه‌السلام در یک نقل بسیار زیبایی می‌فرمایند پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم با من عهدی بست و چنین فرمود: ای پسر ابوطالب، ولایت بر امت من از آن توست، اما در مقام تأسیس حکومت و تصدی منصب زعامت، یک شرط را باید رعایت کنی و آن این است که اگر مردم با رضایت خودشان خواستار حکومت تو شدند، تو امر زعامت آن‌ها را در دست بگیر و اگر مردم نسبت به حکومت تو تمایلی نداشتند و خواستار حکومت تو نشدند، تو خودت را بر آن‌ها تحمیل نکن. آن‌ها را واگذار با آنچه در آن به سر می‌برند. تعبیر عربی آن این است: (وَ قَدْ کانَ رَسُولُ اللهِ، صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، عَهِدَ اِلَیَّ عَهْداً فَقالَ یَابْنَ اَبی طالِبٍ لَکَ وِلاءُ اُمَّتی، فَاِنْ وَلُوکَ فی عافِیَةٍ وَاجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضا فَقُمْ بِاَمْرِهِمْ وَاِنِ اخْتَلَفُوا عَلیْکَ فَدَعْهُمْ.) روایت زیبای دیگری هم داریم که به دوران بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم مربوط است؛ در آن فاصله‌ی کوتاهی که حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها زنده بودند و حکومت از امیرالمؤمنین علیه‌السلام گرفته شده بود و در دست دیگران قرار داشت. شخصی خدمت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها آمد و عرض کرد: آیا پیامبر، امیرالمؤمنین را به‌عنوان خلیفه بعد از خود تعیین کرده بودند؟ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: وای بر تو، مگر از جریان غدیر خبر نداری؟ آن شخص گفت: خبر دارم، ولی چرا امیرالمؤمنین علیه‌السلام برای گرفتن حق خودش قیام نکرد؟ چرا اقدام به گرفتن حق خود نکرد؟ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها جواب زیبایی می‌دهند که دقیقاً مطابق با حدیثی است که از امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل شده است. حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم با علی عهدی بست و به او چنین فرمود: (یا عَلِیُّ، اَنْتَ بِمَنْزِلَةِ الْکَعْبَةِ تُؤْتی وَلاتَأْتی فَاِنْ اَتاکَ هؤُلاءِ الْقَومِ فَسَلَّمُوا لَکَ فَاقْبَلْهُ مِنْهُمْ، وَاِنْ لَمْ یَأْتُوکَ فَلا تَأْتِهِم)؛ یا علی جایگاه تو همچون کعبه است. نزد تو می‌آیند و تو نزد دیگران نمی‌روی. اگر مردم آمدند و امر زعامت حکومت را به تو واگذار کردند، بپذیر، اما اگر نیامدند، آ‌ن‌ها را رها کن تا خودشان متوجه شوند و بیایند. این تشبیه خیلی تشبیه زیبایی است. ما در برخی از روایات دیگر هم داریم که جایگاه امام به کعبه تشبیه شده است. کعبه زمانی ارزش دارد که مردم خودشان متوجه ارزش کعبه شوند، هزینه کنند، به‌سختی بیفتند و مسافتی را برای طواف خانه‌ی خدا طی کنند. جایگاه امام نیز مانند کعبه است که به دلیل هدفی که دارد، نباید خودش را بر مردم تحمیل کند. هدف امام عبارت است از ساختن جامعه‌ی اسلامی نمونه و این هدف با زور فراهم نمی‌شود. اگر امام خود را بر مردم تحمیل کند، درحالی‌که مردم قدر او را نمی‌شناسند و خواستار حکومت او نیستند، هدفی که برای آن، امامت را برعهده گرفته است، یعنی ساختن جامعه‌ی اسلامی نمونه، هیچ‌گاه تأمین نخواهد شد. لذا نقض غرض اتفاق می‌افتد. یکی از دلایلی که برای لزوم تحصیل رضایت عمومی جهت تشکیل حکومت می‌‌توان اقامه کرد، همین است. دلیل سوم برای این ادعا، سیره‌ی معصومین علیهم‌السلام است. یعنی اول روایات را داریم و دوم استدلال عقلی ما را به این نتیجه می‌رساند که اگر اصل انتخاب مردم رعایت نشود، نقض‌ غرض پیش می‌آید و در مرتبه‌ی سوم، نگاه به سیره‌ی معصومین علیهم‌السلام نیز ما را به همین نتیجه می‌رساند. برای مثال، می‌دانیم که وقتی خلیفه‌ی دوم در بستر بیماری افتاده بود و می‌دانست روزهای آخر عمرش را طی می‌کند، دستور داد شورای شش‌نفره‌ای تشکیل شود. این شورای شش‌نفره عملاً طوری شکل گرفت و طراحی شد که اکثریت جزء مخالفان امیرالمؤمنین علیه‌السلام بودند. در این شورا برای اینکه ظاهر مسئله حفظ شود، عبدالرحمن‌بن‌عوف در ابتدا خلافت را به امیرالمؤمنین علیه‌السلام پیشنهاد کرد و عرض کرد با تو بیعت می‌کنم به‌عنوان خلیفه‌ی رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم تا براساس کتاب خدا و سنت رسول خدا و سیره‌ی شیخین (یعنی ابوبکر و عمر) رفتار کنی. حضرت در پاسخ فرمود: کتاب خدا و سنت رسول خدا را قبول دارم، ولی سیره‌ی شیخین را خیر. خیلی‌ها این سؤال به ذهنشان خطور می‌کند و برخی چه‌بسا این سؤال را به زبان و قلم آورده‌اند که چرا امیرالمؤمنین علیه‌السلام حاضر نشد به‌خاطر مصلحتی مهم‌تر، خلاف واقع بگوید و در کلام قبول کند. دلیل رفتار امیرالمؤمنین این است که برای ایشان اصل تشکیل حکومت به هر قیمتی مطلوبیت ندارد. در واقع تشکیل حکومت وسیله‌ای است برای رسیدن به اهداف بزرگ‌تر دیگری که در قالب ساختن جامعه‌ی ایده‌آل اسلامی معنا می‌یابد. نمونه‌ی دیگر بعد از کشته شدن خلیفه‌ی سوم است که مردم هجوم آوردند به خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام و از حضرت تقاضا کردند بیعت را بپذیرد. دست امیرالمؤمنین علیه‌السلام را می‌گرفتند و می‌کشیدند و حضرت دستش را می‌بست. آن‌ها سعی می‌کردند انگشتان دست حضرت را باز کنند تا با او بیعت کنند، ولی ایشان دستشان را می‌بستند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند: من دستم را می‌بستم و شما دست مرا می‌کشیدید. آن‌قدر هجوم بر در خانه‌ی من زیاد شد که عبا از روی دوشم افتاد و انگشتان پایم زیر پای مردمی که برای بیعت کردن با من هجوم آورده بودند، لگد می‌شد. بعد از این هجوم فراوان و باورنکردنی، باز هم حضرت قبول نکردند و فرمودند: (دعونی والتمسوا غیری) من را رها کنید و به‌سراغ دیگری بروید. این سخن قطعاً تعارف و به قول عرب‌ها مجامله نیست، چون اگر تعارف باشد، دروغ است و دروغ هیچ‌وقت از امام صادر نمی‌شود. حال وقتی تعارف نیست، حضرت به چه واسطه‌ای می‌گوید مرا رها کنید و سراغ شخصی دیگر بروید؟ مگر خود حضرت تنها کاندیدای حقانی خلافت نیستند؟ پس چرا این را می‌فرمایند؟ خود حضرت دلیلش را در ادامه می‌فرمایند: (فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان)؛ زیرا ما به استقبال زمان و وضعیتی می‌رویم که به‌شدت چهره‌های گوناگون دارد و در این وضعیت، افراد نمی‌توانند بر مسیر مستقیم استوار بمانند و اگر قرار باشد من حکومت بر شما را در چنین وضعیتی برعهده بگیرم، به سخن هیچ سرزنش‌کننده‌ای که بخواهد مرا به‌خاطر عمل به حق، سرزنش کند، گوش نخواهم داد. آیا شما می‌توانید در برابر چنین وضعیتی صبر کنید. نکته‌ی جالب‌تر این است که حضرت نمی‌فرماید اگر مرا به خلافت نپذیرید، من به یک اپوزسیون تبدیل می‌شوم و دائماً ساز مخالف می‌زنم. می‌فرماید اگر هم با من بیعت نکنید، من مانند یکی از شما خواهم بود و چه‌بسا من از همه‌ی شما مطیع‌تر و شنواتر باشم نسبت به آن کسی که به‌عنوان خلیفه‌ی خود برمی‌گزینید. امام تعارف نمی‌کند، حقیقت را می‌گوید؛ یعنی حضرت ترجیح می‌دهد یک امام حقانی، بدون رضایت مردم، بر آن‌ها حکومت نکند. فقط و فقط وقتی حضرت حکومت را پذیرفت که رضایت عمومی برایش محرز شد. امیرالمؤمنین علیه‌السلام اول به مردم خوب می‌فهماند که بدانید اگر بخواهید با من بیعت کنید، چنین مشکلاتی وجود دارد و من شیوه‌ی حکومتم این‌چنین خواهد بود؛ یعنی نه‌تنها وعده‌ی انتخاباتی نمی‌دهد، بلکه آینده را شفاف برای مردم تشریح می‌کند. همین مطلب را اگر بخواهیم در قالب اصطلاحات امروز بیان کنیم، باید بگوییم امیرالمؤمنین علیه‌السلام اعتقاد دارد که دانستن حق مردم است. لذا به آن‌ها می‌فهماند که اگر بخواهید با من بیعت کنید، چنین مشکلاتی پیش رو خواهید داشت و من به این شیوه بر شما حکومت خواهم کرد. آیا این وضعیت را می‌پذیرید؟ یعنی نه‌تنها خودش را بر مردم تحمیل نمی‌کند، بلکه از آن اقبال بی‌نظیری که نزد مردم فراهم شده است هم سوءاستفاده نمی‌کند و می‌خواهد به آن‌ها تفهیم کند که حکومت حقانی چه لوازمی دارد، چه آینده‌ای پیش روی آن‌هاست و حضرت به‌عنوان رهبر حکومت، چگونه عمل خواهد کرد. اگر با این شرایط آن‌ها پذیرفتند، آن‌گاه حضرت اقدام به بیعت خواهد کرد. مردم بعد از آنکه سخنان حضرت را شنیدند، باز هم اصرار کردند و چندین بار به در خانه‌ی حضرت آمدند تا با او حضرت بیعت کنند. حضرت وقتی دید مردم همه‌ی سخنانش را گوش داده‌اند و می‌گویند با همه‌ی آن‌ها موافقیم و باز هم می‌خواهیم با شما بیعت کنیم، فرمود: (ففی المسجد). اکنون که خواهان بیعت با من هستید، بیعت با من باید در مسجد باشد، نه در خانه. مسجد یک مکان عمومی است و هرکسی می‌تواند در آنجا حضور پیدا کند و بعدها عده‌ای مدعی نمی‌شوند که این‌ها به در خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام رفتند و با تهدید و تطمیع بیعت گرفته شد. دلیلش را خود حضرت این‌گونه بیان می‌کند: (فان بیعتی لاتکون خفیة و لاتکون الا عن رضی المسلمین)؛ زیرا بیعت من دو خصوصیت باید داشته باشد. یکی اینکه مخفیانه نباشد؛ دوم اینکه جز براساس رضایت مسلمانان نباشد. منبع: khamenei.ir
عنوان سوال:

بر چه اساسی ادعا می‌شود که جمهوریت از متن اسلام استخراج شده است؟


پاسخ:

شرح پرسش:
مستندات و شواهد نقلی و روایی برای این‌که ادعا می‌شود جمهوریت از متن اسلام استخراج شده، چیست؟

پاسخ از حجت‌الاسلام دکتر محمدجواد ارسطا:
شواهد مفصل را اگر بخواهید، در فصل چهاردهم کتاب (مبانی تحلیلی نظام جمهوری اسلامی ایران) مطرح کرده‌ام، اما اجمالاً باید عرض کنم که برای مثال، امیرالمؤمنین علیه‌السلام در یک نقل بسیار زیبایی می‌فرمایند پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم با من عهدی بست و چنین فرمود: ای پسر ابوطالب، ولایت بر امت من از آن توست، اما در مقام تأسیس حکومت و تصدی منصب زعامت، یک شرط را باید رعایت کنی و آن این است که اگر مردم با رضایت خودشان خواستار حکومت تو شدند، تو امر زعامت آن‌ها را در دست بگیر و اگر مردم نسبت به حکومت تو تمایلی نداشتند و خواستار حکومت تو نشدند، تو خودت را بر آن‌ها تحمیل نکن. آن‌ها را واگذار با آنچه در آن به سر می‌برند. تعبیر عربی آن این است: (وَ قَدْ کانَ رَسُولُ اللهِ، صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، عَهِدَ اِلَیَّ عَهْداً فَقالَ یَابْنَ اَبی طالِبٍ لَکَ وِلاءُ اُمَّتی، فَاِنْ وَلُوکَ فی عافِیَةٍ وَاجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضا فَقُمْ بِاَمْرِهِمْ وَاِنِ اخْتَلَفُوا عَلیْکَ فَدَعْهُمْ.)

روایت زیبای دیگری هم داریم که به دوران بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم مربوط است؛ در آن فاصله‌ی کوتاهی که حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها زنده بودند و حکومت از امیرالمؤمنین علیه‌السلام گرفته شده بود و در دست دیگران قرار داشت. شخصی خدمت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها آمد و عرض کرد: آیا پیامبر، امیرالمؤمنین را به‌عنوان خلیفه بعد از خود تعیین کرده بودند؟ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: وای بر تو، مگر از جریان غدیر خبر نداری؟ آن شخص گفت: خبر دارم، ولی چرا امیرالمؤمنین علیه‌السلام برای گرفتن حق خودش قیام نکرد؟ چرا اقدام به گرفتن حق خود نکرد؟ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها جواب زیبایی می‌دهند که دقیقاً مطابق با حدیثی است که از امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل شده است. حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم با علی عهدی بست و به او چنین فرمود: (یا عَلِیُّ، اَنْتَ بِمَنْزِلَةِ الْکَعْبَةِ تُؤْتی وَلاتَأْتی فَاِنْ اَتاکَ هؤُلاءِ الْقَومِ فَسَلَّمُوا لَکَ فَاقْبَلْهُ مِنْهُمْ، وَاِنْ لَمْ یَأْتُوکَ فَلا تَأْتِهِم)؛ یا علی جایگاه تو همچون کعبه است. نزد تو می‌آیند و تو نزد دیگران نمی‌روی. اگر مردم آمدند و امر زعامت حکومت را به تو واگذار کردند، بپذیر، اما اگر نیامدند، آ‌ن‌ها را رها کن تا خودشان متوجه شوند و بیایند.
این تشبیه خیلی تشبیه زیبایی است. ما در برخی از روایات دیگر هم داریم که جایگاه امام به کعبه تشبیه شده است. کعبه زمانی ارزش دارد که مردم خودشان متوجه ارزش کعبه شوند، هزینه کنند، به‌سختی بیفتند و مسافتی را برای طواف خانه‌ی خدا طی کنند. جایگاه امام نیز مانند کعبه است که به دلیل هدفی که دارد، نباید خودش را بر مردم تحمیل کند. هدف امام عبارت است از ساختن جامعه‌ی اسلامی نمونه و این هدف با زور فراهم نمی‌شود. اگر امام خود را بر مردم تحمیل کند، درحالی‌که مردم قدر او را نمی‌شناسند و خواستار حکومت او نیستند، هدفی که برای آن، امامت را برعهده گرفته است، یعنی ساختن جامعه‌ی اسلامی نمونه، هیچ‌گاه تأمین نخواهد شد. لذا نقض غرض اتفاق می‌افتد. یکی از دلایلی که برای لزوم تحصیل رضایت عمومی جهت تشکیل حکومت می‌‌توان اقامه کرد، همین است.

دلیل سوم برای این ادعا، سیره‌ی معصومین علیهم‌السلام است. یعنی اول روایات را داریم و دوم استدلال عقلی ما را به این نتیجه می‌رساند که اگر اصل انتخاب مردم رعایت نشود، نقض‌ غرض پیش می‌آید و در مرتبه‌ی سوم، نگاه به سیره‌ی معصومین علیهم‌السلام نیز ما را به همین نتیجه می‌رساند. برای مثال، می‌دانیم که وقتی خلیفه‌ی دوم در بستر بیماری افتاده بود و می‌دانست روزهای آخر عمرش را طی می‌کند، دستور داد شورای شش‌نفره‌ای تشکیل شود. این شورای شش‌نفره عملاً طوری شکل گرفت و طراحی شد که اکثریت جزء مخالفان امیرالمؤمنین علیه‌السلام بودند. در این شورا برای اینکه ظاهر مسئله حفظ شود، عبدالرحمن‌بن‌عوف در ابتدا خلافت را به امیرالمؤمنین علیه‌السلام پیشنهاد کرد و عرض کرد با تو بیعت می‌کنم به‌عنوان خلیفه‌ی رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم تا براساس کتاب خدا و سنت رسول خدا و سیره‌ی شیخین (یعنی ابوبکر و عمر) رفتار کنی. حضرت در پاسخ فرمود: کتاب خدا و سنت رسول خدا را قبول دارم، ولی سیره‌ی شیخین را خیر.

خیلی‌ها این سؤال به ذهنشان خطور می‌کند و برخی چه‌بسا این سؤال را به زبان و قلم آورده‌اند که چرا امیرالمؤمنین علیه‌السلام حاضر نشد به‌خاطر مصلحتی مهم‌تر، خلاف واقع بگوید و در کلام قبول کند. دلیل رفتار امیرالمؤمنین این است که برای ایشان اصل تشکیل حکومت به هر قیمتی مطلوبیت ندارد. در واقع تشکیل حکومت وسیله‌ای است برای رسیدن به اهداف بزرگ‌تر دیگری که در قالب ساختن جامعه‌ی ایده‌آل اسلامی معنا می‌یابد.

نمونه‌ی دیگر بعد از کشته شدن خلیفه‌ی سوم است که مردم هجوم آوردند به خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام و از حضرت تقاضا کردند بیعت را بپذیرد. دست امیرالمؤمنین علیه‌السلام را می‌گرفتند و می‌کشیدند و حضرت دستش را می‌بست. آن‌ها سعی می‌کردند انگشتان دست حضرت را باز کنند تا با او بیعت کنند، ولی ایشان دستشان را می‌بستند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند: من دستم را می‌بستم و شما دست مرا می‌کشیدید. آن‌قدر هجوم بر در خانه‌ی من زیاد شد که عبا از روی دوشم افتاد و انگشتان پایم زیر پای مردمی که برای بیعت کردن با من هجوم آورده بودند، لگد می‌شد. بعد از این هجوم فراوان و باورنکردنی، باز هم حضرت قبول نکردند و فرمودند: (دعونی والتمسوا غیری) من را رها کنید و به‌سراغ دیگری بروید. این سخن قطعاً تعارف و به قول عرب‌ها مجامله نیست، چون اگر تعارف باشد، دروغ است و دروغ هیچ‌وقت از امام صادر نمی‌شود. حال وقتی تعارف نیست، حضرت به چه واسطه‌ای می‌گوید مرا رها کنید و سراغ شخصی دیگر بروید؟ مگر خود حضرت تنها کاندیدای حقانی خلافت نیستند؟ پس چرا این را می‌فرمایند؟ خود حضرت دلیلش را در ادامه می‌فرمایند: (فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان)؛ زیرا ما به استقبال زمان و وضعیتی می‌رویم که به‌شدت چهره‌های گوناگون دارد و در این وضعیت، افراد نمی‌توانند بر مسیر مستقیم استوار بمانند و اگر قرار باشد من حکومت بر شما را در چنین وضعیتی برعهده بگیرم، به سخن هیچ سرزنش‌کننده‌ای که بخواهد مرا به‌خاطر عمل به حق، سرزنش کند، گوش نخواهم داد. آیا شما می‌توانید در برابر چنین وضعیتی صبر کنید.
نکته‌ی جالب‌تر این است که حضرت نمی‌فرماید اگر مرا به خلافت نپذیرید، من به یک اپوزسیون تبدیل می‌شوم و دائماً ساز مخالف می‌زنم. می‌فرماید اگر هم با من بیعت نکنید، من مانند یکی از شما خواهم بود و چه‌بسا من از همه‌ی شما مطیع‌تر و شنواتر باشم نسبت به آن کسی که به‌عنوان خلیفه‌ی خود برمی‌گزینید. امام تعارف نمی‌کند، حقیقت را می‌گوید؛ یعنی حضرت ترجیح می‌دهد یک امام حقانی، بدون رضایت مردم، بر آن‌ها حکومت نکند. فقط و فقط وقتی حضرت حکومت را پذیرفت که رضایت عمومی برایش محرز شد.
امیرالمؤمنین علیه‌السلام اول به مردم خوب می‌فهماند که بدانید اگر بخواهید با من بیعت کنید، چنین مشکلاتی وجود دارد و من شیوه‌ی حکومتم این‌چنین خواهد بود؛ یعنی نه‌تنها وعده‌ی انتخاباتی نمی‌دهد، بلکه آینده را شفاف برای مردم تشریح می‌کند. همین مطلب را اگر بخواهیم در قالب اصطلاحات امروز بیان کنیم، باید بگوییم امیرالمؤمنین علیه‌السلام اعتقاد دارد که دانستن حق مردم است. لذا به آن‌ها می‌فهماند که اگر بخواهید با من بیعت کنید، چنین مشکلاتی پیش رو خواهید داشت و من به این شیوه بر شما حکومت خواهم کرد. آیا این وضعیت را می‌پذیرید؟ یعنی نه‌تنها خودش را بر مردم تحمیل نمی‌کند، بلکه از آن اقبال بی‌نظیری که نزد مردم فراهم شده است هم سوءاستفاده نمی‌کند و می‌خواهد به آن‌ها تفهیم کند که حکومت حقانی چه لوازمی دارد، چه آینده‌ای پیش روی آن‌هاست و حضرت به‌عنوان رهبر حکومت، چگونه عمل خواهد کرد. اگر با این شرایط آن‌ها پذیرفتند، آن‌گاه حضرت اقدام به بیعت خواهد کرد.
مردم بعد از آنکه سخنان حضرت را شنیدند، باز هم اصرار کردند و چندین بار به در خانه‌ی حضرت آمدند تا با او حضرت بیعت کنند. حضرت وقتی دید مردم همه‌ی سخنانش را گوش داده‌اند و می‌گویند با همه‌ی آن‌ها موافقیم و باز هم می‌خواهیم با شما بیعت کنیم، فرمود: (ففی المسجد). اکنون که خواهان بیعت با من هستید، بیعت با من باید در مسجد باشد، نه در خانه. مسجد یک مکان عمومی است و هرکسی می‌تواند در آنجا حضور پیدا کند و بعدها عده‌ای مدعی نمی‌شوند که این‌ها به در خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام رفتند و با تهدید و تطمیع بیعت گرفته شد.
دلیلش را خود حضرت این‌گونه بیان می‌کند: (فان بیعتی لاتکون خفیة و لاتکون الا عن رضی المسلمین)؛ زیرا بیعت من دو خصوصیت باید داشته باشد. یکی اینکه مخفیانه نباشد؛ دوم اینکه جز براساس رضایت مسلمانان نباشد.
منبع: khamenei.ir





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین