فرهنگ غرب دارای چه‌ویژگی‌هایی است؟ مهم‌ترین مؤلفه‌هایی که ما را به ماهیت فرهنگی غرب‌می‌رساند، کدام‌است؟
غرب فرهنگی به‌نظر می‌رسد، در حال حاضر، بیشتر غربی‌ها و به تبع آنها نظریه‌پردازان غیر غربی، مایلند این چارچوب که (هر انسانی دارای فرهنگ است) یا وجه ممیزه انسان و حیوان را که فرهنگ می‌باشد، بپذیرند ولی سخنی از فرهیختگی و فرزانگی انسان در میان نیست. از این منظر لازم است در درجه‌نخست غرب را فرهنگی بدانیم، چون عوامل اقتصادی، سیاسی و حتی‌جغرافیایی متأثر از واقعیت تحوّل در اروپا و فرهنگ آن است (هم در دورة قدیم و هم جدید) یعنی، آن عقلانیت خاص غربی است که اجازه دارد، ازدرون آن وضعیت اقتصادی، سیاسی و حتی جغرافیایی، به این صورت شکل‌گیرد و بسط پیدا کند. آنچه که شرق جغرافیایی را از غرب متمایز می‌کند، در واقع بسط آن عنصر فرهنگی و تعقل خاص فرهنگی است. این نوع تعریف از غرب، یک محور اصلی و کلی را مبنای وحدت معنایی غرب قرار می‌دهد و سپس همه خرده‌فرهنگ‌های زیر مجموعه این نوع تفکر را به عنوان یک فرهنگ کلی در نظر می‌گیرد. محور اصلی در تعریف فوق از غرب، عقلانیت به معنای غربی آن و وجه ممیزه انسانی بودن و رفاه انسانی واصالت دنیوی آن فرهنگ از سایر فرهنگ‌ها است. گاهی در نزد صاحب‌نظران، دو فرهنگ بزرگ یا مجموعه فرهنگی (غربی و شرقی) در جهان از یکدیگر تمییز داده می‌شود. (از به هم پیوستن اشتراکات انواع فرهنگ‌ها، دو نوع بسیار کلی از فرهنگ را در تاریخ بشر استنباط کرده اند که تحت عنوان عمومی‌فرهنگ‌های شرقی و غربی مرسوم شده است. فرهنگ شرقی فراگیرندة فرهنگ‌های آسیایی، آفریقایی، اروپایی قرون وسطی و سرخ پوستی است و فرهنگ غربی شامل یونان و روم باستان و فرهنگ رنسانس و دوران جدیدغرب است). ویژگی‌ها و وجوه غالب فرهنگی برای هر دو مجموعه فرهنگی را می توان به شرح ذیل شمارش کرد: الف. وجوه غالب در فرهنگ شرقی: اعتقاد به غیب Invisibility ( ( اصالت دادن به شهود قلبی Intuition ( ( اصالت دادن به آخرت Suturity ( ( التزام عملی به دین ب. وجوه غالب در فرهنگ غربی: اصالت دادن به دنیا Mammon ( ( و دنیاگرایی Secularity ( ( استدلال عقلی Rationality ( ( ثروت اندوزی، قدرت‌طلبی بشرمداری Humanism ( ( خودمحوری Egocenterism ( ( لذت‌جویی و حس‌گرایی Sensuality ( ( عدم التزام عملی به دین. فرهنگ غرب محصولی از روم باستان و عهد رنسانس‌است که انسان، تفسیر تازه‌ای از روابط انسان با طبیعت و خداوند ارائه می‌کند وهمه امور زندگی اجتماعی، بر پایة روش‌های تجربی و آنچه در علوم طبیعی به کار گرفته می‌شود، قرار می‌گیرد و بقای انسان و دستیابی به کام روایی دنیایی، هدف عالی جامعه می‌شود و بیش از پیش به التذاذ دنیوی و رفاه مادی انسان توجه می‌گردد. سنّت‌گرایی و آداب دینی مذمت می‌شود و در عرصه سیاسی، مفاهیمی چون حقوق بشر، آزادی و حقوق شهروندی در برابری و تساوی‌دیده می‌شود و رشد اقتصادی جامعه (در گرو رقابت و بازار آزاد) مهم‌ترین‌هدف در برنامه‌ریزی اجتماعی می‌گردد. در این شرایط رهایی از دستورات دینی نه تنها امری ناپسند نیست بلکه لازمه پیشرفت و تکامل جامعه محسوب می‌شود و در طی چند دوره همه این ویژگی‌ها، در فرهنگ اروپایی و غربی حفظ می‌شود، تا آنجا که در این زمینه، از هیچ ظلم و ستمی به جامعه خود و سایر جوامع در قالب استعمار و استثمار چشم پوشی نمی‌شود. با وجود آنکه غرب با این وجوه غالب فرهنگی قابل بررسی و شناخت است، عده‌ای از صاحب‌نظران از تلقی غرب به عنوان یک فرهنگ بزرگ یا مجموعة فرهنگی، مخالفت می‌کنند و معتقدند، غرب دارای یکپارچگی و انسجام کافی در بعد فرهنگی نیست بلکه در این فرهنگ ما با انواع تفاوت‌ها و تضادها روبه‌رو هستیم. (وقتی شما از غرب به مثابه مجموعه‌ای فرهنگی سخن می‌گویید، این مجموعه فرهنگی از نظر اجتماعی و سیاسی چنان تضادهایی را در درون خود دارد که به هیچ وجه نمی‌توان آن تضادها را با یک عنوان تبیین کرد، در غرب جنبش مارکسیستی داریم. جنبش‌های مذهبی و حتی ضد مذهبی داریم و به‌طور عمده فرهنگ‌سرمایه‌داری) به زعم این دیدگاه، در شرق نیز نمی‌توان فرهنگ‌یکپارچه‌ای را تشخیص داد چرا که تضادهای طبقاتی، انواع تفکرات اجتماعی و فرهنگی قابل مشاهده است. امّا برخلاف نظریه فوق، داوری معتقد است که: (انکار ماهیت غرب، موجب می‌شود که بنیاد باطن چیزها را نبینیم و نزاع‌های عارضی درون غرب مثل نزاع مارکسیسم و لیبرالیسم را جدّی بگیریم و در کنار یکی از آن دو بایستیم و ندانیم که مبدأ و مآل این هر دو یکی است). با این حال فرهنگ غربی، خواه‌ناخواه به عنوان یک واقعیت تاریخی و اجتماعی قابل ملاحظه است فرهنگی که نه برای آزادی انسان و آنچه به صورت شعاری در بطن این فرهنگ گنجانیده شده بلکه انسان را سحر و جادو کرده و از ارزش‌های آن، بتی ساخته که نتیجه‌اش جز خدمت انسان برای فرهنگ و بردگی انسان‌ها در درون این فرهنگ نیست فرهنگ در تمدن غربی، به موضوعاتی عینی اختصاص یافته واز حقایق الهی‌و آفرینندگی حقیقی خود جدا گشته است.(1) پی‌نوشت‌ (1) دکتر مجید کاشانی، غرب در جغرافیای اندیشه، ناشر: مؤسّسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر
عنوان سوال:

فرهنگ غرب دارای چه‌ویژگی‌هایی است؟ مهم‌ترین مؤلفه‌هایی که ما را به ماهیت فرهنگی غرب‌می‌رساند، کدام‌است؟


پاسخ:

غرب فرهنگی
به‌نظر می‌رسد، در حال حاضر، بیشتر غربی‌ها و به تبع آنها نظریه‌پردازان غیر غربی، مایلند این چارچوب که (هر انسانی دارای فرهنگ است) یا وجه ممیزه انسان و حیوان را که فرهنگ می‌باشد، بپذیرند ولی سخنی از فرهیختگی و فرزانگی انسان در میان نیست. از این منظر لازم است در درجه‌نخست غرب را فرهنگی بدانیم، چون عوامل اقتصادی، سیاسی و حتی‌جغرافیایی متأثر از واقعیت تحوّل در اروپا و فرهنگ آن است (هم در دورة قدیم و هم جدید) یعنی، آن عقلانیت خاص غربی است که اجازه دارد، ازدرون آن وضعیت اقتصادی، سیاسی و حتی جغرافیایی، به این صورت شکل‌گیرد و بسط پیدا کند. آنچه که شرق جغرافیایی را از غرب متمایز می‌کند، در واقع بسط آن عنصر فرهنگی و تعقل خاص فرهنگی است. این نوع تعریف از غرب، یک محور اصلی و کلی را مبنای وحدت معنایی غرب قرار می‌دهد و سپس همه خرده‌فرهنگ‌های زیر مجموعه این نوع تفکر را به عنوان یک فرهنگ کلی در نظر می‌گیرد. محور اصلی در تعریف فوق از غرب، عقلانیت به معنای غربی آن و وجه ممیزه انسانی بودن و رفاه انسانی واصالت دنیوی آن فرهنگ از سایر فرهنگ‌ها است.
گاهی در نزد صاحب‌نظران، دو فرهنگ بزرگ یا مجموعه فرهنگی (غربی و شرقی) در جهان از یکدیگر تمییز داده می‌شود.
(از به هم پیوستن اشتراکات انواع فرهنگ‌ها، دو نوع بسیار کلی از فرهنگ را در تاریخ بشر استنباط کرده اند که تحت عنوان عمومی‌فرهنگ‌های شرقی و غربی مرسوم شده است. فرهنگ شرقی فراگیرندة فرهنگ‌های آسیایی، آفریقایی، اروپایی قرون وسطی و سرخ پوستی است و فرهنگ غربی شامل یونان و روم باستان و فرهنگ رنسانس و دوران جدیدغرب است).
ویژگی‌ها و وجوه غالب فرهنگی برای هر دو مجموعه فرهنگی را می توان به شرح ذیل شمارش کرد:
الف. وجوه غالب در فرهنگ شرقی:
اعتقاد به غیب Invisibility ( (
اصالت دادن به شهود قلبی Intuition ( (
اصالت دادن به آخرت Suturity ( (
التزام عملی به دین
ب. وجوه غالب در فرهنگ غربی:
اصالت دادن به دنیا Mammon ( ( و دنیاگرایی Secularity ( (
استدلال عقلی Rationality ( (
ثروت اندوزی، قدرت‌طلبی
بشرمداری Humanism ( (
خودمحوری Egocenterism ( (
لذت‌جویی و حس‌گرایی Sensuality ( (
عدم التزام عملی به دین.
فرهنگ غرب محصولی از روم باستان و عهد رنسانس‌است که انسان، تفسیر تازه‌ای از روابط انسان با طبیعت و خداوند ارائه می‌کند وهمه امور زندگی اجتماعی، بر پایة روش‌های تجربی و آنچه در علوم طبیعی به کار گرفته می‌شود، قرار می‌گیرد و بقای انسان و دستیابی به کام روایی دنیایی، هدف عالی جامعه می‌شود و بیش از پیش به التذاذ دنیوی و رفاه مادی انسان توجه می‌گردد. سنّت‌گرایی و آداب دینی مذمت می‌شود و در عرصه سیاسی، مفاهیمی چون حقوق بشر، آزادی و حقوق شهروندی در برابری و تساوی‌دیده می‌شود و رشد اقتصادی جامعه (در گرو رقابت و بازار آزاد) مهم‌ترین‌هدف در برنامه‌ریزی اجتماعی می‌گردد. در این شرایط رهایی از دستورات دینی نه تنها امری ناپسند نیست بلکه لازمه پیشرفت و تکامل جامعه محسوب می‌شود و در طی چند دوره همه این ویژگی‌ها، در فرهنگ اروپایی و غربی حفظ می‌شود، تا آنجا که در این زمینه، از هیچ ظلم و ستمی به جامعه خود و سایر جوامع در قالب استعمار و استثمار چشم پوشی نمی‌شود.
با وجود آنکه غرب با این وجوه غالب فرهنگی قابل بررسی و شناخت است، عده‌ای از صاحب‌نظران از تلقی غرب به عنوان یک فرهنگ بزرگ یا مجموعة فرهنگی، مخالفت می‌کنند و معتقدند، غرب دارای یکپارچگی و انسجام کافی در بعد فرهنگی نیست بلکه در این فرهنگ ما با انواع تفاوت‌ها و تضادها روبه‌رو هستیم. (وقتی شما از غرب به مثابه مجموعه‌ای فرهنگی سخن می‌گویید، این مجموعه فرهنگی از نظر اجتماعی و سیاسی چنان تضادهایی را در درون خود دارد که به هیچ وجه نمی‌توان آن تضادها را با یک عنوان تبیین کرد، در غرب جنبش مارکسیستی داریم. جنبش‌های مذهبی و حتی ضد مذهبی داریم و به‌طور عمده فرهنگ‌سرمایه‌داری) به زعم این دیدگاه، در شرق نیز نمی‌توان فرهنگ‌یکپارچه‌ای را تشخیص داد چرا که تضادهای طبقاتی، انواع تفکرات اجتماعی و فرهنگی قابل مشاهده است.
امّا برخلاف نظریه فوق، داوری معتقد است که:
(انکار ماهیت غرب، موجب می‌شود که بنیاد باطن چیزها را نبینیم و نزاع‌های عارضی درون غرب مثل نزاع مارکسیسم و لیبرالیسم را جدّی بگیریم و در کنار یکی از آن دو بایستیم و ندانیم که مبدأ و مآل این هر دو یکی است).
با این حال فرهنگ غربی، خواه‌ناخواه به عنوان یک واقعیت تاریخی و اجتماعی قابل ملاحظه است فرهنگی که
نه برای آزادی انسان و آنچه به صورت شعاری در بطن این فرهنگ گنجانیده شده بلکه انسان را سحر و جادو کرده و از ارزش‌های آن، بتی ساخته که نتیجه‌اش جز خدمت انسان برای فرهنگ و بردگی انسان‌ها در درون این فرهنگ نیست فرهنگ در تمدن غربی، به موضوعاتی عینی اختصاص یافته واز حقایق الهی‌و آفرینندگی حقیقی خود جدا گشته است.(1)
پی‌نوشت‌
(1) دکتر مجید کاشانی، غرب در جغرافیای اندیشه، ناشر: مؤسّسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین