با سلام دوست خوبم عامل اصلی از بین رفتن تمرکز همین اضطرابی است که تجربه میکنید . شما باید سعی کنید با حلاجی کردن اضطراب موجود آن را برای خود کمرنگ کنید . سعی کنید همواره بر هیجانات و احوالات خود اگاهی داشته باشید . هرگاه احساس کردید هیجان اضظرابی را تجربه میکنید از خود دلیل آن را سئوال کنید در این گونه مواقع یا هیچ دلیلی پیدا نمیکنید و یا اینکه دلیل موجهی که این مقدار اضطراب را تولید کند یافت نمی کنید . سپس سعی کنید با بستن چشمان خود و تنفس های عمیق و ارام و تمرکز بر آن و تکرار کلمه ارامش در ذهن خود را به ارامش برسانید . این تمرین باید بارها و بارها در طول روز انجام شود . همچنین توصیه میکنیم هر روز حداقل یک بار تمرین ریلکسیشن داشته باشید . در وضعیت اضطراب باقی نمانید به این معنا که هر گاه احساس اضطراب کردید موقعیت خود را تغییر دهید . و یا به فعالیتی دیگر مشغول شوید و ذهن ود را به مشغله ای دیگر سرگرم کنید . ریتک رفتار و گفتار شما در زمان اضطراب تندتر می شود با اگاهی از ان این ریتم را متعادل تر کنید . از انجام همزمان کارها خودداری کنید . در هنگام انجام هر کار تمام تمرکز خود را روی آن بگذارید و از پرداختن به موضوع دیگر و یا برنامه ریزی برای دیگر کارها بپرهیزید .سرگرمی مورد علاقهی خود را پیدا کنید و بهطور منظم به انجام آن بپردازید. ورزش، کارهای هنری، رسیدگی به گلها و باغچه و … در زمانیکه مضطرب هستید میتواند شما را آرام کند و انرژی بیشتری به شما بدهد. بهخاطر داشته باشید که جسم و روح جدایی ناپذیرند. به انجمن های خیریه روی اورید و فعالیت های داوطلبانه خیر داشته باشید. تجسمیکمنظرهیزیبامیتواندذهنشماراازیکموقعیتاسترسزادورکند. هرگاهفرصتکردید،چشمهایخودراببندیدومکانیآراموزیبارادرذهنخودمجسمکنید. سعیکنیدباخاطراتگذشتهزندگینکنیدوبهآنچیزیکهمیتوانیدتغییردهید،فکرکنیدومابقیرادرمسیرشبهحالخودرهاکنید. در رابطه با افزایش تمرکز: دوست خوبم استفاده از هندزفری و یا حتی پنبه در گوش می تواند روش خوبی باشد اما به مرور باید با تمرین عادت کنید تا بتوانید تمرکز خود را مدیریت کنید . این روش یکی از تکنیکهایی است که پایه و اساس تمرکز است و به شما کمک میکند تا تمرکز داشته باشید و از حواسپرتی جلوگیری کنید. اگر تار عنکبوتی را تحریک کنید، تار تکان میخورد و عنکبوت نسبت به جنبش تار، از خود واکنش نشان داده و میخواهد علت حرکت را بیابد، ولی وقتی چندین بار این عمل را تکرار کنید، خواهید دید که عنکبوت، دیگر نسبت به حرکت تار هیچ عکس العملی از خود نشان نمیدهد و متوجه میشود که حشرهای به دام او نیامده است. این روش را یاد گرفته و ذهن خود را پرورش دهید و در برابر حواسپرتی تسلیم نشوید. وقتی کسی داخل اتاق میشود یا وقتی در با صدای بلند به هم میخورد، و یا صدایی شما را می ازارد و تمرکزرا از شما می گیرد نباید به خودتان اجازه دهید که حواستان پرت شود. شما باید تمرکزتان را برای هدفی که در ذهن دارید، حفظ کنید. مثلاً در یک کنفرانس کلاسی اجازه دهید که دیگران جلوی شما حرکت کنند و سرفه کنند، بدون اینکه به آنها نگاه کنید فقط بین خودتان و کنفرانس، تونل ارتباطی ویژهای ایجاد کنید و بگذارید دیگران از این تونل خارج باشند. و یا وقتی که با کسی صحبت میکنید، حواستان فقط به او باشد و به صورتش نگاه کنید و از حرفهایی که میزند یادداشت بردارید. بگذارید همه چیز از ذهنتان خارج شود و به هیچ چیز جز او توجه نکنید. این تمرین نیازبه حفظ مکرر توجه به موضوع اصلی دارد یعنی این که مدام باید تلاش کنید تا توجه منحرف شده را بازگردانید . و این کار بایدبارها و بارها انجام شود تا به عادت تبدیل گردد .
سلام،من به مدت هفت سال که به صداهای اطرافم حساس هستم و مخصوصا وقتی در حال مطالعه یا انجام کاری هستم با هر صدایی تمرکزم بهم میریزه و اعصابم خورد میشه و عصبانی میشم و حرص میخورم.در کل هر کاری میخوام انجام بدم اضطرابش دارم.باید چکار کنم که اینطور نباشم؟
با سلام دوست خوبم عامل اصلی از بین رفتن تمرکز همین اضطرابی است که تجربه میکنید . شما باید سعی کنید با حلاجی کردن اضطراب موجود آن را برای خود کمرنگ کنید . سعی کنید همواره بر هیجانات و احوالات خود اگاهی داشته باشید . هرگاه احساس کردید هیجان اضظرابی را تجربه میکنید از خود دلیل آن را سئوال کنید در این گونه مواقع یا هیچ دلیلی پیدا نمیکنید و یا اینکه دلیل موجهی که این مقدار اضطراب را تولید کند یافت نمی کنید . سپس سعی کنید با بستن چشمان خود و تنفس های عمیق و ارام و تمرکز بر آن و تکرار کلمه ارامش در ذهن خود را به ارامش برسانید . این تمرین باید بارها و بارها در طول روز انجام شود . همچنین توصیه میکنیم هر روز حداقل یک بار تمرین ریلکسیشن داشته باشید . در وضعیت اضطراب باقی نمانید به این معنا که هر گاه احساس اضطراب کردید موقعیت خود را تغییر دهید . و یا به فعالیتی دیگر مشغول شوید و ذهن ود را به مشغله ای دیگر سرگرم کنید . ریتک رفتار و گفتار شما در زمان اضطراب تندتر می شود با اگاهی از ان این ریتم را متعادل تر کنید . از انجام همزمان کارها خودداری کنید . در هنگام انجام هر کار تمام تمرکز خود را روی آن بگذارید و از پرداختن به موضوع دیگر و یا برنامه ریزی برای دیگر کارها بپرهیزید .سرگرمی مورد علاقهی خود را پیدا کنید و بهطور منظم به انجام آن بپردازید. ورزش، کارهای هنری، رسیدگی به گلها و باغچه و … در زمانیکه مضطرب هستید میتواند شما را آرام کند و انرژی بیشتری به شما بدهد. بهخاطر داشته باشید که جسم و روح جدایی ناپذیرند. به انجمن های خیریه روی اورید و فعالیت های داوطلبانه خیر داشته باشید. تجسمیکمنظرهیزیبامیتواندذهنشماراازیکموقعیتاسترسزادورکند. هرگاهفرصتکردید،چشمهایخودراببندیدومکانیآراموزیبارادرذهنخودمجسمکنید. سعیکنیدباخاطراتگذشتهزندگینکنیدوبهآنچیزیکهمیتوانیدتغییردهید،فکرکنیدومابقیرادرمسیرشبهحالخودرهاکنید. در رابطه با افزایش تمرکز: دوست خوبم استفاده از هندزفری و یا حتی پنبه در گوش می تواند روش خوبی باشد اما به مرور باید با تمرین عادت کنید تا بتوانید تمرکز خود را مدیریت کنید . این روش یکی از تکنیکهایی است که پایه و اساس تمرکز است و به شما کمک میکند تا تمرکز داشته باشید و از حواسپرتی جلوگیری کنید. اگر تار عنکبوتی را تحریک کنید، تار تکان میخورد و عنکبوت نسبت به جنبش تار، از خود واکنش نشان داده و میخواهد علت حرکت را بیابد، ولی وقتی چندین بار این عمل را تکرار کنید، خواهید دید که عنکبوت، دیگر نسبت به حرکت تار هیچ عکس العملی از خود نشان نمیدهد و متوجه میشود که حشرهای به دام او نیامده است. این روش را یاد گرفته و ذهن خود را پرورش دهید و در برابر حواسپرتی تسلیم نشوید. وقتی کسی داخل اتاق میشود یا وقتی در با صدای بلند به هم میخورد، و یا صدایی شما را می ازارد و تمرکزرا از شما می گیرد نباید به خودتان اجازه دهید که حواستان پرت شود. شما باید تمرکزتان را برای هدفی که در ذهن دارید، حفظ کنید. مثلاً در یک کنفرانس کلاسی اجازه دهید که دیگران جلوی شما حرکت کنند و سرفه کنند، بدون اینکه به آنها نگاه کنید فقط بین خودتان و کنفرانس، تونل ارتباطی ویژهای ایجاد کنید و بگذارید دیگران از این تونل خارج باشند. و یا وقتی که با کسی صحبت میکنید، حواستان فقط به او باشد و به صورتش نگاه کنید و از حرفهایی که میزند یادداشت بردارید. بگذارید همه چیز از ذهنتان خارج شود و به هیچ چیز جز او توجه نکنید. این تمرین نیازبه حفظ مکرر توجه به موضوع اصلی دارد یعنی این که مدام باید تلاش کنید تا توجه منحرف شده را بازگردانید . و این کار بایدبارها و بارها انجام شود تا به عادت تبدیل گردد .
- [سایر] با سلام و روز بخیر به شما من دختر حساس و زود رنجی هستم همسرم هم بسیار خوبه گاهی یه چیزایی میگه که منو ناراحت میکنه و بالطبع روی رفتارم تاثیر گذاره میخوام بدونم چکار کنم که زود رنج نباشم جدیدا هم زود عصبانی میشم میخوام رفتارمو عوض کنم لطفا منو راهنمایی کنید با تشکر از شما
- [سایر] سلام خسته نباشید پسری 25 ساله هستم مجرد وقتی خیلی سردم بشه یا عصبانی بشم یا استرس بهم وارد بشه یا اب انگو خربزه و هندوانه بخورم و یا وقتی ماینوکسیدیل به بدنم برخورد کنه و یا وقتی ورزش کنم یا فعالیت بدنی داشته باشم باعت میشه حالات عصبی و پرخاشگری بی حوصلگی بهم دست بده جوری که معده عصبی میگیرم روده عصبی میگیرم طوری که ممکنه سه یا چهار روز اجابت مزاج نداشته باشم وقتی اینجوری میشم میل جنسیم به شدت کم میشه یعنی کلا از بین میره و یه طپش توی شکمم ایجاد میشه که دائمی هستش و ریزش مو میگیرم نه فقط جلوی سر تمام نقط سرم ریزش پیدا میکنه بنظر شما مشکل از کجاست اکوی قلب انجام دادم نرمال بوده .بنظر شما چه ازمایشی باید انجام بدم یا بنظر شما علت از کدوم قسمت بدن میتونه باشه؟ممنون
- [سایر] با سلام من یک سال و نیم هست که نامزد هستم دوران دانشگاه هم همسرم را میشناختم حدود شش سال که همدیگرو میشناسیم . الان من یک مشکلی برام پیش اومده دقیقا دو هفته مونده به عروسیم . اینکه من هر وقت طول این یکسال ونیم هر وقت از مادر شوهرم ناراحت شدم همسرم بهم اجازه حرف زدن نداده میگه تو به من نگو حرفی داری به مامانم بگو. من فقط میخوام در مورد اینکه از چه موردی از دست مامانش ناراحت شدم بهش بگم اون فقط گوش کنه اگه حق با من بود حمایتم کنه اصلا انتظار ندارم بره با مامانش حرف بزنه نه ، فقط میخوام من بهش بگم آروم شم اجازه نمیده همین باعث میشه خیلی حرفا تو دلم بمونه وقتی هم دلیل ناراحتمو میگم عصبی میشه( همسرم سر هر چی زود عصبی میشه ) همه چی بهم میریزه ترجیح میدم اصلا نگم ولی وقتی اون از دست مامان من ناراحته میگه من نباید چیزی بگم انتظار داره همیشه از همسرم دفاع کنم وقتی از مامانم دفاع میکنم یا حرفی میزنم که مربوط به چند ماهه پیشه میگم که کاره خانوادمو توجیه کنم چون میبینه حق با منه عصبی میشه تو حرف نگه میداری تودلت بهش میگم تو اجازه نمیدی حرف بزنم وقتی ناراحتم واسه همینه در ضمن هر وقتم از دست خانوادم یا من ناراحته تهدیدم میکنه که پامو خونتون نمیزارم پشت گوشتو دیدی منو دیدی من خیلی بهم میرزیم اینجور وقتا ، همسرم فرداش شاید جوری رفتار کنه که اصلا هیچی نشده یام چند روز یه جوری میشه منم سعی میکنم بیخیال شم کوتاه میام تا اینجوری پیش نره ظاهرم خوبه اونجور وقتا ولی دلم ناراحته بعضی وقتا یک هفته طول میکشه برگردم به حالت قبلی ،من میخام این مشکلو حل کنم چکار باید رفتار کنم همسرم به حرفایی که منو ناراحت کرده گوش کنه عصبی نشه راهنماییم کنین خواهش میکنم
- [سایر] سلام و خسته نباشید من پسری 21 ساله هستم که متاسفانه در سن 6 سالگی پدرم را از دست دادم. در خانواده ای زندگی کردم مدام بین آنها دعوا بوده و من چون فرزند کوچک بودم همه اینها را شاهد و زجر کشیدم. متاسافه در این سال ها دچار مشکلاتی از لحاظ روانی شده ام. در محل کار که هستم در بعضی مواقع حالم خوب است ولی پیش میاد که استرس بدی روی من غلبه می کنه. نا خودآگاه احساس لرز بهم دست میده. دست هام و کف پاهام احساس سردی و عرق دارن. احساس باد معده و دل پیچه و اسهال کل بدن من رو فرا میگیره. با این شرکت خیلی وقت است که کار می کنم ولی هنوز این مشکلات و استرس رو دارم. بعد توی جمع هم بعضی وقتها می خوام صحبت کنیم و با بچه ها گپ و گفت داریم اینجوری میشم. در ضمن خیلی عصبانی ام و کوچکترین صداها مثلا صدای دهان کسی رو بشنوم عصبانی میشم جوری که دوست دارم شدیدا باهاش برخورد کنم. مثلا شدیدا از برادرم متنفرم و اگر صدایی ازش در بیاد دوست دارم بهش حمله ور بشم. متاسافنه اینجوری شدم , البته این رو توی خانواده بیشتره , یعنی توی خیابان به مردم اینجوری نیستم. دوست دارم بیشتر توی محیط ساکت بشینم فکر کنم و داخل دستشویی پیش میاد که به خودم میام میبینم 1 ربع فقط فکر کردم. متاسفانه کار من با روانشناسی و گفتاردرمانی حل نمیشه. باید دارو مصرف کنم. اگر میشه من رو راهنمایی کنید. ممنون
- [سایر] سلام و خسته نباشید از همان اوایل عقد شوهرم به من می گفت که من یکسره غر می زنم. الان 7 ماه است که ازدواج کردیم ولی هنگامی که چیزی از او می خواهم یا درددلی می کنم او عصبانی می شود و می گوید که من غر می زنم از طرفی او نسبتا آدم بی خیالی است و کارهارا جدی نمی گیرد. و کارهایی را که برای من مهم است را با بیخیالی یا انجام نمی دهد یا سرسری انجام می دهد . من انتظاراتی ازش دارم که بهش گفتم و اون انجامشون نمی ده یا اگه دوباره یاداوری کنم می گه داری غر می زنی. از طرفی شغل ما طوری شده که هر 2-3 روز یک بار همدیگرو می بینیم و من واقعا برام این مدل زندگی خسته کننده شده و هرچقدر به کارفرمای خودم می گم هیچ فایده ای نداره چون نیرو ندارن مچبورم که شیفتای زیادی بدم که واقعا خسته ام کرده.هر ماه 3-4 روز مرخصی داریم که می ریم شهرستان خونه مادر شوهرم اما اونجا هم من خیلی حرص می خورم چون زبانشون کردیه و من اصلا بلد نیستم و نمی فهمم و اونجا خیلی احساس تنهایی شدیدی می کنم. بعد برمی گردیم و دوباره باید شیفتای پشت سر هم بدم و باز نمیبینمش و تنها میشم. خودم احساس می کنم بخاطر شرایط کاری سختی که دارم و فرصت خیلی کمی که خونه ام و شوهرمو کم میبینم انقد حساس شدم. اما نمی تونم هیچکدومشو رفع کنم. این مشکلات کم کم پیش اومد اولا شوهرم صبرو حوصلش بیشتر بود بیشتر حواسش بهم بود. اما با اینکه الان میگه بیشتر از قبل دوسم داره ولی من با این همه اعصاب خوردی از هیچی لذت نمی برم. راستش فک کنم حسودی می کنم. آخه وقتی اون وقتای بیکاری کمی هم که داره با دوستاش می گذرونه و من سرکارم خیلی حالم گرفته می شه. یا وقتای کمی که باهم داریم هم تقریبا دوستاش میان خونه ما. احساس می کنم از زندگی یکنواختی که باهم داریم خسته شده و دنبال تنوعیه. شایدم تقصیر منه. نمی دونم من خیلی دوسش دارم و روی روابط اون با دیگران حساس شدم. دلم می خواد وقت کمی که داریم رو با هم بگذرونیم و کسی نباشه اگه راه حلی به نظرتون می رسه بهم بگین البته من تقریبا همه اینارو بهش گ فتم و هر سری می گه که جبر ان می کنم. ولی کم توجهی بعدی که ازش می بینم آتیش می گیرم خیلی عصبانی می شم. نمی دونم مشکلمون چیه
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. حدود یک ماهه که عقد کردم اما تو همین مدت کم سه چهار بار دعوامون شده،و علتش هم اعتماد به نفس بیخود شوهرمه. هر چی دارم مقایسه میکنم چه از لحاظ تحصیلی،شغلی خونوادگی و هر چیه دیگه اگه من بالاتر نباشم اصلا پایین تر نیستم اما شوهرم حداقل روزی یه بار بهم میگه کلاس ما حداقل 15 سال از شما جلوتره،در حالی که چون اینطور نیست کلا به هم میریزم وقتی هم بهش میگم ناراحت شدم میگه مهم نیست و واقعا هم براش مهم نیست،انقد خودخواه و خودپسند و لجبازه که حالم ازش بهم میخوره،اصلا متوجه خوبیها و امتیازات من نیست فکر میکنه خودش میتونه هر حرفی بزنه و هر کاری بکنه اما من باید مواظب تک تک کلماتی باشم که دارم میگم و الا قشغرغی راه میندازه که آخرشم من باید عذرخواهی کنم.باور کنید خانم دکتر هرچی بخواد بهم میگه ولی انتظار داره من هم کر باشم هم لال. هرچیم با محبت و زبون خوش بهش میگم بی اثره.دارم دیوونه میشم به نظرتون با یه همچین آدمی چیکار میشه کرد؟ خودم که فکر میکنم کمبود داره و به زور میخواد خودشو باکلاس نشون بده. ممنونم از راهنماییتون
- [سایر] سلام! دختری 21 ساله هستم،پسرخالم طبق ادعای خودش از بچهگی بهم علاقه داشته،2 سال از من کو چکتر هست.پسر خوبی هست،اما ازدواج فامیلی کلا تو خونواده ما جواب نمیده،و چند مورد داشتی که خوب نبودن،البته صادقانه بخوام بگم علاقم به پسرخالم واقعا مثل داداشم هست،واقعا اون رو مناسب ازدواج با خودم نمیبینم،رفتارایی هم که اون باهام داره انگار رفتار 1 بچه با مامانش،اگر 1 کاری بگه انجام ندم،دیوونه میشه! ضمن اینکه گفت اگر من باهاش ازدواج نکنم خودکشی میکنه،1بارم اینکار رو انجام داد!راستش من خیلی دوسش دارم و دوست ندارم که بلایی سرش بیاد، اما هرجورم فکر میکنم نمیتونم باهاش ازدواج کنم،هم بخاطر سنش همم 1سری موضوعات دیگه،ولی واقعا دوست ندارم آسیب ببینه! تنها کاری که تونستم لنجام بدم برای از بین بردن احساسش جواب ندادن به پیامک هاش از یک سال پیش بود که تا حالا نتیجه نداده.راستش احساس میکنم تا قبلش که جواب میدادم انگار با احساساتش بازی می کردم. شما نظرتون چی هست؟چکار کنم؟لطفا راهنمایی کنید!
- [سایر] با سلام من حدود 9 سال پیش تو دانشگاه با شوهرم آشنا شدم بعد از 4 سال رابطه عاشقانه بعد از درخواست من برای ازدواج رابطه مون به بهانه بیکاری تموم کردیم من تو اون مدت خیلی ناراحت بودم و عذاب میکشیدم چند بار با گریه و زاری باهاش تماس گرفتم بعد گذشت چند ماه اود گفت دلیل جداییم رابطه پیدا کردن با دختر عمه مم بود الان پشیمونم کمکم کن تا اون رابطه رو تموم کنم میخوام دوباره با تو باشم گفتم باشه بعد از گذشت چند ماه به محض اینکه سرکار رفت اومد خواستگاریم الان بعداز گذشت چهار سال و نیم از ازدواجمون تحمل کردن اخلاقهای خیلی زشتش دختر عمه ش اومده بهم میگه ما از دوران نامزدی تون باهم ارتباط داریم و به من گفته با جادو مجبور به ازدواجم کرده و منتظرم تو یه فرصت توافقی ازش طلاق بگیرم و تورو بیارم به زنم احساس ندارم و تورو دوست دارم منم بعد از اون جریان بهش گفتم چندنفر بهم خبر دادن به من خیانت میکنی اونم با پرویی زد زیر همه چی ولی چون دخترعمه ش خیلی التماس کرد اسمی از او نیاوردمخواهش میکنم به من بگید چکار کنم ترکش کنم یا دوباره بهش فرصت بدم آیا کار اشتباهی کردم همه آنچه را میدونستم بهش نگفتم و خودمو بی خبر از اون شخص که باهاش رابطه داره نشون دادم .خواهش میکنم جواب سوالم تو بخش عمومی بدید
- [سایر] سلام <br />وقت بخیر <br />من اصن حالم خوب نیست همیشه نگرانم دلشوره دارم به همه چیز بد که از بچگی تا حالا برام افتاده فکر میکنم قلبم تند تند میزنه همه ماهای سال سرمامیخورم همیشه سردرد دارم معدم درد میکنه استخون درد دارم اصن اشتها ندارم روزها میشه لب به غذا نمیزنم همدم فقط شده سیگار استرس و نگرانی داره از پا درم میاره وزنم شده50 کیلو کمتر پیش میاد که حالم خوب باشه.وقتی به وضعیت جسمی و روحی خودم فکر میکنم بیشتر عصبی و نگران میشم. وضعیت کارم نامشخص تو محیط کار مشکل دارم گاهی فک میکنم بخاطر اونه و باید از سرکار دربیام ولی فکر و نگرانی بیکاری بازم بهمم میریزه.کلن ادم نگرانی شدم حتی گاهی از نگرانی نمیتونم موبایلمو جواب بدم<br />از شما خواهش میکنم بهم کمک کنید.حداقل بهم بگید پیش چه دکتری باید برم.خواهش میکنم چون من واقعا به سلامتی نیاز دارم خیلی باخودم مبارزه میکنم و به خودم روحیه میدم ولی دیگه کلافه شدم.باتشکر<br /><br />ایران-گیلان-تالش/تو مغازه پسرخالم که به اصطلاح دفتر ارائه اینترنت کار میکنم و همه مشکلات مشتریا گردن منه و همه فقط منو میشناسن ینی ی مشکل پیش بیاد فقط به من زنگ میزنن/مجرد/افراد خانواده: مادرم من خواهرم برادرم/وضعیت اقتصادی فرهنگی اجتماعی متوسط /پدرم حدود ده سالی میشه فوت شده مادرم سرپرست خانوادست<br /><br />
- [سایر] سلام خسته نباشید من میخواستم بدونم که چطور حس تنفر خودم رو نسبت به پدرم ازبین ببرم و حس علاقه ای نسبت به او داشته باشم پدر من مریضی پارکینسون داره و در مواقعی که قرص میخوره و این قرص اثر میکنه میتونه حرکت کنه و وقتی که اثر این قرص از بین بره نمیتونه حرکت کنه و مثل یک کسی که فلج هست خوابیده و عضلاتش سفت میشه و درد میکشه ولی من اصلا ناراحت نیستم و وقتی پدرم از من میخواد که کاری انجام بدم براش مثل بلند کردن او من عصبانی میشم و بعضی مواقع که میخوام گناه نکرده باشم عصبانیتم رو کنترل میکنم و با حس تنفر او رو بلند میکنم میخواستم بدونم که چه جوری این حس رو از بین ببرم پدرم نسبت به بچه هاش بخصوص من دلسوز هست و وقتی من یک مریضی میگیرم او خیلی ناراحت میشه ولی با این حال من این حس رو نسبت به او دارم پدرم فقط در بعضی مواقع نسبت به مادرم رفتار بدی داره ووقتی که مادرم از گذشته خودش حرف میزنه که پدرم با بیرون رفتن او مخالف بوده وهست و وقتی که مادرم حامله بوده به مادرم کمک نمبکرده و او رو در مواقع سختی تنهاش میذاشته و مسافرت میرفته و در ابکشیدن چیز های نجس خیلی به مادرم سختگیری میکرده که باید چند بار اب بکشه در همان زمان حاملگی من این حس تنفرم زیاد تر میشه من نمیدونم که چه کار کنم این زفتار های بد پدرم رو فراموش کنم و حس دلسوزی نسبت به او داشته باشم لطفا کمکم کنید که از این منجلاب گناه بیام بیرون