باسلامدوست گرامی منظورتان از اینکه همسر خوبی ندارید چیست؟ گاهی اوقات مساله تنها بر سر این است که طرفین ،حرفها و نیازهای یکدیگر را درک نمی کنند و الا اگر زبان هم را شناخته و بدانند که چگونه به نیازهای هم پاسخ دهند مشکلات تا حد زیادی رفع می شود؛ لذا اگر توضیح بیشتری در مورد همسرتان و عملکردش بدهید بهتر می توانم کمکتان کنم.از طرف دیگر در مورد مشکل مور مور شدن دست و پا حتما باید با متخصص صحبت کنید شاید واقعا مساله فیزیولوژیکی در میان باشد. در هر حال من تنها می توانم روش کنترل استرس را به شما بیاموزم اما مراجعه نزد متخصص جهت بررسی مور مور شدن بدن تان را فراموش نکنید.برای کنترل استرس روشهای بسیار مختلفی وجود دارد که هر کس بنا به شرایط روحی خود از این روشها بهره می برد. در ادامه برخی از این روشها به شما آموزش داده می شود:یک فضای کاری مثبت تقویت کننده برای خودتان تعبیه کنیداین کار می تواند شامل نوشتن شرح حال روزانه، کشیدن یک تابلوی نقاشی و یا انجام یک فعالیت هنری، گلکاری و باغبانی، و یا رسیدگی به گلهای آپارتمانی و .. و یا هر فعالیت دیگری که هنگام انجام آن احساس شادمانی بیشتری کنید. فراموش نکنید هنگامی که برای فرار از محیط اطرافتان، مشغول این فعالیتهای مثبت هستید، سعی کنید ذهن تان را از هر چیز و هر خاطره آزار دهنده ای پاک کنید.از یک تا ده بشمارید.برخی از اوقات در کانون تنش قرار داریم و امکان انجام هر کاری از ما گرفته می شود. در این شرایط برای آنکه از کوره در نروید در ذهن تان از یک تا ده بشمارید. با این کار شما به خودتان زمان می دهید که به حال طبیعی درآمده و بیشتر شرایط را تحت کنترل خود در آورید.دست صورت خود را با آب سرد بشویید و یا یک دوش آب ولرم بگیرید.وقتی علی رغم میل باطنی مان در یک محیط پر تنش قرار می گیریم، عصبی و تحریک پذیر شده و خشمی عمیق همه وجودمان را فرا می گیرد و در اصطلاح خونمان به جوش می اید و احساس می کنیم دست و صورت مان پر حرارت شده و نفس هایمان بیش از حد گرم و آتشین شده است. در این شرایط می توانید به سرعت دست و صورت خود را با آب سرد بشویید و یا یک دوش بیست الی سی دقیقه ای بگیرید.بر روی یک موضوع متمرکز شویداین موضوع می تواند هر چیزی باشد. جدی و یا حتی شوخی و مضحک. این موضوع می تواند تجدید یک خاطره بسیار خوشایند باشد که واقعا در گذشته برای شما رخ داده و یا تجسم و رویا پردازی در مورد موضوعی باشد که آرزو دارید برایتان رخ دهد. چشم هایتان را ببندید و بر روی این موضوع انتخابی متمرکز شوید. سعی کنید حتی جزییات را هم در ذهن تان مجسم کنید.یک تمریندر حالت آرامش بر روی یک مبل راحت بنشینید و یا پاهایتان را دراز کرده و به پشتی تکیه دهید و چشمهایتان را ببندید. یک سیب سرخ را در ذهن تان تجسم کنید.سیب را بردارید، آن را لمس کرده و سپس بو کنید. چاقوی میوه خوری را برداشته و این سیب سرخ زیبا را دو قسمت کنید. حالا مجددا این سیب را به چهار قسمت تقسیم کنید. تکه ها را کاملا از هم جدا کرده و در ظرف تان بچینید. هر یک از تکه ها را برداشته و با لذت تمام میل کنید.این یک نمونه از تجسم است. شما می توانید این کار را با موضوعات دیگر نیز انجام دهید. خواهید دید که برای مدتی ذهنتان را تحت کنترل درآورده و از استرسها و نگرانی های محیط جدا شوید.با تشکر از تماس شما
من مشکلی دارم که دچار استرس زیادی هستم همیشه و همیشه سمت چپ بدنم مور مور میشه و تتا چند روز طول میکشه همسر خوبی ندارم ولی باید تحملش کنم میخوام یه جوری نسبت به حرفاش و کاراش بی خیال شم چون دارم از بین میرم
باسلامدوست گرامی منظورتان از اینکه همسر خوبی ندارید چیست؟ گاهی اوقات مساله تنها بر سر این است که طرفین ،حرفها و نیازهای یکدیگر را درک نمی کنند و الا اگر زبان هم را شناخته و بدانند که چگونه به نیازهای هم پاسخ دهند مشکلات تا حد زیادی رفع می شود؛ لذا اگر توضیح بیشتری در مورد همسرتان و عملکردش بدهید بهتر می توانم کمکتان کنم.از طرف دیگر در مورد مشکل مور مور شدن دست و پا حتما باید با متخصص صحبت کنید شاید واقعا مساله فیزیولوژیکی در میان باشد. در هر حال من تنها می توانم روش کنترل استرس را به شما بیاموزم اما مراجعه نزد متخصص جهت بررسی مور مور شدن بدن تان را فراموش نکنید.برای کنترل استرس روشهای بسیار مختلفی وجود دارد که هر کس بنا به شرایط روحی خود از این روشها بهره می برد. در ادامه برخی از این روشها به شما آموزش داده می شود:یک فضای کاری مثبت تقویت کننده برای خودتان تعبیه کنیداین کار می تواند شامل نوشتن شرح حال روزانه، کشیدن یک تابلوی نقاشی و یا انجام یک فعالیت هنری، گلکاری و باغبانی، و یا رسیدگی به گلهای آپارتمانی و .. و یا هر فعالیت دیگری که هنگام انجام آن احساس شادمانی بیشتری کنید. فراموش نکنید هنگامی که برای فرار از محیط اطرافتان، مشغول این فعالیتهای مثبت هستید، سعی کنید ذهن تان را از هر چیز و هر خاطره آزار دهنده ای پاک کنید.از یک تا ده بشمارید.برخی از اوقات در کانون تنش قرار داریم و امکان انجام هر کاری از ما گرفته می شود. در این شرایط برای آنکه از کوره در نروید در ذهن تان از یک تا ده بشمارید. با این کار شما به خودتان زمان می دهید که به حال طبیعی درآمده و بیشتر شرایط را تحت کنترل خود در آورید.دست صورت خود را با آب سرد بشویید و یا یک دوش آب ولرم بگیرید.وقتی علی رغم میل باطنی مان در یک محیط پر تنش قرار می گیریم، عصبی و تحریک پذیر شده و خشمی عمیق همه وجودمان را فرا می گیرد و در اصطلاح خونمان به جوش می اید و احساس می کنیم دست و صورت مان پر حرارت شده و نفس هایمان بیش از حد گرم و آتشین شده است. در این شرایط می توانید به سرعت دست و صورت خود را با آب سرد بشویید و یا یک دوش بیست الی سی دقیقه ای بگیرید.بر روی یک موضوع متمرکز شویداین موضوع می تواند هر چیزی باشد. جدی و یا حتی شوخی و مضحک. این موضوع می تواند تجدید یک خاطره بسیار خوشایند باشد که واقعا در گذشته برای شما رخ داده و یا تجسم و رویا پردازی در مورد موضوعی باشد که آرزو دارید برایتان رخ دهد. چشم هایتان را ببندید و بر روی این موضوع انتخابی متمرکز شوید. سعی کنید حتی جزییات را هم در ذهن تان مجسم کنید.یک تمریندر حالت آرامش بر روی یک مبل راحت بنشینید و یا پاهایتان را دراز کرده و به پشتی تکیه دهید و چشمهایتان را ببندید. یک سیب سرخ را در ذهن تان تجسم کنید.سیب را بردارید، آن را لمس کرده و سپس بو کنید. چاقوی میوه خوری را برداشته و این سیب سرخ زیبا را دو قسمت کنید. حالا مجددا این سیب را به چهار قسمت تقسیم کنید. تکه ها را کاملا از هم جدا کرده و در ظرف تان بچینید. هر یک از تکه ها را برداشته و با لذت تمام میل کنید.این یک نمونه از تجسم است. شما می توانید این کار را با موضوعات دیگر نیز انجام دهید. خواهید دید که برای مدتی ذهنتان را تحت کنترل درآورده و از استرسها و نگرانی های محیط جدا شوید.با تشکر از تماس شما
- [سایر] سلام من وقتی شبا می خوابم هیچ مشکلی ندارم ولی موقع بیدار شدن که تو خواب و بیداری هستم یعنی از زمانی که بیدار میشم به ساعت نگاه میکنم تا زمانی که کاملا از جام بلند شم حدودا یه ساعتی طول میکشه آب دهنم یه کم زیاد ترشح میشه و میریزه رو بالشتم خیلی کم اکثرا متوجه میشم من مشکلی دارم؟ ازلحاظ سلامت داخلی بدنم
- [سایر] بیشتر اوقات وقتی که میخوام کار مهمی رو انجام بدم، خیلی استرس بهم وارد میشه و حتی دچار لرزش دست و پا هم می شم. البته منظور از کارای مهم امتحان و... نیست. کارایی مثل بحث کردن سر یه موضوع مهم جلوی جمع یا مثلا برای دفاع از حق خودم و... یک جورایی دچار استرس و ترس میشم.
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. من دچار مشکلی شدم که نمیدونم باید چکار کنم لطفا راهنماییم کنید. مرسی چند وقتی هست که در حین نگاه کردن به تلویزیون یا موقع خواب شب، به این فکر مردنم میفتم و احساس می کنم چیزی از عمرم نمونده و دچار ترس و استرس می شم، نمی دونم باید چکار کنم؟ یعنی کلا همه جوره از دنیا نا امید می شم و میگم دیگه واسه چی باید به زندگی ادامه داد و حتی قبل از کنکور ارشد امسالم هم همین حس رو نسبت به درس خوندن پیدا کرده بودم و با خودم می گفتم نهایتا هم کنکور قبول شم و درسم هم تموم شه خوب بعدش چی میشه، با اینکه من خودم خیلی دوست دارم به درسم ادامه بدم و کسی مجبورم نکرده برای ادامه تحصیل و ....... حالا نمیدونم چکار کنم؟!!!!! اصلا حس خوبی ندارم لطفا کمکم کنید.
- [سایر] با سلام من یک سال و نیم هست که نامزد هستم دوران دانشگاه هم همسرم را میشناختم حدود شش سال که همدیگرو میشناسیم . الان من یک مشکلی برام پیش اومده دقیقا دو هفته مونده به عروسیم . اینکه من هر وقت طول این یکسال ونیم هر وقت از مادر شوهرم ناراحت شدم همسرم بهم اجازه حرف زدن نداده میگه تو به من نگو حرفی داری به مامانم بگو. من فقط میخوام در مورد اینکه از چه موردی از دست مامانش ناراحت شدم بهش بگم اون فقط گوش کنه اگه حق با من بود حمایتم کنه اصلا انتظار ندارم بره با مامانش حرف بزنه نه ، فقط میخوام من بهش بگم آروم شم اجازه نمیده همین باعث میشه خیلی حرفا تو دلم بمونه وقتی هم دلیل ناراحتمو میگم عصبی میشه( همسرم سر هر چی زود عصبی میشه ) همه چی بهم میریزه ترجیح میدم اصلا نگم ولی وقتی اون از دست مامان من ناراحته میگه من نباید چیزی بگم انتظار داره همیشه از همسرم دفاع کنم وقتی از مامانم دفاع میکنم یا حرفی میزنم که مربوط به چند ماهه پیشه میگم که کاره خانوادمو توجیه کنم چون میبینه حق با منه عصبی میشه تو حرف نگه میداری تودلت بهش میگم تو اجازه نمیدی حرف بزنم وقتی ناراحتم واسه همینه در ضمن هر وقتم از دست خانوادم یا من ناراحته تهدیدم میکنه که پامو خونتون نمیزارم پشت گوشتو دیدی منو دیدی من خیلی بهم میرزیم اینجور وقتا ، همسرم فرداش شاید جوری رفتار کنه که اصلا هیچی نشده یام چند روز یه جوری میشه منم سعی میکنم بیخیال شم کوتاه میام تا اینجوری پیش نره ظاهرم خوبه اونجور وقتا ولی دلم ناراحته بعضی وقتا یک هفته طول میکشه برگردم به حالت قبلی ،من میخام این مشکلو حل کنم چکار باید رفتار کنم همسرم به حرفایی که منو ناراحت کرده گوش کنه عصبی نشه راهنماییم کنین خواهش میکنم
- [سایر] با سلام خدمت شما من حدود یکسالی است که دچار اظطراب استرس و ترس هستم البته قبل از اینکه دچار اظطراب و استرس بشم وسواس های گوناگونی داشتم این اظطراب و استرس اوایل عوارض خاصی نداشت ولی بعد از چند وقت مشکلاتی نظیر افسردگی شدید که عوارضی مانند فراموشی عدم درک مطالب درسی و کندذهنی بی حوصلگی بی اشتهایی و بی علاقگی را برایم در پی داشت و از حدود چهار ماه پیش به این دکترای تامین اجتماعی مراجعه کردم اونم قرص هایی مثل سیتالوپرام و پروورانولول و .. داد حالا بعد از چهار ماه روحیاتم بهتر شده اما یک دفعه بی حوصله می شم دوباره سر حالتر می شم اما با قبلنا اون موقعی که مشکلی نداشتم فاصله های زیادی دارم العان فراموشی ام زیاده و قدرت درک مطالب رو ندارم کند ذهنم کنده و میل جنسی ام خیلی کم شده و... لطفا راهنماییم کنید ضمنا این قرص هایی که گفتم به نظرتون به خوردنشون ادامه بدم یا قطع کنم لطفا راهنماییم کنید اگه میشه جواب این سوال را به ایمیلم و یه به صورت مهرمانه جواب دهید ممنون
- [سایر] سلام دختری هستم 20ساله؛10ماهی میشود که عقدکردم ودچاره یکسری مشکلاتی شدم 1.نسبت به همسرم خیلی بی تفاوت وبی محبت شدم شدم وزندگی با اونو بی روح و بی رنگ میبینم. 2.نسبت بهش شکاک شدم. 3.باهاش بدتخلاقی میکنم وتیکه بهش میندازم وباهاش جروبحث میکنم ومن ادمی هستم که خیلی زود عصبی میشم 4.باهاش ناسازگار شدم دوس ندارم بهم زنگ بزنه وحتی بعضی وقتا نمی خوام صداشو بشنوم 5.هروقت مشکلی پیدا میشه یاحتی قراره جایی بریم ویاتصمیمی که داریم وقراره انجامش بدیم به مامانش میگه واین منو خیلی عصبی میکنه وهرچه قدرم بهش میگم که نذار کسی بفهمه اعتنایی نمیکنه واین منو سردترمیکنه 6.اصلادوس ندارم به حرفاش گوش کنم واصلابرام مهم نیس 7.به این نتیجه رسیدم که خانوادم مهمتر هستند 8.چندماهی میشه که یه آپارتمان برداشته باهزارویک نظرونیاز قستی[قسطی]؛5تاقسایش [قسط هایش] عقب افتاده بهم پیشنهاد داد که سرویسا که سره عقدبهم دادو بره بفروشه تاقستاش کمتر بشه من به خانوادم گفتم اونا گفتند حق نداره که این کاروبکنه و منم بهش گفتم نه اونم دیگه حرفی نزد 9.خیلی باهم دعوامیکنیم؛وقتیم دعوامیکنیم یا من گوشیوبدون خداحافظی قطع میکنم یا اون 10.من درنماز خواندن کاهل شدم اما اون نه؛.اونم منوخیلی سرزنش میکنه 11 .اون وضع مالیه خوبی نداره در واقع ازصفرشروع کرده فقط یه دوچرخه داره که اونم حدود یه هفته ای میشه که دزدیدند چیکار بایدبکنم حاج آقا به خدا سردشدم نسبت به زندگی زناشوهری گفتم ازدواج میکنم که گناه نکنم اما انگاربدترشده نسبت بهش بی اعتناهستم وهمش بهش غرغرمیزنم به خدا خسته شدم
- [سایر] سلام و خسته نباشید . من 21 سالمه و دانشجوی ادبیات هستم حدود 9 ماه هست که یک مشکلی پیدا کردم که خیلی من رو درگیر خودش کرده و اذیتم میکنه ، اینکه خیلی زیاد از حد به مرگ فکر میکنم و هرشبی که میخوابم با استرس و اضطراب زیادی مواجه هستم . بعضی شبها اصلا از ترس خوابم نمی بره تصور می کنم که اگر بخوابم صبح دیگه بیدار نمیشم و خیلی خیلی می ترسم . اصلا این حالت رو دوست ندارم هی میخوام به خودم تلقین کنم که همه اینها فقط تو تصوره خودمه ولی نمی تونم حدودا از اسفند ماه تپش قلب و درد قلب شدید گرفتم که گفتند میتراله خب با این وضع حال منم بدتر شد . شاید کلا در هفته یک روز باشه که قلبم دردی نداشته باشه و منم به خاطر همین از فکر و خیال زیاد واقعا میترسم . همش احساس میکنم یه مرگ ناگهانی مثل سکته یا ایست قلبی و اینها میاد سراغم بعضی شبها بود که وقتی میخوابیدم مطمئن بودم آخرین شب زندگیمه ... واقعا من از این وضع خسته شدم من خیلی دختر شاد و سر زنده ای بودم ولی احساس میکنم دچار افسردگی شدم توروخدا کمکم کنید خوب بشم . هرجایی که میرم و درخواست مشاوره میدم و نظر میذارم جوابم رو نمیدن ناامیدم کمکم کنید . ممنون !
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید من خیلی وقته که با خودم مشکل دارم،تقریبا از زمانی که دبیرستان می رفتم شروع کردم به ایراد گرفتن از خودم و همش دنبال عیبهام بودم تنها خصوصیت خوبی که از خودم سراغ داشتم صداقتم بود.همیشه فکر میکردم که همه از من بدشون میاد،راستش خودم هم خیلی محترمانه با خودم برخورد نمی کنم.خیلی خودمو زجر دادم تا دانشگاه قبول شدم نه اینکه از نظر ذهنی مشکلی داشته باشم نه هربار که می خواستم درس بخونم حواسم به یه چیزی پرت میشد یا دقیقا همون موقع به خودم گیر میدادم که :اگه اعتماد به نفسم بالا بود حتما بهتر درس میخوندم،یا خودمو با هم دوره ای هام مقایسه میکردم و این روند تا به امروز ادامه داشته بارها از این وضع خسته شدم و خواستم کاری کنم اما نتونستم به جای امید همیشه ناامیدی همراهم بوده کتابهای زیادی در زمینه روانشناسی دارم که حرف هیچکدوم رو گوش نمیدم هیچ امیدی به تغییرم ندارم ولی فکر میکنم اگه راهش رو پیدا کنم زندگیم از این رو به اون رو میشه. هر کاری که میخوام انجام بدم اونقدر تردید میکنم که یا انجامش نمیدم یا به اون خوبی که میخوام نمیتونم،بعضی وقتها هم همش به دنبال موانع میگردم و بهونه میارم .خیلی دوست دارم تغییر کنم اما اصلا نمیدونم چطوری فقط عیبهامو میدونم اما هیچ کاری نمی کنم.هر بار که حرف میزنم خانوادم میگن انرژی منفی میدی.حس میکنم دچار سستی و بی ارادگی شدم حس میکنم افسردگی گرفتم کمکم کنید
- [سایر] سلام نمیدونم چرا وقتی تصمیم میگیرم کاری بکنم خستگی شدید بر من مسلط میشه بطوری که شروع اون کار برایم سخت میشه و حتی وقتی شروع میکنم خیلی سریع خسته میشم و بقیه اون کار رو رها میکنم و درحالی که تصمیم به ادامه اون کار دارم برای سالها اون کار معلق میمونه و انجام نمیشه و یادم میره و یا وقتی میخوام برم یه کاری بکنم تصمیم میگیرم که برم دنبالش مثلا برم حموم ناخوداگاه میرم غذا میخورم !!! همیشه کار خودم رو کم اهمیت و ناقص میبینم در حالی که ادم های موفقی رو (مثلا در محیط کار ) میبینم که بشدت از عملکرد من تعجب می کنند و من رو هوشمند با عملکرد بسیار عالی میدونند و خیلی من رو مورد تحسین قرار میدند درحالی که مثلا افراد نزدیک مثل رئیس مستقیم و یا پدرو مادرم و برادر و خواهرم من رو دستکم می گیرند و اکثرا با تحقیر یا توهینشون مواجه میشم و خودم هم خودم رو قبول ندارم و خودم رو ناقص میدونم و تحسین افراد دور رو تعارف میپندارم. طی این سالها بدبیاری زیادی داشتم که مقصر اون افراد دیگه ای بودند که بخاطر انجام ندادن وظایفشون من رو به بدبختی های زیادی دچار کردند ولی گاهگاهی توی دلم می گم که خودم میتونستم از کم کاری اونها جلوگیری کنم! ممنون میشم که من رو راهنمایی کنید
- [سایر] سلام . وقتتون بخیر. ممنون از توجه ای که می فرمایید. من یه دختر 23 ساله هستم که در حال حاضر دانشجوی ترم 3 کارشناسی ارشدم . خدارو شکر شرایط خانوادگی خوبی دارم، و بطور کلی مشکل خاصی از این جهت ندارم. مشکل من اینه که با اینکه وضعیت تحصیلیم خیلی خوبه و در دوره کارشناسی و همینطور الان رتبه اول گروه هستم ولی با شروع هر ترم جدید دچار استرس و اضطراب میشم در صورتی که دائم فکر می کنم حالم خوبه و هیچ مشکلی نیست و آرامش دارم ولی دچار عوارض جسمانی مثل طپش قلب شدید، گاهی احساس گرفتگی در قفسه سینه میشم و یا اینکه پوستم خراب میشه که من دلیلی خاصی واسه این موارد پیدا نمی کنم جز حرص و جوشی که واسه درسام میخورم و هم دوستانم و هم خانوادم دائم به من می گن چرا اینقدر به درسات اهمیت میدی؟؟؟ ولی من واقعا به درس خوندن و مطالعه کردن خیلی علاقه مندم و فراوان از این کار لذت می برم و اینکارو زحمت نمی دونم اگرچه کار چندان راحتی هم نیست اما من دوستش دارم. در ضمن من بحمدالله گرایشات مذهبی خوبی هم دارم و دائم از خدا می خوام که کمکم کنه ولی خواهش می کنم شما هم کمکم کنید و بگید چه کار کنم تا واقعا احساس آرامش کنم. بازهم سپاسگذارم از توجه و یاریتون