سلامیک برنامه خوب می تواند آرامشت را برگرداند و له آنچه دوست داری برسانند.اصول زیر برای طرحریزی یک برنامه خوب است تا ما را به اهدافمان برساند:1.مشخص کن به چقدر خواب در شبانه روز نیاز داری.(بیشتر از 7-8 ساعت منطقی نیست)2. مشخص کن چه روزهایی و هر روز چند ساعت در دانشگاه هستی و چقدر بعد از دانشگاه به استراحت نیاز داری.3. چه روزهایی کاملاً در منزل هستی و در این روز ها چند ساعت مطالعه مفید خواهی داشت؟4.می توانی برای فعالیت های مورد علاقه ات مثل تلویزیون و... زمانی را در نظر بگیری.5ساعت خواب و بیداری ات را تنظیم کن در یک ساعت مشخص بخواب ( مثلا 11-30/11)و همچنین ساعت بیدارشدن،یکی از رموز برنامه موفق ثابت بودن ساعات خواب و بیداری است .6.در طول هفته حداقل نصف روزت را خالی بگذار تا اگر برنامه غیرمنتظره ای پیش آمد و نتوانستی برنامه ات را انجام دهی آن روز جبران کنی.6. یک برگه بردار و دروسی که داری را روی آن بنویس با توجه به حجمی که هر کتاب دارد تخمین بزن هر کتاب چند ساعت طول می کشد تا بخوانی ، سعی کن واقع بینانه تخمین بزنی.حالا می دانی که برای مطالعه دور اول به چند ساعت وقت نیاز داری.قدم بعدی این که مشخص کنی در طول هفته چند ساعت وقت مطالعه داری.حالا بر اساس این دو موردی که بررسی کردی دروست را در روزهای مختلف بگنجان.ممکن است شما در طی یک هفته نتوانی تمام درس ها را مرور کنی پس نگران نباش و هفته بعد را هم به برنامه ات اضافه کن.سعی کن طوری برنامه ریزی کنی که تا امتحاناتت 2 بار مرور کرده باشی.
با سلام و خسته نباشید.من دانشجوی رشته علوم کامپیوتر .ترم10هستم.من 5ساله هم درس میخونم هم کار میکنم.این ترم،ترم آخرمه ولی هنوز شروع به خوندن نکردم.من حفظیاتم خوب نیست و نمیدونم با وقت کمی که دارم چطوری درسامو بخونم.فقط دارم حرص وجوش میخورم که میتونم 20واحدمو پاس کنم یا نه.خواهش میکنم بهم کمک کنید و بگید چکار کنم
سلامیک برنامه خوب می تواند آرامشت را برگرداند و له آنچه دوست داری برسانند.اصول زیر برای طرحریزی یک برنامه خوب است تا ما را به اهدافمان برساند:1.مشخص کن به چقدر خواب در شبانه روز نیاز داری.(بیشتر از 7-8 ساعت منطقی نیست)2. مشخص کن چه روزهایی و هر روز چند ساعت در دانشگاه هستی و چقدر بعد از دانشگاه به استراحت نیاز داری.3. چه روزهایی کاملاً در منزل هستی و در این روز ها چند ساعت مطالعه مفید خواهی داشت؟4.می توانی برای فعالیت های مورد علاقه ات مثل تلویزیون و... زمانی را در نظر بگیری.5ساعت خواب و بیداری ات را تنظیم کن در یک ساعت مشخص بخواب ( مثلا 11-30/11)و همچنین ساعت بیدارشدن،یکی از رموز برنامه موفق ثابت بودن ساعات خواب و بیداری است .6.در طول هفته حداقل نصف روزت را خالی بگذار تا اگر برنامه غیرمنتظره ای پیش آمد و نتوانستی برنامه ات را انجام دهی آن روز جبران کنی.6. یک برگه بردار و دروسی که داری را روی آن بنویس با توجه به حجمی که هر کتاب دارد تخمین بزن هر کتاب چند ساعت طول می کشد تا بخوانی ، سعی کن واقع بینانه تخمین بزنی.حالا می دانی که برای مطالعه دور اول به چند ساعت وقت نیاز داری.قدم بعدی این که مشخص کنی در طول هفته چند ساعت وقت مطالعه داری.حالا بر اساس این دو موردی که بررسی کردی دروست را در روزهای مختلف بگنجان.ممکن است شما در طی یک هفته نتوانی تمام درس ها را مرور کنی پس نگران نباش و هفته بعد را هم به برنامه ات اضافه کن.سعی کن طوری برنامه ریزی کنی که تا امتحاناتت 2 بار مرور کرده باشی.
- [سایر] سلام خسته نباشید من دانشجوی کارشناسی ناپیوسته کامپیوتر گرایش نرم افزار در یک موسسه آموزش عالی غیر انتفاعی تازه تأسیس هستم. ترم اول رو با هر بدبختی بود تموم کردم.به خاطر این میگم بدبختی که توی ترم اول یا به عبارتی ترم 5 از کل دوره دانشجوییم حوصله درس خوندن نداشتم و هر کاری میکردم که به خودم انگیزه بدم یه روز مصمم میشدم برای درس خوندن و فکر یا احساس میکردم که حتما همه دروس رو خوب خواهم خواند و پاس میکنم ولی با شروع درس خوندن و یا فردای اون روز دیگه اصلا علاقه ای به خوندن نداشتم با اینکه در هفته 4 روز کلاس نداشتم و توی خونه بیکار بودم.ایام امتحانات هم تقریبا بیخیال بودم و به زور حدود20 یا 12 ساعت قبل از امتحان شروع به خوندن میکردم و به جز امتحان زبانم که 19 شدم به هیچ یک از سایر امتحانت عمومی و تخصصیم امید پاس شدن هم نداشتم تا اینکه امروز تمام نمراتم رو توی سایت دانشگاه زده بودن و دیدم که دو درس تخصصیم رو افتادم و 5 درس دیگه رو که دوتاشون رو 10 گرفته بودم پاس کردم(در کمال ناباوری). در ایام امتحانات تصمیم گرفتم که از ترم بعد روزانه حداقل یک ساعت درسام رو بخونم تا به چنین مشکلی برنخورم.البته این تصمیمات رو با درجه انگیزه بالاتر یا پایینتر در ترمهای قبلیم هم گرفته بودم اما هیچ وقت نتونستم انجامشون بدم یا فقط یک یا سه هفته این کار رو انجام دادم. حالا از شما خواهش میکنم کمکم کنید تا بتونم با برنامه ریزی معقول و مناسب شروع کار من به بهترین نحو ممکن به تحصیلم ادامه بدم.من هر ترم برنامه های مختلفی داشتم و بعضی اوقات انگیزه هایی که روی کاغذ مینوشتم من رو خیلی مصمم به انجام برنامه هام میکرد به طوری که اون روز بسیار خوشحال بودم اما این انگیزه برای مطالعه دوام نداشت.
- [سایر] سلام من ی دانشجو ترم 3 کامپیوتر دانشگاه ازاد هستم که همیشه تو همه کارا استرس زیادی داشتم در صورتی که همه بهم میگن تو چه ریلکس وراحتی!من همیشه تو امتحانام ناموفق بودم و دلیلشم نمیدونم با این که من در طول ترم دانشجوی فعال و درس خونی هستم ولی موقع امتحانا ی استرس عجیبی میگیرم که خیلی بهم فشار میاد و روی درسام اثر میذاره لطفا بهم کمک کنین که چه طوری با این مشکل کنار بیام و حلش کنم اگه اینجوری بخوام درس بخونم 17-18 ترمه میشم
- [سایر] سلام خسته نباشید اسمم زهراس و 24 سالمه. تک دخترم و فرزند وسط و دو برادر دارم .دانشجوی کارشناسی علوم کامپیوتر پیام نورم. بعد 5 سال درس خوندن و تلاش هیچی نصیبم نشده و هنوز درسم تموم نشده. تا این سن هنوز هیچ کاری نکردم هیچ قدمی برنداشتم برای زندگیم. حسابی احساس بیهوده بودن میکنم. نه کاری نه هنری نه مدرکی... حسابی خالی و پوچم معنی زندگیمو نمیفهمم فقط روز و شبا رو رد میکنم. دوستای زیادی ندارم راستش اصلا حوصله دوستامم ندارم . نمیدونم باید با این همه احساس بیهودگی و پوچی چیکار کنم؟ راستش من شعر میگم تازگیا با یه شاعر اشنا شدم و اون گفت که بچسبم به شعر گفتن و اونم کمکم میکنه تا به قول خودش سری و سرا بشم ولی اصلا نمیتونم ... شایدم نمیخوام ... خیلی گنگ و گیجم نمدونم چرا برای هر چی تلاش میکنم نتیجه معکوس میده ... تصمیم گرفتم دیگه تلاش نکنم دیگه خودمو به اب و اتیش نزنم و فقط بذارم عمرم بگذره :( کمکم میکنید؟
- [سایر] سلام . وقتتون بخیر. ممنون از توجه ای که می فرمایید. من یه دختر 23 ساله هستم که در حال حاضر دانشجوی ترم 3 کارشناسی ارشدم . خدارو شکر شرایط خانوادگی خوبی دارم، و بطور کلی مشکل خاصی از این جهت ندارم. مشکل من اینه که با اینکه وضعیت تحصیلیم خیلی خوبه و در دوره کارشناسی و همینطور الان رتبه اول گروه هستم ولی با شروع هر ترم جدید دچار استرس و اضطراب میشم در صورتی که دائم فکر می کنم حالم خوبه و هیچ مشکلی نیست و آرامش دارم ولی دچار عوارض جسمانی مثل طپش قلب شدید، گاهی احساس گرفتگی در قفسه سینه میشم و یا اینکه پوستم خراب میشه که من دلیلی خاصی واسه این موارد پیدا نمی کنم جز حرص و جوشی که واسه درسام میخورم و هم دوستانم و هم خانوادم دائم به من می گن چرا اینقدر به درسات اهمیت میدی؟؟؟ ولی من واقعا به درس خوندن و مطالعه کردن خیلی علاقه مندم و فراوان از این کار لذت می برم و اینکارو زحمت نمی دونم اگرچه کار چندان راحتی هم نیست اما من دوستش دارم. در ضمن من بحمدالله گرایشات مذهبی خوبی هم دارم و دائم از خدا می خوام که کمکم کنه ولی خواهش می کنم شما هم کمکم کنید و بگید چه کار کنم تا واقعا احساس آرامش کنم. بازهم سپاسگذارم از توجه و یاریتون
- [سایر] سلام مشاور عزیز ازتون خواهش میکنم که کمکم کنید خیلی وقته که دچار وسواس فکری خیلی شدید شدم.اولش وسواس عملی داشتم کمی بهتر شدم اما بعد از درس خوندن شروع شد . همیشه دوست داشتم همه مطالب کتاب درسی را اول بفهم و بعد بتوانم توضیح بدهم اینقدر روی این مسله حساس شدم که اضطراب گرفتم و الان که درس میخونم با این که میفهمم همش یه حسی بهم میگه نفهمیدم و دوباره شروع به خوندن میکنم و روی تمام کلمات خیلی فکر میکنم تا جایی که مفهومشان از بین میرود . و تازه با این حال با یه بدبختی به خودم میقبولونم که فهمیدم بعدش باید از خودم تایید بگیرم تا شاید دیگه بهش فکر نکنم مثلا روی یک کاغذ تیک بزنم. میخواهم مثل آدم های عادی یکبار بخونم و با اعتماد به نفس رها کنمش. این فکر به مفاهیم و تایید گرفتن حتی به جاهای دیگه هم کشیده مثلا باید با رها چک کنم که دنده ماشین رو خلاص کردم و ترمز دستی رو کشیدم و در ماشین رو قفل کردم. ما یک خانواده سه نفری هستیم من و پدر و مادرم. پدرم همیشه به نکات خیلی ریز توجه داره که فکر کنم مشکل من هم از همین قضیه ناشی میشه. ما مذهبی هم هستیم. خواهش میکنم کمک کنید با این که 14 واحد برداشتم همش وقت کم میارم.
- [سایر] سلام خسته نباشید.من یک دختر شانزده ساله هستم و امسال در مقطع سوم دبیرستان (رشته علوم انسانی) درس میخونم. دختری هستم با هوش و مستعد ، فعال و ..اما یه چیزی که خیلی منو آزار میده نشستن سر کلاس درسی که اون درس رو دوست دارم ولی معلمش برام استرس اوره و این باعث میشه من سر کلاس این درس، گاهی حواسم به چیز دیگه باشه و نکات درس رو خوب متوجه نشم.اینکه میگم معلمش واسم استرس آوره چون به شدت سخت گیره،گاهی سر بعضی مسائل به بچه ها تیکه میندازه(خودمونی گفتم) و اصن من گاهی میترسم ازش سوال بپرسم یا میگم اگه اینو بلد نباشی الان بلایی سرت میاره که نگو.میدونم شاید بگید معلما مهربونن،موفقیت دانش آموزا رو میخان این درست.اما گاهی بعضی رفتاراشون باعث استرس و نگرانی دانش اموز میشه مثله خود من.که اصولا در مواقع بحرانی خیلی اضطراب دارم تا جایی که میترسم به قول بعضیا از این استرس شاید هم بی جا و خیلی کوچیک به سلامیتم آسیب بزنم.خواهشا منو کمک کنید تا اینقدر سر این مسائل نگرانی و استرس نداشته باشم و کارمو اونجور که میخوام پیش ببرم.ممنونم .(ببخشید که زیاد حرف زدم.)
- [سایر] با سلام و عرض خسته نباشید دانشجوی کارشناسی ارشد کامپیوتر هستم و کنار تحصیل یه شغل پاره وقت با درآمد خیلی خیلی کم دارم... یه تجربه خواستگاری داشتم 2 سال پیش که به خاطر همین شرایط مالیم جواب رد شنیدم... از اون موقع تا حالا هیچ میلی برای ازدواج نداشتم... لازمه بگم من خیلی آدم احساساتی و اهل شعر هم هستم و گهگاه شعر میگم.. تو این دو سال از همین شعر خوندن و شعر گفتن و موسیقی گوش دادن و قدم زدن ها تو تنهایی های خودم خیلی لذت بردم. احساس میکنم دیگه به همین چیزها دارم عادت میکنم و واقعا هم دارم لذت میبرم. احساس میکنم اصن نیازی به هیچ کس دیگه واسه نیازهای عاطفیم ندارم. اصن از فکر ازدواج و خرج و مخارجش میترسم و میترسم ازدواج تموم این چیزایی که بهش عادت کردمو به هم بزنه اما خانواده دارن فشار میارن و هر روز یه جا را میگن بریم خواستگاری... به نظر شما من چطوری میتونم خانواده ام را قانع کنم که من با این شرایط نمیتونم ازدواج کنم و اصن نیازی ندارم؟ اصن مگه همه خوشبختیها تو ازدواجه؟!!!
- [سایر] اول سلام سلام به کسی که وقت با ارزشش بدون چشمداشتی به مردم اختصاص میده ، ازتون مچکرم , همین (چون کار دیگه ای ازم بر نمیاد ،جز دعا ) آقای مرادی نمی دونم از کجا شروع کنم راستش حرف زیاد اما سخت ایجازش. شاید با شروع کردن به خوندن مطلبم با خودتون بگید بازم همون حرفهای همیشگی ، نوشته های کسایی که بازم باید براشون جناب سروانُ لینک کنم اما من فکر میکنم ایندفعه فرق میکنه ، من همه ی اون حرفها رو از قبل باور داشتم و دارم. من دانشجوی سال اول مکانیک تو دانشگاه سراسریم و تازه 20 سالم و با توجه به موفقیت هایی که داشتم و خواهم داشت مطمئنا ﺁینده بسیار خوبی دارم. بگذارید برم سر اصل مطلب یکی از دخترهای فامیل ، البته دور ، که من فقط سالی یکی دو بار می بینمش ، دو سال از خودم کوچیکتر و واقعا از خیلی جهات نمونه است ضمنا ایشون تازه امسال کنکور دارن. دو یا سه سال پیش که تو اوج احساسات بودم این حس بهم دست داد(نمی خوام بگم عشق شاید زمینه ی عاشق شدن) خودمم دقیق نمی دونم که انتخابش کردم یا انتخاب شد . اولش خودم مسخره می کردم که خجالت نمیکشی ، عاشق چشم و ابروی ......... منتظر زوالش بودم اما با فرازش روبرو شدم ، گفتم چون ازش فرار میکنم شاید داره دنبالم میاد باید بایستم وبررسیش کنم شاید این جوری به مرور زمان نواقصی پیدا بشه و بعد از ذهنم پاک بشه ، اما نشد. 1- ﺁقای مرادی اولین چیزی که واقعا منو زجر میده اینه که نمیدونم واقعا می تونم دوستش داشته باشم یا نه یعنی این علاقه ای که انکارش میکنم آیا درست؟ اون دختر خوبیه اما موضوع اینه که ما به درد هم میخوریم یا نه؟ جواب این سوالها فقط پیش خودش ، چطوری می تونم اینها رو بفهمم؟ 2- من اصلا عجله ای برای ازدواج ندارم چون میدونم تا چند سال دیگه هنوز آمادگی شو ندارم ، اما اگه به خاطر تعلل من دیگه کار از کار بگذره و خیلی دیر بشه چی؟ کاری نمیشه کرد؟ 3. ﺁیا من باید صبر کنم تا به سن بالاتری برسم و از لحاظ فکری و مالی وضعیت بهتری پیدا کنم ، بعد دست به کاری بزنم؟ اگر جوابتان بله است بگویید چند سال؟ ببیند من اگر به طرفم مطمئن شوم(مطمئن از نظر تشابه ارزشها)حتما راه حل های بهتری پیش رویم است ، اما چه جوری؟ [4.] خواهش میکنم نگید پسرم الان به فکر درس ومشقت باش ، این افکار اصلا به مسایل دیگه ی زندگیم ضربه ای نزده و توشون مشکلی ندارم ، اما خب همین چند سال خیلی از لحاظ روحی ﺁسیب دیدم ، یه جوری تو برزخ بودن. لطفا کمک کنید.
- [سایر] سلام خانم کهتری من یه مشکلی دارم و میخام خیلی خودمونی مشکلم رو بگم راستش نمیدونم از کجا شروع کنم حدود 2 سال پیش که من با نت اشنا شدم کم کم با شبکه های اجتمایی و چت روم ها اشنا شدم من ساعت های متوالی وقت خودم رو صرف ارتباط با کسانی میکردم که حتی صداشونو نشنیده بودم بعد مدتی وابسته شدم طوری که تو دنیای وواقعی هم فکرم پیش اونا بود تو این مدت با یه نفر اشنا شدم یه دختر 24 ساله - رشته حقوق- اون فرد افسرده ای بود کم کم با هم درد و دل میکردیم حرفامونو به هم میزدیم با هم دوست شده بودیم حدود 6 ماه بود که با هم با واتس اپ و لاین در ارتباط بودیم دیگه خودتون میدونید از این رابطه های مسخره و ... یه مدت که گذشت من بهش وابسته شدم یعنی الان هم هستم خیلی وابسته خیلی حس میکنم نمیتونم بدون اون زندگی کنم من خیلی با اون مهربون بودم وقتی ناراحت بود ارومش میکردم ولی اون دلمو شکست حالم خیلی بده هنوزم وقتی یادم میاد شبا گریه میکنم بهش زنگ میزنم میگه به من زنگ نزن من به اون خیلی نزدیک بودم... و اون به من ... هنوزم گریه میکنم میدونین ؟ نمیتونم درس بخونم نمیتونم به زندگی ادامه بدم ... حس میکنم اونو کم دارم تو زندگیم ولی حالم بهم میخوره که برم التماس کنم میدونی 10 بار هم بیشتر التماسش کردم میدونی هر شب گریه میکنم میدونی دیگه خودم از خودمم خجالت میکشم حالم از خودم بهم میخوره حالم از همچی بهم میخوره نمیدونم چیکار کنم هنوزم به برگشت پیش اون فکر میکنم چرا ادما یهو اینقدر نامرد میشن ؟ چرا میگن تا اخرش هستیم ولی درست همون لحظه که بهشون نیاز داری ولت میکنن میرن خیلی تنها شدم خیلی خیلی بغض گلومو گرفته... من ارزشم خیلی بالا تر از این حرفا بود ولی ... اون اون ...... نمیدونم چی بگم فقط میخام کمکم کنین بتونم دوباره به زندگی برگردم مرسی ...............
- [سایر] با سلام مجدد و تشکر از ارسال پاسخ من 798622 هستم. با عرض معذرت جواب شما بنظرم کامل نبود و شاید سوال من کامل نبود. تاکید من روی "رشته کامپیوتر" است، بطوریکه دخترانیکه رشته تحصیلی شان کامپیوتر نیست و حتی کامپیوتر است ولی قصد ادامه تحصیل ندارند فورا از گزینه ها حذف میشوند! و همچنین پرحرفی و شوخ طبعی زیاد مثل خودم، معیار مهمی شده است. قبول بفرمایید با این دو معیار دایره انتخاب بسیار تنگ میشود. دختران بسیار زیبا، خوش اخلاق، خانواده خوب، پاک، که شاید حتی بهم علاقه اولیه را داشته ایم ولی چون دو شرط بالا را نداشته اند بطور کلی از گزینه ها حذف شده اند و اصلا به ایشان فکر هم نکرده ام. گاهی از خودم سوال میکنم فلانی نکنه برایم مناسب بود ولی باهاش ازدواج نکردم. آیا "علاقمند و مشغول مطالعه دائمی رشته کامپیوتر بودن" و "شوخ طبعی بارز" میتونه دو معیار اولیه و تعیین کننده برای ازدواج باشد؟ دلیل اصرا من اینکه خودم به کامپیوتر خیلی علاقه دارم و ممکنه نصف شب پاشم کتاب کامپیوتر بخونم. میخواهم علاقه من به علم کامپیوتر باعث دوری ما ازهم نباشه بلکه ما را بیشتر به هم نزدیک کنه و در کنار هم به هدفمان برسیم. من ساعت های زیادی را به کامپیوتر اختصاص ندهم و او هم کار خودش را بکند. و همچنین دوست دارم با همسرم در محل کار باهم باشیم. شوخ طبعی هم اینکه، من شاید خصوصیت بارز اخلاقی ام شوخ طبعی باشه و اصلا با آدم های کم حرف و جدی تا بحال نتوانستم نزدیک و دوست باشم. معیارهای درست انتخاب همسر که فرمودید را در اینترنت و همایش ها و کتابها و... دیده ام. مثلا رشته کامپیوتر بودن برای من مهمتر از "قد" است. بنظرم اگر خود دختر خوب و مستقل باشد، به وضعیت اقتصادی و فرهنگی خانواده اش و... زیاد اهمیت نمی دهم. اعتقادات مذهبی و تفاوت سنی و... را در نظر دارم ولی دو معیاری که گفتم شدیدا برایم تعیین کننده هستند و بالاترین اولویت را دارند. یک مثالی بزنم شاید برای خوانندگان خنده دار و بی ربط باشد ولی دغدغه فکری یک آدم بیچاره است! من برای خرید گوشی موبایل تقریبا "تمام" گوشی های موجود را در اینترنت با معیارهایی که داشتم بررسی کردم و گوشی خود را انتخاب کردم و هنوز همون گوشی را دارم و اصلا پشیمان نشدم، """چون گوشی ای نمانده بود که بعدش ببینم و شرایط من را بیشتر و بهتر داشته باشد و من پشیمان شوم""" با خود میگویم من فقط میتونم از بین دخترانی که میشناسم و یا دیگران معرفی میکنند یکی را انتخاب و ازدواج کنم، اگر مثلا بعد از 2 سال در مقطع کارشناسی ارشد کامپیوتر وارد دانشگاه شدم و از یکی از همکلاسانم خوشم آمد چکار کنم؟ حال اگر ازدواج کردم و وارد مقطع دکترا شدم و از دیگری خوشم آمد؟! گاهی به خود میگویم که نکنه این وسواس است البته اطرافیانم به "سخت انتخاب" کردن من اشاره کرده اند. نمیتوانم قبول کنم وسواسی هستم. مثلا وقتی تصمیم بگیرم فلان رنگ پیراهن را داشته باشم میگردم و پیدا میکنم و بسیار با اشتیاق و لذت میپوشمش. به سایتهای اینترنتی هم برای انتخاب همسر مراجعه کردم و با خود میگویم ای کاش مثل گوشی موبایل، یک بانک اطلاعاتی از تمام دختران موجود، در اینترنت بود تا کسی از قلم نمی افتاد که بررسی نشده باشد و در آینده انسان پشیمانی بکشد! ببخشید سرتان را درد آوردم، لطفا کاملتر پاسخ دهید.