آیا نظریه داروین در انکار وجود خدا کفایت نمی کند؟
اگر قانون یا نظریه تکامل بتواند خدا را نفی کند، ما می گوییم زحمت فرو رفتن در چند هزار سال قبل را نکشید تا با تصادف و احتمالات بخواهید خالق را انکار کنید! شما می توانید به جای فسیل شناسی و ... در زندگی روزمره نگاه کنید. شما می خواهید نشان دهید که در یک پروسه چند هزار ساله، ذره ای به مراحل شگفت انگیز تکامل رسیده است. در حالی که این اتفاق در دو سال نیز به راحتی رخ می دهد. مواد معدنی جذب گیاه می شود، انسان گیاه را به صورت مستقیم یا غیر مستقیم (گوشت حیوانات) می خورد و و غذای انسان تبدیل به نطفه می شود و نطفه در یک دوران نه ماهه، تبدیل به یک انسان کامل می شود. پس اگر شما تصور می کنید که با نشان دادن تکامل و عوامل طبیعی آن، می توانید خدای متعال را انکار کنید، این قدر به خود زحمت ندهید تا برای هزاران سالی که ندیده اید، نظریه پردازی کنید. بیایید همین زندگی خودتان را با اسناد و شواهد متقن تر بیان کنید. این در حالی است که بشر از هزاران سال قبل اثر عوامل طبیعی را می دانسته، همچنان که می دانسته ازدواج مقدمه تولد فرزند است و انسان ها در این امر نقش دارند. و حتی در کتاب الهی مسلمانان، مراحل شکل گیری جنین به شکل اعجاز گونه ای بیان شده است. بنابراین این گونه استدلال کردن برای انکار وجود خدای متعال، نشان دهنده این است که شخص چیزی را انکار می کند که اصلا تصور صحیحی از آن ندارد ( در ایام صباوت مفهومی با مشخصّات خاصّی با نام و عنوان خدا به خورد کودک می ‌دهند. کودک وقتی بزرگ می ‌شود و دانشمند می‌ گردد، می ‌بیند چنین چیزی معقول نیست و نمی‌ تواند موجود باشد تا خدا باشد یا غیر خدا. کودک پس از آنکه بزرگ شد، بدون اینکه فکر کند یا انتقاد کند که ممکن است مفهوم صحیحی برای آن تصوّر کرد، یکسره الوهیّت را انکار می‌ کند. او خیال می ‌کند خدایی را که انکار می ‌کند همان است که خداشناسان قبول دارند. پس چون این ساخته شده ذهن خود را- که اوهام عامیانه برایش ساخته ‌اند- قبول ندارد، خدا را قبول ندارد؛ دیگر فکر نمی ‌کند خدای به آن مفهوم را که او انکار می‌ کند، خداشناسان نیز انکار دارند و انکار او انکار خدا نیست، بلکه انکار همان است که باید انکار کرد. فلاماریون در کتاب خدا در طبیعت می‌ گوید: کلیسا به این شکل خدا را معرّفی کرد که: (چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد). بدیهی است افرادی که از دانش بهره ‌ای داشته باشند- و لو بسیار مختصر- به چنین موجودی نمی‌ توانند معتقد شوند.)[1] اصولا خدای متعال موجودی در عرض عوامل طبیعی نیست. بلکه در طول آنها قرار دارد. یعنی شما ناچار نیستید که بین عوامل طبیعی و ما فوق طبیعی یکی را انتخاب کنید و از سویی نیز ماهیت عوامل طبیعی به گونه ای هستند که شما را ناگزیر از پذیرش آن عوامل مافوق طبیعی می کنند. چون هر کدام از آن عوامل طبیعی را در نظر بگیرید، خود آن امر محتاجی است که نشانه ای از موجود غنی است. و به اتکا به آن موجود غنی، این شی محتاج و فقیر، توانسته وجود داشته باشد و به ایفای نقش بپردازد. به عبارت دیگر، بحث از وجود یا عدم خدا، یک بحث فیزیکی و تجربی نیست. که بخواهیم با نظریه پردازی و آزمون او را بیابیم. و اگر نظریات و آزمون های ما او را نیافتند بگوییم پس وجود ندارد! بلکه وجود او غیر مادی است و باید از عقل و استدلال های عقلی برای اثبات یا نفی او اثبات کنیم. [1]. مجموعه ‌آثار استاد شهید مطهری، ج‌1، ص: 482.
عنوان سوال:

آیا نظریه داروین در انکار وجود خدا کفایت نمی کند؟


پاسخ:

اگر قانون یا نظریه تکامل بتواند خدا را نفی کند، ما می گوییم زحمت فرو رفتن در چند هزار سال قبل را نکشید تا با تصادف و احتمالات بخواهید خالق را انکار کنید! شما می توانید به جای فسیل شناسی و ... در زندگی روزمره نگاه کنید. شما می خواهید نشان دهید که در یک پروسه چند هزار ساله، ذره ای به مراحل شگفت انگیز تکامل رسیده است. در حالی که این اتفاق در دو سال نیز به راحتی رخ می دهد. مواد معدنی جذب گیاه می شود، انسان گیاه را به صورت مستقیم یا غیر مستقیم (گوشت حیوانات) می خورد و و غذای انسان تبدیل به نطفه می شود و نطفه در یک دوران نه ماهه، تبدیل به یک انسان کامل می شود.
پس اگر شما تصور می کنید که با نشان دادن تکامل و عوامل طبیعی آن، می توانید خدای متعال را انکار کنید، این قدر به خود زحمت ندهید تا برای هزاران سالی که ندیده اید، نظریه پردازی کنید. بیایید همین زندگی خودتان را با اسناد و شواهد متقن تر بیان کنید.

این در حالی است که بشر از هزاران سال قبل اثر عوامل طبیعی را می دانسته، همچنان که می دانسته ازدواج مقدمه تولد فرزند است و انسان ها در این امر نقش دارند. و حتی در کتاب الهی مسلمانان، مراحل شکل گیری جنین به شکل اعجاز گونه ای بیان شده است. بنابراین این گونه استدلال کردن برای انکار وجود خدای متعال، نشان دهنده این است که شخص چیزی را انکار می کند که اصلا تصور صحیحی از آن ندارد

( در ایام صباوت مفهومی با مشخصّات خاصّی با نام و عنوان خدا به خورد کودک می ‌دهند. کودک وقتی بزرگ می ‌شود و دانشمند می‌ گردد، می ‌بیند چنین چیزی معقول نیست و نمی‌ تواند موجود باشد تا خدا باشد یا غیر خدا. کودک پس از آنکه بزرگ شد، بدون اینکه فکر کند یا انتقاد کند که ممکن است مفهوم صحیحی برای آن تصوّر کرد، یکسره الوهیّت را انکار می‌ کند. او خیال می ‌کند خدایی را که انکار می ‌کند همان است که خداشناسان قبول دارند. پس چون این ساخته شده ذهن خود را- که اوهام عامیانه برایش ساخته ‌اند- قبول ندارد، خدا را قبول ندارد؛ دیگر فکر نمی ‌کند خدای به آن مفهوم را که او انکار می‌ کند، خداشناسان نیز انکار دارند و انکار او انکار خدا نیست، بلکه انکار همان است که باید انکار کرد. فلاماریون در کتاب خدا در طبیعت می‌ گوید: کلیسا به این شکل خدا را معرّفی کرد که: (چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد). بدیهی است افرادی که از دانش بهره ‌ای داشته باشند- و لو بسیار مختصر- به چنین موجودی نمی‌ توانند معتقد شوند.)[1]

اصولا خدای متعال موجودی در عرض عوامل طبیعی نیست. بلکه در طول آنها قرار دارد. یعنی شما ناچار نیستید که بین عوامل طبیعی و ما فوق طبیعی یکی را انتخاب کنید و از سویی نیز ماهیت عوامل طبیعی به گونه ای هستند که شما را ناگزیر از پذیرش آن عوامل مافوق طبیعی می کنند. چون هر کدام از آن عوامل طبیعی را در نظر بگیرید، خود آن امر محتاجی است که نشانه ای از موجود غنی است. و به اتکا به آن موجود غنی، این شی محتاج و فقیر، توانسته وجود داشته باشد و به ایفای نقش بپردازد.
به عبارت دیگر، بحث از وجود یا عدم خدا، یک بحث فیزیکی و تجربی نیست. که بخواهیم با نظریه پردازی و آزمون او را بیابیم. و اگر نظریات و آزمون های ما او را نیافتند بگوییم پس وجود ندارد! بلکه وجود او غیر مادی است و باید از عقل و استدلال های عقلی برای اثبات یا نفی او اثبات کنیم.

[1]. مجموعه ‌آثار استاد شهید مطهری، ج‌1، ص: 482.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین