با توجه به اینکه برخی شواهد علمی و باستان شناسی نظریه داروین را تأیید می کنند، نظر شما در این باره چیست؟
در میان دانشمندان علوم طبیعی دو نظریه درباره منشاء پیدایش موجودات زنده اعم از گیاهان و جانداران وجود داشته است: الف. نظریه ثبات انواع یا فیکسیسم Fixisme بر اساس این نظریه انواع جانداران هر کدام جداگانه از آغاز به همین شکل کنونی ظاهر گشته اند و از هیچ گیاه یا حیوانی مشتق نشده اند و هیچ نوعی به نوع دیگر تبدیل نیافته است. بر این اساس انسان نیز آفرینش مستقلّی دارد که از آغاز به همین صورت آفریده شده و از هیچ موجود دیگری مشتق نشده است. ب. نظریه تکامل انواع یا ترانسفورمیسم transformisme داروین بر این باور بود که فرضیه تبدّل انواع درباره انسان صادق است. انسان بر اثر انتخاب طبیعی تکامل یافته و از اجداد حیوانی اشتقاق یافته است1. طبق این نظریه موجودات زنده در آغاز به شکل کنونی نبودند؛ بلکه آغاز موجودات تک سلولی در آب اقیانوس ها و از لابلای لجن های اعماق دریاها با یک جهش پیدا شدند و تدریجا تکامل یافته و از نوعی به نوع دیگر تغییر شکل دادند؛ داروین معتقد بود که گیاهان و جانوران تولیدمثل بسیار دارند و اگر بنا باشد که همه آنها زنده باقی بمانند و به تولیدمثل خود ادامه دهند، دیری نخواهد پایید که آنها سطح زمین را اشغال کنند. امّا از آنجا که غذا و مسکن به اندازه کافی برای موجودات وجود ندارد، در نتیجه هر موجودی برای بقای خود باید در کوشش باشد تا به وسیله مقابله با رقبای خود، حیاتش را حفظ کند، داروین این کوشش مستمر برای حفظ حیات را (تنازع بقا) نام نهاده است. از این رهگذر افرادی می توانند زنده بمانند که دارای صفت مفیدی باشند و آنهایی که بی بهره از این صفت باشند از میان خواهند رفت. داروین به این اصل که برآیند تنازع بقاست (انتخاب اصلح) نام نهاده است. پس از آن که صفتی باعث بقای یک فرد شد، این صفت از طریق وراثت به افراد دیگر منتقل می شود و نسل موجودات ادامه می یابد. نظریه داروین را می توان در چهار اصل زیر خلاصه نمود: 1. اصل قابلیت تغییرپذیری ارگانیسم موجود زنده در برابر عوامل محیطی؛ 2. اصل تنازع بقا و کوشش مستمر برای ادامه حیات؛ 3. اصل بقای اصلح در میدان تنازع بقا و انتخاب طبیعی؛ 4. اصل انتقال صفات اکتسابی به نسل های آینده. طرفداران نظریه (تکامل انواع) یا ترانسفورمیسم برای اثبات نظریه خود به چند دلیل تمسّک جسته اند که به اختصار اشاره می شود: 1. تحقیقات به دست آمده از (دیرینه شناسی) یعنی مطالعه روی فسیل ها و اسکلت هایی که از میلیون ها سال پیش به دست آمده نشان می دهد که موجودات زنده گذشته، از صورت های ساده به صورت های پیچیده تر و کامل تری تغییر شکل داده اند. توجیه این مسئله، یعنی عبور از سادگی به پیچیدگی جز در پرتو نظریه (تکامل انواع) امکان پذیر نیست. 2. مطالعاتی که در زمینه (تشریح مقایسه ای) انجام شده نشان می دهد که میان موجودات شباهت های زیادی به چشم می خورد؛ این نشان دهنده رابطه نزدیکی و خویشاوندی میان گروه های مختلف موجودات است. طرفداران این نظریه روی دستگاه گردش خون، دستگاه تنفّس و دستگاه عصبی بسیاری از موجودات مطالعه کرده و شباهت های میان آنها را به دست آورده و به این نتیجه رسیده اند که دستگاه ها از سادگی رو به پیچیدگی می روند. 3. مدارک مربوط به (جنین شناسی) نیز نشان می دهد که حالت جنینی بسیاری از موجودات شباهت هایی با هم دارند این امر مؤیّد آن است که موجودات از اصل واحد، ریشه گرفته اند2. نقد و بررسی نظریه تکامل و تحوّل انواع در زمان داروین و پس از او مورد نقد جدّی قرار گرفت. کسانی مانند (ادوارد مک کرادی)3 و (ری وِن)4 آن را به طورکلّی مردود دانستند و برخی مانند (آلفرد راسل والاس)5 این نظریه رادر خصوص آفرینش انسان نادرست دانستند6. در ذیل به پاره ای از نقدها و چالش های مهم این دیدگاه به اختصار پرداخته می شود: 1. نظریه (تکامل انواع) یا داروینیسم صرفا یک گمانه است و از حد تئوری و (فرضیه) فراتر نرفته است؛ و نیز نتوانسته نظریه رقیب یعنی ثبات انواع را نفی و ابطال نماید7. این که چگونه عضو جدیدی به وجود می آید، یا برخی سازگاری های شگفت حاصل می گردد، یا چگونه گونه های بزرگ جانوران تشکیل شده اند و اموری دیگر هنوز بر جهان دانش روشن نیست و به طور قطع اثبات نشده است. کارل پوپر می نویسد: (طرفداران نظریه تکامل جدید، دلیل ادامه حیات را انطباق یا سازش محیط می دانند. امکان آزمون چنین نظریه ضعیفی تقریبا برابر با صفر است)8. نظریه تکامل انواع تاکنون با دلایل قطعی و غیرقابل خدشه به اثبات نرسیده است و طرفداران این نظریه نیز نتوانسته اند حیوانی را که بر اثر انتخاب طبیعی و با جهش به حیوانی دیگر یا انسانی تبدیل شده باشد را نشان دهند. بنابراین فرضیه تکامل انواع فرضیه ای است حدسی که بر پایه دانش و روش تجربی استوار است و ممکن است روز دیگر فرضیه ای قوی جای آن را بگیرد، زیرا از یک سو علم و دانش هیچ وقت متوقّف نمی شود9؛ و از سوی دیگر روش تجربی همواره انتظار فرضیه ای معارض را می کشد. 2. هیچ یک از دلایل و شواهد سه گانه ای که طرفداران نظریه تکامل انواع ذکر نموده اند قانع کننده و اثبات کننده مدّعای آنها نیست؛ زیرا وجود نوع پیچیده پس از نوع ساده و تشابه برخی از موجودات با یکدیگر دلیل بر آن نیست که نوعی از نوعی دیگر مشتق شده باشد. دانش زیست شناسی تنها توانسته موجودات مشابه با یکدیگر را نشان دهد، نه آنکه با آگاهی یقینی و صد در صد، پیدایش نوعی از نوع دیگر را نشان دهد؛ زیرا بین این دو هیچ گونه ملازمه ای وجود ندارد، و یکی برآیند دیگری نیست. دانشمندان تصریح کرده اند که از نظر فسیل شناسی و ژنتیک، بازشناسی اصل و نسب انسان به هیچ وجه روشن نیست و درباره نمونه فسیل های انسان نما و رابطه آنها با یکدیگر که مورد استناد طرفداران نظریه تکامل است، اختلاف نظرهای فراوانی وجود دارد. به تعبیر ایان باربور یک نسل پیش، رسم بود که به خطّ واحدی که نسب انسان جدید را به میمون باستان می رساند، معتقد بودند؛ ولی امروزه آشکار شده است که به احتمال بیشتر شباهت انسان و میمون بر اشتقاق آنها از یکدیگر دلالت ندارد و چه بسا انسان نئاندرتال حاکی از نسلی باشد که در همان حالت ابتدایی خود و بلاعقب باقی مانده و ادامه نیافته است10. 3. داروین از تفاوت های عمده و اساسی بین انسان و اجداد حیوانی مورد ادّعا (میمون) غافل بوده است. برخی از این تفاوت ها که والتر والاس11 به آنها اشاره کرده عبارت است از: الف. فاصله عمیق میان مغز و قوای دماغی انسان و میمون. والاس می گفت: فاصله بین عقل انسان و میمون بیش از آن است که داروین اذعان کرده بود و قبایل (بدوی) هم نمی توانند این فاصله را پر کنند12. ب. تمایز زبانی آشکار بین انسان و میمون. ج. استعداد و توانایی آفرینش هنری در انسان. د. عدم تفاوت مغزی بین انسان متمدّن کنونی و قبایل بدوی که داروین آنها را حلقه فاصل بین انسان متمدّن و میمون خوانده است13. 4. از منظر فلسفه علم (Philosophy of Scince) که معرفتی درجه دوّم است و راهبردهای علمی، روش های برگزیده از سوی دانشمندان، حاصل کار آنها و عوامل دخیل در نظریه پردازی های علمی را مورد سنجش و داوری قرار می دهد دیدگاه های گوناگونی در باب چیستی و منطق دانش تجربی عرضه شده که عبارت است از: الف. پوزیتیویسم منطقی (Logical Positivism) ب. مینوگروی (Idealism) ج. واقع گروی خام (Naive Realism) د. واقع گروی نقدی (Critical Realism) چهارمین نگرش بر آن است که اساسا تئوری های علمی، برآیند مشاهدات صرف و تحویل پذیر به داده های حسّی نیست؛ بلکه برآیند هم کنشی داده های حسّی و ساخته های ذهنی دانشمند است. بنابراین نظریّات علمی، اکتشافات محض نیست و جنبه اختراعی نیز دارد. از این رو نمی توان این گونه نظریات را کاملاً مطابق با واقعیّت و عینیّت خارجی دانست14. پی نوشت: 1. محمود بهزاد، داروینیسم و تکامل، ص 74، تهران: شرکت سهامی کتاب های جیبی. 2. تفسیر نمونه، ج 11، ص 83. 3. E Mccrady. 4. Raven. 5. Alfred Russel Wallace. 6. ایان باربور، علم و دین، صص 115 - 114، تهران: مرکز نشر دانشگاهی. 7. تفسیر المیزان، ج 4، ص 144. 8. کارل پوپر، جست و جوی ناتمام، ص 211، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی. 9. تفسیر المیزان، ج 16، ص 259. 10. علم و دین، صص 403-402. 11. wallace. 12. علم و دین، ص 115. 13. همان. 14. همان، ص 169. منبع: www.porseman.org
عنوان سوال:

با توجه به اینکه برخی شواهد علمی و باستان شناسی نظریه داروین را تأیید می کنند، نظر شما در این باره چیست؟


پاسخ:

در میان دانشمندان علوم طبیعی دو نظریه درباره منشاء پیدایش موجودات زنده اعم از گیاهان و جانداران وجود داشته است:
الف. نظریه ثبات انواع یا فیکسیسم Fixisme
بر اساس این نظریه انواع جانداران هر کدام جداگانه از آغاز به همین شکل کنونی ظاهر گشته اند و از هیچ گیاه یا حیوانی مشتق نشده اند و هیچ نوعی به نوع دیگر تبدیل نیافته است. بر این اساس انسان نیز آفرینش مستقلّی دارد که از آغاز به همین صورت آفریده شده و از هیچ موجود دیگری مشتق نشده است.
ب. نظریه تکامل انواع یا ترانسفورمیسم transformisme
داروین بر این باور بود که فرضیه تبدّل انواع درباره انسان صادق است. انسان بر اثر انتخاب طبیعی تکامل یافته و از اجداد حیوانی اشتقاق یافته است1.
طبق این نظریه موجودات زنده در آغاز به شکل کنونی نبودند؛ بلکه آغاز موجودات تک سلولی در آب اقیانوس ها و از لابلای لجن های اعماق دریاها با یک جهش پیدا شدند و تدریجا تکامل یافته و از نوعی به نوع دیگر تغییر شکل دادند؛ داروین معتقد بود که گیاهان و جانوران تولیدمثل بسیار دارند و اگر بنا باشد که همه آنها زنده باقی بمانند و به تولیدمثل خود ادامه دهند، دیری نخواهد پایید که آنها سطح زمین را اشغال کنند. امّا از آنجا که غذا و مسکن به اندازه کافی برای موجودات وجود ندارد، در نتیجه هر موجودی برای بقای خود باید در کوشش باشد تا به وسیله مقابله با رقبای خود، حیاتش را حفظ کند، داروین این کوشش مستمر برای حفظ حیات را (تنازع بقا) نام نهاده است. از این رهگذر افرادی می توانند زنده بمانند که دارای صفت مفیدی باشند و آنهایی که بی بهره از این صفت باشند از میان خواهند رفت. داروین به این اصل که برآیند تنازع بقاست (انتخاب اصلح) نام نهاده است. پس از آن که صفتی باعث بقای یک فرد شد، این صفت از طریق وراثت به افراد دیگر منتقل می شود و نسل موجودات ادامه می یابد.
نظریه داروین را می توان در چهار اصل زیر خلاصه نمود:
1. اصل قابلیت تغییرپذیری ارگانیسم موجود زنده در برابر عوامل محیطی؛
2. اصل تنازع بقا و کوشش مستمر برای ادامه حیات؛
3. اصل بقای اصلح در میدان تنازع بقا و انتخاب طبیعی؛
4. اصل انتقال صفات اکتسابی به نسل های آینده.
طرفداران نظریه (تکامل انواع) یا ترانسفورمیسم برای اثبات نظریه خود به چند دلیل تمسّک جسته اند که به اختصار اشاره می شود:
1. تحقیقات به دست آمده از (دیرینه شناسی) یعنی مطالعه روی فسیل ها و اسکلت هایی که از میلیون ها سال پیش به دست آمده نشان می دهد که موجودات زنده گذشته، از صورت های ساده به صورت های پیچیده تر و کامل تری تغییر شکل داده اند. توجیه این مسئله، یعنی عبور از سادگی به پیچیدگی جز در پرتو نظریه (تکامل انواع) امکان پذیر نیست.
2. مطالعاتی که در زمینه (تشریح مقایسه ای) انجام شده نشان می دهد که میان موجودات شباهت های زیادی به چشم می خورد؛ این نشان دهنده رابطه نزدیکی و خویشاوندی میان گروه های مختلف موجودات است. طرفداران این نظریه روی دستگاه گردش خون، دستگاه تنفّس و دستگاه عصبی بسیاری از موجودات مطالعه کرده و شباهت های میان آنها را به دست آورده و به این نتیجه رسیده اند که دستگاه ها از سادگی رو به پیچیدگی می روند.
3. مدارک مربوط به (جنین شناسی) نیز نشان می دهد که حالت جنینی بسیاری از موجودات شباهت هایی با هم دارند این امر مؤیّد آن است که موجودات از اصل واحد، ریشه گرفته اند2.
نقد و بررسی
نظریه تکامل و تحوّل انواع در زمان داروین و پس از او مورد نقد جدّی قرار گرفت. کسانی مانند (ادوارد مک کرادی)3 و (ری وِن)4 آن را به طورکلّی مردود دانستند و برخی مانند (آلفرد راسل والاس)5 این نظریه رادر خصوص آفرینش انسان نادرست دانستند6.
در ذیل به پاره ای از نقدها و چالش های مهم این دیدگاه به اختصار پرداخته می شود:
1. نظریه (تکامل انواع) یا داروینیسم صرفا یک گمانه است و از حد تئوری و (فرضیه) فراتر نرفته است؛ و نیز نتوانسته نظریه رقیب یعنی ثبات انواع را نفی و ابطال نماید7.
این که چگونه عضو جدیدی به وجود می آید، یا برخی سازگاری های شگفت حاصل می گردد، یا چگونه گونه های بزرگ جانوران تشکیل شده اند و اموری دیگر هنوز بر جهان دانش روشن نیست و به طور قطع اثبات نشده است.
کارل پوپر می نویسد: (طرفداران نظریه تکامل جدید، دلیل ادامه حیات را انطباق یا سازش محیط می دانند. امکان آزمون چنین نظریه ضعیفی تقریبا برابر با صفر است)8.
نظریه تکامل انواع تاکنون با دلایل قطعی و غیرقابل خدشه به اثبات نرسیده است و طرفداران این نظریه نیز نتوانسته اند حیوانی را که بر اثر انتخاب طبیعی و با جهش به حیوانی دیگر یا انسانی تبدیل شده باشد را نشان دهند. بنابراین فرضیه تکامل انواع فرضیه ای است حدسی که بر پایه دانش و روش تجربی استوار است و ممکن است روز دیگر فرضیه ای قوی جای آن را بگیرد، زیرا از یک سو علم و دانش هیچ وقت متوقّف نمی شود9؛ و از سوی دیگر روش تجربی همواره انتظار فرضیه ای معارض را می کشد.
2. هیچ یک از دلایل و شواهد سه گانه ای که طرفداران نظریه تکامل انواع ذکر نموده اند قانع کننده و اثبات کننده مدّعای آنها نیست؛ زیرا وجود نوع پیچیده پس از نوع ساده و تشابه برخی از موجودات با یکدیگر دلیل بر آن نیست که نوعی از نوعی دیگر مشتق شده باشد.
دانش زیست شناسی تنها توانسته موجودات مشابه با یکدیگر را نشان دهد، نه آنکه با آگاهی یقینی و صد در صد، پیدایش نوعی از نوع دیگر را نشان دهد؛ زیرا بین این دو هیچ گونه ملازمه ای وجود ندارد، و یکی برآیند دیگری نیست.
دانشمندان تصریح کرده اند که از نظر فسیل شناسی و ژنتیک، بازشناسی اصل و نسب انسان به هیچ وجه روشن نیست و درباره نمونه فسیل های انسان نما و رابطه آنها با یکدیگر که مورد استناد طرفداران نظریه تکامل است، اختلاف نظرهای فراوانی وجود دارد. به تعبیر ایان باربور یک نسل پیش، رسم بود که به خطّ واحدی که نسب انسان جدید را به میمون باستان می رساند، معتقد بودند؛ ولی امروزه آشکار شده است که به احتمال بیشتر شباهت انسان و میمون بر اشتقاق آنها از یکدیگر دلالت ندارد و چه بسا انسان نئاندرتال حاکی از نسلی باشد که در همان حالت ابتدایی خود و بلاعقب باقی مانده و ادامه نیافته است10.
3. داروین از تفاوت های عمده و اساسی بین انسان و اجداد حیوانی مورد ادّعا (میمون) غافل بوده است. برخی از این تفاوت ها که والتر والاس11 به آنها اشاره کرده عبارت است از:
الف. فاصله عمیق میان مغز و قوای دماغی انسان و میمون. والاس می گفت: فاصله بین عقل انسان و میمون بیش از آن است که داروین اذعان کرده بود و قبایل (بدوی) هم نمی توانند این فاصله را پر کنند12.
ب. تمایز زبانی آشکار بین انسان و میمون.
ج. استعداد و توانایی آفرینش هنری در انسان.
د. عدم تفاوت مغزی بین انسان متمدّن کنونی و قبایل بدوی که داروین آنها را حلقه فاصل بین انسان متمدّن و میمون خوانده است13.
4. از منظر فلسفه علم (Philosophy of Scince) که معرفتی درجه دوّم است و راهبردهای علمی، روش های برگزیده از سوی دانشمندان، حاصل کار آنها و عوامل دخیل در نظریه پردازی های علمی را مورد سنجش و داوری قرار می دهد دیدگاه های گوناگونی در باب چیستی و منطق دانش تجربی عرضه شده که عبارت است از:
الف. پوزیتیویسم منطقی (Logical Positivism)
ب. مینوگروی (Idealism)
ج. واقع گروی خام (Naive Realism)
د. واقع گروی نقدی (Critical Realism)
چهارمین نگرش بر آن است که اساسا تئوری های علمی، برآیند مشاهدات صرف و تحویل پذیر به داده های حسّی نیست؛ بلکه برآیند هم کنشی داده های حسّی و ساخته های ذهنی دانشمند است. بنابراین نظریّات علمی، اکتشافات محض نیست و جنبه اختراعی نیز دارد. از این رو نمی توان این گونه نظریات را کاملاً مطابق با واقعیّت و عینیّت خارجی دانست14.
پی نوشت:
1. محمود بهزاد، داروینیسم و تکامل، ص 74، تهران: شرکت سهامی کتاب های جیبی.
2. تفسیر نمونه، ج 11، ص 83.
3. E Mccrady.
4. Raven.
5. Alfred Russel Wallace.
6. ایان باربور، علم و دین، صص 115 - 114، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
7. تفسیر المیزان، ج 4، ص 144.
8. کارل پوپر، جست و جوی ناتمام، ص 211، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
9. تفسیر المیزان، ج 16، ص 259.
10. علم و دین، صص 403-402.
11. wallace.
12. علم و دین، ص 115.
13. همان.
14. همان، ص 169.
منبع: www.porseman.org





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین