چه معنایی دارد که خدا این همه موجود خلق کند و آخرش یک عده بهشت و یک عده جهنمی شوند؟
بعضی مواقع لحن به گونه ای هست که مطلب را بسیار کم اهمیت جلوه می دهد. اما اگر بفهمیم چه می گوییم، می یابیم که راجع به امر عظیمی سخن می گوییم. مشکل این جاست که ما بعضی مواقع قبل از اینکه حقیقت ها را بفهمیم، اسم ها را یاد گرفته ایم. اگر به ما بگویند در ته مسیر سعادت است، می گوییم: اگر سعادت نخواهیم چه؟ و گفتن این جمله معنایی ندارد جز اینکه سعادت را نمی فهمیم. و تنها کلمه اش را یاد گرفته ایم. ما در دنیا به بن بست می رسیم، حتی با تمام رفاه و امنیت و آسایش نیز به بن بست می رسیم و پوچی یقه ما را می گیرد! حال که بهشت را فراتر از خوردن و نکاح نمی دانیم، چرا بهشت برای ما پوچ نباشد؟ ما که بی حال و خسته و سرخورده، به گوشه ای خزیده ایم، و حتی بعضی مواقع حال نفس کشیدن را هم نداریم، جهنم چه می خواهد با ما بکند؟ اما اگر از دایره الفاظ بی بار و خنثی شده بیرون بیاییم، حالمان متفاوت خواهد شد! همان که بی حال در گوشه ای خزیده و ادعا می کند، هیچ چیز برایش اهمیتی ندارد، اگر سیلی جانانه ای به صورتش بزنی، و برای دومی خیز برداری، سریع اعتراض می کند! دست را سپر می کند و صورتش را عقب می کشد! چرا که وقتی سیلی خورد، حقیقت را می چشد و با یک جمله بی بار و پوچ شده مواجه نیست که به راحتی بگوید: هیچ چیز برایم فرقی ندارد! دنیا با تمام رفاه و آسایش و امنیتش از پوچی دور نیست. وانسانی که با گوسفند فرق می کند، و عقل او را رها نمی کند، وقتی سوالش مطرح می شود و جواب نمی یابد، پوچی یقه او را می گیرد. آخر کجای دنیا خوش است، ادامه اش چه معنا دارد؟ در هوای مطبوع بهارش، به یاد گرمای طاقت فرسای تابستان و سرمای زمستان می افتیم و سرمستی مان دود می شود. روی تخت طلا هم که بنشینیم، یاد بیماری و برباد رفتن ثروت و حمله دزد و ... بهترین و لذیذترین غذاها در پیش رویمان باشد، پرخوریش دل درد دارد و هر بخش زاینده عارضه و بیماری که فردا چربی و کلسترل و قند و اوره در پیش است و ... پس بهشتی که همین خوردن و تخت و هوای مطبوع باشد، چه فرقی با این دنیا دارد و ما که در این جا پوچی را چشیده ایم، چرا آن را به بهشت سرایت ندهیم؟ (أَ تُترْکُونَ فیِ مَا هَاهُنَا ءَامِنِینَ * فیِ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ نخَلٍ طَلْعُهَا هَضِیمٌ * وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا فَارِهِینَ؛[شعراء، 146-149] آیا شما تصوّر می ‌کنید همیشه در نهایت امنیّت در نعمتهایی که اینجاست می ‌مانید، * در این باغها و چشمه ‌ها، * در این زراعتها و نخلهایی که میوه ‌هایش شیرین و رسیده است؟! * و از کوه‌ها خانه ‌هایی می ‌تراشید، و در آن به عیش و نوش می ‌پردازید!) آیا ما بهشت را بیشتر از زندگی مادی قوم صالح تصور می کنیم که از نهیب صالح فطرت خویش در امان باشیم؟ خانه ای مستحکم در دل کوه، باغ ها و چشمه ها و شکوفه ها و ... اما آیا بهشت همین قدر است که به راحتی و با این الفاظ کم بار راجع به آن سخن بگوییم؟ این درد و رنج همیشگی که در همه جای دنیا ما را احاطه کرده که لحظه ای به ما اجازه ماندن ندهد و دائم به ماگوشزد کند که : "مسافری" در بهشت نیز هست؟
عنوان سوال:

چه معنایی دارد که خدا این همه موجود خلق کند و آخرش یک عده بهشت و یک عده جهنمی شوند؟


پاسخ:

بعضی مواقع لحن به گونه ای هست که مطلب را بسیار کم اهمیت جلوه می دهد. اما اگر بفهمیم چه می گوییم، می یابیم که راجع به امر عظیمی سخن می گوییم.
مشکل این جاست که ما بعضی مواقع قبل از اینکه حقیقت ها را بفهمیم، اسم ها را یاد گرفته ایم. اگر به ما بگویند در ته مسیر سعادت است، می گوییم: اگر سعادت نخواهیم چه؟ و گفتن این جمله معنایی ندارد جز اینکه سعادت را نمی فهمیم. و تنها کلمه اش را یاد گرفته ایم.
ما در دنیا به بن بست می رسیم، حتی با تمام رفاه و امنیت و آسایش نیز به بن بست می رسیم و پوچی یقه ما را می گیرد! حال که بهشت را فراتر از خوردن و نکاح نمی دانیم، چرا بهشت برای ما پوچ نباشد؟
ما که بی حال و خسته و سرخورده، به گوشه ای خزیده ایم، و حتی بعضی مواقع حال نفس کشیدن را هم نداریم، جهنم چه می خواهد با ما بکند؟

اما اگر از دایره الفاظ بی بار و خنثی شده بیرون بیاییم، حالمان متفاوت خواهد شد! همان که بی حال در گوشه ای خزیده و ادعا می کند، هیچ چیز برایش اهمیتی ندارد، اگر سیلی جانانه ای به صورتش بزنی، و برای دومی خیز برداری، سریع اعتراض می کند! دست را سپر می کند و صورتش را عقب می کشد! چرا که وقتی سیلی خورد، حقیقت را می چشد و با یک جمله بی بار و پوچ شده مواجه نیست که به راحتی بگوید: هیچ چیز برایم فرقی ندارد!

دنیا با تمام رفاه و آسایش و امنیتش از پوچی دور نیست. وانسانی که با گوسفند فرق می کند، و عقل او را رها نمی کند، وقتی سوالش مطرح می شود و جواب نمی یابد، پوچی یقه او را می گیرد. آخر کجای دنیا خوش است، ادامه اش چه معنا دارد؟

در هوای مطبوع بهارش، به یاد گرمای طاقت فرسای تابستان و سرمای زمستان می افتیم و سرمستی مان دود می شود.
روی تخت طلا هم که بنشینیم، یاد بیماری و برباد رفتن ثروت و حمله دزد و ...
بهترین و لذیذترین غذاها در پیش رویمان باشد، پرخوریش دل درد دارد و هر بخش زاینده عارضه و بیماری که فردا چربی و کلسترل و قند و اوره در پیش است و ...
پس بهشتی که همین خوردن و تخت و هوای مطبوع باشد، چه فرقی با این دنیا دارد و ما که در این جا پوچی را چشیده ایم، چرا آن را به بهشت سرایت ندهیم؟
(أَ تُترْکُونَ فیِ مَا هَاهُنَا ءَامِنِینَ * فیِ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ نخَلٍ طَلْعُهَا هَضِیمٌ * وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا فَارِهِینَ؛[شعراء، 146-149] آیا شما تصوّر می ‌کنید همیشه در نهایت امنیّت در نعمتهایی که اینجاست می ‌مانید، * در این باغها و چشمه ‌ها، * در این زراعتها و نخلهایی که میوه ‌هایش شیرین و رسیده است؟! * و از کوه‌ها خانه ‌هایی می ‌تراشید، و در آن به عیش و نوش می ‌پردازید!)

آیا ما بهشت را بیشتر از زندگی مادی قوم صالح تصور می کنیم که از نهیب صالح فطرت خویش در امان باشیم؟ خانه ای مستحکم در دل کوه، باغ ها و چشمه ها و شکوفه ها و ...
اما آیا بهشت همین قدر است که به راحتی و با این الفاظ کم بار راجع به آن سخن بگوییم؟ این درد و رنج همیشگی که در همه جای دنیا ما را احاطه کرده که لحظه ای به ما اجازه ماندن ندهد و دائم به ماگوشزد کند که : "مسافری" در بهشت نیز هست؟





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین