ما در تمام عمر، از خود با کلمه (من) تعبیر می کنیم، با اینکه تغییرات و دگرگونیهایی برای بدن ما پیش می آید لیکن آن چیز که حقیقت ما به او است، هیچ کاستی و افزایشی مانند آنچه بر بدن وارد می شود پیدا نمی کند. بطور مثال اگر انسان بر اثر کمبود مواد غذایی، بیماری، پرکاری، پیری یا سرما و گرما ناتوان و لاغر شود، این کاهش و ضعف تنها در بدن او احساس می شود، ولی از حقیقت انسانی او چیزی کاسته نخواهد شد و ما او را همان انسان قبلی می دانیم، همچنین بر اثر رسیدگی کامل به وضع غذایی بدن، انسانیّت او رشد و قوّت پیدا نخواهد کرد. از این رو، در می یابیم که آنچه حقیقت انسان به اوست، جز روح یا نفس چیز دیگری نیست و آن موجود غیر از بدن است؛ حتی اگر جزیی از حسّاسترین عضو بدن انسان را که مغز است و مادیگراها نسبت به آن توجه بیشتری نشان می دهند، به وسیله عمل جرّاحی بردارند باز او را همان انسان قبلی می دانیم و از حقیقت او چیزی کاسته نمی شود، اگر چه مقداری از معلومات خود را به واسطه از بین رفتن ابزار از دست بدهد. در مورد سایر اعضای بدن انسان نیز چنین است. از نظر علمی همه سلولهای بدن انسان در طول هفت یا هشت سال بتدریج از کار افتاده، جای خود را به سلولهای جدید می سپارند، حتی سلولهای مغز اگر چه از نظر تعداد همیشه ثابتند، لیکن این تبدیل در آنها هم وجود دارد، ولی در عین حال با این همه تغییرات، انسان امروز خود را همان انسان ده سال قبل می داند و هرگز این حقیقت را انکار نمی کند اگر چه در دادگاهی در مورد جرم ده سال قبل محاکمه شود. از اینجا ثابت می شود که حقیقت دیگری در انسان غیر از بدنش وجود دارد که همیشه ثابت است و تغییرپذیر نیست و آن همان روح است. ما تمامی افعال و انفعالات گوناگون بدن را به خود نسبت داده، می گوییم: من خوردم، با چشمم دیدم، با پایم رفتم، و با زبانم سخن گفتم، و با گوشم شنیدم و با مغزم اندیشیدم. در تمام این تعبیرات، افعال گوناگون را به یک واحد نسبت می دهیم، این واحد چیست؟ آیا خود این اعضا با هم جهت واحدی دارند؟ بی شک می دانیم که کار هر یک از آنها به خود آنها مربوط است و کار هر عضوی را نمی توان به عضو دیگر واگذار کرد و یا نسبت داد، به وسیله گوش نمی توان دید، به وسیله زبان نمی توان شنید. به وسیله گوش نمی توان تکلّم کرد یا غذایی خورد و... هر یک از این اعضا مستقل از یکدیگرند و از هر یک کاری مخصوص به خود ساخته است. باید حقیقت واحد دیگری که غیر از بدن است، وجود داشته باشد که بتوان تمام این امور مختلف را به یک سیاق به آن نسبت داد و ما آن حقیقت را روح می دانیم. وجود این حقیقت واحد که از آن با کلمه من تعبیر می کنیم، در نزد هر شخصی آن چنان معلوم و پذیرفته شده است که گاه تمام افعال بدن را بدون واسطه قرار دادن عضو مخصوص به من نسبت داده و می گوید: من خوردم، من دیدم و... حتی اگر از بدن و اعضا افعال آن هم غافل شویم، از نفس خود غافل نخواهیم شد و معلوم است آنچه را که از آن غافل می شویم، غیر از چیزی است که به آن توجه داریم و از آن غافل نمی شویم.
ما در تمام عمر، از خود با کلمه (من) تعبیر می کنیم، با اینکه تغییرات و دگرگونیهایی برای بدن ما پیش می آید لیکن آن چیز که حقیقت ما به او است، هیچ کاستی و افزایشی مانند آنچه بر بدن وارد می شود پیدا نمی کند. بطور مثال اگر انسان بر اثر کمبود مواد غذایی، بیماری، پرکاری، پیری یا سرما و گرما ناتوان و لاغر شود، این کاهش و ضعف تنها در بدن او احساس می شود، ولی از حقیقت انسانی او چیزی کاسته نخواهد شد و ما او را همان انسان قبلی می دانیم، همچنین بر اثر رسیدگی کامل به وضع غذایی بدن، انسانیّت او رشد و قوّت پیدا نخواهد کرد. از این رو، در می یابیم که آنچه حقیقت انسان به اوست، جز روح یا نفس چیز دیگری نیست و آن موجود غیر از بدن است؛ حتی اگر جزیی از حسّاسترین عضو بدن انسان را که مغز است و مادیگراها نسبت به آن توجه بیشتری نشان می دهند، به وسیله عمل جرّاحی بردارند باز او را همان انسان قبلی می دانیم و از حقیقت او چیزی کاسته نمی شود، اگر چه مقداری از معلومات خود را به واسطه از بین رفتن ابزار از دست بدهد. در مورد سایر اعضای بدن انسان نیز چنین است.
از نظر علمی همه سلولهای بدن انسان در طول هفت یا هشت سال بتدریج از کار افتاده، جای خود را به سلولهای جدید می سپارند، حتی سلولهای مغز اگر چه از نظر تعداد همیشه ثابتند، لیکن این تبدیل در آنها هم وجود دارد، ولی در عین حال با این همه تغییرات، انسان امروز خود را همان انسان ده سال قبل می داند و هرگز این حقیقت را انکار نمی کند اگر چه در دادگاهی در مورد جرم ده سال قبل محاکمه شود. از اینجا ثابت می شود که حقیقت دیگری در انسان غیر از بدنش وجود دارد که همیشه ثابت است و تغییرپذیر نیست و آن همان روح است.
ما تمامی افعال و انفعالات گوناگون بدن را به خود نسبت داده، می گوییم: من خوردم، با چشمم دیدم، با پایم رفتم، و با زبانم سخن گفتم، و با گوشم شنیدم و با مغزم اندیشیدم. در تمام این تعبیرات، افعال گوناگون را به یک واحد نسبت می دهیم، این واحد چیست؟ آیا خود این اعضا با هم جهت واحدی دارند؟ بی شک می دانیم که کار هر یک از آنها به خود آنها مربوط است و کار هر عضوی را نمی توان به عضو دیگر واگذار کرد و یا نسبت داد، به وسیله گوش نمی توان دید، به وسیله زبان نمی توان شنید. به وسیله گوش نمی توان تکلّم کرد یا غذایی خورد و... هر یک از این اعضا مستقل از یکدیگرند و از هر یک کاری مخصوص به خود ساخته است. باید حقیقت واحد دیگری که غیر از بدن است، وجود داشته باشد که بتوان تمام این امور مختلف را به یک سیاق به آن نسبت داد و ما آن حقیقت را روح می دانیم.
وجود این حقیقت واحد که از آن با کلمه من تعبیر می کنیم، در نزد هر شخصی آن چنان معلوم و پذیرفته شده است که گاه تمام افعال بدن را بدون واسطه قرار دادن عضو مخصوص به من نسبت داده و می گوید: من خوردم، من دیدم و... حتی اگر از بدن و اعضا افعال آن هم غافل شویم، از نفس خود غافل نخواهیم شد و معلوم است آنچه را که از آن غافل می شویم، غیر از چیزی است که به آن توجه داریم و از آن غافل نمی شویم.
- [سایر] با چه دلایل منطقی، امام زمان (عج) و زنده بودن ایشان اثبات میشود؟
- [سایر] بعد از اثبات عالم برزخ و بقای روح، روح انسان چگونه در این عالم به حیات خود ادامه می دهد؟
- [سایر] یک دلیل دل چسب و ساده در اثبات وجود روح یا بُعد ملکوتی انسان بیان کنید.
- [سایر] خداوند را از راه عقلی می توان اثبات کرد؟ اگر جوابتان برهان وجوب و امکان است که بر اساس علیت است. خود قانون علیت چگونه اثبات می شود؟ اگر خداوند به طور قطعی قابل اثبات است، پس چرا برخی فیلسوفان غربی ملحد یا لاادری اند؟ امکانش هست روزی کسی پیدا شود که برای عدم وجود خدا برهان دهد؟
- [سایر] حکمت خدا را اثبات کنید. لطفا از هیچ صفت خدا به عنوان پیش فرض استفاده نکنید؛ مثل این که خدا بی نیاز است، یا این که خدا کار قبیح انجام نمی دهد، مگر این که قبل از استفاده از آن صفت آن را کاملاً با استدلال منطقی اثبات کنید.
- [سایر] می خواستم دلایل علمی آثار سوئی که زنا بر روح انسان می گذارد را برایم بیان کنید؟ خواهش می کنم منطقی و علمی باشند، نه این که مثلا بگوید مانع از ازدواج میشه.
- [سایر] در حدیث قدسی آمده که (مَا مِنْ شَیْءٍ أتَرَدَّدُ فیهِ مِثْلَ تَرَدُّدی عِنْدَ قَبْضِ رُوحِ الْمُؤْمِنِ)؛ یا در نسخه دیگر: (مَا مِنْ شَیْءٍ أَتَرَدَّدُ عَنْهُ تَرَدُّدِی عَنْ قَبْضِ رُوحِ الْمُؤْمِنِ). منظور از تردّد خدا چیست؟ مگر خدا کارهایش قطعی و ارادهاش (کن فیکون) نیست؟
- [سایر] چگونه میتوانیم منطقیتر فکر کنیم و افکار غیر منطقی را به منطقی تبدیل کنیم؟
- [سایر] ویژگیهای سنّت قطعی چیست؟
- [سایر] فرق حدس منطقی و عرفانی چیست؟
- [آیت الله جوادی آملی] .اگر کسی معاملهای کرده که این معامله به جهت خیار فسخ مشتری یا غیر آن , قطعی نشده است , واجب نیست خمس سود این معامله قطعی نشده را بپردازد، چون هنوز سود آن مستقر و ثابت نشده است.
- [آیت الله مکارم شیرازی] غالباً بعد از بیرون آمدن منی بدن سست می شود، ولی این موضوع جزء شرایط قطعی و نشانه ها نیست.
- [آیت الله مظاهری] حاکم شرع در اجرای حدود باید طبق موازین شرعی حکم کند و علم او در اثبات جرم معتبر نیست.
- [آیت الله مظاهری] اگر برای اثبات جرم احتیاج به تشریح بدن میّت شود، با اذن ولی او یا حاکم شرع جایز است.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] قسم دو نوع است: الف: قسم برای انجام یا ترک کاری در آینده. ب: قسم برای اثبات یا نفی چیزی.
- [آیت الله اردبیلی] حقّ شفعه در چیزهای غیر منقول که قابل تقسیم باشند مانند زمین و خانه و باغ قطعی است، ولی در چیزهای دیگر محلّ اشکال است و احتیاط در ترک آن است؛ همچنین این حق در مورد فروش خانه و زمین و مغازه قابل تقسیم قطعی است، ولی در مورد بخشش به عوض یا صلح آنها، محل اشکال است و در مهریه حقّ شفعه وجود ندارد.
- [آیت الله علوی گرگانی] بنابر احتیاط واجب زینت کردن مسجد به طلا حرام و همچنین بنابر احتیاط واجب، نباید صورت چیزهایی که مثل انسان وحیوان روح دارد، در مسجد نقش کنند ونقاشی چیزهائی که روح ندارد مثل گل وبوته مکروه است.
- [آیت الله وحید خراسانی] زینت کردن مسجد به طلا و صورت چیزهایی که مثل انسان و حیوان روح دارد بنابر احتیاط واجب جایز نیست و نقاشی چیزهایی که روح ندارد مثل گل و بوته مکروه است
- [آیت الله فاضل لنکرانی] بنابر احتیاط واجب نباید مسجد را به طلا زینت کنند و همچنین نباید بنابر احتیاط صورت چیزهائی که مثل انسان و حیوان روح دارد در مسجد نقش کنند، ولی نقّاشی چیزهائی که روح ندارد، مثل گل و بوته مکروه است.
- [آیت الله سبحانی] بنابر احتیاط واجب مسجد را به طلا نباید زینت نمایند و همچنین نباید صورت چیزهایی که مثل انسان و حیوان روح دارد در مسجد نقش کنند. و نقاشی چیزهایی که روح ندارد، مثل گل و بوته مکروه است.