آیا انسان مجبور است یا مختار؟
1 بحث جبر و اختیار یا بهتر است گفته شود بحث جبر و تفویض و اختیار ، از این سوال نشأت گرفته که ( آیا خدا خالق مطلق بوده و خالق حقیقی دیگری غیر او نیست؟) پاسخ اجمالی مسلمین به این سوال در سایه ی براهین عقلی و نقلی این است که خداوندِ قدیر ، خالق مطلق بوده همه ی امور را او آفریده است و غیر او هیچ خالق حقیقی وجود ندارد. امّا در پی این پاسخ ، این پرسش نیز مطرح می شود که تکلیف افعال ارادی انسان در این میانه چه می شود؟ آیا خالق افعال ارادی انسان نیز خداوند متعال است؟ اگر گفته شود که خدا خالق آنها نیست و انسان خود پدید آورنده ی افعال ارادی خود است ، لازم می آید که خدا، خالق مطلق نباشد و انسان نیز در این میان یک نیمچه خالقی باشد ؛ و اگر گفته شود که خالق افعال ارادی انسان ، فقط خداست ، جبر لازم می آید. این مسأله، عدّه ای از مسلمین را بر آن داشت که به سمت اعتقاد به جبر کشیده شده مختار بودن انسان را منکر شوند. در تاریخ کلام از این عدّه با نام ( مُجَبّره ) یاد می شود. این اعتقاد، بعدها توسّط ابوالحسن اشعری مؤسس مذهب اشعری چهره ای دیگر به خود گرفته با نام نظریه ی (کسب) مشهور شد ؛ که در حقیقت چیزی جز همان جبر نبود. بر اساس این تفکّر، خالقیت مطلق خدا حفظ ، ولی اوّلاً حکمت و عدل او زیر سوال می رود ؛ چون طبق این مبنا ، وجود بهشت و جهنّم و تکلیف و ارسال انبیاء و کتب آسمانی و وعد و وعید حقّ تعالی ، همگی اموری لغو و بیهوده خواهند بود ؛ و خداوند متعال به خاطر ارتکاب این امور لغو و بیهوده ، دیگر حکیم نخواهد بود. همینطور به خاطر به جهنّم بردن بدکارانی که هیچ اختیاری در انجام فعل خود نداشتند ظالم خواهد بود. ثانیاً لازمه ی این نظریّه آن است که شرور نیز به خدا منتسب شوند ؛ در حالی که اوّلاً عقل برهانی صدور شرّ از خیر محض را محال می داند و ثانیاً شواهد نقلی حاکی از این می باشند که شرور از آن جهت که شرّند ، منتسب به خدا نیستند . اشاعره برای اینکه از این لازمه های باطل فرار کنند، حُسن و قبح عقلی را هم انکار کرده گفتند: عقل انسان به هیچ وجه قادر به درک خوب و بد و خیر و شرّ نیست. حسن و قبح و خیر و شرّ ، فقط و فقط شرعی هستند ؛ یعنی اگر خدا امر به خوبی وخیر چیزی کند آن چیز خوب و خیر می شود و اگر از چیزی نهی نماید آن چیز قبیح و شرّ خواهد بود. لذا حُسن و قبح و خیر و شرّ برای خدا معنا ندارد. این توجیه نیز به بداهت عقلی باطل است چرا که حتّی منکرین خدا نیز با عقلشان ادراک می کنند که برخی امور مثل دزدی، دروغگویی، خیانت، تجاوز به حریم دیگران، کشتن دیگران و ... قبیح و شرّ و در مقابل ، راستگویی، وفاداری، رعایت حقوق دیگران و احترام به جان و مال مردم خوب و خیر است. لذا در ملحدترین حکومتها نیز دزد و آدم کش را زندانی و قانون شکن را مجازات می کنند. گروه دیگری از مسلمین که متوجّه این نقیصه ی بزرگ در نظریه ی جبر و کسب شده بودند و آن را در تضادّ با عقل و اسلام و قرآن می یافتند به دفاع از عدل و حکمت خدا پرداخته گفتند: خدا ما را آفریده و به ما قدرت انجام افعال ارادی را داده است امّا او خالق افعال ارادی ما انسانها نیست. خالق و پدید آورنده ی افعال ارادی انسان ، خود انسان است که با قدرت داده شده از سوی خدا دست به آفرینش افعال خود می زند. در تاریخ علم کلام، از این گروه با نام (مُفَوّضه) و از نظریه ی آنها با عنوان ( نظریه ی تفویض ) یاد می شود. بارزترین مذهب معتقد به این نظریه ، مذهب معتزله بوده است، که امروزه وجود خارجی ندارند ، اگر چه این فکر هنوز در برخی اذهان وجود دارد. بر اساس نظریه ی تفویض، عدل و حکمت خدا توجیه می شود ولی خالقیّت مطلق خدا زیر سوال می رود؛ و انسان نیز به عنوان شریک خدا در خالقیت، مطرح، و یک نوع خالقیت محدود برای انسان پذیرفته می شود ؛ همان گونه که مجوسیان برای اهریمن چنین خالقیّتی را قائلند . و این در حالی است که خداوند متعال می فرماید:(اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْء )(الزمر:62) و بی تردید (کلّ شیء)، شامل افعال ارادی انسان نیز می شود ، چه افعال خوب انسان و چه افعال بد وی. این دو گروه از مسلمین، که همگی از اهل سنّت می باشند ، بر این گمان بوده اند که جبر و تفویض، نقیض یکدیگرند ؛ و محال است دو نقیض، در آنِ واحد و از جهت واحد، در یک جا جمع شوند یا هر دو باهم برداشته شوند. برای مثال محال است چیزی هم انسان باشد هم غیر انسان کما اینکه محال است چیزی نه انسان باشد و نه غیر انسان. مجبّره و مفوّضه بر این گمان بودند که جبر و تفویض نیز شبیه چنین حالتی را دارند لذا می گفتند محال است انسان در یک فعل ارادی خاصّ، نه مجبور باشد نه مُفَوّض؛ کما اینکه محال است هم مجبور باشد هم مفوّض. امّا در این میان ، اهل بیت(ع) با هر دو نظریه مخالف بوده هر دو را در تضادّ با قرآن و برهان عقلی معرّفی می کردند ؛ و معتقد بودند که جبر و تفویض نقیض هم نیستند بلکه متضادّ همند ؛ و دو متضادّ اگرچه در یک موضوع جمع نمی شوند ولی می توان هر دو را از موضوع خاصّی برداشت ؛ مثل سیاه و سفید که محال است یک چیز در آنِ واحد ، هم تماماً سیاه باشد هم تماماً سفید؛ ولی همان چیز می تواند نه سیاه باشد و نه سفید بلکه سبز یا قرمز یا آبی باشد. از اینرو امام صادق(ع) فرمودند:(لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ بَلْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْن. نه جبر و نه تفویض بلکه امری بین آن دو) (التوحید للصدوق،ص 206). امام باقر و صادق (ع) فرمودند: ( إِنَّ اللَّهَ أَرْحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ أَنْ یُجْبِرَ خَلْقَهُ عَلَی الذُّنُوبِ ثُمَّ یُعَذِّبَهُمْ عَلَیْهَا وَ اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ یُرِیدَ أَمْراً فَلَا یَکُونَ قَالَ فَسُئِلَا ع هَلْ بَیْنَ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ مَنْزِلَةٌ ثَالِثَةٌ قَالا نَعَمْ أَوْسَعُ مِمَّا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْض ‌ رحمت خدا زیاده از آن است که خلق خود را اجبار نماید به گناهان ، سپس آنان را عقوبت فرماید عزیزتر از آن است که امری را اراده فرماید و آن امر تحقق نپذیرد. راوی گوید که سؤال شد که: آیا میان جبر و قدر منزل و مرتبه ی دیگری است؟ فرمودند: آری منزلی وسیعتر از آنچه بین آسمان و زمین است.‌)(الکافی ،ج‌1 ،ص 159 ) ؛ و ( عَنْ مِهْزَمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَخْبِرْنِی عَمَّا اخْتَلَفَ فِیهِ مَنْ خَلَّفْتَ مِنْ مَوَالِینَا قَالَ قُلْتُ فِی الْجَبْرِ وَ التَّفْوِیضِ قَالَ فَسَلْنِی قُلْتُ أَجْبَرَ اللَّهُ الْعِبَادَ عَلَی الْمَعَاصِی قَالَ اللَّهُ أَقْهَرُ لَهُمْ مِنْ ذَلِکَ قَالَ قُلْتُ فَفَوَّضَ إِلَیْهِمْ قَالَ اللَّهُ أَقْدَرُ عَلَیْهِمْ مِنْ ذَلِکَ قَالَ قُلْتُ فَأَیُّ شَیْ‌ءٍ هَذَا أَصْلَحَکَ اللَّهُ قَالَ فَقَلَبَ یَدَهُ مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ لَوْ أَجَبْتُکَ فِیهِ لَکَفَرْت‌ مهزم از حضرت صادق (ع) روایت نمود که فرمودند: مرا خبر ده از پیروان ما که در چه چیزی اختلاف دارند؟ عرض کردم: در باب جبر و تفویض. فرمودند: از من بپرس! عرض کردم: آیا خدا بندگان را بر گناهان مجبور کرده؟ فرمودند: خدا بر ایشان قاهرتر از این است. عرض کردم : آیا به ایشان تفویض نموده است؟ فرمودند: خدا بر ایشان قادرتر از آن است. عرض کردم: خدا نیکویت کناد! پس حقیقت مطلب چیست؟ حضرت دو بار یا سه بار دستش را گردانیده و فرمودند: اگر تو را به حقیقت پاسخ دهم حتماً کافر می شوی.) ( التوحید للصدوق ،ص363 ) امّا در اینکه مراد از(امرٌ بین الامرین) چیست؟ سخنهای فراوانی گفته شده و تفاسیر گوناگونی از آن ارائه گردیده است.از عوامانه ترین تفسیر، که می گوید انسان درصدی مجبور و درصدی مفوّض است، گرفته تا پیچیده ترین تفسیر که بر پایه ی وحدت شخصی وجود استوار بوده از حدّ فهم افراد عادی و غیر آشنا به عرفان نظری خارج است. از روایت اخیر نیز چنین بر می آید که فهم حقیقت امر بین الامرین ، بسیار دشوار است ؛ به گونه ای که اهل بیت (ع) از بیان آن برای افراد غیر مستعدّ پرهیز می نمودند تا مبادا به خاطر فهم نادرست دچار کفر نگردند. حقیقت مطلب نیز همین است که مساله ی امر بین الامرین از دشوارترین مباحث کلامی و فلسفی و لغزشگاه افکار و اندیشه های اندیشه وران می باشد. لذا در این نوشته وارد تفصیل این بحث نشده ، تنها به ذکر اجمالی یکی از تفاسیر این مساله که فهم آن نسبتاً راحتر است اکتفا می شود. الف در این که انسان مختار است شکّی نیست؛ شکّ در مختار بودن انسان شکّ در یکی از بدیهی ترین یافتهای انسانی است. چرا که انسان مختار بودن خود را نه از راه استدلال بلکه با علم حضوری و وجدانی ادراک می کند که خطا در آن راه ندارد. انسان همانگونه که وجود خود، شادی خود، غم خود، شکّ خود، عقل داشتن خود و امثال این امور را با یافتی درونی می یابد ، مختار بودن خود را هم به همین گونه ادراک می کند. انسان به وضوح درمی یابد که ارتعاش دست یک انسان مبتلا به پارکینسون (لرزش بی اختیاری بدن) تفاوت فاحشی دارد با لرزش دست یک هنرپیشه که نقش یک انسان مبتلا به پارکینسون را بازی می کند. همینطور می فهمد که تفاوت فراوانی است بین کسی که در خواب حرف می زند یا در خواب راه می رود با کسی که در بیداری سخن می گوید یا راه می پوید. ب طبق براهین عقلی و شواهد نقلی در این هم شکّی نیست که خداوند متعال خالق مطلق است ، لذاخالق فعل انسان نیز می باشد ؛ به این معنی که خدا به فعل انسان وجود می دهد؛ امّا مجرای افاضه ی وجود به فعل ارادی انسان ، اختیارخود انسان یا به عبارت بهتر ، وجود مختار خود انسان می باشد. لذا فعل ارادی آدمی ، در عین اینکه مخلوق خداست به اختیار خود او نیز هست. یعنی خدا انسان را آفریده ، ولی ذات او را ذات مختار قرار داده است ، به گونه ای که فعل ارادی او تنها به اختیار او تحقّق می یابد و محال است فعل ارادی او بدون اختیار خودش وجود خارجی پیدا کند. به بیان روشنتر ، خدا اراده نموده که فعل ارادی انسان با اختیار خودش تحقّق یابد ، و آنچه را خدا اراده کند قطعاً محقّق می شود ؛ پس محال است کار اختیاری انسان جز راه اختیار او محقّق گردد. همان گونه که خدا آتش را ذاتاً سوازننده آفریده است ؛ پس محال است که به اذن و اراده ی خدا نسوزاند ، انسان نیز ذاتاً مختار آفریده شده پس محال است که به اذن و اراده ی تکوینی خدا کار ارادی خود را با اختیار انجام ندهد. لذا هر کاری که انسان می کند با اختیار خود اوست ، ولی در عین حال ، به اراده ی تکوینی خدا نیز می باشد. 2 در این که شرائط بر انسان تأثیر دارند شکّی نیست. اگر شرائط بر انسان تأثیر نداشتند ، تکلیف و دین و شریعت و امتحان الهی نیز معنایی نداشت. چون یکی از وظائف دین این است که راه خنثی نمودن همین عوامل مزاحم بیرونی و درونی را نشان دهد. لذا قرآن کریم پر است از دستوراتی که ما را از شیاطین انس و جنّ و مال حرام و شرب خمر و غیره بر حذر می دارند. امتحانات خدا نیز با همین تأثیرات عوامل بیرونی و درونی محقّق می شوند و الّا امتحانی در کار نبود. از طرف دیگر باید دانست که تنها افعال اختیاری و آگاهانه ی انسان هستند که سرنوشت حقیقی او را در عالم آخرت مشخّص می سازند و امور غیر اختیاری و غیر آگاهانه دخلی در این امر ندارند. و افعال اختیاری و آگاهانه جز با اختیار و آگاهی محال است تحقّق یابند. اگر هزاران عامل تحریک کننده ی بیرونی نیز دست به دست هم دهند تا کوچکترین عمل ارادی انسان ، بدون اختیار خودش از او صادر شود ، چنین امری محال می باشد. تا اختیار به کار نیفتد ، فعل ارادی از انسان صادر نمی شود. همینطور اگر هزاران عامل دست به دست هم دهند تا فعل مشروط به آگاهی ، بدون آگاهی از انسان صادر شود ، محال است. پس هیچ عاملی جز آگاهی و اختیار خود شخص سازنده ی سرنوشت او نیست ؛ حتّی اراده ی خدا نیز به فعل اختیاری انسان ، از مجرای اختیار خود انسان تعلّق می گیرد. پس حتّی اگر والدین کودکی کافر باشند و غذای او حرام باشد ، تا او به حدّ آگاهی نرسیده تأثیر گمراه کننده و منهدم کننده ی فطرت در او نخواهد داشت ؛ و الّا هیچ کافر زاده و حرامخوار زاده ای مسلمان و مومن نمی شد. در حالی که چه بسیار کافرزاده ها و حرامخوار زاده ها که به درجات عالی ایمان رسیده اند. تاریخ گواه است که برخی از یاران اوّلیّه ی پیامبر اسلام فرزندان همان سران قریش بودند و ایمان آنان چنان مستحکم بود که در جنگها با برادران و اقوام خود نبرد می کردند و آنها را می کشتند. اگر کمی در همین دنیای فعلی خود هم چشم بگردانیم می بینیم که چه بسیار افراد که در بدّترین شرائط مومن شده اند و در مقابل ، چه بسیار افراد دیگر که در بهترین شرائط به گمراهی گراییده اند. قرآن کریم برای اینکه نشان دهد شرائط ، حاکم بر انسان نیستند و سرنوشت هر کسی به دست خود اوست ، مثالهایی عینی ارائه می کند به که برخی از آنها اشاره می شود. ( ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ قیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلینَ وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی‌ عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنی‌ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی‌ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ خداوند برای کسانی که کافر شده‌اند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است، آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولی به آن دو خیانت کردند و ارتباط با این دو(پیامبر) سودی به حالشان نداشت، و به آنها گفته شد: ( وارد آتش شوید همراه کسانی که وارد می‌شوند!) ؛ و خداوند برای مؤمنان ، به همسر فرعون مثَل زده است، در آن هنگام که گفت:( پروردگارا! خانه‌ای برای من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش!) (التحریم:10 ، 11) آیا محیطی بهتر از خانه ی انبیاء برای هدایت شدن وجود دارد؟ بی شک وجود ندارد ، امّا همسر این دو پیامبر بزرگوار در همین محیط سرشار از هدایت گمراه شدند. کما اینکه برخی همسران پیامبر اکرم (ص) نیز به چنین سرنوشتی دچار گشتند. و در مقابل ، آیا محیطی فاسدتر از کاخ فرعون وجود دارد؟ آیا زن فرعون ، جناب آسیه که از زنان برگزیده ی خداست ، در همین خانه زندگی نکرد؟ و غذاهای همین خانه را نخورد؟ امّا آنگاه که خدا هدایت را به سراغش فرستاد ، با کمال میل آن را پذیرا گشت و فرعون دستور داد که او را بسته و پوست از بدنش جدا کنند و او در همان حال رو به خدا کرده و می گوید: :( پروردگارا! خانه‌ای برای من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش!) همچنین خود حضرت موسی (ع) کودکی و نوجوانی و مدّتی از جوانی خود را در کاخ فرعون گذراند ولی هیچگاه آلوده به کارهای زشت نگشت و سر انجام بر ضدّ خود فرعون قیام نمود. ( وَ نادی‌ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنی‌ مِنْ أَهْلی‌ وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمینَ قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ نوح به پروردگارش عرض کرد: ( پروردگارا! پسرم از خاندان من است ؛ و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است؛ و تو از همه ی حکم‌کنندگان برتری.) خدا فرمود: ( ای نوح! او از اهل تو نیست ؛ او عمل غیر صالحی است ؛ پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز می‌دهم تا از جاهلان نباشی.) (هود:45 ، 46) فرزند حضرت نوح (ع) در بهترین محیط پرورش یافت ولی کار او در گمراهی بدانجا رسید که خدا او را عمل ناصالح خواند ؛ یعنی کسی که تمام وجودش عین فساد و تباهی است. یک وقت انسان کارش فاسد است و یک وقت ذاتش ؛ پسر نوح چنان شد که ذاتش فاسد گشت. (وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب‌ و مرد مؤمنی از آل فرعون که ایمان خود را پنهان می‌داشت گفت: (آیا می‌خواهید مردی را بکشید بخاطر اینکه می‌گوید: پروردگار من(اللَّه) است، در حالی که دلایل روشنی از سوی پروردگارتان برای شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت؛ و اگر راستگو باشد، (لا اقل) بعضی از عذابهایی را که وعده می‌دهد به شما خواهد رسید؛ خداوند کسی را که اسرافکار و بسیار دروغگوست هدایت نمی‌کند. )(غافر:28) این آیه و آیات بعد از آن وصف حال یکی از اقوام فرعون می باشد که نامش معلوم نیست و معروف شده است به مومن آل فرعون. این شخص نیز با اینکه در محیط فسق و فجور بود و نسل اندر نسل اجداد او اهل فساد بودند و تمام انگیزه ها برای مخالفت با حضرت موسی را داشت ولی باز ایمان آورد و به ارشاد قوم خود پرداخت. شاهد دیگر ، جریان اصحاب کهف می باشد که در سوره ی کهف بیان شده. آنان گروهی جوانمرد بودند که جز یکی ، بقیّه در رژیم ستمکار زمان خویش صاحب مقام و جزء اشراف زادگان بودند و همه ی انگیزه های فساد را داشتند ؛ لکن به خدای واحد ایمان آورده از تمام نعمات دنیا دل کنده به مبارزه با شرک پرداختند. شاهد دیگر ابلیس است که همه ی امکانات هدایت را در اختیار داشت ولی از روی حسادت در مقابل فرمان خدا گردن کشی نمود و از روسیاهان عالم شد. تاریخ نیز افراد فراوانی را سراغ دارد که در بهترین شرائط فاسد گشتند یا در بدترین شرائط نیک شدند. به چند نمونه از اینها نیز می پردازیم. الف یزید بن معاویه فرزندی داشت به نام معاویه که بعد از مرگ پدرش او را جانشین وی کردند. او بالای منبر رفت و از کار پدر و جدّش تبرّی جست. شرح مختصر او چنین است. ( معاویة بن یزید بن معاویة بن ابی سفیان ، معروف به معاویه ی دوم و مکنّی به ابو لیلی است. او سومین خلیفه از خلفای بنی امیه است که پس از پدرش یزید در صفر 64 ه. ق به خلافت رسید. وی به بیانی سه ماه و به بیانی دیگر چهل روز خلافت کرد و پس از آن بر منبر رفت و کناره گیری خود را از خلافت اعلام داشت و گفت ای مردم، جدّ من معاویه به منازعه با کسی پرداخت که در خویشاوندی به پیامبر نزدیک بود و در اسلام نیز پیشتر از او بود(علی بن ابیطالب ). او اولین مسلمان، اولین مؤمن و پسر عموی رسول خدا و پدر اهل بیت خاتم رسولان بود. او سپس با ذکر برخی از کردارهای جدّ و پدرش گفت که: پدرش (یزید) عترت را به شهادت رسانده، حرمت حرم را از بین برده و کعبه را به آتش کشیده است . من حکومت بر شما را عهده دار نمی شوم، چرا که در احوال شما و احوال خود نگریستم و دیدم هنگامی که کسی لایق تر از من هست، نه من شایسته خلافت بر شمایم نه خلافت شایسته من است ، شما به کارتان آگاه ترید، هرکه را که دوست دارید برگزینید و دیگر خود دانید. سپس از منبر پایین آمد. مروان بن حکم به او گفت: همچون عمر بن خطاب ، شورایی معیّن کن! امّا او گفت: هیچ مسئولیّتی را در این مورد نخواهد پذیرفت. معاویه ی دوم پس از مدّت کمی از دنیا رفت و بسیاری عقیده دارند که وی را مسموم کردند. سن او در این هنگام 21 سال و 18 ماه بود. گفته اند که او مصداق آیة ( یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّت خدا زنده را از مرده خارج می کند.) و در بنی امیه مانند مؤمن آل فرعون در دستگاه فرعونیان می باشد.) ب شاهد دیگر جعفر ، فرزند امام علیّ النقی و بردار امام حسن عسکری (ع) است که در بهترین خاندان متولّد و بزرگ شد ولی شخصی گمراه بود و بعد از امام حسن عسکری (ع) نیز به دروغ ادّعای امامت نمود ؛ لذا او را جعفر کذّاب گفتند. پ شاهد دیگر حرّ بن یزید ریاحی است که شرائط حاکم بر عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن ، بر او نیز حاکم بود ؛ بلکه شرائط عمر بن سعد بهتر از او بود ؛ چون ابن سعد هم امام حسین (ع) را به خوبی می شناخت ، هم پدرش از اصحاب رسول الله (ص) بود ؛ ولی با تمام این احوال ، حرّ بن یزید ریاحی به اختیار خود راه راست را برگزید و از آزدگان هر دو عالم شد. حاصل سخن اینکه شرائط محیطی و درونی صرفاً زمینه ی امتحان انسانها را فراهم می آورند و سازنده ی سرنوشت آنها نیستند و آنچه سرنوشت ساز می باشد ، آگاهی و اختیار خود انسان می باشد. 3 حاصل سخن اینکه وجود شرائط مختلف اعمّ از شرائط خوب یا بد و اختلافات عقیدتی و ... لازمه ی امتحان انسان می باشد. پس انسانها باید در متن همین امور از اختیار خود درست استفاده نموده خود را به ساحل نجات برسانند. پس هیچ بهانه ای برای هیچکس نیست. حال اگر کسی به خود زحمت حقّیقت جویی نمی دهد و خوش دارد که غرق در همین شرائط فاسد حاکم بر خود باشد ، مقصّر خود اوست. هر کسی در هر جای دنیا که باشد ، با این سوال روبرو می شود که : آیا خدایی هست یا نه؟ پس بر او لازم است که در این باره تحقیق کند . و چون این سوال مهمّترین سوال بشر است و تمام سرنوشت انسان بند به آن می باشد ؛ پس عقل حکم می کند که شخص برای رسیدن به پاسخ قطعی این سوال هر مشقّتی را تحمّل نماید؟ و قتی شخص به این حقیقت رسید که خدایی هست ، به صورت فطری این سوال برای او مطرح می شود که: آیا این خدا برنامه ای برای من فرستاده یا نه؟ و از پی آن مباحث دیگری چون معاد و امامت و ... مطرح می شود که شخص باید پاسخ آنها را به چنگ آورد. لکن بسیاری از انسانها ترجیح می دهند هنگام مواجه شدن با این سوالات فطری ، سرشان را پایین انداخته مشغول خوردن و خوابیدن و لهو و لعب خود می شوند ؛ و حال جستجو ندارند. خداوند متعال در مورد اینگونه افراد می فرماید: ( فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی یُوعَدُونَ آنان را به حال خود واگذار تا در باطل غوطه‌ور باشند و سرگرم بازی شوند تا روزی را که به آنها وعده داده شده است ملاقات کنند.) (الزخرف:83) و فرمود: ( إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ الَّذینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْویً لَهُم‌ خداوند کسانی را که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند وارد باغهایی از بهشت می‌کند که نهرها از زیرش جاری است؛ در حالی که کافران از متاع زودگذر دنیا بهره می‌گیرند و همچون چهارپایان می‌خورند ، و سرانجام آتش دوزخ جایگاه آنهاست ) (محمد:12)
عنوان سوال:

آیا انسان مجبور است یا مختار؟


پاسخ:

1 بحث جبر و اختیار یا بهتر است گفته شود بحث جبر و تفویض و اختیار ، از این سوال نشأت گرفته که ( آیا خدا خالق مطلق بوده و خالق حقیقی دیگری غیر او نیست؟) پاسخ اجمالی مسلمین به این سوال در سایه ی براهین عقلی و نقلی این است که خداوندِ قدیر ، خالق مطلق بوده همه ی امور را او آفریده است و غیر او هیچ خالق حقیقی وجود ندارد. امّا در پی این پاسخ ، این پرسش نیز مطرح می شود که تکلیف افعال ارادی انسان در این میانه چه می شود؟ آیا خالق افعال ارادی انسان نیز خداوند متعال است؟ اگر گفته شود که خدا خالق آنها نیست و انسان خود پدید آورنده ی افعال ارادی خود است ، لازم می آید که خدا، خالق مطلق نباشد و انسان نیز در این میان یک نیمچه خالقی باشد ؛ و اگر گفته شود که خالق افعال ارادی انسان ، فقط خداست ، جبر لازم می آید.
این مسأله، عدّه ای از مسلمین را بر آن داشت که به سمت اعتقاد به جبر کشیده شده مختار بودن انسان را منکر شوند. در تاریخ کلام از این عدّه با نام ( مُجَبّره ) یاد می شود. این اعتقاد، بعدها توسّط ابوالحسن اشعری مؤسس مذهب اشعری چهره ای دیگر به خود گرفته با نام نظریه ی (کسب) مشهور شد ؛ که در حقیقت چیزی جز همان جبر نبود. بر اساس این تفکّر، خالقیت مطلق خدا حفظ ، ولی اوّلاً حکمت و عدل او زیر سوال می رود ؛ چون طبق این مبنا ، وجود بهشت و جهنّم و تکلیف و ارسال انبیاء و کتب آسمانی و وعد و وعید حقّ تعالی ، همگی اموری لغو و بیهوده خواهند بود ؛ و خداوند متعال به خاطر ارتکاب این امور لغو و بیهوده ، دیگر حکیم نخواهد بود. همینطور به خاطر به جهنّم بردن بدکارانی که هیچ اختیاری در انجام فعل خود نداشتند ظالم خواهد بود. ثانیاً لازمه ی این نظریّه آن است که شرور نیز به خدا منتسب شوند ؛ در حالی که اوّلاً عقل برهانی صدور شرّ از خیر محض را محال می داند و ثانیاً شواهد نقلی حاکی از این می باشند که شرور از آن جهت که شرّند ، منتسب به خدا نیستند . اشاعره برای اینکه از این لازمه های باطل فرار کنند، حُسن و قبح عقلی را هم انکار کرده گفتند: عقل انسان به هیچ وجه قادر به درک خوب و بد و خیر و شرّ نیست. حسن و قبح و خیر و شرّ ، فقط و فقط شرعی هستند ؛ یعنی اگر خدا امر به خوبی وخیر چیزی کند آن چیز خوب و خیر می شود و اگر از چیزی نهی نماید آن چیز قبیح و شرّ خواهد بود. لذا حُسن و قبح و خیر و شرّ برای خدا معنا ندارد. این توجیه نیز به بداهت عقلی باطل است چرا که حتّی منکرین خدا نیز با عقلشان ادراک می کنند که برخی امور مثل دزدی، دروغگویی، خیانت، تجاوز به حریم دیگران، کشتن دیگران و ... قبیح و شرّ و در مقابل ، راستگویی، وفاداری، رعایت حقوق دیگران و احترام به جان و مال مردم خوب و خیر است. لذا در ملحدترین حکومتها نیز دزد و آدم کش را زندانی و قانون شکن را مجازات می کنند.
گروه دیگری از مسلمین که متوجّه این نقیصه ی بزرگ در نظریه ی جبر و کسب شده بودند و آن را در تضادّ با عقل و اسلام و قرآن می یافتند به دفاع از عدل و حکمت خدا پرداخته گفتند: خدا ما را آفریده و به ما قدرت انجام افعال ارادی را داده است امّا او خالق افعال ارادی ما انسانها نیست. خالق و پدید آورنده ی افعال ارادی انسان ، خود انسان است که با قدرت داده شده از سوی خدا دست به آفرینش افعال خود می زند. در تاریخ علم کلام، از این گروه با نام (مُفَوّضه) و از نظریه ی آنها با عنوان ( نظریه ی تفویض ) یاد می شود. بارزترین مذهب معتقد به این نظریه ، مذهب معتزله بوده است، که امروزه وجود خارجی ندارند ، اگر چه این فکر هنوز در برخی اذهان وجود دارد. بر اساس نظریه ی تفویض، عدل و حکمت خدا توجیه می شود ولی خالقیّت مطلق خدا زیر سوال می رود؛ و انسان نیز به عنوان شریک خدا در خالقیت، مطرح، و یک نوع خالقیت محدود برای انسان پذیرفته می شود ؛ همان گونه که مجوسیان برای اهریمن چنین خالقیّتی را قائلند . و این در حالی است که خداوند متعال می فرماید:(اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْء )(الزمر:62) و بی تردید (کلّ شیء)، شامل افعال ارادی انسان نیز می شود ، چه افعال خوب انسان و چه افعال بد وی.
این دو گروه از مسلمین، که همگی از اهل سنّت می باشند ، بر این گمان بوده اند که جبر و تفویض، نقیض یکدیگرند ؛ و محال است دو نقیض، در آنِ واحد و از جهت واحد، در یک جا جمع شوند یا هر دو باهم برداشته شوند. برای مثال محال است چیزی هم انسان باشد هم غیر انسان کما اینکه محال است چیزی نه انسان باشد و نه غیر انسان. مجبّره و مفوّضه بر این گمان بودند که جبر و تفویض نیز شبیه چنین حالتی را دارند لذا می گفتند محال است انسان در یک فعل ارادی خاصّ، نه مجبور باشد نه مُفَوّض؛ کما اینکه محال است هم مجبور باشد هم مفوّض.
امّا در این میان ، اهل بیت(ع) با هر دو نظریه مخالف بوده هر دو را در تضادّ با قرآن و برهان عقلی معرّفی می کردند ؛ و معتقد بودند که جبر و تفویض نقیض هم نیستند بلکه متضادّ همند ؛ و دو متضادّ اگرچه در یک موضوع جمع نمی شوند ولی می توان هر دو را از موضوع خاصّی برداشت ؛ مثل سیاه و سفید که محال است یک چیز در آنِ واحد ، هم تماماً سیاه باشد هم تماماً سفید؛ ولی همان چیز می تواند نه سیاه باشد و نه سفید بلکه سبز یا قرمز یا آبی باشد. از اینرو امام صادق(ع) فرمودند:(لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ بَلْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْن. نه جبر و نه تفویض بلکه امری بین آن دو) (التوحید للصدوق،ص 206). امام باقر و صادق (ع) فرمودند: ( إِنَّ اللَّهَ أَرْحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ أَنْ یُجْبِرَ خَلْقَهُ عَلَی الذُّنُوبِ ثُمَّ یُعَذِّبَهُمْ عَلَیْهَا وَ اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ یُرِیدَ أَمْراً فَلَا یَکُونَ قَالَ فَسُئِلَا ع هَلْ بَیْنَ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ مَنْزِلَةٌ ثَالِثَةٌ قَالا نَعَمْ أَوْسَعُ مِمَّا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْض ‌ رحمت خدا زیاده از آن است که خلق خود را اجبار نماید به گناهان ، سپس آنان را عقوبت فرماید عزیزتر از آن است که امری را اراده فرماید و آن امر تحقق نپذیرد. راوی گوید که سؤال شد که: آیا میان جبر و قدر منزل و مرتبه ی دیگری است؟ فرمودند: آری منزلی وسیعتر از آنچه بین آسمان و زمین است.‌)(الکافی ،ج‌1 ،ص 159 ) ؛
و ( عَنْ مِهْزَمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَخْبِرْنِی عَمَّا اخْتَلَفَ فِیهِ مَنْ خَلَّفْتَ مِنْ مَوَالِینَا قَالَ قُلْتُ فِی الْجَبْرِ وَ التَّفْوِیضِ قَالَ فَسَلْنِی قُلْتُ أَجْبَرَ اللَّهُ الْعِبَادَ عَلَی الْمَعَاصِی قَالَ اللَّهُ أَقْهَرُ لَهُمْ مِنْ ذَلِکَ قَالَ قُلْتُ فَفَوَّضَ إِلَیْهِمْ قَالَ اللَّهُ أَقْدَرُ عَلَیْهِمْ مِنْ ذَلِکَ قَالَ قُلْتُ فَأَیُّ شَیْ‌ءٍ هَذَا أَصْلَحَکَ اللَّهُ قَالَ فَقَلَبَ یَدَهُ مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ لَوْ أَجَبْتُکَ فِیهِ لَکَفَرْت‌ مهزم از حضرت صادق (ع) روایت نمود که فرمودند: مرا خبر ده از پیروان ما که در چه چیزی اختلاف دارند؟ عرض کردم: در باب جبر و تفویض. فرمودند: از من بپرس! عرض کردم: آیا خدا بندگان را بر گناهان مجبور کرده؟ فرمودند: خدا بر ایشان قاهرتر از این است. عرض کردم : آیا به ایشان تفویض نموده است؟ فرمودند: خدا بر ایشان قادرتر از آن است. عرض کردم: خدا نیکویت کناد! پس حقیقت مطلب چیست؟ حضرت دو بار یا سه بار دستش را گردانیده و فرمودند: اگر تو را به حقیقت پاسخ دهم حتماً کافر می شوی.) ( التوحید للصدوق ،ص363 )
امّا در اینکه مراد از(امرٌ بین الامرین) چیست؟ سخنهای فراوانی گفته شده و تفاسیر گوناگونی از آن ارائه گردیده است.از عوامانه ترین تفسیر، که می گوید انسان درصدی مجبور و درصدی مفوّض است، گرفته تا پیچیده ترین تفسیر که بر پایه ی وحدت شخصی وجود استوار بوده از حدّ فهم افراد عادی و غیر آشنا به عرفان نظری خارج است. از روایت اخیر نیز چنین بر می آید که فهم حقیقت امر بین الامرین ، بسیار دشوار است ؛ به گونه ای که اهل بیت (ع) از بیان آن برای افراد غیر مستعدّ پرهیز می نمودند تا مبادا به خاطر فهم نادرست دچار کفر نگردند. حقیقت مطلب نیز همین است که مساله ی امر بین الامرین از دشوارترین مباحث کلامی و فلسفی و لغزشگاه افکار و اندیشه های اندیشه وران می باشد. لذا در این نوشته وارد تفصیل این بحث نشده ، تنها به ذکر اجمالی یکی از تفاسیر این مساله که فهم آن نسبتاً راحتر است اکتفا می شود.

الف در این که انسان مختار است شکّی نیست؛ شکّ در مختار بودن انسان شکّ در یکی از بدیهی ترین یافتهای انسانی است. چرا که انسان مختار بودن خود را نه از راه استدلال بلکه با علم حضوری و وجدانی ادراک می کند که خطا در آن راه ندارد. انسان همانگونه که وجود خود، شادی خود، غم خود، شکّ خود، عقل داشتن خود و امثال این امور را با یافتی درونی می یابد ، مختار بودن خود را هم به همین گونه ادراک می کند. انسان به وضوح درمی یابد که ارتعاش دست یک انسان مبتلا به پارکینسون (لرزش بی اختیاری بدن) تفاوت فاحشی دارد با لرزش دست یک هنرپیشه که نقش یک انسان مبتلا به پارکینسون را بازی می کند. همینطور می فهمد که تفاوت فراوانی است بین کسی که در خواب حرف می زند یا در خواب راه می رود با کسی که در بیداری سخن می گوید یا راه می پوید.
ب طبق براهین عقلی و شواهد نقلی در این هم شکّی نیست که خداوند متعال خالق مطلق است ، لذاخالق فعل انسان نیز می باشد ؛ به این معنی که خدا به فعل انسان وجود می دهد؛ امّا مجرای افاضه ی وجود به فعل ارادی انسان ، اختیارخود انسان یا به عبارت بهتر ، وجود مختار خود انسان می باشد. لذا فعل ارادی آدمی ، در عین اینکه مخلوق خداست به اختیار خود او نیز هست. یعنی خدا انسان را آفریده ، ولی ذات او را ذات مختار قرار داده است ، به گونه ای که فعل ارادی او تنها به اختیار او تحقّق می یابد و محال است فعل ارادی او بدون اختیار خودش وجود خارجی پیدا کند. به بیان روشنتر ، خدا اراده نموده که فعل ارادی انسان با اختیار خودش تحقّق یابد ، و آنچه را خدا اراده کند قطعاً محقّق می شود ؛ پس محال است کار اختیاری انسان جز راه اختیار او محقّق گردد. همان گونه که خدا آتش را ذاتاً سوازننده آفریده است ؛ پس محال است که به اذن و اراده ی خدا نسوزاند ، انسان نیز ذاتاً مختار آفریده شده پس محال است که به اذن و اراده ی تکوینی خدا کار ارادی خود را با اختیار انجام ندهد. لذا هر کاری که انسان می کند با اختیار خود اوست ، ولی در عین حال ، به اراده ی تکوینی خدا نیز می باشد.
2 در این که شرائط بر انسان تأثیر دارند شکّی نیست. اگر شرائط بر انسان تأثیر نداشتند ، تکلیف و دین و شریعت و امتحان الهی نیز معنایی نداشت. چون یکی از وظائف دین این است که راه خنثی نمودن همین عوامل مزاحم بیرونی و درونی را نشان دهد. لذا قرآن کریم پر است از دستوراتی که ما را از شیاطین انس و جنّ و مال حرام و شرب خمر و غیره بر حذر می دارند. امتحانات خدا نیز با همین تأثیرات عوامل بیرونی و درونی محقّق می شوند و الّا امتحانی در کار نبود.
از طرف دیگر باید دانست که تنها افعال اختیاری و آگاهانه ی انسان هستند که سرنوشت حقیقی او را در عالم آخرت مشخّص می سازند و امور غیر اختیاری و غیر آگاهانه دخلی در این امر ندارند. و افعال اختیاری و آگاهانه جز با اختیار و آگاهی محال است تحقّق یابند. اگر هزاران عامل تحریک کننده ی بیرونی نیز دست به دست هم دهند تا کوچکترین عمل ارادی انسان ، بدون اختیار خودش از او صادر شود ، چنین امری محال می باشد. تا اختیار به کار نیفتد ، فعل ارادی از انسان صادر نمی شود. همینطور اگر هزاران عامل دست به دست هم دهند تا فعل مشروط به آگاهی ، بدون آگاهی از انسان صادر شود ، محال است. پس هیچ عاملی جز آگاهی و اختیار خود شخص سازنده ی سرنوشت او نیست ؛ حتّی اراده ی خدا نیز به فعل اختیاری انسان ، از مجرای اختیار خود انسان تعلّق می گیرد.
پس حتّی اگر والدین کودکی کافر باشند و غذای او حرام باشد ، تا او به حدّ آگاهی نرسیده تأثیر گمراه کننده و منهدم کننده ی فطرت در او نخواهد داشت ؛ و الّا هیچ کافر زاده و حرامخوار زاده ای مسلمان و مومن نمی شد. در حالی که چه بسیار کافرزاده ها و حرامخوار زاده ها که به درجات عالی ایمان رسیده اند. تاریخ گواه است که برخی از یاران اوّلیّه ی پیامبر اسلام فرزندان همان سران قریش بودند و ایمان آنان چنان مستحکم بود که در جنگها با برادران و اقوام خود نبرد می کردند و آنها را می کشتند. اگر کمی در همین دنیای فعلی خود هم چشم بگردانیم می بینیم که چه بسیار افراد که در بدّترین شرائط مومن شده اند و در مقابل ، چه بسیار افراد دیگر که در بهترین شرائط به گمراهی گراییده اند.
قرآن کریم برای اینکه نشان دهد شرائط ، حاکم بر انسان نیستند و سرنوشت هر کسی به دست خود اوست ، مثالهایی عینی ارائه می کند به که برخی از آنها اشاره می شود.
( ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ قیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلینَ وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی‌ عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنی‌ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی‌ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ خداوند برای کسانی که کافر شده‌اند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است، آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولی به آن دو خیانت کردند و ارتباط با این دو(پیامبر) سودی به حالشان نداشت، و به آنها گفته شد: ( وارد آتش شوید همراه کسانی که وارد می‌شوند!) ؛ و خداوند برای مؤمنان ، به همسر فرعون مثَل زده است، در آن هنگام که گفت:( پروردگارا! خانه‌ای برای من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش!) (التحریم:10 ، 11)
آیا محیطی بهتر از خانه ی انبیاء برای هدایت شدن وجود دارد؟ بی شک وجود ندارد ، امّا همسر این دو پیامبر بزرگوار در همین محیط سرشار از هدایت گمراه شدند. کما اینکه برخی همسران پیامبر اکرم (ص) نیز به چنین سرنوشتی دچار گشتند. و در مقابل ، آیا محیطی فاسدتر از کاخ فرعون وجود دارد؟ آیا زن فرعون ، جناب آسیه که از زنان برگزیده ی خداست ، در همین خانه زندگی نکرد؟ و غذاهای همین خانه را نخورد؟ امّا آنگاه که خدا هدایت را به سراغش فرستاد ، با کمال میل آن را پذیرا گشت و فرعون دستور داد که او را بسته و پوست از بدنش جدا کنند و او در همان حال رو به خدا کرده و می گوید: :( پروردگارا! خانه‌ای برای من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش!)
همچنین خود حضرت موسی (ع) کودکی و نوجوانی و مدّتی از جوانی خود را در کاخ فرعون گذراند ولی هیچگاه آلوده به کارهای زشت نگشت و سر انجام بر ضدّ خود فرعون قیام نمود.
( وَ نادی‌ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنی‌ مِنْ أَهْلی‌ وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمینَ قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ نوح به پروردگارش عرض کرد: ( پروردگارا! پسرم از خاندان من است ؛ و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است؛ و تو از همه ی حکم‌کنندگان برتری.) خدا فرمود: ( ای نوح! او از اهل تو نیست ؛ او عمل غیر صالحی است ؛ پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز می‌دهم تا از جاهلان نباشی.) (هود:45 ، 46)
فرزند حضرت نوح (ع) در بهترین محیط پرورش یافت ولی کار او در گمراهی بدانجا رسید که خدا او را عمل ناصالح خواند ؛ یعنی کسی که تمام وجودش عین فساد و تباهی است. یک وقت انسان کارش فاسد است و یک وقت ذاتش ؛ پسر نوح چنان شد که ذاتش فاسد گشت.
(وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب‌ و مرد مؤمنی از آل فرعون که ایمان خود را پنهان می‌داشت گفت: (آیا می‌خواهید مردی را بکشید بخاطر اینکه می‌گوید: پروردگار من(اللَّه) است، در حالی که دلایل روشنی از سوی پروردگارتان برای شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت؛ و اگر راستگو باشد، (لا اقل) بعضی از عذابهایی را که وعده می‌دهد به شما خواهد رسید؛ خداوند کسی را که اسرافکار و بسیار دروغگوست هدایت نمی‌کند. )(غافر:28)
این آیه و آیات بعد از آن وصف حال یکی از اقوام فرعون می باشد که نامش معلوم نیست و معروف شده است به مومن آل فرعون. این شخص نیز با اینکه در محیط فسق و فجور بود و نسل اندر نسل اجداد او اهل فساد بودند و تمام انگیزه ها برای مخالفت با حضرت موسی را داشت ولی باز ایمان آورد و به ارشاد قوم خود پرداخت.
شاهد دیگر ، جریان اصحاب کهف می باشد که در سوره ی کهف بیان شده. آنان گروهی جوانمرد بودند که جز یکی ، بقیّه در رژیم ستمکار زمان خویش صاحب مقام و جزء اشراف زادگان بودند و همه ی انگیزه های فساد را داشتند ؛ لکن به خدای واحد ایمان آورده از تمام نعمات دنیا دل کنده به مبارزه با شرک پرداختند.
شاهد دیگر ابلیس است که همه ی امکانات هدایت را در اختیار داشت ولی از روی حسادت در مقابل فرمان خدا گردن کشی نمود و از روسیاهان عالم شد.
تاریخ نیز افراد فراوانی را سراغ دارد که در بهترین شرائط فاسد گشتند یا در بدترین شرائط نیک شدند. به چند نمونه از اینها نیز می پردازیم.
الف یزید بن معاویه فرزندی داشت به نام معاویه که بعد از مرگ پدرش او را جانشین وی کردند. او بالای منبر رفت و از کار پدر و جدّش تبرّی جست. شرح مختصر او چنین است.
( معاویة بن یزید بن معاویة بن ابی سفیان ، معروف به معاویه ی دوم و مکنّی به ابو لیلی است. او سومین خلیفه از خلفای بنی امیه است که پس از پدرش یزید در صفر 64 ه. ق به خلافت رسید. وی به بیانی سه ماه و به بیانی دیگر چهل روز خلافت کرد و پس از آن بر منبر رفت و کناره گیری خود را از خلافت اعلام داشت و گفت ای مردم، جدّ من معاویه به منازعه با کسی پرداخت که در خویشاوندی به پیامبر نزدیک بود و در اسلام نیز پیشتر از او بود(علی بن ابیطالب ). او اولین مسلمان، اولین مؤمن و پسر عموی رسول خدا و پدر اهل بیت خاتم رسولان بود.
او سپس با ذکر برخی از کردارهای جدّ و پدرش گفت که: پدرش (یزید) عترت را به شهادت رسانده، حرمت حرم را از بین برده و کعبه را به آتش کشیده است . من حکومت بر شما را عهده دار نمی شوم، چرا که در احوال شما و احوال خود نگریستم و دیدم هنگامی که کسی لایق تر از من هست، نه من شایسته خلافت بر شمایم نه خلافت شایسته من است ، شما به کارتان آگاه ترید، هرکه را که دوست دارید برگزینید و دیگر خود دانید. سپس از منبر پایین آمد.
مروان بن حکم به او گفت: همچون عمر بن خطاب ، شورایی معیّن کن! امّا او گفت: هیچ مسئولیّتی را در این مورد نخواهد پذیرفت.
معاویه ی دوم پس از مدّت کمی از دنیا رفت و بسیاری عقیده دارند که وی را مسموم کردند. سن او در این هنگام 21 سال و 18 ماه بود.
گفته اند که او مصداق آیة ( یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّت خدا زنده را از مرده خارج می کند.) و در بنی امیه مانند مؤمن آل فرعون در دستگاه فرعونیان می باشد.)
ب شاهد دیگر جعفر ، فرزند امام علیّ النقی و بردار امام حسن عسکری (ع) است که در بهترین خاندان متولّد و بزرگ شد ولی شخصی گمراه بود و بعد از امام حسن عسکری (ع) نیز به دروغ ادّعای امامت نمود ؛ لذا او را جعفر کذّاب گفتند.
پ شاهد دیگر حرّ بن یزید ریاحی است که شرائط حاکم بر عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن ، بر او نیز حاکم بود ؛ بلکه شرائط عمر بن سعد بهتر از او بود ؛ چون ابن سعد هم امام حسین (ع) را به خوبی می شناخت ، هم پدرش از اصحاب رسول الله (ص) بود ؛ ولی با تمام این احوال ، حرّ بن یزید ریاحی به اختیار خود راه راست را برگزید و از آزدگان هر دو عالم شد.
حاصل سخن اینکه شرائط محیطی و درونی صرفاً زمینه ی امتحان انسانها را فراهم می آورند و سازنده ی سرنوشت آنها نیستند و آنچه سرنوشت ساز می باشد ، آگاهی و اختیار خود انسان می باشد.
3 حاصل سخن اینکه وجود شرائط مختلف اعمّ از شرائط خوب یا بد و اختلافات عقیدتی و ... لازمه ی امتحان انسان می باشد. پس انسانها باید در متن همین امور از اختیار خود درست استفاده نموده خود را به ساحل نجات برسانند. پس هیچ بهانه ای برای هیچکس نیست. حال اگر کسی به خود زحمت حقّیقت جویی نمی دهد و خوش دارد که غرق در همین شرائط فاسد حاکم بر خود باشد ، مقصّر خود اوست.
هر کسی در هر جای دنیا که باشد ، با این سوال روبرو می شود که : آیا خدایی هست یا نه؟ پس بر او لازم است که در این باره تحقیق کند . و چون این سوال مهمّترین سوال بشر است و تمام سرنوشت انسان بند به آن می باشد ؛ پس عقل حکم می کند که شخص برای رسیدن به پاسخ قطعی این سوال هر مشقّتی را تحمّل نماید؟ و قتی شخص به این حقیقت رسید که خدایی هست ، به صورت فطری این سوال برای او مطرح می شود که: آیا این خدا برنامه ای برای من فرستاده یا نه؟ و از پی آن مباحث دیگری چون معاد و امامت و ... مطرح می شود که شخص باید پاسخ آنها را به چنگ آورد. لکن بسیاری از انسانها ترجیح می دهند هنگام مواجه شدن با این سوالات فطری ، سرشان را پایین انداخته مشغول خوردن و خوابیدن و لهو و لعب خود می شوند ؛ و حال جستجو ندارند.
خداوند متعال در مورد اینگونه افراد می فرماید: ( فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی یُوعَدُونَ آنان را به حال خود واگذار تا در باطل غوطه‌ور باشند و سرگرم بازی شوند تا روزی را که به آنها وعده داده شده است ملاقات کنند.) (الزخرف:83)
و فرمود: ( إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ الَّذینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْویً لَهُم‌ خداوند کسانی را که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند وارد باغهایی از بهشت می‌کند که نهرها از زیرش جاری است؛ در حالی که کافران از متاع زودگذر دنیا بهره می‌گیرند و همچون چهارپایان می‌خورند ، و سرانجام آتش دوزخ جایگاه آنهاست ) (محمد:12)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین