سلام.آقای صادق شیرازی میگه پیامبر(ص) منافق نکشت پس ما چرا باید بکشیم؟یا وقتی مکه را فتح کرد به همه شهر گفت آزادین. من سخنرانی آقای پناهیان در پاسخش رو گوش کردم ولی قانع نشدم چون آقای پناهیان دلایل امام علی(ع) رو برای کشتن منافقین بیان کرد.سوال من به طور مشخص علت نکشتن منافقین و آزاد کردن مردم شهر به دست پیامبر اکرم است پاسخ: بحث نحوه و چگونگی تعامل و برخورد پیامبر اکرم(ص) با منافقان از مباحث بسیار پیچیده و دقیقی است که برای رسیدن به جوابی روشن و کامل در رابطه با آن لازم است که به طور مفصل این موضوع بررسی و موشکافی شود لذا ما با ارائه مقاله ای به بررسی این موضوع می پردازیم: پژوهش حاضر، در پاسخ به این پرسش است که رسول اکرم (ص) در برخورد با منافقان چه تدبیر و شیوة رفتاری را اتخاذ کرده است. بنا بر این، پس از توضیح مفاهیم کافر، فاسق، و منافق و تفکیک میان آن ها، به بررسی الگوهای رفتاری پیامبر در برابر منافقان پرداخته است. بر اساس یافته های این پژوهش، موضع اصلی پیامبر (ص) در برابر منافقان، عفو و مدارا بوده که به شکلهای گوناگون تجلی یافته است؛ ولی در مواقع ضرورت از خشونت نیز بهره گرفته است. منافقان که دشمنان داخلی حکومت و جامعة اسلامی بودند، پیامبر (ص) با آنها به عنوان یک پدیدة روانی و اجتماعی برخورد کرد و موضع سیاسی و نظامی در برابر آنان نگرفت. آن حضرت، تدابیری اندیشید که آنان در جامعه اسلامی منزوی و کم تأثیر شوند و در نتیجه، مسلمانان از خیانت ها و نیرنگ های آنان مصون بمانند. مقدمه در صدر اسلام منافقان بسیاری در مدینه، همراه پیامبر(ص) و میان اصحاب آن حضرت بودند. اینان برای نابودی اسلام نقشه ها کشیدند و ماجراها آفریدند. حضرت در زمان حیات خود از آنها دل پر غصه داشت و نسبت به آیندة امت اسلامی از آن ها نگران بود و در موردشان هشدار می داد. در باره این موضوع، پرسش های متعددی قابل طرح و بررسی است که هر کدام می تواند از جهتی با اهمیت و آموزنده باشد: تعداد منافقان چه مقدار بودند؟ آیا آنان در جامعه قابل شناسایی بودند و از چه ویژگی هایی برخوردار بودند؟ اهداف و اقدامات عملی منافقان چه بود؟ چه آسیب های را در جامعه اسلامی ایجاد کردند و...؟ آنچه بیشتر از همه برای ما اهمیت دارد، شیوة برخورد رسول خدا(ص) در برابر منافقان به عنوان اخلاق حکومتی و شیوة تدبیر سیاسی آن حضرت است که می تواند و باید الگوی رفتاری رهبران و دست اندرکاران حکومت اسلامی قراربگیرد. زیرا منافقان، دشمنان داخلی حکومت اسلامی بودند و بسیار مسألهساز. این پدیده که خطرهای زیادی را در پی داشت و ممکن بود سرنوشت حکومت اسلامی را به گونة دیگر رقم زند، تدبیر پیامبر (ص) موجب شد که بدون پرداختن به مبارزة رسمی با آنان، زمینة انقباض و انزوایشان فراهم گردد. در حقیقت، در تاریخ حکومتها، هیچ سیاست و برنامهای در خصوص مقابله با بحران های داخلی، همانند سیاست حکیمانه پیامبر (ص) در برخورد با پدیده نفاق و مهار آن سراغ نداریم؛ بنا بر این، برخورد رسول خدا (ص) در برابرآنان، علاوه بر جنبه دینی و اخلاقی، از جهت سیاسی نیز بسیار آموزنده است. پس، بسیار با اهمیت و آموزنده خواهد بود که یک بار صفحات زرین تاریخ زندگی رسول گرامی اسلام (ص) را با این هدف ورق بزنیم، تا ببینیم حضرتش با این کافران نقاب بر چهره چه شیوة رفتاری را در پیش گرفته بود. بر این اساس، پرسش اصلی این پژوهش این است که شیوة رفتار پیامبر اکرم(ص) در برخورد با منافقان چگونه بود و چه الگوهای رفتاری را می توان از سیرة آن حضرت در این خصوص به دست آورد؟ این نکته لازم به یاد آوری است که در قرآن در بارة منافقان، آیاتی زیادی نازل شده است؛ آنان را معرفی کرده و از نیرنگهای آنان پرده برداشته است و گاهی نیز وظیفه پیامبر (ص) را در برابر آن ها تعیین کرده است. در این نوشتار آن چه مورد نظر ماست، بررسی وگرد آوری شواهد عینی و تاریخی در باره شیوة رفتار رسول خدا (ص) در برابر منافقان است. تلاش خواهیم کرد که از دادههای تاریخی به دست آمده در این باره، الگوهایی رفتاری رسول خدا (ص) را در برابر منافقان به دست آوریم. پیش از ورود به اصل مطلب، تعریف و توضیح واژه های سیره، منافق، کافر و فاسق لازم و مفید خواهد بود. الف) مفاهیم اساسی 1. سیره: سیره در لغت به معنای راه و روش است. منظور ازسیرة یک فرد، شیوه و نوع رفتار او در میان مردم است. از سیره می توان به منطق عملی نیز تعبیر کرد که فرد در شرایط گوناگون بر اساس آن عمل می کند. یکی منطق و الگوی رفتاریش زور است و دیگری محبت و رأفت؛ یکی منطق دور اندیشی و تدبیر را در پیش می گیرد و دیگری منطق سرعت و تصمیم گیری فوری را؛ یکی بر اساس صداقت و درستی رفتار می کند و دیگری بر اساس نیرنگ و فریب. بر این اساس، سیره پیامبر(ص) به معنای سبک و روشی است که آن حضرت در عمل برای مقاصد خود به کار می برد. به عنوان مثال، پیامبر(ص) تبلیغ می کرد؛ روشی تبلیغی ایشان چه روشی بود؟ حضرت در عین حال که معارف اسلامی را برای مردم تبلیغ می کرد، یک رهبر سیاسی نیز بود؛ روش مدیریتی و رهبری ایشان چگونه بود؟ با مخالفان و موافقان چگونه رفتار میکرد؟ پیامبر(ص) به عنوان یک انسان، دارای خانواده و زندگی بود؛ با فرزندان و زنان خود چه نوع رفتاری داشت و.... سیرة وجود مقدس پیامبر اکرم (ص) و دیگر معصومین (ع) یکی از منابع مهم شناخت معارف دینی است که یک مسلمان می تواند از این راه بینش خود را اصلاح و تکمیل کند. ما موظفیم که از وجود پیامبر (ص) بهره ببریم هم در گفتار و هم در رفتار؛ یعنی هم سخنان حضرت برای ما راهنما و حجت است و هم کردارش. (لَقدْ کان لکم فِی رسُولِ الله اُسْوةٌ حسنةٌ لمن کان یرجوا الله واْلیوم الآخر.) یقیناً برای شما در زندگی رسول خدا (ص) سرمشق نیکویی است؛ برای آنان که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند.ذکر این نکته لازم است، واژه سنّت که در مورد رسول خدا (ص) و دیگر معصومان به کار می رود نسبت به سیره معنای عام دارد. سنت که واژة فقهی است گفتار، رفتار و تأیید معصوم رفتار شخص دیگر را شامل می شود. 2. کافر: کفر به معنای پوشاندن چیزی است. به شب بدان جهت کافر گفته می شود که اشخاص را با تاریکی خود می پوشاند. کفر نعمت، پوشاندن آن با ترک شکر است. بزرگترین کفر، انکار وحدانیت خدا یا دین یا نبوت است. کفران بیشتر در مورد ترک شکر و کفر در مورد انکار دین به کار می رود. کافر در عرف دین به کسی گفته می شود که وحدانیت خدا یا نبوت یا شریعت یا هر سه را انکار کند.درمجمع البیان کفر را چنین تعریف کرده است: (کفر در شریعت، عبارت است از انکار آن چه خدا معرفت آن را واجب کرده است، همانند وحدانیت و عدل خدا و معرفت پیامبرش و آن چه را که حضرتش از ارکان دین آورده که هر کسی یکی از این ها را انکار کند کافر است.) 3. منافق: بدون تردید، فرد منافق از زمرة کافران است و بهرة از ایمان در قلب خود ندارد؛ ولی نقاب مسلمانی در چهره می کند و خود را مسلمان معرفی می نماید. منافق کسی است که کفرش را پنهان می کند و اظهار اسلام می نماید. او از روی نیرنگ، دروغ و فریب دادن مسلمان ها، ادعای ایمان می کند؛ در حالی که نسبت به همه یا برخی از ارکان ایمان در قلب خود کافر است. قرآن کریم، در موارد متعدد تصریح به کفر منافقان کرده است. در سورة بقره، آنان را چنین توصیف می کند: (و مِنَ النّاس منْ یقول آمنَّا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤمنین. یخادعون الله والذین آمنوا و ما یخدعون إلاّ انفسهم و ما یشعرون.) (گروهی از مردم کسانی هستند که می گویند: به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده ایم، حال آن که ایمان ندارند. می خواهند [با این کار] خدا و مؤمنان را فریب دهند؛ درحالی که جز خودشان را فریب نمی دهند؛ ولی نمی فهمند.) . راغب اصفهانی در تعریف نفاق می نویسد: ( نفاق، وارد شدن در اسلام از یک طرف و بیرون رفتن از آن از طرف دیگر است.) منافق به معنایی مذکور، واژة است که در ادبیات اسلامی ایجاد شده و در میان عرب قبل از اسلام بدین معنا به کار نمی رفت. منافق از مادة نافقاء و النُفقه که لانة یربوع است گرفته شده است. یربوع خزندة است شبیه موش و شاید موش صحرایی یا راسو. معروف است، یربوع زمانی که برای خود در داخل زمین لانه درست می کند، برای آن دو راه یا بیشتر می گذارد. سوراخ یکی از این راهها را درسطح زمین با مقدار کمی از خاک می پوشاند و پنهان می نماید؛ زمانی که اضطرار پیش بیاید و اورا چیزی از یک طرف دنبال کند، راه دیگر را در پیش می گیرد و با سر خود کمی به آن لایه نازک از خاک می زند، خاک ها می ریزد و او از آن جا بیرون می آید و فرار می کند. 1-3. انواع نفاق: منافقان از لحاظ انگیزه و اهداف به چند قسمت میشوند: 1.کسانی که به جهت رسیدن به منافع و مصالح دنیایی به ظاهر مسلمان گردیدند؛ در زمانی که اسلام گسترش یافت و فتوحات زیاد شد، اینان به جهت این که از غنایم جنگی بهره ببرند مسلمان شدند. 2.برخی به جهت ترس برجان، مال و دیگر منافع دنیایی شان مسلمان شدند. عبدالله بن ابی سرکردة منافقان مدینه، نمونة آشکار این گونه نفاق است. 3.برخی دیگر از منافقان، برای این که به اسلام و مسلمانان آسیب برساند، چهرة مسلمانی به خود گرفتند. عبدالله بن سبأ از یهودیان یمن، مشهور به ابن سوداء از این جمله است. 4.منافقانی که انتساب به اسلام را به ارث بردهاند و از زمرة مسلمانان به شمار میآیند، ولی در حقیقت، خودشان ایمان ندارند و تنها به جهت انگیزههای قومی، ملی و خانوادگی، این نسبت را حفظ میکنند. این معنا از نفاق، در عصر حاضر مصادیق بیشتری دارد. از یک لحاظ دیگر، منافقان را می توان به دو دسته تقسیم کرد: تعدادی از منافقان، کسانی هستند که نفاق را از خانواده و والدین خود شان به ارث برده اند؛ برخی از خانواده های یهودی و مسیحی از این دسته اند. اینان در جامعه اسلامی تظاهر به اسلام می کنند؛ ولی نسل های پی در پی آن ها در دین خود باقی می مانند و فرزندانشان از پدران و مادران شان نفاق را به ارث می برند و بر ضرر اسلام و مسلمانان فعالیت می کنند و نقشه می کشند. دسته دیگر کسانی هستند که در ابتدا صادقانه مسلمان شده اند؛ ولی پس از آن در دلهایشان شک راه پیدا کرده است؛ ولی به خاطر حفظ منافع و خطر های که از تظاهر به کفر احساس می کردند، نتوانستند کفر خودشان را آشکار نمایند. بر دسته اول می توان نفاق اصلی و بر دسته دوم نفاق عارضی را اطلاق کرد. 2-3. مراتب نفاق: نفاق دارای مراحل است. بالا ترین مرحله آن که نفاق اکبر نامیده می شود، نفاق در اصل دین است و با کفر ماهیت یکسان دارد. دارندة این نفاق، در حقیقت کافر است؛ ولی در ظاهر، در زمرة مسلمانان قرار دارد. معنای اصلی نفاق و منافق همین است و در قرآن کریم نیز به همین معنا به کار رفته است. مرحله پایین نفاق که می توان آن را نفاق اصغر نامید، معنایی نزدیک به فسق دارد فاسق به کسی اطلاق می گردد که احکام شریعت را قبول دارد و به آن اعتراف می کند، ولی التزام عملی در برابر آن ندارد و در عمل به آن پای بند نیست؛ برخی یا همه احکام شرعی را در رفتار خود نقض میکند. فسق، عام تر از کفر است و در مورد ارتکاب گناه _ چه گناه کم باشد یا زیاد- به کار می رود؛ ولی بیشتر در بارة کسی به کار میرود که گناه زیاد را مرتکب می گردد. دارندگان نفاق اصغر، کافر و خارج از اسلام نیست؛ کسانی هستند که فروع دین و حدود شریعت را رعایت نمی کنند؛ ولی در میان مردم به صورت ریا کارانه به تقوا و عمل نیکو تظاهر می کنند، تا مورد اعتماد، تعظیم و تکریم دیگران قرار بگیرند. وجه مشترک هردو نفاق (نفاق اصغر و نفاق اکبر)، دوچهره بودن و اعمال ریاکارانه است. 3-3. خطر منافقان در سخن رسول خدا: پیامبر اکرم (ص) نسبت به خیانتها، کارشکنیها و نقشههای خطرناک منافقان که همیشه در میان جامعه اسلامی وجود دارند، به صورت جدی در مورد امت خود و جامعه اسلامی احساس خطر می کرد و نسبت به آنها هشدار میداد. آن حضرت در درحدیثی، مسلمانان را به اهمیت و بزرگی خطر آنان چنین توجه می دهد: (اِنّی لا أخاف علی أُمتی مؤمناً و لا مشرکاً؛ انماالمُؤمِن فیمنعه الله ایمانه و اماالمشرک فیخزیه الله بشرکه و لکن اخاف علیکم کلَّ منافقٍ عالم اللسان، یقول ما تعرفون و یفعل ما تنکرون.)(من نسبت به امت خود از مؤمن و مشرک نگرانی ندارم؛ چراکه ا فرد مؤمن را خدا به وسیله ایمانش از ضرر رسانیدن به امت منع می کند و فرد مشرک را به وسیله شرکش به خواری می کشاند [زیرا چهره و دشمنی اش میان همه شناخته شده است] ؛ ولی بر شما از هر منافق هراس دارم که خوش زبان و آگاه به سخن گفتن است؛ آن چه شما نیک می شمارید بر زبان جاری می کند و آن چه شما زشت می شمارید عمل میکند.) ب)شیوههای برخورد پیامبر(ص) با منافقان: موضع پیامبر (ص) در قبال پدیدة نفاق، موضع طبیبی بود که محیط پرورش و رشد میکروب را از هر جهت محدود و سپس منافذ ادامة حیات آن را مسدود میکند، تا میکروبها امکان هر گونه نشاط و فعالیت خود را از دست بدهند. رسول خدا (ص) با پدیدة نفاق از آغاز پیدایش آن به عنوان یک پدیدة اجتماعی و روانی برخورد کرد و از برخورد سیاسی رسمی با آن پرهیز نمود؛ لذا برای رفع این مشکل از ابزارها و امکانات روانی و اجتماعی بهره گرفت. به همین جهت، رفتار آن حضرت در برابر منافقان عمدتاً عناوینی اخلاقی به خود می گیرد، تا سیاسی. مدارا که یک رفتار اخلاقی است، اصلی ترین الگوی رفتاری پیامبر (ص) در برابر منافقان به شمار می آید. در ضمن، پیامبر در برخورد با منافقان، تدابیری اندیشد و به گونهای رفتار میکرد که نتیجة آن، انزوایی اجتماعی منافقان و مصونیت بخشی به جامعه اسلامی از تأثیر گذاری منفی آنان بود و گاهی نیز به جهت جلوگیری از فتنه انگیزی آنان به اِعمال خشونت دست می زد؛ البته، هیچ گاه به قتل آنان اقدام نکرد. این پژوهش، امور مذکور را -به توفیق الهی- با ذکر شواهد تاریخی بیان خواهد کرد. 1. مدارا با منافقان مدارا به عنوان یک اصل، در تمام دورة هجرت که رسول خدا (ص)با منافقان گرفتار بود، مورد توجه ایشان قرار داشت. با وجود تحریکات فراوانِ منافقان، آن حضرت در برابر آنان، سیاست مدارا را در پیش گرفت و در عین کنترل اوضاع بر آنان سخت گیری و اعمال خشونت نمی کرد. مرحوم طبرسی در تفسیر آیة(یا ایها الّنبی جاهد الکفار و المنافقین) می نویسد که جهاد با کفار به صورت جنگ و کشتن است و جهاد با منافقان، گفتن سخنانی که آنان را از کار های زشت باز دارند، نه جنگ کردن با آنان؛ البته در این صورت نیز صَرف تلاش و جهاد صدق میکند. ازامام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: (إنّ رسول الله لمَاَ یقاتل منافقاً قط، انّما کان یتألّفهم؛ رسول خدا(ص) هیچ گاه به قتل منافقان اقدام نکرد؛ همیشه به آنان مهربانی و الفت مینمود). نمونه های تاریخی ذیل، به صورت آشکار بر مدارای آن حضرت با منافقان دلالت دارد. 1/1. نادیده گرفتنِ آزار منافقان بعد از شکست پیامبر (ص) و مسلمانان در جنگ احد، یهودیان سخنان زشت و آزار دهنده بر زبان آوردند و گفتند: همانا محمد (ص)، به دنبال ملک و پادشاهی است که این چنین شکست خورده است و گرنه هیچ پیامبری این گونه شکست نخورده است! منافقان هم به یاران پیامبر میگفتند: آن افرادی که کشته شده اند، اگر پیش ما می ماندند، کشته نمی شدند. آنان با این سخنان، اصحاب رسول خدا (ص) را دچار تردید میکردند و آنها را تشویق به جدا شدن از آن حضرت مینمودند. عمر در گوشه و کنار، این سخنان را شنید، لذا نزد رسول اکرم(ص) رفت تا از او برای کشتن یهودیان و منافقانی که این سخنان را گفته بودند اجازه بگیرد. اما رسول خدا (ص) فرمود: ای عمر، همانا خداوند دینش را آشکار و رسولش را عزیز و حفظ می کند واز آن جا که یهودیان در ذمة ما هستند اجازة قتلشان را نمی دهم. عمر گفت: در بارة منافقان چه می فرمایید؟ آن حضرت فرمود: آیا آنان شهادت نمی دهند که (لا اله الاّلله و محمد رسول الله)؟ گفت:چرا؛ ولی این را به خاطر ترس از شمشیر می گویند و حالا نیت های پلید خویش را آشکار کرده اند و خداوند پلیدی وجود آنها را ظاهر کرده است. رسول خدا (ص) فرمود: از کشتن کسی که می گوید: (لا اله الاّ لله و محمد رسول الله) نهی شده ام. ای پسر خطاب، قریشیان دیگر این گونه بر ما غلبه نخواهند کرد تا مکه را فتح کنیم. نمونة دیگر اینکه رسول خدا(ص) در رفتن به سوی احد گفت: کیست که ما را از راه نزدیکتری به احد برساند که با قریش روبرو نشویم؟ ابو خیثمة گفت: من بچنین راهی آشنا هستم. سپس جلو آمده و آن حضرت را از طرف مزارع بنی حارثه بسوی أحد راهنمایی کرد. در این راه از زمینی گذشتند که متعلق به مردی منافق، بنام مربع بن قیظی بود که از دو چشم نابینا شده بود. این مرد پست همین که دانست رسول خدا (ص) با سپاه مسلمانان از میان زمینهای او میگذرند، پیش آمد و مشتی خاک برداشت و به روی آنها پاشیده و گفت: اگر تو پیغمبر خدا هستی من اجازه نمیدهم از وسط زمین من بگذری سپس مشت دیگری از خاک برداشت و گفت: ای محمد (ص) بخدا اگر میدانستم این خاکها بهصورت شخصی غیر از تو نمیریزد آنرا بصورتت میزدم! أصحاب جلو رفتند تا او را بخاطر این جسارت بکشند، ولی رسول خدا (ص) مانع شده فرمود: این مرد چنانچه از دیدگان او نابینا است دلش نیز کور است. با این حال، یکی از مسلمانان که پیش از دیگران خود را باو رسانده بود پیش از آن که رسول خدا از آزار او جلوگیری کند خود را باو رسانید و با کمانی که در دست داشت سرش را بشکست. 2/1. پذیرش عذر خواهی منافقان غزوه تبوک از جهاتی یک آزمایش بزرگ برای مسلمانان و زمینه آشکار کردن منویات درونی آنان بود؛ زیرا این غزوه در فصل بسیار گرم، دارای راهی بسیار طولانی و مشقات فراوان و درست در زمان رسیدن محصولات بود؛ وقتی بود که مردم علاقمند بودند زیر سایه درختان شان بنشینند استراحت کنند واز میوه ها بهره ببرند. مشکل سفر تا آن جا بود که آن را به حق، جیش العسره نامیدند. زمانی که بسیج عمومی اعلام شد، اعتراض برخی مسلمانانِ که ایمان ضعیف داشتند آغاز گردید. در آن میان، منافقان که در آن وقت بیشتر از هر زمان دیگر بودند، فعال شدند. بهانهجویان برای رفع مسئولیت از خویش، انواع بهانه ها را مطرح کردند و کوشیدند تا به نحوی از رسول خدا(ص) اجازه ماندن در مدینه را بگیرند. تعدادی از آنان بر یک دیگر می گفتند: در این فصل گرما به سوی تبوک حرکت نکنید؛ بدین صورت می خواستند رسول خدا (ص) را بترساند و مردم را نسبت به جهاد بی میل گرداند. قرآن کریم در سوره توبه به بیان این تلاشها پرداخته و به تفصیل از گروه های که همدلی با پیامبر داشته یا در صددد یافتن بهانه و راه گریز برای خلاصی از مسئو لیت این سفر بودند سخن گفته است. درآیات 38-42 روحیه حاکم بر مسلمانان را در این دوره که اواخر عمر پیامبر(ص) بود توضیح میدهد و بیان می کند که رسول خدا(ص) چگونه از روی دل سوزی و مدارا به آنان، اجازه ماندن در مدینه را به آن ها می داد. خداوند آن حضرت را به خاطر این کار، چنین مورد خطاب قرار داد: (خدایت عفو کند! چرا پیش از این که راست گویان و دروغ گویان را بشناسی، به آن ها اجازه[ماندن در مدینه را] دادی؟ آن ها که به خدا و روز جزا ایمان دارند، هیچگاه برای ترک جهاد با اموال و جانهایشان از تو اجازه نمی گیرند؛ و خداوند پرهیز گاران را می شناسد. تنها کسانی از تو اجازه می گیرند که به خدا و روز جزا ایمان ندارند،و دلهایشان با شک و تردید آمیخته است؛ آنها در دردید خود سرگردانند. نمونه دیگر اینکه در همین زمان (حرکت به سوی تبوک)، گروهی از منافقان که ودیعه بن ثابت از آن جمله بود، به پیامبر (ص) اشاره می کردند و به مسلمانان چنین القا می کردند که آیا جنگ با رومیان، همانند جنگ با اعراب است؟ سوگند به خدا، رومیان به زودی ما و شما را به بند خواهند کشیدند. پیامبر (ص) به محض آگاهی از موضوع، عمار یاسر را به سوی آنها فرستاد و به او فرمود: ای عماّر، اینان را دریاب که هلاک شدند و برو در بارة آن چه گفتهاند تحقیق کن. اگرگفتههای خود را انکار کردند، به آنان بگو شما چنین و چنان گفتهاید. عمار نزد آنان رفت، وقتی در بارة گفتههایشان تحقیق کرد، آنها دانستند که موضوع به اطلاع رسول خدا (ص) رسیده است. نزد پیامبر (ص) آمدند و به خاطر گفته هایشان عذر خواهی کردند. در این زمان، در حالی که رسول خدا (ص) سوار شتر بود، ودیعه نوار تنگ پالان شتر آن حضرت را در دست داشت گفت: ای رسول خدا (ص) ما داشتیم بازی و شوخی می کردیم و آن چه می گفتیم جدی نبود. آنان مورد عفو پیامبر (ص) قرار گرفتند. آیه شریفة زیر در این باره نازل گردید. (و لئن سألتهم لیقولن انما کنّا نخوض و نلعب قل أ بالله وآیاته و رسوله کنتم تستهزءون؛ و اگر از آن ها بپرسی (که چرا این سخنان را می گفتید؟) می گویند ما بازی و شوخی می کردیم. بگو: آیا خدا، آیات او و پیامبرش ر ا مسخره می کردید؟! 3/1. مدارا در عین برخورد مدبرانه با تحریکات منافقان پس از پایان جنگ بنی مصطلق، بر سر بر داشتن آب، میان سنان بن وبر و جهجاه بن مسعود در گیری پیش آمد. سنان انصار را صدا زد و جهجاه نیز مهاجران را. گروهی از مهاجران و انصار سلاح به دست، گرد آمدند. پیامبر خدا فرمود: (این استغاثة جاهلی چیست؟ مسلمان تنها باید به برادر مظلومش کمک کند.) پس از آرام گرفتن آنان، عبدالله بن ابی در گوشهای با گروهی از منافقان می گفت: شما مردم، خودتان به خودتان چنین کردید؛ روز نخست، اینان (مهاجران) را به دیارتان راه دادید و آن ها را در زندگی تان سهیم کردید؛ در نتیجه، تعداد شما کم شد و شمار آنان فزونی یافت. اکنون نیز اگر حمایتشان نکنید، به سرزمین خودشان خواهند رفت. من وقتی که در مدینه وارد شوم، عزیزان (انصار) را بر آن می دارم تا ذلیلان (مهاجران) را از شهر بیرون کنند. زید بن ارقم که هنوز بالغ نشده بود، در جمع آنان حاضر بود و گفتههای عبدالله بن ابی را به رسول خدا (ص) رساند. وقتی که آن حضرت این سخنان را شنید، رنگ چهرهاش از نارا حتی تغییر کرد. سپس خطاب به زید بن ارقم گفت: جوان! شاید تو از او ناراحت بودی و چنین سخنی را به او نسبت می دهی؟ جواب داد: نه به خدا قسم، من این سخن را از او شنیدم. پیامبر (ص) فرمود: شاید اشتباه شنیدی؟ گفت نه ای پیامبر خدا. آن حضرت گفت شاید امر بر تو اشتباه شده است؟ گفت نه قسم به خدا، من خودم از او چنین سخنی را شنیدم. این گفته، در جمع سپاه منتشر شد و عبدالله بن ابی نزد پیامبر(ص) آمد و قسم خورد که چنین مطلبی نگفته است. برخی آمد که اجازة کشتن ابن ابی را بگیرد؛ ولی رسول خدا (ص) اجازه نداد و فرمود: مردم خواهند گفت که محمد یاران خود را میکشد. در طول راه سخن مردم، در بارة این واقعه بود و پیامبر (ص) برای این که لشکر را از سخن گفتن در این باره باز دارد، به سرعت از مریسع راه افتاد. صبح تا به شب و شب را تاصبح، تا آن زمان که خورشید مانع راه رفتن شد، هم چنان لشکر را راه برد. زمانی که توقف کردند، هنوز پای اصحاب به زمین نرسیده به خواب رفتند. در راه بازگشت راه مدینه بود که سورة (منافقون) بر رسول خدا (ص) نازل شد. تا آن زمان که سخن زید بن ارقم مورد تردید بود، پس از نزول وحی، حضرت به زید فرمود، ای نوجوان خدا خبر تو را تأیید کرد. 2. بیان حقیقت در برابر شایعه پراگنی منافقان رسول خدا (ص) در ضمن این که با منافقان مدارا میکرد، در برابر شایعه پراکنیهای آنان، حقیقت را بیان میداشت و بدین صورت، هم باورها و اندیشه افراد جامعه را از خطر انحراف مصون میداشت و هم به شایعه پراگنی منافقان پایان میداد. در یکی از منازلِ رفتن به سوی تبوک، شتر رسول خدا که نامش (قصواء) بود گم شد. زید بن لُصیت قینقاعی که از منافقان بود گفت: آیا محمد (ص) گمان میکند که پیام آور الهی است و از آسمان برای شما خبر می دهد، در حالی که نمی داند شترش کجاست؟ اندکی بعد، رسول خدا (ص) فرمود: (یکی از منافقان چنین گفته است. آن چه من می دانم همان است که خداوند به من تعلیم داده است؛ لکن حالا شتر من در فلان شعب است و افسارش بر درختی، در آن جا مانده است. بروید و او را بیاورید.) اصحاب رفتند و اورا همان جا یافتند و آ وردند. نمونة دیگر این که هنگامی که رسول خدا (ص) خواست از مدینه به سوی تبوک حرکت کند علی بن ابی طالب را برای سرپرستیخانوادة خویش در مدینه گذاشت و به او دستور داد نزد آنها بماند. منافقین در این باره شایعه پراکنی کرده و گفتند این که پیغمبر علی را همراه خود نبرد بخاطر این بود که بودن علی را بر خود سنگین میدانست و خواست خود را از او آسوده کند. علی (ع) که این سخن را شنید اسلحه خود را برداشته و به دنبال آن حضرت حرکت کرد تا در (جرف) خود را برسول خدا (ص) رسانید و بدان جناب گفت: ای رسول خدا (ص) منافقین پندارند که چون بودن من در این سفر بر شما گران بوده مرا در مدینه گذاردهای؟ رسول خدا (ص) فرمود: دروغ گفتهاند و من تو را برای رسیدگی به کارهای خود و آن چه در مدینه به جای نهادم گذاشتهام؛ پس بهسوی شهر برگرد و در خانوادة من و خانواده خود جانشین من باش (سرپرستی ایشان را به عهده بگیر). آیا خوشنود نیستی ای علی که مقام تو نسبت به من مقام هارون نسبت به موسی باشد؛ جز این که پس از من پیغمبری نیست؟ علی (ع) که این سخنان را از رسول خدا (ص) شنید به مدینه باز گشت و پیغمبر اسلام نیز به راه خود ادامه داد. ابن اسحاق این حدیث را به سند خود از سعد بن ابی وقاص نقل کرده که او گفت: من خود شنیدم که رسول خدا (ص)این سخن را به علی (ع) فرمود. 3. منزوی کردن منافقان مدارا و گذشت پیامبر(ص) در برخورد با منافقان بدان جهت بود، که آنان در ظاهر مسلمان بودند؛ ولی پیامبر (ص) توجه داشت که اینها در وجود خودشان کفر پنهان دارند و به خاطر حفظ جان و مال شان، یا به خاطر ضربه زدن به مسلمانان تظاهر به اسلام می کنند. به همین جهت تدابیری اندیشید که اینان نتوانند به اهداف شوم خودشان دست یابند. یکی از بهترین راه ها برای این منظور، در انزوا قرار دادن آنان بود که رسول خدا (ص) به شیوه های مختلف این هدف را دنبال کرد. 1/3. معرفی هویت منافقان نمونه اول: منافقان در عین حال که با یک دیگر به صورت پنهانی سخن می گفتند، هراس از آن داشتند که آیاتی در باره آنان نازل شده و سبب شرمندگی آنان گردد. برخی از آنان در عقبهای در میانه راه تبوک، در انتظار فرصتی بودند، تا در راه بازگشت رسول خدا (ص) آن حضرت را به فتک بکُشند. جبرئیل، رسول خدا (ص) را از تصمیم آنان آگاه کرد. آن حضرت کسانی را فرستاد تا آنان را از آن جا پراکنده کنند. حذیفه که در کنار رسول خدا (ص) بود، تعدادی را شناخت و آن حضرت دیگران را نیز به او معرفی کرد. حذیفه پرسید: آیا آنان را به قتل نمی رسانی؟ رسول خدا (ص) فرمود: (نمی خواهم عرب بگویند، چون محمد به کمک اصحابش پیروزی یافت، به کشتن آنها پرداخت.) طبرسی افزوده است که از امام باقر (ع) نیز همین روایت نقل شده، جز آن که در آن آمده است که آنان در سپاه خود از کشتن رسول خدا (ص) سخن میگفتند. نمونه دوم: هنگامی که قلعة طایف در محاصره پیامبر (ص) بود، عْیینه تصمیم گرفت که از آن حضرت اجازه بگیرد تا او هم بتواند همانند برخی دیگر، برای عدهای امان بگیرد. به همین منظور خدمت رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد: ای رسول خدا (ص) اجازه بدهید که به قلعه طایف بروم و با آن ها صحبت کنم. رسول خدا (ص) اجازه داد. وی به قلعه نزدیک شد و گفت: اگر به قلعه نزدیک شوم در امان هستم؟ گفتند: بله، نزدیک بیا و داخل شو. او وارد قلعه شد و به آنها گفت: پدر و مادرم قربانتان! به خدا سوگند که ایستادگی و مقاومت شما سبب خرسندی من شده است؛ به خدا سوگند که در عرب کسی همانند شما وجود ندارد؛ به خدا سوگند که محمد (ص) تاکنون با افرادی چون شما درگیر نشده وحالا از توقف زیاد خسته گردیده است. شما در قلعههای خود بمانید که بسیار محکم و اسلحه های شما بسیار زیاد است؛ آب شما از داخل قلعه تأمین میشود و از قطع آن بیمی ندارید. پس از آن که او بازگشت، رسول خدا(ص) از او پرسید: به آنها چه گفتی؟ اوگفت: تا توانستم آن ها را ترساندم و گفتم: همانا محمد (ص) در پای قلعههای دیگر نیز فرود آمده و آنها را که دارای افراد و سلاح های بیشتری بودهاند محاصره کرده است. به خدا سوگند که محمد (ص) از شما دست بر نمی دارد تا زیر فرمان او در آیید یا از او امان بخواهید و تا جایی که توانستم آن هارا ترساندم و خوار کردم. پس از آن که سخن او تمام شد، رسول خدا (ص) فرمود: دروغ می گویی! تو این و آن را به آن ها گفتی و همة آن چه که او به آنها گفته بود بازگو کرد. ابوبکر گفت: وای برتو ای عیینه! تو دائما در باطل به سر میبری؛ در روز بنی نضیر و بنی قریظه و خیبر از تو چه کشیدیم! افراد را علیه ما بر میانگیزی؛ در حالی که به گمان خود مسلمان شدهای، با شمشیرت با ما میجنگی و دشمن را علیه ما تشویق می کنی! عیینه گفت: ای ابوبکر، دیگر چنین کاری نخواهم کرد و به درگاه خدا توبه می کنم. عمر به پیامبر اکرم (ص) عرض کرد: ای رسول خدا (ص)، اجازه بدهید تا گردنش را بزنم! آن حضرت فرمود: اگر چنین کنی مردم می گویند که من اصحاب خودم را به قتل می رسانم. 2/3.لعن منافقان در مسیر بازگشت پیامبر(ص) از تبوک به سوی مدینه، در صحرای مشفق آب کمی بود که از سنگی بیرون می آمد و تنها دو یا سه نفر را می توانست سیراب کند. پیامبر دستور داد که هر کس به این آب زود تر رسید از آن نیاشامد تا این که ما هم بیاییم. تعدادی از منافقان، خود شان را زودتر از دیگران به آب رسانیدند و آن مقدار آبی که در آن بود بر داشتند. زمانی که رسول خدا آمد و در آن جا ایستاد، آبی در آن ندید، فرمود: چه کسی به این آب زودتر رسید؟ جواب دادند که فلان وفلان. پیامبر (ص) فرمود: آیا من نهی نکرده بودم که از آن کسی نیا شامد تا این که ما برسیم. سپس رسول خدا آنها را لعن و نفرین کرد؛ بعد از آن دست خود را زیر آن سنگ که آب از آن جریان داشت گذاشت تا مقداری آب در دستش جمع شد.؛ آن را به دست خود مالید و دعا کرد. ناگاه صدای همانندی صاعقه از سنگ بلند شد و شکافته گردید و آب بسیاری از آن جاری شد؛ به طوری که تمام اصحاب از آن سیراب شدند و آن چه لازم داشتند با خود برداشتند. سپس رسول خدا (ص) فرمود: اگر شما زنده باشید یا از شما کسی زنده بماند، خواهد شنید که این آب اطراف خود را سر سبز و خرم کرده است. 3/3. بی اعتنایی به منافقان و تحقیر آنان وقتی که سپاه اسلام در احد رسیدند و نماز صبح را در آن جا خواندند، به دستور رسول خدا (ص) راهی را انتخاب کردند تا به مشرکین برنخورده و به دامنه احد برسند. در این زمان عبدالله بن ابی با سیصد تن از همراهان منافق خود راه بازگشت را در پیش گرفتند. رسول خدا(ص) در این وضعیت حساس که نیاز شدید به سپاهی بیشتر بود، از روی بی اعتنایی حتی به پشت سرخود نیز نگاه نکرد. بدین ترتیب، از هزار نفری که همراه آن حضرت بودند، هفتصد نفر باقی ماندند. عبدالله بن ابی برای توجیه بازگشت خود می گفت: ما تعهد دفاع از او را در داخل شهر خود بر عهده گرفته بودیم نه در خارج از شهر؛ به علاوه از او خواستیم تا در داخل شهر بماند و بجنگد؛ رأی مارا نپذیرفت و تسلیم خواست بچه ها شد. همانند این رفتار و بی اعتنایی از پیامبر(ص) در مورد مشرکان نیز نقل شده است: زمانی که رسول خدا(ص) در حال رفتن به سوی بدر بود، دو نفر از مدنی های مشرک را دید که وی را همراهی می کنند. حضرت سئوال کردند که برای چه همراه آنان آمده اند؟ گفتند: تو فرزند خواهر ما -که از بنی نجار بود- و هم در جوار ما هستی؛ و ما همراه قوم خویش به قصد غنیمت می آییم. رسول خدا (ص) فرمود: (لا یخرجن معنا رجلٌ لیس علی دیننا.) (کسی که بر دین ما نیست، نباید مارا همراهی کند.) آنان از شجاعت خود سخن گفتند؛ اما رسول خدا(ص) نپذیرفت تا در نهایت یکی از آنان به نام خبیب بن یساف مسلمان شد و دیگری به نام قیس بن محرث باز گشت، گرچه بعدها مسلمان شد و در اُحد به شهادت رسید. 4/3. عدم واگذاری پست های حساس به منافقان، پیامبر اکرم (ص) خلق کریم خود را از هیچ کس، حتّی از منافقان دریغ نمی داشت؛ ولی نسبت به آنها روش احتیاط آمیز داشت و آنها را در کارهای حساس دخالت نمی داد. تا رسول اکرم (ص) زنده بود، اموی های ضعیف الایمان، مؤلفة القلوب و منافقان جای پای پیدا نکردند؛ ولی متأسفانه بعد از پیامبر اکرم (ص) به تدریج پستهای حساس را اشغال کردند، مخصوصاً در زمان عثمان. 4.اعمال خشونت در برابر منافقان،با آن که منافقان آزادی زیادی داشتند، حتی می توانستند سخنان کفر آمیز بر زبان بیاورند و نسبت به پیامبر اکرم (ص) سخنان نا روا بگویند، ولی هرگاه رسول خدا (ص) احساس می کرد که این ها هستة نفاق تشکیل داده اند و به صورت سازمان یافته در مقابل مسلمانان فعالیت کرده و کار شکنی می کنند، در برابر آن ها می ایستاد و از فتنه انگیزی آنان جلوگیری می کرد. نمونه اول: زمانی که رسول خدا (ص) عازم تبوک بود، بنی غنم بن عوف از روی نفاق و حسادت، مسجدی در نزدیکی مسجد قبا درست کردند و خدمت رسول خدا (ص) آمدند و گفتند: ای رسول خدا(ص) ما در شب های بارانی و زمستانی و به جهت کار و نیازی که پیش می آید مسجدی ساختیم و دوست داریم که آن جا بیایی و برای ما (جهت افتتاح آن) نماز بخوانی. رسول خدا(ص) که آماده حرکت به سوی تبوک بود، فرمود: ( هر زمان – به خواست الهی- برگشتیم، می آییم و برای شما در آن مسجد نماز می خوانیم.) اماپس از آن، خداوند آن حضرت را از انگیزههای آنان آگاه ساخت. و در آیاتی، پیامبر(ص) را از نماز خواندن در این مسجد که نامش را مسجد ضرار گذاشت، نهی کرد: (لا تقم فیه أبداً لَمسجدٌ أسّس علی التقوی منْ أوّل یومٍ أحق أن تقوم فیه، فیه رجال یحبّون أن یتطهرون والله یحب المطهّرین. أفمن أسّس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیٌر أم من أسس بنیانه علی شفا جرف هار فانْهار به فی نار جهنم والله لا یهدی القوم الظالمین. لا یزال بنیا نهم الذی بنوا ریبة فی قلوبهم إ لاّ أ ن تقطع قلوبهم والله علیم حکیم.)(هرگز در آن مسجد (به عبادت) نه ایست! آن مسجدی که از روز نخست بر پایه تقوا بنا شده شایسته تر است که در آن( به عبادت) بایستی؛ در آن مردانی هستند که دوست می دارند پاکیزه باشند و خداوند پاکیزگان را دوست دارد. آیا کسی که شالود آن را بر تقوا ی الهی و خشنودی او بنا کرده بهتر است یا کسی که اساس آن را بر کنار پرتگاه سستی بنا نموده که ناگهان در آتش دوزخ فرو می ریزد؟! و خداوند گروه ستمگران را هدایت نمی کند. این بنای را که آن هاساختنتد همواره به صورت یک وسیله شک و تردید در دلهای شان باقی می ماند، مگر آن که دلهای شان پاره پاره شود(بمیرند) و خداوند دانا و حکیم است.) به دنبال آن، پیامبر(ص) به برخی اصحاب خود دستور داد که به سوی این مسجدی که اهل آن ظالم است بروند و آن را خراب کنند، یا آتش بزنند. ابن اسحاق می گوید: پیش ار رفتن به سوی تبوک، خانة یک یهودی به نام سویلم که پایگاهی برای منافقان شده بود، به دستور رسول خدا به آتش کشیده شد. نمونه دوم: گروهی از منافقان در مسجد حاضر می شدند، به صحبت های مسلمانان گوش می دادند و سپس آنان را به استهزا می گرفتند؛ تا اینکه روزی در مسجد جمع شدند و حلقه وار دور هم نشستند و آهسته با همدیگر شروع به صحبت کردند. چشم رسول خدا (ص) به آنها افتاد وآنها را که بدان حال دید، دستور اخراج ایشان را از مسجد صادر فرمود؛ بدنبال این دستور، مسلمانان بر سر آنها ریخته و با وضع بدی آنان را از مسجد بیرون انداختند. به عنوان نمونه، ابو ایوب به سوی عمرو بن قیس که در زمان جاهلیت نگهبان بت قبیله بنی غنم بود، حمله کرد و پایش را گرفته کشان کشان از مسجد بیرون کرد. ابو ایوب پس از اینکه او را براند بهسراغ رافع بن ودیعه (یکی دیگر از منافقین) رفت و ردایش را بگردنش انداخته بکشید و با دست دیگری سیلی محکمی به صورتش زده از مسجد بیرون انداخت و به او گفت: ای منافق خبیث و پست! از همان راهی که به مسجد پیغمبر خدا (ص) آمدی باز گرد. بدین ترتیب، رسول خدا (ص) دستور اخراج منافقین را از مسجد صادر فرمود و از آن پس مسلمانان از شر و استهزای آنها آسوده شدند. نمونة سوم: أبو عفک یکی از افراد قبیله بنی عمرو بن عوف بود، زمانی که رسول خدا (ص) حارث بن صامت را کشت، نفاق درونی خود را ظاهر کرد و اشعاری در مذمت رسول خدا (ص) سرود. رسول خدا (ص) که آن اشعار اورا شنید فرمود: کیست که شر این خبیث را از من دور کند؟ سالم بن عمیر- یکی از افراد همان قبیله - که یکی از گریه کنندگان بود، بدنبال این کار رفت و ابو عفک را بقتل رسانید.به دنبال آن، عصما دختر مروان، زنی از قبیله بنی امیه بن زید (از اهل مدینه) بود که مردی از بنی خطمه او را بزنی گرفته بود؛ چون جریان قتل ابو عفک را شنید، منافق شد و درباره عیبجویی مسلمانان و دین مقدس اسلام اشعاری گفت. رسول خدا (ص) که آن اشعار را شنید فرمود: آیا کسی نیست که انتقام مرا از دختر مروان بگیرد؟ مردی از بنی خطمه که نامش عمیر بن عدی بود و در محضر رسول خدا (ص) نشسته بود این سخن را از رسول خدا (ص) شنید و چون شب فرا رسید به خانه آن زن رفت و او را بقتل رساند. چون صبح شد، نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: ای رسول خدا من آن زن را کشتم. حضرت فرمود: ای عمیر خدا و رسولش را یاری کردی. عمیر گفت: آیا کشتن او موجب گرفتاری من (بدست افراد بنی خطمه) نمیشود؟ حضرت فرمود: کسی درباره او نزاع نخواهد کرد. عمیر که این سخن را شنید، نزد بنی خطمه که اختلاف زیادی دربارة خون آن زن کرده بودند باز گشت. با اینکه آن زن، پنج پسر بزرگ داشت به آنها گفت: ای بنی خطمه دختر مروان را من کشته ام؛ اکنون هر کاری که میخواهید نسبت به من انجام دهید. این حرف سبب شد که اسلام در میان قبیله مزبور رونق بگیرد و افرادی از آن قبیله که مسلمان شده بودند و تا به آنروز اسلام خود را مخفی میداشتند، دین خود را آشکار کنند. افراد دیگری هم از آن قبیله، زمانی که شوکت اسلام را در آن روز مشاهده کردند، مسلمان شدند. بدین ترتیب خون آن زن نادیده گرفته شد و کسی جرئت نکرد خونخواهی اورا بکند ج) نتیجه از مجموع یافته های تاریخی این تحقیق در بارة شیوة برخورد پیامبر(ص) با منافقان، این مطلب به روشنی ثابت می گردد که آن حضرت همواره تا آن جا که ممکن بود با منافقان با مدارا و گذشت رفتار می کرد. این در حالی بود که پیامبر (ص) از کفر پنهان منافقان آگاه بود ؛ آیات قرآن در بسیاری از موارد نقاب از چهرة آنان بر می داشت و آنان را معرفی میکرد؛ خودشان نیز در شرایط مختلف، با کار شکنی ها و خیانت های که انجام میدادند، هویت خویش را آشکار می نمودند. پیامبر (ص)، بارها در پاسخ کسانی که پیش نهاد قتل منافقان را مطرح میکردند، می گفت: کسی که به یکتایی خدا و رسالت پیامبرش اعتراف کند از کشتنش نهی شده ام و دیگر این که مبادا عرب بگوید: محمد(ص) همین که به وسیله یاران خود به پیروزی رسید، حالا آنان را به قتل می رساند. البته، عفو و مدارای پیامبر(ص) موجب بی توجهی به جامعه اسلامی نمیشد. آن حضرت، هیچ گاه از این دشمنان داخلی غافل نبود و همیشه حرکتها، کار شکنی ها و شایعه های آنان را با دقت زیر نظر داشت؛ نقشه های آنان را خنثی می کرد و در مورد شایعه سازی های آنان، حقیقت مطلب را به آگاهی مسلمانان می رساند و گاهی نیز از خشونت بهره می گرفت؛ ولی به اندازه که هستة نفاق آنان از هم بپاشد و نقشه های شان عملی نگردد. هم چنین از این تحقیق، به دست میآید که مهمترین روش پیامبر(ص) برای جلوگیری از فتنه انگیزی منافقان و مصونیت بخشی به جامعه اسلامی، منزوی کردن و مطرود نمودن آنها در درون جامعه اسلامی بود. در نتیجة برخوردهای مدبرانة پیامبر (ص) و نزول آیاتی از قرآن کریم در معرفی هویت بود که حساسیت ها نسبت به منافقان برانگیخته شد و در نتیجه، موقعیت و تأثیر گذاری آنان در جامعة اسلامی به تدریج سقوط کرد. به عنوان نمونه، عبدالله بن اُبی که سرکرده منافقان و یکی از مشهور ترین آنان بود، بعد از آن قضیة که در بازگشت از جنگ بنی مصطلق پیش آمد، چنان عرصه بر او تنگ شد و احساسات بر ضد او تحریک شده بود که فرزند او نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: ای رسول خدا (ص)، اگر تصمیم داری که او را به قتل برسانی، مرا مأمور این کار کن تا سر او را برایت بیاورم؛ به خدا قسم که همه اوس و خزرج می دانند که من یکی از نیکوکارترین افراد نسبت به پدر خویش هستم؛ از همین جهت نیز می ترسم که اگر کسی دیگر را مأمور قتل وی کنی، تحمل این را نداشته باشم که قاتل پدرم را بنگرم و در نتیجه مؤمنی را در برابر کافری به قتل برسانم و داخل جهنم شوم. رسول خدا (ص) فرمود: تا زمانی که او در کنار ما است، با او رفیق و مهربان هستیم. اما مهمترین مطلب در این جواب این است که به هیچ وجه نباید نحوه برخورد پیامبر اکرم با منافقین را با نحوه برخورد دیگر ائمه به خصوص امیرالمومنین با منافقان مقایسه کرد چراکه شرائط زمانه این دو بزرگوار کاملا با هم متفاوت بوده و امیرالمومنین بر عکس پیامبر اکرم به شدت با منافقان برخورد کرده است که به علت طولانی نشدن جواب بررسی آن را به بعد موکول می کنیم.
سلام.آقای صادق شیرازی میگه پیامبر(ص) منافق نکشت پس ما چرا باید بکشیم؟یا وقتی مکه را فتح کرد به همه شهر گفت آزادین. من سخنرانی آقای پناهیان در پاسخش رو گوش کردم ولی قانع نشدم چون آقای پناهیان دلایل امام علی(ع) رو برای کشتن منافقین بیان کرد.سوال من به طور مشخص علت نکشتن منافقین و آزاد کردن مردم شهر به دست پیامبر اکرم است
سلام.آقای صادق شیرازی میگه پیامبر(ص) منافق نکشت پس ما چرا باید بکشیم؟یا وقتی مکه را فتح کرد به همه شهر گفت آزادین. من سخنرانی آقای پناهیان در پاسخش رو گوش کردم ولی قانع نشدم چون آقای پناهیان دلایل امام علی(ع) رو برای کشتن منافقین بیان کرد.سوال من به طور مشخص علت نکشتن منافقین و آزاد کردن مردم شهر به دست پیامبر اکرم است
پاسخ: بحث نحوه و چگونگی تعامل و برخورد پیامبر اکرم(ص) با منافقان از مباحث بسیار پیچیده و دقیقی است که برای رسیدن به جوابی روشن و کامل در رابطه با آن لازم است که به طور مفصل این موضوع بررسی و موشکافی شود لذا ما با ارائه مقاله ای به بررسی این موضوع می پردازیم:
پژوهش حاضر، در پاسخ به این پرسش است که رسول اکرم (ص) در برخورد با منافقان چه تدبیر و شیوة رفتاری را اتخاذ کرده است. بنا بر این، پس از توضیح مفاهیم کافر، فاسق، و منافق و تفکیک میان آن ها، به بررسی الگوهای رفتاری پیامبر در برابر منافقان پرداخته است. بر اساس یافته های این پژوهش، موضع اصلی پیامبر (ص) در برابر منافقان، عفو و مدارا بوده که به شکلهای گوناگون تجلی یافته است؛ ولی در مواقع ضرورت از خشونت نیز بهره گرفته است. منافقان که دشمنان داخلی حکومت و جامعة اسلامی بودند، پیامبر (ص) با آنها به عنوان یک پدیدة روانی و اجتماعی برخورد کرد و موضع سیاسی و نظامی در برابر آنان نگرفت. آن حضرت، تدابیری اندیشید که آنان در جامعه اسلامی منزوی و کم تأثیر شوند و در نتیجه، مسلمانان از خیانت ها و نیرنگ های آنان مصون بمانند.
مقدمه
در صدر اسلام منافقان بسیاری در مدینه، همراه پیامبر(ص) و میان اصحاب آن حضرت بودند. اینان برای نابودی اسلام نقشه ها کشیدند و ماجراها آفریدند. حضرت در زمان حیات خود از آنها دل پر غصه داشت و نسبت به آیندة امت اسلامی از آن ها نگران بود و در موردشان هشدار می داد. در باره این موضوع، پرسش های متعددی قابل طرح و بررسی است که هر کدام می تواند از جهتی با اهمیت و آموزنده باشد: تعداد منافقان چه مقدار بودند؟ آیا آنان در جامعه قابل شناسایی بودند و از چه ویژگی هایی برخوردار بودند؟ اهداف و اقدامات عملی منافقان چه بود؟ چه آسیب های را در جامعه اسلامی ایجاد کردند و...؟
آنچه بیشتر از همه برای ما اهمیت دارد، شیوة برخورد رسول خدا(ص) در برابر منافقان به عنوان اخلاق حکومتی و شیوة تدبیر سیاسی آن حضرت است که می تواند و باید الگوی رفتاری رهبران و دست اندرکاران حکومت اسلامی قراربگیرد. زیرا منافقان، دشمنان داخلی حکومت اسلامی بودند و بسیار مسألهساز. این پدیده که خطرهای زیادی را در پی داشت و ممکن بود سرنوشت حکومت اسلامی را به گونة دیگر رقم زند، تدبیر پیامبر (ص) موجب شد که بدون پرداختن به مبارزة رسمی با آنان، زمینة انقباض و انزوایشان فراهم گردد. در حقیقت، در تاریخ حکومتها، هیچ سیاست و برنامهای در خصوص مقابله با بحران های داخلی، همانند سیاست حکیمانه پیامبر (ص) در برخورد با پدیده نفاق و مهار آن سراغ نداریم؛ بنا بر این، برخورد رسول خدا (ص) در برابرآنان، علاوه بر جنبه دینی و اخلاقی، از جهت سیاسی نیز بسیار آموزنده است. پس، بسیار با اهمیت و آموزنده خواهد بود که یک بار صفحات زرین تاریخ زندگی رسول گرامی اسلام (ص) را با این هدف ورق بزنیم، تا ببینیم حضرتش با این کافران نقاب بر چهره چه شیوة رفتاری را در پیش گرفته بود.
بر این اساس، پرسش اصلی این پژوهش این است که شیوة رفتار پیامبر اکرم(ص) در برخورد با منافقان چگونه بود و چه الگوهای رفتاری را می توان از سیرة آن حضرت در این خصوص به دست آورد؟ این نکته لازم به یاد آوری است که در قرآن در بارة منافقان، آیاتی زیادی نازل شده است؛ آنان را معرفی کرده و از نیرنگهای آنان پرده برداشته است و گاهی نیز وظیفه پیامبر (ص) را در برابر آن ها تعیین کرده است. در این نوشتار آن چه مورد نظر ماست، بررسی وگرد آوری شواهد عینی و تاریخی در باره شیوة رفتار رسول خدا (ص) در برابر منافقان است. تلاش خواهیم کرد که از دادههای تاریخی به دست آمده در این باره، الگوهایی رفتاری رسول خدا (ص) را در برابر منافقان به دست آوریم. پیش از ورود به اصل مطلب، تعریف و توضیح واژه های سیره، منافق، کافر و فاسق لازم و مفید خواهد بود.
الف) مفاهیم اساسی
1. سیره: سیره در لغت به معنای راه و روش است. منظور ازسیرة یک فرد، شیوه و نوع رفتار او در میان مردم است. از سیره می توان به منطق عملی نیز تعبیر کرد که فرد در شرایط گوناگون بر اساس آن عمل می کند. یکی منطق و الگوی رفتاریش زور است و دیگری محبت و رأفت؛ یکی منطق دور اندیشی و تدبیر را در پیش می گیرد و دیگری منطق سرعت و تصمیم گیری فوری را؛ یکی بر اساس صداقت و درستی رفتار می کند و دیگری بر اساس نیرنگ و فریب. بر این اساس، سیره پیامبر(ص) به معنای سبک و روشی است که آن حضرت در عمل برای مقاصد خود به کار می برد. به عنوان مثال، پیامبر(ص) تبلیغ می کرد؛ روشی تبلیغی ایشان چه روشی بود؟ حضرت در عین حال که معارف اسلامی را برای مردم تبلیغ می کرد، یک رهبر سیاسی نیز بود؛ روش مدیریتی و رهبری ایشان چگونه بود؟ با مخالفان و موافقان چگونه رفتار میکرد؟ پیامبر(ص) به عنوان یک انسان، دارای خانواده و زندگی بود؛ با فرزندان و زنان خود چه نوع رفتاری داشت و....
سیرة وجود مقدس پیامبر اکرم (ص) و دیگر معصومین (ع) یکی از منابع مهم شناخت معارف دینی است که یک مسلمان می تواند از این راه بینش خود را اصلاح و تکمیل کند. ما موظفیم که از وجود پیامبر (ص) بهره ببریم هم در گفتار و هم در رفتار؛ یعنی هم سخنان حضرت برای ما راهنما و حجت است و هم کردارش.
(لَقدْ کان لکم فِی رسُولِ الله اُسْوةٌ حسنةٌ لمن کان یرجوا الله واْلیوم الآخر.) یقیناً برای شما در زندگی رسول خدا (ص) سرمشق نیکویی است؛ برای آنان که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند.ذکر این نکته لازم است، واژه سنّت که در مورد رسول خدا (ص) و دیگر معصومان به کار می رود نسبت به سیره معنای عام دارد. سنت که واژة فقهی است گفتار، رفتار و تأیید معصوم رفتار شخص دیگر را شامل می شود. 2. کافر: کفر به معنای پوشاندن چیزی است. به شب بدان جهت کافر گفته می شود که اشخاص را با تاریکی خود می پوشاند. کفر نعمت، پوشاندن آن با ترک شکر است. بزرگترین کفر، انکار وحدانیت خدا یا دین یا نبوت است. کفران بیشتر در مورد ترک شکر و کفر در مورد انکار دین به کار می رود. کافر در عرف دین به کسی گفته می شود که وحدانیت خدا یا نبوت یا شریعت یا هر سه را انکار کند.درمجمع البیان کفر را چنین تعریف کرده است: (کفر در شریعت، عبارت است از انکار آن چه خدا معرفت آن را واجب کرده است، همانند وحدانیت و عدل خدا و معرفت پیامبرش و آن چه را که حضرتش از ارکان دین آورده که هر کسی یکی از این ها را انکار کند کافر است.) 3. منافق: بدون تردید، فرد منافق از زمرة کافران است و بهرة از ایمان در قلب خود ندارد؛ ولی نقاب مسلمانی در چهره می کند و خود را مسلمان معرفی می نماید. منافق کسی است که کفرش را پنهان می کند و اظهار اسلام می نماید. او از روی نیرنگ، دروغ و فریب دادن مسلمان ها، ادعای ایمان می کند؛ در حالی که نسبت به همه یا برخی از ارکان ایمان در قلب خود کافر است. قرآن کریم، در موارد متعدد تصریح به کفر منافقان کرده است. در سورة بقره، آنان را چنین توصیف می کند: (و مِنَ النّاس منْ یقول آمنَّا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤمنین. یخادعون الله والذین آمنوا و ما یخدعون إلاّ انفسهم و ما یشعرون.) (گروهی از مردم کسانی هستند که می گویند: به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده ایم، حال آن که ایمان ندارند. می خواهند [با این کار] خدا و مؤمنان را فریب دهند؛ درحالی که جز خودشان را فریب نمی دهند؛ ولی نمی فهمند.) .
راغب اصفهانی در تعریف نفاق می نویسد: ( نفاق، وارد شدن در اسلام از یک طرف و بیرون رفتن از آن از طرف دیگر است.) منافق به معنایی مذکور، واژة است که در ادبیات اسلامی ایجاد شده و در میان عرب قبل از اسلام بدین معنا به کار نمی رفت. منافق از مادة نافقاء و النُفقه که لانة یربوع است گرفته شده است. یربوع خزندة است شبیه موش و شاید موش صحرایی یا راسو. معروف است، یربوع زمانی که برای خود در داخل زمین لانه درست می کند، برای آن دو راه یا بیشتر می گذارد. سوراخ یکی از این راهها را درسطح زمین با مقدار کمی از خاک می پوشاند و پنهان می نماید؛ زمانی که اضطرار پیش بیاید و اورا چیزی از یک طرف دنبال کند، راه دیگر را در پیش می گیرد و با سر خود کمی به آن لایه نازک از خاک می زند، خاک ها می ریزد و او از آن جا بیرون می آید و فرار می کند.
1-3. انواع نفاق: منافقان از لحاظ انگیزه و اهداف به چند قسمت میشوند:
1.کسانی که به جهت رسیدن به منافع و مصالح دنیایی به ظاهر مسلمان گردیدند؛ در زمانی که اسلام گسترش یافت و فتوحات زیاد شد، اینان به جهت این که از غنایم جنگی بهره ببرند مسلمان شدند.
2.برخی به جهت ترس برجان، مال و دیگر منافع دنیایی شان مسلمان شدند. عبدالله بن ابی سرکردة منافقان مدینه، نمونة آشکار این گونه نفاق است.
3.برخی دیگر از منافقان، برای این که به اسلام و مسلمانان آسیب برساند، چهرة مسلمانی به خود گرفتند. عبدالله بن سبأ از یهودیان یمن، مشهور به ابن سوداء از این جمله است.
4.منافقانی که انتساب به اسلام را به ارث بردهاند و از زمرة مسلمانان به شمار میآیند، ولی در حقیقت، خودشان ایمان ندارند و تنها به جهت انگیزههای قومی، ملی و خانوادگی، این نسبت را حفظ میکنند. این معنا از نفاق، در عصر حاضر مصادیق بیشتری دارد.
از یک لحاظ دیگر، منافقان را می توان به دو دسته تقسیم کرد: تعدادی از منافقان، کسانی هستند که نفاق را از خانواده و والدین خود شان به ارث برده اند؛ برخی از خانواده های یهودی و مسیحی از این دسته اند. اینان در جامعه اسلامی تظاهر به اسلام می کنند؛ ولی نسل های پی در پی آن ها در دین خود باقی می مانند و فرزندانشان از پدران و مادران شان نفاق را به ارث می برند و بر ضرر اسلام و مسلمانان فعالیت می کنند و نقشه می کشند. دسته دیگر کسانی هستند که در ابتدا صادقانه مسلمان شده اند؛ ولی پس از آن در دلهایشان شک راه پیدا کرده است؛ ولی به خاطر حفظ منافع و خطر های که از تظاهر به کفر احساس می کردند، نتوانستند کفر خودشان را آشکار نمایند. بر دسته اول می توان نفاق اصلی و بر دسته دوم نفاق عارضی را اطلاق کرد.
2-3. مراتب نفاق: نفاق دارای مراحل است. بالا ترین مرحله آن که نفاق اکبر نامیده می شود، نفاق در اصل دین است و با کفر ماهیت یکسان دارد. دارندة این نفاق، در حقیقت کافر است؛ ولی در ظاهر، در زمرة مسلمانان قرار دارد. معنای اصلی نفاق و منافق همین است و در قرآن کریم نیز به همین معنا به کار رفته است.
مرحله پایین نفاق که می توان آن را نفاق اصغر نامید، معنایی نزدیک به فسق دارد
فاسق به کسی اطلاق می گردد که احکام شریعت را قبول دارد و به آن اعتراف می کند، ولی التزام عملی در برابر آن ندارد و در عمل به آن پای بند نیست؛ برخی یا همه احکام شرعی را در رفتار خود نقض میکند. فسق، عام تر از کفر است و در مورد ارتکاب گناه _ چه گناه کم باشد یا زیاد- به کار می رود؛ ولی بیشتر در بارة کسی به کار میرود که گناه زیاد را مرتکب می گردد.
دارندگان نفاق اصغر، کافر و خارج از اسلام نیست؛ کسانی هستند که فروع دین و حدود شریعت را رعایت نمی کنند؛ ولی در میان مردم به صورت ریا کارانه به تقوا و عمل نیکو تظاهر می کنند، تا مورد اعتماد، تعظیم و تکریم دیگران قرار بگیرند. وجه مشترک هردو نفاق (نفاق اصغر و نفاق اکبر)، دوچهره بودن و اعمال ریاکارانه است.
3-3. خطر منافقان در سخن رسول خدا: پیامبر اکرم (ص) نسبت به خیانتها، کارشکنیها و نقشههای خطرناک منافقان که همیشه در میان جامعه اسلامی وجود دارند، به صورت جدی در مورد امت خود و جامعه اسلامی احساس خطر می کرد و نسبت به آنها هشدار میداد. آن حضرت در درحدیثی، مسلمانان را به اهمیت و بزرگی خطر آنان چنین توجه می دهد:
(اِنّی لا أخاف علی أُمتی مؤمناً و لا مشرکاً؛ انماالمُؤمِن فیمنعه الله ایمانه و اماالمشرک فیخزیه الله بشرکه و لکن اخاف علیکم کلَّ منافقٍ عالم اللسان، یقول ما تعرفون و یفعل ما تنکرون.)(من نسبت به امت خود از مؤمن و مشرک نگرانی ندارم؛ چراکه ا فرد مؤمن را خدا به وسیله ایمانش از ضرر رسانیدن به امت منع می کند و فرد مشرک را به وسیله شرکش به خواری می کشاند [زیرا چهره و دشمنی اش میان همه شناخته شده است] ؛ ولی بر شما از هر منافق هراس دارم که خوش زبان و آگاه به سخن گفتن است؛ آن چه شما نیک می شمارید بر زبان جاری می کند و آن چه شما زشت می شمارید عمل میکند.)
ب)شیوههای برخورد پیامبر(ص) با منافقان: موضع پیامبر (ص) در قبال پدیدة نفاق، موضع طبیبی بود که محیط پرورش و رشد میکروب را از هر جهت محدود و سپس منافذ ادامة حیات آن را مسدود میکند، تا میکروبها امکان هر گونه نشاط و فعالیت خود را از دست بدهند. رسول خدا (ص) با پدیدة نفاق از آغاز پیدایش آن به عنوان یک پدیدة اجتماعی و روانی برخورد کرد و از برخورد سیاسی رسمی با آن پرهیز نمود؛ لذا برای رفع این مشکل از ابزارها و امکانات روانی و اجتماعی بهره گرفت. به همین جهت، رفتار آن حضرت در برابر منافقان عمدتاً عناوینی اخلاقی به خود می گیرد، تا سیاسی. مدارا که یک رفتار اخلاقی است، اصلی ترین الگوی رفتاری پیامبر (ص) در برابر منافقان به شمار می آید. در ضمن، پیامبر در برخورد با منافقان، تدابیری اندیشد و به گونهای رفتار میکرد که نتیجة آن، انزوایی اجتماعی منافقان و مصونیت بخشی به جامعه اسلامی از تأثیر گذاری منفی آنان بود و گاهی نیز به جهت جلوگیری از فتنه انگیزی آنان به اِعمال خشونت دست می زد؛ البته، هیچ گاه به قتل آنان اقدام نکرد. این پژوهش، امور مذکور را -به توفیق الهی- با ذکر شواهد تاریخی بیان خواهد کرد.
1. مدارا با منافقان
مدارا به عنوان یک اصل، در تمام دورة هجرت که رسول خدا
(ص)با منافقان گرفتار بود، مورد توجه ایشان قرار داشت. با وجود تحریکات فراوانِ منافقان، آن حضرت در برابر آنان، سیاست مدارا را در پیش گرفت و در عین کنترل اوضاع بر آنان سخت گیری و اعمال خشونت نمی کرد.
مرحوم طبرسی در تفسیر آیة(یا ایها الّنبی جاهد الکفار و المنافقین) می نویسد که جهاد با کفار به صورت جنگ و کشتن است و جهاد با منافقان، گفتن سخنانی که آنان را از کار های زشت باز دارند، نه جنگ کردن با آنان؛ البته در این صورت نیز صَرف تلاش و جهاد صدق میکند. ازامام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: (إنّ رسول الله لمَاَ یقاتل منافقاً قط، انّما کان یتألّفهم؛ رسول خدا(ص) هیچ گاه به قتل منافقان اقدام نکرد؛ همیشه به آنان مهربانی و الفت مینمود). نمونه های تاریخی ذیل، به صورت آشکار بر مدارای آن حضرت با منافقان دلالت دارد.
1/1. نادیده گرفتنِ آزار منافقان
بعد از شکست پیامبر (ص) و مسلمانان در جنگ احد، یهودیان سخنان زشت و آزار دهنده بر زبان آوردند و گفتند: همانا محمد (ص)، به دنبال ملک و پادشاهی است که این چنین شکست خورده است و گرنه هیچ پیامبری این گونه شکست نخورده است! منافقان هم به یاران پیامبر میگفتند: آن افرادی که کشته شده اند، اگر پیش ما می ماندند، کشته نمی شدند. آنان با این سخنان، اصحاب رسول خدا (ص) را دچار تردید میکردند و آنها را تشویق به جدا شدن از آن حضرت مینمودند.
عمر در گوشه و کنار، این سخنان را شنید، لذا نزد رسول اکرم(ص) رفت تا از او برای کشتن یهودیان و منافقانی که این سخنان را گفته بودند اجازه بگیرد. اما رسول خدا (ص) فرمود: ای عمر، همانا خداوند دینش را آشکار و رسولش را عزیز و حفظ می کند واز آن جا که یهودیان در ذمة ما هستند اجازة قتلشان را نمی دهم. عمر گفت: در بارة منافقان چه می فرمایید؟ آن حضرت فرمود: آیا آنان شهادت نمی دهند که (لا اله الاّلله و محمد رسول الله)؟ گفت:چرا؛ ولی این را به خاطر ترس از شمشیر می گویند و حالا نیت های پلید خویش را آشکار کرده اند و خداوند پلیدی وجود آنها را ظاهر کرده است. رسول خدا (ص) فرمود: از کشتن کسی که می گوید: (لا اله الاّ لله و محمد رسول الله) نهی شده ام. ای پسر خطاب، قریشیان دیگر این گونه بر ما غلبه نخواهند کرد تا مکه را فتح کنیم.
نمونة دیگر اینکه رسول خدا(ص) در رفتن به سوی احد گفت: کیست که ما را از راه نزدیکتری به احد برساند که با قریش روبرو نشویم؟ ابو خیثمة گفت: من بچنین راهی آشنا هستم. سپس جلو آمده و آن حضرت را از طرف مزارع بنی حارثه بسوی أحد راهنمایی کرد. در این راه از زمینی گذشتند که متعلق به مردی منافق، بنام مربع بن قیظی بود که از دو چشم نابینا شده بود. این مرد پست همین که دانست رسول خدا (ص) با سپاه مسلمانان از میان زمینهای او میگذرند، پیش آمد و مشتی خاک برداشت و به روی آنها پاشیده و گفت: اگر تو پیغمبر خدا هستی من اجازه نمیدهم از وسط زمین من بگذری سپس مشت دیگری از خاک برداشت و گفت: ای محمد (ص) بخدا اگر میدانستم این خاکها بهصورت شخصی غیر از تو نمیریزد آنرا بصورتت میزدم! أصحاب جلو رفتند تا او را بخاطر این جسارت بکشند، ولی رسول خدا (ص) مانع شده فرمود: این مرد چنانچه از دیدگان او نابینا است دلش نیز کور است. با این حال، یکی از مسلمانان که پیش از دیگران خود را باو رسانده بود پیش از آن که رسول خدا از آزار او جلوگیری کند خود را باو رسانید و با کمانی که در دست داشت سرش را بشکست.
2/1. پذیرش عذر خواهی منافقان
غزوه تبوک از جهاتی یک آزمایش بزرگ برای مسلمانان و زمینه آشکار کردن منویات درونی آنان بود؛ زیرا این غزوه در فصل بسیار گرم، دارای راهی بسیار طولانی و مشقات فراوان و درست در زمان رسیدن محصولات بود؛ وقتی بود که مردم علاقمند بودند زیر سایه درختان شان بنشینند استراحت کنند واز میوه ها بهره ببرند. مشکل سفر تا آن جا بود که آن را به حق، جیش العسره نامیدند. زمانی که بسیج عمومی اعلام شد، اعتراض برخی مسلمانانِ که ایمان ضعیف داشتند آغاز گردید. در آن میان، منافقان که در آن وقت بیشتر از هر زمان دیگر بودند، فعال شدند. بهانهجویان برای رفع مسئولیت از خویش، انواع بهانه ها را مطرح کردند و کوشیدند تا به نحوی از رسول خدا(ص) اجازه ماندن در مدینه را بگیرند. تعدادی از آنان بر یک دیگر می گفتند: در این فصل گرما به سوی تبوک حرکت نکنید؛ بدین صورت می خواستند رسول خدا (ص) را بترساند و مردم را نسبت به جهاد بی میل گرداند. قرآن کریم در سوره توبه به بیان این تلاشها پرداخته و به تفصیل از گروه های که همدلی با پیامبر داشته یا در صددد یافتن بهانه و راه گریز برای خلاصی از مسئو لیت این سفر بودند سخن گفته است. درآیات 38-42 روحیه حاکم بر مسلمانان را در این دوره که اواخر عمر پیامبر(ص) بود توضیح میدهد و بیان می کند که رسول خدا(ص) چگونه از روی دل سوزی و مدارا به آنان، اجازه ماندن در مدینه را به آن ها می داد. خداوند آن حضرت را به خاطر این کار، چنین مورد خطاب قرار داد: (خدایت عفو کند! چرا پیش از این که راست گویان و دروغ گویان را بشناسی، به آن ها اجازه[ماندن در مدینه را] دادی؟ آن ها که به خدا و روز جزا ایمان دارند، هیچگاه برای ترک جهاد با اموال و جانهایشان از تو اجازه نمی گیرند؛ و خداوند پرهیز گاران را می شناسد. تنها کسانی از تو اجازه می گیرند که به خدا و روز جزا ایمان ندارند،و دلهایشان با شک و تردید آمیخته است؛ آنها در دردید خود سرگردانند.
نمونه دیگر اینکه در همین زمان (حرکت به سوی تبوک)، گروهی از منافقان که ودیعه بن ثابت از آن جمله بود، به پیامبر (ص) اشاره می کردند و به مسلمانان چنین القا می کردند که آیا جنگ با رومیان، همانند جنگ با اعراب است؟ سوگند به خدا، رومیان به زودی ما و شما را به بند خواهند کشیدند. پیامبر (ص) به محض آگاهی از موضوع، عمار یاسر را به سوی آنها فرستاد و به او فرمود: ای عماّر، اینان را دریاب که هلاک شدند و برو در بارة آن چه گفتهاند تحقیق کن. اگرگفتههای خود را انکار کردند، به آنان بگو شما چنین و چنان گفتهاید. عمار نزد آنان رفت، وقتی در بارة گفتههایشان تحقیق کرد، آنها دانستند که موضوع به اطلاع رسول خدا (ص) رسیده است. نزد پیامبر (ص) آمدند و به خاطر گفته هایشان عذر خواهی کردند. در این زمان، در حالی که رسول خدا (ص) سوار شتر بود، ودیعه نوار تنگ پالان شتر آن حضرت را در دست داشت گفت: ای رسول خدا (ص) ما داشتیم بازی و شوخی می کردیم و آن چه می گفتیم جدی نبود. آنان مورد عفو پیامبر (ص) قرار گرفتند. آیه شریفة زیر در این باره نازل گردید. (و لئن سألتهم لیقولن انما کنّا نخوض و نلعب قل أ بالله وآیاته و رسوله کنتم تستهزءون؛ و اگر از آن ها بپرسی (که چرا این سخنان را می گفتید؟) می گویند ما بازی و شوخی می کردیم. بگو: آیا خدا، آیات او و پیامبرش ر ا مسخره می کردید؟!
3/1. مدارا در عین برخورد مدبرانه با تحریکات منافقان
پس از پایان جنگ بنی مصطلق، بر سر بر داشتن آب، میان سنان بن وبر و جهجاه بن مسعود در گیری پیش آمد. سنان انصار را صدا زد و جهجاه نیز مهاجران را. گروهی از مهاجران و انصار سلاح به دست، گرد آمدند. پیامبر خدا فرمود: (این استغاثة جاهلی چیست؟ مسلمان تنها باید به برادر مظلومش کمک کند.) پس از آرام گرفتن آنان، عبدالله بن ابی در گوشهای با گروهی از منافقان می گفت: شما مردم، خودتان به خودتان چنین کردید؛ روز نخست، اینان (مهاجران) را به دیارتان راه دادید و آن ها را در زندگی تان سهیم کردید؛ در نتیجه، تعداد شما کم شد و شمار آنان فزونی یافت. اکنون نیز اگر حمایتشان نکنید، به سرزمین خودشان خواهند رفت. من وقتی که در مدینه وارد شوم، عزیزان (انصار) را بر آن می دارم تا ذلیلان (مهاجران) را از شهر بیرون کنند. زید بن ارقم که هنوز بالغ نشده بود، در جمع آنان حاضر بود و گفتههای عبدالله بن ابی را به رسول خدا (ص) رساند. وقتی که آن حضرت این سخنان را شنید، رنگ چهرهاش از نارا حتی تغییر کرد. سپس خطاب به زید بن ارقم گفت: جوان! شاید تو از او ناراحت بودی و چنین سخنی را به او نسبت می دهی؟ جواب داد: نه به خدا قسم، من این سخن را از او شنیدم. پیامبر (ص) فرمود: شاید اشتباه شنیدی؟ گفت نه ای پیامبر خدا. آن حضرت گفت شاید امر بر تو اشتباه شده است؟ گفت نه قسم به خدا، من خودم از او چنین سخنی را شنیدم. این گفته، در جمع سپاه منتشر شد و عبدالله بن ابی نزد پیامبر(ص) آمد و قسم خورد که چنین مطلبی نگفته است. برخی آمد که اجازة کشتن ابن ابی را بگیرد؛ ولی رسول خدا (ص) اجازه نداد و فرمود: مردم خواهند گفت که محمد یاران خود را میکشد. در طول راه سخن مردم، در بارة این واقعه بود و پیامبر (ص) برای این که لشکر را از سخن گفتن در این باره باز دارد، به سرعت از مریسع راه افتاد. صبح تا به شب و شب را تاصبح، تا آن زمان که خورشید مانع راه رفتن شد، هم چنان لشکر را راه برد. زمانی که توقف کردند، هنوز پای اصحاب به زمین نرسیده به خواب رفتند. در راه بازگشت راه مدینه بود که سورة (منافقون) بر رسول خدا (ص) نازل شد. تا آن زمان که سخن زید بن ارقم مورد تردید بود، پس از نزول وحی، حضرت به زید فرمود، ای نوجوان خدا خبر تو را تأیید کرد.
2. بیان حقیقت در برابر شایعه پراگنی منافقان
رسول خدا (ص) در ضمن این که با منافقان مدارا میکرد، در برابر شایعه پراکنیهای آنان، حقیقت را بیان میداشت و بدین صورت، هم باورها و اندیشه افراد جامعه را از خطر انحراف مصون میداشت و هم به شایعه پراگنی منافقان پایان میداد. در یکی از منازلِ رفتن به سوی تبوک، شتر رسول خدا که نامش (قصواء) بود گم شد. زید بن لُصیت قینقاعی که از منافقان بود گفت: آیا محمد (ص) گمان میکند که پیام آور الهی است و از آسمان برای شما خبر می دهد، در حالی که نمی داند شترش کجاست؟ اندکی بعد، رسول خدا (ص) فرمود: (یکی از منافقان چنین گفته است. آن چه من می دانم همان است که خداوند به من تعلیم داده است؛ لکن حالا شتر من در فلان شعب است و افسارش بر درختی، در آن جا مانده است. بروید و او را بیاورید.) اصحاب رفتند و اورا همان جا یافتند و آ وردند.
نمونة دیگر این که هنگامی که رسول خدا (ص) خواست از مدینه به سوی تبوک حرکت کند علی بن ابی طالب را برای سرپرستیخانوادة خویش در مدینه گذاشت و به او دستور داد نزد آنها بماند. منافقین در این باره شایعه پراکنی کرده و گفتند این که پیغمبر علی را همراه خود نبرد بخاطر این بود که بودن علی را بر خود سنگین میدانست و خواست خود را از او آسوده کند. علی (ع) که این سخن را شنید اسلحه خود را برداشته و به دنبال آن حضرت حرکت کرد تا در (جرف) خود را برسول خدا (ص) رسانید و بدان جناب گفت: ای رسول خدا (ص) منافقین پندارند که چون بودن من در این سفر بر شما گران بوده مرا در مدینه گذاردهای؟ رسول خدا (ص) فرمود: دروغ گفتهاند و من تو را برای رسیدگی به کارهای خود و آن چه در مدینه به جای نهادم گذاشتهام؛ پس بهسوی شهر برگرد و در خانوادة من و خانواده خود جانشین من باش (سرپرستی ایشان را به عهده بگیر). آیا خوشنود نیستی ای علی که مقام تو نسبت به من مقام هارون نسبت به موسی باشد؛ جز این که پس از من پیغمبری نیست؟ علی (ع) که این سخنان را از رسول خدا (ص) شنید به مدینه باز گشت و پیغمبر اسلام نیز به راه خود ادامه داد. ابن اسحاق این حدیث را به سند خود از سعد بن ابی وقاص نقل کرده که او گفت: من خود شنیدم که رسول خدا (ص)این سخن را به علی (ع) فرمود.
3. منزوی کردن منافقان مدارا و گذشت پیامبر(ص) در برخورد با منافقان بدان جهت بود، که آنان در ظاهر مسلمان بودند؛ ولی پیامبر (ص) توجه داشت که اینها در وجود خودشان کفر پنهان دارند و به خاطر حفظ جان و مال شان، یا به خاطر ضربه زدن به مسلمانان تظاهر به اسلام می کنند. به همین جهت تدابیری اندیشید که اینان نتوانند به اهداف شوم خودشان دست یابند. یکی از بهترین راه ها برای این منظور، در انزوا قرار دادن آنان بود که رسول خدا (ص) به شیوه های مختلف این هدف را دنبال کرد.
1/3. معرفی هویت منافقان
نمونه اول: منافقان در عین حال که با یک دیگر به صورت پنهانی سخن می گفتند، هراس از آن داشتند که آیاتی در باره آنان نازل شده و سبب شرمندگی آنان گردد. برخی از آنان در عقبهای در میانه راه تبوک، در انتظار فرصتی بودند، تا در راه بازگشت رسول خدا (ص) آن حضرت را به فتک بکُشند. جبرئیل، رسول خدا (ص) را از تصمیم آنان آگاه کرد. آن حضرت کسانی را فرستاد تا آنان را از آن جا پراکنده کنند. حذیفه که در کنار رسول خدا (ص) بود، تعدادی را شناخت و آن حضرت دیگران را نیز به او معرفی کرد. حذیفه پرسید: آیا آنان را به قتل نمی رسانی؟ رسول خدا (ص) فرمود: (نمی خواهم عرب بگویند، چون محمد به کمک اصحابش پیروزی یافت، به کشتن آنها پرداخت.) طبرسی افزوده است که از امام باقر (ع) نیز همین روایت نقل شده، جز آن که در آن آمده است که آنان در سپاه خود از کشتن رسول خدا (ص) سخن میگفتند.
نمونه دوم: هنگامی که قلعة طایف در محاصره پیامبر (ص) بود، عْیینه تصمیم گرفت که از آن حضرت اجازه بگیرد تا او هم بتواند همانند برخی دیگر، برای عدهای امان بگیرد. به همین منظور خدمت رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد: ای رسول خدا (ص) اجازه بدهید که به قلعه طایف بروم و با آن ها صحبت کنم. رسول خدا (ص) اجازه داد. وی به قلعه نزدیک شد و گفت: اگر به قلعه نزدیک شوم در امان هستم؟ گفتند: بله، نزدیک بیا و داخل شو. او وارد قلعه شد و به آنها گفت: پدر و مادرم قربانتان! به خدا سوگند که ایستادگی و مقاومت شما سبب خرسندی من شده است؛ به خدا سوگند که در عرب کسی همانند شما وجود ندارد؛ به خدا سوگند که محمد (ص) تاکنون با افرادی چون شما درگیر نشده وحالا از توقف زیاد خسته گردیده است. شما در قلعههای خود بمانید که بسیار محکم و اسلحه های شما بسیار زیاد است؛ آب شما از داخل قلعه تأمین میشود و از قطع آن بیمی ندارید.
پس از آن که او بازگشت، رسول خدا(ص) از او پرسید: به آنها چه گفتی؟ اوگفت: تا توانستم آن ها را ترساندم و گفتم: همانا محمد (ص) در پای قلعههای دیگر نیز فرود آمده و آنها را که دارای افراد و سلاح های بیشتری بودهاند محاصره کرده است. به خدا سوگند که محمد (ص) از شما دست بر نمی دارد تا زیر فرمان او در آیید یا از او امان بخواهید و تا جایی که توانستم آن هارا ترساندم و خوار کردم. پس از آن که سخن او تمام شد، رسول خدا (ص) فرمود: دروغ می گویی! تو این و آن را به آن ها گفتی و همة آن چه که او به آنها گفته بود بازگو کرد. ابوبکر گفت: وای برتو ای عیینه! تو دائما در باطل به سر میبری؛ در روز بنی نضیر و بنی قریظه و خیبر از تو چه کشیدیم! افراد را علیه ما بر میانگیزی؛ در حالی که به گمان خود مسلمان شدهای، با شمشیرت با ما میجنگی و دشمن را علیه ما تشویق می کنی! عیینه گفت: ای ابوبکر، دیگر چنین کاری نخواهم کرد و به درگاه خدا توبه می کنم. عمر به پیامبر اکرم (ص) عرض کرد: ای رسول خدا (ص)، اجازه بدهید تا گردنش را بزنم! آن حضرت فرمود: اگر چنین کنی مردم می گویند که من اصحاب خودم را به قتل می رسانم.
2/3.لعن منافقان
در مسیر بازگشت پیامبر(ص) از تبوک به سوی مدینه، در صحرای مشفق آب کمی بود که از سنگی بیرون می آمد و تنها دو یا سه نفر را می توانست سیراب کند. پیامبر دستور داد که هر کس به این آب زود تر رسید از آن نیاشامد تا این که ما هم بیاییم. تعدادی از منافقان، خود شان را زودتر از دیگران به آب رسانیدند و آن مقدار آبی که در آن بود بر داشتند. زمانی که رسول خدا آمد و در آن جا ایستاد، آبی در آن ندید، فرمود: چه کسی به این آب زودتر رسید؟ جواب دادند که فلان وفلان. پیامبر (ص) فرمود: آیا من نهی نکرده بودم که از آن کسی نیا شامد تا این که ما برسیم. سپس رسول خدا آنها را لعن و نفرین کرد؛ بعد از آن دست خود را زیر آن سنگ که آب از آن جریان داشت گذاشت تا مقداری آب در دستش جمع شد.؛ آن را به دست خود مالید و دعا کرد. ناگاه صدای همانندی صاعقه از سنگ بلند شد و شکافته گردید و آب بسیاری از آن جاری شد؛ به طوری که تمام اصحاب از آن سیراب شدند و آن چه لازم داشتند با خود برداشتند. سپس رسول خدا (ص) فرمود: اگر شما زنده باشید یا از شما کسی زنده بماند، خواهد شنید که این آب اطراف خود را سر سبز و خرم کرده است.
3/3. بی اعتنایی به منافقان و تحقیر آنان
وقتی که سپاه اسلام در احد رسیدند و نماز صبح را در آن جا خواندند، به دستور رسول خدا
(ص) راهی را انتخاب کردند تا به مشرکین برنخورده و به دامنه احد برسند. در این زمان عبدالله بن ابی با سیصد تن از همراهان منافق خود راه بازگشت را در پیش گرفتند. رسول خدا(ص) در این وضعیت حساس که نیاز شدید به سپاهی بیشتر بود، از روی بی اعتنایی حتی به پشت سرخود نیز نگاه نکرد. بدین ترتیب، از هزار نفری که همراه آن حضرت بودند، هفتصد نفر باقی ماندند. عبدالله بن ابی برای توجیه بازگشت خود می گفت: ما تعهد دفاع از او را در داخل شهر خود بر عهده گرفته بودیم نه در خارج از شهر؛ به علاوه از او خواستیم تا در داخل شهر بماند و بجنگد؛ رأی مارا نپذیرفت و تسلیم خواست بچه ها شد.
همانند این رفتار و بی اعتنایی از پیامبر(ص) در مورد مشرکان نیز نقل شده است: زمانی که رسول خدا(ص) در حال رفتن به سوی بدر بود، دو نفر از مدنی های مشرک را دید که وی را همراهی می کنند. حضرت سئوال کردند که برای چه همراه آنان آمده اند؟ گفتند: تو فرزند خواهر ما -که از بنی نجار بود- و هم در جوار ما هستی؛ و ما همراه قوم خویش به قصد غنیمت می آییم. رسول خدا (ص) فرمود: (لا یخرجن معنا رجلٌ لیس علی دیننا.) (کسی که بر دین ما نیست، نباید مارا همراهی کند.) آنان از شجاعت خود سخن گفتند؛ اما رسول خدا(ص) نپذیرفت تا در نهایت یکی از آنان به نام خبیب بن یساف مسلمان شد و دیگری به نام قیس بن محرث باز گشت، گرچه بعدها مسلمان شد و در اُحد به شهادت رسید.
4/3. عدم واگذاری پست های حساس به منافقان، پیامبر اکرم (ص) خلق کریم خود را از هیچ کس، حتّی از منافقان دریغ نمی داشت؛ ولی نسبت به آنها روش احتیاط آمیز داشت و آنها را در کارهای حساس دخالت نمی داد. تا رسول اکرم (ص) زنده بود، اموی های ضعیف الایمان، مؤلفة القلوب و منافقان جای پای پیدا نکردند؛ ولی متأسفانه بعد از پیامبر اکرم (ص) به تدریج پستهای حساس را اشغال کردند، مخصوصاً در زمان عثمان.
4.اعمال خشونت در برابر منافقان،با آن که منافقان آزادی زیادی داشتند، حتی می توانستند سخنان کفر آمیز بر زبان بیاورند و نسبت به پیامبر اکرم (ص) سخنان نا روا بگویند، ولی هرگاه رسول خدا (ص) احساس می کرد که این ها هستة نفاق تشکیل داده اند و به صورت سازمان یافته در مقابل مسلمانان فعالیت کرده و کار شکنی می کنند، در برابر آن ها می ایستاد و از فتنه انگیزی آنان جلوگیری می کرد.
نمونه اول: زمانی که رسول خدا (ص) عازم تبوک بود، بنی غنم بن عوف از روی نفاق و حسادت، مسجدی در نزدیکی مسجد قبا درست کردند و خدمت رسول خدا (ص) آمدند و گفتند: ای رسول خدا(ص) ما در شب های بارانی و زمستانی و به جهت کار و نیازی که پیش می آید مسجدی ساختیم و دوست داریم که آن جا بیایی و برای ما (جهت افتتاح آن) نماز بخوانی. رسول خدا(ص) که آماده حرکت به سوی تبوک بود، فرمود: ( هر زمان – به خواست الهی- برگشتیم، می آییم و برای شما در آن مسجد نماز می خوانیم.) اماپس از آن، خداوند آن حضرت را از انگیزههای آنان آگاه ساخت. و در آیاتی، پیامبر(ص) را از نماز خواندن در این مسجد که نامش را مسجد ضرار گذاشت، نهی کرد:
(لا تقم فیه أبداً لَمسجدٌ أسّس علی التقوی منْ أوّل یومٍ أحق أن تقوم فیه، فیه رجال یحبّون أن یتطهرون والله یحب المطهّرین. أفمن أسّس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیٌر أم من أسس بنیانه علی شفا جرف هار فانْهار به فی نار جهنم والله لا یهدی القوم الظالمین. لا یزال بنیا نهم الذی بنوا ریبة فی قلوبهم إ لاّ أ ن تقطع قلوبهم والله علیم حکیم.)(هرگز در آن مسجد (به عبادت) نه ایست! آن مسجدی که از روز نخست بر پایه تقوا بنا شده شایسته تر است که در آن( به عبادت) بایستی؛ در آن مردانی هستند که دوست می دارند پاکیزه باشند و خداوند پاکیزگان را دوست دارد. آیا کسی که شالود آن را بر تقوا ی الهی و خشنودی او بنا کرده بهتر است یا کسی که اساس آن را بر کنار پرتگاه سستی بنا نموده که ناگهان در آتش دوزخ فرو می ریزد؟! و خداوند گروه ستمگران را هدایت نمی کند. این بنای را که آن هاساختنتد همواره به صورت یک وسیله شک و تردید در دلهای شان باقی می ماند، مگر آن که دلهای شان پاره پاره شود(بمیرند) و خداوند دانا و حکیم است.)
به دنبال آن، پیامبر(ص) به برخی اصحاب خود دستور داد که به سوی این مسجدی که اهل آن ظالم است بروند و آن را خراب کنند، یا آتش بزنند. ابن اسحاق می گوید: پیش ار رفتن به سوی تبوک، خانة یک یهودی به نام سویلم که پایگاهی برای منافقان شده بود، به دستور رسول خدا به آتش کشیده شد.
نمونه دوم: گروهی از منافقان در مسجد حاضر می شدند، به صحبت های مسلمانان گوش می دادند و سپس آنان را به استهزا می گرفتند؛ تا اینکه روزی در مسجد جمع شدند و حلقه وار دور هم نشستند و آهسته با همدیگر شروع به صحبت کردند. چشم رسول خدا (ص) به آنها افتاد وآنها را که بدان حال دید، دستور اخراج ایشان را از مسجد صادر فرمود؛ بدنبال این دستور، مسلمانان بر سر آنها ریخته و با وضع بدی آنان را از مسجد بیرون انداختند.
به عنوان نمونه، ابو ایوب به سوی عمرو بن قیس که در زمان جاهلیت نگهبان بت قبیله بنی غنم بود، حمله کرد و پایش را گرفته کشان کشان از مسجد بیرون کرد. ابو ایوب پس از اینکه او را براند بهسراغ رافع بن ودیعه (یکی دیگر از منافقین) رفت و ردایش را بگردنش انداخته بکشید و با دست دیگری سیلی محکمی به صورتش زده از مسجد بیرون انداخت و به او گفت: ای منافق خبیث و پست! از همان راهی که به مسجد پیغمبر خدا (ص) آمدی باز گرد. بدین ترتیب، رسول خدا (ص) دستور اخراج منافقین را از مسجد صادر فرمود و از آن پس مسلمانان از شر و استهزای آنها آسوده شدند.
نمونة سوم: أبو عفک یکی از افراد قبیله بنی عمرو بن عوف بود، زمانی که رسول خدا (ص) حارث بن صامت را کشت، نفاق درونی خود را ظاهر کرد و اشعاری در مذمت رسول خدا (ص) سرود. رسول خدا (ص) که آن اشعار اورا شنید فرمود: کیست که شر این خبیث را از من دور کند؟ سالم بن عمیر- یکی از افراد همان قبیله - که یکی از گریه کنندگان بود، بدنبال این کار رفت و ابو عفک را بقتل رسانید.به دنبال آن، عصما دختر مروان، زنی از قبیله بنی امیه بن زید (از اهل مدینه) بود که مردی از بنی خطمه او را بزنی گرفته بود؛ چون جریان قتل ابو عفک را شنید، منافق شد و درباره عیبجویی مسلمانان و دین مقدس اسلام اشعاری گفت. رسول خدا (ص) که آن اشعار را شنید فرمود: آیا کسی نیست که انتقام مرا از دختر مروان بگیرد؟ مردی از بنی خطمه که نامش عمیر بن عدی بود و در محضر رسول خدا (ص) نشسته بود این سخن را از رسول خدا (ص) شنید و چون شب فرا رسید به خانه آن زن رفت و او را بقتل رساند. چون صبح شد، نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: ای رسول خدا من آن زن را کشتم. حضرت فرمود: ای عمیر خدا و رسولش را یاری کردی. عمیر گفت: آیا کشتن او موجب گرفتاری من (بدست افراد بنی خطمه) نمیشود؟ حضرت فرمود: کسی درباره او نزاع نخواهد کرد.
عمیر که این سخن را شنید، نزد بنی خطمه که اختلاف زیادی دربارة خون آن زن کرده بودند باز گشت. با اینکه آن زن، پنج پسر بزرگ داشت به آنها گفت: ای بنی خطمه دختر مروان را من کشته ام؛ اکنون هر کاری که میخواهید نسبت به من انجام دهید. این حرف سبب شد که اسلام در میان قبیله مزبور رونق بگیرد و افرادی از آن قبیله که مسلمان شده بودند و تا به آنروز اسلام خود را مخفی میداشتند، دین خود را آشکار کنند. افراد دیگری هم از آن قبیله، زمانی که شوکت اسلام را در آن روز مشاهده کردند، مسلمان شدند. بدین ترتیب خون آن زن نادیده گرفته شد و کسی جرئت نکرد خونخواهی اورا بکند
ج) نتیجه
از مجموع یافته های تاریخی این تحقیق در بارة شیوة برخورد پیامبر(ص) با منافقان، این مطلب به روشنی ثابت می گردد که آن حضرت همواره تا آن جا که ممکن بود با منافقان با مدارا و گذشت رفتار می کرد. این در حالی بود که پیامبر (ص) از کفر پنهان منافقان آگاه بود ؛ آیات قرآن در بسیاری از موارد نقاب از چهرة آنان بر می داشت و آنان را معرفی میکرد؛ خودشان نیز در شرایط مختلف، با کار شکنی ها و خیانت های که انجام میدادند، هویت خویش را آشکار می نمودند. پیامبر (ص)، بارها در پاسخ کسانی که پیش نهاد قتل منافقان را مطرح میکردند، می گفت: کسی که به یکتایی خدا و رسالت پیامبرش اعتراف کند از کشتنش نهی شده ام و دیگر این که مبادا عرب بگوید: محمد(ص) همین که به وسیله یاران خود به پیروزی رسید، حالا آنان را به قتل می رساند.
البته، عفو و مدارای پیامبر(ص) موجب بی توجهی به جامعه اسلامی نمیشد. آن حضرت، هیچ گاه از این دشمنان داخلی غافل نبود و همیشه حرکتها، کار شکنی ها و شایعه های آنان را با دقت زیر نظر داشت؛ نقشه های آنان را خنثی می کرد و در مورد شایعه سازی های آنان، حقیقت مطلب را به آگاهی مسلمانان می رساند و گاهی نیز از خشونت بهره می گرفت؛ ولی به اندازه که هستة نفاق آنان از هم بپاشد و نقشه های شان عملی نگردد.
هم چنین از این تحقیق، به دست میآید که مهمترین روش پیامبر(ص) برای جلوگیری از فتنه انگیزی منافقان و مصونیت بخشی به جامعه اسلامی، منزوی کردن و مطرود نمودن آنها در درون جامعه اسلامی بود. در نتیجة برخوردهای مدبرانة پیامبر (ص) و نزول آیاتی از قرآن کریم در معرفی هویت بود که حساسیت ها نسبت به منافقان برانگیخته شد و در نتیجه، موقعیت و تأثیر گذاری آنان در جامعة اسلامی به تدریج سقوط کرد. به عنوان نمونه، عبدالله بن اُبی که سرکرده منافقان و یکی از مشهور ترین آنان بود، بعد از آن قضیة که در بازگشت از جنگ بنی مصطلق پیش آمد، چنان عرصه بر او تنگ شد و احساسات بر ضد او تحریک شده بود که فرزند او نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: ای رسول خدا (ص)، اگر تصمیم داری که او را به قتل برسانی، مرا مأمور این کار کن تا سر او را برایت بیاورم؛ به خدا قسم که همه اوس و خزرج می دانند که من یکی از نیکوکارترین افراد نسبت به پدر خویش هستم؛ از همین جهت نیز می ترسم که اگر کسی دیگر را مأمور قتل وی کنی، تحمل این را نداشته باشم که قاتل پدرم را بنگرم و در نتیجه مؤمنی را در برابر کافری به قتل برسانم و داخل جهنم شوم. رسول خدا (ص) فرمود: تا زمانی که او در کنار ما است، با او رفیق و مهربان هستیم.
اما مهمترین مطلب در این جواب این است که به هیچ وجه نباید نحوه برخورد پیامبر اکرم با منافقین را با نحوه برخورد دیگر ائمه به خصوص امیرالمومنین با منافقان مقایسه کرد چراکه شرائط زمانه این دو بزرگوار کاملا با هم متفاوت بوده و امیرالمومنین بر عکس پیامبر اکرم به شدت با منافقان برخورد کرده است که به علت طولانی نشدن جواب بررسی آن را به بعد موکول می کنیم.
- [سایر] حضرت علی(ع) در نزد پیامبر اکرم(ص) چه جایگاهی داشت و پیامبر(ص) چقدر وقت برای حضرت علی(ع) می گذاشت؟
- [سایر] رسول اکرم(ص)، چگونه حضرت علی(ع) را معرفی کردند؟
- [سایر] امام صادق(ع)، سبب نامیدن پیامبراکرم(ص) به کنیه «ابوالقاسم» را چه دانسته اند؟
- [سایر] امام صادق(ع) در مورد محمّد بن حنفیّه میگوید: (أَتَزْعُمُ أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْبَاقِرَ عَدُوُّ عَمِّهِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ؟ فَقَالَ: لَا. ثُمَّ قَالَ الصَّادِقُ(ع): یَا حَیَّانُ إِنَّکُمْ صَدَفْتُمْ عَنْ آیَاتِ اللهِ، وَ قَدْ قَالَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما کانُوا یَصْدِفُونَ). (کمال الدّین، ج 1، ص 36). آیا معنای این سخن این است که امام باقر(ع) محمّد بن حنفیّه را دشمن میداشتند؟
- [سایر] آیا در دو قرن اول اسلام و به ویژه در زمان رسول الله(ص) و امیر المومنین(ع) دشمنان با سخنرانی و جلسه گفتگو توطئه می کردند؟
- [سایر] چه دلیلی بر همسانی پیامبراکرم(ص) و حضرت علی(ع) در شهود عرفانی وجود دارد؟
- [سایر] فلسفه زندگی زاهدانه رسول خدا(ص) و علی مرتضی(ع) چیست؟
- [سایر] نظر و دیدگاه حضرت علی(ع) درباره جانشین پیامبراکرم(ص) چه بوده است؟
- [سایر] دیدگاه پیامبر اسلام(ص) راجع به محبّت و دوستی علی (ع) چیست؟
- [سایر] چرا پیامبر اسلام(ص) امامت حضرت علی(ع) را به صورت مکتوب بیان نکردند؟
- [آیت الله بروجردی] (اَشْهَدُ اَنَّ عَلِیاً وَلِی اللهِ) جزء اذان و اقامه نیست، ولی خوب است بعد از (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ) به قصد قربت گفته شود.ترجمهی اذان و اقامه(اللهُ اکبر): یعنی خدای تعالی بزرگتر از آن است که او را وصف کنند.(اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الا اللهُ): یعنی شهادت میدهم که غیر خدایی که یکتا و بیهمتاست خدای دیگری سزاوار پرستش نیست.(اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ): یعنی شهادت میدهم که حضرت محمّد بن عبدالله) ص) پیغمبر و فرستادة خدا است.(اَشْهَدُ اَنَّ عَلیا اَمیرَالمؤمنینَ وَلِی اللهِ): یعنی شهادت میدهم که حضرت علی (علیه الصلوة و السلام)، امیرالمؤمنین و ولی خدا بر همهی خلق است.(حَی عَلَی الصَّلوة): یعنی بشتاب برای نماز.(حَی عَلَی الفَلاحِ): یعنی بشتاب برای رستگاری.(حَی عَلَی خَیرِ العَمَلِ): یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است.(قَد قامَتِ الصَّلوة): یعنی به تحقیق نماز بر پا شد.(لا اِلهَ اِلاَّ الله): یعنی خدایی سزاوار پرستش نیست مگر خدایی که یکتا و بیهمتا است.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] در قنوت نماز عید فطر و قربان هر دعا و ذکری بخواند کافی است ولی بهتر است این دعا را بخواند اللهم اهل الکبریاء و العظمه و اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمه و اهل التقوی و المغفره اسألک بحق هذا الیوم الذی جعلته للمسلمین عیدا و لمحمد (ص) ذخرا و شرفا و کرامه و مزیدا ان تصلی علی محمد و آل محمد و ان تدخلنی فی کل خیر ادخلت فیه محمدا و آل محمد و ان تخرجنی من کل سوء اخرجت منه محمدا و آل محمد صلواتک علیه و علیهم اللهم انی اسألک خیر ما سألک به عبادک الصالحون و اعوذ بک مما استعاذ منه عبادک المخلصون.
- [آیت الله بروجردی] در قنوت نماز عید فطر و قربان هر دعا و ذکری بخوانند کافی است، ولی بهتر است این دعا را بخوانند:(اَلّلهُمَّ اَهْلَ الْکِبْریاءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ اَهْلَ الْعَفوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اَهْلَ التَّقْوی وَ الْمَغْفِرَةِ اَسْئَلُکَ بِحَقِّ هذا الْیومِ الَّذی جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمینَ عیداً وَ لِمُحَمَّدٍ (ص) ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ کَرامَةً وَ مَزیداً اَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُدْخِلَنِی فی کُلِّ خَیرٍ اَدْخَلْتَ فیهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُخْرِجَنِی مِنْ کُلِّ سُوءٍ اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمّداً و آلَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلَیهِمْ اَلّلهُمَّ اِنّی اَسْئلُکَ خَیرَ ما سَئلَکَ بِهِ عِبادُکَ الصَّالِحوُنَ وَ اَعُوذُ بِکَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُکَ الْمُخْلِصُونَ).
- [آیت الله مظاهری] مکروه است که در گریه بر میّت صدا را خیلی بلند کنند. ______ 1) آیا تو بر پیمانی - که با آن ما را ترک کردی - وفاداری؟ پیمان بر شهادت به اینکه نیست خدایی غیر از خداوند متعال، او که یکتاست و شریکی برای او نیست و به اینکه محمد صلی الله علیه وآله وسلم بنده و رسول اوست و سید پیامبران و خاتم آنان است و به اینکه علی علیه السلام امیر مومنان و سید امامان و امامی است که خداوند متعال، فرمانبرداری از او را بر همه عالمیان واجب فرموده است و به اینکه حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و قائم آل محمد - که درودهای خداوند بر آنان باد - امامان مومنان و حجّتهای خداوند بر همه خلائق و امامان تو هستند، که پیشروان هدایت و نیکوکاری هستند. 2) هنگامی که دو فرشته نزدیک به خداوند (نکیر و منکر) که فرستادگان از جانب خدای متعالند، به سوی تو آمدند و از تو در مورد خدایت و پیامبرت و دینت و کتابت و قبلهات و امامانت سوال کردند،پس نترس و اندوهگین نشو و در جواب آنان بگو: خداوند، پروردگار من و محمد صلی الله علیه وآله وسلم، پیامبر من و اسلام، دین من و قرآن، کتاب من و کعبه، قبله من و امیر مومنان علی بن ابی طالب، امام من و حسن بن علی، امام من و حسین بن علی، امام من و زین العابدین، امام من و محمد باقر، امام من و جعفر صادق، امام من، و موسی کاظم، امام من و علی رضا، امام من و محمد جواد امام من و علی هادی، امام من و حسن عسکری، امام من و حجّت منتظَر، امام من میباشند، اینان - که درودهای خداوند بر آنان باد - امامان و سروران و رهبران و شفیعان من میباشند، در دنیا و آخرت به آنان دوستی میورزم و از دشمنان آنان دوری میجویم، سپس بدان ای فلان فرزند فلان. 3) بدرستی که خداوند متعال، بهترین پروردگار و محمد صلی الله علیه وآله وسلم، بهترین پیامبر و امیر مومنان علی بن ابی طالب و فرزندان معصوم او یعنی دوازده امام، بهترین امامان هستند و آنچه را محمد صلی الله علیه وآله وسلم آورده است حقّ است و مرگ حقّ است و سوال منکر و نکیر در قبر حقّ است و برانگیخته شدن (برای روز قیامت)، حقّ است و رستاخیز، حقّ است و صراط، حقّ است و میزان (اعمال)، حقّ است و تطایر کتب، حقّ است و بهشت، حقّ است و جهنم، حقّ است و آن ساعت معهود (روز قیامت)، خواهد آمد و هیچ تردیدی در آن نیست و به تحقیق خداوند متعال کسانی را، که در قبرها هستند، بر خواهد انگیخت. 4) خداوند تو را بر قول ثابت، پایدار فرماید و به راه مستقیم هدایت فرماید و بین تو و امامان تو در جایگاهی از رحمتش، شناخت ایجاد فرماید. 5) خداوندا زمین را از دو پهلوی او گشاده گردان و روح او را بسوی خودت بالا بر و او را با برهانی از خودت روبرو گردان، خداوندا (درخواست میکنیم)عفو تو را، عفو تو را. 6) خداوندا زمین را از دو پهلوی او گشاده گردان و روح او را بسوی خودت بالا بر و او را از جانب خودت با رضوان روبرو کن و قبر او را از بخشایش خودت آرام فرما، رحمتی که بوسیله آن از مهربانی هر کس دیگری بی نیاز گردد.
- [آیت الله خوئی] مستحب است قبر را به انداز قد انسان متوسط، گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند مگر آن که قبرستان دورتر، از جهتی بهتر باشد. مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند و نیز مستحب است جنازه را در چند ذرعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند، و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند، و در نوبت چهارم وارد قبر کنند، و اگر میت مرد است در دفع سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد، و در دفع چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند، و اگر زن است در دفع سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچهای روی قبر بگیرند و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شده، و پیش از دفن و موقع دفن بخوانند، و بعد از آن که میت را در لحد گذاشتند گرههای کفن را باز کنند، و صورت میت را روی خاک بگذارند، و بالشی از خاک زیر سر او بسازند، و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت برنگردد، و پیش از آن که لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست میت بزنند، و دست چپ را به قوت بر شانه چپ میت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدت حرکت دهند و سه مرتبه بگویند:" اسْمَعْ افْهَمْ فُلانَ ابْنَ فُلانٍ". و بهجا ی فُلانَ ابْنَ فُلانٍ اسم میت و پدرش را بگویند. مثلًا اگر اسم او محمد و اسم پدرش علی است، سه مرتبه بگویند:" اسْمَعْ افْهَمْ یا مُحَمَّدْ آبْنِ عَلی". پس از آن بگویند: " هَلْ انْتَ عَلی اْلعَهْدِ ألِذی فارَقْتَنا عَلَیْهِ مِنْ شَهادَةِ انْ لا إلهَ الّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِیْکَ لَهُ وَ انَّ مُحَمَّداً صَلَی الله علیه و آله عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُهُ وَ سَّیِّدُ النَّبِیِیِّنَ وَ خاتَمُ المُّرْسَلِیْنَ وَ أنَ عَلِیّاً امِیْرُ الُمُؤْمِّنْیِنَ وَ سَّیِّدُ اْلوَصِیّیْنَ وَ امامٌ اْفَتَرضَ اللهُ طاعَتَهُ عَلَی الْعالِمْینَ، وَ انَّ اْلحَسَنَ وَ اْلُحَسْینَ وَ عَلِیَّ بْنَ اْلُحُسْینَ وَ مُحَمَّد بْنِ عَلِّیٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَ مُوْسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَلِیَّ بْنَ مُوْسَی وَ مُحَمَّد بْنَ عَلِیَّ وَ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ الُحَسَنَ بْنَ عَلِیَّ وَ الْقائمَ الْحُجَّةِ الْمَهْدِی صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِمْ ائمّةُ الْمُؤمِنْیِنَ وَ حُجَجُ اللهِ عَلَی الْخَلْقِ اجْمَعِیْنَ وَ ائُمَّتُکَ ائمّةُ هُدیً ابْرارُ" یا" فُلانَ ابْنَ فُلانٍ" و بهجا ی فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید. و بعد بگوید:" اذا اتاکَ اْلمَلَکانِ اْلمُقَرَّبانِ رَسُوْلَیْنِ مِنْ عِنْدِ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالی وَ سَالاکَ عَنْ رَبِّکَ وَ عَنْ نِبِیِّکَ وَ عَنْ دِیْنِکَ وَ عَنْ کِتابِکَ وَ عَنْ قِبْلَتِکَ وَ عَنْ ائمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنٌ وَ قُلْ فِی جَوابِهما اللهُ رَبِیّ وَ مُحَمَّدٌ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ نَبِیّیْ والاسْلامُ دِیْنیٌ وَ اْلقُرآنُ کِتابِی وَ اْلکَعْبَةُ قِبَلتی وَ امِیْرُ الْمُؤْمِنْینَ عَلِیِّ بْنِ ابّیْ طالِبٍ امامِی وَ الْحَسَنٌ بْنُ عَلِیَ الْمُجْتَبی امامِیْ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلا امامِی وَ عَلِیٌ زَیْنُ الْعابِدْینَ امامِی وَ مُحَمَّدُ الْباقِرُ امامِی وَ جَعْفَرُ الْصّادِقُ امِامِی وَ مُوْسیَ الْکاظِمُ امامِی وَ عَلِیُ الْرِضا امامِی وَ مُحَمَّدُ الْجَوادُ امامِی وَ عَلِیُ الْهادِی امامِی وَ الْحَسَنُ الْعَسْکَرِی امامِی وَ الْحُجَةُ الْمُنْتَظَرُ امامِی هؤُلآءِ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِمْ ائِمَتِیْ وَ سادَتِیْ وَ قادَتِیْ وَ شُفَعائِی بَهَمْ أَتوَلّی وَ مِنْ اعْدائهِمْ اتَبَرَّا فِی الْدُنْیا والاخِرَةِ، ثُمَّ اعْلَمْ فُلانَ ابْنَ فُلانٍ" بهجای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید. بعد بگوید:" ان الله تَبَارَکَ وَ تَعالی نِعْمَ الْرَبَّ، وَ انَّ مُحَمَّدُ صَلِی اللهُ عَلَیِهْ وَ آلِهِ نِعْمَ الْرَسُوْلٌ وَ انَّ عَلِیُ بْنَ ابِی طالِبٍ وَ اولادُهُ الْمَعْصُومِیْنةَ الائمة الاثنی عشر نعم اْلَائِمَّةُ، وَ انَّ ما جآءِ بِهِ مُحَمَّدُ صَلِی اللهُ عَلَیِهْ وَ آلِهِ حَقُّ وَ انَّ الْمُوْتَ حَقُّ وَ سُؤالَ مُنْکَرٍ وَ نَکِیْرٍ فِی الْقَبْرِ حَقُّ وَ الْبَعْثَ حَقُّ وَ الْنُّشُوْرَ حَقُّ وَ الْصِّراطَ حَقُّ وَ الْمِیْزانَ حَقُّ وَ تَطایِرَ الْکُتُبِ حَقُّ وَ انَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَ الْنّارَ حَقُّ وَ انَّ الْسّاعَةَ آتَیةُ لا رَیْبَ فِیْها وَ انَّ الله یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُوْرِ" پس بگوید:" افَهِمْتَ یا فُلانُ" و بهجا ی فلان اسم میت را بگوید. پس از آن بگوید:" ثَبَتَّکَ اللهُ بِالْقَوْلِ الثّابِتِ وَ هداکَ اللهَ الی صِراطٍ مُسْتَقِیْمٍ، عَرَّفَ الله بَیْنَکَ وَ بَیْنَ أوْلیآئک فِیْ مُسْتَقَرٍ مِنْ رَحْمِتَهِ" پس بگوید:" الّلهُمَّ جافِ اْلَارْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ وَ اصْعَدْ بِرُوْحِهِ الَیْکَ وَ لَقّهِ مُنْکَ بُرْهاناً الّلهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ".
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط؛ گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند؛ مگر آنکه قبرستان دورتر؛ از جهتی بهتر باشد؛ مثل آنکه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند؛ یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند و نیز مستحب است جنازه را در چند ذرعی قبر؛ زمین بگذارند و سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پائین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچه ای روی قبر بگیرند. و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهائی که دستور داده شده؛ پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آنکه میت را در لحد گذاشتند گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت نگردد و پیش از آنکه لحد را پوشانند؛ دست راست را به شانه راست میت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ میت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند اسمع افهم یا فلان ابن فلان و به جای فلان ابن فلان اسم میت و پدرش را بگویند؛ مثلا اگر اسم او محمد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند اسمع افهم یا محمد بن علی؛ پس از آن بگویند: هل انت علی العهد الذی فارقتنا علیه من شهاده ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له و ان محمدا صلی اللّه علیه و آله عبده و رسوله و سید النبیین و خاتم المرسلین و ان علیا امیر المؤمنین و سید الوصیین و امام افترض اللّه طاعته علی العالمین و ان الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و القائم الحجه المهدی صلوات اللّه علیهم ائمه المؤمنین و حجج اللّه علی الخلق اجمعین و أئمتک أئمه هدی بک ابرار؛ یا فلان ابن فلان و به جای فلان ابن فلان اسم میت و پدرش را بگوید و بعد بگوید: اذا أتاک الملکان المقربان رسولین من عند اللّه تبارک و تعالی و سألاک عن ربک و عن نبیک و عن دینک و عن کتابک و عن قبلتک و عن أئمتک فلا تخف و لا تحزن و قل فی جوابهما: اللّه ربی و محمد (ص) نبیی و الاسلام دینی و القرآن کتابی و الکعبه قبلتی و امیر المؤمنین علی بن ابی طالب امامی و الحسن بن علی المجتبی امامی و الحسین بن علی الشهید بکربلا امامی و علی زین العابدین امامی و محمد الباقر امامی و جعفر الصادق امامی و موسی الکاظم امامی و علی الرضا امامی و محمد الجواد امامی و علی الهادی امامی و الحسن العسکری امامی و الحجه المنتظر امامی؛ هؤلاء صلوات اللّه علیهم أئمتی و سادتی و قادتی و شفعائی؛ به هم اتولی و من اعدائهم اتبرا فی الدنیا و الاخره. ثم اعلم یا فلان ابن فلان و به جای فلان ابن فلان اسم میت و پدرش را بگوید و بعد بگوید: ان اللّه تبارک و تعالی نعم الرب و ان محمدا (ص) نعم الرسول و ان علی بن ابی طالب و اولاده المعصومین الائمه الاثنی عشر نعم الائمه و ان ما جاء به محمد (ص) حق و ان الموت حق و سؤال منکر و نکیر فی القبر حق و البعث حق و النشور حق و الصراط حق و المیزان حق و تطایر الکتب حق و ان الجنه حق و النار حق و ان الساعه آتیه لا ریب فیها و ان اللّه یبعث من فی القبور پس بگوید: افهمت یا فلان و به جای فلان اسم میت را بگوید؛ پس از آن بگوید: ثبتک اللّه بالقول الثابت و هداک اللّه الی صراط مستقیم عرف اللّه بینک و بین اولیائک فی مستقر من رحمته پس بگوید: اللهم جاف الارض عن جنبیه و اصعد بروحه الیک و لقه منک برهانا اللهم عفوک عفوک. و اگر میت زن است تمام خطابها و ضمیرها و افعال؛ مؤنث ذکر شود.
- [آیت الله سیستانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند ، و میّت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند ، مگر آنکه قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد ، مثل آنکه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند ، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند . و نیز مستحب است جنازه را در چند ذرعی قبر ، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بر دارند ، و در نوبت چهارم وارد قبر کنند . و اگر میّت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پائین قبر باشد ، و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند . و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچهای رو ی قبر بگیرند . و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند ، و دعاهائی که دستور داده شده پیش از دفن و موقع دفن بخوانند ، و بعد از آنکه میّت را در لحد گذاشتند گرههای کفن را باز کنند و صورت میّت را روی خاک بگذارند ، و بالشی از خاک زیر سر او بسازند ، و پشت میّت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت نگردد ، و پیش از آنکه لحد را پوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند ، و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند ، و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدّت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمُ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگویند . مثلاً اگر اسم او محمّد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بَن عَلِیّ) ، پس از آن بگویند : (هَلْ اَنْتَ عَلَی العَهْدِ الَّذِی فارَقْتَنا عَلَیْهِ ، مِنْ شَهادَةِ آن لا اِله إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَسَیّدُ النَّبِیِّینَ وَخاتَمُ المُرْسَلِینَ ، وَاَنَّ عَلِیّاً اَمِیرُ المُؤْمِنینَ وَسَیّدُ الوَصِیّینَ وَاِمامٌ اِفْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلَی العالَمین وَاَنَّ الحَسَنَ وَالحُسَینَ وَعَلِیَّ بنَ الحُسَینِ وَمُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍ وَ جَعْفَرَ بَنَ محَمَّدَ وَ مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ وَ عَلیّ بنَ مُوسی وَ مَحَمّد بنَ علیّ وَ عَلیّ بنَ محمّدٍ و الحسنَ بنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الحُجَّةَ المَهْدِیَّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّةُ المُؤْمِنِینَ وَحُجَجُ اللّهِ عَلَی الخَلْقِ اَجْمَعِینَ ، وَأئِمَّتُکُ أَئِمَّةُ هُدیً بِکَ اَبرارٌ ، یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (إذا اَتاکَ المَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسُولَیْنِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَأَلاکَ عَنْ رَبّکَ وَعَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ اَئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِی جَوابِهِما : اللّهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلم نَبِیّ¨ ، وَالاِسْلامُ دِینِی وَالقُرْآنُ کِتابِی ، وَالکَعْبَةُ قِبْلَتِی وَاَمِیرُ المُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بنُ اَبی طالِبٍ اِمامِی ، وَالحَسَنُ بْنُ عَلِیّ المُجْتَبی إمامِی ، وَالحُسَینُ بنُ عَلِیّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلا إمامِی ، وَعَلِیٌّ زَیْنُ العابِدِیَن اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الباقِرُ اِمامِی ، وَجَعْفَرٌ الصادِقُ اِمامِی ، وَمُوسَی الکاظِمُ اِمامی ، وَعَلِیٌّ الرّضا اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الجَوادُ اِمامِی ، وَعَلِیٌّ الهادِی اِمامِی ، وَالحَسَنُ العَسْکَرِیٌّ اِمامِی ، وَالحُجَّةُ المُنْتَظَرُ اِمامِی ، هؤُلاءِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّتِی وَسادَتِی وَقادَتِی وَشُفَعائِی ، بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّأُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ اعْلَمْ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (اَنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُّ ، وَاَنَّ مُحَمَّداً صلیاللهعلیهوآلهوسلم نِعْمَ الرَّسُولُ ، وَاَنَّ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طالِبٍ وَاَوْلادَهُ المَعْصُومِینَ الاَئِمَّةَ الاِثْنی عَشَرَ نِعْمَ الاَئِمَّةُ ، وَاَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلمحَقٌّ ، وَاَنَّ المَوْتَ حَقٌّ وَسُؤالَ مُنْکَرٍ وَنَکِیرٍ فِی القَبْرِ حَقٌّ ، وَالبَعْثَ حَقٌّ ، وَالنُّشُورَ حَقٌّ ، وَالصّراطَ حَقٌّ ، وَالمِیزانَ حَقٌّ ، وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقٌّ ، وَاَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ ، وَالنّارَ حَقٌّ ، وَاَنَّ الساعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها ، وَاَنَّ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی القُبُورِ) پس بگوید (اَفَهِمْتَ یا فُلان) و بجای فلان اسم میّت را بگوید ، پس از آن بگوید : (ثَبَّتَکَ اللّهُ بِالقَوْلِ الثّابِتِ وَهَداکَ اللّهُ إلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ، عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اَوْلِیائِکَ فِی مُسْتَقَرٍ مِنْ رَحْمَتِهِ) پس بگوید : (اللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ ، وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ اِلَیکَ ، وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً ، اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ) .
- [آیت الله بروجردی] مستحب است قبر را به اندازهی قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند، مگر آن که قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد، مثل آن که مردمان خوب در آن جا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحة اهل قبور بیشتر به آن جا بروند.نیز مستحب است جنازه را در چند ذرعی قبر زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میت مرد است در دفعهی سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعهی چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعهی سوم طرف قبلة قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچه ای روی قبر بگیرند.و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و واردِ قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شده پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میت را در لحد گذاشتند، گرههای کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت برنگردد و پیش از آن که لحد را بپوشانند، دست راست را به شانه راست میت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدّت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند:(اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا فُلانَ بنَ فُلانْ) و به جای (فلان بن فلان) اسم میت و پدرش را بگویند، مثلاً اگر اسم او محمّد و اسم پدرش علیست سه مرتبه بگویند:(اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا محمّد بن عَلِی).پس از آن بگویند:(هَلْ اَنْتَ عَلَی الْعَهْدِ الَّذِی فارَقْتَنا عَلَیهِ مِنْ شَهادَة اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ عَبْدُهُ وَ رَسوُلُهُ وَ سَیدُ النّبِیینَ وَ خاتَمُ الْمُرْسَلِینَ وَ اَنَّ عَلیاً اَمِیرُ الْمُؤمِنینَ وَ سَیدُ الوَصِیینَ وَ اِمامٌ اِفْتَرَضَ اللهُ طاعَتَهَ عَلَی الْعالَمینَ وَ اَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَینَ وَ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَ علی بْنَ موُسی وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی وَ عَلِی بْنَ مُحَمّدٍ وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ الْقائِمَ الْحُجَّة الْمَهْدِی صَلَواتُ الله عَلَیهِمْ اَئِمَّة الْمُؤْمِنینَ وَ حُجَجُ اللهِ عَلَی الخَلْقِ اَجْمَعینَ وَ اَئِمَّتکَ اَئِمَّة هُدی بِکَ اَبْرارٌ یا فُلانَ بْنَ فُلان).و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید.و بعد بگوید:(اِذا اَتاکَ الْمَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسوُلَینِ مِنْ عِنْدِ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالی وَ سَئَلاکَ عَنْ رَبِّکَ و عَنْ نَبِیکَ وَ عَنْ دِینِکَ وَ عَنْ کِتابِکَ وَ عَنْ قِبْلَتِکَ وَ عَنْ اَئِمَّتِکَ فَلاْ تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ فِی جَوابِهِما: اللهُ رَبّی وَ مُحَمَّدٌ / نَبِیی وَ الاِْسْلامُ دِینِی وَ الْقُر آنُ کِتابِی وَ الْکَعْبَة قِبْلَتِی وَ اَمِیرُ الْمُؤمِنینَ عَلی بْنُ اَبِی طالبٍ اِمامِی وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلی الْمُجْتَبی اِمامی وَ الْحُسَینُ بْنُ عَلِی الشَّهیدُ بِکَرْبَلا اِمامِی وَ علِی زَینُ الْعابِدینَ اِمامِی وَ مُحَمَّدٌ الْباقِرُ اِمامِی وَ جَعْفَرٌ الصّادِقُ اِمامِی وَ مُوسَی الْکاظِمُ اِمامِی وَ عَلی الرِّضا اِمامِی وَ مَحَمّدٌ الْجَوادُ اِمامِی وَ عَلِی الْهادِی اِمامِی وَ الْحَسنُ الْعَسْکَری اِمامِی وَ الْحُجَّة الْمُنْتَظَرُ اِمامِی هؤُلاءِ صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِمْ اَجْمَعینَ اَئِمَّتِی وَ سادَتِی وَ قادَتِی وَ شُفَعْایی بِهِمْ اَتَوَلَّی وَ مِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَة، ثُمَّ اعْلَمْ یا فُلانَ بْنَ فُلان).و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید.و بعد بگوید:(اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالی نِعْمَ الرَّبُّ وَ اَنَّ مُحَمَّداً / نِعْمَ الرَّسوُلُ وَ اَنَّ عَلِی بْنَ اَبی طالِبٍ وَ أوْلادَهُ الْمَعْصوُمینَ الاَْئِمَّة الاِْثنی عَشَرَ نِعْمَ الائَمَّة وَ اَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ / حَقٌّ وَ اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ سُؤالَ مُنْکَرٍ وَ نَکِیرٍ فی القَبْرِ حَقُّ وَ الْبَعْثَ حَقٌ و النُشُورَ حَقٌ وَ الصِّراطَ حَقٌّ وَ الْمِیزانَ حَقٌّ وَ تَطایرَ الکُتُبِ حَقٌّ وَ اَنَّ الْجَنَّة حَقُّ وَ النّارَ حَقُّ وَ اَنَّ السّاعَة آتِیة لا رَیبَ فیها وَ اَنَّ اللهَ یبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبوُرِ).پس بگوید:(اَفَهِمْتَ یا فُلانُ) و به جای فلان اسم میت را بگوید.پس از آن بگوید:(ثَبَّتَکَ اللهُ بِالْقوُلِ الثّابِتِ و هَداکَ اللهُ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ عَرَّفَ اللهُ بَینَکَ وَ بَینَ أَوْلِیائِکَ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ).پس بگوید:(اللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَیهِ وَ اصْعدْ بِروُحِهِ اِلَیکَ وَ لَقَِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَک).
- [آیت الله مظاهری] خوب است قبر را به اندازه قد انسان متوسّط گود کنند و میّت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند مگر آنکه قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد مثل آنکه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا میروند و نیز جنازه را در چند ذرعی قبر زمین بگذارند و تا سه مرتبه کمکم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میّت مرد است در دفعه سوّم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوّم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچهای روی قبر بگیرند و نیز جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شده پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آنکه میّت را در لحد گذاشتند گرههای کفن را باز کنند و صورت میّت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک، زیر سر او بسازند و پشت میّت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت برنگردد و پیش از آنکه لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ میّت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و بشدت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند: (اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا فُلانَ بْنَ فُلان). یعنی (بشنو و بفهم ای فلان فرزند فلان) و به جای فلان اسم میّت و پدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: (اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا مُحَمَّدَبْنَ عَلِیٍّ). پس از آن بگویند: (هَلْ اَنْتَ عَلَی الْعَهْدِ الَّذی فارَقْتَنا عَلَیْهِ مِنْ شَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداًصلی الله علیه وآله وسلم عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَیِّدُ النَّبیّینَ وَ خاتَمُ المُرْسَلینَ وَ اَنَّ عَلِیّاً اَمیرُالْمُؤْمِنینَ وَ سَیِّدُ الْوَصِیّینَ وَ اِمامٌ اِفْتَرَضَ اللَّهُ طاعَتَهُ عَلَی الْعالَمینَ وَ اَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَلِیَّ بْنَ مُوسی وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ وَ عَلیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَ الْقائِمَ الحُجَّةَ الْمَهْدِیَّ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّةُ الْمُؤْمِنینَ و حُجَجُ اللَّهِ عَلَی الْخَلْقِ اَجْمَعین وَ اَئِمَّتُکَ اَئِمَّةُ هُدیً بِکَ اَبْرارٌ یا فُلانَ بْنَ فُلانٍ).(1) و به جای فلان بن فلان، اسم میّت و پدرش را بگوید و بعد بگوید: (اِذا اَتاکَ الْمَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسُولَیْنِ مِنْ عِنْدِاللَّهِ تَبارَکَ وَ تَعالی وَ سَئَلاکَ عَنْ رَبِّکَ و عَنْ نَبِیِّکَ وَ عَنْ دینِکَ وَ عَنْ کِتابِکَ وَ عَنْ قِبْلَتِکَ وَ عَنْ اَئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ فی جَوابِهِما اَللَّهُ رَبّی وَ مُحَمَّدٌ 6 نَبِیّی وَ الْاِسلامُ دینی وَ الْقُرانُ کِتابی وَ الْکَعْبَةُ قِبْلَتی وَ أَمیرُالمُؤْمِنینَ عَلِیُّ بْنُ اَبیطالِبٍ اِمامی وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْمُجْتَبی اِمامی وَ الحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلا اِمامی وَ عَلِیٌّ زَیْنُ الْعابِدینَ اِمامی و مُحَمَّدٌ الْباقِرُ اِمامی وَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ اِمامی، وَ مُوسَی الکاظِمُ اِمامی، وَ عَلِیٌّ الرِّضا اِمامی، وَ مُحَمَّدٌ الْجَوادُ اِمامی، وَ عَلِیٌّ الْهادی اِمامی وَ الْحَسَنُ الْعَسْکَریُّ اِمامی وَ الْحُجَّةُ الْمُنْتَظَرُ اِمامی هؤُلاءِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ اَجْمَعین اَئِمَّتی وَ سادَتی وَ قادَتی وَ شُفَعائی بِهِمْ اَتَوَلّی وَ مِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فِی الدُّنْیا وَ الْاخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمْ یا فُلانَبْنَ فَلانٍ).(2) و به جای فلان بن فُلان اسم میّت و پدرش را بگوید بعد بگوید: (اَنَّ اللَّهَ تَبارَکَ وَ تَعالی نِعْمَ الرَّبُّ وَ اَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه وآله وسلم نِعْمَ الرَّسُولُ وَ اَنَّ أمیرَالْمُؤْمِنینَ عَلِیَّ بْنَ اَبیطالِبٍ وَ اَوْلادَهُ الْمَعْصُومینَ الْاَئمَّةَ الاِثْنی عَشَرَ نِعْمَ اَلْاَئِمَّةُ وَ اَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌصلی الله علیه وآله وسلم حَقٌّ وَ اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ سُؤالَ مُنْکَرٍ وَ نَکیرٍ فِی الْقَبْرِ حَقٌّ وَالْبَعْثَ حَقٌّ وَ النُّشُورَ حَقٌّ وَ الصِّراطَ حَقٌّ وَالْمیزانَ حَقٌّ وَ تَطائُرَ الْکُتُبِ حَقٌّ وَ اَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النّارَ حَقٌّ وَ اَنَّ السّاعَةَ اتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها وَ اَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ).(3) پس بگوید: (اَفَهِمْتَ یا فُلانُ). یعنی(آیا فهمیدی ای فلان؟) و به جای فلان اسم میّت را بگوید، پس از آن بگوید: (ثَبَّتَکَ اللَّهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ وَ هَداکَ اللَّهُ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ عَرَّفَ اللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اَوْلِیائِکَ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ).(4) پس بگوید: (اَللَّهُمَّ جافِ الْاَرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ وَ اصْعَدْ بِرُوحِهِ اِلَیْکَ وَ لَقِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً اَللَّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ).(5)
- [آیت الله فاضل لنکرانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند مگر آن که قبرستان دورتر، از جهتی بهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آن جا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آن جا بروند و نیز جنازه را در چند ذرعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند، و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند. و اگر میت مرد است در دفعه سوّم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند. و اگر زن است در دفعه سوّم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچه ای روی قبر بگیرند، و نیز جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند، و دعاهایی که دستور داده شده، پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میت را در لحد گذاشتند، گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت، خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت برنگردد و پیش از آنکه لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدّت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند: اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا فُلانَ ابنَ فُلانْ و به جای فلان اسم میت و پدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا مُحَمّدبن عَلِیّ پس از آن بگویند: هَلْ اَنْتَ عَلَی الْعَهْدِ الَّذِی فارَقْتَنا عَلَیْهِ مِنْ شَهادَةِ اَنْ لااِلهَ اِلاّالله وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلّی الله عَلَیْهِ وَآلِه عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ وَسَیّدُ النّبیّینَ وَخْاتَمُ الْمُرْسَلِینَ وَاَنَّ عَلیّاًاَمِیرُالْمُؤمِنینَ وَسَیّدُ الوَصِییّنَ وَاِمامٌ اِفْتَرَضَ اللهُ طاعَتَهَ عَلَی الْعالَمیِنَ وَاَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْن وَعَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْن وَمُحَمَّدَبْن عَلِیٍّ وَجَعْفَرَبْنَ مُحَمَّد وَموُسَی بْنَ جَعْفَر وَعلیَّ بْنَ موُسی وَمُحَمَّدَبْنَ عَلِیٍّ وَعلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَالْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدِیّ صَلَواتُ الله عَلَیْهِمْ اَئِمَّةُ الْمُؤْمِنیِنَ وَحُجَجُ اللهِ عَلَی الخَلْقِ اَجْمَعینَ وَاَئِمَّتکَ اَئِمَّةٌ هُدِیَ اَبْرارٌ یا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید: و بعد بگوید: اذا اَتاکَ الْمَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسوُلَیْنِ مِنْ عِنْدِاللهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَئَلاکَ عَنْ رَبِّکَ و عَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ اَئِمَّتِکَ فَلاْ تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِی جَوابِهِما اللهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ نَبِیّی وَالاِْسْلامُ دینی وَالْقُرآنُ کِتابی وَالْکَعْبَةُ قِبْلَتِی وَاَمِیرُالْمُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ اَبِی طالب اِمامی وَالْحَسَنُ بْنُ عَلیٍّ الْمُجْتَبی اِمامی وَالْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ الشَّهیدُ بِکَرْبَلا اِمامی وَعلِیُّ زَیْنُ الْعابِدینَ اِمامی وَمُحَمَّدٌ الْباقِرُ اِمامی وَجَعْفَرٌ الصّادِقُ اِمامی، وَ مُوسَی الْکاظِمُ اِمامی، وَعَلیُّ الرِّضا اِمامِی، وَمُحَمَّدٌ الْجَوادُ اِمامِی، وَعَلِیٌّ الْهادِی اِمامِی وَالْحَسنُ الْعَسْکَری اِمامی وَالْحُجَّةَ الْمُنْتَظَرُ اِمامِی هؤُلاءِ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِمْ اَجْمَعینَ اَئِمَّتی وَسادَتی وَقادَتی وَشُفَعْائی بِهِمْ اَتَوَلَّی وَمِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فِی الدُّنْیا وَالاخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمْ یا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگوید بعد بگوید: اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُّ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ نِعْمَ الرَّسوُلُ وَاَنَّ عَلِیِّ بْنَ اَبیِ طالِب وَاوْلادَهُ الْمَعْصوُمینَ الاَْئِمَّةَ الاِْثْنی عَشَرَ نِعْمَ الائَمَّةُ وَاَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ حَقُّ وَاَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَسُؤالَ مُنْکَر وَنَکِیر فیِ القَبْرِ حَقُّ وَالْبَعْثَ حَقٌ والنُشُورَ حَقٌ وَالصِّراطَ حَقٌّ وَالْمِیزانَ حَقٌّ وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقٌّ وَاَنَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَالنّارَ حَقُّ وَاَنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها وَاَنَّ اللهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبوُرِ پس بگوید: اَفَهِمْتَ یا فُلانُ و به جای فلان اسم میّت را بگوید پس از آن بگوید: ثَبَّتَکَ اللهُ بِالْقوُلِ الثّابِتِ وَهَدیکَ اللهُ اِلی صِراط مُسْتَقیم عَرَّفَ اللهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اوْلِیائِکَ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ پس بگوید: اللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ وَاصْعَدْ بِروُحِه اِلَیْکَ وَلَقّنهُ مِنْکَ بُرْهاناً اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَک.