سلفیه در لغت و اصطلاح سلفیگری در معنای لغوی به معنی تقلید از گذشتگان، کهنهپرستی یا تقلید کورکورانه از مردگان است، اما سُلَفیه (Salafiyye: اصحاب السف الصالح) در معنای اصطلاحی آن، نام فرقهای است که تمسک به دین اسلام جسته، خود را پیرو سلف صالح میدانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود، سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین دارند. آنان معتقدند که عقاید اسلامی باید به همان نحو بیان شوند که در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است؛ یعنی عقاید اسلامی را باید از کتاب و سنت فراگرفت و علما نباید به طرح ادلهای غیر از آنچه قرآن در اختیار میگذارد، بپردازند. در اندیشه سلفیون، اسلوبهای عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص قرآن، احادیث و نیز ادله مفهوم از نص قرآن برای آنان حجیت دارد. خاستگاه فکری سلفیه محمد ابوزهره در بیان عقاید این نحله در کتاب تاریخ المذاهب الاسلامیة مینویسد: (هر عملی که در زمان پیامبر(ص) وجود نداشته و انجام نمیشده است، بعدا نیز نباید انجام شود) . ابنتیمیه (661-728.ق) - فقیه و متکلم حنبلی - از این اصل کلی سه قاعده دیگر استخراج و استنتاج کرد: 1- هیچ فرد نیکوکاری یا دوستی از دوستان خدا را نباید وسیلهای برای نزدیک شدن به خدا قرار داد. 2- به هیچ زنده یا مردهای پناه نباید برد و از هیچ کس نباید یاری خواست. 3- به قبر هیچ پیغمبر یا فرد نیکوکاری نباید تبرک جست یا تعظیم کرد. معتقدان به سلف صالح، عقاید خود را به احمدبنحنبل (241-164.ق) نسبت میدادند، اما پاره ای از فضلای حنبلی در این خصوص، یعنی در نسبت آن سخنان به احمدبنحنبل، با آنان به مناقشه پرداختند. در آن زمان، میان این گروه و اشاعره جدالها و مناقشات شدیدی جریان داشت و هرکدام از آن دو فرقه ادعا میکرد که دعوت آنها براساس مذهب سلف صالح است. معتقدان به سلف صالح با روش معتزله شدیدا مخالفت میکردند؛ زیرا معتزله در تبیین عقاید اسلامی از فلاسفهای بهره میبردند که آنان نیز به نوبهخود افکارشان را از منطق یونان اقتباس میکردند. تصاویری که از احمدبنحنبل در منابع مختلف ارائه شده، وی را محدثی سنتگرا و ضد فقاهت و اجتهاد نشان میدهد که از تمسک به رای تبری میجسته و تنها به قرآن و حدیث استدلال میکرده است و چون در استناد به حدیث بسیار مبالغه مینموده، گروهی از بزرگان اسلام، مانند محمدبنجریر طبری و محمدبناسحاق الندیم، او را از بزرگان حدیث - و نه از مجتهدان اسلام - شمردهاند. درواقع ابنحنبل بهعنوان محدثی برجسته و پیرو طریقه اصحاب حدیث با هرگونه روش تاویلی و تفسیر متون مخالف بود و با بزرگان اصحاب رای، سر ناسازگاری داشت. وی مخالفت با سنت را بدعت میخواند و با (اهل الاهواء و البدع) موافق نبود. آنچه مسلم است، احمدبن حنبل بیش از صدوپنجاه سال پیشوای عقاید سنتی - سلفی بود، اما ( بهطورکلی قشری بودن، متابعت از ظاهر کلام، جمود افکار، تعصب مفرط حنبلیان، دورافتادگی مکتب فقهی ایشان از واقعیت زنده تاریخی و مهجوری از هر آنچه در اجتماع و زندگی روزمره تازه بود، در مجموع، منجر به سقوط و انحطاط این مذهب و کمطرفداربودن این فرقه شد) . پس از مرگ احمدبنحنبل اندیشهها و افکار وی نزدیک به یک قرن ملاک سنت و بدعت بود، تا اینکه عقاید وی و نیز سلفیگری تحت تاثیر انتشار مذهب اشعری بهتدریج فراموش شد. در قرن چهارم هجری ابومحمدحسنبنعلیبنخلف بربهاری برای احیای سلفیگری تلاش کرد، اما در برابر شورش مردم کاری از پیش نبرد. در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم احمدبنتیمیه و سپس شاگردان ابنقیم الجوزیه عقاید حنابله را بهگونهای افراطیتر احیا کردند. ابنتیمیه بهعنوان متکلم و مدافع متعصب مذهب حنبلی، با آزاداندیشی و تأویل مخالف بود و لذا اقداماتش بیشازپیش باعث انحطاط و عقبماندگی مذهب حنبلی شد. عصر ابنتیمیه، دوره انحطاط و تنزل تفکر فلسفی و استدلال منطقی و همچنین قرن رویآوردن به ظواهر دین و توجه سطحی به معارف خشک و مذهبی عنوان شده است. درواقع، در این عصر (فقها و متکلمان قشری بعضی مذاهب - مانند مذهب حنبلی - بهعنوان دفاع از دین و عقاید خاص مذهبی خود، به توجیه اصول و فروع مذهب خود پرداختند و احیانا در این راه بر ضد علم و فلسفه قیام کردند. ابنتیمیه یکی از این کسان بود که در مذهب حنبلی قیام کرد. وی بهعنوان دفاع از آن مذهب، مبارزاتی با مذاهب دیگر اسلامی میکرد و عقاید خود را بهعنوان زندهکردن عقاید مذهب حنبلی در بسیاری از کتابهای خود بیان کرد) . با مرگ ابنتیمیه، دعوت به سلفیگری و احیای مکتب احمدبنحنبل در عرصه اعتقادات عملا به فراموشی سپرده شد. ظهور وهابیت در قرن دوازدهم هجری قمری، محمدبن عبدالوهاب نجدی (1206-1115.ق) با طرح مجدد ادعای بازگشت به اسلام اصیل، اندیشه پیروی از سلف صالح را بار دیگر به عرصه منازعات کلامی آورد. او با استناد به ( بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا) معتقد بود که اسلام اصل نخستین را در غربت یافته است؛ ازاینرو، وی با آنچه خود آن را بدعت و خلاف توحید میخواند، به مبارزه برخاست و مسلمانان را به سادگی اولیه دین و پیروی از سلف صالح دعوت میکرد و مظهر بارز سلف صالح او نیز امام احمدبنحنبل بود. یکی از آثار عبدالوهاب، التوحید و مختصر سیرة الرسول نام دارد. نهضت وی جنبه ضد حکومت عثمانی یافت و پسازآنکه امرای سعودی نجد - که حنبلی مذهب بودند - به آیین او گرویدند، وی برای فرمانروایی عثمانی خطرساز گردید و لذا محمدعلی پاشا، خدیو مصر، از جانب سلطان عثمانی برای سرکوب آنان مامور شد. اما علیرغم این سرکوب، با گذر زمان، پیروان محمدبنعبدالوهاب بر نجد و حجاز تسلط یافتند و دولت سعودی کنونی را تشکیل دادند. به اعتقاد وهابیان، مذهب وهابی نه نحلهای جدید، بلکه، همان مذهب سلف صالح است و ازاینرو، خود را (سلفیه) نیز مینامند؛ زیرا آنان مدعی هستند که در اعمال و افعال خود، از سلف صالح، یعنی از اصحاب پیامبراکرم(ص) و تابعین آنان پیروی میکنند. وهابیان معتقدند که باید اساس دین بر قرآن و مفاهیم ظاهری احادیث صحیح پیامبر(ص) و اصحاب او نهاده شود و در پی آنند که این آیات و روایات بدون هرگونه تغییر و تأویل مورد استناد و عمل قرار گیرد؛ یعنی صرفا به ظاهر مفاهیم آنها عمل شود. ازاینرو، آنان آن دسته از رفتار و کردار مسلمانان را که با قرآن و احادیث اصلی تطبیق نمیکند، انحراف از اصول و فروع اصلی قرآن و اسلام میشمارند. دکتر محمد سعید رمضانالبوطی، از منتقدان اندیشه سلفیه و فرقه وهابیت، در کتاب (السلفیة مرحلة زمینة مبارکة لا مذهب اسلامی) درباره سلفیه و پیدایش آن میگوید: ( سلفیه پدیده ای ناخواسته و نسبتا نوخواسته است که انحصارطلبانه مدعی مسلمانی است و همه را جز خود، کافر میشمرد؛ فرقهای خودخوانده که با به تن درکشیدن جامه انتساب به سلف صالح و با طرح ادعای وحدت در فضای بیمذهب، با بنیان وحدت مخالف است. سلفیه، یعنی همان بستر وهابیت، مدعی است که هیچ مذهبی وجود ندارد و باید به عصر سلف، یعنی دوران صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین بازگشت و از همه دستاوردهای مذاهب که حاصل قرنها تلاش و جستجوی عالمان فرقهها بوده و اندوختهای گرانسنگ از فرهنگ اسلامی در ابعاد گوناگون پدید آورده است و با پاسداشت پویایی اسلام و فقه اسلامی آن را به پاسخگویی به نیازهای عصر توانا ساخته است، چشم پوشید و "اسلام بلامذهب" را اختیار کرد) . سلفیه دستی به دعوت بلند میکند و میگوید: ( بیایید با کنارگذاشتن همه مذاهب به سوی یگانه شدن برویم) اما با دست دیگر، شمشیر تکفیر برمیکشد و مدعی است که با حذف دیگران از جامعه اسلامی و راندن آنان به جمع کفار، جامعه اسلامی را یکدست میکند. در پشت این دعوت به بیمذهبی، نوعی مذهب نهفته و بلکه دعوت، خود نوعی مذهب است، آنهم مذهبی گرفتار چنگال جمود و تنگ نظری که اسلام را به صورت دینی بیتحرک، بیروح، ناقص، ناتوان و بیجاذبه تصویر میکند و با احیای خشونت و تعصب، راه را بر هرگونه نزدیک شدن به همدیگر میبندد) . این فرقه با سایر فرقههای سنی در عقیده و کلام نیز اختلاف دارد و مدعی است که بدعتها، خرافات و اوهام وارد دین راستین و ناب اسلام شده و مسلمانان را از دنبالکردن راه سلف بازداشتهاند. در عقاید این فرقه، احادیث و سنت مقام ویژهای دارند و آنان قرآن را معیار سنجش احادیث و سنت میدانند. سلفیها معتقدند که سنت با قرآن نسخ نمیشود و آن را نسخ نمیکند. آنها معتقدند که نیازمندی قرآن به سنت بیش از نیازمندی سنت به قرآن است و احادیث را باید بر قرآن عرضه کرد. البته این بدان معنا نیست که قرآن در درجه دوم قرار دارد و سنت و احادیث ارجحاند، بلکه باید به قرآن همانگونه عمل کرد که رسولالله(ص) آن را انجام میداد؛ ولو این مساله نیز معمولا باتوجه به شرایط روز با مشکلاتی روبرو است. سلفیون به حدیث روایت شده از عبدالله بن مسعود استناد میکنند، مبنی براینکه پیامبر(ص) فرمود: ( خیر الناس قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم و...) . آنان آرای علما را در مراد از این قرون ثلاثه ذکر میکنند و نتیجه میگیرند که سبب (خیریت) نسل اول صدر اسلام آن است که آنها (صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین) سلسله منتهی به منبع وحی را تشکیل میدادند و اسلام را دستنخورده و بکر فرامیگرفتند و به نسلهای بعدی میرساندند، اما بدعتها پس از این تاریخ در اسلام پیدا شد و همین امر علت خیریت آن سه نسل از مسلمانان است. به عقیده سلفیون، نهایت تلاش درست ما میتواند چنین باشد که سلوک آنان را در فهم اسلام، میزانی برای استنباط و فهم خود قرار دهیم، به آنان اقتدا کنیم و از هرگونه خلاف راه و روش آنها اجتناب نماییم. گرچه پیروان سلفیه با این دیدگاهشان جامعه اسلامی و مسلمانان را به دو دسته سلفیه و غیرسلفیه - از نظر آنان کافر و مشرک؛ حتی اهل سنت - تقسیم کردند و این خود یک بدعت است، اما این فرقه در تبادل فهم و آراء خود، حتی در بین خودشان نیز به اختلافات اساسی دچار شدند. درواقع سلفیون با اعتقادشان به تبعیت از روش و اسلوب سلف، باب استنباط و اجتهاد را که تضمینکننده بقا و ابدیت اسلام است، مسدود کردند. سلفیه پس از فروپاشی عثمانی پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی - آخرین دولت بزرگ و مستقل اسلامی - اهل سنّت قطب نمای خود را گم کردند و بهتدریج کشورهای متعددی نظیر عراق، عربستان، سوریه، لبنان، اردن و... بهعنوان کشورهای جداگانهای از دل این امپراتوری تجزیه شدند. از این رویداد بزرگ، جنبشهای متعددی مبتنی بر نهضتهای کلاسیک دینی به تدریج سربرآوردند. این جنبشها - که گاه اصلاح گرا نیز بودند - خاستگاهی ضداستعماری داشتند و خواهان بازگشت به ( وضع پیشین) بودند. جنبشهایی نظیر اخوانالمسلمین در مصر، جنبشهای آزادی بخش در الجزایر، تونس، پاکستان و سایر ملل اسلامی را میتوان از این دسته شمرد. اما این جنبشها با یک رویکرد مهم نیز روبرو بودند و آن احیای سمبلها و الگوهای صدر اسلام بود. جنبشهای اسلامی مشکل عمده خود را اندیشههای غربی و نظامهای تئوریک منبعث از غرب میدانستند. نظامهای حکومتی مبتنی بر پایههای اومانیسم و دموکراسی در غرب، اکنون توانسته بودند تجارب خود را در کشورهای مختلف غربی به عرصه ظهور رسانده و حکومتهای مدرنی را پایهگذاری کنند. اما جنبشهای اسلامی با چالشی عظیم مواجه بودند و آن وجود اندیشه بازگشت به نظام خلفای صدر اسلام، یعنی بازگشت به ( وضع پیشین) بود. این اندیشه بازگشت بهزودی به شکلگیری اندیشه تشکیل حکومت اسلامی منجر شد. چیزی که این دگرگونی را سریعتر کرد، مجموعهای از واکنشهای سنتگرایان در قبال سکولاریسم ترکیه، تجاوز و تهدید قدرتهای غربی و پیامدهای بحران فلسطین بود که پس از سیطره رژیم اسرائیل بر آن، به یک مساله محوری و بنیادی برای جنبشهای عربی - اسلامی تبدیل شد. اما خاستگاه اصلی این تفکرات، بنیادگرایی (Fundamentalism) بود. بعدها به بنیادگرایی، پسوند اسلامی نیز اضافه شد و این تفکر به یکی از اندیشههای سیاسی رادیکال تبدیل گردید. بنیادگرایی سلفی به ویژه در مصر ابتدا ترکیبی از بنیانگذاران وهابی دولت عربستان سعودی و تعالیم فرقه سلفیه ملهم از محمد عبده و محمدرشیدرضا بود که بازگشت به اسلام اولیه یا وضع پیشین را تبلیغ میکرد. این دو رگه بنیادگرایی بعدها از یکدیگر جدا شدند و سلفیه نمود فعالیت انقلابی و رادیکال و ازسوی دیگر، وهابیگری مظهر محافظهکاری سفت و سخت شد. اندیشه سلفیه گرچه بعدها به اپوزیسیون فرقه وهابیت تبدیل شد، اما همچنان بهعنوان یک ایدئولوژی انقلابی باقی ماند. نقش رشیدرضا در ترویج عقیده مبارزاتی سلفیه در پایان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، تعالیم سیدجمالالدین اسدآبادی (1838-1898.م) و محمد عبده (1849-1905.م) در مصر و سرزمینهای دیگر عرب پیروان بسیاری در میان نویسندگان و اندیشمندان یافت و سرآغاز شیوه تفکر تازهای درباره جایگاه اسلام در جهان امروز شد. از جمله این روشنفکران محمدرشیدرضا (1865-1935.م) بود که به دعوت محمدبنعبدالوهاب اهمیت داد و خود نیز از دگماتیسم و جمود سلفیه اثر پذیرفت و با این تاثیرپذیری، بر نهضت اصلاح دینی مسلمانان تاثیر منفی نهاد. رشیدرضا سوریالاصل بود و تحصیلاتش را در طرابلس در مدرسه ملی اسلامی - از مدارس پیشرو آن زمان - و سپس در یکی از مدارس دولتی عثمانی به پایان برد. کوششهای محمدرشیدرضا در جنبش عرب در سوریه، بلندی آوازه و شهرت او را در پی داشت که باعث شد وی در سال1920.م به ریاست کنگره ملی سوریه در دمشق برگزیده شود. پس از تسلط فرانسویان بر سوریه، وی به مصر مهاجرت کرد و در شمار پیروان عبده درآمد. برخلاف عبده که در زمان حیاتش چندبار از اروپا دیدن کرده بود، رشیدرضا تنها یکبار، آنهم در سال1921.م بهعنوان عضو هیات نمایندگی سوریه و فلسطین برای اعتراض به قیمومت انگلستان و فرانسه به جامعه ملل، به این سرزمین سفر کرد. بااینحال، چون مدارسی که او در آنها درس خوانده بود علوم جدید را به دانشآموزان یاد میدادند، وی بیش از عبده از معارف جدید بهره داشت. مهمترین خدمتش در تبلیغ سلفیه، انتشار ماهنامه المنار بود که نخستین شماره آن در سال1898.م در قاهره منتشر شد و تا سیوپنجسال بهطورمدام در صفحات آن معارف اسلامی سنی و عقاید رایج مسلمانان نقد میشد. کار دیگر رشیدرضا بنیانگذاری انجمنی به نام (جمعیة الدعوة و الارشاد) (انجمن تبلیغ و راهنمایی) در سال1909.م بود. او نخستینبار به هنگام دیدار از کتابخانه هیات مبلغان مذهبی امریکایی در طرابلس به فکر تاسیس این انجمن افتاد. وی قصد داشت از این راه، هم تبلیغات هیاتهای مذهبی مسیحی را در کشورهای اسلامی بیاثر سازد و هم واعظان و آموزگارانی جوان برای تبلیغ شعائر اسلامی تربیت کند. سالهایی که رشیدرضا به نشر آثار و افکار خود میپرداخت، با واپسین سالهای عمر امپراتوری عثمانی مقارن بود. ناتوانی و فساد این دستگاه - بهعنوان دارالخلافه مسلمانان - بسیاری از سنیان را بر فرجام خلافت نگران کرده بود. رضا خلافت را مظهر پیوستگی دین و دولت در اسلام میدانست و تحقق همه آرمانهای دین جهانی اسلام را به آن وابسته میدید. گرچه البته این عقیده او، تازگی نداشت، بلکه فقهای سنی و بهویژه ماوردی، غزالی و ابنجماعه نیز در قرون پنجم، ششم و هشتم قمری آن را به تفصیل بیان کردهاند. رساله مهم رشیدرضا درباب خلافت (الخلافة و الامامة العظمی) اندکی قبل از الغای خلافت انتشار یافت. این رساله، اثری است که باید با توجه به زمینه سیر فکری رضا - تحول از ابراز طرفداری نسبت به خلافت عثمانی به نام شمول جهانی اسلام، به تفسیر نسبتا بیطرفانه درباب انحلال آن - ارزیابی شود و همچنین به آرای تجددخواهانه او در قانونگذاری و مبارزه با جهل و خرافات در میان مسلمانان باید توجه کرد. رشیدرضا موضوع حکومت اسلامی را پس از پرداختن به مسائل خلافت پیش میکشد و این کار را در سه مرحله انجام میدهد: 1- مبانی خلافت را در نظریه و نگرش سیاسی اسلام پیگیری میکند. 2- شکاف بین حکومت اسلامی و عملکرد سیاسی را در میان مسلمانان سنی نشانداده و مورد بررسی قرار میدهد. 3- اندیشه خود را در مورد چگونگی حکومت اسلامی مطرح میسازد
سلفیه چه کسانی هستند تارخچه و عقاید آنها را بیان فرمایید؟
سلفیه در لغت و اصطلاح
سلفیگری در معنای لغوی به معنی تقلید از گذشتگان، کهنهپرستی یا تقلید کورکورانه از مردگان است، اما سُلَفیه (Salafiyye: اصحاب السف الصالح) در معنای اصطلاحی آن، نام فرقهای است که تمسک به دین اسلام جسته، خود را پیرو سلف صالح میدانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود، سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین دارند. آنان معتقدند که عقاید اسلامی باید به همان نحو بیان شوند که در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است؛ یعنی عقاید اسلامی را باید از کتاب و سنت فراگرفت و علما نباید به طرح ادلهای غیر از آنچه قرآن در اختیار میگذارد، بپردازند. در اندیشه سلفیون، اسلوبهای عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص قرآن، احادیث و نیز ادله مفهوم از نص قرآن برای آنان حجیت دارد.
خاستگاه فکری سلفیه
محمد ابوزهره در بیان عقاید این نحله در کتاب تاریخ المذاهب الاسلامیة مینویسد: (هر عملی که در زمان پیامبر(ص) وجود نداشته و انجام نمیشده است، بعدا نیز نباید انجام شود) . ابنتیمیه (661-728.ق) - فقیه و متکلم حنبلی - از این اصل کلی سه قاعده دیگر استخراج و استنتاج کرد:
1- هیچ فرد نیکوکاری یا دوستی از دوستان خدا را نباید وسیلهای برای نزدیک شدن به خدا قرار داد.
2- به هیچ زنده یا مردهای پناه نباید برد و از هیچ کس نباید یاری خواست.
3- به قبر هیچ پیغمبر یا فرد نیکوکاری نباید تبرک جست یا تعظیم کرد.
معتقدان به سلف صالح، عقاید خود را به احمدبنحنبل (241-164.ق) نسبت میدادند، اما پاره ای از فضلای حنبلی در این خصوص، یعنی در نسبت آن سخنان به احمدبنحنبل، با آنان به مناقشه پرداختند. در آن زمان، میان این گروه و اشاعره جدالها و مناقشات شدیدی جریان داشت و هرکدام از آن دو فرقه ادعا میکرد که دعوت آنها براساس مذهب سلف صالح است. معتقدان به سلف صالح با روش معتزله شدیدا مخالفت میکردند؛ زیرا معتزله در تبیین عقاید اسلامی از فلاسفهای بهره میبردند که آنان نیز به نوبهخود افکارشان را از منطق یونان اقتباس میکردند. تصاویری که از احمدبنحنبل در منابع مختلف ارائه شده، وی را محدثی سنتگرا و ضد فقاهت و اجتهاد نشان میدهد که از تمسک به رای تبری میجسته و تنها به قرآن و حدیث استدلال میکرده است و چون در استناد به حدیث بسیار مبالغه مینموده، گروهی از بزرگان اسلام، مانند محمدبنجریر طبری و محمدبناسحاق الندیم، او را از بزرگان حدیث - و نه از مجتهدان اسلام - شمردهاند. درواقع ابنحنبل بهعنوان محدثی برجسته و پیرو طریقه اصحاب حدیث با هرگونه روش تاویلی و تفسیر متون مخالف بود و با بزرگان اصحاب رای، سر ناسازگاری داشت. وی مخالفت با سنت را بدعت میخواند و با (اهل الاهواء و البدع) موافق نبود.
آنچه مسلم است، احمدبن حنبل بیش از صدوپنجاه سال پیشوای عقاید سنتی - سلفی بود، اما ( بهطورکلی قشری بودن، متابعت از ظاهر کلام، جمود افکار، تعصب مفرط حنبلیان، دورافتادگی مکتب فقهی ایشان از واقعیت زنده تاریخی و مهجوری از هر آنچه در اجتماع و زندگی روزمره تازه بود، در مجموع، منجر به سقوط و انحطاط این مذهب و کمطرفداربودن این فرقه شد) .
پس از مرگ احمدبنحنبل اندیشهها و افکار وی نزدیک به یک قرن ملاک سنت و بدعت بود، تا اینکه عقاید وی و نیز سلفیگری تحت تاثیر انتشار مذهب اشعری بهتدریج فراموش شد. در قرن چهارم هجری ابومحمدحسنبنعلیبنخلف بربهاری برای احیای سلفیگری تلاش کرد، اما در برابر شورش مردم کاری از پیش نبرد. در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم احمدبنتیمیه و سپس شاگردان ابنقیم الجوزیه عقاید حنابله را بهگونهای افراطیتر احیا کردند. ابنتیمیه بهعنوان متکلم و مدافع متعصب مذهب حنبلی، با آزاداندیشی و تأویل مخالف بود و لذا اقداماتش بیشازپیش باعث انحطاط و عقبماندگی مذهب حنبلی شد. عصر ابنتیمیه، دوره انحطاط و تنزل تفکر فلسفی و استدلال منطقی و همچنین قرن رویآوردن به ظواهر دین و توجه سطحی به معارف خشک و مذهبی عنوان شده است. درواقع، در این عصر (فقها و متکلمان قشری بعضی مذاهب - مانند مذهب حنبلی - بهعنوان دفاع از دین و عقاید خاص مذهبی خود، به توجیه اصول و فروع مذهب خود پرداختند و احیانا در این راه بر ضد علم و فلسفه قیام کردند. ابنتیمیه یکی از این کسان بود که در مذهب حنبلی قیام کرد. وی بهعنوان دفاع از آن مذهب، مبارزاتی با مذاهب دیگر اسلامی میکرد و عقاید خود را بهعنوان زندهکردن عقاید مذهب حنبلی در بسیاری از کتابهای خود بیان کرد) .
با مرگ ابنتیمیه، دعوت به سلفیگری و احیای مکتب احمدبنحنبل در عرصه اعتقادات عملا به فراموشی سپرده شد.
ظهور وهابیت
در قرن دوازدهم هجری قمری، محمدبن عبدالوهاب نجدی (1206-1115.ق) با طرح مجدد ادعای بازگشت به اسلام اصیل، اندیشه پیروی از سلف صالح را بار دیگر به عرصه منازعات کلامی آورد. او با استناد به ( بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا) معتقد بود که اسلام اصل نخستین را در غربت یافته است؛ ازاینرو، وی با آنچه خود آن را بدعت و خلاف توحید میخواند، به مبارزه برخاست و مسلمانان را به سادگی اولیه دین و پیروی از سلف صالح دعوت میکرد و مظهر بارز سلف صالح او نیز امام احمدبنحنبل بود.
یکی از آثار عبدالوهاب، التوحید و مختصر سیرة الرسول نام دارد. نهضت وی جنبه ضد حکومت عثمانی یافت و پسازآنکه امرای سعودی نجد - که حنبلی مذهب بودند - به آیین او گرویدند، وی برای فرمانروایی عثمانی خطرساز گردید و لذا محمدعلی پاشا، خدیو مصر، از جانب سلطان عثمانی برای سرکوب آنان مامور شد. اما علیرغم این سرکوب، با گذر زمان، پیروان محمدبنعبدالوهاب بر نجد و حجاز تسلط یافتند و دولت سعودی کنونی را تشکیل دادند.
به اعتقاد وهابیان، مذهب وهابی نه نحلهای جدید، بلکه، همان مذهب سلف صالح است و ازاینرو، خود را (سلفیه) نیز مینامند؛ زیرا آنان مدعی هستند که در اعمال و افعال خود، از سلف صالح، یعنی از اصحاب پیامبراکرم(ص) و تابعین آنان پیروی میکنند. وهابیان معتقدند که باید اساس دین بر قرآن و مفاهیم ظاهری احادیث صحیح پیامبر(ص) و اصحاب او نهاده شود و در پی آنند که این آیات و روایات بدون هرگونه تغییر و تأویل مورد استناد و عمل قرار گیرد؛ یعنی صرفا به ظاهر مفاهیم آنها عمل شود. ازاینرو، آنان آن دسته از رفتار و کردار مسلمانان را که با قرآن و احادیث اصلی تطبیق نمیکند، انحراف از اصول و فروع اصلی قرآن و اسلام میشمارند.
دکتر محمد سعید رمضانالبوطی، از منتقدان اندیشه سلفیه و فرقه وهابیت، در کتاب (السلفیة مرحلة زمینة مبارکة لا مذهب اسلامی) درباره سلفیه و پیدایش آن میگوید: ( سلفیه پدیده ای ناخواسته و نسبتا نوخواسته است که انحصارطلبانه مدعی مسلمانی است و همه را جز خود، کافر میشمرد؛ فرقهای خودخوانده که با به تن درکشیدن جامه انتساب به سلف صالح و با طرح ادعای وحدت در فضای بیمذهب، با بنیان وحدت مخالف است. سلفیه، یعنی همان بستر وهابیت، مدعی است که هیچ مذهبی وجود ندارد و باید به عصر سلف، یعنی دوران صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین بازگشت و از همه دستاوردهای مذاهب که حاصل قرنها تلاش و جستجوی عالمان فرقهها بوده و اندوختهای گرانسنگ از فرهنگ اسلامی در ابعاد گوناگون پدید آورده است و با پاسداشت پویایی اسلام و فقه اسلامی آن را به پاسخگویی به نیازهای عصر توانا ساخته است، چشم پوشید و "اسلام بلامذهب" را اختیار کرد) .
سلفیه دستی به دعوت بلند میکند و میگوید: ( بیایید با کنارگذاشتن همه مذاهب به سوی یگانه شدن برویم) اما با دست دیگر، شمشیر تکفیر برمیکشد و مدعی است که با حذف دیگران از جامعه اسلامی و راندن آنان به جمع کفار، جامعه اسلامی را یکدست میکند. در پشت این دعوت به بیمذهبی، نوعی مذهب نهفته و بلکه دعوت، خود نوعی مذهب است، آنهم مذهبی گرفتار چنگال جمود و تنگ نظری که اسلام را به صورت دینی بیتحرک، بیروح، ناقص، ناتوان و بیجاذبه تصویر میکند و با احیای خشونت و تعصب، راه را بر هرگونه نزدیک شدن به همدیگر میبندد) . این فرقه با سایر فرقههای سنی در عقیده و کلام نیز اختلاف دارد و مدعی است که بدعتها، خرافات و اوهام وارد دین راستین و ناب اسلام شده و مسلمانان را از دنبالکردن راه سلف بازداشتهاند. در عقاید این فرقه، احادیث و سنت مقام ویژهای دارند و آنان قرآن را معیار سنجش احادیث و سنت میدانند. سلفیها معتقدند که سنت با قرآن نسخ نمیشود و آن را نسخ نمیکند. آنها معتقدند که نیازمندی قرآن به سنت بیش از نیازمندی سنت به قرآن است و احادیث را باید بر قرآن عرضه کرد. البته این بدان معنا نیست که قرآن در درجه دوم قرار دارد و سنت و احادیث ارجحاند، بلکه باید به قرآن همانگونه عمل کرد که رسولالله(ص) آن را انجام میداد؛ ولو این مساله نیز معمولا باتوجه به شرایط روز با مشکلاتی روبرو است.
سلفیون به حدیث روایت شده از عبدالله بن مسعود استناد میکنند، مبنی براینکه پیامبر(ص) فرمود: ( خیر الناس قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم و...) . آنان آرای علما را در مراد از این قرون ثلاثه ذکر میکنند و نتیجه میگیرند که سبب (خیریت) نسل اول صدر اسلام آن است که آنها (صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین) سلسله منتهی به منبع وحی را تشکیل میدادند و اسلام را دستنخورده و بکر فرامیگرفتند و به نسلهای بعدی میرساندند، اما بدعتها پس از این تاریخ در اسلام پیدا شد و همین امر علت خیریت آن سه نسل از مسلمانان است. به عقیده سلفیون، نهایت تلاش درست ما میتواند چنین باشد که سلوک آنان را در فهم اسلام، میزانی برای استنباط و فهم خود قرار دهیم، به آنان اقتدا کنیم و از هرگونه خلاف راه و روش آنها اجتناب نماییم. گرچه پیروان سلفیه با این دیدگاهشان جامعه اسلامی و مسلمانان را به دو دسته سلفیه و غیرسلفیه - از نظر آنان کافر و مشرک؛ حتی اهل سنت - تقسیم کردند و این خود یک بدعت است، اما این فرقه در تبادل فهم و آراء خود، حتی در بین خودشان نیز به اختلافات اساسی دچار شدند. درواقع سلفیون با اعتقادشان به تبعیت از روش و اسلوب سلف، باب استنباط و اجتهاد را که تضمینکننده بقا و ابدیت اسلام است، مسدود کردند.
سلفیه پس از فروپاشی عثمانی
پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی - آخرین دولت بزرگ و مستقل اسلامی - اهل سنّت قطب نمای خود را گم کردند و بهتدریج کشورهای متعددی نظیر عراق، عربستان، سوریه، لبنان، اردن و... بهعنوان کشورهای جداگانهای از دل این امپراتوری تجزیه شدند. از این رویداد بزرگ، جنبشهای متعددی مبتنی بر نهضتهای کلاسیک دینی به تدریج سربرآوردند. این جنبشها - که گاه اصلاح گرا نیز بودند - خاستگاهی ضداستعماری داشتند و خواهان بازگشت به ( وضع پیشین) بودند. جنبشهایی نظیر اخوانالمسلمین در مصر، جنبشهای آزادی بخش در الجزایر، تونس، پاکستان و سایر ملل اسلامی را میتوان از این دسته شمرد. اما این جنبشها با یک رویکرد مهم نیز روبرو بودند و آن احیای سمبلها و الگوهای صدر اسلام بود. جنبشهای اسلامی مشکل عمده خود را اندیشههای غربی و نظامهای تئوریک منبعث از غرب میدانستند. نظامهای حکومتی مبتنی بر پایههای اومانیسم و دموکراسی در غرب، اکنون توانسته بودند تجارب خود را در کشورهای مختلف غربی به عرصه ظهور رسانده و حکومتهای مدرنی را پایهگذاری کنند. اما جنبشهای اسلامی با چالشی عظیم مواجه بودند و آن وجود اندیشه بازگشت به نظام خلفای صدر اسلام، یعنی بازگشت به ( وضع پیشین) بود. این اندیشه بازگشت بهزودی به شکلگیری اندیشه تشکیل حکومت اسلامی منجر شد. چیزی که این دگرگونی را سریعتر کرد، مجموعهای از واکنشهای سنتگرایان در قبال سکولاریسم ترکیه، تجاوز و تهدید قدرتهای غربی و پیامدهای بحران فلسطین بود که پس از سیطره رژیم اسرائیل بر آن، به یک مساله محوری و بنیادی برای جنبشهای عربی - اسلامی تبدیل شد.
اما خاستگاه اصلی این تفکرات، بنیادگرایی (Fundamentalism) بود. بعدها به بنیادگرایی، پسوند اسلامی نیز اضافه شد و این تفکر به یکی از اندیشههای سیاسی رادیکال تبدیل گردید. بنیادگرایی سلفی به ویژه در مصر ابتدا ترکیبی از بنیانگذاران وهابی دولت عربستان سعودی و تعالیم فرقه سلفیه ملهم از محمد عبده و محمدرشیدرضا بود که بازگشت به اسلام اولیه یا وضع پیشین را تبلیغ میکرد. این دو رگه بنیادگرایی بعدها از یکدیگر جدا شدند و سلفیه نمود فعالیت انقلابی و رادیکال و ازسوی دیگر، وهابیگری مظهر محافظهکاری سفت و سخت شد. اندیشه سلفیه گرچه بعدها به اپوزیسیون فرقه وهابیت تبدیل شد، اما همچنان بهعنوان یک ایدئولوژی انقلابی باقی ماند.
نقش رشیدرضا در ترویج عقیده مبارزاتی سلفیه
در پایان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، تعالیم سیدجمالالدین اسدآبادی (1838-1898.م) و محمد عبده (1849-1905.م) در مصر و سرزمینهای دیگر عرب پیروان بسیاری در میان نویسندگان و اندیشمندان یافت و سرآغاز شیوه تفکر تازهای درباره جایگاه اسلام در جهان امروز شد. از جمله این روشنفکران محمدرشیدرضا (1865-1935.م) بود که به دعوت محمدبنعبدالوهاب اهمیت داد و خود نیز از دگماتیسم و جمود سلفیه اثر پذیرفت و با این تاثیرپذیری، بر نهضت اصلاح دینی مسلمانان تاثیر منفی نهاد. رشیدرضا سوریالاصل بود و تحصیلاتش را در طرابلس در مدرسه ملی اسلامی - از مدارس پیشرو آن زمان - و سپس در یکی از مدارس دولتی عثمانی به پایان برد. کوششهای محمدرشیدرضا در جنبش عرب در سوریه، بلندی آوازه و شهرت او را در پی داشت که باعث شد وی در سال1920.م به ریاست کنگره ملی سوریه در دمشق برگزیده شود. پس از تسلط فرانسویان بر سوریه، وی به مصر مهاجرت کرد و در شمار پیروان عبده درآمد. برخلاف عبده که در زمان حیاتش چندبار از اروپا دیدن کرده بود، رشیدرضا تنها یکبار، آنهم در سال1921.م بهعنوان عضو هیات نمایندگی سوریه و فلسطین برای اعتراض به قیمومت انگلستان و فرانسه به جامعه ملل، به این سرزمین سفر کرد. بااینحال، چون مدارسی که او در آنها درس خوانده بود علوم جدید را به دانشآموزان یاد میدادند، وی بیش از عبده از معارف جدید بهره داشت. مهمترین خدمتش در تبلیغ سلفیه، انتشار ماهنامه المنار بود که نخستین شماره آن در سال1898.م در قاهره منتشر شد و تا سیوپنجسال بهطورمدام در صفحات آن معارف اسلامی سنی و عقاید رایج مسلمانان نقد میشد. کار دیگر رشیدرضا بنیانگذاری انجمنی به نام (جمعیة الدعوة و الارشاد) (انجمن تبلیغ و راهنمایی) در سال1909.م بود. او نخستینبار به هنگام دیدار از کتابخانه هیات مبلغان مذهبی امریکایی در طرابلس به فکر تاسیس این انجمن افتاد. وی قصد داشت از این راه، هم تبلیغات هیاتهای مذهبی مسیحی را در کشورهای اسلامی بیاثر سازد و هم واعظان و آموزگارانی جوان برای تبلیغ شعائر اسلامی تربیت کند.
سالهایی که رشیدرضا به نشر آثار و افکار خود میپرداخت، با واپسین سالهای عمر امپراتوری عثمانی مقارن بود. ناتوانی و فساد این دستگاه - بهعنوان دارالخلافه مسلمانان - بسیاری از سنیان را بر فرجام خلافت نگران کرده بود. رضا خلافت را مظهر پیوستگی دین و دولت در اسلام میدانست و تحقق همه آرمانهای دین جهانی اسلام را به آن وابسته میدید. گرچه البته این عقیده او، تازگی نداشت، بلکه فقهای سنی و بهویژه ماوردی، غزالی و ابنجماعه نیز در قرون پنجم، ششم و هشتم قمری آن را به تفصیل بیان کردهاند.
رساله مهم رشیدرضا درباب خلافت (الخلافة و الامامة العظمی) اندکی قبل از الغای خلافت انتشار یافت. این رساله، اثری است که باید با توجه به زمینه سیر فکری رضا - تحول از ابراز طرفداری نسبت به خلافت عثمانی به نام شمول جهانی اسلام، به تفسیر نسبتا بیطرفانه درباب انحلال آن - ارزیابی شود و همچنین به آرای تجددخواهانه او در قانونگذاری و مبارزه با جهل و خرافات در میان مسلمانان باید توجه کرد.
رشیدرضا موضوع حکومت اسلامی را پس از پرداختن به مسائل خلافت پیش میکشد و این کار را در سه مرحله انجام میدهد:
1- مبانی خلافت را در نظریه و نگرش سیاسی اسلام پیگیری میکند.
2- شکاف بین حکومت اسلامی و عملکرد سیاسی را در میان مسلمانان سنی نشانداده و مورد بررسی قرار میدهد.
3- اندیشه خود را در مورد چگونگی حکومت اسلامی مطرح میسازد
- [سایر] سلفیه چه کسانی هستند تارخچه و عقاید آنها با نقدشان را بیان فرمایید؟
- [سایر] سلفیه و وهابیت چه ارتباطی دارند؟
- [سایر] لطفاً در مورد عقاید زیدیه به ویژه الحوثی ها اطلاعات کاملی ارائه فرمایید.
- [سایر] گروه ها و فعالیت سلفیه چه کسانی هستند؟
- [سایر] در خصوص عقاید و افکار منصور حلاج و میزان بر حق بودن او و نیز مرتد شناخته شدن او از ناحیه مقدسه توضیحاتی ارائه فرمایید. نظر حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری را درباره او بیان فرمایید.
- [سایر] لطفاً بفرمایید مبانی سلفیه و اهلسنت در خلافت چیست و کتابها و منابع متقنی در این رابطه معرفی کنید؟
- [سایر] لطفاَ در یک بررسی مقایسه ای افکار و عقاید شیعه و اهل سنت را بررسی کنید غیر از مسائل تاریخی لطفا عقاید دیگر را هم بیان کنید. در ضمن کتاب ها یا منابع مفید در این زمینه را نیز ذکر فرمایید.
- [سایر] تفاوت عقاید بهائیت با عقاید ادیان آسمانی در چیست؟
- [سایر] عقاید اشاعره را بیان نموده و وجه تمایز آن را از عقاید اهل حدیث توضیح دهید؟
- [سایر] بهترین دیدگاه در مورد سید قطب و فعالیت های سیاسی او چیست؟ این که او را پدر تفکر سلفیه می نامند درست است یا خیر؟
- [امام خمینی] اگر معروف یا منکر از اموری باشد که شارع مقدس به آن اهمیت زیاد میدهد مثل اصول دین یا مذهب و حفظ قرآن مجید و حفظ عقاید مسلمانان یا احکام ضروریه، باید ملاحظه اهمیت شود، و مجرد ضرر، موجب واجب نبودن نمیشود، پس اگر توقف داشته باشد حفظ عقاید مسلمانان یا حفظ احکام ضروریه اسلام بر بذل جان و مال، واجب است بذل آن.
- [آیت الله اردبیلی] اگر معروف یا منکر از اموری باشد که شارع مقدّس به آن اهمیّت زیاد میدهد، مثل اصول دین یا مذهب و حفظ قرآن مجید و حفظ عقاید مسلمانان یا احکام ضروری اسلام، باید ملاحظه این اهمیّت بشود و مجرّدِ خوف ضرر، موجب سقوط وجوب آن نمیشود؛ پس اگر حفظ عقاید مسلمانان یا حفظ احکام ضروری اسلام بر بذل جان و مال توقّف داشته باشد، بذل آن واجب است.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . مستحب است شهادتین و اقرار به دوازده امام: و سایر عقاید حقه را، به کسی که در حال جان دادن است، طوری تلقین کنند که بفهمد و نیز مستحب است چیزهایی را که گفته شد، تا وقت مرگ تکرار کنند.
- [آیت الله علوی گرگانی] مستحبّ است شهادتین واقرار به دوازده امام: وسایر عقاید حقّه را، به کسی که در حال جان دادن است، طوری تلقین کنند که بفهمد و نیز مستحبّ است چیزهائی را که گفته شده، تاوقت مرگ تکرار کنند.
- [آیت الله وحید خراسانی] بر هر مسلمانی واجب است از بدعت گذاران در دین و کسانی که موجب افساد در دین و تزلزل عقاید حقه هستند اظهار برایت و بیزاری کند و دیگران را از فتنه و فساد انان بر حذر دارد
- [آیت الله مکارم شیرازی] مستحب است شهادتین و اقرار به دوازده امام و سایر عقائد اسلام را به کسی که در حال احتضار است طوری تلقین کنند که بفهمد و مستحب است آن را تا وقت مرگ تکرار کنند.
- [آیت الله مظاهری] ساخت، خرید، فروش، نگهداری، دیدن و شنیدن فیلمها و داستانهایی که از تلویزیون و رادیو و نظایر آن )مثل ویدئو، ماهوار و نرم افزارهای رایانهای( پخش میشود اگر محرّک باشد حرام است بلکه اگر محرّک هم نباشد ولی موجب فساد اخلاق یا تزلزل عقاید شود نیز حرام است.
- [آیت الله نوری همدانی] مستحب است شهادتین و اقرار به دوازده امام (علیهم السلام ) و سایر عقائد حقه را ، به کسی أه در حال جان دادن است ، طوری تلقین کنند أه بفهمد و نیز مستحب است چیزهائی را أه گفته شد ، تا وقت مرگ تکرار کنند .
- [آیت الله سبحانی] مستحب است شهادتین و اقرار به دوازده امام (علیهم السلام) و سایر عقائد حقّه را; به کسی که در حال جان دادن است، طوری تلقین کنند که بفهمد و نیز مستحب است چیزهایی را که گفته شد تا وقت مرگ تکرار کنند.
- [آیت الله وحید خراسانی] مستحب است شهادتین و اقرار به دوازده امام علیهم السلام و سایر عقاید حقه را به کسی که در حال جان دادن است طوری تلقین کنند که بفهمد و همچنین مستحب است چیزهایی را که ذکر شد تا وقت مرگ تکرار کنند و نیز دعای فرج را به محتضر تلقین نمایند