من حدود 20 روزه که با یک خانوم مطلقه دوست شدم و خودش پیشنهاد داد به من که صیغه کنیم و یه مدت گذشت حالا پشیمون شده میگه میترسم من هم تا حالا با کسی ارتباط نزدیکی نداشتم و باهاش صحبت کردم اما میگه اگه خانوده ام بفهمن بدبخت میشم. اون یک بچه دارد وبا بردارش زندگی میکند و پدر و مادرش فوت کرده اند منم دوست دارم صیغه کنم اما الان پشیمون شده، به نظرت من چیکار کنم و چی بگم بهش؟ ضمناً یادم رفت شایدبراتون خنده دار باشه اما اون 30 سال و من 20 سالمه؟ از این که این مجموعه را پاسخگوی سوالات خود قرار دادید صمیمانه سپاسگزاریم.امیدواریم با ارائه راهکارهای مفید و منطقی ، گام بلندی در جهت حل مشکلات شما برداریم. در مورد مطالبی که در نامه خود بیان نمودید باید بگوییم که خوشبختانه شما در نقطه تعیین کننده ایی قرار گرفته ایید که البته تصمیم گیری صحیح و واقع بینانه ، از عناصر برون رفت از این مشکل خواهد بود. اولین نکته ایی که باید مد نظر شما باشد این است که بدانید صیغه و ازدواج موقت داروی خاص برای درمان های ویژه و اورژانسی می باشد و به کار گیری این اصل اسلامی در مواردی که نیاز به ان نمی باشد نه تنها دردی را مداوا نکرده بلکه باعث بروز مشکلاتی نیز خواهد شد. پرسش گرامی اگر چه ازدواج موقت شرعی بوده و حرام نیست، لیکن در جامعه ما به دلیل اینکه رواج ندارد، از قبح اجتماعی برخوردار بوده و مضر خواهد بود. بنابراین نظر کارشناسی ما این است که سعی کنید ازدواج دائم داشته باشند. البته امکان دارد گفته شود، شرایط آن را ندارند ولی تجربه ثابت کرده اگر توقعات مالی خود را پایین آورده واز طرفی دوران عقد را طولانی تر کنیم در این صورت دختر و پسر می توانند از مواهب ازدواج دائم ودر کنار یکدیگر بودن لذت ببرند و بعد که شرایط مهیا شد رسما زندگی مشترک را آغاز کنند. در ادامه توجه شما را به اشکالات موجود در ازدواج موقت جلب می کنیم: اشکالاتی که در ازدواج موقت وجود دارد عبارتند از: الف- به دلیل این که این نوع ازدواج در کشور ما جایگاهی ندارد، معمولاً افرادی که این عمل را انجام دهند به نوعی مورد سرزنش واقع میشوند. بنابراین اگر شخصی در آینده بخواهد ازدواج دائم داشته باشد به فردی که قبلا تجربه ازدواج موقت داشته است چه نگرشی خواهد داشت؟ آیا آن را به عنوان یک نقص برای وی مطرح نمی کند! ب- زنانی که در دوران جوانی اقدام به ازدواج موقت می کنند معمولاً به امید ازدواج دائم این کار را انجام میدهند و عمدتا مشکلساز میشوند. مثلاً بعد از ازدواج با آنها انتظار دارند مانند ازدواج دائم او را رسما به اقوامتان معرفی کنید یا میخواهند بچهدار شوند و... که اینها خود مشکلات عدیدهای به وجود میآورد و افرادی هم که به چنین امیدی نیستند مشکلات دیگری نظیر مخفی بودن و دلهره برملا شدن و... را به دنبال دارد. ج- در ضمن همان مقدار پولی که هزینه ازدواج موقت می شود را به عنوان مقدمات اولیه نامزدی استفاده کرده و از مشکلات بعدی در امان بود. در پایان از شما پرسشگر گرامی می خواهیم تا نکات پایانی را به دقت مطالعه نمایید. 1- باز تکرار می کنیم ازدواج موقت از نظر عرف پسندیده نیست ولی در شرع مطرح شده؛ به هر حال موقعیت کنونی جامعه را باید مد نظر قرار داد. 2- چه خوب است جوانان تا جایی که امکان دارد از فکر ازدواج موقت در شرایط و موقعیت فرهنگی، اجتماعی جامعه امروزی بیرون بیایند و برای کنترل غریزه جنسی یا با کاهش توقعات و انتظارات در صدد ازدواج دائم باشند و یا با راهکارهای عملی، به طور موقت آن را کنترل کنند و پاکی، عفاف و پاکدامنی خود را حفظ کنند که مطمئنا در این دوران سخت و مشکل آفرین پاداش و ارزش جوانانی که در حفظ عفت و اجتناب از گناه بیش از هر زمان دیگر است. 3- به نظر می رسد جواب منفی خانم مطلقه را به فال نیک گرفته و از الطاف خداوند به شمار بیاورید چرا که شاید با اقدام به این کار اولا از مزایا و شیرینی های ازدواج دائم محروم می ماندید و ثانیا در صورت افشاء این رابطه نوع نگاه ها واطرافیان در مورد شما تغییر کرده و این مساله می تواند در زندگی مشترک و ازدواج دائم شما تاثیرات منفی را داشته باشد وفراموش نکنید که ضرر کننده اصلی در این مساله شما خواهید بود ونه ایشان . 4- همانطور که خودتان گفتید اختلاف سنی زیادی بین شما و ایشان بوده و همچنین ایشان یک بار ارتباط با شخصی دیگر را برای مدتی زیاد تجربه نموده در حالی که شما در اوایل سنین جوانی بوده وتجربیات کم تری دارید و باید با بینش وآگاهی بیشتری اقدام نمایید.
من حدود 20 روزه که با یک خانوم مطلقه دوست شدم و خودش پیشنهاد داد به من که صیغه کنیم و یه مدت گذشت حالا پشیمون شده میگه میترسم من هم تا حالا با کسی ارتباط نزدیکی نداشتم و باهاش صحبت کردم اما میگه اگه خانوده ام بفهمن بدبخت میشم. اون یک بچه دارد وبا بردارش زندگی میکند و پدر و مادرش فوت کرده اند منم دوست دارم صیغه کنم اما الان پشیمون شده، به نظرت من چیکار کنم و چی بگم بهش؟ ضمناً یادم رفت شایدبراتون خنده دار باشه اما اون 30 سال و من 20 سالمه؟
من حدود 20 روزه که با یک خانوم مطلقه دوست شدم و خودش پیشنهاد داد به من که صیغه کنیم و یه مدت گذشت حالا پشیمون شده میگه میترسم من هم تا حالا با کسی ارتباط نزدیکی نداشتم و باهاش صحبت کردم اما میگه اگه خانوده ام بفهمن بدبخت میشم. اون یک بچه دارد وبا بردارش زندگی میکند و پدر و مادرش فوت کرده اند منم دوست دارم صیغه کنم اما الان پشیمون شده، به نظرت من چیکار کنم و چی بگم بهش؟ ضمناً یادم رفت شایدبراتون خنده دار باشه اما اون 30 سال و من 20 سالمه؟
از این که این مجموعه را پاسخگوی سوالات خود قرار دادید صمیمانه سپاسگزاریم.امیدواریم با ارائه راهکارهای مفید و منطقی ، گام بلندی در جهت حل مشکلات شما برداریم.
در مورد مطالبی که در نامه خود بیان نمودید باید بگوییم که خوشبختانه شما در نقطه تعیین کننده ایی قرار گرفته ایید که البته تصمیم گیری صحیح و واقع بینانه ، از عناصر برون رفت از این مشکل خواهد بود.
اولین نکته ایی که باید مد نظر شما باشد این است که بدانید صیغه و ازدواج موقت داروی خاص برای درمان های ویژه و اورژانسی می باشد و به کار گیری این اصل اسلامی در مواردی که نیاز به ان نمی باشد نه تنها دردی را مداوا نکرده بلکه باعث بروز مشکلاتی نیز خواهد شد.
پرسش گرامی اگر چه ازدواج موقت شرعی بوده و حرام نیست، لیکن در جامعه ما به دلیل اینکه رواج ندارد، از قبح اجتماعی برخوردار بوده و مضر خواهد بود.
بنابراین نظر کارشناسی ما این است که سعی کنید ازدواج دائم داشته باشند. البته امکان دارد گفته شود، شرایط آن را ندارند ولی تجربه ثابت کرده اگر توقعات مالی خود را پایین آورده واز طرفی دوران عقد را طولانی تر کنیم در این صورت دختر و پسر می توانند از مواهب ازدواج دائم ودر کنار یکدیگر بودن لذت ببرند و بعد که شرایط مهیا شد رسما زندگی مشترک را آغاز کنند.
در ادامه توجه شما را به اشکالات موجود در ازدواج موقت جلب می کنیم:
اشکالاتی که در ازدواج موقت وجود دارد عبارتند از:
الف- به دلیل این که این نوع ازدواج در کشور ما جایگاهی ندارد، معمولاً افرادی که این عمل را انجام دهند به نوعی مورد سرزنش واقع میشوند. بنابراین اگر شخصی در آینده بخواهد ازدواج دائم داشته باشد به فردی که قبلا تجربه ازدواج موقت داشته است چه نگرشی خواهد داشت؟ آیا آن را به عنوان یک نقص برای وی مطرح نمی کند!
ب- زنانی که در دوران جوانی اقدام به ازدواج موقت می کنند معمولاً به امید ازدواج دائم این کار را انجام میدهند و عمدتا مشکلساز میشوند. مثلاً بعد از ازدواج با آنها انتظار دارند مانند ازدواج دائم او را رسما به اقوامتان معرفی کنید یا میخواهند بچهدار شوند و... که اینها خود مشکلات عدیدهای به وجود میآورد و افرادی هم که به چنین امیدی نیستند مشکلات دیگری نظیر مخفی بودن و دلهره برملا شدن و... را به دنبال دارد.
ج- در ضمن همان مقدار پولی که هزینه ازدواج موقت می شود را به عنوان مقدمات اولیه نامزدی استفاده کرده و از مشکلات بعدی در امان بود.
در پایان از شما پرسشگر گرامی می خواهیم تا نکات پایانی را به دقت مطالعه نمایید.
1- باز تکرار می کنیم ازدواج موقت از نظر عرف پسندیده نیست ولی در شرع مطرح شده؛ به هر حال موقعیت کنونی جامعه را باید مد نظر قرار داد.
2- چه خوب است جوانان تا جایی که امکان دارد از فکر ازدواج موقت در شرایط و موقعیت فرهنگی، اجتماعی جامعه امروزی بیرون بیایند و برای کنترل غریزه جنسی یا با کاهش توقعات و انتظارات در صدد ازدواج دائم باشند و یا با راهکارهای عملی، به طور موقت آن را کنترل کنند و پاکی، عفاف و پاکدامنی خود را حفظ کنند که مطمئنا در این دوران سخت و مشکل آفرین پاداش و ارزش جوانانی که در حفظ عفت و اجتناب از گناه بیش از هر زمان دیگر است.
3- به نظر می رسد جواب منفی خانم مطلقه را به فال نیک گرفته و از الطاف خداوند به شمار بیاورید چرا که شاید با اقدام به این کار اولا از مزایا و شیرینی های ازدواج دائم محروم می ماندید و ثانیا در صورت افشاء این رابطه نوع نگاه ها واطرافیان در مورد شما تغییر کرده و این مساله می تواند در زندگی مشترک و ازدواج دائم شما تاثیرات منفی را داشته باشد وفراموش نکنید که ضرر کننده اصلی در این مساله شما خواهید بود ونه ایشان .
4- همانطور که خودتان گفتید اختلاف سنی زیادی بین شما و ایشان بوده و همچنین ایشان یک بار ارتباط با شخصی دیگر را برای مدتی زیاد تجربه نموده در حالی که شما در اوایل سنین جوانی بوده وتجربیات کم تری دارید و باید با بینش وآگاهی بیشتری اقدام نمایید.
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] سلام خوب هستین؟من 30 سالمه و حدود 5 ساله پیش با پسری آشنا و باهاش دوست شدم از همون اول ایشون منو واسه ازدواج می خواستن من هم وقت خواستم تا بتونم بشناسمش 6 ماه اول فقط در حد شناخت باهاش ارتباط داشتم تا اینکه اتفاقی واسشون افتاد من به خاطر آروم کردنشون دستشونو گرفتم نمی دونم چرا ولی همون دست دادن باعث شد دوستش داشته باشم بهتره اینم بگم من تا قبل اون با هیچ پسری نبودم بعد اون 6 ماه گفتم تکلیفومونو مشخص کنیم بعد چند روز اومدن گفتن خانوادم راضی نمی شن من هم تموم کردم بعد چند ماه باز برگشتن گفت به زور هم شده خانوادمو راضی میکنم منم دوستش داشتم حرفشو باور کردم و برگشتم تو این مدت که باهاش بودم باهاش،رابطه جنسی هم پیش اومد منو با این حرف مجاب کردن که تو زن منی و از اینجور حرفا که رضایت دادم به این کار علی الرغم میل باطنیم. اما هیچ چیزی تغییر نکرد اوضاع من بازم تموم کردم چون خیلی مذهبیم دیگه بعدش نتونستم ازدواج کنم.بعد 2 سال بازم برگشتن منم چون غیر اون نمی تونم با کسی ازدواج کنم دوباره حرفاشو باور کردم شاید بگین بعد سه بار باز چرا بهش اعتماد کردین بهتره بدونین چاره ای نداشتم من حتی با خواهرشونم حرف زدم خودمو کوچک کردم که شاید از طریق ایشون بتونم خانوادشو راضی کنم ایشون گفتن بابام ازتبریز دختر نمی گیره واسه برادرم. بهش گفتم خواهرت چنین حرفی زده گفت من درست می کنم اما الان یه سال گذشته هیچی درست نشده که هیچ خیلی حرفا هم شنیدم پدرشون منو سونامی خوندن که می خوام زندگیشونو ویران کنم اما نمیدونن 4 ساله پسرشون زندگیمو ویران کرده می خوام زنگ بزنم خونشون همه چی رو بگم اما از آبروم می ترسم بگین چیکار کنم دیگه حتی از زندگی هم خسته شدم دیگه نمیتونم بزارم راحت بیاد و بره چون با رفتنش نابود میشم برا همیشه
- [سایر] سلام عاشق پسری شدم اونم منو دوست داره و چندسال با هم اشناییم اون 30 سالشه مادرش بی هیچ دلیلی مخالفت میکنه و میگه هرکس که با نظر منه باید براازدواج انتخاب کنی نه کسی ک از قبل با هم اشناشدین.حتی به پسرش گفته اگه این دختره پیغمبر باشه من رضایت نمیدم و اگه میخوای خودت برو خواستگاری و بعداز اون من دیگه مادرت نیستم ولی ماهرگز نخواستیم بدون بزرگتر بیاد خواستگاری و زندگیمونوشروع کنیم.مادرش به حرف هیچکس گوش نمیده با وجود اینکه همه افراد خانواده باهاش صحبت کردن در این مورد.حتی حاضر نیست منو ببینه.هیچ بهونه ای هم نداره همه چیزمون کامله نه مشکل جسمانی نه پول نه هیچی فقط میگه نه نه نه چند ماهه خواستیم بیخیال هم بشیم اما نه من و نه اون نتونستیم تا حدی که همدیگرو که به هم خیره میمونیم بعضی وقتا ساعت ها میشینیم به هم نگاه میکنیم آیا من اشتباهی کردم من که همه جوره دوستش دارم چه کار کنم???? نتونستم از فکرش جدا بشم اونم نتونست خیلی به خودمون سخت گرفتیم که بشه مثلاروزه ده روزه یا نذر یا حتی از خود خدا خواستیم کمکمون کنه جفتمون مقیدیم یک ساله ک مدام با مادرش صحبت میکنه و نه میشنوه زندگیمون نابود شده نه اینوری نه اونوری !هیچ دلیلی برا مخالفت مادرش نیست فقط شاید اینکه واقعا پسرشو دوست داره و میخواد کنارش بمونه و اگه یکی براش انتخاب کنه ک با نظرخودش باشه مطمیناپسرش اون دختر رو زیاد دوست نداره وتوجه پسرش بیشتر با مامانشه تا با زنش.معلوم نیست چند سال دیگه هم اجازه ازدواج بده فقط شما مثل بقیه نگین یکی دیگه ؟نمیتونیم بیخیال هم بشیم؟ من 27سالمه و اون 30سالشه از رو بچگی نیست کارامون بگم هوسه زودگذره واقعا دوستش دارم نمیتونم کسی دیگرو جاش ببینم فکر میکنم تا وقتی دلم پیش اونه حق این کارو ندارم چون باعث بدبختی یکی دیگه میشم!میتونید راهی بهم نشون بدین ؟خوهش التماس اگه میتونین کمکم کنید؟ممنون
- [سایر] با سلام من حدود 9 سال پیش تو دانشگاه با شوهرم آشنا شدم بعد از 4 سال رابطه عاشقانه بعد از درخواست من برای ازدواج رابطه مون به بهانه بیکاری تموم کردیم من تو اون مدت خیلی ناراحت بودم و عذاب میکشیدم چند بار با گریه و زاری باهاش تماس گرفتم بعد گذشت چند ماه اود گفت دلیل جداییم رابطه پیدا کردن با دختر عمه مم بود الان پشیمونم کمکم کن تا اون رابطه رو تموم کنم میخوام دوباره با تو باشم گفتم باشه بعد از گذشت چند ماه به محض اینکه سرکار رفت اومد خواستگاریم الان بعداز گذشت چهار سال و نیم از ازدواجمون تحمل کردن اخلاقهای خیلی زشتش دختر عمه ش اومده بهم میگه ما از دوران نامزدی تون باهم ارتباط داریم و به من گفته با جادو مجبور به ازدواجم کرده و منتظرم تو یه فرصت توافقی ازش طلاق بگیرم و تورو بیارم به زنم احساس ندارم و تورو دوست دارم منم بعد از اون جریان بهش گفتم چندنفر بهم خبر دادن به من خیانت میکنی اونم با پرویی زد زیر همه چی ولی چون دخترعمه ش خیلی التماس کرد اسمی از او نیاوردمخواهش میکنم به من بگید چکار کنم ترکش کنم یا دوباره بهش فرصت بدم آیا کار اشتباهی کردم همه آنچه را میدونستم بهش نگفتم و خودمو بی خبر از اون شخص که باهاش رابطه داره نشون دادم .خواهش میکنم جواب سوالم تو بخش عمومی بدید
- [سایر] سلام خانم کهتری من یه مشکلی دارم و میخام خیلی خودمونی مشکلم رو بگم راستش نمیدونم از کجا شروع کنم حدود 2 سال پیش که من با نت اشنا شدم کم کم با شبکه های اجتمایی و چت روم ها اشنا شدم من ساعت های متوالی وقت خودم رو صرف ارتباط با کسانی میکردم که حتی صداشونو نشنیده بودم بعد مدتی وابسته شدم طوری که تو دنیای وواقعی هم فکرم پیش اونا بود تو این مدت با یه نفر اشنا شدم یه دختر 24 ساله - رشته حقوق- اون فرد افسرده ای بود کم کم با هم درد و دل میکردیم حرفامونو به هم میزدیم با هم دوست شده بودیم حدود 6 ماه بود که با هم با واتس اپ و لاین در ارتباط بودیم دیگه خودتون میدونید از این رابطه های مسخره و ... یه مدت که گذشت من بهش وابسته شدم یعنی الان هم هستم خیلی وابسته خیلی حس میکنم نمیتونم بدون اون زندگی کنم من خیلی با اون مهربون بودم وقتی ناراحت بود ارومش میکردم ولی اون دلمو شکست حالم خیلی بده هنوزم وقتی یادم میاد شبا گریه میکنم بهش زنگ میزنم میگه به من زنگ نزن من به اون خیلی نزدیک بودم... و اون به من ... هنوزم گریه میکنم میدونین ؟ نمیتونم درس بخونم نمیتونم به زندگی ادامه بدم ... حس میکنم اونو کم دارم تو زندگیم ولی حالم بهم میخوره که برم التماس کنم میدونی 10 بار هم بیشتر التماسش کردم میدونی هر شب گریه میکنم میدونی دیگه خودم از خودمم خجالت میکشم حالم از خودم بهم میخوره حالم از همچی بهم میخوره نمیدونم چیکار کنم هنوزم به برگشت پیش اون فکر میکنم چرا ادما یهو اینقدر نامرد میشن ؟ چرا میگن تا اخرش هستیم ولی درست همون لحظه که بهشون نیاز داری ولت میکنن میرن خیلی تنها شدم خیلی خیلی بغض گلومو گرفته... من ارزشم خیلی بالا تر از این حرفا بود ولی ... اون اون ...... نمیدونم چی بگم فقط میخام کمکم کنین بتونم دوباره به زندگی برگردم مرسی ...............
- [سایر] با سلام من مدت 4 ساله ازدواج کردم و یه بچه 3 ساله دارم یه مدته که با شوهرم دچار اختلاف زیاد شدم تقریبا ما تو هفته 5 روزش با هم قهریم و قهر ما هم نمی دونم از کجا شروع میشه شوهرم وقتی از سر کار میاد خونه بیحوصله است و با من حرف نمیزنه بعد همین حرف نزدنش با من موجب میشه که تا 3 یا 4 روز با هم حرف نزنیم و قهر کردنش مطمئنم که به خاطر مسائل کاریش نیست چون اون کارشو خیلی دوست داره و همیشه تعریفش و میده و بعد که باهاش آشتی میکنم و علتش و جویا میشم میگه تو مشکل داری و تو قهر و شروع کردی و رفتارش خیلی باهام سرد شده هر کاری که میکنم تا اونگرمای اوایل ازدواجمونو برگردونم نمیشه براش کادو میخرم هر کاری تو خونه دوست داره انجام میدم ولی بازم باهام سرد برخورد میکنه هر چی هم باهاش حرف میزنم میگه من مشکلی ندارم ولی مدام از همه چیز من و خونه ایراد میگیره من شاغل هستم و تمام سعیمو میکنم که تو خونه کم نزارم ولی باز یه جای زندگیم میلنگه دیگه خسته شدم مدت زیادیه که دارم فکر میکنم جدا بشم ولی بچمو چیکارکنم تو دو راهی بزرگی افتادم همه چیز زندگی عذابم میدهحتی یه مشاوره هم نمیشناسم که برم باهاش مشورت کنم میترسم باهاش برم مشاوره و بعدا مدام بهم بگه که تویی که مشکل داری رفتی مشاوره موندم تو دو راهی زندگیو نمیدونم چیکار کنم خواهش میکنم راههنمایی کنید
- [سایر] با سلام و خسته نباشد.2 ساله ازدواج کردم.احساس میکنم سنگدل تر از شوهر من هیچ کسی تو دنیا پیدا نمیشه.اگه مثه ابر بهار جلوش گریه کنم ذره ای غصه نمیخوره..اگه 100 روز باهاش قهر باشم به خداوندی خدا یک بار نیومده از دلم در بیاره.اگه کاری کنه و من ناراحت باشم اصلا به روی خودش نمیاره.اگه جامو ازش جدا کنم نمیاد بگه بیا سرجات بخوابو خیلی راحت میخوابه.به خدا من همه زندگیمو براش گذاشته م.من کلا آدم مهربونو با محبتی هستم ولی وقتی میبینم اینجوری جواب محبتام داده میشه کفری میشم چون هیچ کسی نیست که باهاش حرف بزنم هی میریزم تو دلم هی اشک میریزم ولی اون کگشم نمیگزه و اصلا از ناراحتی من ناراحت نمیشه.وقتی عصبانیمو از شدت حرفایی که تو دلم گیر میکنه و بی اعتنایی اون جیغ میکشم بهم میگه تو موجیو روانی هستی باید بری دکتر...اینقدر خودشو جلو خونواده من خوب نشون داده که من هروقت ازش برای مامانم گفتم همیشه حقو به اون دادن...آه خدا...بعضی وقتا از محبتایی که بهش میکنمو بعد جوابمو اینجوری میگیرم از سادگی خودم بدم میاد.از من توقع داره تا سر کوچه میرم بهش خبر بدم هرکاری میکنم اون باید در جریان باشه .ولی خودش منو از هیچ چی باخبر نمیکنه و بارها شده که خیلی چیزا رو از بقیه که میشنوم باورشون نمیشه که شوهرم به من نگفته و وقتی ازش میپرسم میگه قرار نبود به کسی بگم و یعنی من براش کسی هستم نه همسرش.تا چشمش به کسی میفته میبینی تمام انرِژیو خنده هاشو میذاره واسه اونا و تا من یه کلمه باهاش صحبت کنم یا خسته است یا حوصله نداره و میبینی یکدفعه بهم میپره و با یه لحنی حرف میزنه انگار من کلفتشم. بهش میگم تو چرا به من که میرسی اینجوری میشی همیشه هم در جوابم میگه تو ناراحتم میکنی....به خدا نمیدونم چیکار کنم به هیچ کسیم نمیتونم حرفی بزنم.با خودش هم نمیشه اصلا صحبت کرد خیلی کینه ایه سر هر چیزی قهر میکنه و اگه بخوام باهاش حرف بزنم به دعوا کشیده میشه و همیشه هم که حداقل دو هفته ای یکبار با هم بحث میکنیم من کوتاه اومدمو حرفا عین یه تیکه سنگ تو دلم سنگینی میکنه.مهرش از دلم رفته و عشق اولو بهش ندارم.کمکم کنین
- [سایر] سلام من دانشجوی سال اخر هستم مدتی است که قصد ازدواج دارم وبه خانواده و اطرافیان هم گفتم که موردی رو به من معرفی کنن به دلایلی نشد در دانشگاه دختر خانومی رو دیدم به نظرم خوب امد با دوست صمیمی ام هم مشورت کردم او هم اونو میشناخت با این همه تحقیقات کردیم دیدیم مورد خوبی است قرار گذاشتیم با هم صحبت کنیم اصل صحبتی که کردم میگم تا فکر نکنین که قضیه عشق و عاشقی بوده و ... بهش گفتم من راه خودمو انتخاب کردم و اون راه خداست واگه کاری رو تشخیص بدم بر خلاف نظر خداست انجام نمیدم حتی اگه ناراحت بشین در ضمن ما باید هدفمون رسیدن به خدا باشه نه چیز دیگر ی بهشون گفتم مادرمو میارم با شما صحبت کنه اگه قبولتون نکرد من بدلیل اعتقادی که به تجربه مادرم دارم حرفش رو قبول میکنم که مادرم هم اونو پسندید بعد از مدتی من از طریقی متوجه مسئاله ای شدم واون هم این بود که ای دختر خانوم یک سال پیش خود کشی کرده بوده دلیلش مفصله بعد خودش هم تایید کرد و گفت که بعد از خود کشی بسیار تنها بودم و کسی منو درک نمیکرد در این تنهایی رو به خدا اوردم و اون هم کمکم کرد برداشت خود من از این قضیه اینه که اون بیشتر به خاطر صحبت های من جذب شده خدا کمک کنه بتونیم عمل کنیم بگذریم هم من هم ایشون با ادم های مختلفی مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که به درد هم میخوریم در ابتدا انتخاب ما خیلی منطقی بود ما زنگ زدیم منزلشون اون ها گفتن که ایشون یه خواهر بزرگتر داره تا اون نره ما اینو نمیدیم از ما اسرار و از اون ها انکار من حتی خودم با پدرشون صحبت کردم ولی مرغ اونا یه پا داره این بنده خدا هم خیلی تو خونه تحت فشاره و تقریبا شبیه به یک زندانی باهاش رفتار میشه حتی اجازه نداره با دوستاش بره بیرون و کسی هم به حرفاش گوش نمیکنه خانوادش به اون به دیده یک محکوم نگاه میکنن این بنده خدا هم میگه اخر یه روز خسته میشم شناسناممو ور میدارم میام بیرون که من با ملایمت بهش توضیح دادم که نباید این کار و بکنه و من خودم با کمک خانوادم راه حلی برای مشگل اون پیدامیکنم چون پدر من در جریان کامل قضایا هست ولی اون هم دیگه راه حلی به ذهنش نمیرسه از طرفی اگر من هم کم بیارم بنده خدا ممکنه کاری دست خودش بده که تلویحا به یکی از دوستاش گفته حالا من هم موندم چیکار کنم امیدوارم به راهنمایی شما تو رو خدا یه راه حلی جلوی پای ما بزارین ... خیلی ممنون میشم اگه کمکمون کنین
- [سایر] سلام ضمن تشکر از سایت زیبا خلاق و جامعتون من ایرانی تهرانی28ساله مهندس صنایع کارشناس کنترل پروژه متاهل هستم آقای دکتر من مدت 1سال که با دختر داییم که دیپلم داره ازدواج کردم قبل از اون هم یک سال عقد بودیم .ما ظاهرا رابطه خیلی خوبی با هم داریم فقط خانمم خیلی به خانوادش وابسته است.از صبح که من میرم شرکت اون میره خونه خواهرش ویا خونه مادرش تا نیم ساعت قبل اینکه من بیام خونه. وقتی من میرسم خونه اون خیلی خسته است حوصله منو نداره من با رفتنش مشکلی ندارم اون حق داره بره ولی به نظر من اون تحت تاثیر من نیست و به شدت به هر حرفی که اونا بزنن انگاری وحی منزل باشه، گوش میده . من بارها تلاش کردم که اون یه کلاسی بره برای روحیش،کلاس ورزشی،ایروبیک،قرآن،مشاوره زندگی و ... اما همیشه متاسفانه انگار که این کلاسا وقت رفت و اومدشو به خونه اونا کم میکنه ،باهام همکاری نمی کنه میگه دوست ندارم برم. خلاصه همش دوست داره تو خونه اونا کار یدی کنه ،از اول من حدس میزدم از لحاظ فکری خیلی با هم فاصله داشته باشیم ولی فکر می کردم تغییر میکنه اما متاسفانه یک آدم ظاهربین سطحی و ... باقی مونده و اصلاً نمی خواد تغییر کنه حتی از من میخواد با دوستای من که هم خودشون هم زناشون تحصیل کرده اند کمتر رفت و آمد کنیم یا نکنیم من احساس میکنم احساس کمبود میکنه اما من این مسائل هیچ وقت بهش سرکوفت نزدم و فقط خواستم با محبت به یه اشتراک برسیم ضمن اینکه مادر خانمم خیلی تو زندگیم دخالت می کرد یعنی تو زندگی همه خواهر برادرای خودش و دیگران دخالت می کنه اما من اوایل با تذکر و در آخر توی یه دعوای حسابی که اصلاًدلم نمی خواست اتفاق بی افته تهدیدش کردم که خداروشکر دخالتاش خیلی کمتر شده اما نفوذش رو خانمم خیلی زیاده به حدی که اعصاب منو خورد میکنه چون من دوست دارم خانمم انجوری باشه که من میخوام نه اونجوری که مادرش میگه . من به خاطره زندگیم و آبروم سعی می کنم از خیلی از مسائل بگذرم اما گذشت من باعث شده خانمم به راهی که خودش می خواد ادامه بده من بارها بهش گفتم اینجوری هیچ پیشرفت فکری نمی کنی اما اون فقط دوست داره خونه داری کنه ، اینقدر به خواهرش و مادرش و... کمک میکنه که تو سن 26 سالگی دست درد و پا درد شدید داره من اگه بهش بگم به خودت فشار نیار عصبانی میشه خلاصه خیلی دلم می خواد فاصلم با اون کم بشه ولی نمیدونم چه جوری؟ لطفا راهنماییم کنید
- [سایر] سلام خسته نباشید.من یه دختر محجبه ام از یه خانواده مذهبی اما نه متعصب،توی روابطم با نامحرم خیلی محتاطم حتی توی دانشگاه با پسرها فقط درخصوص درس اگر لازم باشه صحبت میکنم.الان خواستگاری دارم که قبل از اینکه خودش منو ببینه مادرش منو دیده و پسندیده و قبل از دیدن پسر خواستم خودم کمی تحقیق کنم،این بود که توی فیسبوک پیداش کردم و متوجه دختری شدم که خیلی صمیمی با هم صحبت کرده بودند.وقتی بیشتر بررسی کردم متوجه شدم اینها یه اکیپ عکاس هستند و پارسال قبل با هم نمایشگاه عکس زده بودند ، خب طبیعیه که خیلی جا خوردم این بود که موضوع رو با خانوادم درمیون گذاشتم و پدرم تاکید کرد که باید جلسه خواستگاری که قرار بود همون روز برگزار بشه کنسل بشه و جواب منفیه، اما مادر پسره با کلی خواهش ازمون اجازه گرفت که فقط بیان ، ما قبول کردیم . این رو هم بگم که پسره چند ساعت قبل از اومدنشون اکانت فیسبوکش رو دی اکتیو کرد . وقتی از پسره پرسیدم شما فیسبوک هستین یا نه گفت بودم ولی دی اکتیو کردم "خیلی وقته". در صورتی که چند ساعت قبلش اکانتو بسته بود. سوالایی هم که این آقا میپرسید جوری بود که من حساس تر شدم . مثلا گفت اگه همسرتون نخواد شما موبایلشو چک کنین چیکار میکنید - اگه متوجه بشید یا شک کنید که همسرتون با کس دیگری در ارتباط چه عکس العملی نشون میدید - اگر همسرتون بخواد بره از یکی از هم کلاسیهای دخترش جزوه بگیره اجازه میدید - اگر خانمی با موبایل همسر شما تماس بگیره شما ازش میپرسید کی هست یا گوشی رو به همسرتون میدید !از ایشون پرسیدم واقعا شما اینجوری هستید؟گفت نه فقط میخوام با سوالام شمارو محک بزنم من اصلا اینجوری نیستم . و مادرش چند روز پیش گفته بود پسرم میگه این سوالات رو از سایت تبیان دیدم و دوستام پیشنهاد دادن برای اینکه بفهمم آستانه تحملش چقدره.وقتی ما داخل اتاق بودیم مادرم در خصوص دختری که گفتم با مادرش صحبت کرده بود و ایشون گفته بود که چندسال پیش دوستای پسرم این دختر رو بهش پیشنهاد کردن و من گفتم به خانواده ما نمیخوره و الان دختر با کس دبگه ای در ارتباط و پسرم قسم خورده بین اونها چیزی نبوده و فقط در حد تبادل اطلاعات عکاسی بوده و الان پسرم خط موبایلش رو عوض کرده و هیچ تماسی ندارند . و اصرار دارن یک جلسه دیگر هم برگزار بشه.الان نظر خانوادم منفیه ولی من چون بیشتر بعد از ازدواج برام مهم هست و همه ملاکم این نیست که پسر قبل از ازدواجش هیچ شیطنتی نکرده باشه سر دوراهی موندم . چون همه شرایط اون پسر خوبه و خانوادش به خصوص مادرش خیلی با فرهنگ و متشخصند . مادرش هم مشاور هست و قسم خورده که پسرش پسر پاکیه .به نطرتون چیکار کنم؟