در مورد ابعاد وجودی انسان مخصوصا بعد روحانی توضیح کامل و جامع خواستارم؟ حقیقت انسان همان روح و قلب و نفس اوست و این تعبیرات مختلف مثل روح و قلب و نفس همگی به حقیقت و معنای واحدی اشاره دارند و آن بعد مجرد انسان و حقیقت خود است, با این تفاوت که وقتی این واژگان با هم و در کنار هم استعمال می شوند هر یک به شان خاصی از بعد مجرد انسان اشاره می کنند و هنگامی که تک تک استعمال می شوند به همان حقیقت واحد اشاره می نمایند. به بعد مجرد انسان روح گفته می شود چون منبع زندگی و حیات انسان است, به آن عقل می گویند چون نیروی درک, محاسبه , مقایسه , نتیجه گیری و عاقبت اندیشی در آن نهفته است, آن گاه که نفس گرفته می شود, به بعد مدیریت بدن و بعد طبیعی انسان توجه می شود و به آن قلب گفته می شود چون مرکز تحول , دگرگونی, عواطف و حالات مختلف آدمی است. و این همه شئون مختلف خود حقیقی انسان است. انسان از همان آغازین زمانی که خود را می شناسد با خود و حقیقت خود آشناست و خود را گم نمی کند و این خود و حقیقت او هرگز دستخوش تغییر و تبدیل و افزایش و نقصان نمی گردد پس از سال ها وقتی که (من) می گوید، اشاره به همان حقیقتی می کند که در ایام طفولیت به آن اشاره می کرد و این امری وجدانی و یافتنی است و نیازی به استدلال ندارد. به همین خاطر حتی بدنش را به آن حقیقت نسبت می دهد و می گوید: بدن من، سر من دست من، و اگر بدن انسان همان حقیقت انسان باشد معنا ندارد بگوید: دست من و یا سر من. اعضایی مثل چشم و گوش و زبان، از ابزار و ادوات روح انسان هستند، در واقع دیدن و شنیدن و صحبت کردن، کار روح و حقیقت انسان است ولی توسط این ابزار انجام می گیرد. به همین علت انسان گاهی در درونش بدون کمک گرفتن از زبان گفتگو دارد و با خود حرف می زند. در هنگام حرف زدن, حقیقت ما است که سخن می گوید نه این که قلب ما مخاطب باشد. یعنی اصلا گوینده همان قلب و حقیقت و روح ما است، منتهی ما چون خود را و حقیقت خود را بدن خود تصور کرده ایم، سخن گفتن را کار زبان و دهان می دانیم و می پنداریم که مخاطب آن، قلب و درون ما است. گاه انسان خیره خیره به چیزی نگاه می کند ولی چون غرق در اندیشه و تفکر است آن را نمی بیند و این دلیل بر آن است که دیدن کار روح است نه چشم وگرنه اگر دیدن کار چشم می بود به محض نگاه به چیزی باید آن را می دید و نیز گاهی در میان جمعی نشسته ولی او هیچ حرفی از سخنان آنان را نمی شنود چون روح و حقیقتش متوجه جای دیگر و کار دیگر است. آنچه هنگام مرگ از انسان گرفته می شود ابزار مادی تن او است و قوای روحانی و معنوی با انسان منتقل و در آخرت کاربرد خواهد داشت. معنای روح: روح در قرآن به معنای امر خداوند است که همان کلمه ایجاد است و همان فعل مخصوص اوست بدون دخالت اسباب وجودی و مادی و تاثیرات تدریجی آنها در آن. گاهی این روح به تنهایی توصیف شده است مانند : یوم یقوم الروح و الملائکه صفا ( نباء / 38 ) گاهی همراه با ملائکه توصیف شده است مانند : انزل به الروح الامین علی قلبک ( شعراء / 193 ) و گاهی آن حقیقتی است که در همه انسان ها دمیده شده است : ثم سویه و نفخ فیه من روحه ( سجده / 9 ) و گاهی آن حقیقتی است که همراه با مومنان و موید آنان است : اولئک فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه ( انعام / 122 ) . گاهی آن حقیقتی است که انبیاء با آن در تماس هستند : و کذلک اوحینا الیک روحامن امرنا ( شوری / 52 ) و گاهی آن حقیقتی است که در حیوانات و گیاهان زنده وجود دارد . روح در حقیقت همان مرکز حیات بخشی بعد مجرد انسان است. زنده بودن و مرگ بستگی به وجود روح دارد. در مورد روح انسانی دو مسأله حائز اهمیت است: 1. روح آدمی مجرّد است، یعنی؛ نه جسم است و نه اوصاف امور جسمانی را دارا است؛ نه مکان و زمان دارد نه وزن نه حجم؛ نه طول و عرض و عمق؛ نه محسوس است و نه دارای جزء. 2. هویت واقعی انسان را (یعنی آنچه که انسانیت انسان وابسته به آن است) روح تشکیل میدهد. در آیات مربوط به خلقت انسان، پس از طرح مراحل جسمانی آفرینش انسان از خلقتی دیگر و یا دمیدن روح در او، سخن به میان آمده است. و این نکته نشان غیر مادیبودن روح است. همچنین بقای انسان پس از متلاشی شدن جسم و تداوم زندگی وی در عالم برزخ (عالم میان دنیا و آخرت) و به تمام و کمال دریافت شدن آن، نشانگر غیر مادی و غیر جسمانی بودن روح است. از سوی دیگر اگر هویت واقعی انسان، به جسم مادی او میبود؛ باید با مردن و متلاشی شدن جسم، انسان نیز نابود شود، در صورتی که آیات قرآن، بر بقای انسان پس از متلاشی شدن جسم تأکید دارد و ادله دیگر که جای طرح آنها در این جا نیست،(ر.ک: انسانشناسی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، ص 57-56). اما همین حقیقت واحد و مجرد - که آن را روح، نفس، روان و یا جان مینامیم - مراتب و شؤون مختلفی دارد. در این زمینه حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید: (ای کمیل! در آدمی چهار نفس است: نفس نامی نباتی، نفس حسی حیوانی، نفس ناطقه قدسی و نفس کلی الهی و هر یک از این چهار را پنج قوه و دو خاصیت است. (نفس نامی نباتی)، دارای قوای پنجگانه است:ماسکه، جاذبه، هاضمه، دافعه و مربیّه و دو خاصیت آن خاصیت افزایش و کاهش است. این نفس از کبد برانگیخته میشود و شبیهترین چیزها به نفس حیوانی است. اما نفس حیوانی حسی را پنج قوه است: شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی و لامسه و آن را نیز دو خاصیت رضا وغضب است و شبیهترین چیزها به نفس درندگان و وحوش است. اما (نفس ناطقه قدسی)، برای آن پنج قوه است: فکر، ذکر، علم، حلم و هشیاری. این نفس از چیزی منبعث نمیگردد و شبیهترین چیزها به نفس فرشتگان است و نزاهت و حکمت دو خاصیت آن است. اما (نفس کلی الهی) دارای این پنج قوه است: هستی در نیستی،نعمت در سختی، عزت در خواری، فقر در حالت غنا و صبر در بلا و دو خاصیت آن حلم و کرم است. مبدأ این نفس پروردگار عالم است و به او نیز باز میگردد. خداوند در قرآن میفرماید: از روح خود در آدم دمیدم و نیز این آیه شریفه، دلیل عود و بازگشت نفس کلی الهی به حضرت حق است که میفرماید: ای نفس مطمئن خشنود و پسندیده: به سوی پروردگار خودباز گرد. و عقل در میان همه قرار گرفته است تا هر کس از خوب و بدی سخن گوید، آن را به ترازوی عقل بسنجد، (ر.ک: نشان از بینشانها، ج اول، ص 203). البته منظور از نفوس چهارگانه، چهار امر منفّک و مستقل و جدای از هم نیست؛ بلکه یک حقیقت است که اگر در تحت تعلیم و تربیت واقع نشود، در همان حدّ نفس نباتی و حیوانی باقی میماند. اما اگر در مسیر هدایت و رشد واقع شود وسعت وجودی پیدا میکند،دقیقا مثل حقیقت نور - که در عین وحدت مراتب مختلف دارد - هم شعله یک شمع نور است و هم تابش پر فروغ خورشید نور است. و لذا این توان و قابلیت در وجود ما گذاشته شده که با تزکیه و ترک (گناهان و آلودگیها) و کسب (معرفت و حکمت) نور وجود خویشتن را قوت بخشیم و به مراحل عالی نفس (نفس کلی الهی) دست پیدا کنیم. اما در باب تسمیه و نامگذاری مراتب گوناگون بعضی به ساحتهای پایین و مادون این حقیقت مجرد، اسم (نفس) را اطلاق کردهاند و بر ساحت والایی آن نام (روح) گذاشتهاند. به عبارتی ساحت نفس، ساحت تمایز ما ازدیگران و ساحت تفرد انسان است. اما ساحت روح، ساحت عدم تمایز و احساس وحدت با همه هستی است. در مرحله روح، من و تو و او برداشته میشود و مقام فنا در این ساحت تجلی میکند و لذا در عالم انسانی، هر چه ژرفتر شویم؛ یعنی، به حقایق عالی مراتب نفس دست پیداکنیم، متعالیتر میگردیم هر چه در این دریای بیکران، عمیقتر شویم؛ از لحاظ ارزشی والاتر و سعه وجودی ما بیشتر خواهد شد. از این رو (انا الحق) یک عارف وارسته، چون در مراتب عالی نفس قرار گرفته و به عبارتی در ساحت روح است و احساس وحدت با نظام هستی میکند و خود را جلوه حضرت حق مییابد، پسندیده است و یک امر ارزشی است. همان گونه که قطره چون به دریا واصل گشت دریاست. اما آن که در ساحت نفس است، قطره است و (انا) ناشی از خودبینی و نفسانیت انسان است. گفت فرعونی انا الحق گشت پست گفت منصوری اناالحق و بِرَست (مثنوی) برای مطالعه بیشتر ر.ک: 1. کتاب معارف قرآن (خداشناسی - کیهانشناسی - انشانشناسی) آیتالله مصباح یزدی. 2. معرفت نفس، آیتالله حسنزاده آملی. 3. انسان در اسلام، احمد واعظی، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه. 4. کیفیت ارتباط ساحتهای وجود انسان، (مجله حوزه و دانشگاه)، محمد بهشتی. 5. حیات جاودانه، پژوهشی در قلمرو معادشناسی، امیر دیوانی. 6. رابطه نفس و بدن، (مجله حوزه و دانشگاه)، سید محمد غروی.
در مورد ابعاد وجودی انسان مخصوصا بعد روحانی توضیح کامل و جامع خواستارم؟
حقیقت انسان همان روح و قلب و نفس اوست و این تعبیرات مختلف مثل روح و قلب و نفس همگی به حقیقت و معنای واحدی اشاره دارند و آن بعد مجرد انسان و حقیقت خود است, با این تفاوت که وقتی این واژگان با هم و در کنار هم استعمال می شوند هر یک به شان خاصی از بعد مجرد انسان اشاره می کنند و هنگامی که تک تک استعمال می شوند به همان حقیقت واحد اشاره می نمایند.
به بعد مجرد انسان روح گفته می شود چون منبع زندگی و حیات انسان است, به آن عقل می گویند چون نیروی درک, محاسبه , مقایسه , نتیجه گیری و عاقبت اندیشی در آن نهفته است, آن گاه که نفس گرفته می شود, به بعد مدیریت بدن و بعد طبیعی انسان توجه می شود و به آن قلب گفته می شود چون مرکز تحول , دگرگونی, عواطف و حالات مختلف آدمی است.
و این همه شئون مختلف خود حقیقی انسان است. انسان از همان آغازین زمانی که خود را می شناسد با خود و حقیقت خود آشناست و خود را گم نمی کند و این خود و حقیقت او هرگز دستخوش تغییر و تبدیل و افزایش و نقصان نمی گردد پس از سال ها وقتی که (من) می گوید، اشاره به همان حقیقتی می کند که در ایام طفولیت به آن اشاره می کرد و این امری وجدانی و یافتنی است و نیازی به استدلال ندارد. به همین خاطر حتی بدنش را به آن حقیقت نسبت می دهد و می گوید: بدن من، سر من دست من، و اگر بدن انسان همان حقیقت انسان باشد معنا ندارد بگوید: دست من و یا سر من.
اعضایی مثل چشم و گوش و زبان، از ابزار و ادوات روح انسان هستند، در واقع دیدن و شنیدن و صحبت کردن، کار روح و حقیقت انسان است ولی توسط این ابزار انجام می گیرد. به همین علت انسان گاهی در درونش بدون کمک گرفتن از زبان گفتگو دارد و با خود حرف می زند.
در هنگام حرف زدن, حقیقت ما است که سخن می گوید نه این که قلب ما مخاطب باشد. یعنی اصلا گوینده همان قلب و حقیقت و روح ما است، منتهی ما چون خود را و حقیقت خود را بدن خود تصور کرده ایم، سخن گفتن را کار زبان و دهان می دانیم و می پنداریم که مخاطب آن، قلب و درون ما است.
گاه انسان خیره خیره به چیزی نگاه می کند ولی چون غرق در اندیشه و تفکر است آن را نمی بیند و این دلیل بر آن است که دیدن کار روح است نه چشم وگرنه اگر دیدن کار چشم می بود به محض نگاه به چیزی باید آن را می دید و نیز گاهی در میان جمعی نشسته ولی او هیچ حرفی از سخنان آنان را نمی شنود چون روح و حقیقتش متوجه جای دیگر و کار دیگر است.
آنچه هنگام مرگ از انسان گرفته می شود ابزار مادی تن او است و قوای روحانی و معنوی با انسان منتقل و در آخرت کاربرد خواهد داشت.
معنای روح:
روح در قرآن به معنای امر خداوند است که همان کلمه ایجاد است و همان فعل مخصوص اوست بدون دخالت اسباب وجودی و مادی و تاثیرات تدریجی آنها در آن. گاهی این روح به تنهایی توصیف شده است مانند : یوم یقوم الروح و الملائکه صفا ( نباء / 38 ) گاهی همراه با ملائکه توصیف شده است مانند : انزل به الروح الامین علی قلبک ( شعراء / 193 ) و گاهی آن حقیقتی است که در همه انسان ها دمیده شده است : ثم سویه و نفخ فیه من روحه ( سجده / 9 ) و گاهی آن حقیقتی است که همراه با مومنان و موید آنان است : اولئک فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه ( انعام / 122 ) . گاهی آن حقیقتی است که انبیاء با آن در تماس هستند : و کذلک اوحینا الیک روحامن امرنا ( شوری / 52 ) و گاهی آن حقیقتی است که در حیوانات و گیاهان زنده وجود دارد .
روح در حقیقت همان مرکز حیات بخشی بعد مجرد انسان است. زنده بودن و مرگ بستگی به وجود روح دارد.
در مورد روح انسانی دو مسأله حائز اهمیت است:
1. روح آدمی مجرّد است، یعنی؛ نه جسم است و نه اوصاف امور جسمانی را دارا است؛ نه مکان و زمان دارد نه وزن نه حجم؛ نه طول و عرض و عمق؛ نه محسوس است و نه دارای جزء.
2. هویت واقعی انسان را (یعنی آنچه که انسانیت انسان وابسته به آن است) روح تشکیل میدهد. در آیات مربوط به خلقت انسان، پس از طرح مراحل جسمانی آفرینش انسان از خلقتی دیگر و یا دمیدن روح در او، سخن به میان آمده است. و این نکته نشان غیر مادیبودن روح است. همچنین بقای انسان پس از متلاشی شدن جسم و تداوم زندگی وی در عالم برزخ (عالم میان دنیا و آخرت) و به تمام و کمال دریافت شدن آن، نشانگر غیر مادی و غیر جسمانی بودن روح است.
از سوی دیگر اگر هویت واقعی انسان، به جسم مادی او میبود؛ باید با مردن و متلاشی شدن جسم، انسان نیز نابود شود، در صورتی که آیات قرآن، بر بقای انسان پس از متلاشی شدن جسم تأکید دارد و ادله دیگر که جای طرح آنها در این جا نیست،(ر.ک: انسانشناسی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، ص 57-56).
اما همین حقیقت واحد و مجرد - که آن را روح، نفس، روان و یا جان مینامیم - مراتب و شؤون مختلفی دارد.
در این زمینه حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید: (ای کمیل! در آدمی چهار نفس است: نفس نامی نباتی، نفس حسی حیوانی، نفس ناطقه قدسی و نفس کلی الهی و هر یک از این چهار را پنج قوه و دو خاصیت است. (نفس نامی نباتی)، دارای قوای پنجگانه است:ماسکه، جاذبه، هاضمه، دافعه و مربیّه و دو خاصیت آن خاصیت افزایش و کاهش است. این نفس از کبد برانگیخته میشود و شبیهترین چیزها به نفس حیوانی است. اما نفس حیوانی حسی را پنج قوه است: شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی و لامسه و آن را نیز دو خاصیت رضا وغضب است و شبیهترین چیزها به نفس درندگان و وحوش است.
اما (نفس ناطقه قدسی)، برای آن پنج قوه است: فکر، ذکر، علم، حلم و هشیاری. این نفس از چیزی منبعث نمیگردد و شبیهترین چیزها به نفس فرشتگان است و نزاهت و حکمت دو خاصیت آن است. اما (نفس کلی الهی) دارای این پنج قوه است: هستی در نیستی،نعمت در سختی، عزت در خواری، فقر در حالت غنا و صبر در بلا و دو خاصیت آن حلم و کرم است.
مبدأ این نفس پروردگار عالم است و به او نیز باز میگردد. خداوند در قرآن میفرماید: از روح خود در آدم دمیدم و نیز این آیه شریفه، دلیل عود و بازگشت نفس کلی الهی به حضرت حق است که میفرماید: ای نفس مطمئن خشنود و پسندیده: به سوی پروردگار خودباز گرد. و عقل در میان همه قرار گرفته است تا هر کس از خوب و بدی سخن گوید، آن را به ترازوی عقل بسنجد، (ر.ک: نشان از بینشانها، ج اول، ص 203).
البته منظور از نفوس چهارگانه، چهار امر منفّک و مستقل و جدای از هم نیست؛ بلکه یک حقیقت است که اگر در تحت تعلیم و تربیت واقع نشود، در همان حدّ نفس نباتی و حیوانی باقی میماند. اما اگر در مسیر هدایت و رشد واقع شود وسعت وجودی پیدا میکند،دقیقا مثل حقیقت نور - که در عین وحدت مراتب مختلف دارد - هم شعله یک شمع نور است و هم تابش پر فروغ خورشید نور است. و لذا این توان و قابلیت در وجود ما گذاشته شده که با تزکیه و ترک (گناهان و آلودگیها) و کسب (معرفت و حکمت) نور وجود خویشتن را قوت بخشیم و به مراحل عالی نفس (نفس کلی الهی) دست پیدا کنیم. اما در باب تسمیه و نامگذاری مراتب گوناگون بعضی به ساحتهای پایین و مادون این حقیقت مجرد، اسم (نفس) را اطلاق کردهاند و بر ساحت والایی آن نام (روح) گذاشتهاند. به عبارتی ساحت نفس، ساحت تمایز ما ازدیگران و ساحت تفرد انسان است. اما ساحت روح، ساحت عدم تمایز و احساس وحدت با همه هستی است. در مرحله روح، من و تو و او برداشته میشود و مقام فنا در این ساحت تجلی میکند و لذا در عالم انسانی، هر چه ژرفتر شویم؛ یعنی، به حقایق عالی مراتب نفس دست پیداکنیم، متعالیتر میگردیم هر چه در این دریای بیکران، عمیقتر شویم؛ از لحاظ ارزشی والاتر و سعه وجودی ما بیشتر خواهد شد.
از این رو (انا الحق) یک عارف وارسته، چون در مراتب عالی نفس قرار گرفته و به عبارتی در ساحت روح است و احساس وحدت با نظام هستی میکند و خود را جلوه حضرت حق مییابد، پسندیده است و یک امر ارزشی است. همان گونه که قطره چون به دریا واصل گشت دریاست.
اما آن که در ساحت نفس است، قطره است و (انا) ناشی از خودبینی و نفسانیت انسان است.
گفت فرعونی انا الحق گشت پست گفت منصوری اناالحق و بِرَست
(مثنوی)
برای مطالعه بیشتر ر.ک:
1. کتاب معارف قرآن (خداشناسی - کیهانشناسی - انشانشناسی) آیتالله مصباح یزدی.
2. معرفت نفس، آیتالله حسنزاده آملی.
3. انسان در اسلام، احمد واعظی، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه.
4. کیفیت ارتباط ساحتهای وجود انسان، (مجله حوزه و دانشگاه)، محمد بهشتی.
5. حیات جاودانه، پژوهشی در قلمرو معادشناسی، امیر دیوانی.
6. رابطه نفس و بدن، (مجله حوزه و دانشگاه)، سید محمد غروی.
- [سایر] درباره هویت انسان و ابعاد وجودی او توضیح دهید.
- [سایر] خدا در کتب اهل سنت مخصوصا صحاح سته چگونه معرفی شده است؟( توضیح کامل و جامع)
- [سایر] اگر معاد جسمانی است با توجه به اینکه روح حقیقت وجودی انسان است چرا جسم انسان عذاب می شود؟
- [سایر] آیا دو جنبه وجودی در انسان (روح و بدن) مؤید پلورالیسم و کثرت گرایی است؟
- [سایر] آیا دو جنبه وجودی در انسان (روح و بدن) مؤید پلورالیسم و کثرت گرایی است؟
- [سایر] اگر هدف از آفرینش انسان تکامل بوده چرا خداوند از آغاز انسان را در همه ابعاد , کامل نیافرید تا نیازی به پیمودن مراحل تکامل نبوده باشد ؟
- [سایر] اگر هدف از آفرینش انسان تکامل بوده چرا خداوند از آغاز انسان را در همه ابعاد , کامل نیافرید تا نیازی به پیمودن مراحل تکامل نبوده باشد ؟
- [سایر] روحانی سپاه شهرمان میگوید: (در زمینه عقیدتی، سیاسی و ولایتمداری ما باید مانند اویس قرنی تربیت کنیم نه مانند خواجه ربیع). خواهشمندم تحلیل خود را درباره این جمله بطور کامل و جامع و مفصل بیان بفرمایید.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] در محله یا شهری یک فرد عالم و روحانی هست که یقین داریم از مجتهد جامع الشرایط تقلید نمی کند، تکلیف مردم در مراجعه به او در کارهایی مثل نماز جماعت، عقد نکاح و وجوهات شرعیه چیست؟
- [آیت الله مظاهری] مسجد جامع بودن جایی که انسان میخواهد در آن معتکف شود، از چه راههایی ثابت میشود؟
- [آیت الله مظاهری] هرگاه در بلد انسان نماز جمعه جامع الشرایط برپا میشود در روز جمعه تا پایان نماز جمعه مسافرت نمودن مکروه است.
- [آیت الله مکارم شیرازی] سزاوار است انسان در مرگ خویشاوندان، مخصوصاً در مرگ فرزند شکیبایی را از دست ندهد و هر وقت میت را یاد می کند (انا لله و انا الیْه راجعون) بگوید و برای میت قرآن بخواند و طلب آمرزش کند.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] انسان می تواند خمس هر چیز را از همان چیز یا قیمت آن را بدهد و امّا اگر جنس دیگر بخواهد بدهد محلّ اشکال است مگر آنکه با اجازه مجتهد جامع الشرائط باشد.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند ولی صاحب آن را نشناسد، باید آن مقدار را به نیّت صاحبش صدقه بدهد و احتیاط واجب آن است که از مجتهد جامع الشرائط هم اجازه بگیرد.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اگر با عین پول خمس نداده جنسی را بخرد یعنی به فروشنده بگوید این جنس را با این پول می خرم چنانچه مجتهد جامع الشرائط معامله یک پنجم آن را اجازه بدهد معامله آن مقدار صحیح است و انسان باید یک پنجم جنسی را که خریده به مجتهد جامع الشرائط بدهد و اگر اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است. پس اگر پولی را که فروشنده گرفته از بین نرفته مجتهد جامع الشرائط خمس همان پول را می گیرد و اگر از بین رفته عوض خمس را از فروشنده یا خریدار مطالبه می کند.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اگر انسان گندم یا جو یا خرما یا انگور را بخرد و بداند که فروشنده زکات آن را داده، یا شک کند که داده یا نه، چیزی بر او واجب نیست. و اگر بداند که زکات آن را نداده چنانچه مجتهد جامع الشرائط معامله مقداری را که باید از بابت زکات داده شود، اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است. و مجتهد جامع الشرائط می تواند آن مقدار را از خریدار بگیرد، و اگر معامله مقدار زکات را اجازه دهد معامله صحیح است و خریدار باید قیمت آن مقدار را به مجتهد جامع الشرائط بدهد، و در صورتیکه قیمت آن مقدار را بفروشنده داده باشد، میتواند از او پس بگیرد.
- [آیت الله علوی گرگانی] مستحبّ است انسان در مرگ خویشان، مخصوصاً در مرگ فرزند صبر کند و هر وقت میّت را یاد میکند )اًّنّا &ِضِ وَانّا اًّلَیْهِ راجِعون( بگوید و برای میّت قرآن بخواند وسر قبر پدر ومادر از خداوند حاجت بخواهد وقبر را محکم بسازد که زود خراب نشود.
- [آیت الله شبیری زنجانی] مستحب است انسان در مرگ خویشان، مخصوصاً در مرگ فرزند صبر کند و هر وقت میت را یاد میکند (إنّا للَّه و إنّا إلیه راجعون)، بگوید و برای میت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محکم بسازد که زود خراب نشود.
- [آیت الله وحید خراسانی] مستحب است انسان در مرگ خویشان مخصوصا در مرگ فرزند صبر کند و هر وقت میت را یاد می کند انا لله و انا الیه راجعون بگوید و برای میت قران بخواند و قبر را محکم بسازد که زود خراب نشود و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] مستحب است انسان در مرگ خویشان؛ مخصوصا در مرگ فرزند صبر کند و هر وقت میت را یاد می کند انا للّه و انا الیه راجعون بگوید و برای میت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محکم بسازد که زود خراب نشود.