شرح پرسش: معنای این جمله چیست؟ "چون خدای متعال کمال محض است، اراده او اصالتا به سوی کمال و خیر مخلوقات تعلق می گیرد و اگر لازمه وجود مخلوقی پیدایش شرور و نقص هایی در جهان باشد، جهت شر آن مقصود بالتبع خواهد بود؛ یعنی چون لازمه انفکاک ناپذیر خیر بیشتری است بالتبع آن خیر غالب مورد اراده الاهی قرار می گیرد. (اصول عقائد آیت الله مصباح، ص 162). پاسخ اجمالی: آنچه به عنوان شر از آن یاد می شود در عالم مجردات وجود ندارد، و این بحث به عالم ماده مربوط می شود. در تحلیل معنای خیر و شر چنین گفته اند: خیر چیزی است که هر شیئی بر حسب طبیعت خود آن را طلب می کند و آن را دوست دارد و هر گاه بین چند چیز مردد شود، بهترین آنها را بر می گزیند و شر در برابر خیر است. اشیا از جهت خیر و شر بودن بر پنج قسم هستند که دو قسم آن تحقق خارجی دارند و آن دو قسم عبارت اند از: خیر محض که وجود خداوند متعال است و خیر غالب. و آنچه که توأم با شر مورد تعلق کلمه ایجاد اراده الاهی قرار می‌گیرد و قضای الاهی هم بالذات شامل آن می‌شود، آن مقداری است که وجود به خود گرفته است، به بیان دیگر، استعداد و قابلیت گرفتن وجود را داشته است، و به عبارت روشن تر خدا خلق کرده، اراده الاهی ایجادش نموده و قضای الاهی بر آن رانده شده است. اما عدم هایی (شرهایی) که همراه آن است مستند به خدا نیست، بلکه مستند به نداشتن قابلیت بیشتر خود او و قصور استعداد او است. پاسخ تفصیلی: قبل از این که در مورد این سؤال توضیحاتی داده شود، لازم به یادآوری است که بحث خیر و شر یکی از بحث های مهم و پر مخاطره ای است که بسیاری از فیلسوفان و حکمای بزرگ در این بحث نظریات متفاوتی مطرح کردند، اما آنچه که به عنوان پاسخ این سؤال بیان می شود مورد اتفاق اکثر فیلسوفان اسلامی و دانشمندان علم کلام در حوزه اسلام است. آنچه به عنوان شر از آن یاد می شود در عالم مجردات وجود ندارد و این بحث به عالم ماده مربوط می شود. در تحلیل معنای خیر و شر چنین گفته اند که خیر چیزی است که هر شیئی بر حسب طبیعت خود آن را طلب می کند و آن را دوست دارد و هر گاه بین چند چیز مردد شود بهترین آنها را بر می گزیند، و شر در برابر خیر است، البته توضیح کامل این معنا، بحث زیادی را می طلبد که در این مجال نمی گنجد. اشیا از جهت خیر و شر بودن پنج قسم اند: 1. خیر محض، 2. شر محض، 3. خیر غالب، 4. شر غالب، 5. مساوی. از میان این پنج قسم، تنها دو قسم تحقق خارجی دارند: یک. خیر محض؛ یعنی خداوند که وجود او ضروری است، کمال مطلق بوده و هر کمال وجودی را داراست. دو. خیر غالب؛ یعنی آنچه خیرش بر شرش غلبه دارد؛ چون در ترک خیر فراوان شر فراوان نهفته است؛ بنابراین، عنایت الاهی وجود این دسته از اشیا را لازم و واجب می گرداند. اما سه قسم دیگر تحقق خارجی ندارند؛ زیرا شر محض همان عدم محض است که نیستی و بطلان صرف بوده و راهی به سوی وجود ندارد. اما آن دو قسم دیگر یعنی شر غالب و خیر و شر مساوی، با عنایت پروردگار سازگار نیست؛ چون عنایت الاهی نظام هستی را بر نیکوترین و استوارترین وجه ممکن انتظام بخشیده است و اگر با دقت هر یک از پدیده های این عالم بررسی شود، معلوم می شود که همه اجزای عالم به زیباترین شکل ممکن به وجود آمده است. [1] توضیح این که آنچه ما از عدم در ذهن خود تصور می کنیم، یا عدم مطلق است که همان نقیض و نقطه مقابل وجود مطلق است، یا عدم مضاف و منسوب به ملکه است که عبارت است از عدم کمال وجودی که جا دارد آن کمال را داشته باشد مانند نابینایی که عبارت است از عدم بصر از کسی که جا داشت بصر داشته باشد" و لذا به دیوار نمی گوییم نابینا". برای قسم اول هم چند وجه قابل تصور است؛ یکی این که عدم را به ماهیت چیزی بزنیم نه به وجود آن، مثل این که عدم زید را تصور کنیم، و خود آن را معدوم فرض کنیم، نه او را بعد از آن که موجود بود، این قسم صرف یک تصور عقلی است که هیچ شری در آن متصور نیست؛ چون موضوع را که مشترک میان "بود" و "نبود" باشد تصور نکرده‌ایم تا نبودش شری باشد. بله ممکن است انسان عدم چیزی را مقید به آن چیز کند؛ مثلا عدم زید موجود را تصور کند، و او را بعد از آن که موجود شده معدوم فرض نماید. چنین عدمی شر هست و لیکن این قسم عدم، همان عدم ملکه‌ای است که توضیحش خواهد آمد. تصور دوم این که عدم چیزی را در مقایسه با چیز دیگری اعتبار کنیم؛ مانند نبود وجود واجبی برای موجودات امکانی، و نبود وجود انسانیت مثلا برای ماهیت دیگری مانند اسب، و یا نداشتن وجود حیوانی برای نباتات، و نداشتن گاو وجود اسب را که این قسم عدم از لوازم ماهیات است، و امری است اعتباری نه مجعول و محقق. قسم دوم از عدم، همان عدم ملکه‌ای است و آن عبارت است از فقدان و نبود کمال برای چیزی که شأن آن، داشتن آن کمال است؛ نظیر انواع فسادها، نواقص، عیب ها، آفات، امراض، دردها و ناگواری هایی که عارض بر چیزی می‌شود که شأن آن نداشتن این نواقص و داشتن کمال مقابل آن است. این قسم از عدم شر است، و در امور مادی پیدا می‌ شود، و منشأ آن هم قصوری است که در استعدادهای مادیات است که البته این قصور در همه به یک پایه نیست، بلکه مراتب مختلفی دارد، منظور این است که منشأ این گونه عدم‌ ها که شرند، منبع فیض وجود یعنی ذات باری تعالی نیست، و نمی ‌شود آنها را به ساحت او نسبت داد؛ چون علت عدم چیزی است مانند خود آن عدم، هم چنان که علت وجود وجودی دیگر است، نه عدم. پس آن چیزی که در این گونه امور توأم با شر مورد تعلق کلمه ایجاد اراده الاهی قرار می‌ گیرد و قضای الاهی هم بالذات شامل آن می‌شود، آن مقداری است که وجود به خود گرفته است. به عبارت دیگر، استعداد و قابلیت گرفتن وجود را داشته، و همان است که می‌ توان گفت: خدا خلق کرده، اراده الاهی ایجادش نموده و قضای الاهی بر آن رانده شده است. اما عدم هایی (شرهایی) که همراه آن است مستند به خدا نیست، بلکه مستند به نداشتن قابلیت بیشتر خود او و قصور استعداد او است. اما این که چرا همان عدم ها را هم مخلوق دانسته نسبت جعل و اضافه به آنها می ‌دهیم، بدان جهت است که این عدم ها آمیخته و متحد به آن مقدار وجود هستند. [2] پی نوشتها: [1] . طباطبائی، محمد حسین، نهایةالحکمة، شیروانی، علی، ج 3، ص 352، بوستان کتاب، چاپ ششم، قم، 1384 ش. [2] . طباطبائی، محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه، موسوی همدانی، ج 13، ص 259، جامعه مدرسین، چاپ پنجم، قم، 1374ش. منبع: www.islamquest.net
شرح پرسش:
معنای این جمله چیست؟ "چون خدای متعال کمال محض است، اراده او اصالتا به سوی کمال و خیر مخلوقات تعلق می گیرد و اگر لازمه وجود مخلوقی پیدایش شرور و نقص هایی در جهان باشد، جهت شر آن مقصود بالتبع خواهد بود؛ یعنی چون لازمه انفکاک ناپذیر خیر بیشتری است بالتبع آن خیر غالب مورد اراده الاهی قرار می گیرد. (اصول عقائد آیت الله مصباح، ص 162).
پاسخ اجمالی:
آنچه به عنوان شر از آن یاد می شود در عالم مجردات وجود ندارد، و این بحث به عالم ماده مربوط می شود. در تحلیل معنای خیر و شر چنین گفته اند: خیر چیزی است که هر شیئی بر حسب طبیعت خود آن را طلب می کند و آن را دوست دارد و هر گاه بین چند چیز مردد شود، بهترین آنها را بر می گزیند و شر در برابر خیر است.
اشیا از جهت خیر و شر بودن بر پنج قسم هستند که دو قسم آن تحقق خارجی دارند و آن دو قسم عبارت اند از: خیر محض که وجود خداوند متعال است و خیر غالب. و آنچه که توأم با شر مورد تعلق کلمه ایجاد اراده الاهی قرار میگیرد و قضای الاهی هم بالذات شامل آن میشود، آن مقداری است که وجود به خود گرفته است، به بیان دیگر، استعداد و قابلیت گرفتن وجود را داشته است، و به عبارت روشن تر خدا خلق کرده، اراده الاهی ایجادش نموده و قضای الاهی بر آن رانده شده است. اما عدم هایی (شرهایی) که همراه آن است مستند به خدا نیست، بلکه مستند به نداشتن قابلیت بیشتر خود او و قصور استعداد او است.
پاسخ تفصیلی:
قبل از این که در مورد این سؤال توضیحاتی داده شود، لازم به یادآوری است که بحث خیر و شر یکی از بحث های مهم و پر مخاطره ای است که بسیاری از فیلسوفان و حکمای بزرگ در این بحث نظریات متفاوتی مطرح کردند، اما آنچه که به عنوان پاسخ این سؤال بیان می شود مورد اتفاق اکثر فیلسوفان اسلامی و دانشمندان علم کلام در حوزه اسلام است.
آنچه به عنوان شر از آن یاد می شود در عالم مجردات وجود ندارد و این بحث به عالم ماده مربوط می شود.
در تحلیل معنای خیر و شر چنین گفته اند که خیر چیزی است که هر شیئی بر حسب طبیعت خود آن را طلب می کند و آن را دوست دارد و هر گاه بین چند چیز مردد شود بهترین آنها را بر می گزیند، و شر در برابر خیر است، البته توضیح کامل این معنا، بحث زیادی را می طلبد که در این مجال نمی گنجد.
اشیا از جهت خیر و شر بودن پنج قسم اند:
1. خیر محض، 2. شر محض، 3. خیر غالب، 4. شر غالب، 5. مساوی.
از میان این پنج قسم، تنها دو قسم تحقق خارجی دارند: یک. خیر محض؛ یعنی خداوند که وجود او ضروری است، کمال مطلق بوده و هر کمال وجودی را داراست.
دو. خیر غالب؛ یعنی آنچه خیرش بر شرش غلبه دارد؛ چون در ترک خیر فراوان شر فراوان نهفته است؛ بنابراین، عنایت الاهی وجود این دسته از اشیا را لازم و واجب می گرداند. اما سه قسم دیگر تحقق خارجی ندارند؛ زیرا شر محض همان عدم محض است که نیستی و بطلان صرف بوده و راهی به سوی وجود ندارد. اما آن دو قسم دیگر یعنی شر غالب و خیر و شر مساوی، با عنایت پروردگار سازگار نیست؛ چون عنایت الاهی نظام هستی را بر نیکوترین و استوارترین وجه ممکن انتظام بخشیده است و اگر با دقت هر یک از پدیده های این عالم بررسی شود، معلوم می شود که همه اجزای عالم به زیباترین شکل ممکن به وجود آمده است. [1]
توضیح این که آنچه ما از عدم در ذهن خود تصور می کنیم، یا عدم مطلق است که همان نقیض و نقطه مقابل وجود مطلق است، یا عدم مضاف و منسوب به ملکه است که عبارت است از عدم کمال وجودی که جا دارد آن کمال را داشته باشد مانند نابینایی که عبارت است از عدم بصر از کسی که جا داشت بصر داشته باشد" و لذا به دیوار نمی گوییم نابینا".
برای قسم اول هم چند وجه قابل تصور است؛ یکی این که عدم را به ماهیت چیزی بزنیم نه به وجود آن، مثل این که عدم زید را تصور کنیم، و خود آن را معدوم فرض کنیم، نه او را بعد از آن که موجود بود، این قسم صرف یک تصور عقلی است که هیچ شری در آن متصور نیست؛ چون موضوع را که مشترک میان "بود" و "نبود" باشد تصور نکردهایم تا نبودش شری باشد. بله ممکن است انسان عدم چیزی را مقید به آن چیز کند؛ مثلا عدم زید موجود را تصور کند، و او را بعد از آن که موجود شده معدوم فرض نماید. چنین عدمی شر هست و لیکن این قسم عدم، همان عدم ملکهای است که توضیحش خواهد آمد. تصور دوم این که عدم چیزی را در مقایسه با چیز دیگری اعتبار کنیم؛ مانند نبود وجود واجبی برای موجودات امکانی، و نبود وجود انسانیت مثلا برای ماهیت دیگری مانند اسب، و یا نداشتن وجود حیوانی برای نباتات، و نداشتن گاو وجود اسب را که این قسم عدم از لوازم ماهیات است، و امری است اعتباری نه مجعول و محقق.
قسم دوم از عدم، همان عدم ملکهای است و آن عبارت است از فقدان و نبود کمال برای چیزی که شأن آن، داشتن آن کمال است؛ نظیر انواع فسادها، نواقص، عیب ها، آفات، امراض، دردها و ناگواری هایی که عارض بر چیزی میشود که شأن آن نداشتن این نواقص و داشتن کمال مقابل آن است.
این قسم از عدم شر است، و در امور مادی پیدا می شود، و منشأ آن هم قصوری است که در استعدادهای مادیات است که البته این قصور در همه به یک پایه نیست، بلکه مراتب مختلفی دارد، منظور این است که منشأ این گونه عدم ها که شرند، منبع فیض وجود یعنی ذات باری تعالی نیست، و نمی شود آنها را به ساحت او نسبت داد؛ چون علت عدم چیزی است مانند خود آن عدم، هم چنان که علت وجود وجودی دیگر است، نه عدم.
پس آن چیزی که در این گونه امور توأم با شر مورد تعلق کلمه ایجاد اراده الاهی قرار می گیرد و قضای الاهی هم بالذات شامل آن میشود، آن مقداری است که وجود به خود گرفته است. به عبارت دیگر، استعداد و قابلیت گرفتن وجود را داشته، و همان است که می توان گفت: خدا خلق کرده، اراده الاهی ایجادش نموده و قضای الاهی بر آن رانده شده است. اما عدم هایی (شرهایی) که همراه آن است مستند به خدا نیست، بلکه مستند به نداشتن قابلیت بیشتر خود او و قصور استعداد او است. اما این که چرا همان عدم ها را هم مخلوق دانسته نسبت جعل و اضافه به آنها می دهیم، بدان جهت است که این عدم ها آمیخته و متحد به آن مقدار وجود هستند. [2]
پی نوشتها:
[1] . طباطبائی، محمد حسین، نهایةالحکمة، شیروانی، علی، ج 3، ص 352، بوستان کتاب، چاپ ششم، قم، 1384 ش.
[2] . طباطبائی، محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه، موسوی همدانی، ج 13، ص 259، جامعه مدرسین، چاپ پنجم، قم، 1374ش.
منبع: www.islamquest.net
- [سایر] جهان هستی، تجلی ذات حق تعالی است؛ حال چگونه می توان بدی ها و شرور عالم آفرینش را توجیه کرد؟
- [سایر] منظور از (بالذات) و (بالعرض) چیست؟
- [آیت الله سبحانی] انتساب سادات چگونه است؟
- [سایر] شرور طبیعی در خلقت را توضیح دهید؟
- [سایر] خداوند به هرچیزی عالم است یعنی چه؟
- [سایر] چرا باید بگوییم اشیای عالم را خدا آفریده است؟
- [سایر] در نظام تکوین، بین شرور و زیبایی ها و آسایش و سختی ها چه رابطه ای وجود دارد؟
- [سایر] فلسفه شرور، بلایا و مصیبتها و درد و رنج و سختی چیست؟
- [سایر] با توجه به این که خداوند عالم علی الاطلاق است، غرض از امتحانات الاهی چیست؟
- [سایر] چگونه می توان از راه شناخت عالم حیات به شناخت خدا رسید؟
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] کسی که میت را غسل می دهد؛ باید قصد قربت داشته باشد یعنی غسل را برای انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] انسان باید زکات فطره را به قصد قربت یعنی برای انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعی که آن را می دهد، نیّت دادن فطره نماید.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] انسان باید زکاه فطره را به قصد قربت (یعنی برای انجام فرمان خداوند عالم) بدهد و موقعی که آن را می دهد؛ نیت دادن فطره نماید.
- [آیت الله بروجردی] انسان باید زکات فطره را به قصد قربت یعنی برای انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعی که آن را میدهد، نیت دادن فطره نماید.
- [آیت الله بروجردی] انسان باید زکات فطره را به قصد قربت یعنی برای انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعی که آن را میدهد، نیت دادن فطره نماید.
- [آیت الله خوئی] کسی که میت را غسل میدهد، باید قصد قربت داشته باشد، یعنی غسل را برای انجام فرمان خداوند عالم بهجا آورد.
- [آیت الله خوئی] انسان باید زکات فطره را به قصد قربت یعنی برای انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعی که آن را میدهد نیت دادن فطره نماید.
- [آیت الله شبیری زنجانی] انسان باید زکات فطره را به قصد قربت؛ یعنی برای خداوند عالم، بدهد و موقعی که آن را میدهد نیّت دادن فطره نماید.
- [آیت الله علوی گرگانی] لازم نیست در وقت غسل نیّت کند که غسل واجب یا مستحبّ میکنم و اگر فقط به قصد قربت یعنی برای انجام فرمان خداوند عالم غسل کند کافیست.
- [آیت الله علوی گرگانی] واجب نیست که نمازگزار جواب سلام را به قصد دعا بگوید یعنی از خداوند عالم برای کسی که سلام کرده سلامتی بخواهد اگرچه قصد دعا بهتر است.