چرا خدا انسان را آفرید؟
سؤال از چرایی بر دو قسم است. گاهی سؤال از علت فاعلی است که در این حالت سؤال این است که: )چه عاملی موجب شده است که خدا انسان را بیافریند؟( و گاهی سؤال از علت غایی است، یعنی: )چه غایت و فایده‌ای بر وجود انسان مترتب بود که خدا انسان را آفریده است.( بنابراین سؤال فوق را دو بخش پاسخ می‌دهیم.الف( از حیث علت فاعلی این سؤال با این که بیش‌تر در مورد انسان مطرح می‌شود، اما در مورد تمام آفرینش مطرح است. یعنی در مورد تک تک مخلوقات می‌توان پرسید: )چرا خدا این مخلوق را آفریده است؟( و اگر این سؤال‌ها را کنار هم بگذاریم، به این مسأله می‌رسیم که )اصولا چرا خدا موجودی آفریده؟( و به بیان دیگر، )اصولا چرا خدا خالق است؟( و )اگر هم می‌خواسته خلقتی داشته باشد، چرا فقط یک موجود نیافریده و این همه موجودات متفاوت آفریده است؟( برای پاسخ به این گونه سؤال‌ها لازم است به سراغ بحثی در حوزه‌ی خداشناسی برویم. در فلسفه اثبات می‌شود که واجب الوجود بالذات، واجب از جمیع جهات و حیثیات است. به بیان ساده‌تر، خداوند همه‌ی صفات کمال را یک جا در خود دارد: )و لله الأسماء الحسنی( )اعراف 7 / 180. البته معلوم است که مقصود از اسم و نام، فقط لفظ نیست، بلکه مقصود تمامی صفات واقعی و کمالی است، نه فقط اسم آن‌ها، برای توضیح بیش‌تر به شرح علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیه‌ی مذکور مراجعه کنید. یکی از این صفات کمال، صفت )افاضه( است، که در ادبیات دینی از آن به )لطف( و )رحمت( تعبیر می‌شود. اقتضای افاضه و رحمت خدا این است که هر چیزی که قابلیتی داشته باشد، خدا آن قابلیت را از اودریغ نکند و به بیان دیگر، هر امری که امکان وجود و تحقق داشته باشد، خدا آن را بیافریند و چون خداوند فاعل علی الاطلاق است و هیچ شریکی ندارد، خودش به تنهایی برای آفرینش همه چیز کفایت می‌کند. صفت کمال دیگر خدا، صفت غنا و بی‌نیازی است، یعنی خدا به هیچ کس و هیچ چیز محتاج نیست. بنابراین اگر می‌آفریند برای رفع نیاز خود نیست، بلکه به اقتضای صفت رحمت اوست و اگر نیافریند برای او نقص است، زیرا نیافریدن دلالت بر افاضه نکردن و رحمت نداشتن دارد که همان بخل است، یعنی یک صفت نقصی و غیر کمالی؛ و هیچ نقصی در خداوند راه ندارد. پس وقتی می‌گوییم )بود و نبود ما برای خدا یکسان است.( از منظر بی‌نیازی خدا به مسأله نگاه کرده‌ایم و وقتی می‌گوییم )خدا حتما انسان را می‌آفریند( از منظر فیاض بودن خدا به مسأله نگریسته‌ایم. به عبارت دیگر، اگر )خدا ما را می‌آفریند( نه به دلیل نیازمندی او به ماست )که از این جهت، وجود و عدم ما برای او یکسان است(، بلکه به دلیل فیاضیت و رحمانیت اوست )که یکی از صفات کمال خداست و در این صورت، نیافریدن نقصی برای او به حساب می‌آید و او از هر نقصی مبراست(. ب( سؤال از علت غایی‌ گاهی این سؤال، ناظر به غایت است، یعنی در بیش‌تر موارد، منظور سؤال کننده‌ها این است که هدف از آفرینش انسان چه بوده است؟ در این جا باید میان غایت فاعل و غایت فعل تفکیک کرد. در امور انسانی، غایت بیش‌تر غایت فاعل است. برای مثال، وقتی سؤال می‌شود: )چرا این کار را انجام می‌دهی؟( پاسخش این است که با انجام این کار، من به این هدفم دست پیدا می‌کنم و یکی از نیازهای من مرتفع شود؛ اما می‌دانیم که خداوند هیچ گونه نقص و نیازی ندارد و رسیدن خدا به یک هدف، سخنی بی‌معناست. به بیان دیگر، این گونه غایت‌ها، اهدافی هستند که انسان دنبال می‌کند و می‌خواهد به آن‌ها برسد، در حالی که خدا چون کمال مطلق است، هیچ امر کمالی که بخواهد به آن برسد، برایش قابل تصور نیست. اما آیا این سخن به این معناست که خدا هیچ گونه هدفی از آفرینش ندارد و جهان عبث آفریده شده است؟ باید گفت چنین نیست و خدا حکیم است و چون حکیم است کار عبث انجام نمی‌دهد، پس کارهایش حتما غایتی دارد. اما غایت در اینجا، غایت فعل است نه غایت فاعل؛ یعنی موجوداتی را که خداوند می‌آفریند، موجودات بی‌هدف و رها نیستند، بلکه خود این موجودات هدفمند هستند، یعنی در ذات آن‌ها و برای خودشان هدفی قرار می‌دهد که به سمت آن هدف حرکت کنند تا با این حرکت به کمال خود برسند. این هدف در نهایت، همان قرب الهی است که کمال مطلق است. قرآن کریم هم هنگامی که می‌خواهد نشان دهد فعل خدا عبث نیست، نمی‌گوید )خود خدا از انجام این فعل غایتی داشته است(، بلکه می‌گوید )فعل خدا فعلی است که در درون خود فعل و برای خود فعل )نه برای خود خدا( غایتی قرار داده شده است(: أفحسبتم أنما خلقناکم عبثا و أنکم الینا ترجعون )مؤمنون 23 / 115. آیا پنداشته‌اید که شما را بیهوده آفریدیم و دیگر به سوی ما باز نمی‌گردید. . یعنی اقتضای این که ما فعل عبث نداده باشیم این است که شما )که همان فعل ما هستید( غایتی واقعی داشته باشید. البته تفکیک غایت فاعل از غایت فعل امری دشوار است و برای سهولت بیش‌تر می‌توان از این مثال استفاده کرد. یک بار شما به یک انسان مستمند کمک می‌کنید. در این جا از شما می‌پرسند: چرا به او کمک کردید؟ اگر بگویید )به او کمک کردم، زیرا از وضع و حال او ناراحت شده بودم و دلم برایش سوخت؛ و برای این که دیگر دچار عذاب وجدان نباشم به او کمک کردم.( در این حالت، غایت مورد نظر غایتی برای خودتان بود )غایت فاعل(، یعنی شما به خاطر خودتان به او کمک کردید. اما اگر بگویید: )چون دیدم واقعا نیازمنداست و اصلا به روحیات خودم توجه نداشتم و فقط چون فهمیدم که او چنین نیاز شدیدی دارد و من می‌توانم نیاز او را رفع کنم، به او کمک کردم.( در این حالت، فعل شما باز دارای غایت است، اما غایت خود فعل، نه رفع نیاز فاعل. البته انجام کارها به صورت نوع دوم بسیار دشوار و قریب به محال است. یعنی در بسیاری از این گونه افعال، در نهایت باز برای )ثواب بردن( این کار را انجام می‌دهیم، ولی حتی اگر انگیزه‌ی ثواب بردن هم مطرح شود، کار انجام شده دو غایت را با هم داشته است، یعنی کاری نبوده که فقط غایت فاعل در آن مدنظر باشد، بلکه غایت فعل هم در آن مدنظر بوده است. اکنون می‌گوییم خداوند چون هیچ نقص و نیازی ندارد، پس غایت در کارهایش هیچ گاه غایت فاعل نیست، بلکه همیشه غایت فعل است. )برای شرح و تفصیل دقیق‌تر این بحث ر. ک: مرتضی مطهری، شرح منظومه. .( توضیح فوق با توجه به این بود که سؤال از )هدف آفرینش انسان(، سؤالی در خصوص افعال خدا باشد؛ اما گاهی وقت‌ها مقصود دیگری از این سؤال مطرح است و آن این که )ما چرا آفریده شده‌ایم(، به این معنا است که )ما آفریده شده‌ایم تا چه کنیم و به چه هدفی برسیم؟( و در واقع، خود غایت فعل مورد سؤال است. این سؤال پاسخ دیگری می‌طلبد و قرآن کریم پاسخ آن را چنین مطرح می‌کند: و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون. )ذاریات 51 / 56. در ضمن حدیثی توضیح داده شده که این عبادت )لیعبدون( در واقع همان حصول معرفت )لیعرفون( است. اما مقصود از این که هدف از آفرینش ما عبادت است، چیست؟ قطعا مقصود از عبادت، فقط انجام یک سلسله اعمال جوارحی مانند نماز و روزه نیست، بلکه خود این‌ها نیز فلسفه‌ی عمیق‌تری دارند که قرآن کریم گاه آن را ذکر خدا )طه 20 / 14: )اننی أنا الله لا اله الا أنا فاعبدنی و أقم الصلوة لذکری.(. یا تقوا )بقره 2 / 183: )یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام... لعلکم تتقون.(. معرفی کرده است و خود اینها هم نهایت راه نیست، بلکه فلسفه‌ی این دسته امورنیز رسیدن به مقام رضا )حدید 57 / 27: )ما کتبناها علیهم الا ابتغاء رضوان الله( یا توبه 9 / 109: )افمن أسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر...(. و اطمینان )رعد 13 / 28: )الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله ألا بذکر الله تطمئن القلوب.(. و نهایتا رسیدن به قرب الهی )فجر 89 / 27 - 30. )یا ایتها النفص المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی(؛ و یا واقعه 56 / 10 - 11: )و السابقون السابقون، اولئک المقربون.( و یا آیه‌ی معروف سجده‌ی واجب: علق 96 / 19: )واسجد واقترب.(. معرفی شده است.در واقع، چنان که در توضیح قبل گذشت، خدا موجودی آفریده که بتواند از پایین‌ترین مراتب عالم به بالاترین مراتب آن صعود کند و به قرب خدا برسد )در واقع، همان مرتبه‌ی وجودی او، هدف او را نیز معین می‌کند. و همین حرکت به سمت خداوند، نهایت خواسته‌ی همه‌ی آدمیان است، چرا که آنان در تمامی افعالشان در طلب رسیدن به کمال مطلق هستند و کمال مطلق همان خداست. )توضیح بیش‌تر این مطلب در پاسخ سؤال هشتم در همین فصل خواهد آمد. . البته گاهی اوقات خوب است به ریشه‌ی این سؤال هم توجه شود. یعنی دانش‌آموز صرفا یک مسأله‌ی علمی ندارد، بلکه مشکلات و سختی‌هایی در زندگی او پیش آمده که احساس می‌کند، خلقتش چندان امر مطلوب و مفیدی نبوده است. در این گونه موارد، به جای پاسخ‌های منطقی و علمی، بیش‌تر باید سراغ پاسخ‌هایی روان‌شناختی رفت که نمونه‌ی آن در پاسخ سؤال هفتم از فصل بعد خواهد آمد.
عنوان سوال:

چرا خدا انسان را آفرید؟


پاسخ:

سؤال از چرایی بر دو قسم است. گاهی سؤال از علت فاعلی است که در این حالت سؤال این است که: )چه عاملی موجب شده است که خدا انسان را بیافریند؟( و گاهی سؤال از علت غایی است، یعنی: )چه غایت و فایده‌ای بر وجود انسان مترتب بود که خدا انسان را آفریده است.( بنابراین سؤال فوق را دو بخش پاسخ می‌دهیم.الف( از حیث علت فاعلی
این سؤال با این که بیش‌تر در مورد انسان مطرح می‌شود، اما در مورد تمام آفرینش مطرح است. یعنی در مورد تک تک مخلوقات می‌توان پرسید: )چرا خدا این مخلوق را آفریده است؟( و اگر این سؤال‌ها را کنار هم بگذاریم، به این مسأله می‌رسیم که )اصولا چرا خدا موجودی آفریده؟( و به بیان دیگر، )اصولا چرا خدا خالق است؟( و )اگر هم می‌خواسته خلقتی داشته باشد، چرا فقط یک موجود نیافریده و این همه موجودات متفاوت آفریده است؟(
برای پاسخ به این گونه سؤال‌ها لازم است به سراغ بحثی در حوزه‌ی خداشناسی برویم. در فلسفه اثبات می‌شود که واجب الوجود بالذات، واجب از جمیع جهات و حیثیات است. به بیان ساده‌تر، خداوند همه‌ی صفات کمال را یک جا در خود دارد: )و لله الأسماء الحسنی( )اعراف 7 / 180. البته معلوم است که مقصود از اسم و نام، فقط لفظ نیست، بلکه مقصود تمامی صفات واقعی و کمالی است، نه فقط اسم آن‌ها، برای توضیح بیش‌تر به شرح علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیه‌ی مذکور مراجعه کنید. یکی از این صفات کمال، صفت )افاضه( است، که در ادبیات دینی از آن به )لطف( و )رحمت( تعبیر می‌شود. اقتضای افاضه و رحمت خدا این است که هر چیزی که قابلیتی داشته باشد، خدا آن قابلیت را از اودریغ نکند و به بیان دیگر، هر امری که امکان وجود و تحقق داشته باشد، خدا آن را بیافریند و چون خداوند فاعل علی الاطلاق است و هیچ شریکی ندارد، خودش به تنهایی برای آفرینش همه چیز کفایت می‌کند. صفت کمال دیگر خدا، صفت غنا و بی‌نیازی است، یعنی خدا به هیچ کس و هیچ چیز محتاج نیست. بنابراین اگر می‌آفریند برای رفع نیاز خود نیست، بلکه به اقتضای صفت رحمت اوست و اگر نیافریند برای او نقص است، زیرا نیافریدن دلالت بر افاضه نکردن و رحمت نداشتن دارد که همان بخل است، یعنی یک صفت نقصی و غیر کمالی؛ و هیچ نقصی در خداوند راه ندارد. پس وقتی می‌گوییم )بود و نبود ما برای خدا یکسان است.( از منظر بی‌نیازی خدا به مسأله نگاه کرده‌ایم و وقتی می‌گوییم )خدا حتما انسان را می‌آفریند( از منظر فیاض بودن خدا به مسأله نگریسته‌ایم. به عبارت دیگر، اگر )خدا ما را می‌آفریند( نه به دلیل نیازمندی او به ماست )که از این جهت، وجود و عدم ما برای او یکسان است(، بلکه به دلیل فیاضیت و رحمانیت اوست )که یکی از صفات کمال خداست و در این صورت، نیافریدن نقصی برای او به حساب می‌آید و او از هر نقصی مبراست(.
ب( سؤال از علت غایی‌
گاهی این سؤال، ناظر به غایت است، یعنی در بیش‌تر موارد، منظور سؤال کننده‌ها این است که هدف از آفرینش انسان چه بوده است؟ در این جا باید میان غایت فاعل و غایت فعل تفکیک کرد. در امور انسانی، غایت بیش‌تر غایت فاعل است. برای مثال، وقتی سؤال می‌شود: )چرا این کار را انجام می‌دهی؟( پاسخش این است که با انجام این کار، من به این هدفم دست پیدا می‌کنم و یکی از نیازهای من مرتفع شود؛ اما می‌دانیم که خداوند هیچ گونه نقص و نیازی ندارد و رسیدن خدا به یک هدف، سخنی بی‌معناست. به بیان دیگر، این گونه غایت‌ها، اهدافی هستند که انسان دنبال می‌کند و می‌خواهد به آن‌ها برسد، در حالی که خدا چون کمال

مطلق است، هیچ امر کمالی که بخواهد به آن برسد، برایش قابل تصور نیست. اما آیا این سخن به این معناست که خدا هیچ گونه هدفی از آفرینش ندارد و جهان عبث آفریده شده است؟ باید گفت چنین نیست و خدا حکیم است و چون حکیم است کار عبث انجام نمی‌دهد، پس کارهایش حتما غایتی دارد. اما غایت در اینجا، غایت فعل است نه غایت فاعل؛ یعنی موجوداتی را که خداوند می‌آفریند، موجودات بی‌هدف و رها نیستند، بلکه خود این موجودات هدفمند هستند، یعنی در ذات آن‌ها و برای خودشان هدفی قرار می‌دهد که به سمت آن هدف حرکت کنند تا با این حرکت به کمال خود برسند. این هدف در نهایت، همان قرب الهی است که کمال مطلق است. قرآن کریم هم هنگامی که می‌خواهد نشان دهد فعل خدا عبث نیست، نمی‌گوید )خود خدا از انجام این فعل غایتی داشته است(، بلکه می‌گوید )فعل خدا فعلی است که در درون خود فعل و برای خود فعل )نه برای خود خدا( غایتی قرار داده شده است(: أفحسبتم أنما خلقناکم عبثا و أنکم الینا ترجعون )مؤمنون 23 / 115. آیا پنداشته‌اید که شما را بیهوده آفریدیم و دیگر به سوی ما باز نمی‌گردید. .
یعنی اقتضای این که ما فعل عبث نداده باشیم این است که شما )که همان فعل ما هستید( غایتی واقعی داشته باشید.
البته تفکیک غایت فاعل از غایت فعل امری دشوار است و برای سهولت بیش‌تر می‌توان از این مثال استفاده کرد.
یک بار شما به یک انسان مستمند کمک می‌کنید. در این جا از شما می‌پرسند: چرا به او کمک کردید؟ اگر بگویید )به او کمک کردم، زیرا از وضع و حال او ناراحت شده بودم و دلم برایش سوخت؛ و برای این که دیگر دچار عذاب وجدان نباشم به او کمک کردم.(
در این حالت، غایت مورد نظر غایتی برای خودتان بود )غایت فاعل(، یعنی شما به خاطر خودتان به او کمک کردید. اما اگر بگویید: )چون دیدم واقعا نیازمنداست و اصلا به روحیات خودم توجه نداشتم و فقط چون فهمیدم که او چنین نیاز شدیدی دارد و من می‌توانم نیاز او را رفع کنم، به او کمک کردم.( در این حالت، فعل شما باز دارای غایت است، اما غایت خود فعل، نه رفع نیاز فاعل. البته انجام کارها به صورت نوع دوم بسیار دشوار و قریب به محال است. یعنی در بسیاری از این گونه افعال، در نهایت باز برای )ثواب بردن( این کار را انجام می‌دهیم، ولی حتی اگر انگیزه‌ی ثواب بردن هم مطرح شود، کار انجام شده دو غایت را با هم داشته است، یعنی کاری نبوده که فقط غایت فاعل در آن مدنظر باشد، بلکه غایت فعل هم در آن مدنظر بوده است. اکنون می‌گوییم خداوند چون هیچ نقص و نیازی ندارد، پس غایت در کارهایش هیچ گاه غایت فاعل نیست، بلکه همیشه غایت فعل است. )برای شرح و تفصیل دقیق‌تر این بحث ر. ک: مرتضی مطهری، شرح منظومه. .(
توضیح فوق با توجه به این بود که سؤال از )هدف آفرینش انسان(، سؤالی در خصوص افعال خدا باشد؛ اما گاهی وقت‌ها مقصود دیگری از این سؤال مطرح است و آن این که )ما چرا آفریده شده‌ایم(، به این معنا است که )ما آفریده شده‌ایم تا چه کنیم و به چه هدفی برسیم؟( و در واقع، خود غایت فعل مورد سؤال است. این سؤال پاسخ دیگری می‌طلبد و قرآن کریم پاسخ آن را چنین مطرح می‌کند: و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون. )ذاریات 51 / 56. در ضمن حدیثی توضیح داده شده که این عبادت )لیعبدون( در واقع همان حصول معرفت )لیعرفون( است. اما مقصود از این که هدف از آفرینش ما عبادت است، چیست؟ قطعا مقصود از عبادت، فقط انجام یک سلسله اعمال جوارحی مانند نماز و روزه نیست، بلکه خود این‌ها نیز فلسفه‌ی عمیق‌تری دارند که قرآن کریم گاه آن را ذکر خدا )طه 20 / 14: )اننی أنا الله لا اله الا أنا فاعبدنی و أقم الصلوة لذکری.(. یا تقوا )بقره 2 / 183: )یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام... لعلکم تتقون.(. معرفی کرده است و خود اینها هم نهایت راه نیست، بلکه فلسفه‌ی این دسته امورنیز رسیدن به مقام رضا )حدید 57 / 27: )ما کتبناها علیهم الا ابتغاء رضوان الله( یا توبه 9 / 109: )افمن أسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر...(. و اطمینان )رعد 13 / 28: )الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله ألا بذکر الله تطمئن القلوب.(. و نهایتا رسیدن به قرب الهی )فجر 89 / 27 - 30. )یا ایتها النفص المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی(؛ و یا واقعه 56 / 10 - 11: )و السابقون السابقون، اولئک المقربون.( و یا آیه‌ی معروف سجده‌ی واجب: علق 96 / 19: )واسجد واقترب.(. معرفی شده است.در واقع، چنان که در توضیح قبل گذشت، خدا موجودی آفریده که بتواند از پایین‌ترین مراتب عالم به بالاترین مراتب آن صعود کند و به قرب خدا برسد )در واقع، همان مرتبه‌ی وجودی او، هدف او را نیز معین می‌کند. و همین حرکت به سمت خداوند، نهایت خواسته‌ی همه‌ی آدمیان است، چرا که آنان در تمامی افعالشان در طلب رسیدن به کمال مطلق هستند و کمال مطلق همان خداست. )توضیح بیش‌تر این مطلب در پاسخ سؤال هشتم در همین فصل خواهد آمد. .
البته گاهی اوقات خوب است به ریشه‌ی این سؤال هم توجه شود. یعنی دانش‌آموز صرفا یک مسأله‌ی علمی ندارد، بلکه مشکلات و سختی‌هایی در زندگی او پیش آمده که احساس می‌کند، خلقتش چندان امر مطلوب و مفیدی نبوده است. در این گونه موارد، به جای پاسخ‌های منطقی و علمی، بیش‌تر باید سراغ پاسخ‌هایی روان‌شناختی رفت که نمونه‌ی آن در پاسخ سؤال هفتم از فصل بعد خواهد آمد.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین