دیدگاه دکتر عدّاب محمود الحمش درباره‌ احادیث مهدویت را بیان و در صورت لزوم نقد نمایید.
وی در سال (1999م) با نوشتن کتاب المهدی المنتظر فی روایات اهل السنة و الشیعة دراسة حدیثیة نقدیه موضوع مهدی آخرالزمان (علیه السلام) را به بحث گذاشته و چنین نتیجه گرفته که احادیث امام مهدی (علیه السلام)، چه آن‌چه از طریق اهل سنت وارد شده و چه آن‌چه در کتاب‌های شیعه وجود دارد صحیح نیستند. شایسته است در آغاز، این کتاب را معرفی کرده و آن‌گاه به بیان آرا و نظریات و نقد و بررسی آنها پرداخته شود؛ این نوشته تقریباً طولانی، که مجموعاً 540 صفحه می‌باشد، در چند فصل تنظیم شده و هر فصل را به یک موضوع اختصاص داده است؛ فصل اول که دویست صفحه است، در معرفی کتاب‌هایی است که -چه به صورت مستقل و یا ضمن مباحثی خاص- به موضوع امام مهدی (علیه السلام) پرداخته‌اند، چه آن‌که عالمان اهل سنت نوشته باشند و یا دانشمندان و نویسندگان شیعه نوشته باشند، و نیز چه در موافقت و اثبات موضوع مهدویت نوشته شده باشد و یا در مخالفت با آن؛ در این قسمت، نویسنده افزون بر معرفی کتاب و مؤلف آن، به تناسب به محتوای این کتاب‌ها نیز اشاراتی داشته است که البته گو این‌که در گزارش محتوای این کتاب‌ها، نوع نگرش فکری خودش را تسرّی داده و با همان زاویه دید، به داوری آنها نشسته که بعضی از آنها نیز تأمل برانگیز می‌باشد که به برخی از آنها اشاره خواهد شد. مجموع کتاب‌هایی که نام برده، 102 کتاب است به اضافه ده کتابی که درباره‌ی مهدی سودانی نگاشته شده که آنها را نیز معرفی کرده است. فصل دوم درباره‌ی جوانب فکری و نظری اندیشه‌ی مهدویت است و اختصاص به دیدگاه اهل سنت دارد و در این فصل، هشت مبحث مطرح شده که آنها به طور عمده به بررسی معنا و مفهوم مهدی، و نیز نگاهی به ریشه‌های تاریخی فکر مهدی، و نیز بررسی دیدگاه کلی اهل سنت در این‌باره پرداخته شده است که عمده تحلیل‌های این بخش، از مبنای علمی و تاریخی صحیحی برخوردار نمی‌باشد. فصل سوم درباره‌ی حدیث‌هایی است که در کتاب‌های اهل سنت ذکر شده و برخی آنها را حدیث‌های صحیح قلمداد کرده‌اند، و نویسنده در این قسمت، به ارزیابی و نقد سندی این احادیث پرداخته است. در فصل چهارم، مبانی و جوانب نظری و فکری اندیشه‌ی مهدویت در میان شیعه بررسی شده و در آن، چگونگی آشنایی خود را با شیعیان ذکر می‌کند و در ادامه اعتقاد شیعه به تولد امام مهدی (علیه السلام) و نیز مباحث نظری حجیت روایت نزد شیعیان را مطرح کرده است. در فصل پنجم، روایات مربوط به ولادت امام مهدی (علیه السلام) را، از کتاب کافی ذکر کرده و به نقد و ارزیابی آنها پرداخته است. و بالاخره در فصل ششم، به ارزیابی حدیث (لا مهدیَّ إلّا عیسی بنُ مریمَ) (1) می‌پردازد و آن را نقد می‌کند و در پایان، بعد از بیان نتایجی از مباحث خودش، به عالمان سنی و شیعه توصیه‌ها و سفارش‌هایی می‌کند. آن‌چه ذکر شد، گزارش کوتاه و مختصری از یک کتاب 540 صفحه‌ای بود که اخیراً منتشر شده است و از جهت حجم و گستردگی مطالب، در نوع خود کم‌نظیر است. تذکر لازم پیش از نوشتن هر مطلبی، یادآوری یک نکته لازم است و آن این‌که، در این مجال نقد و ارزیابی جامع و کامل دیدگاه‌هایی که در لابه‌لای قریب 540 صفحه آمده، امکان‌پذیر نیست و می‌طلبد که -ان‌شاءالله- در فرصتی مناسب، تمام مواضع و نظریات این نویسنده مورد کاوش و ارزیابی قرار گیرد که امید است چنین فرصتی به دست آید؛ ولی لازم است هرچند به شکل مختصر، به طرح و نقد پاره‌ای از دیدگاه‌های نویسنده پرداخته شود، البته بیشتر این بحث‌ها در حوزه‌ی مباحث کلی و کلان می‌باشد و امکان ورود به نقد و ارزیابی مطالب جزئی وجود ندارد؛ تلاش بر آن است تا حد امکان مهم‌ترین دیدگاه‌های وی که درواقع پایه و اساس برای چنین داوری شده را طرح، و به بررسی آنها پرداخته شود، ان‌شاءالله. اکنون، برخی از این موارد قابل نقد و ارزیابی را، مطرح و به داوری درباره‌ی آنها پرداخته خواهد شد: 1. مؤلف در فصل اول می‌نویسد: مفید می‌دانم که در یک بررسی تاریخی، به بیان بارزترین کتاب‌های اهل سنت که موضوع مهدی را در لابه‌لای مباحث مختلفشان به بحث گذاشته‌اند، بپردازم. (2) بعد از این جمله، وی 46 کتاب از کتاب‌های اهل سنت را نام می‌برد که هرکدام به تناسب، به بحث درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) پرداخته‌اند. نکته‌ی قابل توجه در این‌جا این است که، نویسنده با این‌که خودش تصریح می‌کند که بر آنم بارزترین کتاب‌های اهل سنت را که احادیث و مباحث امام مهدی (علیه السلام) را مطرح کرده‌اند، ذکر کنم، روشن نیست که چرا مهم‌ترین کتاب‌های حدیثی اهل سنت را، که به موضوع امام مهدی (علیه السلام) پرداخته‌اند، ذکر نمی‌کند! از جمله‌ی کتاب‌هایی که ذکر نکرده می‌توان به چند مورد اشاره کرد: المصنّف صنعانی که باب مستقلی با نام (المهدی) دارد و احادیث متعددی را در این باب مطرح کرده ( ح20769-20779) و الکتاب المصنّف فی الاحادیث و الآثار ابن‌ابی‌شیبه که ایشان در کتاب (الفتن) این مجموعه، شانزده حدیث را درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) ذکر کرده و نیز مسند احمد بن حنبل که وی ده‌ها حدیث را درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) در آن ذکر کرده است (3) و نیز سنن ابن‌ماجه قزوینی که وی بابی را با عنوان (باب خروج المهدی) در آن آورده و دوازده حدیث را ذکر کرده است (ح4279-4290) و نیز سنن ترمذی که وی نیز در آن بابی با عنوان (ماجاءَ فی المهدی) ذکر کرده و چاهر حدیث را آورده است (ح2230-2233) و جامع الاصول فی احادیث الرسول ابن‌اثیر جزری که وی هم فصلی را با نام (فی المسیح و المهدی (علیه السلام)) گشوده و احادیثی را در این فصل ذکر کرده است (ح7808-7814). باید از نویسنده‌ی محترم پرسید: آیا کتاب‌هایی که نام برده شد از کتاب‌های شاخص و بارز اهل سنت شمرده نمی‌شوند؟ و یا این‌که شما به این موضوع توجه نکرده‌اید؟ و یا موضوع از قرار دیگری است؟ بعید به نظر می‌رسد که وی متوجه مسئله نشده باشد، چون در لابه‌لای کتابش در برخی جاها به بعضی از این کتاب‌ها اشاره کرده (4) و از آنها نام می‌برد که احادیث مهدی (علیه السلام) را ذکر کرده‌اند. پس چه عاملی باعث این شده که وی از نام بردن این کتاب‌ها سر باز زده است؟ پاسخ به این سؤال نامعلوم است؟ 2. نویسنده در فصل اول، هنگامی که کتاب‌های شیعه را، که ضمن مباحثی، احادیث امام مهدی (علیه السلام) را ذکر کرده‌اند، برمی شمارد (5)، تنها از چهار کتاب نام می‌برد؛ به این آقای نویسنده باید گفته شود از صدها کتاب شیعی که به نوعی مسئله امام مهدی (علیه السلام) را مطرح کرده‌اند، همین چهار کتاب قابل مطرح کردن بودند؟ لابد وی از نوشته‌های مختلف عالمان و دانشمندان بزرگ شیعه که در جاهای مختلفی از کتاب‌های‌شان به این موضوع پرداخته‌اند، بی‌اطلاع بوده است. ظاهر عنوان وی معرفی این قبیل کتاب‌ها بوده که بخشی از مباحثشان را به موضوع امام مهدی (علیه السلام) اختصاص داده‌اند و بعد تنها، از چهار کتاب نام می‌برد که این شیوه جای تعجب دارد. البته وی در ادامه، تعدادی از کتاب‌های اختصاصی شیعه درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) را ذکر کرده ولی سؤال این است که چرا در این قسمت چنین معرفی ناقصی داشته است. 3. در فصل اول که درصدد معرفی کتاب‌های مربوط به امام مهدی (علیه السلام) برمی آید هنگامی که برخی از کتاب‌های موافق با مهدویت را مطرح می کند، با الفاظی اهانت‌آمیز، مؤلفان این کتاب‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهد، ولی آن‌جا که برخی کتاب‌های موافق با نظریه‌ی خودش را نام می‌برد، با تجلیل و احترام از آنها یاد می‌کند؛ برای نمونه، هنگامی که به معرفی کتاب البرهان فی علامات مهدی آخرالزمان نوشته‌ی متقی هندی با تحقیق شیخ جاسم المهلهل می‌رسد، از محقق این کتاب با الفاظی تحقیرآمیز یاد می‌کند و در جایی می‌نویسد: شیخ جاسم المهلهل ظاهراً از دوست‌داران علم حدیث است و در بررسی‌های او معلوم می‌شود آگاهی به این صناعت نداشته تا چه رسد به این‌که ناقد این احادیث بشود. (6) ولی هنگامی که کتاب محمد طاهر بن عاشور التونسی (م 1379 ه‌.ق) با نام تحقیقات و انظار فی القرآن و السنّه را معرفی می‌کند، که نویسنده‌ی آن درصدد انکار اساس مهدویت بوده، از وی با عظمت یاد می‌کند و می‌نویسد: شیخ محمد طاهر بن عاشور التونسی برجسته‌ای از برجستگان امت در قرن چهاردهم است و از مهم‌ترین ویژگی‌های علمی او، مباحث مربوط به مقاصد شریعت و زیبایی‌های او می‌باشد و سزاوار است که نظر او درباره‌ی مهدی ثبت شود. (7) 4. در همین فصل وقتی مطالبی را از کتاب فتح الباری بشرح البخاری درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) نقل می‌کند، شاید بتوان گفت که نویسنده از ثبت مهم‌ترین سخن این حجر عسقلانی غافل مانده که البته این را به حساب غفلت وی باید گذاشت؛ آن جمله‌ی عسقلانی، در ذیل حدیثی است که بخاری نقل کرده و بیشتر اهل نظر، این حدیث را بر امام مهدی موعود (علیه السلام) منطبق کرده‌اند؛ (8) (کیف بکم إذا نَزلَ ابنُ مریمَ فیکم و إمامکم منکم.) (9) ابن حجر عسقلانی در ذیل حدیث، جمله‌ای را از ابوالحسن آبری نقل کرده که مورد تأیید او هم بوده، به این عبارت: اخبار، متواترند بر این‌که مهدی، از این امت است و عیسی پشت سر وی نماز می‌گذارد. (10) 5. در صفحه‌ی 106 هنگامی که بر محمد جواد مغنیه -به خاطر استنادش به احادیث سنن ابن‌ماجه، ابی‌داوود و ترمذی- ایراد می‌گیرد، می‌نویسد: ثبت حدیث، در هریک از کتاب‌های مورد اعتماد اهل سنت، به معنای صحت استدلال به آن حدیث نیست؛ مگر این‌که در صحیح بخاری یا مسلم باشد و علما، به غیر از احادیث بخاری و مسلم، هیچ حدیث دیگری را بدون بررسی نپذیرفته‌اند. (11) با این که نویسنده چنین تصریحی درباره‌ی صحیح بخاری و مسلم دارد، به هنگام بررسی دو حدیث منقول از صحیح بخاری و مسلم، هر دو را مورد نقد قرار می‌دهد و سند آنها را مخدوش می‌داند. جالب این است در بررسی یکی از احادیث، دقیقاً عکس مطلبی را که در صفحه‌ی 106 گفته، اظهار می‌دارد و می‌نویسد: کسی که روش‌های محدّثان را نمی‌فهمد می‌گوید: تمام این الفاظ، بدان جهت که در صحیحین، یا در یکی از آنها وجود دارد، صحیحه هستند... لازم است که هیبت کتاب، ما را از فهم صحیح و روش صاحب آن کتاب، باز ندارد. (12) جای این سؤال باقی است که بالأخره به نظر شما آیا احادیث صحیحین قابل اعتماد و استناد هستند آن‌گونه که در صفحه‌ی 106 در پاسخ به محمدجواد مغنیه نوشته‌اید؟ و یا خیر، احادیث آنها چنین ویژگی را ندارند و نیازمند ارزیابی می‌باشند چنان‌که در این‌جا گفته‌اید؛ به نظر می‌رسد نویسنده‌ی محترم در هر جایی، به تناسب مورد، دیدگاه خاصی اظهار داشته است و به همین سبب، گاهی درباره‌ی موضوع واحدی، نظریات متفاوتی را ابراز داشته است. 6.در همان صفحه‌ی 106، باز هم بر محمدجواد مغنیه به خاطر استشهاد وی به سنن ابن‌ماجه، ابی‌داوود و ترمذی خرده گرفته و می‌نویسد: کتاب‌های صحیح نزد محققان اهل سنت، بخاری، مسلم، ابن‌حبان و ابن‌خزیمه هستند. (13) باید به نویسنده‌ی محترم یادآور شد که هرچند ممکن است کلمه‌ی صحیح، بر سنن یاد شده اطلاق نشود، ولی واقعیت این است که اگر نگوییم همه‌ی بزرگان اهل سنت، بسیاری از آنها، صحاح شش‌گانه و یا به نقلی، پنج‌گانه را مورد اعتماد دانسته‌اند، هرچند که برای صحیح بخاری و مسلم جایگاه بالاتری قائلند، ولی دیگر سنن را نیز در مرتبه‌ی بالایی می‌دانند و بنابراین، جای این اشکال و ایراد وجود ندارد که چرا به احادیث آنها استناد شده است؟ این چه منطقی است که کتاب‌های مرجع و اصلی خودتان را تا این درجه تنزل رتبه بدهید که استناد به آنها را نکوهش کنید. اینک برخی دیدگاه‌ها را درباره‌ی این کتاب‌ها بنگرید: ابن‌خلدون هنگام معرفی کتاب‌های حدیثی اهل سنت و بعد از نام بردن و معرفی کتاب بخاری، مسلم، ابی‌داوود، ترمذی و نسائی می‌نویسد: اینها، مسانید مشهور در میان ملت، و امهات کتاب‌های حدیثی در سنت هستند. (14) نووی گفته است: حق آن است که این اصول پنج‌گانه (بخاری، مسلم، ابوداوود، ترمذی و نسائی) جز اندکی، چیزی را برجای نگذاشته‌اند. (15) و محمد ابوزهره، به تفصیل، در اعتبار این کتاب‌ها مطالبی را یادآور شده است. (16) با این حال، چگونه می‌توان گفت که چرا به غیر صحیحین استناد شده است؟ اگر نتوان به غیر صحیحین استناد کرد، پس اعتماد و توجه عالمان اهل سنت به این مسانید و جوامع را چگونه توجیه می‌کنید؟ جناب آقای حمش حتماً قبول دارند که استناد به این کتاب‌ها شیوه‌ی معمول همه‌ی دانشمندان اهل سنت بوده بدون اینکه هیچ‌گونه ایراد و اشکالی به آنان متوجه باشد. 7. وی در جایی می‌نویسد: کتاب‌هایی که در احادیث آنها، به نام مهدی یا لقب او تصریح شده (17) صاحبان آن کتاب‌ها، صحت حدیث را،‌ شرط آوردن آن احادیث، قرار نداده‌اند، پس ذکر این احادیث در این‌گونه کتاب‌ها، دلیل بر صحیح بودن آنها نزد آن نویسندگان نیست و دلیلی هم بر صحت خود آن احادیث نیست، و از هیچ یک از عالمان نقل نشده که حدیثی را که نام مهدی در آن ذکر شده، تصحیح کرده باشد؛ و به معنای دقیق‌تر، سه قرن اول، هیچ یک از عالمان اسلامی، احادیث مهدی را تصحیح نکرده است. (18) در این‌باره باید گفت: مگر مؤلفان کتاب‌هایی که شما از آنها نام برده‌اید، چقدر درباره‌ی اسناد احادیث کتاب‌های‌شان قضاوت کرده‌اند تا چنین نتیجه‌ای را درباره‌ی احادیث مهدویت که در آنها ذکر شده‌اند بگیرید؟ به عبارت دیگر، در میان صاحبان کتاب‌های یاد شده، جز ترمذی، که در پایان بیشتر احادیث به نوعی درباره‌ی اسناد آنها داوری کرده، هیچ کدام، چنین روشی را نداشته و به ندرت می‌توان یافت که درباره‌ی سندی از احادیث این کتاب‌ها، اظهار نظر کرده باشند؛ برای نمونه، بنگرید به احادیث المصنَّف صنعانی، الکتاب المصنَّف فی الاحادیث و الآثار ابن‌ابی‌شیبه، سنن ابن‌ماجه، سنن ابی‌داوود، آیا به صرف این‌که آنان درباره‌ی هیچ یک از روایات این کتاب‌ها داوری نکرده‌اند، می‌توان نتیجه گرفت که به نظر آنها آن احادیث، صحیح نبوده‌اند؟ اگر این سخن پذیرفته شود، عمده‌ی این احادیث، مورد تردید و تشکیک قرار می‌گیرند. 8. در جای دیگر می‌گوید: برخی از عالمان ادعا می‌کنند که احادیث مهدی از قبیل متواتر معنوی‌اند، پس حدیث (المهدیُّ منا أهلَ البیت)، (لا تنقضی الایّامُ و اللیالی حتّی یبعثَ الله رجلاً من أهل بیتی)، (یُبایعُ الرجلُ بینَ الرکن و المقامِ)‌و (یملکُ المهدیُّ خمساً، أو سبعاً، أو تسعا) و مانند آنها، درباره‌ی موعودی از اهل بیت پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) سخن می‌گویند و با همه‌ی دلالت عام و خاص این احادیث، چنین نتیجه گرفته می شود که مهدی ظهور خواهد کرد. (19) نویسنده، بدون هیچ‌گونه اظهارنظری درباره‌ی این عبارت، مطلب را به همین حال واگذاشته و روشن نیست که چرا درباره‌ی موضوعی با این اهمیت، هیچ‌گونه اظهارنظری نکرده است، و البته باید به ایشان گفت: همان‌گونه که در تصریحات برخی از مؤلفان کتاب‌های علوم الحدیث آمده، هرگاه تواتر خبری اثبات شود، آن خبر، علم‌آور است؛ که اخبار مهدویت این‌گونه هستند؛ (20) و این تواتر، از سوی تعدادی از عالمان اهل سنت، از جمله‌ محمد بن الحسین الآبری، ابن‌حجر عسقلانی، ابن‌حجر هیتمی، محمد رسول برزنجی، محمد بن علی الشوکانی، صدیق حسن خان القنوچی و شیخ محمد سفارینی، بیان شده است، و دست‌کم 33 نفر از صحابه‌ی رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) این احادیث را روایت کرده‌اند؛ (21) آیا همین تواتری که ذکر شد برای اثبات حجّیت اخبار امام مهدی (علیه السلام) کفایت نمی‌کند؟ و آیا اصل و اساس مهدویت را نمی‌توان به این شکل اثبات کرد؟ به ویژه با آن‌چه ذکر شد که حدیث متواتر را علم‌آور دانسته‌اند. البته این بدان معنا نیست که درباره‌ی جزئیات تعدادی از این احادیث اختلافی وجود ندارد؛ ولی بحث، درباره‌ی اصل و اساس اعتقاد به امام مهدی (علیه السلام) است که با این توصیف، جای هیچ‌گونه شک و تردیدی وجود ندارد. 9. در جایی می‌نویسد: کلینی در کافی، 53 حدیث که مربوط به ولادت امام مهدی (علیه السلام)، دیده شدن وی و نص بر امامتش است، ذکر کرده، که هیچ یک از آنها صحیح نمی‌باشد. (22) در این زمینه چند نکته لازم به ذکر است: الف) یادآوری این مطلب ضروری است که روایات مربوط به امام مهدی (علیه السلام) که در کافی آمده فقط این تعداد نیستند که نویسنده گفته است، بلکه بدون احتساب روایات عامی که شامل حضرت مهدی (علیه السلام) نیز می‌شود، و گاهی نیز حتی به نام ایشان تصریح کرده (23)، در مجموع 94 حدیث در اصول کافی در ابواب سه گانه‌ای که ذکر شد و نیز در ابواب دیگری مانند (باب نهی از نام بردن حضرت)، (غیبت وی)‌و (مذمت از معین کردن وقت ظهور)، وارد شده است و تعجب این است که با چه ملاک و معیاری وی می‌گوید: در این‌باره تنها 53 حدیث در کافی وجود دارد؟ ب) روشن نیست که مؤلف محترم چگونه با این قاطعیت تمام می‌گوید: هیچ یک از این 53 حدیث صحیح نیستند، خوب بود، بر شرح‌هایی که بر اصول کافی نوشته شده مروری می‌کرد دست‌کم مرآة العقول مجلسی را، که از صاحب‌نامان علم حدیث است، می‌دید که وی در مورد اسناد این احادیث چگونه داوری کرده است؛ مجلسی یازده حدیث، را صحیح دانسته که عبارتند از: ح4 باب مولد الصاحب (24) و ح8 همان باب (25) و ح 20 (26)، 24، 25، 29 و 31 (27) و نیز ح2 باب نص بر امامتِ حضرت (28) و ح1 باب تسمیة من راه (29) و ح 7 باب (30)‌ و علاوه بر اینها، دو حدیث از این مجموعه را همانند صحیح دانسته است که عبارتند از: ح9 و 25 بابِ مولد الصاحب. (31) بگذریم از این‌که چه بسا افراد دیگری ممکن است بیش از این احادیث مورد بحث را صحیح بدانند، ولی بر همین اساس که مجلسی هم بیان داشته است، تعداد قابل توجهی از این احادیث، از اعتبار خوبی برخوردارن مگر این‌که نویسنده، هیچ کدام از این مبانی را قبول نکند و همه را مردود بداند که آن مطلب دیگری است. ج) نکته‌ی مهمی که نویسنده در مورد آن دچار اشتباه شده، این است که گویا تصور کرده که مبانی اعتقادی شیعه، تنها و تنها منحصر در احادیث اصول کافی و برگرفته‌ی از آن می‌باشد که چنین تصوری، کاملاً نادرست است؛ البته اصول کافی، به عنوان چشم و چراغ کتاب‌های حدیثی شیعه مطرح است و مهم‌ترین کتاب حدیثی شیعه به شمار می‌رود، ولی باید توجه داشت که این مسئله به معنای انحصار روایات شیعه در این کتاب نیست. از جمله موضوعاتی که افزون بر اصول کافی، در کتاب‌های حدیثی شیعه فراوان بدان پرداخته شده همین موضوع مهدی موعود (علیه السلام) است؛ و آن‌گونه که در فصل پیشین این نوشتار به تفصیل بیان شد صدها حدیث در کتاب‌های معتبر و ارزشمند شیعه در این‌باره ثبت و ضبط شده که بسیاری از آنها، هم از جهت سند و هم از نظر متن، کاملاً با روایات اصول کافی متفاوت می‌باشند؛ برای نمونه، تنها در غیبت نعمانی، تعداد (476) حدیث درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) ذکر شده و در کمال‌الدین صدوق، که از بزرگ‌ترین محدّثان شیعه است و این کتاب را ویژه‌ی غیبت امام زمان (علیه السلام) نگاشته، تعداد (592) حدیث ذکر شده و نیز در غیبت شیخ طوسی هم تعداد (505) حدیث ثبت و ضبط شده، با این همه احادیث که تنها در این سه کتاب آمده، چگونه آقای عدّاب محمود الحمش به هنگام بررسی موضوع احادیث امام مهدی (علیه السلام)، فقط تعدادی از حدیث‌های اصول کافی را معیار و ملاک داوری قرار داده است و بعد هم، براساس تحلیل خودشان آنها را ضعیف تصور کرده و در نتیجه درباره‌ی امام مهدی موعود (علیه السلام) در احادیث شیعه هیچ حدیث صحیحی را نیافته است؟! جای تأسّف فراوان است که چرا درباره‌ی موضوعی با این اهمیت، این‌گونه ناپخته و غیرعلمی برخورد شده؟ و از مقدمات غیرصحیح، چنین نتیجه‌ای گرفته شده است؟ ذکر این نکته لازم است که کسی درصدد این نیست که مدعی صحت همه‌ی این احادیث بشود، و به خوبی روشن است که در لابه‌لای این مجموعه از احادیث، حدیث‌های ضعیف هم یافت می‌شود اما به یقین، در میان آنها، به اندازه‌ای حدیث صحیح وجود دارد که بتواند هر انسان منصفی را قانع سازد؛ بگذریم از این‌که در اساس، اعتقاد به مهدی موعود (علیه السلام) از مسلّمات شیعه است و موضوع، خیلی فراتر از آن چیزی است که این نویسنده تصور کرده است. 10. در جایی می‌نویسد: ما به بررسی (تعدادی از) روایات [اصول] کافی می‌پردازیم و می‌نگریم که اگر شیخ عبدالحسین مظفر آن را تضعیف کرده باشد به تضعیف او اکتفا کرده، و به دو دلیل آن حدیث را نقل نمی‌کنیم: اول، او تولد مهدی را باور دارد و از منتظران اوست، پس در تقویت حدیث، از ما استوار گام‌تر است. دوم، چون مبنای این بحث، بر اختصار است، لازم نیست چهل حدیثی که وی آنها را تضعیف کرده، ذکر کنیم. (32) در این‌جا سه نکته لازم به یادآوری است: اول، باید به این نویسنده یادآوری کرد، آن‌گونه که قبلاً اشاره شد، شما به چه استنادی برای داوری درباره‌ی یک اصل مهم عقیدتی شیعه، تنها بخشِ اندکی از روایات آنها را مبنا قرار می‌دهید؛ و بعد بر همان اساس به داوری می‌پردازید. دوم، جالب این است در همین صفحه که نویسنده می‌گوید: ما این احادیث ضعیف را ذکر نمی‌کنیم، با فاصله سه صفحه، می‌گوید: من نمی‌خواستم روایات ضعیف را بیاورم؛ ولی چون برخی گفتند که من آنها را ذکر کنم، از این‌رو، آن احادیث را ذکر می‌کنم و بعد سیزده حدیث که به قول ایشان ضعیف می‌باشد را ذکر کرده است؛ روشن می‌شود نوشته‌ی خودش را مرور مجددی نکرده وگرنه نیازی نبود به فاصله‌ی سه صفحه، سخن قبلی را نقض کرده و بدین وسیله موجب تعجب دیگران بشود. سوم، حتماً نویسنده خوب می‌دانند که در میان دانشمندان شیعه، شکل داوری و ارزیابی احادیث، به ویژه احادیث اصول کافی، بسیار متفاوت است و نوع این تفاوت‌ها هم به مبانی که در این رابطه وجود دارد برمی گردد؛ مثلاً برخی از عالمان شیعه و از جمله شماری از معاصران، بر این اعتقادند که تمام احادیث اصول کافی، جز تعداد اندکی که آنها را نیز مشخص کرده‌اند، از صحت سند برخوردارند و البته راه‌های تصحیح این احادیث را نیز به تفصیل بیان کرده‌اند. (33) و حتی کسانی که روایات اصول کافی را همانند بقیه‌ی احادیث، نیازمند ارزیابی می‌دانند، مبانی نقد حدیث نزد آنها یکسان نیست. بنابراین، در یک اصل اعتقادی مهم، استشهاد به نظر یکی از عالمان معاصر که البته نظریّات او کاملاً محترم و معتبر است، نمی‌تواند کفایت کننده‌ی این مهم باشد، و تصور نمی‌شود که هیچ یک از اهل نظر، را بپسندند آری، شما می‌توانید بفرمایید در دیدگاه ایشان، این تعداد، ضعیفند، ولی هرگز نمی‌توانید این را تعمیم دهید و بگویید این احادیث، در دیدگاه ایشان، این تعداد، ضعیفند، ولی هرگز نمی‌توانید این را تعمیم بدهید و بگویید این احادیث، در دیدگاه شیعه مورد قبول نیستند. باید در همین‌باره به وی یادآور شد، شما اگر چنین روشی را نپذیرید، در آن طرف موضوع هم باید این را قبول کنید؛ زیرا یکی از نویسندگان معاصر اهل سنت آقای دکتر عبدالعظیم البستوی 46 حدیث از احادیث اهل سنت درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) را صحیح و یا حسن برشمرده است، پس شما باید آن را بپذیرید. هرچند در اثبات صحت احادیث اهل سنت، به سخن آقای بستوی استناد نشده و صحیح بودن این اخبار بااستناد به سخنان عالمان گذشته و متأخر آنان ذکر گردیده، اگر بنا باشد تنها طبق نظر یکی از عالمان معاصر داوری کرد، خوب است که در طرف دیگر هم، چنین روشی پذیرفته شود. 11. نویسنده، در جایی از کتابش برای این‌که امامت امام مهدی (علیه السلام) را انکار کند، احادیث مربوط به نص بر امامت امام عسکری (علیه السلام) را از اصول کافی، بر مبنای جناب آقای عبدالحسین مظفر، ضعیف معرفی کرده و بعد چنین نتیجه گرفته که چون امامت امام عسکری (علیه السلام) مستند صحیحی ندارد، موضوع امامت امام مهدی (علیه السلام) نیز، زیر سؤال می‌رود و خود به خود منتفی است. (34) در پاسخ به این مطلب باید گفت که این استدلال دارای چند اشکال است: اشکال اول برای اثبات امامت ائمه (علیهم السلام)، دو راه عمده و اساسی ذکر شده است؛ یکی داشتن معجزات و نشانه‌های خاص و دیگری نص بر امامت؛ و در همین کتاب اصول کافی، احادیث زیادی وجود دارد که گویای این است که برای شناخت ائمه (علیهم السلام) باید به این نشانه‌ها و ویژگی‌ها، توجه کرد (35) و در باب این‌که ائمه (علیهم السلام) دارای علم خاص بوده‌اند (36) و نیز با اذن خداوند آگاه بر غیب بوده‌اند (37) و نیز آگاهی آنان به همه‌ی امور (38) که اینها، دلالت دارند بر این‌که برای اثبات امامت آنان، افزون بر نص ائمه قبلی، این نشانه‌ها هم، می‌توانند امامت آنها را اثبات نماید، و از این‌روست که شیخ مفید به هنگام بیان چگونگی تعیین امام می‌فرماید: امامیه، بر این مطلب اتفاق نظر دارند که در صورتِ نبودِ معجزه، امامت برای صاحب آن، جز با نص، ثابت نمی‌شود. (39) شیخ مفید نص را تنها راه اثبات امامت ندانسته است؛ بلکه، نشان دادن معجزه را هم یکی از راه‌های اثبات امامت می‌دانسته است. در همین رابطه علّامه حلی نیز چنین تصریح کرده است: واجب است درباره‌ی امام نصی رسیده باشد، زیرا عصمت، از امور باطنی است که بر آن آگاهی نمی‌یابد، مگر پروردگار متعال، پس به ناچار، لازم است کسی که بر عصمت او آگاه است بر این واقعیت تصریح کند و یا به دست او، معجزه‌هایی ظاهر شود. (40) از سخنان این دو عالم بزرگ شیعه، به خوبی استفاده می شود که به جز نص بر امامت ائمه (علیهم السلام)، نشان دادن دلایل و نشانه‌های امامت هم، یکی از راه‌های اثبات امامت است. باید توجه داشت که افزون بر احادیثی که درباره‌ی امامت امام عسکری (علیه السلام) آمده، چنین معجزات و دلایلی در اثبات امامت ایشان، در حد تواتر بیان گردیده، و در کتاب‌های پیشینیان شیعه، این نشانه‌ها به روشنی نقل شده است، از جمله در اثبات الوصیّه مسعودی (41) و نیز خود اصول کافی که در این‌باره سی حدیث را نقل کرده و در بسیاری از این احادیث، موضوع معجزات آن حضرت و کراماتی که بیانگر امامت وی بوده است، ثبت و ضبط شده است. (42) شیخ مفید نیز، بخشی از این نشانه‌ها را ذکر کرده (43) و مجلسی به صورت مفصل آنها را آورده (44) و اخیراً نیز جناب آقای محمدجواد طبسی طی یک فصل، این دلایل و نشانه‌ها را در کتابش ذکر کرده است. (45) آری، اثبات امامت ائمه (علیهم السلام)، تنها متوقف بر نص نیست تا با تضعیف روایات آن، اصل و اساس امامت امام عسکری (علیه السلام) و بعد امامت امام مهدی (علیه السلام) را منکر شد و حتی اگر در این‌باره نصی وجود نداشت و فقط همین معجزات و دلایل نقل شده بود، برای اثبات امامت امام عسکری (علیه السلام) کفایت می‌کرد؛ بنابراین، داوری نویسنده، صحیح نبوده و حتی اگر بنا به گفته‌ی وی، همه‌ی احادیثِ گویای امامتِ امام عسکری (علیه السلام) ضعیف باشند، هیچ مشکلی به وجود نخواهد آمد. اشکال دوم این است که نویسنده، روایات گویایِ امامتِ امام عسکری (علیه السلام) را در همان احادیث اصول کافی خلاصه کرده است، خوب بود ایشان بعد از مراجعه به دیگر منابع حدیثی شیعه و دیدن تعداد احادیث آنها به اظهارنظر می‌پرداخت. مجلسی در بحارالانوار (46) در مجموع، 21 حدیث را از ده منبع حدیثی شیعه به جز اصول کافی نقل کرده است، که از جمله‌ی آنها می‌توان از بصائرالدرجات محمد بن حسن صفار، کمال الدین شیخ صدوق، ارشاد شیخ مفید، کتاب الغیبه طوسی، کشف الغمّة فی معرفة الائمه محقق اربلی، نام برد، آیا منطقی و قابل قبول است که از میان این تعداد کتاب، تنها، با بررسی احادیث یکی از آنها، به داوری نشست و بعد براساس آن، نتیجه‌گیری کرد؟ البته همان‌گونه که پیش‌تر اشاره شد، در اهمیت و جایگاه رفیع اصول کافی بحثی نیست، ولی این به آن معنا نیست که تمام عقاید و باورهای شیعه، در احادیث اصول کافی، منحصر شده باشد. اشکال سوم این است که نویسنده گمان کرده، احادیثی که بر امامتِ امام عسکری (علیه السلام) دلالت دارند، تنها همین چند حدیثی است که به صورت خاص مربوط به آن بزرگوار است، و چنین پنداشته که با تضعیف این‌گونه احادیث، می‌تواند اساس موضوع را مردود معرفی کند، در حالی‌که یکی از راه‌های مهم در اثبات امامت ائمه (علیهم السلام)، احادیث عام و کلی است که درباره‌ی همه‌ی آنان ذکر شده و در خیلی از اینها، به نام آن بزرگواران تصریح شده است؛ از جمله در اصول کافی که نویسنده، به یک بخش از احادیث آن استناد کرده، ‌بابی با عنوان ( ما جاء فی الائمة الاثنی عشر و النص علیهم (علیهم السلام)) (47) دارد که کلینی در این باب، بیست حدیث را آورده که در احادیث 1-3 و 9 این باب، به امامت ائمه (علیهم السلام) آن هم با ذکر نام آنان، تصریح شده و در بقیه نیز، یا فقط نام تعدادی از آنان ذکر شده و یا به صورت کلی امامت آنان ذکر گردیده و نام خاصی نیامده و جالب این‌که، مجلسی در مرآة العقول (48) به صحت چند تا از این احادیث، از جمله احادیث یک و دو تصریح دارد. افزون بر آن‌چه در این‌باره در اصول کافی آمده، آیةالله صافی گلپایگانی در کتاب منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر بابی را با عنوان (فیما یدل علی الائمة الاثنی عشر باسمائهم) ذکر کرده (49) و در این باب، پنجاه حدیث را ثبت کرده و در تمام این پنجاه حدیث، نام دوازده امام (علیهم السلام) ذکر شده است، و ایشان، این روایت‌ها را از منابع مختلف و شناخته شده‌ی شیعه، از جمله، اصول کافی کلینی، کمال‌الدین صدوق، غیبت طوسی، دلائل الامامه طبری، کفایة الاثر خزاز قمی و مناقب آل ابی‌طالب ابن‌شهرآشوب نقل کرده است. 38 حدیث از این مجموعه، به نقل از رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) روایت شده است، آیا با این وضعیت، قابل قبول است که کسی تنها با تضعیف چند حدیث که در یکی از کتاب‌های حدیثی شیعه آمده، یک مبنای اعتقادی را مخدوش جلوه دهد؟ اشکال چهارم نکته‌ای که نویسنده از آن غفلت ورزیده این است که بر فرض، این تعداد حدیث از اصول کافی، ضعیف باشد -که خود این هم جای بحث دارد و برخی از صاحب‌نظران با توجه به مبانی خودشان اینها را ضعیف نمی‌دانند (50)- هرگز ضعف یک حدیث به معنای طرد آن نیست؛ زیرا ضعیف بودن سند یک حدیث، به تنهایی نمی‌تواند دلیل بر رد آن باشد، احادیث ضعیف زیادی چه در فقه و چه در غیر فقه مورد استناد قرار گرفته و علما بدانها تمسک جسته‌اند، در حالی‌که سند قابل قبولی هم برخوردار نبوده‌اند، ولی شواهد و قراین دیگر به کمک آن احادیث آمده، و به گونه‌ای آنها را قابل استناد کرده است؛ شهید ثانی می‌نویسد: ... برخی دیگر، عمل کردن به خبر واحد را اجازه دادند، که اینان گروه زیادی هستند، البته با این شرط که خبر ضعیف، با شهرت روایی تقویت شده باشد، به این‌صورت که آن حدیث با لفظ واحد یا الفاظ مختلف متغایر نقل شده باشد، ولی از نظر معنا، به هم نزدیک باشند... .(51) آیةالله سبحانی، به هنگام بررسی دیدگاه علما درباره‌ی جواز یا عدم جواز عمل طبق خبر واحد و بعد از تبیین هر دو نظریه، در توضیح دیدگاه خودشان در جواز عمل به خبر واحد آن هم بر مبنای سیره‌ی عقلا می‌نویسد: عمل کردن به خبر حسن و ضعیف، در گرو اطمینان به صدور آن خبر است، و به همین خاطر، گاهی، فراوانی حدیث، هرچند حسن یا ضعیف باشد، باعث پیدایش اطمینان به صدور آن حدیث می‌شود و همین موضوع هم، انگیزه‌ی جمع‌آوری همه‌ی اخبار، اعم از صحیح، موثق، حسن و ضعیف بوده و برای ما جایز نیست که اخبار ضعیف را از گردونه‌ی احادیث حذف کنیم؛ زیرا گاهی از اوقات، قراینی بر صدق آن احادیث ضعیف یافت می‌شود، و گاهی، برخی از آن احادیث، برخی دیگر را تأیید می‌کند... .(52) بنابراین، این‌گونه نیست که بر فرض، مجموعه‌ای از احادیث، به عنوان احادیث ضعیف شناخته شدند، آن احادیث در دیدِ همه‌ی علما از درجه‌ی اعتبار ساقط باشند، و نتوان به آنها تمسک جست، بلکه چه بسا، همان احادیث، با توجه به شواهد و قراین دیگری که در کنار آنها وجود دارد، مورد اعتماد قرار گیرند و با آنها مانند روایات مستند برخورد شود. پی‌نوشت‌ها: 1. یعنی: (مهدی، جز عیسی بن مریم وجود ندارد) این حدیث را برخی از عالمان اهل سنت از جمله ابن‌ماجه در سنن، (ح1340) و حاکم در (مستدرک علی الصحیحین) (ج4، ص 441) نقل کرده‌اند که با نقد سندی از سوی صاحب‌نظران، روبه‌رو شده است؛ برای آگاهی بیشتر، ر.ک: بستوی، حدیث المهدی الضعیفه و الموضوعه، ص 94-104. 2. عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة والشیعه، ص 29. 3. در کتابی مستقل، تمام احادیث ذکر شده در مسند احمد درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) جمع‌آوری شده که با نام (احادیث المهدی من مسند احمد بن حنبل) به چاپ رسیده و در مجموع تعداد [136] حدیث در این نوشتار، جمع‌آوری شده است. 4. از جمله در ص 220-221 کتاب. 5. همان، ص 101-107. 6. همان، 68-69. 7. همان، ص 178. 8. بستوی، المهدی المنتظر فی ضوءالاحادیث و الآثار الصحیحه، ص 279-286. 9. صحیح البخاری، ح3449، (چگونه خواهید بود هنگامی که فرزند مریم در میان شما نازل شود، و امامتان از شما باشد.) 10. عسقلانی، فتح الباری بشرح البخاری، ج7، ص 169. 11. عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعه، 106. 12. همان، ص 383. 13. همان، ص 106. 14. ابن‌خلدون، مقدمه، ص 351. 15. به نقل از: محمود ابوریّه، اضواء علی السنة الشریفه، 319. 16. ابوزهره، الحدیث و المحدثون، ص 353-361. 17. منظور نویسنده، کتاب‌هایی است که تا پایان قرن سوم هجری تدوین شده که در عبارت پیشین، از آن‌ها نام می‌برد. 18. عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعة الامامیه، ص 221. 19. همان، ص 257. 20. ر.ک: محمود ابوریّه، اضواء علی السنّة المحمدیه، ص 276 و سیوطی، تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی، ج2، ص 176. 21. آخرین قسمت فصل اول همین نوشتار. 22. عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعه، 231. 23. کلینی، اصول کافی، ج1، ص 525-535. 24. مجلسی، مرآة العقول، ج6، ص 178. 25. همان،‌ص 181. 26. همان، ص 193. 27. همان، ص 198-201. 28. همان، ج4، ص 2. 29. همان، ص 5. 30. همان، ص 10. 31. همان، ج6، ص 182. 32. عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعه، ص 440. 33. داوری، اصول علم الرجال بین النظریة و التطبیق، ص35-60. 34. عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعه، 443-451. 35. کلینی، اصول کافی، ج1،ص 198. 36. همان، ص 213. 37. همان،ص 256. 38. همان، ص 260. 39. مفید، اوائل المقالات (مصنفات مفید)، ج4، ص 40. 40. علامه حلی، شرح باب حادی عشر، ص 43. 41. ص 246-257. 42. کلینی، اصول کافی، ج1، ص 503-525 43. مفید،‌ارشاد، ج2 ( و ج1، مصنفات شیخ)، ص355-368. 44. مجلسی، بحارالانوار، ج50، ص 247-305. 45. طبسی، حیاة الامام العسکری، ص 121-142. 46. ج50، ص239-247. 47. کلینی، اصول کافی، ج1، ص 525-535. 48. مجلسی، مرآة العقول، ج6، ص 203 به بعد. 49. فصل 1، باب8. 50. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: مسلم داوری، اصول علم الرجال بین النظریة و التطبیق، ص 35-60. 51. شهیدثانی، الدرایة فی مصطلح الحدیث، ص 27. 52. جعفر سبحانی، اصول الحدیث و احکامه فی علم الدرایه، ص 60-61. منبع: بررسی تطبیقی مهدویت در روایات شیعه و اهل سنت، مهدی اکبرنژاد، قم: مؤسسه بوستان کتاب، سوم (1388)
عنوان سوال:

دیدگاه دکتر عدّاب محمود الحمش درباره‌ احادیث مهدویت را بیان و در صورت لزوم نقد نمایید.


پاسخ:

وی در سال (1999م) با نوشتن کتاب المهدی المنتظر فی روایات اهل السنة و الشیعة دراسة حدیثیة نقدیه موضوع مهدی آخرالزمان (علیه السلام) را به بحث گذاشته و چنین نتیجه گرفته که احادیث امام مهدی (علیه السلام)، چه آن‌چه از طریق اهل سنت وارد شده و چه آن‌چه در کتاب‌های شیعه وجود دارد صحیح نیستند.
شایسته است در آغاز، این کتاب را معرفی کرده و آن‌گاه به بیان آرا و نظریات و نقد و بررسی آنها پرداخته شود؛ این نوشته تقریباً طولانی، که مجموعاً 540 صفحه می‌باشد، در چند فصل تنظیم شده و هر فصل را به یک موضوع اختصاص داده است؛ فصل اول که دویست صفحه است، در معرفی کتاب‌هایی است که -چه به صورت مستقل و یا ضمن مباحثی خاص- به موضوع امام مهدی (علیه السلام) پرداخته‌اند، چه آن‌که عالمان اهل سنت نوشته باشند و یا دانشمندان و نویسندگان شیعه نوشته باشند، و نیز چه در موافقت و اثبات موضوع مهدویت نوشته شده باشد و یا در مخالفت با آن؛ در این قسمت، نویسنده افزون بر معرفی کتاب و مؤلف آن، به تناسب به محتوای این کتاب‌ها نیز اشاراتی داشته است که البته گو این‌که در گزارش محتوای این کتاب‌ها، نوع نگرش فکری خودش را تسرّی داده و با همان زاویه دید، به داوری آنها نشسته که بعضی از آنها نیز تأمل برانگیز می‌باشد که به برخی از آنها اشاره خواهد شد.
مجموع کتاب‌هایی که نام برده، 102 کتاب است به اضافه ده کتابی که درباره‌ی مهدی سودانی نگاشته شده که آنها را نیز معرفی کرده است.
فصل دوم درباره‌ی جوانب فکری و نظری اندیشه‌ی مهدویت است و اختصاص به دیدگاه اهل سنت دارد و در این فصل، هشت مبحث مطرح شده که آنها به طور عمده به بررسی معنا و مفهوم مهدی، و نیز نگاهی به ریشه‌های تاریخی فکر مهدی، و نیز بررسی دیدگاه کلی اهل سنت در این‌باره پرداخته شده است که عمده تحلیل‌های این بخش، از مبنای علمی و تاریخی صحیحی برخوردار نمی‌باشد.
فصل سوم درباره‌ی حدیث‌هایی است که در کتاب‌های اهل سنت ذکر شده و برخی آنها را حدیث‌های صحیح قلمداد کرده‌اند، و نویسنده در این قسمت، به ارزیابی و نقد سندی این احادیث پرداخته است.
در فصل چهارم، مبانی و جوانب نظری و فکری اندیشه‌ی مهدویت در میان شیعه بررسی شده و در آن، چگونگی آشنایی خود را با شیعیان ذکر می‌کند و در ادامه اعتقاد شیعه به تولد امام مهدی (علیه السلام) و نیز مباحث نظری حجیت روایت نزد شیعیان را مطرح کرده است.
در فصل پنجم، روایات مربوط به ولادت امام مهدی (علیه السلام) را، از کتاب کافی ذکر کرده و به نقد و ارزیابی آنها پرداخته است.
و بالاخره در فصل ششم، به ارزیابی حدیث (لا مهدیَّ إلّا عیسی بنُ مریمَ) (1) می‌پردازد و آن را نقد می‌کند و در پایان، بعد از بیان نتایجی از مباحث خودش، به عالمان سنی و شیعه توصیه‌ها و سفارش‌هایی می‌کند.
آن‌چه ذکر شد، گزارش کوتاه و مختصری از یک کتاب 540 صفحه‌ای بود که اخیراً منتشر شده است و از جهت حجم و گستردگی مطالب، در نوع خود کم‌نظیر است.

تذکر لازم

پیش از نوشتن هر مطلبی، یادآوری یک نکته لازم است و آن این‌که، در این مجال نقد و ارزیابی جامع و کامل دیدگاه‌هایی که در لابه‌لای قریب 540 صفحه آمده، امکان‌پذیر نیست و می‌طلبد که -ان‌شاءالله- در فرصتی مناسب، تمام مواضع و نظریات این نویسنده مورد کاوش و ارزیابی قرار گیرد که امید است چنین فرصتی به دست آید؛ ولی لازم است هرچند به شکل مختصر، به طرح و نقد پاره‌ای از دیدگاه‌های نویسنده پرداخته شود، البته بیشتر این بحث‌ها در حوزه‌ی مباحث کلی و کلان می‌باشد و امکان ورود به نقد و ارزیابی مطالب جزئی وجود ندارد؛ تلاش بر آن است تا حد امکان مهم‌ترین دیدگاه‌های وی که درواقع پایه و اساس برای چنین داوری شده را طرح، و به بررسی آنها پرداخته شود، ان‌شاءالله.
اکنون، برخی از این موارد قابل نقد و ارزیابی را، مطرح و به داوری درباره‌ی آنها پرداخته خواهد شد:

1. مؤلف در فصل اول می‌نویسد:
مفید می‌دانم که در یک بررسی تاریخی، به بیان بارزترین کتاب‌های اهل سنت که موضوع مهدی را در لابه‌لای مباحث مختلفشان به بحث گذاشته‌اند، بپردازم. (2)
بعد از این جمله، وی 46 کتاب از کتاب‌های اهل سنت را نام می‌برد که هرکدام به تناسب، به بحث درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) پرداخته‌اند.
نکته‌ی قابل توجه در این‌جا این است که، نویسنده با این‌که خودش تصریح می‌کند که بر آنم بارزترین کتاب‌های اهل سنت را که احادیث و مباحث امام مهدی (علیه السلام) را مطرح کرده‌اند، ذکر کنم، روشن نیست که چرا مهم‌ترین کتاب‌های حدیثی اهل سنت را، که به موضوع امام مهدی (علیه السلام) پرداخته‌اند، ذکر نمی‌کند! از جمله‌ی کتاب‌هایی که ذکر نکرده می‌توان به چند مورد اشاره کرد:
المصنّف صنعانی که باب مستقلی با نام (المهدی) دارد و احادیث متعددی را در این باب مطرح کرده ( ح20769-20779) و الکتاب المصنّف فی الاحادیث و الآثار ابن‌ابی‌شیبه که ایشان در کتاب (الفتن) این مجموعه، شانزده حدیث را درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) ذکر کرده و نیز مسند احمد بن حنبل که وی ده‌ها حدیث را درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) در آن ذکر کرده است (3) و نیز سنن ابن‌ماجه قزوینی که وی بابی را با عنوان (باب خروج المهدی) در آن آورده و دوازده حدیث را ذکر کرده است (ح4279-4290) و نیز سنن ترمذی که وی نیز در آن بابی با عنوان (ماجاءَ فی المهدی) ذکر کرده و چاهر حدیث را آورده است (ح2230-2233) و جامع الاصول فی احادیث الرسول ابن‌اثیر جزری که وی هم فصلی را با نام (فی المسیح و المهدی (علیه السلام)) گشوده و احادیثی را در این فصل ذکر کرده است (ح7808-7814).
باید از نویسنده‌ی محترم پرسید: آیا کتاب‌هایی که نام برده شد از کتاب‌های شاخص و بارز اهل سنت شمرده نمی‌شوند؟ و یا این‌که شما به این موضوع توجه نکرده‌اید؟ و یا موضوع از قرار دیگری است؟
بعید به نظر می‌رسد که وی متوجه مسئله نشده باشد، چون در لابه‌لای کتابش در برخی جاها به بعضی از این کتاب‌ها اشاره کرده (4) و از آنها نام می‌برد که احادیث مهدی (علیه السلام) را ذکر کرده‌اند. پس چه عاملی باعث این شده که وی از نام بردن این کتاب‌ها سر باز زده است؟ پاسخ به این سؤال نامعلوم است؟

2. نویسنده در فصل اول، هنگامی که کتاب‌های شیعه را، که ضمن مباحثی، احادیث امام مهدی (علیه السلام) را ذکر کرده‌اند، برمی شمارد (5)، تنها از چهار کتاب نام می‌برد؛ به این آقای نویسنده باید گفته شود از صدها کتاب شیعی که به نوعی مسئله امام مهدی (علیه السلام) را مطرح کرده‌اند، همین چهار کتاب قابل مطرح کردن بودند؟ لابد وی از نوشته‌های مختلف عالمان و دانشمندان بزرگ شیعه که در جاهای مختلفی از کتاب‌های‌شان به این موضوع پرداخته‌اند، بی‌اطلاع بوده است.
ظاهر عنوان وی معرفی این قبیل کتاب‌ها بوده که بخشی از مباحثشان را به موضوع امام مهدی (علیه السلام) اختصاص داده‌اند و بعد تنها، از چهار کتاب نام می‌برد که این شیوه جای تعجب دارد.
البته وی در ادامه، تعدادی از کتاب‌های اختصاصی شیعه درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) را ذکر کرده ولی سؤال این است که چرا در این قسمت چنین معرفی ناقصی داشته است.

3. در فصل اول که درصدد معرفی کتاب‌های مربوط به امام مهدی (علیه السلام) برمی آید هنگامی که برخی از کتاب‌های موافق با مهدویت را مطرح می کند، با الفاظی اهانت‌آمیز، مؤلفان این کتاب‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهد، ولی آن‌جا که برخی کتاب‌های موافق با نظریه‌ی خودش را نام می‌برد، با تجلیل و احترام از آنها یاد می‌کند؛ برای نمونه، هنگامی که به معرفی کتاب البرهان فی علامات مهدی آخرالزمان نوشته‌ی متقی هندی با تحقیق شیخ جاسم المهلهل می‌رسد، از محقق این کتاب با الفاظی تحقیرآمیز یاد می‌کند و در جایی می‌نویسد:
شیخ جاسم المهلهل ظاهراً از دوست‌داران علم حدیث است و در بررسی‌های او معلوم می‌شود آگاهی به این صناعت نداشته تا چه رسد به این‌که ناقد این احادیث بشود. (6)
ولی هنگامی که کتاب محمد طاهر بن عاشور التونسی (م 1379 ه‌.ق) با نام تحقیقات و انظار فی القرآن و السنّه را معرفی می‌کند، که نویسنده‌ی آن درصدد انکار اساس مهدویت بوده، از وی با عظمت یاد می‌کند و می‌نویسد:
شیخ محمد طاهر بن عاشور التونسی برجسته‌ای از برجستگان امت در قرن چهاردهم است و از مهم‌ترین ویژگی‌های علمی او، مباحث مربوط به مقاصد شریعت و زیبایی‌های او می‌باشد و سزاوار است که نظر او درباره‌ی مهدی ثبت شود. (7)

4. در همین فصل وقتی مطالبی را از کتاب فتح الباری بشرح البخاری درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) نقل می‌کند، شاید بتوان گفت که نویسنده از ثبت مهم‌ترین سخن این حجر عسقلانی غافل مانده که البته این را به حساب غفلت وی باید گذاشت؛ آن جمله‌ی عسقلانی، در ذیل حدیثی است که بخاری نقل کرده و بیشتر اهل نظر، این حدیث را بر امام مهدی موعود (علیه السلام) منطبق کرده‌اند؛ (8) (کیف بکم إذا نَزلَ ابنُ مریمَ فیکم و إمامکم منکم.) (9)
ابن حجر عسقلانی در ذیل حدیث، جمله‌ای را از ابوالحسن آبری نقل کرده که مورد تأیید او هم بوده، به این عبارت:
اخبار، متواترند بر این‌که مهدی، از این امت است و عیسی پشت سر وی نماز می‌گذارد. (10)

5. در صفحه‌ی 106 هنگامی که بر محمد جواد مغنیه -به خاطر استنادش به احادیث سنن ابن‌ماجه، ابی‌داوود و ترمذی- ایراد می‌گیرد، می‌نویسد:
ثبت حدیث، در هریک از کتاب‌های مورد اعتماد اهل سنت، به معنای صحت استدلال به آن حدیث نیست؛ مگر این‌که در صحیح بخاری یا مسلم باشد و علما، به غیر از احادیث بخاری و مسلم، هیچ حدیث دیگری را بدون بررسی نپذیرفته‌اند. (11)
با این که نویسنده چنین تصریحی درباره‌ی صحیح بخاری و مسلم دارد، به هنگام بررسی دو حدیث منقول از صحیح بخاری و مسلم، هر دو را مورد نقد قرار می‌دهد و سند آنها را مخدوش می‌داند. جالب این است در بررسی یکی از احادیث، دقیقاً عکس مطلبی را که در صفحه‌ی 106 گفته، اظهار می‌دارد و می‌نویسد:
کسی که روش‌های محدّثان را نمی‌فهمد می‌گوید: تمام این الفاظ، بدان جهت که در صحیحین، یا در یکی از آنها وجود دارد، صحیحه هستند... لازم است که هیبت کتاب، ما را از فهم صحیح و روش صاحب آن کتاب، باز ندارد. (12)
جای این سؤال باقی است که بالأخره به نظر شما آیا احادیث صحیحین قابل اعتماد و استناد هستند آن‌گونه که در صفحه‌ی 106 در پاسخ به محمدجواد مغنیه نوشته‌اید؟ و یا خیر، احادیث آنها چنین ویژگی را ندارند و نیازمند ارزیابی می‌باشند چنان‌که در این‌جا گفته‌اید؛ به نظر می‌رسد نویسنده‌ی محترم در هر جایی، به تناسب مورد، دیدگاه خاصی اظهار داشته است و به همین سبب، گاهی درباره‌ی موضوع واحدی، نظریات متفاوتی را ابراز داشته است.

6.در همان صفحه‌ی 106، باز هم بر محمدجواد مغنیه به خاطر استشهاد وی به سنن ابن‌ماجه، ابی‌داوود و ترمذی خرده گرفته و می‌نویسد:
کتاب‌های صحیح نزد محققان اهل سنت، بخاری، مسلم، ابن‌حبان و ابن‌خزیمه هستند. (13)
باید به نویسنده‌ی محترم یادآور شد که هرچند ممکن است کلمه‌ی صحیح، بر سنن یاد شده اطلاق نشود، ولی واقعیت این است که اگر نگوییم همه‌ی بزرگان اهل سنت، بسیاری از آنها، صحاح شش‌گانه و یا به نقلی، پنج‌گانه را مورد اعتماد دانسته‌اند، هرچند که برای صحیح بخاری و مسلم جایگاه بالاتری قائلند، ولی دیگر سنن را نیز در مرتبه‌ی بالایی می‌دانند و بنابراین، جای این اشکال و ایراد وجود ندارد که چرا به احادیث آنها استناد شده است؟ این چه منطقی است که کتاب‌های مرجع و اصلی خودتان را تا این درجه تنزل رتبه بدهید که استناد به آنها را نکوهش کنید.
اینک برخی دیدگاه‌ها را درباره‌ی این کتاب‌ها بنگرید:
ابن‌خلدون هنگام معرفی کتاب‌های حدیثی اهل سنت و بعد از نام بردن و معرفی کتاب بخاری، مسلم، ابی‌داوود، ترمذی و نسائی می‌نویسد:
اینها، مسانید مشهور در میان ملت، و امهات کتاب‌های حدیثی در سنت هستند. (14)
نووی گفته است:
حق آن است که این اصول پنج‌گانه (بخاری، مسلم، ابوداوود، ترمذی و نسائی) جز اندکی، چیزی را برجای نگذاشته‌اند. (15)
و محمد ابوزهره، به تفصیل، در اعتبار این کتاب‌ها مطالبی را یادآور شده است. (16) با این حال، چگونه می‌توان گفت که چرا به غیر صحیحین استناد شده است؟ اگر نتوان به غیر صحیحین استناد کرد، پس اعتماد و توجه عالمان اهل سنت به این مسانید و جوامع را چگونه توجیه می‌کنید؟ جناب آقای حمش حتماً قبول دارند که استناد به این کتاب‌ها شیوه‌ی معمول همه‌ی دانشمندان اهل سنت بوده بدون اینکه هیچ‌گونه ایراد و اشکالی به آنان متوجه باشد.

7. وی در جایی می‌نویسد:
کتاب‌هایی که در احادیث آنها، به نام مهدی یا لقب او تصریح شده (17) صاحبان آن کتاب‌ها، صحت حدیث را،‌ شرط آوردن آن احادیث، قرار نداده‌اند، پس ذکر این احادیث در این‌گونه کتاب‌ها، دلیل بر صحیح بودن آنها نزد آن نویسندگان نیست و دلیلی هم بر صحت خود آن احادیث نیست، و از هیچ یک از عالمان نقل نشده که حدیثی را که نام مهدی در آن ذکر شده، تصحیح کرده باشد؛ و به معنای دقیق‌تر، سه قرن اول، هیچ یک از عالمان اسلامی، احادیث مهدی را تصحیح نکرده است. (18)
در این‌باره باید گفت: مگر مؤلفان کتاب‌هایی که شما از آنها نام برده‌اید، چقدر درباره‌ی اسناد احادیث کتاب‌های‌شان قضاوت کرده‌اند تا چنین نتیجه‌ای را درباره‌ی احادیث مهدویت که در آنها ذکر شده‌اند بگیرید؟ به عبارت دیگر، در میان صاحبان کتاب‌های یاد شده، جز ترمذی، که در پایان بیشتر احادیث به نوعی درباره‌ی اسناد آنها داوری کرده، هیچ کدام، چنین روشی را نداشته و به ندرت می‌توان یافت که درباره‌ی سندی از احادیث این کتاب‌ها، اظهار نظر کرده باشند؛ برای نمونه، بنگرید به احادیث المصنَّف صنعانی، الکتاب المصنَّف فی الاحادیث و الآثار ابن‌ابی‌شیبه، سنن ابن‌ماجه، سنن ابی‌داوود، آیا به صرف این‌که آنان درباره‌ی هیچ یک از روایات این کتاب‌ها داوری نکرده‌اند، می‌توان نتیجه گرفت که به نظر آنها آن احادیث، صحیح نبوده‌اند؟ اگر این سخن پذیرفته شود، عمده‌ی این احادیث، مورد تردید و تشکیک قرار می‌گیرند.

8. در جای دیگر می‌گوید:
برخی از عالمان ادعا می‌کنند که احادیث مهدی از قبیل متواتر معنوی‌اند، پس حدیث (المهدیُّ منا أهلَ البیت)، (لا تنقضی الایّامُ و اللیالی حتّی یبعثَ الله رجلاً من أهل بیتی)، (یُبایعُ الرجلُ بینَ الرکن و المقامِ)‌و (یملکُ المهدیُّ خمساً، أو سبعاً، أو تسعا) و مانند آنها، درباره‌ی موعودی از اهل بیت پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) سخن می‌گویند و با همه‌ی دلالت عام و خاص این احادیث، چنین نتیجه گرفته می شود که مهدی ظهور خواهد کرد. (19)
نویسنده، بدون هیچ‌گونه اظهارنظری درباره‌ی این عبارت، مطلب را به همین حال واگذاشته و روشن نیست که چرا درباره‌ی موضوعی با این اهمیت، هیچ‌گونه اظهارنظری نکرده است، و البته باید به ایشان گفت: همان‌گونه که در تصریحات برخی از مؤلفان کتاب‌های علوم الحدیث آمده، هرگاه تواتر خبری اثبات شود، آن خبر، علم‌آور است؛ که اخبار مهدویت این‌گونه هستند؛ (20) و این تواتر، از سوی تعدادی از عالمان اهل سنت، از جمله‌ محمد بن الحسین الآبری، ابن‌حجر عسقلانی، ابن‌حجر هیتمی، محمد رسول برزنجی، محمد بن علی الشوکانی، صدیق حسن خان القنوچی و شیخ محمد سفارینی، بیان شده است، و دست‌کم 33 نفر از صحابه‌ی رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) این احادیث را روایت کرده‌اند؛ (21) آیا همین تواتری که ذکر شد برای اثبات حجّیت اخبار امام مهدی (علیه السلام) کفایت نمی‌کند؟ و آیا اصل و اساس مهدویت را نمی‌توان به این شکل اثبات کرد؟ به ویژه با آن‌چه ذکر شد که حدیث متواتر را علم‌آور دانسته‌اند.
البته این بدان معنا نیست که درباره‌ی جزئیات تعدادی از این احادیث اختلافی وجود ندارد؛ ولی بحث، درباره‌ی اصل و اساس اعتقاد به امام مهدی (علیه السلام) است که با این توصیف، جای هیچ‌گونه شک و تردیدی وجود ندارد.
9. در جایی می‌نویسد:
کلینی در کافی، 53 حدیث که مربوط به ولادت امام مهدی (علیه السلام)، دیده شدن وی و نص بر امامتش است، ذکر کرده، که هیچ یک از آنها صحیح نمی‌باشد. (22)
در این زمینه چند نکته لازم به ذکر است:
الف) یادآوری این مطلب ضروری است که روایات مربوط به امام مهدی (علیه السلام) که در کافی آمده فقط این تعداد نیستند که نویسنده گفته است، بلکه بدون احتساب روایات عامی که شامل حضرت مهدی (علیه السلام) نیز می‌شود، و گاهی نیز حتی به نام ایشان تصریح کرده (23)، در مجموع 94 حدیث در اصول کافی در ابواب سه گانه‌ای که ذکر شد و نیز در ابواب دیگری مانند (باب نهی از نام بردن حضرت)، (غیبت وی)‌و (مذمت از معین کردن وقت ظهور)، وارد شده است و تعجب این است که با چه ملاک و معیاری وی می‌گوید: در این‌باره تنها 53 حدیث در کافی وجود دارد؟
ب) روشن نیست که مؤلف محترم چگونه با این قاطعیت تمام می‌گوید: هیچ یک از این 53 حدیث صحیح نیستند، خوب بود، بر شرح‌هایی که بر اصول کافی نوشته شده مروری می‌کرد دست‌کم مرآة العقول مجلسی را، که از صاحب‌نامان علم حدیث است، می‌دید که وی در مورد اسناد این احادیث چگونه داوری کرده است؛ مجلسی یازده حدیث، را صحیح دانسته که عبارتند از: ح4 باب مولد الصاحب (24) و ح8 همان باب (25) و ح 20 (26)، 24، 25، 29 و 31 (27) و نیز ح2 باب نص بر امامتِ حضرت (28) و ح1 باب تسمیة من راه (29) و ح 7 باب (30)‌ و علاوه بر اینها، دو حدیث از این مجموعه را همانند صحیح دانسته است که عبارتند از: ح9 و 25 بابِ مولد الصاحب. (31)
بگذریم از این‌که چه بسا افراد دیگری ممکن است بیش از این احادیث مورد بحث را صحیح بدانند، ولی بر همین اساس که مجلسی هم بیان داشته است، تعداد قابل توجهی از این احادیث، از اعتبار خوبی برخوردارن مگر این‌که نویسنده، هیچ کدام از این مبانی را قبول نکند و همه را مردود بداند که آن مطلب دیگری است.
ج) نکته‌ی مهمی که نویسنده در مورد آن دچار اشتباه شده، این است که گویا تصور کرده که مبانی اعتقادی شیعه، تنها و تنها منحصر در احادیث اصول کافی و برگرفته‌ی از آن می‌باشد که چنین تصوری، کاملاً نادرست است؛ البته اصول کافی، به عنوان چشم و چراغ کتاب‌های حدیثی شیعه مطرح است و مهم‌ترین کتاب حدیثی شیعه به شمار می‌رود، ولی باید توجه داشت که این مسئله به معنای انحصار روایات شیعه در این کتاب نیست.
از جمله موضوعاتی که افزون بر اصول کافی، در کتاب‌های حدیثی شیعه فراوان بدان پرداخته شده همین موضوع مهدی موعود (علیه السلام) است؛ و آن‌گونه که در فصل پیشین این نوشتار به تفصیل بیان شد صدها حدیث در کتاب‌های معتبر و ارزشمند شیعه در این‌باره ثبت و ضبط شده که بسیاری از آنها، هم از جهت سند و هم از نظر متن، کاملاً با روایات اصول کافی متفاوت می‌باشند؛ برای نمونه، تنها در غیبت نعمانی، تعداد (476) حدیث درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) ذکر شده و در کمال‌الدین صدوق، که از بزرگ‌ترین محدّثان شیعه است و این کتاب را ویژه‌ی غیبت امام زمان (علیه السلام) نگاشته، تعداد (592) حدیث ذکر شده و نیز در غیبت شیخ طوسی هم تعداد (505) حدیث ثبت و ضبط شده، با این همه احادیث که تنها در این سه کتاب آمده، چگونه آقای عدّاب محمود الحمش به هنگام بررسی موضوع احادیث امام مهدی (علیه السلام)، فقط تعدادی از حدیث‌های اصول کافی را معیار و ملاک داوری قرار داده است و بعد هم، براساس تحلیل خودشان آنها را ضعیف تصور کرده و در نتیجه درباره‌ی امام مهدی موعود (علیه السلام) در احادیث شیعه هیچ حدیث صحیحی را نیافته است؟!
جای تأسّف فراوان است که چرا درباره‌ی موضوعی با این اهمیت، این‌گونه ناپخته و غیرعلمی برخورد شده؟ و از مقدمات غیرصحیح، چنین نتیجه‌ای گرفته شده است؟
ذکر این نکته لازم است که کسی درصدد این نیست که مدعی صحت همه‌ی این احادیث بشود، و به خوبی روشن است که در لابه‌لای این مجموعه از احادیث، حدیث‌های ضعیف هم یافت می‌شود اما به یقین، در میان آنها، به اندازه‌ای حدیث صحیح وجود دارد که بتواند هر انسان منصفی را قانع سازد؛ بگذریم از این‌که در اساس، اعتقاد به مهدی موعود (علیه السلام) از مسلّمات شیعه است و موضوع، خیلی فراتر از آن چیزی است که این نویسنده تصور کرده است.
10. در جایی می‌نویسد:
ما به بررسی (تعدادی از) روایات [اصول] کافی می‌پردازیم و می‌نگریم که اگر شیخ عبدالحسین مظفر آن را تضعیف کرده باشد به تضعیف او اکتفا کرده، و به دو دلیل آن حدیث را نقل نمی‌کنیم:
اول، او تولد مهدی را باور دارد و از منتظران اوست، پس در تقویت حدیث، از ما استوار گام‌تر است.
دوم، چون مبنای این بحث، بر اختصار است، لازم نیست چهل حدیثی که وی آنها را تضعیف کرده، ذکر کنیم. (32)
در این‌جا سه نکته لازم به یادآوری است:
اول، باید به این نویسنده یادآوری کرد، آن‌گونه که قبلاً اشاره شد، شما به چه استنادی برای داوری درباره‌ی یک اصل مهم عقیدتی شیعه، تنها بخشِ اندکی از روایات آنها را مبنا قرار می‌دهید؛ و بعد بر همان اساس به داوری می‌پردازید.
دوم، جالب این است در همین صفحه که نویسنده می‌گوید: ما این احادیث ضعیف را ذکر نمی‌کنیم، با فاصله سه صفحه، می‌گوید: من نمی‌خواستم روایات ضعیف را بیاورم؛ ولی چون برخی گفتند که من آنها را ذکر کنم، از این‌رو، آن احادیث را ذکر می‌کنم و بعد سیزده حدیث که به قول ایشان ضعیف می‌باشد را ذکر کرده است؛ روشن می‌شود نوشته‌ی خودش را مرور مجددی نکرده وگرنه نیازی نبود به فاصله‌ی سه صفحه، سخن قبلی را نقض کرده و بدین وسیله موجب تعجب دیگران بشود.
سوم، حتماً نویسنده خوب می‌دانند که در میان دانشمندان شیعه، شکل داوری و ارزیابی احادیث، به ویژه احادیث اصول کافی، بسیار متفاوت است و نوع این تفاوت‌ها هم به مبانی که در این رابطه وجود دارد برمی گردد؛ مثلاً برخی از عالمان شیعه و از جمله شماری از معاصران، بر این اعتقادند که تمام احادیث اصول کافی، جز تعداد اندکی که آنها را نیز مشخص کرده‌اند، از صحت سند برخوردارند و البته راه‌های تصحیح این احادیث را نیز به تفصیل بیان کرده‌اند. (33)
و حتی کسانی که روایات اصول کافی را همانند بقیه‌ی احادیث، نیازمند ارزیابی می‌دانند، مبانی نقد حدیث نزد آنها یکسان نیست. بنابراین، در یک اصل اعتقادی مهم، استشهاد به نظر یکی از عالمان معاصر که البته نظریّات او کاملاً محترم و معتبر است، نمی‌تواند کفایت کننده‌ی این مهم باشد، و تصور نمی‌شود که هیچ یک از اهل نظر، را بپسندند آری، شما می‌توانید بفرمایید در دیدگاه ایشان، این تعداد، ضعیفند، ولی هرگز نمی‌توانید این را تعمیم دهید و بگویید این احادیث، در دیدگاه ایشان، این تعداد، ضعیفند، ولی هرگز نمی‌توانید این را تعمیم بدهید و بگویید این احادیث، در دیدگاه شیعه مورد قبول نیستند.
باید در همین‌باره به وی یادآور شد، شما اگر چنین روشی را نپذیرید، در آن طرف موضوع هم باید این را قبول کنید؛ زیرا یکی از نویسندگان معاصر اهل سنت آقای دکتر عبدالعظیم البستوی 46 حدیث از احادیث اهل سنت درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) را صحیح و یا حسن برشمرده است، پس شما باید آن را بپذیرید.
هرچند در اثبات صحت احادیث اهل سنت، به سخن آقای بستوی استناد نشده و صحیح بودن این اخبار بااستناد به سخنان عالمان گذشته و متأخر آنان ذکر گردیده، اگر بنا باشد تنها طبق نظر یکی از عالمان معاصر داوری کرد، خوب است که در طرف دیگر هم، چنین روشی پذیرفته شود.
11. نویسنده، در جایی از کتابش برای این‌که امامت امام مهدی (علیه السلام) را انکار کند، احادیث مربوط به نص بر امامت امام عسکری (علیه السلام) را از اصول کافی، بر مبنای جناب آقای عبدالحسین مظفر، ضعیف معرفی کرده و بعد چنین نتیجه گرفته که چون امامت امام عسکری (علیه السلام) مستند صحیحی ندارد، موضوع امامت امام مهدی (علیه السلام) نیز، زیر سؤال می‌رود و خود به خود منتفی است. (34)
در پاسخ به این مطلب باید گفت که این استدلال دارای چند اشکال است:

اشکال اول

برای اثبات امامت ائمه (علیهم السلام)، دو راه عمده و اساسی ذکر شده است؛ یکی داشتن معجزات و نشانه‌های خاص و دیگری نص بر امامت؛ و در همین کتاب اصول کافی، احادیث زیادی وجود دارد که گویای این است که برای شناخت ائمه (علیهم السلام) باید به این نشانه‌ها و ویژگی‌ها، توجه کرد (35) و در باب این‌که ائمه (علیهم السلام) دارای علم خاص بوده‌اند (36) و نیز با اذن خداوند آگاه بر غیب بوده‌اند (37) و نیز آگاهی آنان به همه‌ی امور (38) که اینها، دلالت دارند بر این‌که برای اثبات امامت آنان، افزون بر نص ائمه قبلی، این نشانه‌ها هم، می‌توانند امامت آنها را اثبات نماید، و از این‌روست که شیخ مفید به هنگام بیان چگونگی تعیین امام می‌فرماید:
امامیه، بر این مطلب اتفاق نظر دارند که در صورتِ نبودِ معجزه، امامت برای صاحب آن، جز با نص، ثابت نمی‌شود. (39)
شیخ مفید نص را تنها راه اثبات امامت ندانسته است؛ بلکه، نشان دادن معجزه را هم یکی از راه‌های اثبات امامت می‌دانسته است.
در همین رابطه علّامه حلی نیز چنین تصریح کرده است:
واجب است درباره‌ی امام نصی رسیده باشد، زیرا عصمت، از امور باطنی است که بر آن آگاهی نمی‌یابد، مگر پروردگار متعال، پس به ناچار، لازم است کسی که بر عصمت او آگاه است بر این واقعیت تصریح کند و یا به دست او، معجزه‌هایی ظاهر شود. (40)
از سخنان این دو عالم بزرگ شیعه، به خوبی استفاده می شود که به جز نص بر امامت ائمه (علیهم السلام)، نشان دادن دلایل و نشانه‌های امامت هم، یکی از راه‌های اثبات امامت است.
باید توجه داشت که افزون بر احادیثی که درباره‌ی امامت امام عسکری (علیه السلام) آمده، چنین معجزات و دلایلی در اثبات امامت ایشان، در حد تواتر بیان گردیده، و در کتاب‌های پیشینیان شیعه، این نشانه‌ها به روشنی نقل شده است، از جمله در اثبات الوصیّه مسعودی (41) و نیز خود اصول کافی که در این‌باره سی حدیث را نقل کرده و در بسیاری از این احادیث، موضوع معجزات آن حضرت و کراماتی که بیانگر امامت وی بوده است، ثبت و ضبط شده است. (42)
شیخ مفید نیز، بخشی از این نشانه‌ها را ذکر کرده (43) و مجلسی به صورت مفصل آنها را آورده (44) و اخیراً نیز جناب آقای محمدجواد طبسی طی یک فصل، این دلایل و نشانه‌ها را در کتابش ذکر کرده است. (45)
آری، اثبات امامت ائمه (علیهم السلام)، تنها متوقف بر نص نیست تا با تضعیف روایات آن، اصل و اساس امامت امام عسکری (علیه السلام) و بعد امامت امام مهدی (علیه السلام) را منکر شد و حتی اگر در این‌باره نصی وجود نداشت و فقط همین معجزات و دلایل نقل شده بود، برای اثبات امامت امام عسکری (علیه السلام) کفایت می‌کرد؛ بنابراین، داوری نویسنده، صحیح نبوده و حتی اگر بنا به گفته‌ی وی، همه‌ی احادیثِ گویای امامتِ امام عسکری (علیه السلام) ضعیف باشند، هیچ مشکلی به وجود نخواهد آمد.

اشکال دوم

این است که نویسنده، روایات گویایِ امامتِ امام عسکری (علیه السلام) را در همان احادیث اصول کافی خلاصه کرده است، خوب بود ایشان بعد از مراجعه به دیگر منابع حدیثی شیعه و دیدن تعداد احادیث آنها به اظهارنظر می‌پرداخت.
مجلسی در بحارالانوار (46) در مجموع، 21 حدیث را از ده منبع حدیثی شیعه به جز اصول کافی نقل کرده است، که از جمله‌ی آنها می‌توان از بصائرالدرجات محمد بن حسن صفار، کمال الدین شیخ صدوق، ارشاد شیخ مفید، کتاب الغیبه طوسی، کشف الغمّة فی معرفة الائمه محقق اربلی، نام برد، آیا منطقی و قابل قبول است که از میان این تعداد کتاب، تنها، با بررسی احادیث یکی از آنها، به داوری نشست و بعد براساس آن، نتیجه‌گیری کرد؟
البته همان‌گونه که پیش‌تر اشاره شد، در اهمیت و جایگاه رفیع اصول کافی بحثی نیست، ولی این به آن معنا نیست که تمام عقاید و باورهای شیعه، در احادیث اصول کافی، منحصر شده باشد.

اشکال سوم

این است که نویسنده گمان کرده، احادیثی که بر امامتِ امام عسکری (علیه السلام) دلالت دارند، تنها همین چند حدیثی است که به صورت خاص مربوط به آن بزرگوار است، و چنین پنداشته که با تضعیف این‌گونه احادیث، می‌تواند اساس موضوع را مردود معرفی کند، در حالی‌که یکی از راه‌های مهم در اثبات امامت ائمه (علیهم السلام)، احادیث عام و کلی است که درباره‌ی همه‌ی آنان ذکر شده و در خیلی از اینها، به نام آن بزرگواران تصریح شده است؛ از جمله در اصول کافی که نویسنده، به یک بخش از احادیث آن استناد کرده، ‌بابی با عنوان ( ما جاء فی الائمة الاثنی عشر و النص علیهم (علیهم السلام)) (47) دارد که کلینی در این باب، بیست حدیث را آورده که در احادیث 1-3 و 9 این باب، به امامت ائمه (علیهم السلام) آن هم با ذکر نام آنان، تصریح شده و در بقیه نیز، یا فقط نام تعدادی از آنان ذکر شده و یا به صورت کلی امامت آنان ذکر گردیده و نام خاصی نیامده و جالب این‌که، مجلسی در مرآة العقول (48) به صحت چند تا از این احادیث، از جمله احادیث یک و دو تصریح دارد.
افزون بر آن‌چه در این‌باره در اصول کافی آمده، آیةالله صافی گلپایگانی در کتاب منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر بابی را با عنوان (فیما یدل علی الائمة الاثنی عشر باسمائهم) ذکر کرده (49) و در این باب، پنجاه حدیث را ثبت کرده و در تمام این پنجاه حدیث، نام دوازده امام (علیهم السلام) ذکر شده است، و ایشان، این روایت‌ها را از منابع مختلف و شناخته شده‌ی شیعه، از جمله، اصول کافی کلینی، کمال‌الدین صدوق، غیبت طوسی، دلائل الامامه طبری، کفایة الاثر خزاز قمی و مناقب آل ابی‌طالب ابن‌شهرآشوب نقل کرده است.
38 حدیث از این مجموعه، به نقل از رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) روایت شده است، آیا با این وضعیت، قابل قبول است که کسی تنها با تضعیف چند حدیث که در یکی از کتاب‌های حدیثی شیعه آمده، یک مبنای اعتقادی را مخدوش جلوه دهد؟

اشکال چهارم

نکته‌ای که نویسنده از آن غفلت ورزیده این است که بر فرض، این تعداد حدیث از اصول کافی، ضعیف باشد -که خود این هم جای بحث دارد و برخی از صاحب‌نظران با توجه به مبانی خودشان اینها را ضعیف نمی‌دانند (50)- هرگز ضعف یک حدیث به معنای طرد آن نیست؛ زیرا ضعیف بودن سند یک حدیث، به تنهایی نمی‌تواند دلیل بر رد آن باشد، احادیث ضعیف زیادی چه در فقه و چه در غیر فقه مورد استناد قرار گرفته و علما بدانها تمسک جسته‌اند، در حالی‌که سند قابل قبولی هم برخوردار نبوده‌اند، ولی شواهد و قراین دیگر به کمک آن احادیث آمده، و به گونه‌ای آنها را قابل استناد کرده است؛ شهید ثانی می‌نویسد:
... برخی دیگر، عمل کردن به خبر واحد را اجازه دادند، که اینان گروه زیادی هستند، البته با این شرط که خبر ضعیف، با شهرت روایی تقویت شده باشد، به این‌صورت که آن حدیث با لفظ واحد یا الفاظ مختلف متغایر نقل شده باشد، ولی از نظر معنا، به هم نزدیک باشند... .(51)
آیةالله سبحانی، به هنگام بررسی دیدگاه علما درباره‌ی جواز یا عدم جواز عمل طبق خبر واحد و بعد از تبیین هر دو نظریه، در توضیح دیدگاه خودشان در جواز عمل به خبر واحد آن هم بر مبنای سیره‌ی عقلا می‌نویسد:
عمل کردن به خبر حسن و ضعیف، در گرو اطمینان به صدور آن خبر است، و به همین خاطر، گاهی، فراوانی حدیث، هرچند حسن یا ضعیف باشد، باعث پیدایش اطمینان به صدور آن حدیث می‌شود و همین موضوع هم، انگیزه‌ی جمع‌آوری همه‌ی اخبار، اعم از صحیح، موثق، حسن و ضعیف بوده و برای ما جایز نیست که اخبار ضعیف را از گردونه‌ی احادیث حذف کنیم؛ زیرا گاهی از اوقات، قراینی بر صدق آن احادیث ضعیف یافت می‌شود، و گاهی، برخی از آن احادیث، برخی دیگر را تأیید می‌کند... .(52)
بنابراین، این‌گونه نیست که بر فرض، مجموعه‌ای از احادیث، به عنوان احادیث ضعیف شناخته شدند، آن احادیث در دیدِ همه‌ی علما از درجه‌ی اعتبار ساقط باشند، و نتوان به آنها تمسک جست، بلکه چه بسا، همان احادیث، با توجه به شواهد و قراین دیگری که در کنار آنها وجود دارد، مورد اعتماد قرار گیرند و با آنها مانند روایات مستند برخورد شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. یعنی: (مهدی، جز عیسی بن مریم وجود ندارد) این حدیث را برخی از عالمان اهل سنت از جمله ابن‌ماجه در سنن، (ح1340) و حاکم در (مستدرک علی الصحیحین) (ج4، ص 441) نقل کرده‌اند که با نقد سندی از سوی صاحب‌نظران، روبه‌رو شده است؛ برای آگاهی بیشتر، ر.ک: بستوی، حدیث المهدی الضعیفه و الموضوعه، ص 94-104.
2. عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة والشیعه، ص 29.
3. در کتابی مستقل، تمام احادیث ذکر شده در مسند احمد درباره‌ی امام مهدی (علیه السلام) جمع‌آوری شده که با نام (احادیث المهدی من مسند احمد بن حنبل) به چاپ رسیده و در مجموع تعداد [136] حدیث در این نوشتار، جمع‌آوری شده است.
4. از جمله در ص 220-221 کتاب.
5. همان، ص 101-107.
6. همان، 68-69.
7. همان، ص 178.
8. بستوی، المهدی المنتظر فی ضوءالاحادیث و الآثار الصحیحه، ص 279-286.
9. صحیح البخاری، ح3449، (چگونه خواهید بود هنگامی که فرزند مریم در میان شما نازل شود، و امامتان از شما باشد.)
10. عسقلانی، فتح الباری بشرح البخاری، ج7، ص 169.
11. عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعه، 106.
12. همان، ص 383.
13. همان، ص 106.
14. ابن‌خلدون، مقدمه، ص 351.
15. به نقل از: محمود ابوریّه، اضواء علی السنة الشریفه، 319.
16. ابوزهره، الحدیث و المحدثون، ص 353-361.
17. منظور نویسنده، کتاب‌هایی است که تا پایان قرن سوم هجری تدوین شده که در عبارت پیشین، از آن‌ها نام می‌برد.
18. عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعة الامامیه، ص 221.
19. همان، ص 257.
20. ر.ک: محمود ابوریّه، اضواء علی السنّة المحمدیه، ص 276 و سیوطی، تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی، ج2، ص 176.
21. آخرین قسمت فصل اول همین نوشتار.
22. عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعه، 231.
23. کلینی، اصول کافی، ج1، ص 525-535.
24. مجلسی، مرآة العقول، ج6، ص 178.
25. همان،‌ص 181.
26. همان، ص 193.
27. همان، ص 198-201.
28. همان، ج4، ص 2.
29. همان، ص 5.
30. همان، ص 10.
31. همان، ج6، ص 182.
32. عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعه، ص 440.
33. داوری، اصول علم الرجال بین النظریة و التطبیق، ص35-60.
34. عدّاب محمود الحمش، المهدی المنتظر فی روایات اهل السنّة و الشیعه، 443-451.
35. کلینی، اصول کافی، ج1،ص 198.
36. همان، ص 213.
37. همان،ص 256.
38. همان، ص 260.
39. مفید، اوائل المقالات (مصنفات مفید)، ج4، ص 40.
40. علامه حلی، شرح باب حادی عشر، ص 43.
41. ص 246-257.
42. کلینی، اصول کافی، ج1، ص 503-525
43. مفید،‌ارشاد، ج2 ( و ج1، مصنفات شیخ)، ص355-368.
44. مجلسی، بحارالانوار، ج50، ص 247-305.
45. طبسی، حیاة الامام العسکری، ص 121-142.
46. ج50، ص239-247.
47. کلینی، اصول کافی، ج1، ص 525-535.
48. مجلسی، مرآة العقول، ج6، ص 203 به بعد.
49. فصل 1، باب8.
50. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: مسلم داوری، اصول علم الرجال بین النظریة و التطبیق، ص 35-60.
51. شهیدثانی، الدرایة فی مصطلح الحدیث، ص 27.
52. جعفر سبحانی، اصول الحدیث و احکامه فی علم الدرایه، ص 60-61.

منبع: بررسی تطبیقی مهدویت در روایات شیعه و اهل سنت، مهدی اکبرنژاد، قم: مؤسسه بوستان کتاب، سوم (1388)





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین