آیا آزادی تکوینی و انتخاب گر بودن انسان با توحید افعالی سازگار است؟
توحید افعالی، در اصطلاح کلام و فلسفه‌ی الهی، به این معنا است که خداوند در انجام افعال خود، نیازی به یاور و کمک خارج از ذات ندارد و اگر هم کار به گونه‌ای است که باید از راه سبب انجام گیرد، آن سبب را خود او می‌آفریند و سبب قرار می‌دهد. از طرف دیگر، در باب توحید ذاتی و وحدت حقیقی خداوند، بیان شده است که: تنها هستی مستقل، وجود بی‌نهایت خداست و غیر خداوند، همه، موجوداتی در طول هستی او، فقر محض و عین ربط به او هستند و هیچ موجودی در عرض وجود خداوند و مستقل از او نیست؛ لذا هر چه در هستی موجود شود، اعمّ از ذوات و شؤون آنها و حتی افعال اختیاری انسان، همه در حقیقت از خداوند و عین احتیاج به او هستند. بر این اساس، در فلسفه گفته می‌شود: (لا مؤثّر فی الوجود الاّ الله) و خداوند، فاعل حقیقی تمام افعال شمرده می‌شود. مسئله‌ی اختیار و قدرت انتخاب انسان، امری بدیهی است و هر شخصی در خود می‌یابد که کارها را با انتخاب خود انجام می‌دهد و یا ترک می‌کند. اصل وجود شریعت و تکلیف، و عقاب و ثواب نیز با انتخابگر بودن انسان معنا پیدا می‌کند. با این حال، برای برخی گروه‌ها، شبهاتی مطرح بوده که از حل آنها عاجز بوده‌اند و یا درک صحیحی از مسائل اساسی نداشته و در این باب نظرهای باطلی را ابراز کرده‌اند. اگر هستی انسان، هستی مستقل و در عرض هستی خدا فرض شود، از آن‌جا که یک فعل را نمی‌توان حقیقتاً به دو فاعل در عرض هم نسبت داد، به ناچار، فعلی که از انسان صادر می‌گردد، یا باید فعل خدا باشد و یا فعل انسان؛ آنچه که اشاعره را به جبر و معتزله را به تفویض کشاند همین تصور غلط و باور شرک‌آلود بود. اشاعره در پی تبیین آیات و روایاتی که بیانگر فاعلیّت خداوند در تمام مراتب هستی است، نظام علّی و معلولی را انکار نموده‌ و افعال ممکنات را بی‌واسطه به خداوند نسبت داده‌اند. اینان خدا را تا حد ممکنات پایین آورده و متّصف به صفاتی که منزّه از آن است نموده‌اند و منکر فاعلیّت انسان و قایل به جبر شده‌اند. در مقابل، معتزله که می‌خواستند منزّه بودن خداوند از افعال و صفات ناقص انسان‌ها و حکیمانه بودن شریعت و ثواب و عقاب را ثابت کنند، دست خداوند را در تأثیر و فاعلیّت مطلق، بسته و انسان را تا حدّ مقام خدایی بالا برده و قایل به تفویض شده‌اند. در حقیقت، منشأ همه‌ی این نظرات باطل، مستقل پنداشتن هستی انسان بود. اما بر اساس توحید که هیچ موجودی در برابر و هم‌عرض هستی خداوند متصوّر نیست، نظریه‌ی مهمّ (الامر بین الامرین) در مکتب اهل بیت(ع) مطرح شد که بر خلاف معتزله و اشاعره، در عین این که خداوند را فاعل حقیقی تمام افعال می‌شمرد، او را از نقایص و صفات ممکنات منزّه می‌داند و انسان را فاعل و مسؤول اعمال خویش می‌شناسد. توضیح این که: در فاعل‌های طولی، اسناد حقیقی یک فعل به دو فاعل صحیح است و اگر همه‌ی موجودات را در طول هستی خداوند دانستیم، هر فعلی که از هر فاعلی سر بزند فعل خدا نیز هست؛ زیرا وقتی وجود خود فاعل، فقر محض و تعلق به خداست، همه‌ی آثار و شؤون او نیز عین‌ ربط به خدا خواهد بود. فاعل‌هایی که در طول هستی خداوند قرار دارند، به یک تقسیم، دو گونه‌اند: دسته‌ای از آنها دارای امیال و انگیزه‌های متفاوت‌اند و فعل خود را از میان آنها انتخاب می‌کنند و گروه دیگر، به خاطر عدم علم یا عدم انگیزه‌های مختلف، قدرت انتخاب ندارند؛ و انسان از فاعل‌های دسته‌ی اول است که فعل خود را با توجه به انگیزه‌هایی که دارد، انتخاب می‌کند و هر فعلی را که انتخاب کند، در عین این که فعل خود اوست، فعل خدا نیز محسوب می‌گردد. بنابراین، با توجه به معنای صحیح توحید و مؤثّر بودن خداوند در تمام مراتب هستی و منزّه بودن از نقایص، نظریه‌های تفویض و جبر، محال و باطل می‌باشند و تنها فرض صحیح، فاعلیّت حقیقی انسان در طول فاعلیّت حقیقی خداوند است و اگر این معنا درست تصوّر شود، شبهات دیگری هم که در زمینه‌ی اختیار انسان مطرح است پاسخ خود را می‌یابد. البتّه، تصوّر درست این مسائل، متوقّف بر آشنایی با مطالب فلسفی است؛ (نظیر: وحدت حقیقی خداوند، مراتب تشکیکی وجود، انواع فاعل‌ها، صفات واجب و ممکن و ...) لذا برای تسهیل بحث، توضیح دیگری را با دو مثال درباره‌ی نحوه‌ی انتساب یک فعل به دو فاعل طولی، ذکر می‌کنیم: اول این که، وقتی شخصی مشغول نوشتن است این کار هم به دست او نسبت داده می‌شود و هم به خود او، و اگر به هر دلیلی دست از نوشتن بایستد، باز، ننوشتن به خود آن شخص هم نسبت داده می‌شود. مثال دیگر این که، در عرف جامعه، هرگاه شخصی ریاست گروهی را به عهده داشت، وقتی گروه، فرمان او را اجرا می‌کند، مردم کار انجام شده را هم به گروه و هم به شخص رییس نسبت می‌دهند. حال اگر رئیس فرمان دهد که گروه از میان دو کار، هر کدام را که خواستند انجام دهند، مردم هر چه را که گروه انتخاب کند و انجام دهد، به رئیس نیز نسبت می‌دهند. با توجه به این دو مثال، چون خداوند انسان را دارای اختیار و انتخابگر آفرید و انسان به طور تکوینی می‌تواند از میان افعالی که توانایی و علم و قدرت انجام آن را دارد، هر کدام را که خواست برگزیند، پس هر فعلی را که برگزید و انجام داد، فعل خداوند نیز محسوب می‌گردد و در عین حال، چون فعل انسان و نتیجه‌ی گزینش او نیز هست، در مقابل آن مسؤول خواهد بود و واژه‌ی مسؤولیّت و تکلیف انسان، تنها در محدوده‌ی توانایی انتخاب او معنی می‌یابد. منبع: دین و آزادی، آیت الله محمد تقی مصباح یزدی، نشر مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه‌ علمیه (1381).
عنوان سوال:

آیا آزادی تکوینی و انتخاب گر بودن انسان با توحید افعالی سازگار است؟


پاسخ:

توحید افعالی، در اصطلاح کلام و فلسفه‌ی الهی، به این معنا است که خداوند در انجام افعال خود، نیازی به یاور و کمک خارج از ذات ندارد و اگر هم کار به گونه‌ای است که باید از راه سبب انجام گیرد، آن سبب را خود او می‌آفریند و سبب قرار می‌دهد.
از طرف دیگر، در باب توحید ذاتی و وحدت حقیقی خداوند، بیان شده است که: تنها هستی مستقل، وجود بی‌نهایت خداست و غیر خداوند، همه، موجوداتی در طول هستی او، فقر محض و عین ربط به او هستند و هیچ موجودی در عرض وجود خداوند و مستقل از او نیست؛ لذا هر چه در هستی موجود شود، اعمّ از ذوات و شؤون آنها و حتی افعال اختیاری انسان، همه در حقیقت از خداوند و عین احتیاج به او هستند. بر این اساس، در فلسفه گفته می‌شود: (لا مؤثّر فی الوجود الاّ الله) و خداوند، فاعل حقیقی تمام افعال شمرده می‌شود.
مسئله‌ی اختیار و قدرت انتخاب انسان، امری بدیهی است و هر شخصی در خود می‌یابد که کارها را با انتخاب خود انجام می‌دهد و یا ترک می‌کند. اصل وجود شریعت و تکلیف، و عقاب و ثواب نیز با انتخابگر بودن انسان معنا پیدا می‌کند. با این حال، برای برخی گروه‌ها، شبهاتی مطرح بوده که از حل آنها عاجز بوده‌اند و یا درک صحیحی از مسائل اساسی نداشته و در این باب نظرهای باطلی را ابراز کرده‌اند.
اگر هستی انسان، هستی مستقل و در عرض هستی خدا فرض شود، از آن‌جا که یک فعل را نمی‌توان حقیقتاً به دو فاعل در عرض هم نسبت داد، به ناچار، فعلی که از انسان صادر می‌گردد، یا باید فعل خدا باشد و یا فعل انسان؛ آنچه که اشاعره را به جبر و معتزله را به تفویض کشاند همین تصور غلط و باور شرک‌آلود بود.
اشاعره در پی تبیین آیات و روایاتی که بیانگر فاعلیّت خداوند در تمام مراتب هستی است، نظام علّی و معلولی را انکار نموده‌ و افعال ممکنات را بی‌واسطه به خداوند نسبت داده‌اند. اینان خدا را تا حد ممکنات پایین آورده و متّصف به صفاتی که منزّه از آن است نموده‌اند و منکر فاعلیّت انسان و قایل به جبر شده‌اند.
در مقابل، معتزله که می‌خواستند منزّه بودن خداوند از افعال و صفات ناقص انسان‌ها و حکیمانه بودن شریعت و ثواب و عقاب را ثابت کنند، دست خداوند را در تأثیر و فاعلیّت مطلق، بسته و انسان را تا حدّ مقام خدایی بالا برده و قایل به تفویض شده‌اند. در حقیقت، منشأ همه‌ی این نظرات باطل، مستقل پنداشتن هستی انسان بود.
اما بر اساس توحید که هیچ موجودی در برابر و هم‌عرض هستی خداوند متصوّر نیست، نظریه‌ی مهمّ (الامر بین الامرین) در مکتب اهل بیت(ع) مطرح شد که بر خلاف معتزله و اشاعره، در عین این که خداوند را فاعل حقیقی تمام افعال می‌شمرد، او را از نقایص و صفات ممکنات منزّه می‌داند و انسان را فاعل و مسؤول اعمال خویش می‌شناسد.
توضیح این که: در فاعل‌های طولی، اسناد حقیقی یک فعل به دو فاعل صحیح است و اگر همه‌ی موجودات را در طول هستی خداوند دانستیم، هر فعلی که از هر فاعلی سر بزند فعل خدا نیز هست؛ زیرا وقتی وجود خود فاعل، فقر محض و تعلق به خداست، همه‌ی آثار و شؤون او نیز عین‌ ربط به خدا خواهد بود.
فاعل‌هایی که در طول هستی خداوند قرار دارند، به یک تقسیم، دو گونه‌اند: دسته‌ای از آنها دارای امیال و انگیزه‌های متفاوت‌اند و فعل خود را از میان آنها انتخاب می‌کنند و گروه دیگر، به خاطر عدم علم یا عدم انگیزه‌های مختلف، قدرت انتخاب ندارند؛ و انسان از فاعل‌های دسته‌ی اول است که فعل خود را با توجه به انگیزه‌هایی که دارد، انتخاب می‌کند و هر فعلی را که انتخاب کند، در عین این که فعل خود اوست، فعل خدا نیز محسوب می‌گردد.
بنابراین، با توجه به معنای صحیح توحید و مؤثّر بودن خداوند در تمام مراتب هستی و منزّه بودن از نقایص، نظریه‌های تفویض و جبر، محال و باطل می‌باشند و تنها فرض صحیح، فاعلیّت حقیقی انسان در طول فاعلیّت حقیقی خداوند است و اگر این معنا درست تصوّر شود، شبهات دیگری هم که در زمینه‌ی اختیار انسان مطرح است پاسخ خود را می‌یابد.
البتّه، تصوّر درست این مسائل، متوقّف بر آشنایی با مطالب فلسفی است؛ (نظیر: وحدت حقیقی خداوند، مراتب تشکیکی وجود، انواع فاعل‌ها، صفات واجب و ممکن و ...) لذا برای تسهیل بحث، توضیح دیگری را با دو مثال درباره‌ی نحوه‌ی انتساب یک فعل به دو فاعل طولی، ذکر می‌کنیم:
اول این که، وقتی شخصی مشغول نوشتن است این کار هم به دست او نسبت داده می‌شود و هم به خود او، و اگر به هر دلیلی دست از نوشتن بایستد، باز، ننوشتن به خود آن شخص هم نسبت داده می‌شود. مثال دیگر این که، در عرف جامعه، هرگاه شخصی ریاست گروهی را به عهده داشت، وقتی گروه، فرمان او را اجرا می‌کند، مردم کار انجام شده را هم به گروه و هم به شخص رییس نسبت می‌دهند. حال اگر رئیس فرمان دهد که گروه از میان دو کار، هر کدام را که خواستند انجام دهند، مردم هر چه را که گروه انتخاب کند و انجام دهد، به رئیس نیز نسبت می‌دهند.
با توجه به این دو مثال، چون خداوند انسان را دارای اختیار و انتخابگر آفرید و انسان به طور تکوینی می‌تواند از میان افعالی که توانایی و علم و قدرت انجام آن را دارد، هر کدام را که خواست برگزیند، پس هر فعلی را که برگزید و انجام داد، فعل خداوند نیز محسوب می‌گردد و در عین حال، چون فعل انسان و نتیجه‌ی گزینش او نیز هست، در مقابل آن مسؤول خواهد بود و واژه‌ی مسؤولیّت و تکلیف انسان، تنها در محدوده‌ی توانایی انتخاب او معنی می‌یابد.
منبع: دین و آزادی، آیت الله محمد تقی مصباح یزدی، نشر مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه‌ علمیه (1381).





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین