اگر واژههای (ولایت فقیه) و (توتالیتر) را مورد توجّه قرار دهیم آنگاه اذعان خواهیم کرد که نه تنها ولایت فقیه به حاکم توتالیتر تفسیر نخواهد شد که برعکس دقیقاً در راستای مصالح عالیه مردم و در جهت حفظ منافع عموم نیز قرار خواهد گرفت. در فرهنگ سیاسی توتالیتر به معنای کلگرا و یکهتاز و توتالیتاریسم به مفهوم حکومتی است که میخواهد همه جنبههای حکومت را در اختیار خویش قرار دهد.[1] دائرة المعارف بینالمللی علوم اجتماعی بعضی از ویژگیهای حکومت توتالیتر را عبارت میداند از غیر قابل پیشبینی بودن، تفسیر دلبخواهی داشتن از ایدئولوژی رسمی، کاربرد گستردة خشونت سازمانیافته و اعمال زور برای به زیر سلطه درآوردن مردم.[2] هدف رهبر توتالیتر سرکوبی هرگونه نهادی در برابر خود است و لذا هیچگاه خود را مقید به نهاد قانون نمیداند یعنی اساس نظام توتالیتر بر بیقانونی است.[3] در مقابل واژه ولایت که به معنای به هم پیوستگی و اتصال برای نیل به هدفی واحد میباشد،[4] در نقطة مقابل توتالیتر قرار میگیرد زیرا در واقع حاکم اصلی در نظام اسلامی خدا و قانون الهی است[5] نه شخص فقیه. ولیّ فقیه تنها مجریِ احکام الهی است. خداوند خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم میفرماید: (لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ)[6] (تو مبعوث شدهای تا در بین مردم حکومت کنی ولی نه به میل خود بلکه آن طوری که خدا میخواهد. وظیفة ولیّفقیه تحکیم و تقویت جامعه اسلامی است و به چیزی جز تأمین منافع و مصالح مردمی (نه شخصی) در چارچوب قانون الهی نمیاندیشد چیزی که تجربه تاریخ آن را ثابت کرده است. وقایعی چون ماجرای تنباکو و فتوای میرزای شیرازی جریان انقلاب اسلامی و قطع شرّ اجانب از کشور و موارد بسیار دیگر در همین دهههای اخیر شاهد بر این مدعاست. شاید سوال شود که، درست است تاکنون چنین بوده ولی از کجا معلوم که این وضع در آینده هم ادامه یابد یعنی چه تضمینی وجود دارد که ولی فقیه به یک حاکم مستبد و توتالیتر تبدیل نشود؟ در جواب گفته می شود چنین فرضی در این مسئله محال است زیرا ولایت فقیه تا زمانی است که به این نقطه و مرز استبداد نرسیده باشد و الاّ مشروعیت و ولایت او خود بخود ساقط خواهد شد چون از جمله شرائط ولیّفقیه، فقاهت، عدالت و داشتن مدیریت لازم است. اساس فقاهت و عدالت در تضاد با استبداد است. اقتضاء فقاهت این است که فقیه اسلامشناس بوده و کشور را براساس احکام الهی اداره کند نه براساس آراء غیر خدائی (خواه رأی خود یا دیگران) عدالت سبب میشود تا وی خواستههای نفسانی خود را در ادارة نظام اسلامی دخالت ندهد و در پی جاهطلبی و دنیاگرائی نرود. در نظام اسلامی فقیه برخلاف یک حاکم توتالیتر، تافتهای جدا بافته نیست که فوق دین و قانون الهی باشد بلکه او تنها کارشناس دین است و هرچه را که از مکتب وحی درک میکند به جامعه اسلامی دستور میدهد و خود نیز مکلّف است به آن عمل کند و هرگاه حاکم اسلامی فاقد این ویژگیها شود ولایت او ساقط میشود.[7] حضرت امام (ره) در سال 1358 ضمن ردّ شبهة خودکامه شدن حکومت با توجّه به اصل ولایت فقیه و در پاسخ به کسانی که طرح این اصل قانون اساسی زمینهساز انحصاری کردن حکومت و استبداد میدانستند فرمودند: (ولایت فقیه چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده است... شما از ولایت فقیه نترسید، فقیه به مردم زورگوئی نمیکند، اگر فقیهی بخواهد زورگوئی کند دیگر ولایت نخواهد داشت... کار ولیّّفقیه نظارت بر دستگاهها و امور است...)[8] علاوه بر اینها طرق قانونیِ مختلفی هم برای جلوگیری از استبداد در قانون اساسیِ نظام اسلامی پیشبینی شده است. کار مجلس خبرگان که آحاد آن توسط مردم انتخاب میشوند ناظر به وظایف رهبر است.[9] به راستی اگر منصفانه قضاوت کنیم به راحتی میتوانیم آثار حاکمیت ملی، آزادی و مردمسالاری دینی را چه در انتخاب و چه در عزل رهبر و ولیّفقیه در نظام اسلامی مشاهده کنیم. قانون اساسی شرائط سخت و سنگینی برای مقام فقاهت در نظر گرفته که در صورت سلب آنها، وی را از جایگاه ولایت ساقط نماید.[10] به این ترتیب هرگز نباید تصوّر کرد که ولایت مطلقه فقیه به معنای ولایت بیقید و شرط بدون ضابطة فقیه است که بخواهد بدون در نظر گرفتن معیارهای مکتب اسلام و مصلحت عمومی کاری انجام دهد اعمال و رفتار ولی فقیه برخلاف حاکم توتالیتر که قابل پیشبینی نمیباشد، دقیقاً در چارچوب قوانین ومقررات الهی است. او هرگز نمیتواند حکمی دلبخواهانه و از روی هوی و هوس صادر کند ولیّفقیه در جامعه اسلامی برخلاف حاکم توتالیتر قدرت و مشروعیتش را از خدا و رسول میگیرد نه اینکه به سانِ یک حاکم توتالیتر، با زورگوئی وخودکامگی به قدرت رسیده باشد و یا بخواهد با خشونت و اعمال زور، تحکم و تسلّط خود را بر مردم حفظ نماید. و اساساً چگونه میتوان ولیّفقیه را با حاکم توتالیتر یکی دانست در حالی که اصولاً دین اسلام سدّی در برابر استبداد و خودکامگی است امّا ویژگی حاکم توتالیتر این است که او هیچ مرکز مقاومتی را در برابر خود برنمیتابد و لذا حکومتهای توتالیتری در طول تاریخ نظیر فاشیسم در ایتالیا و نازیسم در آلمان، سعی در تضعیف یا براندازیِ مذهب داشتهاند. معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1. جوادی آملی، ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت، نشر اسراء، 1378. 2. نادر قمی، محمد مهدی، نگاهی به نظریه ولایت فقیه، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام، چاپ دوم، 1378. 3. کواکبیان، مصطفی، دموکراسی در نظام ولایت فقیه، سازمان تبلیغات، چاپ اول، 1370. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . توتالیتاریسم و سلطهگرائی، انتشارات پژوهشگاه علوم اسلامی، توس، 1358، ص 109. [2] . همان. ص 3012. [3] . همان، ص 40. [4] . آیتالله خامنهای، ولایت، دفتر حزب مرکزی جمهوری اسلامی، 1360، ص 15. [5] . قانون اساسی، اصل 54. [6] . نساء/105. [7] . جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت، قم، نشر اسراء. 1378، ص 482480. [8] . صحیفه نور، ج 10، ص 27 تا 29. [9] . رجوع شود به اصول 109، 111 و 142 قانون اساسی. [10] . همان، اصل 111.
اگر واژههای (ولایت فقیه) و (توتالیتر) را مورد توجّه قرار دهیم آنگاه اذعان خواهیم کرد که نه تنها ولایت فقیه به حاکم توتالیتر تفسیر نخواهد شد که برعکس دقیقاً در راستای مصالح عالیه مردم و در جهت حفظ منافع عموم نیز قرار خواهد گرفت. در فرهنگ سیاسی توتالیتر به معنای کلگرا و یکهتاز و توتالیتاریسم به مفهوم حکومتی است که میخواهد همه جنبههای حکومت را در اختیار خویش قرار دهد.[1] دائرة المعارف بینالمللی علوم اجتماعی بعضی از ویژگیهای حکومت توتالیتر را عبارت میداند از غیر قابل پیشبینی بودن، تفسیر دلبخواهی داشتن از ایدئولوژی رسمی، کاربرد گستردة خشونت سازمانیافته و اعمال زور برای به زیر سلطه درآوردن مردم.[2] هدف رهبر توتالیتر سرکوبی هرگونه نهادی در برابر خود است و لذا هیچگاه خود را مقید به نهاد قانون نمیداند یعنی اساس نظام توتالیتر بر بیقانونی است.[3] در مقابل واژه ولایت که به معنای به هم پیوستگی و اتصال برای نیل به هدفی واحد میباشد،[4] در نقطة مقابل توتالیتر قرار میگیرد زیرا در واقع حاکم اصلی در نظام اسلامی خدا و قانون الهی است[5] نه شخص فقیه. ولیّ فقیه تنها مجریِ احکام الهی است. خداوند خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم میفرماید: (لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ)[6] (تو مبعوث شدهای تا در بین مردم حکومت کنی ولی نه به میل خود بلکه آن طوری که خدا میخواهد. وظیفة ولیّفقیه تحکیم و تقویت جامعه اسلامی است و به چیزی جز تأمین منافع و مصالح مردمی (نه شخصی) در چارچوب قانون الهی نمیاندیشد چیزی که تجربه تاریخ آن را ثابت کرده است. وقایعی چون ماجرای تنباکو و فتوای میرزای شیرازی جریان انقلاب اسلامی و قطع شرّ اجانب از کشور و موارد بسیار دیگر در همین دهههای اخیر شاهد بر این مدعاست.
شاید سوال شود که، درست است تاکنون چنین بوده ولی از کجا معلوم که این وضع در آینده هم ادامه یابد یعنی چه تضمینی وجود دارد که ولی فقیه به یک حاکم مستبد و توتالیتر تبدیل نشود؟ در جواب گفته می شود چنین فرضی در این مسئله محال است زیرا ولایت فقیه تا زمانی است که به این نقطه و مرز استبداد نرسیده باشد و الاّ مشروعیت و ولایت او خود بخود ساقط خواهد شد چون از جمله شرائط ولیّفقیه، فقاهت، عدالت و داشتن مدیریت لازم است. اساس فقاهت و عدالت در تضاد با استبداد است. اقتضاء فقاهت این است که فقیه اسلامشناس بوده و کشور را براساس احکام الهی اداره کند نه براساس آراء غیر خدائی (خواه رأی خود یا دیگران) عدالت سبب میشود تا وی خواستههای نفسانی خود را در ادارة نظام اسلامی دخالت ندهد و در پی جاهطلبی و دنیاگرائی نرود. در نظام اسلامی فقیه برخلاف یک حاکم توتالیتر، تافتهای جدا بافته نیست که فوق دین و قانون الهی باشد بلکه او تنها کارشناس دین است و هرچه را که از مکتب وحی درک میکند به جامعه اسلامی دستور میدهد و خود نیز مکلّف است به آن عمل کند و هرگاه حاکم اسلامی فاقد این ویژگیها شود ولایت او ساقط میشود.[7] حضرت امام (ره) در سال 1358 ضمن ردّ شبهة خودکامه شدن حکومت با توجّه به اصل ولایت فقیه و در پاسخ به کسانی که طرح این اصل قانون اساسی زمینهساز انحصاری کردن حکومت و استبداد میدانستند فرمودند: (ولایت فقیه چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده است... شما از ولایت فقیه نترسید، فقیه به مردم زورگوئی نمیکند، اگر فقیهی بخواهد زورگوئی کند دیگر ولایت نخواهد داشت... کار ولیّّفقیه نظارت بر دستگاهها و امور است...)[8] علاوه بر اینها طرق قانونیِ مختلفی هم برای جلوگیری از استبداد در قانون اساسیِ نظام اسلامی پیشبینی شده است. کار مجلس خبرگان که آحاد آن توسط مردم انتخاب میشوند ناظر به وظایف رهبر است.[9] به راستی اگر منصفانه قضاوت کنیم به راحتی میتوانیم آثار حاکمیت ملی، آزادی و مردمسالاری دینی را چه در انتخاب و چه در عزل رهبر و ولیّفقیه در نظام اسلامی مشاهده کنیم. قانون اساسی شرائط سخت و سنگینی برای مقام فقاهت در نظر گرفته که در صورت سلب آنها، وی را از جایگاه ولایت ساقط نماید.[10] به این ترتیب هرگز نباید تصوّر کرد که ولایت مطلقه فقیه به معنای ولایت بیقید و شرط بدون ضابطة فقیه است که بخواهد بدون در نظر گرفتن معیارهای مکتب اسلام و مصلحت عمومی کاری انجام دهد اعمال و رفتار ولی فقیه برخلاف حاکم توتالیتر که قابل پیشبینی نمیباشد، دقیقاً در چارچوب قوانین ومقررات الهی است. او هرگز نمیتواند حکمی دلبخواهانه و از روی هوی و هوس صادر کند ولیّفقیه در جامعه اسلامی برخلاف حاکم توتالیتر قدرت و مشروعیتش را از خدا و رسول میگیرد نه اینکه به سانِ یک حاکم توتالیتر، با زورگوئی وخودکامگی به قدرت رسیده باشد و یا بخواهد با خشونت و اعمال زور، تحکم و تسلّط خود را بر مردم حفظ نماید. و اساساً چگونه میتوان ولیّفقیه را با حاکم توتالیتر یکی دانست در حالی که اصولاً دین اسلام سدّی در برابر استبداد و خودکامگی است امّا ویژگی حاکم توتالیتر این است که او هیچ مرکز مقاومتی را در برابر خود برنمیتابد و لذا حکومتهای توتالیتری در طول تاریخ نظیر فاشیسم در ایتالیا و نازیسم در آلمان، سعی در تضعیف یا براندازیِ مذهب داشتهاند.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. جوادی آملی، ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت، نشر اسراء، 1378.
2. نادر قمی، محمد مهدی، نگاهی به نظریه ولایت فقیه، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام، چاپ دوم، 1378.
3. کواکبیان، مصطفی، دموکراسی در نظام ولایت فقیه، سازمان تبلیغات، چاپ اول، 1370.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . توتالیتاریسم و سلطهگرائی، انتشارات پژوهشگاه علوم اسلامی، توس، 1358، ص 109.
[2] . همان. ص 3012.
[3] . همان، ص 40.
[4] . آیتالله خامنهای، ولایت، دفتر حزب مرکزی جمهوری اسلامی، 1360، ص 15.
[5] . قانون اساسی، اصل 54.
[6] . نساء/105.
[7] . جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت، قم، نشر اسراء. 1378، ص 482480.
[8] . صحیفه نور، ج 10، ص 27 تا 29.
[9] . رجوع شود به اصول 109، 111 و 142 قانون اساسی.
[10] . همان، اصل 111.
- [سایر] آیا ولایت فقیه به معنای حکومت توتالیتر و ضد مردمی نیست؟
- [سایر] آیا ولایت فقیه چیزی جز حکومت توتالیتر و ضد مردمی است؟
- [سایر] آیا ولایت فقیه حکومتی توتالیتر است و به زور مردم را می خواهد به بهشت ببرد؟[1]
- [سایر] آیا حکومت ولایت فقیه یک نوع حکومت فاشیستی است؟
- [سایر] آیا حکومت ولایت فقیه یک نوع حکومت فاشیستی است؟
- [سایر] اگر ولایت فقیه اقدام به تصدی حکومت کرد، آیا وظایف بقیه فقیهان و مراجع ساقط میشود؟
- [سایر] همان طور که می دانیم در ولایت فقیه، اگر مردم همراهی نکنند بر فقیه نیست که حکومت تشکیل دهد (حضرت امیر و عدم همراهی بعد از رحلت حضرت رسول)؛ حال اگر بعد از تشکیل حکومت و خصوصاً در حال حاضر مثل حکومت ولایت فقیه در کشورمان مردم دیگر خواستار این حکومت نباشند، آیا باید کنار رفت؟
- [سایر] معادل لاتین (ولایت فقیه) چیست؟ آیا می توانیم بگوییم ولایت فقیه حکومتی (تئودموکراتیک) است (یعنی حکومت خدا بر مردم توسط مردم)؟
- [سایر] اگر یک مجتهد اقدام به تصدی حکومت و ولایت فقیه نمود، وظیفه بقیه فقها و مراجع ساقط می شود؟اگر یک فقیه اعلم در مرجعیت یا حکومت و رهبری داشته باشیم که ولی فقیه نشده، آیا او هم باید از ولی فقیه اطاعت کند؟
- [سایر] آیا تنها «فقیه أعلم» برای ولایت و حکومت در عصر غیبت منصوب شده یا همه فقها؟
- [آیت الله مظاهری] معادن گرچه در ملک شخصی کسی پیدا شود ملک حکومت اسلامی است و در صورت ممانعت حکومت اسلامی، کسی حقّ تصرّف در آنها را ندارد.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر انسان به فتوای مجتهدی عمل کرد نمیتواند از مجتهد دیگر تقلید کند، مگر آنکه مجتهد دیگر اعلم از مجتهد اول شده باشد که لازم است به فتوای مجتهد دیگر عدول کند.
- [آیت الله مظاهری] به دست آوردن فتوای مجتهد سه راه دارد: اوّل: شنیدن از خود مجتهد. دوّم: شنیدن از کسی که مورد اطمینان است. سوّم: دیدن در رساله مجتهد.
- [آیت الله جوادی آملی] .تقلید مجتهد متوفّا در ابتدا جایز نیست؛ ولی بقای بر تقلید میت, اشکال ندارد و بقای بر تقلید مجتهد میت باید به فتوای مجتهد مطلق زنده باشد; خواه فرد به آن عمل کرده باشد یا نه. اگر مجتهد متوفّا اعلم باشد، بقای بر تقلید او احتیاطاً واجب است و اگر مجتهد زنده اعلم باشد، عدول از مجتهد متوفا به مرجع زنده, واجب است.
- [آیت الله اردبیلی] بنابر احتیاط عدول از مجتهد زنده به مجتهد زنده دیگر جایز نیست، مگر این که مجتهد دوم اعلم باشد که در این صورت عدول واجب است.
- [آیت الله اردبیلی] تقلید از میّت ابتداءً جایز نیست ولی باقی ماندن بر تقلید میّت چنانچه مجتهد میّت اعلم از مجتهد زنده باشد، واجب است. و در صورت تساوی مجتهد زنده و میت در علم، بین بقاء بر تقلید میت و رجوع به زنده مخیر است؛ گرچه رجوع به مجتهد زنده بهتر و مطابق با احتیاط است. و چنانچه مجتهد زنده اعلم از مجتهد میّت باشد، رجوع به مجتهد زنده واجب است و بقاء بر تقلید میّت جایز نیست. و باید بقاء بر تقلید میّت به فتوای مجتهد زنده باشد. و اگر کسی در هنگام عمل التزام و تصمیم به عمل به فتوای مجتهد داشته است، برای بقاء در آن مسأله کافی است.
- [آیت الله شبیری زنجانی] انسان نمیتواند برخی از مسائل را از یک مجتهد و برخی دیگر را از مجتهد دیگر تقلید کند، ولی اگر یکی از مجتهدین در یک باب از احکام - مثلاً در باب نماز - از دیگران اعلم باشد و مجتهد دیگر در باب دیگر - مثلاً روزه - اعلم باشد، باید در احکام نماز از مجتهد اول و در احکام روزه از مجتهد دوم تقلید کند.
- [آیت الله مکارم شیرازی] حقیقت تقلید در احکام، استنادعملی به دستور مجتهد است، یعنی انجام اعمال خود را موکول به دستور مجتهد کند.
- [آیت الله مظاهری] مجتهد و اعلم را از سه راه میتوان شناخت: اوّل: خود انسان اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد. دوّم: یک نفر عالم ثقه که میتواند مجتهد و اعلم را تشخیص دهد مجتهد بودن یا اعلم بودن کسی را تصدیق کند. سوّم: عدّهای از اهل علم که میتوانند مجتهد و اعلم را تشخیص دهند و از گفته آنان اطمینان پیدا میشود، مجتهد و اعلم بودن کسی را تصدیق کنند.
- [آیت الله اردبیلی] در صورتی که رأی مجتهد تغییر کند، مقلد نمیتواند بر رأی قبلی مجتهد باقی بماند، و اگر شک کند که رأی مجتهد تغییر کرده است یا نه، میتواند تا مشخص شدن آن بر رأی قبلی باقی بماند.