آیا تنها «فقیه أعلم» برای ولایت و حکومت در عصر غیبت منصوب شده یا همه فقها؟‌
نصب بر دو قسم است؛ نصب خاص و نصب عام. (نصب خاص) یعنی تعیین یک شخص معیّن مانند ‌مالک اشتر (رض) که منصوب حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود بر ولایت و حکومت مصر و مانند مسلم بن ‌عقیل (رض) که منصوب و نماینده امام حسین (علیه‌السلام) بود. (نصب عام) یعنی تعیین فقیه جامع شرائط ‌مقرر در فقه، برای افتاء، قضاء، و رهبری، بدون اختصاص به شخص معین یا عصر معلوم یا مصر معهود.‌‌ ‌روشن است که نصب فقیه جامع شرائط مزبور، نصب عام است نه نصب خاص؛ زیرا شخص معیّنی از طرف ‌امام معصوم (علیه‌السلام) منصوب نشده است.‌‌ ‌در مورد فقیهان یک عصر، دو فرض احتمال دارد:‌‌ ‌فرض اول آن است که یک فقیه، اعلم از دیگران است در رهبری و ملکاتی که مربوط به رهبری است؛ اتقی و ‌اعلم است؛ مدیرتر است؛ مدبّرتر است؛ سیاستمدارتر است؛ بینش سیاسی اجتماعی‌اش بیشتر است. در ‌این فرض، برابر ضوابط اسلامی، او در عصر غیبت به نحو (تعیین) برای رهبری منصوب گردیده است؛ البتّه به ‌نصب عام نه نصب خاص. در این حالت، سه مسأله وجود دارد؛ یک مسأله کلامی و دو مسأله فقهی. مسأله ‌کلامی همین است که چنین شخصی منصوب خداوند است و دو مسأله فقهی، یکی آن است که بر خود این ‌شخص واجب عینی است که این منصب الهی را بپذیرد و بر اساس آن عمل کند و مسأله دوم فقهی آن است ‌که دیگران، چه فقیهان و چه مردم، بر آنان واجب است به نحو واجب تعیینی که ولایت او را بپذیرند.‌‌ ‌فرض دوم آن است که هیچ یک از فقیهان عصر، اعلم و افقه و اعدل از دیگران نباشد و همگی همتای هم ‌باشند؛ چه در مسائل رهبری، چه در مسائل فقهی، و چه در مسائل تقوایی. در این حالت نیز یک مسأله ‌کلامی و دو مسأله فقهی وجود دارد. مسأله کلامی آن است که به وسیله عقل یا نقل ثابت می‌شود که ‌خداوند سِمَت رهبری را برای عنوان فقیه جامع شرایط که قابل انطباق بر هر کدام از آنان است نصب فرموده ‌است؛ امّا دو مسأله فقهی، یکی این است که چون این فقیهان همتای یکدیگرند، تصدی این سمت بر آنان ‌واجب کفایی است و بر هیچ یک واجب عینی نیست و مسأله دیگر فقهی آن است که پذیرش ولایت یکی از ‌این فقیهان، بر مردم واجب (تخییری) است نه واجب (تعیینی). بنابراین، با تصدّی یک فقیه، از دیگران ساقط ‌است؛ چه اینکه امت، با رجوع به یک فقیه، به دیگری رجوع نخواهند کرد؛ زیرا هرج و مرجِ باطل است. اساس ‌حکومت برای هرج و مرج‌زدایی است و نمی‌شود مردم یک جامعه دسته دسته شوند و هر یک برای خود ‌رهبری انتخاب کنند.‌‌ ‌خلاصه آنکه، اگر یکی از این فقیهان، در سیاست یا مدیر و مدبّر بودن کارآمدتر از دیگران بود، رهبری را بر عهده ‌می‌گیرد و اگر چنین نبود، یکی از آنان بر اساس واجب کفایی اقدام می‌کند و متصدی امر می‌شود و دیگر ‌فقیهان با او مزاحمت نمی‌کنند و در این حالت، واجب تخییری مردم به واجب تعینی تبدیل می‌شود و مردم ‌برای جلوگیری از هرج‌و‌مرج، به همان فقیه متصدی رجوع می‌کنند و ولایت او را می‌پذیرند. در مسأله مرجعیّت، ‌تعدّدِ مراجع محذوری ندارد، ولی در کشورداری، در جنگ و صلح و مانند آن، کشور باید با وحدت رهبری اداره ‌شود نه اینکه ارباً ارباً بشود و چند رهبر و حاکم در کشور حکمفرما باشند.‌‌ ‌سؤال: اگر نصب شامل همه فقیهان است، چرا در فرضی که یکی از آنان اعلم و افضل است، تصدی حکومت ‌بر او واجب عینی است نه کفائی؟‌ ‌جواب: ولایت اعلم و غیر اعلم، مانند مرجعیت، در طول یکدیگرند؛ یعنی با وجود اعلم، نوبت به غیر اعلم ‌نمی‌رسد. بنابراین، در صورتی که یکی از آنان در فقه سیاسی و مانند آن، اعلم از دیگران باشد، فقط فقیه ‌اعلم منصوب است و در صورتی که اعلم وجود نداشته باشد و همه فقیهان همتای یکدیگر باشند، در این ‌صورت، همه به نحو واجب کفایی منصوب هستند. دو قاعده و دو قانون وجود دارد برای دو فرض و دو شرایط؛ و ‌این دو قانون، محدوده و منطقه‌شان جداست و در طول یکدیگرند. تفکیک این دو قانون در مسأله مرجعیّت ‌روشن‌تر است؛ یعنی اگر یکی از فقیهان، اعلم از دیگران بود، مرجعیت، متعیّن در اوست و نوبت به غیر اعلم ‌نمی‌رسد و اگر یکی از آنان اعلم نبود، آن وقت قانون دیگری است؛ یعنی در این صورت، تصدی مقام مرجعیت ‌برای فقیهان، به نحو واجب کفائی است و برای مردم به نحو واجب تخییری است و با اقدام و قیام معقول و ‌معقول یکی از فقیهان، از دیگر فقیهان ساقط می‌شود که در این حال، یعنی پس از تعیّن و استقرار ولایت یک ‌فقیه، (واجب تخییری) مردم، تبدیل به (واجب تعیینی) می‌شود. باید توجه داشت که تفاوت وجوب تخییری ‌مردم در رجوع به رهبر، با رجوع به مرجع تقلید، در این است که وجوب تخییری برای امت در مرجعیت، همچنان ‌باقی است، ولی در رجوع به رهبر باقی نیست؛ یعنی نمی‌شود که هر گروهی رهبری خاص داشته باشند؛ ‌زیرا تناسب حکم و موضوع و شواهد دیگر مانع از تخییر است و بالاخره، پرهیز از امرِ مریج و کارِ هریج، در تمام ‌صور، چه بر فقیهان و چه بر مردم واجب است.‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌مأخذ: ( آیةالله جوادی آملی ، ولایت فقیه، ص 391 393)‌
عنوان سوال:

آیا تنها «فقیه أعلم» برای ولایت و حکومت در عصر غیبت منصوب شده یا همه فقها؟‌


پاسخ:

نصب بر دو قسم است؛ نصب خاص و نصب عام. (نصب خاص) یعنی تعیین یک شخص معیّن مانند ‌مالک اشتر (رض) که منصوب حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود بر ولایت و حکومت مصر و مانند مسلم بن ‌عقیل (رض) که منصوب و نماینده امام حسین (علیه‌السلام) بود. (نصب عام) یعنی تعیین فقیه جامع شرائط ‌مقرر در فقه، برای افتاء، قضاء، و رهبری، بدون اختصاص به شخص معین یا عصر معلوم یا مصر معهود.‌‌ ‌روشن است که نصب فقیه جامع شرائط مزبور، نصب عام است نه نصب خاص؛ زیرا شخص معیّنی از طرف ‌امام معصوم (علیه‌السلام) منصوب نشده است.‌‌ ‌در مورد فقیهان یک عصر، دو فرض احتمال دارد:‌‌ ‌فرض اول آن است که یک فقیه، اعلم از دیگران است در رهبری و ملکاتی که مربوط به رهبری است؛ اتقی و ‌اعلم است؛ مدیرتر است؛ مدبّرتر است؛ سیاستمدارتر است؛ بینش سیاسی اجتماعی‌اش بیشتر است. در ‌این فرض، برابر ضوابط اسلامی، او در عصر غیبت به نحو (تعیین) برای رهبری منصوب گردیده است؛ البتّه به ‌نصب عام نه نصب خاص. در این حالت، سه مسأله وجود دارد؛ یک مسأله کلامی و دو مسأله فقهی. مسأله ‌کلامی همین است که چنین شخصی منصوب خداوند است و دو مسأله فقهی، یکی آن است که بر خود این ‌شخص واجب عینی است که این منصب الهی را بپذیرد و بر اساس آن عمل کند و مسأله دوم فقهی آن است ‌که دیگران، چه فقیهان و چه مردم، بر آنان واجب است به نحو واجب تعیینی که ولایت او را بپذیرند.‌‌ ‌فرض دوم آن است که هیچ یک از فقیهان عصر، اعلم و افقه و اعدل از دیگران نباشد و همگی همتای هم ‌باشند؛ چه در مسائل رهبری، چه در مسائل فقهی، و چه در مسائل تقوایی. در این حالت نیز یک مسأله ‌کلامی و دو مسأله فقهی وجود دارد. مسأله کلامی آن است که به وسیله عقل یا نقل ثابت می‌شود که ‌خداوند سِمَت رهبری را برای عنوان فقیه جامع شرایط که قابل انطباق بر هر کدام از آنان است نصب فرموده ‌است؛ امّا دو مسأله فقهی، یکی این است که چون این فقیهان همتای یکدیگرند، تصدی این سمت بر آنان ‌واجب کفایی است و بر هیچ یک واجب عینی نیست و مسأله دیگر فقهی آن است که پذیرش ولایت یکی از ‌این فقیهان، بر مردم واجب (تخییری) است نه واجب (تعیینی). بنابراین، با تصدّی یک فقیه، از دیگران ساقط ‌است؛ چه اینکه امت، با رجوع به یک فقیه، به دیگری رجوع نخواهند کرد؛ زیرا هرج و مرجِ باطل است. اساس ‌حکومت برای هرج و مرج‌زدایی است و نمی‌شود مردم یک جامعه دسته دسته شوند و هر یک برای خود ‌رهبری انتخاب کنند.‌‌ ‌خلاصه آنکه، اگر یکی از این فقیهان، در سیاست یا مدیر و مدبّر بودن کارآمدتر از دیگران بود، رهبری را بر عهده ‌می‌گیرد و اگر چنین نبود، یکی از آنان بر اساس واجب کفایی اقدام می‌کند و متصدی امر می‌شود و دیگر ‌فقیهان با او مزاحمت نمی‌کنند و در این حالت، واجب تخییری مردم به واجب تعینی تبدیل می‌شود و مردم ‌برای جلوگیری از هرج‌و‌مرج، به همان فقیه متصدی رجوع می‌کنند و ولایت او را می‌پذیرند. در مسأله مرجعیّت، ‌تعدّدِ مراجع محذوری ندارد، ولی در کشورداری، در جنگ و صلح و مانند آن، کشور باید با وحدت رهبری اداره ‌شود نه اینکه ارباً ارباً بشود و چند رهبر و حاکم در کشور حکمفرما باشند.‌‌ ‌سؤال: اگر نصب شامل همه فقیهان است، چرا در فرضی که یکی از آنان اعلم و افضل است، تصدی حکومت ‌بر او واجب عینی است نه کفائی؟‌ ‌جواب: ولایت اعلم و غیر اعلم، مانند مرجعیت، در طول یکدیگرند؛ یعنی با وجود اعلم، نوبت به غیر اعلم ‌نمی‌رسد. بنابراین، در صورتی که یکی از آنان در فقه سیاسی و مانند آن، اعلم از دیگران باشد، فقط فقیه ‌اعلم منصوب است و در صورتی که اعلم وجود نداشته باشد و همه فقیهان همتای یکدیگر باشند، در این ‌صورت، همه به نحو واجب کفایی منصوب هستند. دو قاعده و دو قانون وجود دارد برای دو فرض و دو شرایط؛ و ‌این دو قانون، محدوده و منطقه‌شان جداست و در طول یکدیگرند. تفکیک این دو قانون در مسأله مرجعیّت ‌روشن‌تر است؛ یعنی اگر یکی از فقیهان، اعلم از دیگران بود، مرجعیت، متعیّن در اوست و نوبت به غیر اعلم ‌نمی‌رسد و اگر یکی از آنان اعلم نبود، آن وقت قانون دیگری است؛ یعنی در این صورت، تصدی مقام مرجعیت ‌برای فقیهان، به نحو واجب کفائی است و برای مردم به نحو واجب تخییری است و با اقدام و قیام معقول و ‌معقول یکی از فقیهان، از دیگر فقیهان ساقط می‌شود که در این حال، یعنی پس از تعیّن و استقرار ولایت یک ‌فقیه، (واجب تخییری) مردم، تبدیل به (واجب تعیینی) می‌شود. باید توجه داشت که تفاوت وجوب تخییری ‌مردم در رجوع به رهبر، با رجوع به مرجع تقلید، در این است که وجوب تخییری برای امت در مرجعیت، همچنان ‌باقی است، ولی در رجوع به رهبر باقی نیست؛ یعنی نمی‌شود که هر گروهی رهبری خاص داشته باشند؛ ‌زیرا تناسب حکم و موضوع و شواهد دیگر مانع از تخییر است و بالاخره، پرهیز از امرِ مریج و کارِ هریج، در تمام ‌صور، چه بر فقیهان و چه بر مردم واجب است.‌‌ ‌‌‌‌

‌مأخذ: ( آیةالله جوادی آملی ، ولایت فقیه، ص 391 393)‌





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین