آیا نفس و روح مبتلا به خواب یا مرگ می‌شود؟
از مسائلی که از گذشته تا به امروز برای انسان محل بحث و نزاع بوده، مسئله روح و حقیقت آن است. پرسش فوق نیز از همین مسئله سرچشمه می گیرد، که آیا حقیقت انسان همین جسم مادی و ظاهری است؟ یا ورای آن چیز دیگری وجود دارد که خواص این جسم ظاهری را ندارد و جنبۀ قدسی دارد. و در صورتی که چنین باشد، آیا آن موجود مادی است یا مجرد، و سرنوشت آن بعد از مرگ بدن چه خواهد شد؟ جواب سؤال فوق را می توان به صورت یک قضیه بیان کرد، تا به طور منطقی به نتیجه آن دست یابیم. اما بیان قضیه: مقدمه اول: روح که حقیقت انسان را تشکیل می‌دهد مجرد و غیر از بدن است. مقدمه دوم: هر چیزی که غیر از بدن باشد؛ یعنی امر مجردی باشد نه دچار خواب و نه مرگ می شود. به عبارت دیگر ابدی است. نتیجه: روح نه دچار خواب و نه مرگ می‌شود. اما تفصیل مطلب اقتضا می‌کند هر یک از دو مقدمه مستقلاً مورد بحث و استدلال قرار گیرد. دلایل تجرد نفس و روح: "مقدمه استدلال" انسان دارای دو نوع ادراک است: 1- ادراکی که نیازمند به اندام های حسی مانند حجم و رنگ اجسام است. 2- ادراکی که نیازی به اندام های حسی ندارد مثل حالات درونی و روانی مانند خشم و ترس و از جمله "مَن". چون در ادراکات حسی خطا است، پس انسان گاهی در ادراک قسم اول دچار خطا می‌شود، اما در قسم دوم خطا راه ندارد؛ زیراکه در علم حضوری خطا نیست و اما در علم حصولی خطا ممکن است، پس انسان علاوه بر بدن جسمانی دارای جنبه دیگری نیز هست. اما آیا من غیر مادی ا ست یا همان بدن است؟ به دلایلی من غیر از بدن جسمانی است[1]: 1-من را با علم حضوری می‌یابیم بخلاف بدن، یعنی نفس در درک کردن خود نیاز به ابزار و وسیله ندارد، چون با علم حضوری خود را می‌یابد. 2- من وحدت و شخصیت خود را در تمام عمر حفظ می‌کند به خلاف جسم که تغییر می‌کند. 3- "مَن" بسیط است و غیر قابل تجزیه به خلاف جسم که مرکب است و قابل انقسام اما نفس حتی به تبع بدن هم قابل تقسیم نیست. 4- حالات و عوارض روحی مثل احساس و اراده قابل تقسیم نیستند و امتداد ندارند، – این ها از خواص ماده است - پس موضوع آن غیر مادی است. 5- هر چیز از نوع خود قوی و از ضد خود ضعیف می‌گردد. در حالیکه روح از ادراکات جسمانی ضعیف و با اجتناب از آنها و روی آوردن به معنویات قوی‌تر می‌گردد. پس معلوم می‌شود نفس غیر از بدن و مجرد است.[2] 6- به اتفاق همه دانشمندان علم طب و تجربۀ همه افراد، با زیاد شدن عمر و بالا رفتن سن، اعضاء و قوای جسمانی رو به انحطاط و ضعف می‌رود، در حالیکه قوای روحانی در همان زمان رو به اشتداد و قوی شدن است (یعنی عکس یکدیگر، هر چه قوای جسمانی ضعیف‌تر می‌شود، قوای روحانی قوی‌تر می‌شود.) پس معلوم می‌شود قوای عقلیه، جسم و جسمانی نیست و در حالت کهولت هم قوای عقلی ضعیف نمی‌شود، گر چه قوایی که حال در جسم است و یا احتیاج به جسم دارد ضعیف می‌شود اما ادراکات عقلی محض که هیچ ارتباطی با جسم ندارد و ملکات نفسانی، قوی‌تر می‌شوند.[3] 7- خواص و آثار نفس با خواص و آثار جسم متفاوت است که موارد آن به این شرح است: الف: جسم فقط صورت متناهی را قبول می‌کند ولی نفس می‌تواند بی‌نهایت صورت و نقش را قبول کند. (بلکه هر چه صورت بیشتری را قبول کند، قوی‌تر می‌شود.) ب: عودت و حاضر کردن صورت زایل شده در جسم بدون وسیله ممکن نیست، در حالی که نفس بدون احتیاج به وسیله جسمانی، قادر به برگرداندن صورت زایل شده، است؛ زیرا نفس در کمالات خود مکتفی به ذات است به خلاف جسم، پس شأن روح بالاتر از جسم است.[4] 8- نفس انسان کلیات رادرک می‌کند، مثلاً: انسان کلّی را که مشترک بین تمام افراد است، درک می‌کند و چون کلی است باید مجرد از عوارض مانند شکل و وضع باشد تا بتواند بر تمام افرادش صدق کند (و الا اگر شکل یا وضع معینی داشته باشد تنها بر یک فرد و مصداق قابل تطبیق است) و چون در وجود داشتن این صورت کلی اتفاق است پس معلوم می‌شود در غیر از خارج تحقق دارد (چون تحقق در خارج مستلزم تعیّن است و این با کلیّت سازگار نیست) لذا باید در ذهن تحقق پیدا کند و محل این صورت در ذهن باید مجرد باشد و الا اگر جسم باشد، صورت هم به تبع محل، جسم می‌شود و تعیّن پیدا می‌کند لذا دیگر کلی نخواهد بود. بنابر این محل صورت جسم نیست بلکه جوهر مجرد است که نفس نامیده می‌شود، پس نتیجه می‌گیریم که نفس مجرد و مستعنی از محل است چون جسم همواره در خارج است و محتاج به محل.[5] 9- اگر انسان در حالت کاملاً متعادل جسمی باشد و هوا نیز کاملاً ملایم باشد، از بدن خود و اشیاء پیرامونش غافل است در حالیکه اگر توجهش را متمرکز کند، خود را می‌یابد.[6] 10- تعمق و تفکر در معقولات سبب ضعف بدن و قوی شدن قوه عاقله می گردد، پس نفس غیر از بدن و مجرد است؛ زیرا یک چیز نمی‌تواند علت ضعف یک موجود و در عین حال علت قوت همان موجود باشد. بنابر این قوه عاقله دارای خواص جسمانی نیست.[7] ادله نقلی بر تجرد نفس: در قرآن آیات زیادی بر تجرد نفس دلالت دارند که جهت اختصار تنها به 3 مورد اشاره می‌شود: 1- در سورۀ مؤمنون آیه 14 - 12 خلقت انسان را بیان می‌فرماید: که او را از خاک و سپس از نطفه خلق کردیم تا این که میرسد به مرحله‌ای که صورت انسانی پیدا می‌کند و کامل می‌شود اما بعد از آن می‌فرماید: ما او را با خلق دیگری انشا نمودیم، در صورتی که قبلاً اصطلاح و تعبیر خلق آورده بود. این نشان می‌دهد که انسان واجد کمالی می‌شود که با مراحل قبل متفاوت است و دارای شرافتی است که قبلاً واجد نبوده، لذا جوهر او ذاتاً با مراحل قبل تفاوت دارد و چون مراحل قبلی جسم بودند پس باید این جنبه، غیر از جسم و ماده باشد؛ یعنی مجرد باشد و به همین دلیل که انسان دارای جنبۀ غیر مادی و اشرف از آن است، خود را به جهت خلقت انسان تحسین نمود و الا اگر این تحسین به جهت جنبۀ مادی و بدن او باشد سایر موجودات مادی هم دارای جسم و ماده هستند در حالی که در مورد خلقت آنها چنین نفرموده است. 2- در سوره بقره (33 - 31) آمده است: اسماء را به آدم آموختند (تعلیم دادند) طبق بیان مفسران، ذات واجب تعالی مظاهری دارد و هر موجودی مظهر یک اسم اوست مثلاً ملائکه مظهر اسم علیم هستند، ولی انسان مظهر همه اسمای الاهی است، چون افضل از ملائکه است و مجرد از آنها است، پس وقتی ملائکه که مظهر یک اسم الهی هستند، مجردند، انسان که مظهر جمیع اسماء الهی است باید به طریق اولی مجرد باشد و الا اگر تنها جنبه مادی داشته باشد لازم می‌آید ماده که اخص از مجردات است مظهر اسماء الهی باشد در حالی که ملائکه تنها مظهر یک اسم هستند و این مستلزم تناقض است، زیرا لازم می‌آید در عین این که انسان پست تر و پایین‌تر از ملائکه است، از آنها برتر باشد. 3- قرآن کریم در سوره بقره / 154 و آل عمران / 169 می‌فرماید: افرادی که در راه خدا کشته می‌شوند، از بین نمی‌روند، بلکه زنده هستند و نزد پروردگار روزی می‌خوردند و این تنها با تجرد روح سازگار است، چون با شهادت، بدن از بین می‌رود و در جنبه مادی فرقی بین شهادت و موت نیست و این هم اختصاص به شهداء ندارد؛ زیرا افراد صالح و پیامبران هم هستند که بسیاری از آنها مقامی برتر از شهداء عادی دارند و علاوه اگر با شهادت مجرد شوند، انقلاب در ذات لازم می‌آید. و بدیهی است که این محال است زیرا چیزی که مادی است و زمینه تجرد ندارد، چگونه با شهادت مجرد می‌شود، و از طرفی دیگر اگر ارواح شهداء مادی باشند و در محضر ربوبی، متنعّم باشند، لازم می‌آید که حضرت حق هم مادی باشد، زیرا ماده نیاز به محل دارد و محل هم باید مادی باشد. و نیز رویاهای صادقه از مردگان و اطلاعات صحیح دادن یا احضار ارواح و یا کرامات اولیاء، نظریه تجرد روح را تأیید می‌کند.[8] بقای نفس بعد از موت بدن: به طور اختصار به چند دلیل بقای نفس اشاره می‌شود: 1- اگر موجودی سیر صعودی کرد و از طبیعت خارج شد، دیگر فنا و زوال بر او عارض نمی‌شود. ماده تا نهایت درجه امکان صعود، سیر می‌کند و پس از آن، صورت که همان نفس است بدن را رها می‌کند و موجود مجرد و بی نیاز از ماده و بی گانه از طبیعت می شود. بنابر این عدم بر او عارض نمی‌شود؛ زیرا عدم و زوال از خواص ماده و جسم است؛ چون در ماده استعداد و قوه است و تا زمانی که این استعداد وجود دارد، ماده هم موجود است، ولی بعد از تمام شدن استعدادها و به فعلیت رسیدن آنها به سمت زوال و نابودی می‌رود، اما نفس چون بعد از جدائی از ماده، خواص آن را ندارد، لذا ابدی و فناناپذیر می‌شود. تنها در یک صورت عدم برای نفس ممکن است که عبارت از فنای علت فاعلی است و این هم محال است. بیان مطلب: علت فاعلی نفس یا واجب الوجود است و یا موجودی است که او منتهی به واجب می‌شود. در صورت اول چون نفس متعلّق به مبدأ است و بسیط است و هیچ ترکیب و قوه‌ای در او نیست، پس تمام ذاتش متعلق به واجب است و هیچ ترکیب و قوه‌ای در او نیست پس تمام ذاتش متعلق به واجب است و عین تعلق و ربط است و چون عدم در مبدء محال است، پس بر معلول او عروض عدم و زوال محال است به جهت قاعده مسلم فلسفی که تخلف معلول از علت محال است، یعنی محال است که علت باشد اما معلول نباشد (استحالة عدم معلول عند وجود العلة)، (همانطور که عکس آن هم محال است) و در صورتی که علت غیر از واجب باشد، حتماً باید منتهی به واجب شود چون "کل ما بالعرض ینتهی الی ما بالذات" و فرض بر این است که هر چیزی غیر از واجب، معلول و ممکن است، بنابر این باید منتهی به واجب شود و الا تسلسل لازم می‌آید که درجای خودش محال بودن آن اثبات شده است و چون به مبدأ واجب منتهی می‌شود طبق بیان گذشته عروض عدم بر او محال است. 2- نفس تا زمانی که تعلق تدبیری به بدن دارد دارای حرکت و در نتیجه همراه با تغییر و تحوّل است. - یا سیر صعودی را طی می‌کند و یاسیر نزولی - ، اما بعد از رهایی از بدن دیگر حرکتی در او وجود نخواهد داشت و چون حرکتی ندارد، پس تغییر و تحولی در او راه ندارد، بنابر این وجود ثابت و دائمی می‌شود. گرچه همۀ نفوس به تجرد عقلانی نمی‌رسند و در تجرد مثالی و خیالی باقی می‌مانند، اما اشکالی وارد نمی‌شود چون در بقای نفس، تجرد مثالی هم کافی است، و لذا حتی بزرگان قایل به بقای نفوس حیوانی شده‌اند که دارای قوه خیال و واهمه هستند. 3- برهان حکمت: خلقت جهان لغو و عبث نیست بلکه از روی حکمت است، به دلیل حکیم بودن خالق آن اگر چه خالق هستی بی نیاز و غنی مطلق است، لذا در افعال خود نفعی - چه غیر مستقیم و چه مستقیم - ندارد، اما منافات ندارد که هدف خالق به کمال رسیدن مخلوق باشد، چنانکه در جایی از قرآن کریم می‌فرماید: ما انسان را برای عبادت و کمال رسیدن از راه عبودیت خلق کردیم. بنابر این عالم، صنع حکیم است محال است که هدف نداشته باشد و با رسیدن به آن هدف هم به کمال می‌رسد و تحقق این هدف هم قطعی است. آن جا که می‌فرماید: هیچ تردیدی در روز قیامت و روز جزا نیست، زیرا او خالق موجودات است و مسلط بر آنهاست بنابر این مانعی وجود ندارد که جهان به کمال خود نرسد و چون به کمال رسیدن بدون مقدمات و ابزار مخصوص به خود ممکن نیست، خالق حکیم، موجودات را مجهز به آن وسایل نمود و کمال هم با تحقق هدف نهایی، محقق می‌شود. بنابر این باید نفس ابدی و فناناپذیر باشد زیرا اولاً فنا و زوال با کمال منافات دارد. ثانیاً به کمال رسیدن و سپس معدوم شدن کار لغو و عبث است و منافی با حکمیت خالق حکیم است. 4- برهان عدالت: با توجه به این که همه افراد جامعه مطیع امر الهی نیستند و همیشه پیامبران الهی مخالفان و دشمنانی داشتند و در جامعه دو دسته وجود دارند. پارسایان و افراد شرور و ستمگر. پارسایان که جز به خدا و عمل صالح نمی‌اندیشند و خدمت به خلق را سرلوحه کار خود قرار داده‌اند، و در مقابل افراد ظالم و ستمگری که پیوسته مشغول جور و فساد و گمراه نمودن دیگران هستند، اما با این حال نه ظالم به جزای عمل خود می‌رسد و نه افراد صالح به پاداش خود و اگر ظالم هم در این دنیا مؤاخذه شود مطابق اعمالی نیست که انجام داده و حتی در بسیاری از موارد پاداش اعمال نیک هم جبران عمل صالح را نمی‌کند و این از خصایص دنیاست. پس باید عالمی بعد از این باشد و روح که اصل انسانیت است بعد از جدایی و مفارقت از بدن در آن جا مستقر می‌شود تا نتیجه کار خود را ببیند. بنابر این اگر روح نیز مانند بدن حیات خود را از دست دهد اعمال بندگان بدون جواب و پاداش می‌ماند و این برخالق حکیم، قبیح و محال است چون خلاف عدالت است، زیرا عدل یعنی (اعطاء کل ذی حقٍ حقّه) و این معنا تحقق پیدا نمی‌کند مگر با بقای روح. ادله نقلی بر بقای روح و نفس: 1- از سوره زمر آیه 42 استفاده می‌شود که واجب تعالی، روح مردگانی را در عالم مخصوص نگه می‌دارد و شاهد آن هم کلمه توفّی است که گرفتن و اخذ است به تمام و کمال، پس معلوم می‌شود که بعد از این عالم، روح معدوم نمی‌شود. 2- در سوره بقره / 154 و آل عمران 169/ می‌فرماید: افرادی که در راه خدا کشته می‌شوند، از بین نمی‌روند بلکه زنده هستند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند. 3- در سوره مؤمنون آیۀ 45 و 46 می‌فرماید: صبح و شام بر فرعونیان عذاب نازل می‌شود و روز قیامت هم در شدیدترین عذاب داخل می‌شوند که لازمه این فرمایش بقای نفس است چون موجودی که معدوم شود و از بین برود عذابی را درک نمی‌کند و با سایر جمادات تفاوتی ندارد. پس باید حقیقت انسان غیر از جسم باشد. در اینجا نظر بعضی از بزرگان فلسفه نقل می‌شود: 1- ابن سینا در بقای نفس می‌فرماید: چون نفس منطبع در جسم نیست و تنها وسیله برای رسیدن به کمال لایق است، پس با موت که جسم را از دست می‌دهد، ضرری به او وارد نمی‌شود، چون نفس ذاتاً محتاج به ماده نیست؛ زیرا فلاسفه اتفاق دارند که نفس ذاتاً مجرد است، ولی فعلاً محتاج به ماده است. بنابر این با انعدام ماده و جسم، معدوم نمی‌شود. وی در جای دیگر می‌فرماید، چون نفس متصل به عقل فعال است با از دست دادن جسم که جنبه وسیله بودن برای او دارد، ضرری بر نفس وارد نمی‌شود؛ زیرا نفس به ذاته خود را تعقل می‌کند و نه با آلت و وسیله. اولاً تجرد نفس ثابت شد و ثانیاً طبق قاعده فلسفی که هر مجردی به ذاته خود را تعقل می‌کند و علم حضوری به خود دارد و نه تنها خود بلکه مجردات دیگر را نیز درک می‌کند. 2- اما نظر ملاصدرا مؤسس حکمت متعالیه به این مضمون است: نفس بعد از به دست آوردن کمالات به جایی می‌رسد که دیگر احتیاجی به بدن ندارد و لذا از او جدا می‌شود و به مبدأ خود رجوع می‌کند و در آن جا بسیار مسرور و شاد می‌شود که با جسم و بدن درک آن ممکن نیست. وی همچنین می گوید: هر چه تعلّق و وابستگی نفس به بدن بیشتر باشد، کمتر خود را درک می‌کند و اگر این فاصله بیشتر شود، بهتر خود را درک می‌کند و با موت این ادراک به حد کمال می‌رسد. توضیح این نکته ضروری است که گر چه ادله بقای نفس، مرگ نفس را رد می‌کند، اما مبتلا نشدن روح به خواب هم استفاده می‌شود؛ زیرا خواب مرتبه نازله مرگ است و فرق بین آن دو به این است که با مرگ ارتباط بین نفس و بدن کاملاً قطع می‌شود و روح بعد از رسیدن به کمال لایق خود بدن را رها می‌کند ولی با خواب ارتباط و علاقه روح و بدن کاملاً از بین نمی‌رود بلکه ضعیف می‌شود و تقریباً می‌توان گفت در مدت خواب روح در بدن تصرّفی نمی‌کند مگر اندک و به علاوه این حدیث شریف هم مؤید گفتار می‌تواند باشد که "النّوم اخ الموت"[9] البته برای به خواب نرفتن روح می‌توان دلیل دیگری آورد به این بیان: از طرفی چون در اول این مقاله تجرد روح ثابت شد و اینکه روح غیر از بدن و جسم است و از طرفی چون خواب برای تجدید قوا و به دست آوردن نیروی مجدد و رفع خستگی است و این موارد هم از خواص و آثار جسم است نتیجه می‌گیریم که روح و نفس انسانی به خواب نمی‌رود بلکه طبق گفته بعضی از محققین به خواب رفتن بدن برای تجدید قوا به جهت خستگی ناشی از تصرّفاتی است که نفس در بدن انجام می‌دهد. پی نوشتها: [1] ابن سینا، اشارات، خط سوم و هفتم، ایران؛ علامه حلی، شرح تجرید، ط بیروت، مقصد دوم؛ ملاصدرا، اسفار، ط بیروت، ج9 ، فصل اول ص 260. [2] مجلسی، بحار، ط بیروت، ج 58 ب 42، ص 17؛ معاد از دیدگاه امام خمینی (رض)، ص 38؛ صدر المتألهین، اسفار، ط ایران، ج 8، ص 295. [3] علامه حلی، شرح تجرید، مقصد دوم، فصل 4، مسأله 5. [4] صدر المتألهین، اسفار، ط ایران، ج 8، ص 302؛ علامه مجلسی (ره)، بحار، ط بیروت، ج 58، ب 42، ص 18. [5] علامه طباطبایی، نهایة الحکمة، مرحله سوم، ص 34. [6] ابن سینا، اشارات، ط ایران، خط سوم، فصل اول، ص 292. [7] صدر المتألهین، اسفار، ط ایران، ج 8، ص 295؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 58، ص 18. [8] مجلسی (ره)، بحار الانوار، ط بیروت، ج 58، ب 42، ص 6؛ معاد از دیدگاه امام (رض)، ص 50. [9] مصطفوی، حسن ،‌مصباح الشریعة، ترجمه، مصطفوی، متن، ص: 181، الباب الرابع و الاربعون فی النوم‌. منبع: http://farsi.islamquest.net
عنوان سوال:

آیا نفس و روح مبتلا به خواب یا مرگ می‌شود؟


پاسخ:

از مسائلی که از گذشته تا به امروز برای انسان محل بحث و نزاع بوده، مسئله روح و حقیقت آن است. پرسش فوق نیز از همین مسئله سرچشمه می گیرد، که آیا حقیقت انسان همین جسم مادی و ظاهری است؟ یا ورای آن چیز دیگری وجود دارد که خواص این جسم ظاهری را ندارد و جنبۀ قدسی دارد. و در صورتی که چنین باشد، آیا آن موجود مادی است یا مجرد، و سرنوشت آن بعد از مرگ بدن چه خواهد شد؟
جواب سؤال فوق را می توان به صورت یک قضیه بیان کرد، تا به طور منطقی به نتیجه آن دست یابیم.
اما بیان قضیه:
مقدمه اول: روح که حقیقت انسان را تشکیل می‌دهد مجرد و غیر از بدن است.
مقدمه دوم: هر چیزی که غیر از بدن باشد؛ یعنی امر مجردی باشد نه دچار خواب و نه مرگ می شود. به عبارت دیگر ابدی است.
نتیجه: روح نه دچار خواب و نه مرگ می‌شود.
اما تفصیل مطلب اقتضا می‌کند هر یک از دو مقدمه مستقلاً مورد بحث و استدلال قرار گیرد.
دلایل تجرد نفس و روح:
"مقدمه استدلال"
انسان دارای دو نوع ادراک است:
1- ادراکی که نیازمند به اندام های حسی مانند حجم و رنگ اجسام است.
2- ادراکی که نیازی به اندام های حسی ندارد مثل حالات درونی و روانی مانند خشم و ترس و از جمله "مَن".
چون در ادراکات حسی خطا است، پس انسان گاهی در ادراک قسم اول دچار خطا می‌شود، اما در قسم دوم خطا راه ندارد؛ زیراکه در علم حضوری خطا نیست و اما در علم حصولی خطا ممکن است، پس انسان علاوه بر بدن جسمانی دارای جنبه دیگری نیز هست. اما آیا من غیر مادی ا ست یا همان بدن است؟
به دلایلی من غیر از بدن جسمانی است[1]:
1-من را با علم حضوری می‌یابیم بخلاف بدن، یعنی نفس در درک کردن خود نیاز به ابزار و وسیله ندارد، چون با علم حضوری خود را می‌یابد.
2- من وحدت و شخصیت خود را در تمام عمر حفظ می‌کند به خلاف جسم که تغییر می‌کند.
3- "مَن" بسیط است و غیر قابل تجزیه به خلاف جسم که مرکب است و قابل انقسام اما نفس حتی به تبع بدن هم قابل تقسیم نیست.
4- حالات و عوارض روحی مثل احساس و اراده قابل تقسیم نیستند و امتداد ندارند، – این ها از خواص ماده است - پس موضوع آن غیر مادی است.
5- هر چیز از نوع خود قوی و از ضد خود ضعیف می‌گردد. در حالیکه روح از ادراکات جسمانی ضعیف و با اجتناب از آنها و روی آوردن به معنویات قوی‌تر می‌گردد. پس معلوم می‌شود نفس غیر از بدن و مجرد است.[2]
6- به اتفاق همه دانشمندان علم طب و تجربۀ همه افراد، با زیاد شدن عمر و بالا رفتن سن، اعضاء و قوای جسمانی رو به انحطاط و ضعف می‌رود، در حالیکه قوای روحانی در همان زمان رو به اشتداد و قوی شدن است (یعنی عکس یکدیگر، هر چه قوای جسمانی ضعیف‌تر می‌شود، قوای روحانی قوی‌تر می‌شود.) پس معلوم می‌شود قوای عقلیه، جسم و جسمانی نیست و در حالت کهولت هم قوای عقلی ضعیف نمی‌شود، گر چه قوایی که حال در جسم است و یا احتیاج به جسم دارد ضعیف می‌شود اما ادراکات عقلی محض که هیچ ارتباطی با جسم ندارد و ملکات نفسانی، قوی‌تر می‌شوند.[3]
7- خواص و آثار نفس با خواص و آثار جسم متفاوت است که موارد آن به این شرح است:
الف: جسم فقط صورت متناهی را قبول می‌کند ولی نفس می‌تواند بی‌نهایت صورت و نقش را قبول کند. (بلکه هر چه صورت بیشتری را قبول کند، قوی‌تر می‌شود.)
ب: عودت و حاضر کردن صورت زایل شده در جسم بدون وسیله ممکن نیست، در حالی که نفس بدون احتیاج به وسیله جسمانی، قادر به برگرداندن صورت زایل شده، است؛ زیرا نفس در کمالات خود مکتفی به ذات است به خلاف جسم، پس شأن روح بالاتر از جسم است.[4]
8- نفس انسان کلیات رادرک می‌کند، مثلاً: انسان کلّی را که مشترک بین تمام افراد است، درک می‌کند و چون کلی است باید مجرد از عوارض مانند شکل و وضع باشد تا بتواند بر تمام افرادش صدق کند (و الا اگر شکل یا وضع معینی داشته باشد تنها بر یک فرد و مصداق قابل تطبیق است) و چون در وجود داشتن این صورت کلی اتفاق است پس معلوم می‌شود در غیر از خارج تحقق دارد (چون تحقق در خارج مستلزم تعیّن است و این با کلیّت سازگار نیست) لذا باید در ذهن تحقق پیدا کند و محل این صورت در ذهن باید مجرد باشد و الا اگر جسم باشد، صورت هم به تبع محل، جسم می‌شود و تعیّن پیدا می‌کند لذا دیگر کلی نخواهد بود. بنابر این محل صورت جسم نیست بلکه جوهر مجرد است که نفس نامیده می‌شود، پس نتیجه می‌گیریم که نفس مجرد و مستعنی از محل است چون جسم همواره در خارج است و محتاج به محل.[5]
9- اگر انسان در حالت کاملاً متعادل جسمی باشد و هوا نیز کاملاً ملایم باشد، از بدن خود و اشیاء پیرامونش غافل است در حالیکه اگر توجهش را متمرکز کند، خود را می‌یابد.[6]
10- تعمق و تفکر در معقولات سبب ضعف بدن و قوی شدن قوه عاقله می گردد، پس نفس غیر از بدن و مجرد است؛ زیرا یک چیز نمی‌تواند علت ضعف یک موجود و در عین حال علت قوت همان موجود باشد. بنابر این قوه عاقله دارای خواص جسمانی نیست.[7]
ادله نقلی بر تجرد نفس:
در قرآن آیات زیادی بر تجرد نفس دلالت دارند که جهت اختصار تنها به 3 مورد اشاره می‌شود:
1- در سورۀ مؤمنون آیه 14 - 12 خلقت انسان را بیان می‌فرماید: که او را از خاک و سپس از نطفه خلق کردیم تا این که میرسد به مرحله‌ای که صورت انسانی پیدا می‌کند و کامل می‌شود اما بعد از آن می‌فرماید: ما او را با خلق دیگری انشا نمودیم، در صورتی که قبلاً اصطلاح و تعبیر خلق آورده بود. این نشان می‌دهد که انسان واجد کمالی می‌شود که با مراحل قبل متفاوت است و دارای شرافتی است که قبلاً واجد نبوده، لذا جوهر او ذاتاً با مراحل قبل تفاوت دارد و چون مراحل قبلی جسم بودند پس باید این جنبه، غیر از جسم و ماده باشد؛ یعنی مجرد باشد و به همین دلیل که انسان دارای جنبۀ غیر مادی و اشرف از آن است، خود را به جهت خلقت انسان تحسین نمود و الا اگر این تحسین به جهت جنبۀ مادی و بدن او باشد سایر موجودات مادی هم دارای جسم و ماده هستند در حالی که در مورد خلقت آنها چنین نفرموده است.
2- در سوره بقره (33 - 31) آمده است: اسماء را به آدم آموختند (تعلیم دادند) طبق بیان مفسران، ذات واجب تعالی مظاهری دارد و هر موجودی مظهر یک اسم اوست مثلاً ملائکه مظهر اسم علیم هستند، ولی انسان مظهر همه اسمای الاهی است، چون افضل از ملائکه است و مجرد از آنها است، پس وقتی ملائکه که مظهر یک اسم الهی هستند، مجردند، انسان که مظهر جمیع اسماء الهی است باید به طریق اولی مجرد باشد و الا اگر تنها جنبه مادی داشته باشد لازم می‌آید ماده که اخص از مجردات است مظهر اسماء الهی باشد در حالی که ملائکه تنها مظهر یک اسم هستند و این مستلزم تناقض است، زیرا لازم می‌آید در عین این که انسان پست تر و پایین‌تر از ملائکه است، از آنها برتر باشد.
3- قرآن کریم در سوره بقره / 154 و آل عمران / 169 می‌فرماید: افرادی که در راه خدا کشته می‌شوند، از بین نمی‌روند، بلکه زنده هستند و نزد پروردگار روزی می‌خوردند و این تنها با تجرد روح سازگار است، چون با شهادت، بدن از بین می‌رود و در جنبه مادی فرقی بین شهادت و موت نیست و این هم اختصاص به شهداء ندارد؛ زیرا افراد صالح و پیامبران هم هستند که بسیاری از آنها مقامی برتر از شهداء عادی دارند و علاوه اگر با شهادت مجرد شوند، انقلاب در ذات لازم می‌آید. و بدیهی است که این محال است زیرا چیزی که مادی است و زمینه تجرد ندارد، چگونه با شهادت مجرد می‌شود، و از طرفی دیگر اگر ارواح شهداء مادی باشند و در محضر ربوبی، متنعّم باشند، لازم می‌آید که حضرت حق هم مادی باشد، زیرا ماده نیاز به محل دارد و محل هم باید مادی باشد. و نیز رویاهای صادقه از مردگان و اطلاعات صحیح دادن یا احضار ارواح و یا کرامات اولیاء، نظریه تجرد روح را تأیید می‌کند.[8]
بقای نفس بعد از موت بدن:
به طور اختصار به چند دلیل بقای نفس اشاره می‌شود:
1- اگر موجودی سیر صعودی کرد و از طبیعت خارج شد، دیگر فنا و زوال بر او عارض نمی‌شود. ماده تا نهایت درجه امکان صعود، سیر می‌کند و پس از آن، صورت که همان نفس است بدن را رها می‌کند و موجود مجرد و بی نیاز از ماده و بی گانه از طبیعت می شود. بنابر این عدم بر او عارض نمی‌شود؛ زیرا عدم و زوال از خواص ماده و جسم است؛ چون در ماده استعداد و قوه است و تا زمانی که این استعداد وجود دارد، ماده هم موجود است، ولی بعد از تمام شدن استعدادها و به فعلیت رسیدن آنها به سمت زوال و نابودی می‌رود، اما نفس چون بعد از جدائی از ماده، خواص آن را ندارد، لذا ابدی و فناناپذیر می‌شود. تنها در یک صورت عدم برای نفس ممکن است که عبارت از فنای علت فاعلی است و این هم محال است.
بیان مطلب: علت فاعلی نفس یا واجب الوجود است و یا موجودی است که او منتهی به واجب می‌شود. در صورت اول چون نفس متعلّق به مبدأ است و بسیط است و هیچ ترکیب و قوه‌ای در او نیست، پس تمام ذاتش متعلق به واجب است و هیچ ترکیب و قوه‌ای در او نیست پس تمام ذاتش متعلق به واجب است و عین تعلق و ربط است و چون عدم در مبدء محال است، پس بر معلول او عروض عدم و زوال محال است به جهت قاعده مسلم فلسفی که تخلف معلول از علت محال است، یعنی محال است که علت باشد اما معلول نباشد (استحالة عدم معلول عند وجود العلة)، (همانطور که عکس آن هم محال است) و در صورتی که علت غیر از واجب باشد، حتماً باید منتهی به واجب شود چون "کل ما بالعرض ینتهی الی ما بالذات" و فرض بر این است که هر چیزی غیر از واجب، معلول و ممکن است، بنابر این باید منتهی به واجب شود و الا تسلسل لازم می‌آید که درجای خودش محال بودن آن اثبات شده است و چون به مبدأ واجب منتهی می‌شود طبق بیان گذشته عروض عدم بر او محال است.
2- نفس تا زمانی که تعلق تدبیری به بدن دارد دارای حرکت و در نتیجه همراه با تغییر و تحوّل است. - یا سیر صعودی را طی می‌کند و یاسیر نزولی - ، اما بعد از رهایی از بدن دیگر حرکتی در او وجود نخواهد داشت و چون حرکتی ندارد، پس تغییر و تحولی در او راه ندارد، بنابر این وجود ثابت و دائمی می‌شود.
گرچه همۀ نفوس به تجرد عقلانی نمی‌رسند و در تجرد مثالی و خیالی باقی می‌مانند، اما اشکالی وارد نمی‌شود چون در بقای نفس، تجرد مثالی هم کافی است، و لذا حتی بزرگان قایل به بقای نفوس حیوانی شده‌اند که دارای قوه خیال و واهمه هستند.
3- برهان حکمت: خلقت جهان لغو و عبث نیست بلکه از روی حکمت است، به دلیل حکیم بودن خالق آن اگر چه خالق هستی بی نیاز و غنی مطلق است، لذا در افعال خود نفعی - چه غیر مستقیم و چه مستقیم - ندارد، اما منافات ندارد که هدف خالق به کمال رسیدن مخلوق باشد، چنانکه در جایی از قرآن کریم می‌فرماید: ما انسان را برای عبادت و کمال رسیدن از راه عبودیت خلق کردیم. بنابر این عالم، صنع حکیم است محال است که هدف نداشته باشد و با رسیدن به آن هدف هم به کمال می‌رسد و تحقق این هدف هم قطعی است. آن جا که می‌فرماید: هیچ تردیدی در روز قیامت و روز جزا نیست، زیرا او خالق موجودات است و مسلط بر آنهاست بنابر این مانعی وجود ندارد که جهان به کمال خود نرسد و چون به کمال رسیدن بدون مقدمات و ابزار مخصوص به خود ممکن نیست، خالق حکیم، موجودات را مجهز به آن وسایل نمود و کمال هم با تحقق هدف نهایی، محقق می‌شود. بنابر این باید نفس ابدی و فناناپذیر باشد زیرا اولاً فنا و زوال با کمال منافات دارد. ثانیاً به کمال رسیدن و سپس معدوم شدن کار لغو و عبث است و منافی با حکمیت خالق حکیم است.
4- برهان عدالت:
با توجه به این که همه افراد جامعه مطیع امر الهی نیستند و همیشه پیامبران الهی مخالفان و دشمنانی داشتند و در جامعه دو دسته وجود دارند. پارسایان و افراد شرور و ستمگر. پارسایان که جز به خدا و عمل صالح نمی‌اندیشند و خدمت به خلق را سرلوحه کار خود قرار داده‌اند، و در مقابل افراد ظالم و ستمگری که پیوسته مشغول جور و فساد و گمراه نمودن دیگران هستند، اما با این حال نه ظالم به جزای عمل خود می‌رسد و نه افراد صالح به پاداش خود و اگر ظالم هم در این دنیا مؤاخذه شود مطابق اعمالی نیست که انجام داده و حتی در بسیاری از موارد پاداش اعمال نیک هم جبران عمل صالح را نمی‌کند و این از خصایص دنیاست. پس باید عالمی بعد از این باشد و روح که اصل انسانیت است بعد از جدایی و مفارقت از بدن در آن جا مستقر می‌شود تا نتیجه کار خود را ببیند. بنابر این اگر روح نیز مانند بدن حیات خود را از دست دهد اعمال بندگان بدون جواب و پاداش می‌ماند و این برخالق حکیم، قبیح و محال است چون خلاف عدالت است، زیرا عدل یعنی (اعطاء کل ذی حقٍ حقّه) و این معنا تحقق پیدا نمی‌کند مگر با بقای روح.
ادله نقلی بر بقای روح و نفس:
1- از سوره زمر آیه 42 استفاده می‌شود که واجب تعالی، روح مردگانی را در عالم مخصوص نگه می‌دارد و شاهد آن هم کلمه توفّی است که گرفتن و اخذ است به تمام و کمال، پس معلوم می‌شود که بعد از این عالم، روح معدوم نمی‌شود.
2- در سوره بقره / 154 و آل عمران 169/ می‌فرماید: افرادی که در راه خدا کشته می‌شوند، از بین نمی‌روند بلکه زنده هستند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند.
3- در سوره مؤمنون آیۀ 45 و 46 می‌فرماید: صبح و شام بر فرعونیان عذاب نازل می‌شود و روز قیامت هم در شدیدترین عذاب داخل می‌شوند که لازمه این فرمایش بقای نفس است چون موجودی که معدوم شود و از بین برود عذابی را درک نمی‌کند و با سایر جمادات تفاوتی ندارد. پس باید حقیقت انسان غیر از جسم باشد.
در اینجا نظر بعضی از بزرگان فلسفه نقل می‌شود:
1- ابن سینا در بقای نفس می‌فرماید: چون نفس منطبع در جسم نیست و تنها وسیله برای رسیدن به کمال لایق است، پس با موت که جسم را از دست می‌دهد، ضرری به او وارد نمی‌شود، چون نفس ذاتاً محتاج به ماده نیست؛ زیرا فلاسفه اتفاق دارند که نفس ذاتاً مجرد است، ولی فعلاً محتاج به ماده است. بنابر این با انعدام ماده و جسم، معدوم نمی‌شود.
وی در جای دیگر می‌فرماید، چون نفس متصل به عقل فعال است با از دست دادن جسم که جنبه وسیله بودن برای او دارد، ضرری بر نفس وارد نمی‌شود؛ زیرا نفس به ذاته خود را تعقل می‌کند و نه با آلت و وسیله. اولاً تجرد نفس ثابت شد و ثانیاً طبق قاعده فلسفی که هر مجردی به ذاته خود را تعقل می‌کند و علم حضوری به خود دارد و نه تنها خود بلکه مجردات دیگر را نیز درک می‌کند.
2- اما نظر ملاصدرا مؤسس حکمت متعالیه به این مضمون است: نفس بعد از به دست آوردن کمالات به جایی می‌رسد که دیگر احتیاجی به بدن ندارد و لذا از او جدا می‌شود و به مبدأ خود رجوع می‌کند و در آن جا بسیار مسرور و شاد می‌شود که با جسم و بدن درک آن ممکن نیست. وی همچنین می گوید: هر چه تعلّق و وابستگی نفس به بدن بیشتر باشد، کمتر خود را درک می‌کند و اگر این فاصله بیشتر شود، بهتر خود را درک می‌کند و با موت این ادراک به حد کمال می‌رسد.
توضیح این نکته ضروری است که گر چه ادله بقای نفس، مرگ نفس را رد می‌کند، اما مبتلا نشدن روح به خواب هم استفاده می‌شود؛ زیرا خواب مرتبه نازله مرگ است و فرق بین آن دو به این است که با مرگ ارتباط بین نفس و بدن کاملاً قطع می‌شود و روح بعد از رسیدن به کمال لایق خود بدن را رها می‌کند ولی با خواب ارتباط و علاقه روح و بدن کاملاً از بین نمی‌رود بلکه ضعیف می‌شود و تقریباً می‌توان گفت در مدت خواب روح در بدن تصرّفی نمی‌کند مگر اندک و به علاوه این حدیث شریف هم مؤید گفتار می‌تواند باشد که "النّوم اخ الموت"[9]
البته برای به خواب نرفتن روح می‌توان دلیل دیگری آورد به این بیان:
از طرفی چون در اول این مقاله تجرد روح ثابت شد و اینکه روح غیر از بدن و جسم است و از طرفی چون خواب برای تجدید قوا و به دست آوردن نیروی مجدد و رفع خستگی است و این موارد هم از خواص و آثار جسم است نتیجه می‌گیریم که روح و نفس انسانی به خواب نمی‌رود بلکه طبق گفته بعضی از محققین به خواب رفتن بدن برای تجدید قوا به جهت خستگی ناشی از تصرّفاتی است که نفس در بدن انجام می‌دهد.
پی نوشتها:
[1] ابن سینا، اشارات، خط سوم و هفتم، ایران؛ علامه حلی، شرح تجرید، ط بیروت، مقصد دوم؛ ملاصدرا، اسفار، ط بیروت، ج9 ، فصل اول ص 260.
[2] مجلسی، بحار، ط بیروت، ج 58 ب 42، ص 17؛ معاد از دیدگاه امام خمینی (رض)، ص 38؛ صدر المتألهین، اسفار، ط ایران، ج 8، ص 295.
[3] علامه حلی، شرح تجرید، مقصد دوم، فصل 4، مسأله 5.
[4] صدر المتألهین، اسفار، ط ایران، ج 8، ص 302؛ علامه مجلسی (ره)، بحار، ط بیروت، ج 58، ب 42، ص 18.
[5] علامه طباطبایی، نهایة الحکمة، مرحله سوم، ص 34.
[6] ابن سینا، اشارات، ط ایران، خط سوم، فصل اول، ص 292.
[7] صدر المتألهین، اسفار، ط ایران، ج 8، ص 295؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 58، ص 18.
[8] مجلسی (ره)، بحار الانوار، ط بیروت، ج 58، ب 42، ص 6؛ معاد از دیدگاه امام (رض)، ص 50.
[9] مصطفوی، حسن ،‌مصباح الشریعة، ترجمه، مصطفوی، متن، ص: 181، الباب الرابع و الاربعون فی النوم‌.

منبع: http://farsi.islamquest.net





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین