باسلامدوست گرامی رفتارهایی که شما انجام می دهد در حقیقت در واکنش به افکار اضطراب زاست و برای غلبه یافتن بر این حس اضطراب و همچین جلوگیری از رخ دادن یک اتفاق بد(البته به زعم خودتان) این دست رفتارها را تکرار می کنید تا جایی که زندگی تان را مختل کرده.البته خودتان خوب می دانید که نام مشکل شما وسواس فکری و عملی است. برای درمان این دست وسواسها عمدتا توصیه می شود که از تکرار این افکار جلوگیری شود و حتی اگر این افکار تکرار هم شد شما توجهی به آن نکرده و اقدامی انجام ندهید تا به شما اثبات شود که اگر این رفتارهای وسواسی را انجام ندهید هیچ اتفاقی نمی افتد. البته پذیرش این مساله منوط به این است که شما دایما این دست تمرینات را انجام دهید .در ادامه روش کنترل فکری به شما آموزش داده می شود:1) از تکنیک ها و تمرین های ریلکسیشن و تنفس عمیق برای ریلکس کردن خود استفاده کنید. خیلی مهم است که برای متوقف کردن یک فکر راحت و ریلکس باشید.2) کلمه "ایست" را با فواصل1، 2 و 3 دقیقه ای روی یک نوار 30 دقیقه ای ضبط کنید. از آن نوار در حالت کاملاً ریلکس استفاده کنید، ذهنتان را مشغول آن فکر منفی کنید و هربار که "ایست" را می شنوید، دست از آن فکر بردارید. دوباره به آن فکر برگردید و فقط زمانی از فکر کردن به آن دست بردارید که کلمه "ایست" را می شنوید. به مدت دو هفته هرشب30 دقیقه اینکار را تکرار کنید تا به جایی برسید که حتی بدون شنیدن "ایست" هم بتوانید فکر را متوقف کنید.3) وقتی توانستید بااستفاده از نوار "ایست" فکرتان را دستگیر کنید، آماده اید که با فریاد کشیدن "ایست" آن را متوقف کنید. 30 دقیقه ذهنتان را مشغول آن فکر منفی کنید و برای قطع کردن آن فکر فریاد بکشید "ایست". وقتی فکر را دستگیر کردید، بعد از مدتی دوباره به آن فکر برگردید و باز فریاد بکشید "ایست". به مدت دو هفته هر شب 30 دقیقه اینکار را تکرار کنید تا جاییکه دیگر بتوانید مداوماً با فریاد کشیدن "ایست" آن فکر را متوقف کنید.4) وقتی یاد گرفتید با فریاد کشیدن "ایست" فکرتان را متوقف کنید، آماده اید که فکرتان را آموزش دهید که با زمزمه کردن "ایست" متوقف شود. به مدت 30 دقیقه ذهنتان را مشغول فکر منفی کنید اما اینبار برای متوقف کردن آن "ایست" را آرام نجوا کنید. اینکار را به مدت دو هفته هرشب 30 دقیقه تکرار کنید تاجاییکه بتوانید مداوماً با زمزمه کردن "ایست" فکرتان را متوقف کنید.5) وقتی به ذهنتان آموزش دادید که با زمزمه کردن "ایست" متوقف شود، آماده اید که با فکر کردن به کلمه "ایست" ذهنتان را متوقف کنید. 30 دقیقه ذهنتان را مشغول آن فکر منفی کنید، اما اینبار برای متوقف کردن آن فقط به کلمه "ایست" فکر کنید. به مدت دو هفته هر شب 30 دقیقه این کار را تکرار کنید تاجاییکه بتوانید مداوماً با فکر کردن به کلمه "ایست" آن فکر منفی را متوقف کنید. 6) تکنیک نوار ضبط کردن، فریاد کشیدن، زمزمه کردن یا فکر کردن به "ایست" در قطع فکر کردن به افکار منفی و ناخواسته بسیار موثر هستند. با این روش ها می توانید به جایی برسید که حتی فکر کردن به کلمه "ایست" هم به خوبی عمل می کند. اما بهتر است از تکنیکی استفاده کنید که بیشتر با آن نتیجه می گیرید ومداوماً آن را تمین کنید. یادتان باشد که برای شروع کار حتماً باید کاملاً ریلکس باشید.ضمنا برای درمان وسواس مطالعه کتابهای خودیاری نیز مفید است. از جمله این کتاب ها را مطالعه کنید:افکار پلید نوشته:روبرتو لونزینی و ساندرا ساسارلی ترجمه:دکتر راحله امانی انتشارات رشدغلبه بر وسواس ترجمه:دهگان پور و همکاران انتشارات رشدضمنا مراجعه نزد روانپزشک و استفاده از دارو درمانی به افراد مبتلا به وسواس عمدتا توصیه می شود.با تشکر از تماس شما
با سلام چند وقتی هست دچار وسواس فکری شدم یک کاری را چندین بار انجام میدم تا زمانی ادامه میدم که شخصی مد نظر ذهنم به ذهنم بیاد این حالت بسیار تو زندگی روز مره ام تاثیر گذاشته نمیتوننم ترک کنم چون میترسم اتفاق بدی میفته چیکار کنم خیلی سخته تو این شرایط سر کار کار کردن و خیلی چیزای دیگه کمکم کنید به راهنماییتون نیازمندم ممنون در پاسخ های عمومی پاسخ بدید ممنون
باسلامدوست گرامی رفتارهایی که شما انجام می دهد در حقیقت در واکنش به افکار اضطراب زاست و برای غلبه یافتن بر این حس اضطراب و همچین جلوگیری از رخ دادن یک اتفاق بد(البته به زعم خودتان) این دست رفتارها را تکرار می کنید تا جایی که زندگی تان را مختل کرده.البته خودتان خوب می دانید که نام مشکل شما وسواس فکری و عملی است. برای درمان این دست وسواسها عمدتا توصیه می شود که از تکرار این افکار جلوگیری شود و حتی اگر این افکار تکرار هم شد شما توجهی به آن نکرده و اقدامی انجام ندهید تا به شما اثبات شود که اگر این رفتارهای وسواسی را انجام ندهید هیچ اتفاقی نمی افتد. البته پذیرش این مساله منوط به این است که شما دایما این دست تمرینات را انجام دهید .در ادامه روش کنترل فکری به شما آموزش داده می شود:1) از تکنیک ها و تمرین های ریلکسیشن و تنفس عمیق برای ریلکس کردن خود استفاده کنید. خیلی مهم است که برای متوقف کردن یک فکر راحت و ریلکس باشید.2) کلمه "ایست" را با فواصل1، 2 و 3 دقیقه ای روی یک نوار 30 دقیقه ای ضبط کنید. از آن نوار در حالت کاملاً ریلکس استفاده کنید، ذهنتان را مشغول آن فکر منفی کنید و هربار که "ایست" را می شنوید، دست از آن فکر بردارید. دوباره به آن فکر برگردید و فقط زمانی از فکر کردن به آن دست بردارید که کلمه "ایست" را می شنوید. به مدت دو هفته هرشب30 دقیقه اینکار را تکرار کنید تا به جایی برسید که حتی بدون شنیدن "ایست" هم بتوانید فکر را متوقف کنید.3) وقتی توانستید بااستفاده از نوار "ایست" فکرتان را دستگیر کنید، آماده اید که با فریاد کشیدن "ایست" آن را متوقف کنید. 30 دقیقه ذهنتان را مشغول آن فکر منفی کنید و برای قطع کردن آن فکر فریاد بکشید "ایست". وقتی فکر را دستگیر کردید، بعد از مدتی دوباره به آن فکر برگردید و باز فریاد بکشید "ایست". به مدت دو هفته هر شب 30 دقیقه اینکار را تکرار کنید تا جاییکه دیگر بتوانید مداوماً با فریاد کشیدن "ایست" آن فکر را متوقف کنید.4) وقتی یاد گرفتید با فریاد کشیدن "ایست" فکرتان را متوقف کنید، آماده اید که فکرتان را آموزش دهید که با زمزمه کردن "ایست" متوقف شود. به مدت 30 دقیقه ذهنتان را مشغول فکر منفی کنید اما اینبار برای متوقف کردن آن "ایست" را آرام نجوا کنید. اینکار را به مدت دو هفته هرشب 30 دقیقه تکرار کنید تاجاییکه بتوانید مداوماً با زمزمه کردن "ایست" فکرتان را متوقف کنید.5) وقتی به ذهنتان آموزش دادید که با زمزمه کردن "ایست" متوقف شود، آماده اید که با فکر کردن به کلمه "ایست" ذهنتان را متوقف کنید. 30 دقیقه ذهنتان را مشغول آن فکر منفی کنید، اما اینبار برای متوقف کردن آن فقط به کلمه "ایست" فکر کنید. به مدت دو هفته هر شب 30 دقیقه این کار را تکرار کنید تاجاییکه بتوانید مداوماً با فکر کردن به کلمه "ایست" آن فکر منفی را متوقف کنید. 6) تکنیک نوار ضبط کردن، فریاد کشیدن، زمزمه کردن یا فکر کردن به "ایست" در قطع فکر کردن به افکار منفی و ناخواسته بسیار موثر هستند. با این روش ها می توانید به جایی برسید که حتی فکر کردن به کلمه "ایست" هم به خوبی عمل می کند. اما بهتر است از تکنیکی استفاده کنید که بیشتر با آن نتیجه می گیرید ومداوماً آن را تمین کنید. یادتان باشد که برای شروع کار حتماً باید کاملاً ریلکس باشید.ضمنا برای درمان وسواس مطالعه کتابهای خودیاری نیز مفید است. از جمله این کتاب ها را مطالعه کنید:افکار پلید نوشته:روبرتو لونزینی و ساندرا ساسارلی ترجمه:دکتر راحله امانی انتشارات رشدغلبه بر وسواس ترجمه:دهگان پور و همکاران انتشارات رشدضمنا مراجعه نزد روانپزشک و استفاده از دارو درمانی به افراد مبتلا به وسواس عمدتا توصیه می شود.با تشکر از تماس شما
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباسید. مدت طولانیست که من دچار وسواس فکری شده ام میشه گفت از سن 14 سالگی اوایل کمتر بود ولی الان دیگه خیلی شدید شده طوری که روی تمام زندگیم تاثیر گذاشته درس خوندنم و ختی کارهای روزمره همش فکر میکنم اکه دست به کاری بزنم واسه یکی از اعضای خانواده ام اتفاقی میفته . دیگه از این حالت خسته شدم از شما خواهش میکنم کمکم کنید
- [سایر] با سلام خدمت شما خوهش میکنم شما پاسخ مرا بدهید من الان نزدیک1 سال و چند ماه است که درسم تموم شده دقیقا 3 چهار ماه بعد از فارغ التحصیلی احساس کردم که من دارم افسرده میشم ابتدا با شوق وشور فراوان دنبال کار گشتم ولی بی فایده بود تا اینکه بیخیال کار کردن شدم وخودمو مشغول به خواند درس کردم برای ارشد امتحان ارشدم هم دادم ولی الان نزدیک 5 ماه است که احساس میکنم نمی تونم افکارمو کنترل کنم احساس میکنم دچار وسواس فکری شدم میترسم به خاطر همین کارا دیوونه بشم وسواس منم هم یه جوری اوایل که باید روی آیینه اتاقم پارچه می انداختم ولی الان نه ولی یه جوری حساسیتم که همه چیز باید سر جای خودش باشه توی نوشتن وخواندن و ... چیزای دیگه باید دقت کنم که درست مثل همونارو بخونم بهتره بگم یه نوع وسواس فکری دچار شدم خواهشمندم به من در درمان این بیماری کمک کنید.متشکرم وهمیشه موفق باشد.
- [سایر] باعرض سلام و خسته نباشید خدمتتون عرض کنم مدتی است که احساس میکنم دچار وسواس فکری شدم مثلا وقتی با تلفن صحبت میکنم چندبار باید قطع کنم تا مطمئن بشم واقعا قطع شده،یا من هرروز در یک ایستگاه مثلا aپیاده میشم ولی اگه تو اتوبوس ازم اسم همون ایستگاه aرو بپرسن شک میکنم همونه یا نه و میگم نمیدونم،یا شمارش ها زیاد ،کار ی که انجام میدم باید چندبار تکرار کنم تا مطمئن بشم درسته و... در کنار این موارد خیلی حالت عصبانیت پیدا کردم اصلا حوصله هیچ شخصی یا کاری رو ندارم نمیتونم به یک مسئله ثابت فکر کنم ذهنم همش خسته است , و دوست دارم فقط بخوابم لطفا راهنماییم کنید ممنون
- [سایر] حاج آقا سلام خسته نباشید.سال نورو به شما وخانواده محترمتون تبریک عرض می کنم وبراتون آرزوی سلامتی دارم. بااجازه تون میرم سر سوالم.دوستی دارم که شرایط خانوادگی خیلی بدی داره.پدرش معتاد به شیشه است و هیچ علاقه ای به ترک کردن نداره.زمانیکه مادرش خواهر کوچکترش رو که به تازگی متولد شده باردار بوده از همسرش کتک میخورده.توی خونه شون مرتب جنگ و دعواست و حتی به خاطر این مسائل تعداد غیبت هاش در کلاس ها هم زیاد شده.فامیل اونها هم هیچ کمکی به درست شدن این رابطه نمی کنن.وضعیت روحی خودش خیلی بده و ازنظر ظاهری خیلی لاغر شده دستاش می لرزه.شما میگید باید چیکار کنه.به نظرتون من چه کاری ازدستم برمیاد؟ممنون میشم اگه پاسخ بدید آخه ظاهرا به فکر خودکشی هم افتاده.من جستجو کردم اما جوابم رو پیدا نکردم.لااقل من رو ارجابدید. متشکرم از وقت گرانبهایی که صرف خوندن این پیام می کنید.
- [سایر] با سلام وخسته نباشید خدمت شما آقای دکتر.من 26 سالمه و دانشجوی ارشد هستم خواستگاری دارم که دو سال و چهار ماه از من کوچکتر است.از لحاظ فرهنگی من بالاترم از ایشون.با ادامه تحصیل و سر کار رفتنم موافقه.خانوادم تحقیق کردن وبابام تاییدشون کردن.سربازی نرفتن و کار هم ندارن.ایشون دانشجوی ترم آخر لیسانس هستن.ماشین دارن.خونه دارن.ولی به علت اینکه من میخوام مستقل باشم ترجیح میدم تو اون خونه نرم.به نظر شما من چیکار کنم؟ما یک جلسه صحبت داشتیم با هم و خیلی سوال نپرسیده دارم از ایشون که قراره تو جلسه بعد بپرسم ازشون.چه سوالی بپرسم ازشون که بفهمم آیا حاضرن از اون خونه برن جای دیگه زندگی کنن؟تفاوت سنی ما مشکل ساز نمیشه؟ممنون میشم راهنماییم کنین
- [سایر] سلام و خسته نباشید . من 21 سالمه و دانشجوی ادبیات هستم حدود 9 ماه هست که یک مشکلی پیدا کردم که خیلی من رو درگیر خودش کرده و اذیتم میکنه ، اینکه خیلی زیاد از حد به مرگ فکر میکنم و هرشبی که میخوابم با استرس و اضطراب زیادی مواجه هستم . بعضی شبها اصلا از ترس خوابم نمی بره تصور می کنم که اگر بخوابم صبح دیگه بیدار نمیشم و خیلی خیلی می ترسم . اصلا این حالت رو دوست ندارم هی میخوام به خودم تلقین کنم که همه اینها فقط تو تصوره خودمه ولی نمی تونم حدودا از اسفند ماه تپش قلب و درد قلب شدید گرفتم که گفتند میتراله خب با این وضع حال منم بدتر شد . شاید کلا در هفته یک روز باشه که قلبم دردی نداشته باشه و منم به خاطر همین از فکر و خیال زیاد واقعا میترسم . همش احساس میکنم یه مرگ ناگهانی مثل سکته یا ایست قلبی و اینها میاد سراغم بعضی شبها بود که وقتی میخوابیدم مطمئن بودم آخرین شب زندگیمه ... واقعا من از این وضع خسته شدم من خیلی دختر شاد و سر زنده ای بودم ولی احساس میکنم دچار افسردگی شدم توروخدا کمکم کنید خوب بشم . هرجایی که میرم و درخواست مشاوره میدم و نظر میذارم جوابم رو نمیدن ناامیدم کمکم کنید . ممنون !
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. من 3 سال است که ازدواج کردم و همسرم تک فرزند خانواده است. با دخالت های بیجای مادر شوهرم و عدم استقلال فکری و بلوغ فکری همسرم به دلیل تک فرزند بودن و عدم احساس مسئولیت و وظیفه شناسی ایشان ، همسرم با خواسته مادرش که خود بی اخیتار و ارداه است دادخواست طلاق داده وحدود 15روز پیش مادرش به اتفاق زن عمو و عموم و پدر همسرم با راه انداختن دعوا مرافعه از خونه بیرونم کردند و وسایل و جهیزیه ام را به جایی دیگه که اصلا خبرندارم انتقال دادند. موقع دادگاهی ام قاضی ازش سوال کرد که برای چی اومدی با پاسخ به اینکه من می خواهم از شوهرم جدا بشم اومده و نمیخاد من را طلاق بده. دلایل عمده طلاقش هم اینکه من بدهکارهم، پاره وقت می رم سر کار و دیر می آم و تسویه حساب دانشگاه من را داده و ببخشید حرفهایی بی ربطی که هیچ کدام حرف های محکمه پسندی نبود را گفت. و چون من همسر خودم را می شناسم می دانم که قلبا دوسم داره و فقط حرفهایی بوده که مثل نوار به مغز همسرم دادند که خودکار وار بگوید . همسرم بسیار فکر آشفته ایی داره چون تک فرزنده اصلا نذاشتند بار بیاد استقلال فکری وتصمیم گیری داشته باشه. حالا من و همسرم مثل دو تا کبوتر برای هم بال بال می زنیم و با وجود تهمت ها و مشکلاتی که برام توی زندگی درست کردند دوست ندارم از همسرم جدا بشم. به قول خودشون که به یکی از دوستانمان گفته بودند که می خواستند من را بتروسنند نمی دونستند تا اینجا کشیده می شه. اما من به قاضی و مشاور گفتم که طلاق نمی گیرم. اما حالا با خودم می گم اگه مادرش نذاشت چیکار کنم؟ چون اونها می خواهند روی زندگی من و خود من و همسرم بیشتر از این تسلط داشته باشند و نمی ذارند ما احساس استقلال و بزرگی کنیم و بریا زندگی خودمون تصمیم گیری کنیم و من بروم با آونها در یک اتاق دیگه در خانه آنها زندگی کنم که مدام تحت نظرشان باشم. این برای من غیر قابل تحمله. اونها می خواند من را تحت فشار بزارند چون می دونند من همسرم را دوست دارم کوتاه بایم و به خاطر همسرم برم. اما همسرم هم جای پری برای من نداشته و هیچ خلا من را پر نکرده تازه خلاهای زیادی هم اضتافه کرده. من نمی خواهم بیوه باشم و زندگی دیگری را تجربه کنم. و خانواده ام کقتند که همسر من مرد زندگی نمی شود. اما من می خواهم بیشتر از این صبور باشم و مدارا کنم و همسرم مرور زمان به خودش بیاد. اما به ازای چی ؟ که جواین آرزوهایم و... به باد خواهد رفت . لطفا من را راهنمایی کنید که چیکار کنم؟
- [سایر] سلام.وقت شما بخیر. من از بچگی به خاطر تربیت خانوادگی و تاثیر بد حسادت های اطرافیان همیشه با ضربات روحی(به تعبیر عامیانه ضد حال) و عدم توجه مواجه میشدم .در عین اینکه بچه ای فوق العاده پرهیجان و بازیگوش بودم و باید این هیجانات به نوعی تخلیه میشد ولی در سن 15 سالگی به محله ی جدیدی رفتیم که اصلا با هیچ کس نمیتونستم رابطه برقرار کنم و فقط برای رفتن به مدرسه از خونه بیرون می اومدم یا اگر کاری داشتم.تو مدرسه ام به دلیل اینکه می خواستم هیجاناتم خالی بشه هر کاری می کردم مثل زیاد حرف زدن که باعث دور شدن بچه ها ازم میشد.این شرایط کم کم من رو دچار افسردگی و وسواس کرد.مثلا برای یک غسل 1.5ساعت در حمام میماندم جون فکر میکردم آب به همه جا برسه! زندگی من به همین روال ادامه پیدا کرد تا وارد دانشگاه شدم.به دلیل نداشتن پول و بتدریج زیاد شدن وسواس های فکری دوران دانشجویی خوبی نداشتم.با همین روحیات شروع کردم به خوندن درس واسه فوق لیسانس که خوشبختانه قبول شدم و یکی از موفق ترین ادمها در رشته ی خودم و در شهر خودم یا حتی استان خودم هستم.توانایی های ذهنی و جسمی زیادی دارم.وقتی وارد دانشگاه ارشد شدم شرایطم از نظر روحی تا حدودی بهتر شده بود،ولی از وقتی به خاطر پایان نامه و دکتری اومدم خونه که کارهام رو انجام بدم باز شرایطم مثل اول شده شاید بدتر از قبل.مثلا ترس زیاد از خدا و شاید بشه گفت ترس افراطی هم به افکار وسواسی ومنفی و مضطربم اضافه شده. خیلی از این قضیه ناراحتم چون تو زندگیم فقط راه راست رو رفتم و سعی کردم ادم خوبی باشم در هر زمینه ای.الانم ک تصمیم ب ازدواج گرفتم این وسواس ها و ترسه و افکار منفی بیشتر شده و مانع تصمیم درستم میشه.احساس میکنم ادم بدرد بخوری واسه طرف مقابلم نیستم.تنها چیزی هم که باعث ارامشم در این شرایط میشه خدا و نمازه. لطفا کمکم کنید
- [سایر] خصوصی سلام ،خسته نباشید. من یه دختر 23 سالم و دوره کارشناسی رو تموم کردم ، سال 85 برای کنکور ارشد درس می خوندم . در اکثر زمانی که می خواستم درس بخونم دائما فکرهای منفی به ذهنم می یومد نه در مورد درس، در مورد اینکه اگر اتفاق بدی تو زندگیم بیفته اگر تنها بمونم و یا پدر و مادرم تنها بمونن. به طور کل من آدمیم که زیاد فکر می کنم ( مسائل اعتقادی ( زندگی و مرگ )، شخصی،اجتماعی و ...) و همین باعث می شه همیشه ذهنم درگیر باشه. چون من تک فرزندم این مسئله هم خوب تشدید کننده است اما من جوری تربیت شدم که هیچ کس باور نمی کنه تک فرزندم ، و همه تعجب می کنن. فکر کردن به مرگ روی روحیه من تاثیر بدی داره می ذاره. یکی از دوستام خواب منو در حالتی که مویی در سر ندارم دید. حقیقتش از اون روز بیشتر به هم ریختم از جهت اینکه اگر یعنی مریضی و ... نمی دونم خواب درستیه و اینکه چه معنی می ده؟ شایدم به معنی رفع مشکلی باشه؟!نمی دونم! واقعا نمی دونم،فقط می دونم درگیرم کرده. آدمی نیستم که ناراحتیمو نشون بدم اما چون در مورد مسائل درونیم با کسی حرف نمی زنم هم اذیت می شم. ظاهرا همه فکر می کنن من خیلی شادم اما درونن به هم ریختم. از اون به بعد تنها کاری که میکنم دعا کردن و زمزمه کردن بیشتر آیه الکرسی و صلوات. میشه لطفا راهنماییم کنید. در مورد تقدیر : من تا قبل فکر می کردم اگر با صداقت از خدا بخوایم حتما بهمون عطا می کنه، اما به دلیل مسئله ای دیگه این اعتقادم کم رنگ شد آیا واقعا با دعا میشه مسیر یه زندگی رو عوض کرد .من خیلی کارا تو زندگی می خوام بکنم اما می ترسم محکوم به تقدیر خوبی نباشم . یا نتونم با دعا و عمل بهشون برسم . اعمال خیر و پر برکت، داشتن همسری خوب و همراه زندگی و ..... برام دعا کنید. ببخشید طولانی شد .
- [سایر] با سلام من مدت 4 ساله ازدواج کردم و یه بچه 3 ساله دارم یه مدته که با شوهرم دچار اختلاف زیاد شدم تقریبا ما تو هفته 5 روزش با هم قهریم و قهر ما هم نمی دونم از کجا شروع میشه شوهرم وقتی از سر کار میاد خونه بیحوصله است و با من حرف نمیزنه بعد همین حرف نزدنش با من موجب میشه که تا 3 یا 4 روز با هم حرف نزنیم و قهر کردنش مطمئنم که به خاطر مسائل کاریش نیست چون اون کارشو خیلی دوست داره و همیشه تعریفش و میده و بعد که باهاش آشتی میکنم و علتش و جویا میشم میگه تو مشکل داری و تو قهر و شروع کردی و رفتارش خیلی باهام سرد شده هر کاری که میکنم تا اونگرمای اوایل ازدواجمونو برگردونم نمیشه براش کادو میخرم هر کاری تو خونه دوست داره انجام میدم ولی بازم باهام سرد برخورد میکنه هر چی هم باهاش حرف میزنم میگه من مشکلی ندارم ولی مدام از همه چیز من و خونه ایراد میگیره من شاغل هستم و تمام سعیمو میکنم که تو خونه کم نزارم ولی باز یه جای زندگیم میلنگه دیگه خسته شدم مدت زیادیه که دارم فکر میکنم جدا بشم ولی بچمو چیکارکنم تو دو راهی بزرگی افتادم همه چیز زندگی عذابم میدهحتی یه مشاوره هم نمیشناسم که برم باهاش مشورت کنم میترسم باهاش برم مشاوره و بعدا مدام بهم بگه که تویی که مشکل داری رفتی مشاوره موندم تو دو راهی زندگیو نمیدونم چیکار کنم خواهش میکنم راههنمایی کنید