سلام بر شما خانم خوب حتما قبل از اینکه ازدواج کنید ابتدا مطمئن شوید شوهرتان مشکل بدبینی دارد یا نه !اگر مشکوک به این موضوع هستید، با یک متخصص به صورت حضوری مسئله را بررسی کنید .چون زندگی با افراد بدبین بسیار سخت وگاهی غیر ممکن هست .حتما مراجعه حضوری نزد مشاور بررسی همه جانبه درباره این موضوع داشته باشید ودر صورت لزوم درباره آینده تصمیم صحیحتری را بگیرید. در رابطه با مسئله بدبینی اطلاعات زیر را خدمتتان ارائه میکنم تا با آگاهی بیشتری شما بتوانید یا این موضوع برخورد نمایید.روانپزشکان برای تشخیص اختلال ا بدگمانی یک معیار بینالمللی دارند. طبق این معیار، هر کس در تعریف زیر بگنجد و به علاوه از 7 علامتی که در ادامه میآید، 4 تا را داشته باشد، دچار اختلال شخصیت پارانوئید است و باید درمان شود. تعریف: بیاعتمادی و شکاکیت نافذ و فراگیر نسبت به دیگران، بهطوری که انگیزههای افراد را شرارتآمیز بداند. این حالت باید از اوایل بزرگسالی شروع شده باشد و در زمینه های مختلف به چشم بخورد. و اما علائم: )1 بدون دلیل کافی، گمان میکند که دارند او را استثمار میکنند، به او ضرر میزنند یا سرش کلاه میگذارند.)2 بدون دلیل کافی، وفاداری یا قابل اعتماد بودن دوستان و اطرافیان خود را زیر سوِال میبرند، به صورتی که این شک دائم ذهن او را مشغول کرده باشد.)3 به دیگران اطمینان نمیکند زیرا میترسد دیگران از اطلاعاتی که او به آنها میدهد، بر علیه خودش استفاده کنند!)4 در پس اظهارنظرهای بیغرض یا اتفاقات بیخطر و حتی اتفاقات خوب، مفاهیم تحقیر کننده یا تهدیدکننده پیدا میکند.)5 همیشه دلخور و ناخشنود است، و کینه میورزد. یعنی اگر کسی به او توهین کرده، بیاعتنایی کرده یا بیاحترامی کرده باشد، هیچ وقت او را نمیبخشد.)6 با کوچکترین اتفاق و صحبتی احساس میکند به شخصیت یا اعتبارش لطمه وارد شده است (در حالی که دیگران اصولاً چنین برداشتی از آن اتفاق ندارند) و فوراً واکنشی خشمگینانه نشان میدهد یا به مقابله میپردازد.)7 مکرراً و بدون هیچ دلیل به وفاداری همسر خود شک میکند.موفق باشید
شوهر من شکاک هست . به همه چیز گیر میده باید چیکار کنم باهاش چه جوری رفتار کنم . ما الان چند ماهه که عقد کردیم. همدیگرو دوست داریم ، اما همش می خواد حرف حرف خودش باشه ، می خواد من اصلا از خونه نیام بیرون ، هر چی میگه بگم چشم ، اصلا منطقی نیست لطفا راهنمایی کنید .
سلام بر شما خانم خوب حتما قبل از اینکه ازدواج کنید ابتدا مطمئن شوید شوهرتان مشکل بدبینی دارد یا نه !اگر مشکوک به این موضوع هستید، با یک متخصص به صورت حضوری مسئله را بررسی کنید .چون زندگی با افراد بدبین بسیار سخت وگاهی غیر ممکن هست .حتما مراجعه حضوری نزد مشاور بررسی همه جانبه درباره این موضوع داشته باشید ودر صورت لزوم درباره آینده تصمیم صحیحتری را بگیرید. در رابطه با مسئله بدبینی اطلاعات زیر را خدمتتان ارائه میکنم تا با آگاهی بیشتری شما بتوانید یا این موضوع برخورد نمایید.روانپزشکان برای تشخیص اختلال ا بدگمانی یک معیار بینالمللی دارند. طبق این معیار، هر کس در تعریف زیر بگنجد و به علاوه از 7 علامتی که در ادامه میآید، 4 تا را داشته باشد، دچار اختلال شخصیت پارانوئید است و باید درمان شود. تعریف: بیاعتمادی و شکاکیت نافذ و فراگیر نسبت به دیگران، بهطوری که انگیزههای افراد را شرارتآمیز بداند. این حالت باید از اوایل بزرگسالی شروع شده باشد و در زمینه های مختلف به چشم بخورد. و اما علائم: )1 بدون دلیل کافی، گمان میکند که دارند او را استثمار میکنند، به او ضرر میزنند یا سرش کلاه میگذارند.)2 بدون دلیل کافی، وفاداری یا قابل اعتماد بودن دوستان و اطرافیان خود را زیر سوِال میبرند، به صورتی که این شک دائم ذهن او را مشغول کرده باشد.)3 به دیگران اطمینان نمیکند زیرا میترسد دیگران از اطلاعاتی که او به آنها میدهد، بر علیه خودش استفاده کنند!)4 در پس اظهارنظرهای بیغرض یا اتفاقات بیخطر و حتی اتفاقات خوب، مفاهیم تحقیر کننده یا تهدیدکننده پیدا میکند.)5 همیشه دلخور و ناخشنود است، و کینه میورزد. یعنی اگر کسی به او توهین کرده، بیاعتنایی کرده یا بیاحترامی کرده باشد، هیچ وقت او را نمیبخشد.)6 با کوچکترین اتفاق و صحبتی احساس میکند به شخصیت یا اعتبارش لطمه وارد شده است (در حالی که دیگران اصولاً چنین برداشتی از آن اتفاق ندارند) و فوراً واکنشی خشمگینانه نشان میدهد یا به مقابله میپردازد.)7 مکرراً و بدون هیچ دلیل به وفاداری همسر خود شک میکند.موفق باشید
- [سایر] با سلام خدمت اقای مسکنی.6ساله که ازدواج کردم مشکلی که با شوهرم دارم لجبازیشه و اینکه دوست نداره من با خونوادم رابطه داشته باشم به خصوص که 7 ماهه بچه دار هم شدیم میگه دوست ندارم بچم با خونوادت رابطه داشته باشه در صورتی که من خیلی به خونوادم وابسته ام منم مجبورم پنهانی خونوادمو ببینم چون اگه بفهمه منو توی خونه راه نمی ده اما هر شب خودش به خونوادش سر می زنه درکل سر همه چی به من زور میگه و خیلی خود خواهه ومن حق اعتراض ندارم.لطفا به من بگین چه جوری باهاش برخورد کنم .ممنون
- [سایر] با سلام من مدت 4 ساله ازدواج کردم و یه بچه 3 ساله دارم یه مدته که با شوهرم دچار اختلاف زیاد شدم تقریبا ما تو هفته 5 روزش با هم قهریم و قهر ما هم نمی دونم از کجا شروع میشه شوهرم وقتی از سر کار میاد خونه بیحوصله است و با من حرف نمیزنه بعد همین حرف نزدنش با من موجب میشه که تا 3 یا 4 روز با هم حرف نزنیم و قهر کردنش مطمئنم که به خاطر مسائل کاریش نیست چون اون کارشو خیلی دوست داره و همیشه تعریفش و میده و بعد که باهاش آشتی میکنم و علتش و جویا میشم میگه تو مشکل داری و تو قهر و شروع کردی و رفتارش خیلی باهام سرد شده هر کاری که میکنم تا اونگرمای اوایل ازدواجمونو برگردونم نمیشه براش کادو میخرم هر کاری تو خونه دوست داره انجام میدم ولی بازم باهام سرد برخورد میکنه هر چی هم باهاش حرف میزنم میگه من مشکلی ندارم ولی مدام از همه چیز من و خونه ایراد میگیره من شاغل هستم و تمام سعیمو میکنم که تو خونه کم نزارم ولی باز یه جای زندگیم میلنگه دیگه خسته شدم مدت زیادیه که دارم فکر میکنم جدا بشم ولی بچمو چیکارکنم تو دو راهی بزرگی افتادم همه چیز زندگی عذابم میدهحتی یه مشاوره هم نمیشناسم که برم باهاش مشورت کنم میترسم باهاش برم مشاوره و بعدا مدام بهم بگه که تویی که مشکل داری رفتی مشاوره موندم تو دو راهی زندگیو نمیدونم چیکار کنم خواهش میکنم راههنمایی کنید
- [سایر] اصلا نمیتونم با پدرم ارتباط برقرار کنم از ترس اینکه دعوام نکنه اصلا باهاش حرف نمیزنم فقط در حد سلام و خسته نباشین بخاطر اینکه بهم گیر نده اگر 1 هفته ام خونه باشه از اتاقم بیرون نمیام چون حتی به راه رفتنمم گیر میده و ایراد میگیره 25 سالمه اما تا حالا نشده با دوستام برم بیرون یعنی اصلا نمیزاره برم بیرون سرکارم که میام اگر دیر برسم که واویلا شر میشه. همش تحقیرمون میکنه و بقیرو میزنه تو سرمون بهترین کارم که انجام بدیم بازم فلانی از ما بهتره تاحالا تو جمع ازمون تعریف نکرده برعکس همیشه کوچیکمون کرده فقط بلده ایراد بگیره و داد بزنه
- [سایر] من حدود 20 روزه که با یک خانوم مطلقه دوست شدم و خودش پیشنهاد داد به من که صیغه کنیم و یه مدت گذشت حالا پشیمون شده میگه میترسم من هم تا حالا با کسی ارتباط نزدیکی نداشتم و باهاش صحبت کردم اما میگه اگه خانوده ام بفهمن بدبخت میشم. اون یک بچه دارد وبا بردارش زندگی میکند و پدر و مادرش فوت کرده اند منم دوست دارم صیغه کنم اما الان پشیمون شده، به نظرت من چیکار کنم و چی بگم بهش؟ ضمناً یادم رفت شایدبراتون خنده دار باشه اما اون 30 سال و من 20 سالمه؟
- [سایر] چند ماهه که عقد کردم. همسرم یه اخلاقی که داره به کلمات خیلی دقت میکنه و اینطوری صحبت کردن باهاش برایم خیلی سخت شده البته من هم روی کلمات دقت دارم اما وقتی از حرفی ناراحت میشم بروز میدم اما اون ناراحتی اش رو اصلا نشون نمیده و وقتی ناراحت میشه براساسش تصمیم میگیره و رفتارش رو تغییر میده. وقتی هم باهاش صحبت میکنم که این روال درستی نیست باید باهم در موردش بیشتر صحبت کنیم اون میگه تو با من حرف نمیزنی منم اینطوری برخورد میکنم اما در رفتارش اصلا تاثیر نمیذاره. نمیدونم دیگه باید چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید.
- [سایر] من اگر مشکلی با فامیل همسرم داشته باشم باید چه جوری برطرفش کنم (ما در عقد به سر می بریم) مثلا خواهرشوهرم حرفی می زنه که من ناراحت میشم باید چیکار کنم؟ (باید بگم که من کلا آدم صبوری هستم و اصلا شخصی نیستم که مثل دخترای دیگه سریع جواب یه نفر رو همون جا بدم و به اصطلاح توی خودم می ریزم. وقتی به شوهرم موضوع رو میگم، حرفاش همیشه همینه: این همه خوبی اونا به تو کردن حالا همین یه رفتارشون رو می بینی ( البته من اصولا از هر چی که ناراحت میشم پیش شوهرم گله نمی کنم) و هرچی خانوادم تا حالا باهاش رفتاری داشتن که مطابق میلش نبوده به رخم می کشه و آخر هم میگه که خودت هر رفتاری دوست داری انجام بده من نمی تونم کاری انجام بدم. واقعا نمی دونم چیکار کنم چون خودمم آدمی نیستم که جواب رفتارای بد رو بدم. لطفا منو راهنمایی کنید.
- [سایر] سلام من دختری18ساله هستم ک بعد از جداشدن از عشقم و درگیری های ذهنی و تصادف بدی ک داشتم واسه رفع این درگیری ها اومدم تو نت و تو یکی از فضاهای مجازی ثبت نام کردم اونجا با ی پسری 22ساله اشنا شدم ک لیسانس روانشناسی داشت کمکم کرد تا حالم خوب بشه کم کم بهم گیر داد ک با هیشکی نباید حرف بزنی تو تازه جدا شدی و وابسته میشی از این حرفا ک همش بخاطر خودته بعد ی مدت با هرکی دوست میشدم میومد گیر میداد ک من باید تنها پسری باشم ک باهاش حرف میزنی هر چقد دوس داری با دخترا حرف بزن ولی فقط من پسری باشم باهاش حرف میزنی از نظر مذهبو اعتقاداتمون خیلی شبیه هستیم و تو ی استان زندگی میکنیم و فقط دو شهرستان جدا از هم حالا اون خیلی دوسم داره و هر دفه دارم کارایی ازش میبینم ک اگه من بودم از روی دوس داشتن انجام میدادن ب تبع چون خیلی پسر خوبیه منم دوسش دارم ولی خب عاشقش نیستم اینم طبق حرفایی هست ک خودش بهم یاد داد عاشق نشم تا قبل ازدواج و الان همش درمورد خواستگاری حرف میزنه ولی نمیدونم چیکار کنم اون کار نداره ولی خب خیلی مشتاقه ک هرچه زودتر بیاد خواستگاری میشه راهنماییم کنین چیکار کنم سر درگمم دوسش دارم ولی خونوادم اینجوری قبول نمیکنن اونم میگه هرکاری میکنم اصلا ارتباط نتی درست هست؟یعنی میشه پایه ی زندگی رو از اینجا ساخت؟
- [سایر] سلام خانم ابوالحسنی، من یک مشکلی دارم به خدا دارم دیوونه میشم، همش ی بغض چسبیده به گلوم منی که همیشه میخندیدم ولی چند ماهیه همه چی عوض شده، 3 ساله با پسری دوستم که یکسال ازم بزرگتره، هم دانشگاهیم هست ،رابطمونم فقط در حد دوتا آدم معمولیه، ما تصمیممون ازدواج هست، خیلی بخاطر من تلاش کرده ، با هزار بدبختی تلاش کرده تا کاری که من میخواستم همیشه داشته باشه پیدا کرده، سرمایه اولیه ام برای ازدواج داره به اندازه کافی داره، مثل خودمه نماز خون حلال حروم حالیشه چشم چرون نیست بخدا دانشگاه از حراست و کارمندا تا بچه ها همه رو سرش قسم میخورن سر کارش که بیشتر ، مامانمو خانواده خودشم همه از رابطمون خبر دارن، مامانم داشت راضی میشد به همه چی ولی باز دوباره مثل اوایل شد میگم چرا میگه چاقه میگم اینم شد دلیل لاغر میشه میگه نه خانوادش ی جورین میگم مگه میشناسی میگه از تعریفات آره میگم من که بد نگفتم تاحالا آخه... مامانش مومن باباشم فرهنگیه ، هر چی میگم ی عیبی پیدا میکنه، پسره میگه میخوام بیام خواستگاری ولی هر دفعه میگم نه چون میترسم همه چی تموم شه وحشت دارم، تروخدا بگین چیکار کنم دارم دق میکنم، چند بار اومدم بی دلیل بگم همه چی تموم ولی جفتمون از گریه جونمون بالا اومده....اگه همه چی به هم بخوره من نمیتونم کسی دیگرو قبول کنم تو زندگیم ،گفتم که مجرد میمونم میوه مگه دست خودته، آخه مگه زمان قدیمه که همه چی زوری باشه...تروخدا راهنماییم کنید
- [سایر] سلام دختری19 ساله و مجرد هستم فکر خیلی مشغولی دارم احساس میکنم آمادگی ازدواج رو دارم یعنی واقعا لازمه ازدواج کنم خواستگار هم دارم ولی یا در سطحم نیستن یا هیچ علاقه ای بهشون ندارم خودم از نظر ظاهر و اخلاق از دید دیگران خوبم نمیدونم چیکار کنم تا یک فرد مناسب به خواستگاریم بیاد آدم مذهبی هستم و با دوستی جنس مخالف بشدت مخالفم چی کار کنم تا نیمه گم شدم پیدا شه لطفا راهنمایی کنید دوست دارم مورد تایید خودم باشه امیدم به رحمت خدا زیاده همش یه حسی بهم میگه همچی درست میشه ولی نمیدونم چطوری . آیا عضویت در سایت های همسریابی کار درستیه؟؟؟لطفا راهنماییم کنید.
- [سایر] سلام ضمن تشکر از سایت زیبا خلاق و جامعتون من ایرانی تهرانی28ساله مهندس صنایع کارشناس کنترل پروژه متاهل هستم آقای دکتر من مدت 1سال که با دختر داییم که دیپلم داره ازدواج کردم قبل از اون هم یک سال عقد بودیم .ما ظاهرا رابطه خیلی خوبی با هم داریم فقط خانمم خیلی به خانوادش وابسته است.از صبح که من میرم شرکت اون میره خونه خواهرش ویا خونه مادرش تا نیم ساعت قبل اینکه من بیام خونه. وقتی من میرسم خونه اون خیلی خسته است حوصله منو نداره من با رفتنش مشکلی ندارم اون حق داره بره ولی به نظر من اون تحت تاثیر من نیست و به شدت به هر حرفی که اونا بزنن انگاری وحی منزل باشه، گوش میده . من بارها تلاش کردم که اون یه کلاسی بره برای روحیش،کلاس ورزشی،ایروبیک،قرآن،مشاوره زندگی و ... اما همیشه متاسفانه انگار که این کلاسا وقت رفت و اومدشو به خونه اونا کم میکنه ،باهام همکاری نمی کنه میگه دوست ندارم برم. خلاصه همش دوست داره تو خونه اونا کار یدی کنه ،از اول من حدس میزدم از لحاظ فکری خیلی با هم فاصله داشته باشیم ولی فکر می کردم تغییر میکنه اما متاسفانه یک آدم ظاهربین سطحی و ... باقی مونده و اصلاً نمی خواد تغییر کنه حتی از من میخواد با دوستای من که هم خودشون هم زناشون تحصیل کرده اند کمتر رفت و آمد کنیم یا نکنیم من احساس میکنم احساس کمبود میکنه اما من این مسائل هیچ وقت بهش سرکوفت نزدم و فقط خواستم با محبت به یه اشتراک برسیم ضمن اینکه مادر خانمم خیلی تو زندگیم دخالت می کرد یعنی تو زندگی همه خواهر برادرای خودش و دیگران دخالت می کنه اما من اوایل با تذکر و در آخر توی یه دعوای حسابی که اصلاًدلم نمی خواست اتفاق بی افته تهدیدش کردم که خداروشکر دخالتاش خیلی کمتر شده اما نفوذش رو خانمم خیلی زیاده به حدی که اعصاب منو خورد میکنه چون من دوست دارم خانمم انجوری باشه که من میخوام نه اونجوری که مادرش میگه . من به خاطره زندگیم و آبروم سعی می کنم از خیلی از مسائل بگذرم اما گذشت من باعث شده خانمم به راهی که خودش می خواد ادامه بده من بارها بهش گفتم اینجوری هیچ پیشرفت فکری نمی کنی اما اون فقط دوست داره خونه داری کنه ، اینقدر به خواهرش و مادرش و... کمک میکنه که تو سن 26 سالگی دست درد و پا درد شدید داره من اگه بهش بگم به خودت فشار نیار عصبانی میشه خلاصه خیلی دلم می خواد فاصلم با اون کم بشه ولی نمیدونم چه جوری؟ لطفا راهنماییم کنید