منظور از ازلی بودن خداوند چیست؟
چگونگی ازلی بودن خدا را توضیح دهید. ازلی بودن خدا به معنای این است که خداوند متعال همواره بوده و نمی شود فرض کرد زمانی نبوده و بعد هستی پیدا کرده است. دلیل ازلی بودن خدا عقل است.عقل می گوید: اگر خدا ازلی نباشد، باید حادث و معلول باشد و هر چه حادث و معلول است، محتاج محدث و علتی است، و این عیب و نقص بر خدا محسوب می شود، ولی خدا محتاج نیست و غنّی بالذات و صمد و بی نیاز است. به عبارت دیگر: اگر ازلی نباشد، یعنی زمانی بوده که خداوند نبوده است، پس برای وجود یافتن نیاز به علت دارد و اگر خداوند نیاز به علت داشته باشد، خودش معلول و آفریده خواهد بود، نه آفریدگار.بنابراین، عقل می فهماند خدا مسبوق به عدم نبوده، بلکه از اوّل بوده است: هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکلّ شیء علیم؛( حدید / 2) اول و آخر و ظاهر و پنهان او است و او به هر چیز دانا است.تمام کسانی که به وجود خدا معتقدند، او را ازلی و ابدی می دانند و این دو وصف از هم جدا نیست زیرا یک وجود ازلی نمی تواند عمر و زمان محدودی داشته باشد وگرنه ازلی نخواهد بود و هنگامی که وجود او نامحدود باشد ابدی خواهد بود. تمام دلائلی که برای اثبات وجود خدا آورده می شود صریحاً یا به اشاره واجب الوجود بودن خدا را اثبات می کند و روشن است واجب الوجود یعنی کسی که هستی اش از ذات خود او و ازلی و ابدی است، و اگر ازلی نباشد، معلول و ممکن الوجود خواهد بود. بنابراین این ممکنات هستند که روزگاری نبودند و بعد حادث شدند و پس از مدتی می میرند و نابود می شوند. واجب الوجود هرگز چنین نیست.( ناصر مکارم، پیام قرآن، ج 4، ص 187) ازلی بودن خداوند به این معنا نیست که خداوند از زمان ازل بوده، اصلاً تصور زمان ازلی بی معنا است، زیرا زمان حادث است و اصلاً زمان ازلی نمی تواند باشد، تا چه رسد به این که موجودی ازل زمانی داشته باشد، چون زمان از حرکت اشیای مادی حاصل می شود؛ بنابراین باید جسم مادی وجود داشته باشد و حرکت آن، سپس مسئله زمان، در حالی که خداوند آفریدة تمام عالم و جهان ماده است و زمان نیز به دنبالة آن، آفریده خدا است.بنابراین، معنای ازلی بودن خداوند، اصلاً ازل زمانی نیست؛ زیرا خداوند فراتر از زمان است و زمان آفریدة او است. منظور از ازلیت الهی، یعنی خداوند نه به هیچ زمانی محدود می شود و نه به چیز دیگر. باز به این معنا است که خداوند ابتدا و آغاز ندارد تا پیش از آن وجود نداشته باشد. سبب آن که نمی توانیم ازلیّت را درک کنیم، برای آن است که اوّلاً در محدودة زمان و مکان تفکّر می کنیم؛ ثانیاً با موجودات متناهی از جهت زمان و مکان سروکار داریم و فهم معنای نامتناهی و نامحدود برای ما مشکل است. به عبارت دیگر ، ازلی بودن خدا از مفهوم (واجب الوجود)، ازلی و ابدی بودن و در یک کلام سرمدی بودن خداوند اثبات می‌شود؛ زیرا واجب الوجود - که وجود برایش ضروری است - نیازی به علت ندارد و او علت برای وجود ممکنات است. از اینجا دو صفت برای واجب الوجود اثبات می‌شود: یکم. ( بی‌نیازی) او از هر موجود دیگری؛ زیرا اگر کمترین نیازی به موجود دیگری داشته باشد، آن موجود دیگر، علت او خواهد بود و در جای خود مبین شده که معنای علت همین است که موجود دیگری، نیازمند به او باشد. دوّم. موجودات ممکن الوجود، معلول و نیازمند به اویند و او نخستین علت، برای پیدایش آنها است. با استفاده از این دو مطلب می‌گوییم: اگر موجودی معلول و نیازمند به موجود دیگری باشد، وجودش تابع آن خواهد بود و با مفقود بودن علتش، به وجود نخواهد آمد. به دیگر سخن، معدوم بودن موجودی در برهه‌ای از زمان، نشانه نیازمندی و ممکن الوجود بودن آن است و چون واجب الوجود، خود به خود وجود دارد و نیازمند به هیچ موجودی نیست، همیشه موجود خواهد بود. بدین ترتیب دو صفت برای واجب الوجود اثبات می‌شود: یکی ازلی بودن؛ یعنی، در گذشته، سابقه عدم نداشته است و دیگری ابدی بودن؛ یعنی، در آینده نیز هیچ گاه معدوم نخواهد شد. بنابراین هر موجودی که سابقه عدم یا امکان زوال داشته باشد، واجب الوجود نخواهد بود. آموزش عقاید، ج 1 و 2، صص 84 - 85. با دقت در این مطالب، روشن می‌شود که ممکن نیست واجب الوجود، خود را معدوم سازد؛ چرا که وجودِ او ضروری و حتمی است و اگر بخواهد این ضرورت را از خود بگیرد، انقلاب در ذات لازم می‌آید و این با واجب الوجود بودن او ناسازگار است. به عبارت دیگر واجب الوجود؛ یعنی، چیزی که عدمش محال است. پس اگر بشود که خود را معدوم سازد، یعنی، عدمش ممکن است و چیزی که عدمش ممکن باشد، (ممکن الوجود) است؛ نه (واجب الوجود).
عنوان سوال:

منظور از ازلی بودن خداوند چیست؟


پاسخ:

چگونگی ازلی بودن خدا را توضیح دهید.

ازلی بودن خدا به معنای این است که خداوند متعال همواره بوده و نمی شود فرض کرد زمانی نبوده و بعد هستی پیدا کرده است. دلیل ازلی بودن خدا عقل است.عقل می گوید: اگر خدا ازلی نباشد، باید حادث و معلول باشد و هر چه حادث و معلول است، محتاج محدث و علتی است، و این عیب و نقص بر خدا محسوب می شود، ولی خدا محتاج نیست و غنّی بالذات و صمد و بی نیاز است.
به عبارت دیگر: اگر ازلی نباشد، یعنی زمانی بوده که خداوند نبوده است، پس برای وجود یافتن نیاز به علت دارد و اگر خداوند نیاز به علت داشته باشد، خودش معلول و آفریده خواهد بود، نه آفریدگار.بنابراین، عقل می فهماند خدا مسبوق به عدم نبوده، بلکه از اوّل بوده است: هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکلّ شیء علیم؛( حدید / 2) اول و آخر و ظاهر و پنهان او است و او به هر چیز دانا است.تمام کسانی که به وجود خدا معتقدند، او را ازلی و ابدی می دانند و این دو وصف از هم جدا نیست زیرا یک وجود ازلی نمی تواند عمر و زمان محدودی داشته باشد وگرنه ازلی نخواهد بود و هنگامی که وجود او نامحدود باشد ابدی خواهد بود.
تمام دلائلی که برای اثبات وجود خدا آورده می شود صریحاً یا به اشاره واجب الوجود بودن خدا را اثبات می کند و روشن است واجب الوجود یعنی کسی که هستی اش از ذات خود او و ازلی و ابدی است، و اگر ازلی نباشد، معلول و ممکن الوجود خواهد بود. بنابراین این ممکنات هستند که روزگاری نبودند و بعد حادث شدند و پس از مدتی می میرند و نابود می شوند.
واجب الوجود هرگز چنین نیست.( ناصر مکارم، پیام قرآن، ج 4، ص 187) ازلی بودن خداوند به این معنا نیست که خداوند از زمان ازل بوده، اصلاً تصور زمان ازلی بی معنا است، زیرا زمان حادث است و اصلاً زمان ازلی نمی تواند باشد، تا چه رسد به این که موجودی ازل زمانی داشته باشد، چون زمان از حرکت اشیای مادی حاصل می شود؛ بنابراین باید جسم مادی وجود داشته باشد و حرکت آن، سپس مسئله زمان، در حالی که خداوند آفریدة تمام عالم و جهان ماده است و زمان نیز به دنبالة آن، آفریده خدا است.بنابراین، معنای ازلی بودن خداوند، اصلاً ازل زمانی نیست؛ زیرا خداوند فراتر از زمان است و زمان آفریدة او است.
منظور از ازلیت الهی، یعنی خداوند نه به هیچ زمانی محدود می شود و نه به چیز دیگر. باز به این معنا است که خداوند ابتدا و آغاز ندارد تا پیش از آن وجود نداشته باشد. سبب آن که نمی توانیم ازلیّت را درک کنیم، برای آن است که اوّلاً در محدودة زمان و مکان تفکّر می کنیم؛ ثانیاً با موجودات متناهی از جهت زمان و مکان سروکار داریم و فهم معنای نامتناهی و نامحدود برای ما مشکل است.
به عبارت دیگر ، ازلی بودن خدا از مفهوم (واجب الوجود)، ازلی و ابدی بودن و در یک کلام سرمدی بودن خداوند اثبات می‌شود؛ زیرا واجب الوجود - که وجود برایش ضروری است - نیازی به علت ندارد و او علت برای وجود ممکنات است.
از اینجا دو صفت برای واجب الوجود اثبات می‌شود: یکم. ( بی‌نیازی) او از هر موجود دیگری؛ زیرا اگر کمترین نیازی به موجود دیگری داشته باشد، آن موجود دیگر، علت او خواهد بود و در جای خود مبین شده که معنای علت همین است که موجود دیگری، نیازمند به او باشد. دوّم. موجودات ممکن الوجود، معلول و نیازمند به اویند و او نخستین علت، برای پیدایش آنها است. با استفاده از این دو مطلب می‌گوییم: اگر موجودی معلول و نیازمند به موجود دیگری باشد، وجودش تابع آن خواهد بود و با مفقود بودن علتش، به وجود نخواهد آمد. به دیگر سخن، معدوم بودن موجودی در برهه‌ای از زمان، نشانه نیازمندی و ممکن الوجود بودن آن است و چون واجب الوجود، خود به خود وجود دارد و نیازمند به هیچ موجودی نیست، همیشه موجود خواهد بود.
بدین ترتیب دو صفت برای واجب الوجود اثبات می‌شود: یکی ازلی بودن؛ یعنی، در گذشته، سابقه عدم نداشته است و دیگری ابدی بودن؛ یعنی، در آینده نیز هیچ گاه معدوم نخواهد شد. بنابراین هر موجودی که سابقه عدم یا امکان زوال داشته باشد، واجب الوجود نخواهد بود. آموزش عقاید، ج 1 و 2، صص 84 - 85. با دقت در این مطالب، روشن می‌شود که ممکن نیست واجب الوجود، خود را معدوم سازد؛ چرا که وجودِ او ضروری و حتمی است و اگر بخواهد این ضرورت را از خود بگیرد، انقلاب در ذات لازم می‌آید و این با واجب الوجود بودن او ناسازگار است.
به عبارت دیگر واجب الوجود؛ یعنی، چیزی که عدمش محال است. پس اگر بشود که خود را معدوم سازد، یعنی، عدمش ممکن است و چیزی که عدمش ممکن باشد، (ممکن الوجود) است؛ نه (واجب الوجود).





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین