اصحاب کهف گروهی جوانمرد با ایمان بودند که در جامعه ای مشرک و بت پرست زندگی می کردند. آنان با بصیرت کامل ایمان آورده بودند و خداوند متعال هم آن ها را هدایت فرمود و از فیض معرفت و حکمت بهره مند ساخت. آن ها دانستند که اگر در بین مردم بمانند، بت پرستان آن ها را تحت فشار می گذارند و نمی توانند حرف حق را بگویند و به شریعت حق عمل کنند. از سوی دیگر، می خواستند موحّد بمانند و خود را از شرک حفظ کنند؛ بنابراین، قیام کردند و گفتند: پروردگار ما، آفریننده ی آسمان ها و زمین است. جز او کسی را عبادت نمی کنیم. چرا این مردم ستمکار که به جای خداوند، معبود دیگری برگزیده اند؛ استدلال روشنی ندارند؟ سرانجام، از آن زندگی خفت بار کناره گرفته و به غار پناه بردند. خداوند متعال خواب را بر آن ها مسلط کرد و سیصد و نه سال در غار ماندند. موقعیت جغرافیائی غار به گونه ای بود که، خورشید وقتی طلوع می کرد، شعاع آن در جهت راست غار و زمانی که غروب می کرد در جهت چپ قرار داشت. آن ها در خواب بودند؛ اما گویا بیدارند. خداوند آن ها را از پهلوی راست به پهلوی چپ حرکت می داد؛ هر کس از آن جا می گذشت و بر حال آن ها آگاهی می یافت، وحشت زده فرار می کرد. در نهایت و پس از گذشت سیصد و نه سال، خداوند آن ها را بیدار کرد تا ببینند چگونه نجات یافته اند. وقتی همه بیدار شدند، دیدند خورشید، تغییر مکان داده است. یکی از آن ها از دیگران پرسید: چقدر در غار ماندیم؟ بعضی گفتند: یک روز یا قسمتی از یک روز. از آن جا که خورشید تغییر مکان داده بود و آن ها تردید داشتند که آیا شب هم در غار مانده اند یا نه، یکی گفت: خداوند می داند شما چقدر این جا مانده اید! سپس گفت: شما گرسنه هستید، بهتر است کسی به شهر برود و غذا تهیه کند، ولی هر کس به شهر می رود، مواظب باشد مردم از موضوع با خبر نشوند؛ چون اگر بفهمند، یا شما را می کشند، یا به بت پرستی مجبور می کنند و شما رستگار نمی شوید.[1] در طول مدتی که آن ها در غار بودند خداوند قوم مشرک و حاکمان آن ها را منقرض کرده بود و خداپرستان غلبه یافته بودند و حکومت می کردند. در آن زمان مردم درباره ی معاد اختلاف داشتند و خداوند اراده کرد با بیدار کردن اصحاب کهف، نشانه هایی از معاد را به آن ها نشان دهد. شخصی که برای خرید به شهر رفت، گمان می کرد همان شهری است که از آن جا خارج شده اند؛ اما وقتی وارد شهر شد، دید همه چیز تغییر کرده است؛ در حیرت فرو رفت. وقتی خواست غذا بخرد، سکه ای داد (سکه ی مربوط به سیصد سال قبل)؛ مردم درباره ی آن سکه مشاجره کردند و خبر به سرعت در شهر پیچید و مردم زیادی جمع شدند و همراه او به سوی غار حرکت کردند و آنچه را شنیده بودند، مشاهده کردند و امر معاد برایشان روشن شد. اصحاب کهف پس از مدتی کوتاهی به اراده ی خداوند از دنیا رفتند.[2] پی نوشتها: [1]. ر.ک: کهف، 9 25. [2]. تفسیر علی بن ابراهیم، ج 2، ص 3؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 6، ص 311 330. منبع: سرگذشت ها و عبرت ها در آیینه ی وحی، سید مرتضی قافله باشی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1383).
اصحاب کهف گروهی جوانمرد با ایمان بودند که در جامعه ای مشرک و بت پرست زندگی می کردند. آنان با بصیرت کامل ایمان آورده بودند و خداوند متعال هم آن ها را هدایت فرمود و از فیض معرفت و حکمت بهره مند ساخت. آن ها دانستند که اگر در بین مردم بمانند، بت پرستان آن ها را تحت فشار می گذارند و نمی توانند حرف حق را بگویند و به شریعت حق عمل کنند. از سوی دیگر، می خواستند موحّد بمانند و خود را از شرک حفظ کنند؛ بنابراین، قیام کردند و گفتند: پروردگار ما، آفریننده ی آسمان ها و زمین است. جز او کسی را عبادت نمی کنیم. چرا این مردم ستمکار که به جای خداوند، معبود دیگری برگزیده اند؛ استدلال روشنی ندارند؟ سرانجام، از آن زندگی خفت بار کناره گرفته و به غار پناه بردند.
خداوند متعال خواب را بر آن ها مسلط کرد و سیصد و نه سال در غار ماندند. موقعیت جغرافیائی غار به گونه ای بود که، خورشید وقتی طلوع می کرد، شعاع آن در جهت راست غار و زمانی که غروب می کرد در جهت چپ قرار داشت. آن ها در خواب بودند؛ اما گویا بیدارند. خداوند آن ها را از پهلوی راست به پهلوی چپ حرکت می داد؛ هر کس از آن جا می گذشت و بر حال آن ها آگاهی می یافت، وحشت زده فرار می کرد. در نهایت و پس از گذشت سیصد و نه سال، خداوند آن ها را بیدار کرد تا ببینند چگونه نجات یافته اند. وقتی همه بیدار شدند، دیدند خورشید، تغییر مکان داده است. یکی از آن ها از دیگران پرسید: چقدر در غار ماندیم؟ بعضی گفتند: یک روز یا قسمتی از یک روز. از آن جا که خورشید تغییر مکان داده بود و آن ها تردید داشتند که آیا شب هم در غار مانده اند یا نه، یکی گفت: خداوند می داند شما چقدر این جا مانده اید! سپس گفت: شما گرسنه هستید، بهتر است کسی به شهر برود و غذا تهیه کند، ولی هر کس به شهر می رود، مواظب باشد مردم از موضوع با خبر نشوند؛ چون اگر بفهمند، یا شما را می کشند، یا به بت پرستی مجبور می کنند و شما رستگار نمی شوید.[1]
در طول مدتی که آن ها در غار بودند خداوند قوم مشرک و حاکمان آن ها را منقرض کرده بود و خداپرستان غلبه یافته بودند و حکومت می کردند. در آن زمان مردم درباره ی معاد اختلاف داشتند و خداوند اراده کرد با بیدار کردن اصحاب کهف، نشانه هایی از معاد را به آن ها نشان دهد.
شخصی که برای خرید به شهر رفت، گمان می کرد همان شهری است که از آن جا خارج شده اند؛ اما وقتی وارد شهر شد، دید همه چیز تغییر کرده است؛ در حیرت فرو رفت. وقتی خواست غذا بخرد، سکه ای داد (سکه ی مربوط به سیصد سال قبل)؛ مردم درباره ی آن سکه مشاجره کردند و خبر به سرعت در شهر پیچید و مردم زیادی جمع شدند و همراه او به سوی غار حرکت کردند و آنچه را شنیده بودند، مشاهده کردند و امر معاد برایشان روشن شد. اصحاب کهف پس از مدتی کوتاهی به اراده ی خداوند از دنیا رفتند.[2]
پی نوشتها:
[1]. ر.ک: کهف، 9 25.
[2]. تفسیر علی بن ابراهیم، ج 2، ص 3؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 6، ص 311 330.
منبع: سرگذشت ها و عبرت ها در آیینه ی وحی، سید مرتضی قافله باشی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1383).
- [سایر] آیا داستان اصحاب کهف در قرآن کریم به صورت کامل و دقیق آمده است؟
- [سایر] اصحاب کهف در کدام کشور امروزی بودند؟
- [سایر] آیا اصحاب کهف زندهاند و یا رجعت میکنند؟
- [سایر] غار اصحاب کهف در کدام سرزمین قرار دارد؟
- [سایر] داستان اصحاب کهف چگونه بر اثبات معاد دلالت می کند؟
- [سایر] داستان اصحاب کهف چگونه بر اثبات معاد دلالت می کند؟
- [سایر] چرا قرآن کریم تعداد افراد اصحاب کهف را به طور صریح نام نبرده و تعداد آن ها را با تردید بیان کرده است؟
- [سایر] آیا حضرت عیسی(علیه السلام) و اصحاب کهف در زمان امام زمان(علیه السلام) زنده میشوند؟
- [سایر] از داستان اصحاب کهف چه نکته ای مربوط به مساله معاد استفاده می شود ؟
- [سایر] با توجه به اینکه گفته میشود مردم در زمان اصحاب کهف مسیحی بودند، اصحاب کهف چه اختلافی با دربار و حکام داشتند؟ بر سر دینداری بود و یا ستمگری ایشان؟
- [آیت الله جوادی آملی] .مال پیدا شده (لقطه) را باید معرفی و اعلان کرد و در صورت ناامید شدن از شناسایی صاحب مال، میتوان از طرف صاحب آن صدقه داد.
- [آیت الله مظاهری] یکی از گناهان بزرگ در اسلام اسراف و تبذیر است و آن اقسامی دارد که یک قسم از آن حرام نیست. الف) فرو رفتن در مشتهیات نفس از راه حرام که قرآن به آن (اتراف) میگوید که اگر در فردی پیدا شود دنیا و آخرت او را تباه میکند و قرآن او را فرد شومی از اهل جهنّم میداند: (وَ اصْحابُ الشِّمالِ ما اصْحابُ الشِّمالِ فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ لا بارِدٍ وَ لا کَریمٍ انَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفین)[1] (و یاران چپ، کدامند یاران چپه در میان باد گرم و آب داغ. و سایهای از دود تار. نه خنک نه خشک. اینان بودند که پیش از این نازپروردگان بودند.) و اگر در ملّتی پیدا شود، آن ملّت را نابود میداند: (وَ اذا ارَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَولُ فَدَمَّرْناها تَدْمیراً)[2] (و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم، خوشگذرانان آن شهر را وا میداریم تا در آن به انحراف و فساد بپردازند، و در نتیجه عذاب بر آن شهر لازم گردد، پس آن را یکسره زیر و زِبَر کنیم.) ب) به هدر دادن نِعم الهی نظیر نابود کردن مال و عمر و آبرو و مانند اینها که قرآن به آن (تبذیر) میگوید و مبذّر را برادر شیطان میخواند: (انَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا اخْوانَ الشَّیاطین)[3] (همانا اسرافکنندگان برادران شیطانها هستند.) ج) فرو رفتن در مشتهیات نفس از راه حلال که به آن (اسراف) گفته میشود و آن گرچه حرام نیست، ولی محال است که مسرف بتواند به کمال انسانی برسد و قرآن او را مورد بیمهری و بیعنایتی از طرف حقّ میداند: صفحه 386 (انَّهُ لایُحِبُّ الْمُسْرِفین).[4] (به درستی که خداوند اسراف کنندگان را دوست نمیدارد.) بلکه او را یک مؤمن واقعی نمیداند: (وَالَّذینَ اذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا)[5] (و کسانی که به هنگام بخشش، زیادهروی نمیکنند.)
- [آیت الله مظاهری] دادن قرآن به کافر مانعی ندارد مگر آنکه بیاحترامی به قرآن یا اسلام باشد.
- [آیت الله بروجردی] دادن قرآن به کافر حرام و گرفتن قرآن از او واجب است.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] باید از دادن قرآن به کافر خودداری کنند، و اگر قرآن در دست اوست در صورت امکان از او بگیرند ولی چنانچه مقصود از دادن قرآن و یا داشتن قرآن تحقیق و مطالعه در دین باشد و نیز انسان بداند که کافری که محکوم به نجاست است با دست تر قرآن را لمس نمی کند اشکالی ندارد.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر جلد قرآن نجس شود در صورتی که بیاحترامی به قرآن باشد، باید آن را آب بکشند.
- [آیت الله مظاهری] اگر جلد قرآن نجس شود در صورتی که بیاحترامی به قرآن باشد باید آن را آب بکشند.
- [آیت الله سبحانی] اگر جلد قرآن نجس شود در صورتی که بی احترامی به قرآن باشد، باید آن را آب بکشند.
- [آیت الله وحید خراسانی] اگر جلد قران نجس شود در صورتی که بی احترامی به قران باشد باید ان را اب بکشند
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اگر جلد قرآن نجس شود؛ در صورتی که بی احترامی به قرآن باشد؛ باید آن را آب بکشند.