قبل از پرداختن به اصل پاسخ، ذکر چند مقدمه، لازم است: 1 داستان اصحاب کهف، یکی از سه پرسشی بود که یهود به مشرکین یاد دادند تا از رسول اکرم صلی الله علیه و اله بپرسند، تا به این وسیله ادعای نبوت آن حضرت را مورد آزمایش قرار دهند. امام صادق علیه السلام فرمود: سبب نزول سورة کهف این بود که قریش سه نفر را به قبیلة نجران فرستادند تا از یهودیان آن دیار مسایلی را بیاموزند و با آن رسول خدا صلی الله علیه و آله را بیازمایند و آن سه نفر نضر بن حارث بن کلده و عقبهَ بن ابی معیط و عاص بن وائل سهمی بودند. این سه نفر به سوی نجران رفتند و جریان را با علمای یهود در میان گذاشتند؛ یهودیان گفتند: سه مسأله از او بپرسید اگر آن طور که ما می دانیم پاسخ داد در ادعایش راستگو است. گفتند: آن مسایل چیست؟ جواب دادند که از احوال جوانانی بپرسید که در زمانهای قدیم بودند و از میان مردم خود غایب گشتند و در مخفی گاه خود خوابیدند، چقدر خوابیدند؟ و تعدادشان چند نفر بود؟ و از غیر جنس خود ، چه چیزی همران آنان بود؟ و داستانشان چه بود؟ فرستادگان قریش به مکه برگشتند و آن مسایل را مطرح کردند.[1] 2 از سیاق آیات قرآن کریم می توان فهمید که قصة اصحاب کهف میان مردم در گذشته به صورت اجمالی مطرح بوده است، چنان که قرآن کریم می فرماید: (اَمْ حَسِبْتَ اَنّ اَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالْرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَباً)[2] آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!. 3 هم چنین آیات قرآن کریم دلالت دارد که در کیفیت داستان اصحاب کهف به خصوص در تعداد آنها، بین مردم آن زمان اختلاف وجود داشته و قرآن کریم قول صحیح و نظر حق را بیان کرده است چنانکه میفرماید: (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نباءهم بالحق...)[3] ما داستان آنان را برای تو به حق بازگو میکنیم...) این آیه دلالت دارد که خداوند قول صحیح را در تعداد آنان ذکر فرموده و باز در آیة دیگر میفرماید: ( قل ربی اعلم بعدّتهم ما یعلمهم الاقلیل....؛ [4] بگو: (پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است، جز گروه کمی تعداد آنها را نمی دانند....). در این آیه نیز خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور می دهد که در بارة عدد اصحاب کهف، صحیحترین نظریه را اعلام کند و آن این که خدا به عدد آنان داناتر است، از تعبیر در آیه مذکور فهمیده می شود که آن عدة قلیل که به تعداد اصحاب کهف علم داشتند از اهل کتاب بوده اند.[5] 4 بنابراین، با توجه به نکات مذکور، اگر قرآن کریم، نظریه صحیح و حق را که نظر خودش بود نقل می کرد، با توجه به این که آنها میخواستند پاسخ مطابق علم آنان باشد، به طور یقین قول پیامبر که همان نظریه حق می باشد را تکذیب می کردند و نسبت جهل به آن حضرت می دادند و از طرفی، اگر قرآن کریم، تنها نظریه آن ها را نقل می کرد که البته خلاف واقع و بیاساس بود بعدها به عنوان نظریه قرآن معروف میشد و آثار و پیآمدهای منفی در پی داشت که ساحت مقدس قرآن کریم از آن منزه و مبراست. به همین دلیل، قرآن کریم ابتدا نظریه آن ها ( مردم) را به عنوان تردید بیان کرده و سپس به عنوان (رجم به غیب) بیاساس بودن آن را روشن ساخته تا آنان بدانند که قرآن کریم از نظریه آنها خبر دارد و سپس قول حق و نظریه صحیح را بیان داشت.[6] 5 بیان نظریة حق از جانب قرآن کریم، ضروری بود؛ زیرا قرآن کریم با اهمیت دادن به تاریخ واقعی در واقع، اهمیت (زمینة شناخت تاریخ) را می رساند و قرآن کریم به تاریخ اهمیت زیادی داده و تاریخ را زمینة شناخت میداند به همین دلیل قرآن کریم در مسایل هدایتی و تربیتی، همواره به تاریخ و سرگذشت دیگران تکیه می کند. مطالعه و دقت در تاریخ و عبرت گرفتن از آن و توجه به علل حوادث آن، بزرگترین آزمایشگاه سعادتها و شقاوتها و پیروزیها و شکستهای اقوام است. بهترین نوع تاریخ و شیوة بیان آن، وحی الهی می باشد، زیرا هیچگاه بر خلاف تاریخنویسان فرمایشی، دستخوش تحریف، دروغ پردازی و مورد اغراض سیاستمداران قرار نمیگیرد و از طرفی، احاطه و تسلط علم الهی به تمام جوانب و جزئیات تاریخ که نقش مؤثری در هدایت، رشد و تکامل جامعه دارد مسلم است و ارادة الهی بر اساس انگیزههای توحیدی است که همواره در مقابل ارادههای طاغوتی و شیطانی قرار دارد و سرانجام آن پیروزی و سعادت است، افزون بر این، تنظیم، ترسیم و نقل حوادث تاریخی که می تواند دارای انگیزه باشد، سخت تأثیر هوای نفس و غرایز نفسانی نویسنده و فشار فرهنگ محیط، قرار نمیگیرد. بنابراین، با توجه به آن چه که گذشت، قرآن کریم، به دنبال بحث از تعداد واقعی اصحاب کهف، علم الهی آن را منتسب به خدا و افراد خاص و محدودی از بندگان خدا می داند و توجهی همگان را به کلام وحی جلب می کند و با اقوال و جدال دیگران که با اغراض گوناگون همراه است نهی کرده و میفرماید: (... قل ربی اعلمُ بعدتهم مایعلمهم الاقلیل فلا تمار فیهم الامراءً ظاهراً ولا تستفت فیهم منهم احداً،؛[7] ... بگو:( پروردگار من از تعدادشان آگاه تر است جز گروه کمی، تعداد آن ها را نمی دانند. پس در بارة آنان، جز با دلیل سخن مگو، و از هیچ کس دربارهی آنها سؤال مکن)[8] پس، قرآن کریم به این شیوه، نظریه حق را تبیین فرمود و قول صحیح نیز همان هفت نفر است که مورد پذیرش قرآن قرار گرفته که علامه طباطبایی (ره) نیز بر این قول توجه کرده و گفته اند: (این صیغههای جمع و آن یک صیغة مفرد، نه تنها اشعار دارد؛ بلکه دلالت و صراحت دارند که حداقل عدد ایشان هفت نفر بوده، و کمتر از آن نبوده است.[9] آن چه در پایان قابل بیان است، این است که: اصل داستان اصحاب کهف بسیار عبرت آموز است، ولی بیان تعداد آن ها و یا نامی آن ها چندان مهم نیست از این روی قرآن شریف به اختلاف آن ها اشاره کرده است و به اختصار از آن گذشته است. -------------------------------------------------------------------------------- [1]. ر.ک: حسینی بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، مؤسسه البعثْهَ، ج 3، ص 617 و 618. [2]. کهف/ 9. [3]. کهف/ 13. [4]. کهف/ 22. [5]. ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، انتشارات اسلامی، ج 13، 14، ص 244 تا 299. [6]. ر.ک: المیزان، همان. [7]. کهف/ 22. [8]. مکارم شیرازی، و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 12، ص 401 الی 412. [9]. الطباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 13، 14، ص 244 الی 299.
چرا قرآن کریم تعداد افراد اصحاب کهف را به طور صریح نام نبرده و تعداد آن ها را با تردید بیان کرده است؟
قبل از پرداختن به اصل پاسخ، ذکر چند مقدمه، لازم است:
1 داستان اصحاب کهف، یکی از سه پرسشی بود که یهود به مشرکین یاد دادند تا از رسول اکرم صلی الله علیه و اله بپرسند، تا به این وسیله ادعای نبوت آن حضرت را مورد آزمایش قرار دهند.
امام صادق علیه السلام فرمود: سبب نزول سورة کهف این بود که قریش سه نفر را به قبیلة نجران فرستادند تا از یهودیان آن دیار مسایلی را بیاموزند و با آن رسول خدا صلی الله علیه و آله را بیازمایند و آن سه نفر نضر بن حارث بن کلده و عقبهَ بن ابی معیط و عاص بن وائل سهمی بودند. این سه نفر به سوی نجران رفتند و جریان را با علمای یهود در میان گذاشتند؛ یهودیان گفتند: سه مسأله از او بپرسید اگر آن طور که ما می دانیم پاسخ داد در ادعایش راستگو است. گفتند: آن مسایل چیست؟ جواب دادند که از احوال جوانانی بپرسید که در زمانهای قدیم بودند و از میان مردم خود غایب گشتند و در مخفی گاه خود خوابیدند، چقدر خوابیدند؟ و تعدادشان چند نفر بود؟ و از غیر جنس خود ، چه چیزی همران آنان بود؟ و داستانشان چه بود؟ فرستادگان قریش به مکه برگشتند و آن مسایل را مطرح کردند.[1]
2 از سیاق آیات قرآن کریم می توان فهمید که قصة اصحاب کهف میان مردم در گذشته به صورت اجمالی مطرح بوده است، چنان که قرآن کریم می فرماید: (اَمْ حَسِبْتَ اَنّ اَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالْرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَباً)[2]
آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!.
3 هم چنین آیات قرآن کریم دلالت دارد که در کیفیت داستان اصحاب کهف به خصوص در تعداد آنها، بین مردم آن زمان اختلاف وجود داشته و قرآن کریم قول صحیح و نظر حق را بیان کرده است چنانکه میفرماید: (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نباءهم بالحق...)[3] ما داستان آنان را برای تو به حق بازگو میکنیم...) این آیه دلالت دارد که خداوند قول صحیح را در تعداد آنان ذکر فرموده و باز در آیة دیگر میفرماید: ( قل ربی اعلم بعدّتهم ما یعلمهم الاقلیل....؛ [4] بگو: (پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است، جز گروه کمی تعداد آنها را نمی دانند....). در این آیه نیز خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور می دهد که در بارة عدد اصحاب کهف، صحیحترین نظریه را اعلام کند و آن این که خدا به عدد آنان داناتر است، از تعبیر در آیه مذکور فهمیده می شود که آن عدة قلیل که به تعداد اصحاب کهف علم داشتند از اهل کتاب بوده اند.[5]
4 بنابراین، با توجه به نکات مذکور، اگر قرآن کریم، نظریه صحیح و حق را که نظر خودش بود نقل می کرد، با توجه به این که آنها میخواستند پاسخ مطابق علم آنان باشد، به طور یقین قول پیامبر که همان نظریه حق می باشد را تکذیب می کردند و نسبت جهل به آن حضرت می دادند و از طرفی، اگر قرآن کریم، تنها نظریه آن ها را نقل می کرد که البته خلاف واقع و بیاساس بود بعدها به عنوان نظریه قرآن معروف میشد و آثار و پیآمدهای منفی در پی داشت که ساحت مقدس قرآن کریم از آن منزه و مبراست. به همین دلیل، قرآن کریم ابتدا نظریه آن ها ( مردم) را به عنوان تردید بیان کرده و سپس به عنوان (رجم به غیب) بیاساس بودن آن را روشن ساخته تا آنان بدانند که قرآن کریم از نظریه آنها خبر دارد و سپس قول حق و نظریه صحیح را بیان داشت.[6]
5 بیان نظریة حق از جانب قرآن کریم، ضروری بود؛ زیرا قرآن کریم با اهمیت دادن به تاریخ واقعی در واقع، اهمیت (زمینة شناخت تاریخ) را می رساند و قرآن کریم به تاریخ اهمیت زیادی داده و تاریخ را زمینة شناخت میداند به همین دلیل قرآن کریم در مسایل هدایتی و تربیتی، همواره به تاریخ و سرگذشت دیگران تکیه می کند. مطالعه و دقت در تاریخ و عبرت گرفتن از آن و توجه به علل حوادث آن، بزرگترین آزمایشگاه سعادتها و شقاوتها و پیروزیها و شکستهای اقوام است.
بهترین نوع تاریخ و شیوة بیان آن، وحی الهی می باشد، زیرا هیچگاه بر خلاف تاریخنویسان فرمایشی، دستخوش تحریف، دروغ پردازی و مورد اغراض سیاستمداران قرار نمیگیرد و از طرفی، احاطه و تسلط علم الهی به تمام جوانب و جزئیات تاریخ که نقش مؤثری در هدایت، رشد و تکامل جامعه دارد مسلم است و ارادة الهی بر اساس انگیزههای توحیدی است که همواره در مقابل ارادههای طاغوتی و شیطانی قرار دارد و سرانجام آن پیروزی و سعادت است، افزون بر این، تنظیم، ترسیم و نقل حوادث تاریخی که می تواند دارای انگیزه باشد، سخت تأثیر هوای نفس و غرایز نفسانی نویسنده و فشار فرهنگ محیط، قرار نمیگیرد.
بنابراین، با توجه به آن چه که گذشت، قرآن کریم، به دنبال بحث از تعداد واقعی اصحاب کهف، علم الهی آن را منتسب به خدا و افراد خاص و محدودی از بندگان خدا می داند و توجهی همگان را به کلام وحی جلب می کند و با اقوال و جدال دیگران که با اغراض گوناگون همراه است نهی کرده و میفرماید: (... قل ربی اعلمُ بعدتهم مایعلمهم الاقلیل فلا تمار فیهم الامراءً ظاهراً ولا تستفت فیهم منهم احداً،؛[7] ... بگو:( پروردگار من از تعدادشان آگاه تر است جز گروه کمی، تعداد آن ها را نمی دانند. پس در بارة آنان، جز با دلیل سخن مگو، و از هیچ کس دربارهی آنها سؤال مکن)[8] پس، قرآن کریم به این شیوه، نظریه حق را تبیین فرمود و قول صحیح نیز همان هفت نفر است که مورد پذیرش قرآن قرار گرفته که علامه طباطبایی (ره) نیز بر این قول توجه کرده و گفته اند: (این صیغههای جمع و آن یک صیغة مفرد، نه تنها اشعار دارد؛ بلکه دلالت و صراحت دارند که حداقل عدد ایشان هفت نفر بوده، و کمتر از آن نبوده است.[9]
آن چه در پایان قابل بیان است، این است که: اصل داستان اصحاب کهف بسیار عبرت آموز است، ولی بیان تعداد آن ها و یا نامی آن ها چندان مهم نیست از این روی قرآن شریف به اختلاف آن ها اشاره کرده است و به اختصار از آن گذشته است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. ر.ک: حسینی بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، مؤسسه البعثْهَ، ج 3، ص 617 و 618.
[2]. کهف/ 9.
[3]. کهف/ 13.
[4]. کهف/ 22.
[5]. ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، انتشارات اسلامی، ج 13، 14، ص 244 تا 299.
[6]. ر.ک: المیزان، همان.
[7]. کهف/ 22.
[8]. مکارم شیرازی، و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 12، ص 401 الی 412.
[9]. الطباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 13، 14، ص 244 الی 299.
- [سایر] آیا داستان اصحاب کهف در قرآن کریم به صورت کامل و دقیق آمده است؟
- [سایر] اصحاب کهف در قرآن چگونه معرفی شده اند؟
- [سایر] اصحاب کهف در کدام کشور امروزی بودند؟
- [سایر] تعداد سوره ها و آیات قرآن کریم چند تاست؟
- [سایر] آیا اصحاب کهف زندهاند و یا رجعت میکنند؟
- [سایر] غار اصحاب کهف در کدام سرزمین قرار دارد؟
- [سایر] داستان اصحاب کهف چگونه بر اثبات معاد دلالت می کند؟
- [سایر] داستان اصحاب کهف چگونه بر اثبات معاد دلالت می کند؟
- [سایر] آیا حضرت عیسی(علیه السلام) و اصحاب کهف در زمان امام زمان(علیه السلام) زنده میشوند؟
- [سایر] از داستان اصحاب کهف چه نکته ای مربوط به مساله معاد استفاده می شود ؟
- [آیت الله اردبیلی] حجّ بر سه قسم است: حجّ تَمتّع، حجّ اِفراد و حجّ قِران. (حج تمتّع) وظیفه کسی است که فاصله وطن او تا مکّه معظّمه شانزده فرسنگ یا بیشتر باشد. (حجّ اِفراد) و (حجّ قِران) نیز وظیفه کسی است که اهل خود مکّه یا اطراف آن تا کمتر از شانزده فرسنگ باشد. البتّه در بعضی از موارد، وظیفه برخی افراد بیمار یا معذور از حجّ تمتّع به حجّ إفراد تبدیل میشود. هر سه قسم حجّ در بیشتر اعمال مشترک هستند؛ ولی در حجّ تمتّع، عمره پیش از حجّ و وابسته به حجّ و همچون جزیی از آن میباشد که باید در یک سال و در ماههای حجّ بجا آورده شود؛ ولی در حجّ اِفراد و حجِّ قِران، عمره کاملاً مستقل و از حجّ جداست. همچنین در حجّ تمتّع در روز عید قربان در مِنی قربانی واجب است و از اعمال آن میباشد و در حجّ قِران، قربانی از ابتدا مقرون با احرام است و باید تا روز عید در مِنی همراه حاجی باشد، ولی در حجّ اِفراد اصلاً قربانی واجب نیست.
- [امام خمینی] جایز نیست برای طلاب علوم دینیه دخول در مدارس که بعض معممین و ائمه جماعت از طرف دولت جائر و یا با اشاره دولت تصدی نمودهاند چه برنامه تحصیلی از طرف دولت جائر باشد یا از طرف این نحو متصدیان که عمّال دولت جائر هستند، زیرا در این امور نقشه محو آثار اسلام و احکام قرآن کریم کشیده شده است.
- [آیت الله مظاهری] یکی از گناهان بزرگ در اسلام اسراف و تبذیر است و آن اقسامی دارد که یک قسم از آن حرام نیست. الف) فرو رفتن در مشتهیات نفس از راه حرام که قرآن به آن (اتراف) میگوید که اگر در فردی پیدا شود دنیا و آخرت او را تباه میکند و قرآن او را فرد شومی از اهل جهنّم میداند: (وَ اصْحابُ الشِّمالِ ما اصْحابُ الشِّمالِ فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ لا بارِدٍ وَ لا کَریمٍ انَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفین)[1] (و یاران چپ، کدامند یاران چپه در میان باد گرم و آب داغ. و سایهای از دود تار. نه خنک نه خشک. اینان بودند که پیش از این نازپروردگان بودند.) و اگر در ملّتی پیدا شود، آن ملّت را نابود میداند: (وَ اذا ارَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَولُ فَدَمَّرْناها تَدْمیراً)[2] (و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم، خوشگذرانان آن شهر را وا میداریم تا در آن به انحراف و فساد بپردازند، و در نتیجه عذاب بر آن شهر لازم گردد، پس آن را یکسره زیر و زِبَر کنیم.) ب) به هدر دادن نِعم الهی نظیر نابود کردن مال و عمر و آبرو و مانند اینها که قرآن به آن (تبذیر) میگوید و مبذّر را برادر شیطان میخواند: (انَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا اخْوانَ الشَّیاطین)[3] (همانا اسرافکنندگان برادران شیطانها هستند.) ج) فرو رفتن در مشتهیات نفس از راه حلال که به آن (اسراف) گفته میشود و آن گرچه حرام نیست، ولی محال است که مسرف بتواند به کمال انسانی برسد و قرآن او را مورد بیمهری و بیعنایتی از طرف حقّ میداند: صفحه 386 (انَّهُ لایُحِبُّ الْمُسْرِفین).[4] (به درستی که خداوند اسراف کنندگان را دوست نمیدارد.) بلکه او را یک مؤمن واقعی نمیداند: (وَالَّذینَ اذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا)[5] (و کسانی که به هنگام بخشش، زیادهروی نمیکنند.)
- [آیت الله اردبیلی] صدقه دادن که یک اقدام خالصانه و صادقانه میباشد، مورد سفارش قرآن کریم و احادیث فراوان قرار گرفته و موجب خیر و برکت در زندگی، دفع بلا و مرگهای ناگهانی و شفای بیماران میشود و همان طور که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرموده: (کلّ معروف صدقه)(1) یعنی هر کار خیر و پسندیدهای، صدقه محسوب میشود و اقداماتی که موجب هدایت گمراهان، حمایت نیازمندان و عمران و آبادانی مادی و معنوی جامعه گردد، ماندگارتر و مفیدتر میباشد.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] 1 قسم را باید با زبان و لفظ صریح بیان کرد. 2 قسمی اعتبار دارد که یکی از اسماء خداوند متعال باشد مثل خدا یا الله. 3 اگر به برخی از اوصاف خدای سبحان قسم بخورد که معمولاً از آن صفت خدای سبحان اراده می شود یا قرینه ای به کار ببرد که مراد او را بفهماند قسم صحیح است. 4 شخص لال اگر با اشاره قسم بخورد قسم او صحیح است ولی کسی که می تواند سخن بگوید قسم او با اشاره صحیح نیست. 5 قسم به مقدسات دیگر مثل قرآن و پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) احکام قسم را ندارد.
- [آیت الله مظاهری] از گناهان بزرگ در اسلام نفاق است و در روایات فراوانی فرمودهاند کسی که دارای دو چهره و دو زبان باشد، در روز قیامت با دو زبان که آتش از آنها شعلهور است محشور میشود و این نفاق اقسامی دارد: الف) کسانی که ایمان ندارند، ولی با زبان یا عمل ایمان نمایی میکنند، و این افراد همان منافقینی هستند که قرآن جایگاه آنان را پستترین جاهای جهنّم قرار داده است. ب) افراد ریاکار که اعمالشان برای خدا نیست، ولی نمایش برای خداست و قرآن علاوه بر اینکه اعمال این افراد را باطل میداند، گناه آنان را در حدّ کفر شمرده است. ج) افرادی که در برخورد با مردم دارای دو چهره و دو زبان هستند؛ مثلاً در حالی که کینه و عداوت دارند و از غیبت و تهمت باک ندارند، ولی در ظاهر اظهار محبّت و ارادت میکنند. د) افرادی که خود را وابسته به دین میکنند، ولی در حقیقت آن وابستگی را در عمل ندارند، نظیر عالم بی عمل و زاهد بیحقیقت و مقدّس و متّقی نما، و این افراد گرچه در روایات اطلاق نفاق بر آنها شده است و از نظر اخلاقی منافق میباشند، ولی گناه منافق را ندارند و اگر بر طبق وظیفه دینی خود عمل نکنند، در روز قیامت با منافقین محشور میشوند.
- [آیت الله سیستانی] اگر کسی در حال احرام بمیرد ، نباید او را با آب کافور غسل دهند و به جای آن باید با آب خالص غسل بدهند ، مگر اینکه در احرام حج تمتع بوده و طواف و نمازش و سعی را تمام نموده باشد ، یا آنکه در احرام حج قران یا إفراد بوده و حلق را انجام داده باشد ، که در این دو صورت با آب کافور باید غسل دهند .
- [آیت الله اردبیلی] انسان میتواند برای بعضی از کارهای مستحبّی، مثل حج، عمره، طواف از طرف کسی که در مکه نیست، قرائت قرآن، زیارت قبر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امامان علیهمالسلام و توابع آن مثل نماز زیارت، از طرف زندگان اجیر شود و ظاهرا نیابت تبرّعی (مجانی) در جمیع مستحبات از طرف افراد زنده اگر به قصد رجا باشد اشکال ندارد؛ اما صحّت اجیر شدن برای غیر از مثل مستحبات ذکر شده، محلّ تأمّل است و نیز انسان میتواند کار مستحبّی را انجام دهد و ثواب آن را به مردگان یا زندگان هدیه نماید.
- [آیت الله مظاهری] از محرّمات در اسلام دشمنی و کینهتوزی و اظهار عداوت و بغض و قهر با مسلمانان است و قرآن شریف یکی از علل حرمت خمر و قمار را عداوت و بغض میداند (انَّما یُریدُ الشَّیْطانُ انْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِر)[1] (همانا شیطان میخواهد به وسیله شراب و قمار، میان شما دشمنی و کینه ایجاد کند.) و آن اقسامی دارد: الف) دشمنی با افراد وابسته به دین نظیر علما و متدیّنین به خاطر دینشان و گناه این قسم در حدّ کفر است، بلکه اگر توجّه به لوازم آن داشته باشد کفر است. ب) دشمنی با آنان به خاطر اغراض شخصیّه و این قسم نیز گناهش بزرگ است. ج) دشمنی با خویشان نظیر پدر و مادر و اولاد و برادر و خواهر و امثال اینها که این قسم علاوه بر حرمت دشمنی و قهر، حرمت قطع رحم را نیز دارد و قطع رحم به اندازهای گناهش بزرگ است که در قرآن سه مرتبه بر او لعن شده است. د) دشمنی با افراد دیگر از غیر خویشاوندان و وابستگان و این قسم نیز حرام بلکه از گناهان کبیره است.
- [آیت الله مکارم شیرازی] امر به معروف و نهی از منکر بر تمام افراد عاقل و بالغ با شرایط زیر واجب است: 1 کسی که می خواهد امر و نهی کند باید یقین داشته باشد که طرف مقابل مشغول انجام حرام یا ترک واجبی است. 2 احتمال دهد که امر و نهی او اثردارد، خواه اثر فوری داشته باشد یا غیر فوری، کامل یا ناقص، بنابراین اگر بداند هیچ اثر نمی کند واجب نیست. 3 در امر و نهی او مفسده و ضرری نباشد، پس اگر بداند یا خوف این باشد که امر یا نهی او، ضرر جانی یا عرضی و آبرویی یا مالی قابل توجه نسبت به او یا بعضی از مؤمنین می رساند واجب نیست، ولی اگر معروف و منکر از اموری باشد که شارع مقدس اسلام اهمیت زیادی به آن می دهد (مانند حفظ اسلام و قرآن و استقلال ممالک اسلامی، یا حفظ احکام ضروری اسلام)، باید اعتنا به ضرر نکند و با بذل جان و مال در حفظ آنها بکوشد.