خداوند ما را آفریده، چون ما را دوست دارد و دوست داشتن نوعی نیاز است؛ پس آیا خداوند نیازمند است که ما را بیافریند؟
این اشکال از آنجا ناشی شده است که در معنای (محبّت) و نیز محبّت خداوند، دقت کافی صورت نگرفته است. امیدواریم با توجّه به نکات زیر، مسئله روشن شود. یک. تعریف محبّت غزالی در کتاب احیاء علوم الدین حبّ و بغض را این گونه تعریف می کند: حبّ عبارت است از میل طبع به شیئی که در ادراکش لذت است و بغض عبارت است از نفرت طبع به شیئی که در ادراکش درد، تعب و سختی نهفته باشد.1 صدرالمتألهین نیز محبّت را این گونه تعریف کرده است: محبّت عبارت است از ابتهاج به شیئی یا از شیئی که موافق با طبیعت انسان باشد؛ اعمّ از اینکه آن شی ء یک امر عقلی باشد یا حسی، حقیقی باشد یا ظنی.2 بنابراین محبت، یک نوع جذب و انجذابی است که ملاک آن ملایمتی است که آن موجود با محبوب خود دارد. به بیان دیگر، محبّت، حالتی است که در دل یک موجود ذی شعور، نسبت به چیزی که با وجود او ملایمت و با تمایلات و خواسته های او تناسبی دارد، پدید می آید.3 دو. نیاز به محبّت آدمی نیازمند محبّت است و در واقع، محبت یکی از اصیل ترین و اساسی ترین احتیاجات روانی افراد به شمار می رود.4 عدم تأمین این احتیاج، سبب پیدایش تشویش و اضطراب در افراد می شود. کمبود و فقدان محبّت، تأثیرات سوء و ضایعات دردناکی در روح افراد به وجود آورده، روابط آنان را با یکدیگر، تحت تأثیر قرار می دهد.5 محبّت، چراغی پرفروغ، برای فائق آمدن بر تاریکی تنهایی و عمیق ترین نیازی است که انسان ها همواره در طول تاریخ، درصدد یافتن راه حلّی برای آن بوده اند. محبّت راهی به سوی هم شکلی و همسانی و طریقی برای دستیابی به کمالِ مطلوب است. بنابراین دوست داشتن، نیازی اصیل برای آدمی بوده و هست و خواهد بود.6 سه. اسباب محبّت برای محبّت، اسبابی ذکر شده است که مهم ترین آن (حبّ ذات) است.7 اولین محبوب نزد هر موجود عاقلی (ذی شعور)، نفس و ذات خودش است؛ زیرا چنان که در تعریف محبّت گفته شد، محبت به سبب ملایمت طبع به شیئی حاصل می شود و روشن است که هیچ چیز، ملایم و موافق تر از ذات هر موجودی، به خودش نیست؛ همان طور که معرفت هر موجودی به خود، ژرف تر و عمیق تر از معرفت به غیر خود است. بنابراین می توان گفت: اولین محبوب نزد هر موجودی، ذات خودش است. معنای (حبّ ذات) این است که در طبع هر موجود ذی شعور و عاقلی، میلی به دوام هستی اش وجود دارد؛ چنان که کمال هستی نیز مورد توجّه او است؛ زیرا نقصان، فقدان کمال است و نبود کمال، نوعی نیستی است و از آنجا که موجود عاقل، از نیستی تنفر دارد، از فقدان کمال که نوعی نیستی است متنفر است. از همین رو می توان گفت: حبّ ذات؛ یعنی، میل به دوام و کمال هستی. چهار. محبّت خدا آمیختگی فطرت انسان با محبّت، دلیلی بر وجود محبّت در ذات اقدس الهی است؛ زیرا نمی توان پذیرفت بدون آنکه (محبّت) در خداوند سبحان باشد، آن را در آدمی به ودیعت بگذارد. آیا معنا دارد کسی چیزی به شیئی بدهد، بدون آنکه آن چیز را خود داشته باشد؟! ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش ابوالحسن دیلمی می گوید: در حضور من از یکی از فیلسوفان درباره پدید آمدن عشق سؤال شد، گفت: نخستین کسی که عشق ورزید، خدای متعال بود.8 از سوی دیگر، چنان که در نکته پیشین بیان شد، یکی از مهم ترین اسباب محبّت، حبّ ذات است که در هر موجود عاقلی وجود دارد. بنابراین خداوند هم به عنوان یک موجود ذی شعور، می تواند ذات خود را دوست داشته باشد. امّا غیر از این حبّ ذات، ما به آیاتی از قرآن برخورد می کنیم که نشانگر دوستی و محبّت خدا به بندگانش است.9 آیا این محبّت به غیر از حبّ ذات است و اساسا آیا محبّت خداوند، به همان معنای (محبّت) انسان ها است؟ نخست اینکه محبّت خداوند به بندگانش، از همان جهت حبّ ذات است؛ زیرا مخلوق از افعالی است که از ذات او، نشأت گرفته و در واقع نشانگر اسما و صفات او است. خداوند متعال از آنجا که ذات خویش را دوست می دارد، هر آن چیزی را که حکایتگر و بیانگر آن ذات است، نیز دوست می دارد.10 عین القضات همدانی در این باب کلماتی شنیدنی دارد: دریغا به جان مصطفی ای شنونده این کلمات! خلق پنداشته اند که انعام و محبت او با خلق، از برای خلق است. نه از برای خلق نیست؛ بلکه از برای خود می کند که عاشق، چون عطایی دهد، به معشوق و با وی لطف کند؛ آن لطف نه به معشوق می کند که آن با عشق خود می کند. دریغا از دست این کلمه! تو پنداری که محبّت خدا با مصطفی، از برای مصطفی است؟ این محبّت او از بهر خود است.11 دوم اینکه حبّ خداوند به بندگان، به معنای یک حبّ انفعالی نیست که در عالم مادی وجود دارد. حبّ خداوند به خویش به گفته ابن سینا همان ادراک (خیر) است. خداوند از آن روی که مُدرک جمال حضرت خود است، عاشق است و از آن روی که ذات او مدرَک است به ذات، معشوق است.12 و چون فعل خداوند از ذات او جدایی ندارد، آن نیز مورد محبّت خداوند است. بدین معنا که خداوند، افعال خود را که مرتبط با ذات او است دوست می دارد و چون مخلوقاتش، نتیجه فعل حضرتش هستند، آنها را نیز دوست می دارد؛ ولی این حبّ به معنای انفعالی نفسانی که در عالم مادی مطرح می شود نیست؛ بلکه بازگشتش به همان حبّ ذات است که معنای آن ادراک خیر و کمال است. امّا ظهور این محبّت به فرموده حضرت امام رحمه الله همان بروز رحمت و کرامتش به بندگان است.13 به عبارت دیگر وقتی خداوند، به بنده ای از رحمت بی کران خود لطف می کند، در حقیقت او را مورد محبّت خویش قرار داده است. با توجّه به این توضیحات، روشن می شود که معنای محبّت خداوند به بندگان، همان ادراک خیر و کمالی است که از ذاتش می جوشد و این معنا مانند محبّت ما انسان ها، به یکدیگر نیست که به نوعی در آن انفعال نفسانی هست و چون معنای محبّت خداوند با آنچه که ما به یکدیگر محبّت می کنیم، متفاوت است، نیازی را که در محبّت ما وجود دارد و در نکته دوم گفته شد اصلاً در محبّت خدا معنا ندارد. ما برای رهایی از تنهایی، کسب کمالات و آرامش روحی و اتحاد با دیگران، نیازمند محبّتیم؛ امّا محبّتی که نفس در برابر آن منفعل و مبتهج می گردد! و لکن محبّت خداوند به بندگان، برای هیچ یک از این امور نیست؛ چرا که او نیازی به رهیدن از تنهایی، به دست آوردن کمالات و ... ندارد. او غنی با لذات است؛ محبّت او به مخلوقاتش همان ادراک خیر و کمالی است که در ذاتش وجود دارد و مظاهر آن در همه هستی، پرتو افکن شده است. پی نوشت: 1. احیاء علوم الدین، ج 4، ص 275. 2. به نقل از: فلسفه و قرآن در زمینه المیزان، ج 3، ص 145. 3. نگا: محمد تقی مصباح یزدی، اخلاق در قرآن، ج اوّل، ص 359 و 360. 4. علی شریعتمداری، روانشناسی تربیتی، صص 251 253. 5. محمد خدایاری فرد، مسائل نوجوانان و جوانان، ص 31. 6. نگا: محمدرضا کاشفی، آیین مهرورزی، بخش اوّل و دوّم. 7. نگا: همان، بخش چهارم. 8. عطف الألف، ص 28. 9. مثلاً بقره 2، آیه 65؛ آل عمران (3)، آیه 31 و... . 10. نگا: المیزان، ج اوّل، ص 411. 11. تمهیدات، ص 217. 12. نگا: رساله عشق، صص 4 6. 13. اربعین، ص 390 و 391. منبع: www.porseman.org
عنوان سوال:

خداوند ما را آفریده، چون ما را دوست دارد و دوست داشتن نوعی نیاز است؛ پس آیا خداوند نیازمند است که ما را بیافریند؟


پاسخ:

این اشکال از آنجا ناشی شده است که در معنای (محبّت) و نیز محبّت خداوند، دقت کافی صورت نگرفته است. امیدواریم با توجّه به نکات زیر، مسئله روشن شود.
یک. تعریف محبّت
غزالی در کتاب احیاء علوم الدین حبّ و بغض را این گونه تعریف می کند:
حبّ عبارت است از میل طبع به شیئی که در ادراکش لذت است و بغض عبارت است از نفرت طبع به شیئی که در ادراکش درد، تعب و سختی نهفته باشد.1
صدرالمتألهین نیز محبّت را این گونه تعریف کرده است:
محبّت عبارت است از ابتهاج به شیئی یا از شیئی که موافق با طبیعت انسان باشد؛ اعمّ از اینکه آن شی ء یک امر عقلی باشد یا حسی، حقیقی باشد یا ظنی.2
بنابراین محبت، یک نوع جذب و انجذابی است که ملاک آن ملایمتی است که آن موجود با محبوب خود دارد. به بیان دیگر، محبّت، حالتی است که در دل یک موجود ذی شعور، نسبت به چیزی که با وجود او ملایمت و با تمایلات و خواسته های او تناسبی دارد، پدید می آید.3
دو. نیاز به محبّت
آدمی نیازمند محبّت است و در واقع، محبت یکی از اصیل ترین و اساسی ترین احتیاجات روانی افراد به شمار می رود.4 عدم تأمین این احتیاج، سبب پیدایش تشویش و اضطراب در افراد می شود. کمبود و فقدان محبّت، تأثیرات سوء و ضایعات دردناکی در روح افراد به وجود آورده، روابط آنان را با یکدیگر، تحت تأثیر قرار می دهد.5
محبّت، چراغی پرفروغ، برای فائق آمدن بر تاریکی تنهایی و عمیق ترین نیازی است که انسان ها همواره در طول تاریخ، درصدد یافتن راه حلّی برای آن بوده اند. محبّت راهی به سوی هم شکلی و همسانی و طریقی برای دستیابی به کمالِ مطلوب است. بنابراین دوست داشتن، نیازی اصیل برای آدمی بوده و هست و خواهد بود.6
سه. اسباب محبّت
برای محبّت، اسبابی ذکر شده است که مهم ترین آن (حبّ ذات) است.7 اولین محبوب نزد هر موجود عاقلی (ذی شعور)، نفس و ذات خودش است؛ زیرا چنان که در تعریف محبّت گفته شد، محبت به سبب ملایمت طبع به شیئی حاصل می شود و روشن است که هیچ چیز، ملایم و موافق تر از ذات هر موجودی، به خودش نیست؛ همان طور که معرفت هر موجودی به خود، ژرف تر و عمیق تر از معرفت به غیر خود است. بنابراین می توان گفت: اولین محبوب نزد هر موجودی، ذات خودش است. معنای (حبّ ذات) این است که در طبع هر موجود ذی شعور و عاقلی، میلی به دوام هستی اش وجود دارد؛ چنان که کمال هستی نیز مورد توجّه او است؛ زیرا نقصان، فقدان کمال است و نبود کمال، نوعی نیستی است و از آنجا که موجود عاقل، از نیستی تنفر دارد، از فقدان کمال که نوعی نیستی است متنفر است. از همین رو می توان گفت: حبّ ذات؛ یعنی، میل به دوام و کمال هستی.
چهار. محبّت خدا
آمیختگی فطرت انسان با محبّت، دلیلی بر وجود محبّت در ذات اقدس الهی است؛ زیرا نمی توان پذیرفت بدون آنکه (محبّت) در خداوند سبحان باشد، آن را در آدمی به ودیعت بگذارد. آیا معنا دارد کسی چیزی به شیئی بدهد، بدون آنکه آن چیز را خود داشته باشد؟!
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش
ابوالحسن دیلمی می گوید: در حضور من از یکی از فیلسوفان درباره پدید آمدن عشق سؤال شد، گفت: نخستین کسی که عشق ورزید، خدای متعال بود.8
از سوی دیگر، چنان که در نکته پیشین بیان شد، یکی از مهم ترین اسباب محبّت، حبّ ذات است که در هر موجود عاقلی وجود دارد. بنابراین خداوند هم به عنوان یک موجود ذی شعور، می تواند ذات خود را دوست داشته باشد. امّا غیر از این حبّ ذات، ما به آیاتی از قرآن برخورد می کنیم که نشانگر دوستی و محبّت خدا به بندگانش است.9
آیا این محبّت به غیر از حبّ ذات است و اساسا آیا محبّت خداوند، به همان معنای (محبّت) انسان ها است؟
نخست اینکه محبّت خداوند به بندگانش، از همان جهت حبّ ذات است؛ زیرا مخلوق از افعالی است که از ذات او، نشأت گرفته و در واقع نشانگر اسما و صفات او است. خداوند متعال از آنجا که ذات خویش را دوست می دارد، هر آن چیزی را که حکایتگر و بیانگر آن ذات است، نیز دوست می دارد.10
عین القضات همدانی در این باب کلماتی شنیدنی دارد:
دریغا به جان مصطفی ای شنونده این کلمات! خلق پنداشته اند که انعام و محبت او با خلق، از برای خلق است. نه از برای خلق نیست؛ بلکه از برای خود می کند که عاشق، چون عطایی دهد، به معشوق و با وی لطف کند؛ آن لطف نه به معشوق می کند که آن با عشق خود می کند. دریغا از دست این کلمه! تو پنداری که محبّت خدا با مصطفی، از برای مصطفی است؟ این محبّت او از بهر خود است.11
دوم اینکه حبّ خداوند به بندگان، به معنای یک حبّ انفعالی نیست که در عالم مادی وجود دارد. حبّ خداوند به خویش به گفته ابن سینا همان ادراک (خیر) است. خداوند از آن روی که مُدرک جمال حضرت خود است، عاشق است و از آن روی که ذات او مدرَک است به ذات، معشوق است.12 و چون فعل خداوند از ذات او جدایی ندارد، آن نیز مورد محبّت خداوند است. بدین معنا که خداوند، افعال خود را که مرتبط با ذات او است دوست می دارد و چون مخلوقاتش، نتیجه فعل حضرتش هستند، آنها را نیز دوست می دارد؛ ولی این حبّ به معنای انفعالی نفسانی که در عالم مادی مطرح می شود نیست؛ بلکه بازگشتش به همان حبّ ذات است که معنای آن ادراک خیر و کمال است. امّا ظهور این محبّت به فرموده حضرت امام رحمه الله همان بروز رحمت و کرامتش به بندگان است.13 به عبارت دیگر وقتی خداوند، به بنده ای از رحمت بی کران خود لطف می کند، در حقیقت او را مورد محبّت خویش قرار داده است.
با توجّه به این توضیحات، روشن می شود که معنای محبّت خداوند به بندگان، همان ادراک خیر و کمالی است که از ذاتش می جوشد و این معنا مانند محبّت ما انسان ها، به یکدیگر نیست که به نوعی در آن انفعال نفسانی هست و چون معنای محبّت خداوند با آنچه که ما به یکدیگر محبّت می کنیم، متفاوت است، نیازی را که در محبّت ما وجود دارد و در نکته دوم گفته شد اصلاً در محبّت خدا معنا ندارد. ما برای رهایی از تنهایی، کسب کمالات و آرامش روحی و اتحاد با دیگران، نیازمند محبّتیم؛ امّا محبّتی که نفس در برابر آن منفعل و مبتهج می گردد! و لکن محبّت خداوند به بندگان، برای هیچ یک از این امور نیست؛ چرا که او نیازی به رهیدن از تنهایی، به دست آوردن کمالات و ... ندارد. او غنی با لذات است؛ محبّت او به مخلوقاتش همان ادراک خیر و کمالی است که در ذاتش وجود دارد و مظاهر آن در همه هستی، پرتو افکن شده است.
پی نوشت:
1. احیاء علوم الدین، ج 4، ص 275.
2. به نقل از: فلسفه و قرآن در زمینه المیزان، ج 3، ص 145.
3. نگا: محمد تقی مصباح یزدی، اخلاق در قرآن، ج اوّل، ص 359 و 360.
4. علی شریعتمداری، روانشناسی تربیتی، صص 251 253.
5. محمد خدایاری فرد، مسائل نوجوانان و جوانان، ص 31.
6. نگا: محمدرضا کاشفی، آیین مهرورزی، بخش اوّل و دوّم.
7. نگا: همان، بخش چهارم.
8. عطف الألف، ص 28.
9. مثلاً بقره 2، آیه 65؛ آل عمران (3)، آیه 31 و... .
10. نگا: المیزان، ج اوّل، ص 411.
11. تمهیدات، ص 217.
12. نگا: رساله عشق، صص 4 6.
13. اربعین، ص 390 و 391.
منبع: www.porseman.org





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین