جریان جبر و قضا و قدر این است که خداوند یک سلسله قوانین کلی و جزئی ‌آفرید، آن قوانین کلی به عنوان قضا و آن موارد جزئی به عنوان قدر است: مثلاً ”کُل نفسٍ ‌ذائِقةُ المَوتْ“(1) یعنی اینکه هرکسی باید بمیرد و مرگ برای همه است و هیچ کس ‌برای ابد زنده نخواهد بود این قضای الهی است. اما این قانون کلی نسبت به اشخاص، متفاوت پیاده میشود یعنی برای هرکس ‌اندازهای خاص در نظر گرفته میشود که آن را قدر مینامند. قدَر تغییر پذیر است ولی ‌قضا تغییر پذیر نیست. یعنی این که همه باید بمیرند تغییر ناپذیر است (قضا) ولی اینکه ‌چگونه بمیرند تغییر پذیر است (قدر). هیچکس برای ابد نخواهد بود، چون دنیا مسافرخانه ‌و محدوده حرکت است، نمیشود حرکت یک شیء دائمی باشد و گرنه به هدف ‌نمیرسد. دنیا چون دار کار و حرکت است یقیناً باید به پایان برسد تا انسان به هدف ‌خود نائل شود و جزا یا کیفر اعمال خود را ببیند. بنابراین اصل، مرگ برای همه بودن، ‌قضای الهی و تخلف ناپذیر است ولی این که هر شخصی چگونه بمیرد این قدر و تغییر ‌پذیر است. این اجمالی از قضا و قدر.‌ در مورد جبر و اختیار هم باید گفت: یک نوع جبر در مسئله علت و معلول مطرح ‌است و یک نوع در مسئله آزادی و فعل انسان. آن جبری که در مسئله علت و معلول ‌مطرح است این است که میگویند (الشیءُ ما لَمْ یَجِبْ لَمْ یُوجَدْ) یعنی هر چیزی تا ‌وجود او ضرورت صد در صد پیدا نکند یافت نمیشود؛ این را جبر عِلّی مینامند. معلول ‌مجبور علت و علت جابر معلول است یعنی اگر علت به حد صد در صد نرسد هرگز معلول ‌پدید نمیآید و اگر به نصاب صد در صد رسید تحقق معلول ضروری و حتمی خواهد بود. ‌این جبر عِلّی است. جبر علّی در بحث جبر و اختیار و تفویض راه ندارد. و اما آن جبری که در مسئله آزادی و فعل انسان مطرح است این است که برخی ‌بر آنند که انسان در کارها مجبور است، یعنی دیگری فاعل فعل است و انسان و ابزار و ‌غلام فرمان او. در مقابل عدهای دیگر میگویند چون انبیا آمدهاند جزا و پاداش و کیفر حقّ ‌است، بهشت و جهنم حقّ است، مدح و ذمّ حقّ است پس معلوم میشود انسان آزاد ‌است. آنها که قدرت بیکران خدا را دیدند گفتند: انسان مجبور است، آنها که جزای خدا و ‌بهشت و جهنم را دیدند انسان را آزاد و مفوض دانستند، یعنی آزادی انسان به معنای ‌تفویض است و خدا تمام کار انسان را به خود انسان واگذار کرده است و هیچ کاری با او ‌ندارد؛ فقط در قیامت او را به محاکمه دعوت میکند. این معنی با توضیح کوتاهی به ‌معتزله و آن معنای اول به اشاعره اسناد داده شده است. اما حکمای الهی با رهنمود عقل از یک سو و کمک گرفتن از روایات اهلبیت (که ‌منشأ اساسی و اصلی است) از سوی دیگر فرمودند: (لا جَبْرَ وَلا تَفْویض بَلْ اَمرٌ بَیْنَ ‌اَمْرَین)(2) انسان نه مجبور است که ابزار کار باشد و هیچ اختیار از خود نداشته باشد و ‌نه مستقل که خداوند او را به حال خود رها کرده باشد (به معنایی که معتزله میگویند). ‌زیرا انسان در مشهد عقل و در محضر نقل و قرآن کریم یک موجود ضعیف است، یک ‌موجود نیازمند فقیر است که نمیتواند روی پای خود بایستد. خداوند وقتی از انسان یاد ‌میکند میفرماید: ”یا اَیّهُا النّاسُ اَنْتُمُ الفُقَراءُ اِلَی اللّه“(3) همه شما در مقابل خدا فقیر ‌هستید.‌ (فقیر) به معنی ندار نیست، فقیر به کسی نمیگویند که مال ندارد، آنکه مال ‌ندارد فاقد مال است. بلکه فقیر به کسی میگویند که ستون فقراتش شکسته است و ‌قدرت قیام ندارد. معنی اصلی فقیر این است که انسان در پیشگاه ذات اقدس اله ‌مهرههای کمرش شکسته است، اگر کسی نباشد دست او را بگیرد هرگز او قدرت قیام ‌ندارد.‌ این که ما در نماز میگوییم بِحَوْلِ اللّه تعالی وَقُوّتِهِ اَقُومُ وَاَقعُدُ این یک اصل ‌اعتقادی است که در نماز به صورت ذکر بر زبان میآوریم ولی فقط مخصوص نماز نیست ‌بلکه در تمام شؤون زندگی ما جاری است. ما در نماز نمیگوییم ”اِیّاکَ نَعْبُدُ واِیّاکَ نَسْتَعین“ یعنی از تو کمک میگیرم فقط در ‌خصوص نماز، بلکه ایّاکَ نَعْبُدُ در همه امور و اِیّاکَ نَسْتَعین در همه امور، سایر جملات نماز ‌هم همین طور است، نماز برای تنظیم برنامههای حیاتی ما در تمام شؤون زندگی ‌است. این که هنگام برخاستن میگوییم بِحْولِ اللّهِ تَعالی وَقُوّتِهِ اَقُومُ وَاَقْعُد معنایش این ‌است که من در تمام امور، در نماز و در غیر نماز نشست و برخاستم به حول و قوه ‌خداست. آن جانبازی که در جبهههای جنگ قطع نخاع شده یا ستون فقراتش شکسته ‌است، اگر کسی دستش را نگیرد که نمیتواند برخیزد. انسان خود را در پیشگاه ذات ‌اقدس اله اینچنین میبیند. میگوید خدایا! نه تنها برخاستن من به حول وقوه توست، ‌حتی نشستن من هم به حول وقوه توست.‌ وقتی انسان خود را فقیر دانست یعنی در مقابل خدا ستون فقراتش را شکسته ‌دید و بر ذکر شریف لاحول ولاقوة إلاّ باللّه مداومت داشت (به معنی حقیقی) آن وقت ‌دست از طغیان بر میدارد. میگوید خدایا! نه تنها برخاستن و نشستن من، بلکه ‌خوابیدن و خوردن و پوشیدن و قلم به دست گرفتن و همه چیز من به کمک توست. ما در ‌نماز این ذکر را میگوییم که خارج از نماز هم با این ذکر زندگی کنیم. بنابراین تفویض (آزاد گذاشتن انسان، به خود واگذاشتن انسان) محال است به دو ‌دلیل، یکی اینکه قدرت خدا نامحدود است و در همه کارهای انسان حضور و ظهور دارد؛ ‌دوم اینکه انسان فقیر است و نمیشود کار او را به خودش واگذار کرد. آیا میتوان به ‌یک معلول قطع نخاعی گفت من کار شما را به شما واگذار میکنم؟ او قدرت قیام ندارد، ‌قدرت نشستن ندارد، تا کسی چرخی به او ندهد که نمیتواند بنشیند، پس تفویض به ‌این معنی محال است.‌ اما چرا جبر محال است؟ در این مورد دلایل زیادی ذکر شده است. از یک سو همه انبیا آمدند و گفتند: اگر کسی وارسته بود بهشت مال اوست، تبهکار بود دوزخ مال ‌اوست، این پاداش و کیفر با عدل خدا سازگار است. اگر پرهیزکار در پرهیزش و بزهکار در ‌بزهکاریش مجبور است، چرا یکی را دوزخ و دیگری را بهشت ببرند. دیگر بهشت و جهنم ‌معنی ندارد. بهشت و جهنم وقتی معنی دارد که اختیار و انتخاب در کار باشد. خدای سبحان که عادل محض است در قرآن کریم فرمود ”وَلا یَظْلِمُ رَبکَ اَحَداً“(4) ‌خدای تو به احدی ظلم نمیکند و باز فرمود: هرکسی هر کاری انجام دهد اگر به اندازه ‌ذرهای بسیار کوچک هم باشد از حساب ما پنهان نیست و ما به اندازه سر سوزنی هم ‌به کسی ستم نمیکنیم. به هر حال بررسی دوزخ و بهشت بهترین راه است برای ‌اثبات این که انسان مجبور نیست. دلیل دیگر اینکه اگر ما به خودمان مراجعه کنیم ‌میبینیم برای انجام یک کار مهم مدتها فکر میکنیم، مشورت میکنیم، بررسی ‌میکنیم که آیا این کار خوب است یا بد، انجام دهیم یا نه، دلایلی بر انجام و شواهدی ‌بر ترک میآوریم تا جمع بندی نهایی کنیم که آیا این کار را انجام دهیم یا نه. اگر خوب ‌درآمد خود را میستاییم و دیگران هم ما را میستایند و اگر بد درآمد پشیمان میشویم ‌و مورد سرزنش دیگران هم واقع میشویم. ندامت خود ما و تقبیح دیگران نشان دهنده ‌این است که ما مختاریم. همه این مقدمات یعنی فکر کردن، مشورت، ارزیابی و دو طرف ‌را معادل هم قرار دادن نشانه آن است که ما آزادیم و از خود اختیار داریم.‌ یکی از شبهاتی که جبریها دارند این است که میگویند آیا خداوند در ازل ‌میدانست که فلان شخص دست به فلان تباهی میزند یا نه، فلان شخص در فلان ‌مقطع از زمان دست به فلان گناه دراز میکند یا نه. اگر میدانست پس آن شخص حتماً ‌باید آن گناه را انجام دهد و گرنه علم خدا جهل میشود. مِی خوردن من حق ز ازل میدانست گر مِی نخورم علم خدا جهل بود پاسخی که حکما (مخصوصاً محقق طوسی) به این شبهه دادهاند این است که:‌ 1. خدا در ازل به تمام اشیاء عالِم است چون علمش نامتناهی است. 2. به تمام آثار و افعال آن اشیاء هم عالم است. 3. به تمام مبادی و مبانی و علل دور و نزدیک فعل آن اشیاء هم عالم است‌. مثلاً حق ز ازل میدانست که فلان رگههای خاک در دامنه فلان کوه بعد از چند ‌قرن (لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن) این را خدا میدانست، حتی چگونگی ‌معدن شدن اینها را هم خدا میدانست که این خاکها در اثر جاذبههای خاص و ‌استعدادهای ویژه بعد از گذشت قرنها و دیدن تابشها و بارشها (لعل گردد در ‌بدخشان یا عقیق اندر یمن) این مربوط به جمادات.‌ در مورد گیاهان هم به این شرح حق ز ازل میدانست که چندین قرن بعد در فلان ‌قسمت قناتی ایجاد میشود یا چشمهای میجوشد و فلان بذر در آنجا کاشته میشود ‌و فلان گیاه میروید و آن درخت ثمر میدهد و دیگری بیثمر میشود. میوه فلان درخت ‌شیرین و دیگری تلخ میشود، همه اینها را حق از ازل میدانست. یا در مورد حیوانات ‌خداوند از ازل میدانست که فلان حیوان در دامنه کوه فلان متولد میشود، فلان غذاها ‌را میخورد، فلان شکار را میکند و سرانجام خودش هم شکار فلان صیاد میشود. ‌همه این امور را خدا میدانست.‌ بخش چهارم انسانها هستند، حق ز ازل میدانست که در فلان عصر چه ‌جمعیتی زندگی میکنند، انسانهایی به دنیا میآیند یکی تبهکار میشود یکی ‌پرهیزکار. در یک خانواده دو برادر یکی در اثر حُسن انتخاب راه خیر را میرود و دیگری با ‌سوء انتخاب راه بد را، در حالی که هم خوب میتوانست بد بشود هم بالعکس. خدا از ‌ازل میداند فلان شخص با میل و اراده نماز میخواند و فلانی گناه میکند و فلان تبهکار ‌خودش میتواند پرهیزکار شود ولی با اراده خودش نمیشود و بالعکس. خدا افعال و ‌مبادی آنها و این که قابل تغییر و تبدیل است ولی شخص عوض نکرد را هم میدانست، ‌میتوانست عوض بکند را هم میدانست. اینچنین نیست که خداوند آن وقتی که شخصی جام مِی را سر میکشد بداند ‌اما آن مبادی قبلی را نداند. در بیانات ائمه این مضمون آمده است که فرمودند: (وَاعْلَمُوا ‌عِبادَ اللّه اَنّ عَلَیْکُمْ رَصَداً مِنْ اَنْفُسِکُمْ وَعُیوناً مِنْ جَوارِحِکُم)(5) بدانید شما یک سلسله ‌رصد و نگهبانی از خودتان دارید و جوارح شما سربازان الهیاند. آنچه که در نهان و نهاد ‌شماست برای خدا معلوم است ”واعلموا اَنّ اللّه یَعْلَمُ ما فی قُلُوبِکُمْ فَاحْذَرُوهُ“.(6) ‌بدانید هر خاطرهای که درون فکر شما میگذرد خدا میداند، آنجا که شخص تصمیم ‌میگیرد کار بد انجام دهد ولی دوستی به او تذکر میدهد که پیامد این کار سقوط ‌است، نرو و او بر میگردد این را هم خدا میداند.‌ تمام مبادی را که منتهی میشود به مِی گساری انسان تبهکار یا غمگساری ‌انسان وارسته هر دو را خدا میداند. خلاصه حق از ازل میداند که فلان شخص مِی ‌میخورد، فلان شخص میتواند مِی نخورد ولی با میل و اراده خود میخورد، برادر و ‌دوست و همکار او که لب به مِی نزده است او هم میتوانست مِی گسار بشود ولی ‌نشد خدا همه اینها را میدانست. اینکه تصمیم خود را هم عوض میکنند ‌میدانست. علم به انجام کار، آن را جبران نمیکند و دلیل عدم اختیار هم نیست.‌ ‌ ‌(1) سوره آلعمران، آیه 185. ‌(2) اصول الکافی، ج 1، ص 160.‌ ‌(3) سوره فاطر، آیه 15‌.‌ ‌(4) سوره کهف، آیه 49. ‌(5) بحار، ج 5، ص 322.‌ ‌(6) سوره بقره، آیه 235‌.‌ آیةالله جوادی آملی
جریان جبر و قضا و قدر این است که خداوند یک سلسله قوانین کلی و جزئی آفرید، آن قوانین کلی به عنوان قضا و آن موارد جزئی به عنوان قدر است: مثلاً ”کُل نفسٍ ذائِقةُ المَوتْ“(1) یعنی اینکه هرکسی باید بمیرد و مرگ برای همه است و هیچ کس برای ابد زنده نخواهد بود این قضای الهی است.
اما این قانون کلی نسبت به اشخاص، متفاوت پیاده میشود یعنی برای هرکس اندازهای خاص در نظر گرفته میشود که آن را قدر مینامند. قدَر تغییر پذیر است ولی قضا تغییر پذیر نیست. یعنی این که همه باید بمیرند تغییر ناپذیر است (قضا) ولی اینکه چگونه بمیرند تغییر پذیر است (قدر). هیچکس برای ابد نخواهد بود، چون دنیا مسافرخانه و محدوده حرکت است، نمیشود حرکت یک شیء دائمی باشد و گرنه به هدف نمیرسد. دنیا چون دار کار و حرکت است یقیناً باید به پایان برسد تا انسان به هدف خود نائل شود و جزا یا کیفر اعمال خود را ببیند. بنابراین اصل، مرگ برای همه بودن، قضای الهی و تخلف ناپذیر است ولی این که هر شخصی چگونه بمیرد این قدر و تغییر پذیر است. این اجمالی از قضا و قدر.
در مورد جبر و اختیار هم باید گفت: یک نوع جبر در مسئله علت و معلول مطرح است و یک نوع در مسئله آزادی و فعل انسان. آن جبری که در مسئله علت و معلول مطرح است این است که میگویند (الشیءُ ما لَمْ یَجِبْ لَمْ یُوجَدْ) یعنی هر چیزی تا وجود او ضرورت صد در صد پیدا نکند یافت نمیشود؛ این را جبر عِلّی مینامند. معلول مجبور علت و علت جابر معلول است یعنی اگر علت به حد صد در صد نرسد هرگز معلول پدید نمیآید و اگر به نصاب صد در صد رسید تحقق معلول ضروری و حتمی خواهد بود. این جبر عِلّی است. جبر علّی در بحث جبر و اختیار و تفویض راه ندارد.
و اما آن جبری که در مسئله آزادی و فعل انسان مطرح است این است که برخی بر آنند که انسان در کارها مجبور است، یعنی دیگری فاعل فعل است و انسان و ابزار و غلام فرمان او. در مقابل عدهای دیگر میگویند چون انبیا آمدهاند جزا و پاداش و کیفر حقّ است، بهشت و جهنم حقّ است، مدح و ذمّ حقّ است پس معلوم میشود انسان آزاد است.
آنها که قدرت بیکران خدا را دیدند گفتند: انسان مجبور است، آنها که جزای خدا و بهشت و جهنم را دیدند انسان را آزاد و مفوض دانستند، یعنی آزادی انسان به معنای تفویض است و خدا تمام کار انسان را به خود انسان واگذار کرده است و هیچ کاری با او ندارد؛ فقط در قیامت او را به محاکمه دعوت میکند. این معنی با توضیح کوتاهی به معتزله و آن معنای اول به اشاعره اسناد داده شده است.
اما حکمای الهی با رهنمود عقل از یک سو و کمک گرفتن از روایات اهلبیت (که منشأ اساسی و اصلی است) از سوی دیگر فرمودند: (لا جَبْرَ وَلا تَفْویض بَلْ اَمرٌ بَیْنَ اَمْرَین)(2) انسان نه مجبور است که ابزار کار باشد و هیچ اختیار از خود نداشته باشد و نه مستقل که خداوند او را به حال خود رها کرده باشد (به معنایی که معتزله میگویند). زیرا انسان در مشهد عقل و در محضر نقل و قرآن کریم یک موجود ضعیف است، یک موجود نیازمند فقیر است که نمیتواند روی پای خود بایستد. خداوند وقتی از انسان یاد میکند میفرماید: ”یا اَیّهُا النّاسُ اَنْتُمُ الفُقَراءُ اِلَی اللّه“(3) همه شما در مقابل خدا فقیر هستید.
(فقیر) به معنی ندار نیست، فقیر به کسی نمیگویند که مال ندارد، آنکه مال ندارد فاقد مال است. بلکه فقیر به کسی میگویند که ستون فقراتش شکسته است و قدرت قیام ندارد. معنی اصلی فقیر این است که انسان در پیشگاه ذات اقدس اله مهرههای کمرش شکسته است، اگر کسی نباشد دست او را بگیرد هرگز او قدرت قیام ندارد.
این که ما در نماز میگوییم بِحَوْلِ اللّه تعالی وَقُوّتِهِ اَقُومُ وَاَقعُدُ این یک اصل اعتقادی است که در نماز به صورت ذکر بر زبان میآوریم ولی فقط مخصوص نماز نیست بلکه در تمام شؤون زندگی ما جاری است.
ما در نماز نمیگوییم ”اِیّاکَ نَعْبُدُ واِیّاکَ نَسْتَعین“ یعنی از تو کمک میگیرم فقط در خصوص نماز، بلکه ایّاکَ نَعْبُدُ در همه امور و اِیّاکَ نَسْتَعین در همه امور، سایر جملات نماز هم همین طور است، نماز برای تنظیم برنامههای حیاتی ما در تمام شؤون زندگی است.
این که هنگام برخاستن میگوییم بِحْولِ اللّهِ تَعالی وَقُوّتِهِ اَقُومُ وَاَقْعُد معنایش این است که من در تمام امور، در نماز و در غیر نماز نشست و برخاستم به حول و قوه خداست. آن جانبازی که در جبهههای جنگ قطع نخاع شده یا ستون فقراتش شکسته است، اگر کسی دستش را نگیرد که نمیتواند برخیزد. انسان خود را در پیشگاه ذات اقدس اله اینچنین میبیند. میگوید خدایا! نه تنها برخاستن من به حول وقوه توست، حتی نشستن من هم به حول وقوه توست.
وقتی انسان خود را فقیر دانست یعنی در مقابل خدا ستون فقراتش را شکسته دید و بر ذکر شریف لاحول ولاقوة إلاّ باللّه مداومت داشت (به معنی حقیقی) آن وقت دست از طغیان بر میدارد. میگوید خدایا! نه تنها برخاستن و نشستن من، بلکه خوابیدن و خوردن و پوشیدن و قلم به دست گرفتن و همه چیز من به کمک توست. ما در نماز این ذکر را میگوییم که خارج از نماز هم با این ذکر زندگی کنیم.
بنابراین تفویض (آزاد گذاشتن انسان، به خود واگذاشتن انسان) محال است به دو دلیل، یکی اینکه قدرت خدا نامحدود است و در همه کارهای انسان حضور و ظهور دارد؛ دوم اینکه انسان فقیر است و نمیشود کار او را به خودش واگذار کرد. آیا میتوان به یک معلول قطع نخاعی گفت من کار شما را به شما واگذار میکنم؟ او قدرت قیام ندارد، قدرت نشستن ندارد، تا کسی چرخی به او ندهد که نمیتواند بنشیند، پس تفویض به این معنی محال است.
اما چرا جبر محال است؟ در این مورد دلایل زیادی ذکر شده است. از یک سو همه انبیا آمدند و گفتند: اگر کسی وارسته بود بهشت مال اوست، تبهکار بود دوزخ مال اوست، این پاداش و کیفر با عدل خدا سازگار است. اگر پرهیزکار در پرهیزش و بزهکار در بزهکاریش مجبور است، چرا یکی را دوزخ و دیگری را بهشت ببرند. دیگر بهشت و جهنم معنی ندارد. بهشت و جهنم وقتی معنی دارد که اختیار و انتخاب در کار باشد.
خدای سبحان که عادل محض است در قرآن کریم فرمود ”وَلا یَظْلِمُ رَبکَ اَحَداً“(4) خدای تو به احدی ظلم نمیکند و باز فرمود: هرکسی هر کاری انجام دهد اگر به اندازه ذرهای بسیار کوچک هم باشد از حساب ما پنهان نیست و ما به اندازه سر سوزنی هم به کسی ستم نمیکنیم. به هر حال بررسی دوزخ و بهشت بهترین راه است برای اثبات این که انسان مجبور نیست. دلیل دیگر اینکه اگر ما به خودمان مراجعه کنیم میبینیم برای انجام یک کار مهم مدتها فکر میکنیم، مشورت میکنیم، بررسی میکنیم که آیا این کار خوب است یا بد، انجام دهیم یا نه، دلایلی بر انجام و شواهدی بر ترک میآوریم تا جمع بندی نهایی کنیم که آیا این کار را انجام دهیم یا نه. اگر خوب درآمد خود را میستاییم و دیگران هم ما را میستایند و اگر بد درآمد پشیمان میشویم و مورد سرزنش دیگران هم واقع میشویم. ندامت خود ما و تقبیح دیگران نشان دهنده این است که ما مختاریم. همه این مقدمات یعنی فکر کردن، مشورت، ارزیابی و دو طرف را معادل هم قرار دادن نشانه آن است که ما آزادیم و از خود اختیار داریم.
یکی از شبهاتی که جبریها دارند این است که میگویند آیا خداوند در ازل میدانست که فلان شخص دست به فلان تباهی میزند یا نه، فلان شخص در فلان مقطع از زمان دست به فلان گناه دراز میکند یا نه. اگر میدانست پس آن شخص حتماً باید آن گناه را انجام دهد و گرنه علم خدا جهل میشود.
مِی خوردن من حق ز ازل میدانست
گر مِی نخورم علم خدا جهل بود
پاسخی که حکما (مخصوصاً محقق طوسی) به این شبهه دادهاند این است که:
1. خدا در ازل به تمام اشیاء عالِم است چون علمش نامتناهی است.
2. به تمام آثار و افعال آن اشیاء هم عالم است.
3. به تمام مبادی و مبانی و علل دور و نزدیک فعل آن اشیاء هم عالم است.
مثلاً حق ز ازل میدانست که فلان رگههای خاک در دامنه فلان کوه بعد از چند قرن (لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن) این را خدا میدانست، حتی چگونگی معدن شدن اینها را هم خدا میدانست که این خاکها در اثر جاذبههای خاص و استعدادهای ویژه بعد از گذشت قرنها و دیدن تابشها و بارشها (لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن) این مربوط به جمادات.
در مورد گیاهان هم به این شرح حق ز ازل میدانست که چندین قرن بعد در فلان قسمت قناتی ایجاد میشود یا چشمهای میجوشد و فلان بذر در آنجا کاشته میشود و فلان گیاه میروید و آن درخت ثمر میدهد و دیگری بیثمر میشود. میوه فلان درخت شیرین و دیگری تلخ میشود، همه اینها را حق از ازل میدانست. یا در مورد حیوانات خداوند از ازل میدانست که فلان حیوان در دامنه کوه فلان متولد میشود، فلان غذاها را میخورد، فلان شکار را میکند و سرانجام خودش هم شکار فلان صیاد میشود. همه این امور را خدا میدانست.
بخش چهارم انسانها هستند، حق ز ازل میدانست که در فلان عصر چه جمعیتی زندگی میکنند، انسانهایی به دنیا میآیند یکی تبهکار میشود یکی پرهیزکار. در یک خانواده دو برادر یکی در اثر حُسن انتخاب راه خیر را میرود و دیگری با سوء انتخاب راه بد را، در حالی که هم خوب میتوانست بد بشود هم بالعکس. خدا از ازل میداند فلان شخص با میل و اراده نماز میخواند و فلانی گناه میکند و فلان تبهکار خودش میتواند پرهیزکار شود ولی با اراده خودش نمیشود و بالعکس. خدا افعال و مبادی آنها و این که قابل تغییر و تبدیل است ولی شخص عوض نکرد را هم میدانست، میتوانست عوض بکند را هم میدانست.
اینچنین نیست که خداوند آن وقتی که شخصی جام مِی را سر میکشد بداند اما آن مبادی قبلی را نداند. در بیانات ائمه این مضمون آمده است که فرمودند: (وَاعْلَمُوا عِبادَ اللّه اَنّ عَلَیْکُمْ رَصَداً مِنْ اَنْفُسِکُمْ وَعُیوناً مِنْ جَوارِحِکُم)(5) بدانید شما یک سلسله رصد و نگهبانی از خودتان دارید و جوارح شما سربازان الهیاند. آنچه که در نهان و نهاد شماست برای خدا معلوم است ”واعلموا اَنّ اللّه یَعْلَمُ ما فی قُلُوبِکُمْ فَاحْذَرُوهُ“.(6) بدانید هر خاطرهای که درون فکر شما میگذرد خدا میداند، آنجا که شخص تصمیم میگیرد کار بد انجام دهد ولی دوستی به او تذکر میدهد که پیامد این کار سقوط است، نرو و او بر میگردد این را هم خدا میداند.
تمام مبادی را که منتهی میشود به مِی گساری انسان تبهکار یا غمگساری انسان وارسته هر دو را خدا میداند. خلاصه حق از ازل میداند که فلان شخص مِی میخورد، فلان شخص میتواند مِی نخورد ولی با میل و اراده خود میخورد، برادر و دوست و همکار او که لب به مِی نزده است او هم میتوانست مِی گسار بشود ولی نشد خدا همه اینها را میدانست. اینکه تصمیم خود را هم عوض میکنند میدانست. علم به انجام کار، آن را جبران نمیکند و دلیل عدم اختیار هم نیست.
(1) سوره آلعمران، آیه 185.
(2) اصول الکافی، ج 1، ص 160.
(3) سوره فاطر، آیه 15.
(4) سوره کهف، آیه 49.
(5) بحار، ج 5، ص 322.
(6) سوره بقره، آیه 235.
آیةالله جوادی آملی
- [سایر] قضا و قدر الهی چیست؟ آیا با اختیار منافات ندارد؟
- [سایر] زندگی انسان جبر است یا اختیار؟
- [سایر] جبر و اختیار به چه معناست؟
- [سایر] اختیار انسان چطور با علم خداوند به اسرار درونی او و بحث قضا و قدر جور در می آید؟
- [سایر] جبر و اختیار که در علم کلام از آن بحث می شود به چه معناست؟
- [سایر] آیات قرآن در ارتباط با مسئله جبر و اختیار چه می گوید؟
- [سایر] آیا این درست است که انسان در چارچوب جبر همه تصمیماتش را با اختیار می گیرد؟
- [سایر] جبر و اختیار از منظر قرآن کریم راتجزیه و تحلیل نمایید.
- [سایر] مراد از لاجبر و لاتفویض بل امر بین امرین چیست؟ آیا مراد مخلوطی از جبر و تفویض است یا نه؟
- [سایر] فرق قضا و قدر و سرنوشت چیست؟ اگر قضا و قدر در زندگی تأثیر دارد، پس سرنوشت چه خواهد بود؟
- [آیت الله فاضل لنکرانی] مرتبه سوم توسل به زور و جبر است، پس اگر بداند یا اطمینان داشته باشد که ترک منکر نمی کند یا واجب را بجا نمی آورد مگر با اعمال زور و جبر، واجب است لکن باید تجاوز از قدر لازم نکند.
- [آیت الله سیستانی] اگر کسی روزه ماه رمضان را به خوردن یا آشامیدن یا جماع یا استمناء یا باقی ماندن بر جنابت باطل کند ، در صورتی که از روی عمد و اختیار باشد و از روی ناچاری و جبر نباشد ، اضافه بر قضا ، کفاره هم بر او واجب میشود . و احتیاط مستحب آن است که کسی که روزه را به غیر آنچه گفته شد باطل کند ، اضافه بر قضا ، کفاره هم بدهد .
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اگر غیر آب چیز دیگری را در دهان ببرد و بی اختیار فرو رود یا آب داخل بینی کند و بی اختیار فرو رود، قضا بر او واجب نیست.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اگر غیر آب چیز دیگری در دهان ببرد و بی اختیار فرو رود، یا آب را داخل بینی کند، و بی اختیار فرو رود قضا بر او واجب نیست.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اگر غیر آب چیز دیگری را در دهان ببرد و بی اختیار فرو رود یا آب داخل بینی کند و بی اختیار فرو رود؛ قضا بر او واجب نیست.
- [امام خمینی] اگر غیر آب چیز دیگری را در دهان ببرد و بی اختیار فرو رود، یا آب داخل بینی کند و بی اختیار فرو رود، قضا بر او واجب نیست.
- [آیت الله نوری همدانی] اگر غیر آب چیزی دیگری را در دهان ببرد و بی اختیار فرو رود یا آب داخل بینی کند و بی اختیار فرو رود ، قضا بر او واجب نیست .
- [آیت الله وحید خراسانی] اگر غیر اب چیز دیگری را در دهان ببرد و بی اختیار فرو رود یا اب داخل بینی کند و بی اختیار فرو رود قضا بر او واجب نیست
- [آیت الله سیستانی] اگر غیر آب چیز دیگری را در دهان ببرد و بی اختیار فرو رود ، یا آب داخل بینی کند و بی اختیار فرو رود ، قضا بر او واجب نیست .
- [آیت الله سیستانی] اگر فراموش کند که روزه است و جماع نماید، یا او را به جماع مجبور نمایند بهطوری که از اختیار او خارج شود روزه او باطل نمیشود، ولی چنانچه در بین جماع یادش بیاید، یا جبر او برداشته شود باید فوراً از حال جماع خارج شود، و اگر خارج نشود روزه او باطل است. ? استمناء: